نفاق و منافق

مجموعه تاریخ تطبیقی اسلام از حاج آقا طائب

شنبه، 15 دی 1397

49 دقیقه

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد لله رب العالمین

رب اشرح لی صدری و یسر لی امری و احلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی


اقدامات پیامبر(ص) علیه جبهه نفاق چه بود؟

در رابطه با اقدامات ائمه(ع) در برابر دشمن عرض شد: می­توان مهم‌ترین اقدامات آن بزرگواران را تربیت نیرو و تشکیل یک مجموعه سازمان‌یافته دارای سامان دانست که این مجموعه در اندازه­ای قرار بگیرد که بتوان با آن مجموعه بر همه دستگاه­های کفر و نفاق اثرگذاری کرد و آنها را وادار به عقب­نشینی و در نهایت رها کردن قدرت نمود.

به هر تقدیر رسول ­اکرم(ص) در دوران خودشان هسته این قدرت را تشکیل دادند و تا زمانی که ایشان در قید حیات بودند، در حیطه وسیعی به نسبت زمانی که در اختیار داشتند، توانسته بودند ائمه کفر پیرامونی را منکوب کنند و سازمان خودشان را تا حدی گسترش بدهند و مناطقی رسما تحت حاکمیت اسلام قرار گرفته بود؛ اما تمام یاران حضرت به حدی نبودند که در برابر جریان نفوذ و نفاق هم توانایی داشته باشد.

اقدامات حضرت در آن زمان نسبت به جریان نفوذ و نفاق فقط در حد تهدید باقی ماند و از حد تهدید فراتر نرفت و به اقدام عملی نرسید. آیاتی از قرآن مانند «يَحْذَرُ الْمُنافِقُونَ أَنْ تُنَزَّلَ عَلَيْهِمْ سُورَةٌ تُنَبِّئُهُمْ‏ بِما في‏ قُلُوبِهِم‏» (1) و یا آیه «لَئِنْ لَمْ يَنْتَهِ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذينَ في‏ قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْمُرْجِفُونَ‏ فِي الْمَدينَةِ لَنُغْرِيَنَّكَ بِهِمْ ثُمَّ لا يُجاوِرُونَكَ فيها إِلاَّ قَليلاً» (2) از موارد تهدیدهایی است که در مقابله با منافقین نازل شده است. مفاد این آیات این است که اگر منافقین به عملیات و اقدامات خودشان حد و اندازه­ای ندهند (3)، تو را بر آنها مسلط می­سازیم (4). این آیه فقط در حد تهدید باقی ماند و به اقدام عملی علیه منافقین نرسید. اما چرا به اقدام عملی علیه منافقین منجر نشد و در حد تهدید باقی ماند؟ اصولا چرا نفاق توانست آن‌قدر جلو بیاید و پیش‌روی کند که کار به تهدید بی‌انجامد؛ درحالی‌که حضرت مأمور به مبارزه با کفر و نفاق بودند: «يا أَيُّهَا النَّبِيُّ جاهِدِ الْكُفَّارَ وَ الْمُنافِقينَ وَ اغْلُظْ عَلَيْهِمْ» (5). چرا تهدیدات عملیاتی نشد؟

شاید تنها مصداقی که بتوان برای نبرد علنی با منافقین به آن اشاره کرد، مسجد ضرار باشد و نتوان مورد دیگری را پیدا کرد که با منافقین به‌طور علنی برخورد شده باشد و شاید بتوان گفت مسجد ضرار موردی است که آن زمان در آن، نفاق وجود نداشت؛ بلکه مخالفتی علنی بود؛ به این معنا که در برابر مسجد پیامبر(ص) مسجد احداث کرده بودند. اصولا اگر قرار باشد علیه منافقین مبارزه علنی شکل بگیرد، در مرحله اول باید منافقین مشخص و معرفی شوند و در مرحله بعد علیه آنها شمشیر کشیده شود. حضرت توان (6) معرفی کردن را ندارند؛ تا چه رسد به مرحله مبارزه علنی با منافقین. حتی برای مبارزه با کفار در مرحله اول باید نقاطی که کفار در آن‌جا حضور دارند، مورد شناسایی قرار گیرد، سپس علیه آنها اقدام عملیاتی صورت گیرد؛ در غیر این صورت نمی­توان با مجهول جنگید.

منافق کیست؟ راهکارهای شناخت منافقین و سازمانشان چیست؟

منافق کسی است که اسلامِ خودش را ظاهر و کفر خود را مخفی می­کند؛ یُظهِر الاسلامَ و یبطن الکفر. بیان بطون منافق یا باید به اطلاعاتی مستند باشد که نفراتی با نفوذ متقابل به سیستم مقابل به دست آورده باشند؛ چون منافقین دارای تشکل و سازمان هستند؛ ولذا خداوند در آیه «لَئِنْ لَمْ يَنْتَهِ الْمُنافِقُونَ» (7) با صیغه جمع از آنها یاد می­کند. اگر منافقین به‌صورت تک‌تک و بدون تشکیلات و سازمان باشند، خطاب دسته­جمعی معنا ندارد. معنای آیه این است که اگر منافقین به کارشان خاتمه ندهند، تو را بر آنها مسلط می­سازیم؛ پس معلوم می­شود منافقین تشکّل دارند و باهم پیوسته هستند و یک عقبه­ای دارند.

همچنان‌که عرض شد، اگر قرار باشد گفته شود این مجموعه دارای سازمان و در حال اقداماتی علیه مسلمین هستند، دو راه وجود دارد:

یا باید اطلاعات وابسته به فردی باشد که به‌عنوان نفوذی در بین منافقین راه یافته است؛ به این صورت که نفوذی در درون آنها اسرار و اطلاعات را به دست آورده و سپس این اسرار و اطلاعات به‌عنوان مدارک علیه خودشان به کار برده شود. در این صورت پیامبر(ص) می­توانند به مردم بفرمایند فلان افراد دارای چنین سازمان و تشکیلاتی علیه اسلام هستند و اگر مردم آن را نپذیرند و معتقد باشند افراد مورد نظر، مسلمان بوده و افرادی هستند که در جلسات نماز جماعت شرکت کرده و انسان­های موجهی هستند، در این صورت حضرت به جلسات سری آنها اشاره کرده و اسرار آنها را افشا می­سازند و اگر مردم از جلسات سری و تشکیلات آنها سئوال کنند، حضرت می­توانند نفوذی و عامل خود را که بین منافقین بود، به‌عنوان مدرک ارائه کنند و مستندات خود را به مردم نشان دهند و مردم را در جریان گزارش جلسات منافقین قرار دهند و اگر حضرت بخواهند مدارک مستندتر باشد، شاهد را به‌عنوان نفوذی بین منافقین می­فرستند.

راه دوم این است که جبرئیل بر حضرت نازل شده و حضرت را از جلسات سری منافقین آگاه ساخته و سپس حضرت مردم را در جریان امر قرار دهند.

چرا پیامبر(ص) هیچ‌کدام از روش‌ها را در معرفی منافقین استفاده نکرد؟

براساس روش اول، یعنی راه دادن نفوذی بین منافقین، مقبولیت مردمی آن خیلی بالا خواهد بود؛ یعنی اگر در بین جریان منافقین، نفوذی وجود داشته باشد و این فرد گزارشات و مستندات را به مردم ارائه دهد، برای مردم قابل قبول است؛ چون برای مردم ملموس است. امروزه چنین روشی کارایی بالایی دارد؛ چون وقتی یک نفوذی­ای که به درون یک سیستم و سازمان فرستاده شده، گزارش می­دهد، مردم توجه بیشتری به آن دارند؛ منتها برای نفوذی دادن و عامل، به یک نیروی کاربلد و ماهر نیاز است تا بتواند به درون سیستم طرف مقابل نفوذ کند و وقتی به درون آن سیستم نفوذ می­کند، با پول قابل خرید نباشد و با رفتار طرف مقابل فاسد نشود. پیامبر(ص) چنین نیرویی نداشتند؛ یعنی برای حضرت در طول این مدت، فرصت تربیت چنین نیرویی فراهم نبود و اگر چنین نیرویی داشتند، خیلی کم و اندک بوده است.

اما روش دوم یعنی نزول جبرئیل بر پیامبر(ص): اگرچه این روش برای حضرت امکان‌پذیر بود – به این معنا که جبرئیل اطلاعات را از غیب بر ایشان نازل کند؛ همچنان‌که در بسیاری از موارد، پیامبر(ص) به‌وسیله جبرئیل از توطئه منافقین و کفار مطلع می­شدند- اما پیامبر(ص) به آن اندازه بین مردم مقبولیت نداشتند تا اگر درباره منافقین به‌طور مصداقی صحبت و آنها را به مردم معرفی و ادعای خودشان را به نزول جبرئیل مستند می­کردند، مردم به‌راحتی قبول کنند؛ یعنی در روش دوم، مشکل از طرف مردم است. برای مثال اگر حضرت بفرمایند جبرئیل به من خبر داد که فلانی منافق است، مردم قبول نمی­کردند و به‌راحتی نمی­پذیرفتند. حتی اگر پیامبر(ص) ادعای خودشان را به نزول وحی مستند سازند، باز هم مردم به‌راحتی قبول نمی­کردند؛ همچنان‌که در بسیاری از موارد کلام پیامبر(ص) را نپذیرفتند و رد کردند؛ درحالی‌که خداوند در مورد پیامبر(ص) درقرآن می­فرماید: «وَ ما يَنْطِقُ‏ عَنِ الْهَوى * إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْيٌ يُوحى‏» (8)؛ به این معنا که هرچه پیامبر(ص) بیان می­کنند، وحی است.

چرا در ماجرای ترور پیامبر(ص) در حجةالوداع که حُذیفه منافقان را شناخت، آنها را به مردم معرفی نکرد؟

ممکن است گفته شود چرا در ماجرای ترور پیامبر(ص) در راه بازگشت از حجةالوداع که حذیفه منافقین را شناخت، به مردم آنها را معرفی نکرد؟ باید دانست حذیفه منافقین را از راه نفوذ نشناخته بود؛ بلکه از طریق اعجاز شناخته بود. اگر حذیفه مأمور بود این ماجرا را برای مردم بازگو و نام منافقین را افشا کند، به او می­گفتند چگونه منافقین را در آن دل شب شناخته است؟ هرچه بیان کند که او با چشمان خودش دیده است، مردم از او قبول نمی­کردند و اگر بگوید برقی زده شد و هویت منافقین برایش روشن شد، باز هم او را رد می­کردند. حذیفه چاره­ای ندارد که این ماجرا را به امری غیرعادی مستند کند و اگر قرار بود کلام او را مستند به امر غیرعادی قبول کنند و بپذیرند، پذیرش کلام حضرت اولی بود. پیامبر(ص) معجزات بسیاری از خودشان نشان داده بودند. درعین‌حالی که مردم این معجزات را از پیامبر(ص) دیده بود، تمرد می­کردند.

البته نباید خیلی زیاد به مردم آن زمان ایراد گرفت. همچنان‌که در جلسات قبل عرض شد، همه کسانی که اطراف پیامبر(ص) جمع شده بودند، به‌طور یک­زمان و یک­پارچه اطراف ایشان جمع نشده بودند؛ بلکه طی 23 سال تبلیغ حضرت، مسلمان شده بودند و این جریان مانند یک نهر در جریان است.

حضرت کسانی را که سابقه بیشتری در اسلام داشتند، به‌عنوان مبلغ به سایر مناطق می‌فرستادند. حضرت دستگاه­های رسانه امروزی در اختیار نداشتند. اینکه اسلام بخواهد از مدینه به دُومةالجَندَل که در 600 کیلومتری مدینه است برسد، توسط خود حضرت انجام نمی­شد؛ بلکه ایشان مبلغ ارسال می­کردند. این اعزامی‌ها کسانی بودند که سابقه بیشتری در اسلام داشتند و معارف اسلام را بیش از دیگران آموخته بودند. حضرت چنین افرادی را برای تبلیغ می­فرستادند و از طرف دیگر، اعزام­های آن زمان با وسایل حمل و نقل امروزی انجام نمی­شد.

امروزه ممکن است مبلغی طی دو روز 4000 کیلومتر راه را برای سخنرانی طی کند؛ چون وسایل حمل و نقل امروزی، کارها و حمل و نقل را راحت کرده است؛ اما در زمان پیامبر(ص) کسی که می­خواست 600 کیلومتر را برای امری بپیماید، می­بایست حدود 20 الی 30 روز راه را طی می­کرد تا به مقصد برسد. چنین نیرویی عملا اطراف پیامبر(ص) حضور نداشتند؛ لذا خیلی از افرادی که اطراف پیامبر(ص) بودند، مدت‌زمان کمی از مسلمان شدنشان می­گذشت و بنابراین اعتقاد بالایی را که امروزه مؤمنان به رسول‌ خدا(ص) دارند، نداشتند.

به همین جهت حضرت برای کشف و شناساندن منافقین و سپس برخورد نظامی با آنها یا باید مستند به نفوذی باشد؛ در حالی‌که حضرت نفوذی ندارند و یا اینکه به علم غیب و نزول وحی مستند باشد؛ درحالی‌که مردم علم غیب حضرت را قبول نداشتند. به همین جهت در ابتدای جلسه عرض شد: حضرت توان معرفی منافقین را به‌نحو مصداقی نداشتند.

چرا پیامبر(ص) کسی را در سازمان منافقین نفوذ ندادند؟

ممکن است گفته شود: طی 23 سالی که حضرت به تبلیغ اسلام می­پرداختند، آیا دو نفر پیدا نشدند تا به درون سیستم طرف مقابل نفوذ کنند؟ باید دانست حضرت چنین افرادی نداشتند؛ چون فرستادن نفوذی به درون یک سازمانی که تخصص و مهارت دارد، به‌راحتی قابل اجرا نیست؛ چون طرف مقابل به‌سادگی افراد را به درون سیستم خود راه نمی­داد. به عبارتی سازمان و تشکیلات منافقین و دشمنان اسلام اطلاعات خیلی وسیع و گسترده­ای دارند و از این بابت حواسشان خیلی آسوده است.

از طرف دیگر فردی که قرار است به درون چنین سازمان و تشکیلاتی نفوذ کند، باید حواسش کاملا جمع باشد و از ایمان خیلی بالایی برخوردار باشد تا درون آن سازمان ایمان خود را از دست ندهد و به طرف مقابل گرایش پیدا نکند. اگر حضرت فردی با چنین شاخصه­ای داشتند، از او برای کارهای مثبت مانند تبلیغ استفاده می­کردند. با این بیان، علی(ع) برای نفوذ دادن به سیستم و سازمان مقابل مناسب بودند؛ اما اگر پیامبر(ص) علی(ع) را به این مأموریت می­فرستادند، کارهای مهم­تر دیگر پیامبر(ص) بر زمین می­ماند.

همین‌طور اگر حضرت افرادی مانند سلمان، ابوذر، مقداد و عمار را به درون سیستم مقابل نفوذ می­دادند، کارهای دیگر پیامبر(ص) بر زمین می­ماند و اگر این­گونه افراد را از دست می­دادند، خود حضرت در جنگ­ها به شهادت می­رسیدند.

چرا عمار نه؟

از طرف دیگر معلوم نبود فردی مانند عمار بتواند از عهده چنین مأموریتی برآید؛ به این دلیل که وقتی ماجرای بعد از شهادت پیامبر(ص) اتفاق افتاد، عمار جزء آن چهار نفری که در روایت به آن اشاره شده، به‌طور قطعی قرار نداشت. امام باقر(ع) در روایتی فرمودند: «ارْتَدَّ النَّاسُ‏ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ ص إِلَّا ثَلَاثَةَ أَوْ أَرْبَعَةَ» (9)؛ یعنی فقط 3 نفر مرتد نشدند یا 4 نفر. از امام باقر(ع) در مورد این 3 یا 4 نفر سؤال شد و ایشان در جواب فرمودند: سلمان، ابوذر، مقداد و عمار. اصحاب درباره بیان حضرت با تردید «ثَلَاثَةَ أَوْ أَرْبَعَةَ» سؤال نمودند و حضرت در مورد عمار فرمودند: «حَاضَ‏ حَيْضَةً ثُمَ‏ رَجَع‏» (10). این عبارت امام باقر(ع) یعنی «أنه خطر علی قلبه أنهم علی الحق»؛ به این معنا که لحظه­ای به قلب عمار خطور کرد شاید آنان بر حق باشند. آیا کسی‌ که چنین امری بر قلب او خطور می­کند، برای نفوذ مناسب است؟!

در روایت بیان شده: ارتداد به‎‌معنای ارتداد مصطلح یعنی کفر و شرک نیست؛ بلکه یعنی روی‌گردانی از ولایت علی(ع). ممکن است اشکال شود مگر می­شود مردمی که روز غدیر را دیده بودند و همچنین دیده بودند که پیامبر(ص) در موارد مختلفی برتری علی(ع) را بر دیگران بیان فرموده بودند، به‌دنبال فردی غیر از علی(ع) بروند؟! چنین چیزی با اقدامات طرف مقابل امکان دارد؛ چون طرف مقابل یعنی سازمان یهود به‌گونه­ای طبیعی وقایع را جلوه دادند که مردم به‌راحتی پذیرفتند و از طرف دیگر، ایمان مردم آن زمان به پیامبر(ص) ایمان انحصاری نبود.

اینکه خداوند می­فرماید: «يا أَيُّهَا النَّبِيُّ جاهِدِ الْكُفَّارَ وَ الْمُنافِقينَ وَ اغْلُظْ عَلَيْهِم‏» (11) یک دستوری است که اجرایی نشد؛ چون خداوند در آیه دیگری می­فرماید: «لايُكَلِّفُ‏ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها» (12). دستور خداوند وجود دارد که پیامبر(ص) در حد امکان با جبهه کفار و منافقین برخورد کنند و حضرت نیز در حد امکان برخورد کردند.

برخورد مالک با منافقان

اگر هدف، برقراری حکومت الهی روی زمین و استمرار آن است، باید واجد و دارای دو قدرت باشد: یکی قدرت مقابله با کفر و دیگری قدرت مقابله با نفاق است و چنین قدرتی به سازمانی متشکل از مؤمنین نیاز دارد. حال سؤال می­شود: افراد سازمان که باید مؤمن باشند، ایمان آنها در چه حدی باید باشد؟ قبلا عرض شد که در پایان نبرد صفین، وقتی مالک اشتر به نزدیکی­های قرارگاه معاویه رسید، فریاد می­زد معاویه را بکشید. معاویه در حال فرار بود که عمروعاص معاویه را نگه داشت و سپس قرآن­ها را بالای نی زدند. پیکی نزد مالک آمد و به مالک گفت برگردد. مالک در مرتبه اول بازنگشت؛ اما پیک در مرتبه دوم به مالک گفتک اگر می­خواهی علی(ع) را زنده ببینی، برگرد! وقتی مالک به درون اردوگاه حضرت رسید، متوجه اشعث شد که شمشیر خود را بالای سر حضرت گذاشته است. مالک بر سر اشعث فریاد کشید. مالک به اصطلاح امروزی، فردی داش­مشتی بود و به قول معروف، رُک بود و با کسی رودربایستی نداشت و برای حضرت کم نمی­گذاشت؛ به دشمن حضرت سیلی می­زد و انساب طرف مقابل را بی­پروا بیان می­کرد و… . بعد از اینکه مالک بر سر اشعث فریاد زد، به او گفت: ما اشتباه کردیم به نبرد با معاویه آمدیم؛ ابتدا می­بایست گردن تو و امثال تو را می­زدیم و سپس نبرد با معاویه را آغاز می­کردیم. منظور مالک این است که ابتدا می­بایست منافقین را پاک­سازی می­کردند و سپس به نبرد با معاویه می­آمدند.

اما باید توجه داشت که این کلام مالک صحیح نیست؛ چون اگر علیه منافق پنهان، شمشیر کشیده شود، خودکشی است. منافق کسی است که می­خواهد به‌طور سازمان­یافته علیه جبهه حق فعالیت کند. به عبارتی، منافق نفوذی دشمن است. اگرچه منافق مصداق «مِنَّا أَهْلَ‏ الْبَيْت‏» نیست، اما باید به‌گونه­ای وانمود کند که شبیه به اهل­بیت است. بنابراین منافق نوعی هنرپیشه و بازیگر است. در سریال و فیلم­های تلویزیونی وقتی بازیگر در نقش پزشک بازی می­کند، به‌گونه­ای نقش خود را ایفا می­کند که خود پزشک نمی­تواند این­گونه در سریال نقش بازی کند؛ درحالی‌که این بازیگر پزشک نیست. به بیانی دیگر کار هنرپیشه ادا درآوردن است. اگر اشعث منافق و نفوذی است، معنایش این است که از مالک اشتر خودی­تر جلوه می­کند؛ یعنی کسانی که اطراف علی(ع) هستند، اگر بخواهند به مالک نمره 10 بدهند، به اشعث نمره 12 می­دهند. اگر مالک علیه اشعث شمشیر بکشد، معنایش این است که اشعث علیه مالک شمشیر کشیده است. همان­گونه که اگر اشعث علیه مالک شمشیر بکشد، اصحاب می­گویند اشعث علیه یار دیرین و خاص علی(ع) شمشیر کشیده، اگر مالک علیه اشعث شمشیر بکشد، می­گویند مالک علیه یار خاص علی(ع) شمشیر کشیده است.

چه زمانی می‌توان علیه منافقان شمشیر کشید؟

با این بیان، جواز شمشیر کشیدن علیه منافق، یکی از دو راه یا یکی از دو الزام را دارد:

راه اول این است که باید ایمان صددرصدی به امام­المسلمین وجود داشته باشد. به این معنا که اگر امام شب­هنگام بگویند الآن روز است، قبول کنند. در این صورت می­توان علیه منافق شمشیر کشید. به این صورت که اگر مثلا امام(ع) دستور دهند تا گردن مالک زده شود، این دستور امام(ع) اجرا شود. حضرت چنین نیرویی ندارند. اگرچه مردم مدینه علی(ع) را بعد از خلیفه سوم انتخاب کردند، اما این مردم چنین ایمانی به حضرت نداشتند. وقتی حضرت مقر حکومتشان را به کوفه منتقل کردند، در ماه مبارک رمضان مردم کوفه در مسجد منتظر حضرت بودند تا ایشان به مسجد بیایند و نماز تراویح را اقامه کنند. مردم هرچه انتظار کشیدند، حضرت برای اقامه تراویح به مسجد نیامدند. به‌دنبال امام(ع) آمدند؛ اما امام(ع) در مسجد حاضر نشدند و این نماز را رد کردند. مردم به مسجد برگشتند و حضرت متوجه شدند مردم شعار می­دهند: وَا سُنَّة عُمَرَاه ‏(13). مردم در اینکه علی(ع) یار نزدیک پیامبر(ص) باشند، تردید داشتند. باید به مالک اشتر گفت: آیا سپاه علی(ع) به ایشان ایمان صددرصدی دارند که این‌گونه با اشعث صحبت و مقابله کردی؟

راه دوم این است که منافق در موردی با اشتباه خود به‌طور ناخواسته هویت خودش را افشا سازد و کشف شود. خود مالک اشتر قبل از این ماجرا حاضر نبود به اشعث چیزی بگویند.

چرا مالک در مرتبه اول از دستور امیرالمؤمنین(ع) تمرد کرد؟

س: آیا خود مالک شیعه صددرصدی است؟ اگر این‌گونه است، چرا در مرتبه اول که پیک سراغ او آمد و به او گفت برگردد، برنگشت و نبرد را ادامه داد؟

استاد: نسبت به زمان خودش شیعه واقعی و صددرصدی است. فعل مالک دارای توجیه است. او دستور اول امام(ع) را بر فریب دادن دشمن حمل کرد؛ به این صورت که وقتی متوجه شد قرآن­ها بالای نیزه رفت، دانست که دستور حضرت مبنی بر بازگشت، به همین دلیل است؛ منتها نزد خود فکر می­کرد این دستور حضرت به این جهت است که مالک در ادامه پیش­روی، مقداری کوتاه بیاید تا دشمن خیال کند خدعه­اش مبنی بر به نیزه زدن قرآن­ها کارگر شده است و سپس سست شود و در پی آن، مالک کار را یکسره کند. به عبارتی، مالک فکر کرد این اقدام، مصداق عبارت «الْحَرْبُ‏ خُدْعَة» (14) است؛ ولذا مالک بر همین اساس به نبرد ادامه داد و به‌خوبی پیش­روی می­کرد؛ اما دومرتبه دستور رسید تا برگردد. در این‌جا بود که مالک متوجه شد خدعه دشمن کارساز شده است. مالک فکر نمی­کرد خدعه دشمن مبنی بر به نیزه زدن قرآن­ها کارساز شده باشد؛ بلکه فکر می­کرد حضرت این تهدید را به یک فرصت علیه دشمن تبدیل می­کنند تا جاسوسان دشمن عقب‌نشینی مالک را به معاویه گزارش بدهند و سپس مالک کار را تمام کند. مالک اشتر یک نظامی است و می­فهمد؛ ولذا از پیک پرسید: علی(ع) می­داند من در چه نقطه­ای در حال نبرد هستم؟ وقتی پیک در جواب مالک گفت علی(ع) می­داند، در همین‌جا بود که مالک با خود گفت: حتما این دستور، دستور اصلی نیست. مالک از عقبه اطلاع و آگاهی ندارد؛ چون او به‌طور خطی پیش­روی کرده است. جنگ­های آن زمان مانند نبردهای امروزی نبود که با بی­سیم از وضعیت یکدیگر اطلاع و آگاهی داشته باشند. مالک به‌طور خطی پیش­روی کرده بود و همه‌جا درگیری بود. ممکن است آن زمانی که مالک به اردوگاه معاویه رسیده بود، عقبه و یا حتی جناح راست و چپ نابسامان باشد. مالک باید هماهنگ با عقبه پیش­روی کن؛ ولذا از پیک سؤال می­کند که آیا علی(ع) می­داند او در کدام منطقه در حال نبرد و درگیری است؟ ممکن است عقبه لشکر به‌قدری خراب باشد که اگر مالک فرمانده لشکر دشمن را بکشد، وقتی برمی­گردد، متوجه شود که علی(ع) به شهادت رسیده­اند. مالک الآن متوجه هویت اشعث می­شود و می­فهمد که او چگونه آدمی است؛ درحالی‌که قبل از آن حاضر نبود با اشعث آن­گونه صحبت کند.

چرا سپاه علی(ع) شمشیرها را غلاف کردند؟

س: اگر عمار زنده بود و روشنگری می­کرد، آیا از او قبول می­کردند؟

استاد: بله؛ اگر عمار زنده بود و روشنگری می­کرد، مردم می­پذیرفتند. علت اینکه سپاه حضرت شمشیرها را غلاف کردند، دو دلیل داشت: دلیل اول اینکه سپاه خسته شده بود. آنها حدود هشت ماه در این منطقه بودند. اول دی‌ماه در آن منطقه بودند. شمال عراق منطقه سرد است. جنگ اول مردادماه شروع شده بود. یعنی در این اردوگاه یک تابستان و یک زمستان سرد را به خود دیده بود. باید بررسی شود که حضرت چگونه خیمه­گاه­های لشکر را در آن بحبوحه گرم می­کردند. در تابستان نیز وسایل سرمایشی وجود ندارد؛ آفتاب به خیمه­ها می­تابید. تازه چهل روز است که جنگیده بودند و برخی نقل­ها در مورد کشته­های صفین می­گوید: حضرت در لیلةالهریر بیست‌هزار شهید دادند. درمجموع وقتی همه آمار مورد بررسی قرار می­گیرد، حضرت حدود سی‌وشش‌هزار شهید دادند. مجموع سپاه حضرت صدوپنجاه‌هزار نفر هستند. قانون جنگ و نبرد این است که سه‌برابر کشته، زخمی وجود دارد؛ یعنی اگر در مورد نبردی گفته شود دویست‌وبیست‌هزار کشته داشته است، قطعا هشتصدهزار زخمی داشته است و به‌طور قطع و بی‌هیچ شکی همین‌طور است. وقتی حضرت سی‌وشش‌هزار شهید دادند، معنایش این است که صدوبیست‌هزار نیروی حضرت از رده خارج شده­اند و افرادی هم که باقی مانده بودند، خسته و درمانده بودند و دنبال بهانه­ای می­گردند تا نبرد تعطیل شود.

دلیل دوم بی­بصیرتی بود. سپاه حضرت هیچ مشکلی نداشتند، مگر اینکه نمی­دانند معاویه دروغگو است. اگر می­دانستند معاویه دروغگو است، جنگ را ادامه می­دادند. آنها فکر می­کردند معاویه فردی راستگو است و به حکمیت اعتقاد دارد. دلیل آن این است: همان‌طور که بیان شد، این سپاه، علی(ع) را اصلا امام نمی­داند. این افراد علی(ع) را چهارمینِ سه خلیفه قبل می­دانستند؛ منتها نیمه دوم عثمان را در علی(ع) نمی­بینند. این افراد همگی از عامه بودند و شاید امثال شیعیان امروزی و پابه‌کار حدود سی‌وپنج‌نفر در لشکر حضرت باشند که همگی نیز شهید شدند. اگر حضرت امثال عمار را داشته و لشکر را تفهیم می­کردند و دروغگو بودن معاویه و همچنین خدعه بودن اقدام معاویه را برملا می­ساختند، کار به حکمیت نمی­کشید. منتها اگر نیرویی که حضرت را امام نمی­دانند، امروز در برابر نفاق کوتاه نیاید، در زمان­های بعدی قطعا کم می­آورد.

تفاوت زمان حال با زمان علی(ع)

س: فرق زمان حاضر با زمان امیرالمؤمنین(ع) در چیست؟ امروز در تاریخ انقلاب اسلامی که مرحوم امام(ره) آقای منتظری را از قائم­مقامی عزل کرده و آن­گونه وارد شدند، برای برخی سؤال است. آیا وضعیت فرق کرده بود که مرحوم امام آن­گونه برخورد داشتند؟ آیا نیروهای موجود، باایمان، و منافقین مشخص هستند؟

استاد: امروزه نیز برای برخی سؤال است که چرا مرحوم امام منتظری را کنار گذاشتند. نیروهای امروزه با نیروهای زمان علی(ع) فرق دارند. کسانی که اطراف حضرت شمشیر می­زدند، نیروی حضرت نبودند؛ بلکه حضرت به قول معروف با نیروی عاریه­ای علیه معاویه وارد میدان شده بودند. این نیروها برای دیگری بودند و حضرت آنها را به کار گرفته بودند. از همین‌جا می­توان فهمید که چرا حضرت همان ابتدا حکومت را قبول نمی­کردند و فرمودند: (دَعُونِي وَ الْتَمِسُوا غَيْرِي‏). (15) منظور حضرت این بود که این مردم، نیروی ایشان نبودند.


شرطةالخمیس چه کسانی بودند؟

س: شرطةالخمیس چه نیرویی بودند؟

استاد: شرطةالخمیس از همین قماش بودند و شاید نسبت به دیگران ایمان آنها کمی بیشتر بود. اگر حضرت شرطةالخمیس به‌معنای امروزی داشتند، شهید نمی­شدند. شرطةالخمیس نسبت به بقیه کمی بهتر بودند؛ اما با این حال اگر شرطةالخمیس آن­گونه باشند که وصف می­شوند، چرا حضرت به شهادت رسیدند؟! آنها هنگام شهادت حضرت کجا بودند؟! چرا پشت سر امام خود نبودند؟! شرطةالخمیسی که متوجه نشود باید در کنار امام خود قرار گیرد، چگونه شرطه­ای است؟! شرطه یعنی افسرِ همراه و پابه‌کار. حضرت نیرو نداشتند.

مالک اشتر چگونه نیرویی برای علی(ع) بود؟

س: آیا اینکه مالک اشتر اوایل در ابقای ابوموسی اشعری اصرار کرده باشند، صحیح است؟ اگر این­گونه باشد، بصیرت مالک اشتر نیز بالا نبوده است.

استاد: اگر این­گونه باشد، ابوموسی نقش خود را به‌خوبی بازی کرده است. در این مورد به مالک ایراد گرفته نمی­شود؛ بلکه به ابوموسی احسنت و بارک ­الله گفته می­شود. اینکه ابوموسی جزء 10 نفری بود که قصد ترور پیامبر(ص) را داشت، امروز معلوم است؛ اما در زمان علی(ع) چه تعدادی از این ماجرا اطلاع و خبر داشتند که اصلا تروری واقع شده تا چه رسد به اینکه ابوموسی جزء آن 10 نفر است؟ اگر مالک برای ابقای ابوموسی اصرار داشته است – درحالی‌که علی(ع) او را رد کرده بودند- معلوم می­شود امام‌شناسی مالک نیز کامل نبوده است؛ اما همان‌طور که عرض شد، مالک در زمان خودش نمره خوبی گرفته است.

در جایی مطلبی عرض شد و برخی نیز اعتراض کردند. مطلب بیان‌شده این بود که: حضرت به مالک اشتر هنگام اعزام به مصر عهدنامه داده بودند و به مالک فرمودند: وقتی به مصر رسیدی، افرادی را برای حاکمیت انتخاب کن که دارای چنین شاخصه­هایی هستند. حضرت در آن عهدنامه شاخصه­ها و ملاک­هایی را بیان فرمودند تا براساس آن، مسئولین انتخاب شوند. اگر آن عهدنامه مورد بررسی قرار گیرد و همچنین شخصیت خود مالک اشتر با شاخص­ها و ملاک­های مطرح‌شده از ناحیه امام(ع) مقایسه شود، می­توان نمره مالک را نیز به دست آورد. اگر مالک با آن ملاک­ها و معیارهای عهدنامه مقایسه شود، معلوم می­شود خود مالک نمره کامل و 100 را دریافت نمی­کند؛ بلکه اگر بتوان به مالک خیلی نمره داد، از 100 می­توان نمره 60 به او داد. معنایش این است که اگر در تاریخ گفته می­شود چرا علی(ع) زمین خورد، باید گفته شود زمانی علی(ع) می­تواند علی­وار حکومت کند که یارانی با این ملاک و شاخصه­ها به اندازه کافی داشته باشند. وقتی مالک اشتر به شهادت رسید، علی(ع) فرمودند: ای روزگار تو که هرچه علی نیرو داشت، از او گرفتی. وقتی مالک در عهدنامه از 100 نمره 60 دریافت می­کند و حضرت چنین تعبیری راجع به او دارند، معلوم می­شود دست حضرت خالی بود.

س: چرا راجع به شخصیت مالک تناقض وجود دارد؟ در موردی راجع به او گفته می­شود: «رَحِمَ اللَّه مالِكاً فَلَقَدْ كانَ لي كَما كُنْتُ لِرَسُولِ اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَيْهِ وَآلِهِ» (16).

استاد: اینکه حضرت امیر(ع) چنین تعبیری راجع به مالک دارند، به‌طور نسبی است. به این معنا که امکان دارد چند سال قبل این‌گونه که الآن هستند، نبودند؛ ولی با رشد بصیرتی که پیدا کردند، به چنین جایگاهی رسیده است.

س: چرا حضرت علی(ع) محمدبن­ابی­بکر را زودتر نفرستادند تا مالک نزد حضرت به‌عنوان پشتیببان حضور داشته باشد. اگر محمدبن­ابی­بکر را زودتر می­فرستادند، شاید این اتفاقات نمی­افتاد؟

استاد: اگر این‌گونه باشد، باید گفت اشتباه از ناحیه علی(ع) است؛ درحالی‌که چنین نیست. حتی وقتی علی(ع) عهدنامه را به مالک می­دهند تا مالک افرادی را با ملاک­ها و معیارهای حضرت در پست­های حکومتی قرار دهد، سؤال می­شود که آیا در مصر چنین افرادی یافت می­شد؟ خود حضرت چنین نیرویی ندارند و اگر در مصر چنین نیرویی پیدا می­شد، محمدبن­ابی­بکر به شهادت نمی­رسید. حضرت نیروی آن­چنانی ندارند. حضرت در اعطای عهدنامه، برای سازمانی که قرار است رشد کند و تعداد آن به فزونی نهد و دارای نیرو شود، خط عمل و خط کار ترسیم نمودند. به این معنا که اگر قرار باشد علی(ع) بر دنیا حاکم باشد، به چنین افرادی با چنین شاخصه‌هایی نیاز است. اگر کسی خواستار حکومت علوی باشد، به چنین ملاک­ها و معیارهایی نیاز است.

اگر سؤال شود چرا حکومت علی(ع) زمین خورد، دلیلش این است که حضرت چنین نیرویی نداشتند و اگر سؤال شود که چرا حضرت چنین نیرویی نداشتند، باید نبرد صفین را مورد ارزیابی و بررسی قرار داد. نمره‌خوب یاران علی(ع) در صفین، مالک است که می­گوید اشتباه کرده ابتدا به صفین آمده و ابتدا می­بایست سر اشعث را جدا می­کرد. کلام مالک در آن‌جا اشتباه است؛ چون مالک اشعث را نمی­شناخت؛ بلکه به‌واسطه همین نبرد صفین، اشعث شناخته شد. البته همان زمان نیز برای بسیاری هنوز ناشناخته ماند. اگر علی(ع) هویت اشعث را افشا می­کردند، سپاهیان ایشان قبول نمی­کردند.

ممکن است گفته شود کلام مالک خطاب به اشعث در مقام تشر زدن بود؛ نه اینکه مالک واقعا سر از بدن اشعث جدا کند. اما باید دانست حتی نمی­توان در مقام تشر زدن نیز دروغ بر زبان جاری کرد. مالک گفت: ما اشتباه کردیم (أَخْطَأْنا) که اول به این نبرد آمدیم؛ بلکه اول می­بایست سر تو را از بدن جدا می­کردیم. این کلام مالک، تشر نیست؛ بلکه اگر او می­توانست، چنین کاری را انجام می­داد و اگر امکان آن فراهم نبود، جمله «أَخْطَأْنا» و «اشتباه کردیم» معنا ندارد. پس اصلا اشتباهی نه از ناحیه حضرت که معصوم هستند و نه از ناحیه مالک که به میدان نبرد آمده، صورت نگرفته است. امکان شناساندن اشعث قبل از نبرد برای حضرت وجود نداشت.

س: آیا این جمله مالک شبیه جمله اخیر حضرت آقا(حفظه­الله) در مورد وزیر امورخارجه نیست که فرمودند اشتباه کردیم اجازه مذاکره دادیم. حضرت آقا اشتباه نکردند؛ چون چندین بار قبل از مذاکره تذکر داده بودند.

استاد: مراد حضرت آقا این است که نظام اشتباه کرده است؛ نه اینکه شخص خود ایشان اشتباه کرده باشند؛ اما بقیه مردم اشتباه کردند. در مورد مذاکره چنین حرف‌هایی مطرح نیست؛ درحالی‌که در نبرد صفین خود حضرت، سپاه را برای نبرد حرکت داده و به راه انداختند. خود حضرت فراخوان داده بودند و کسی به ایشان نگفته بود جنگ را شروع کنند. اشتباهی در کار نیست؛ بلکه امکانات موجود، بیش ­از این میزان، به حضرت اجازه نمی­داد. البته حضرت می­توانستند به اشعث بفرمایند ای اشعث! شروع نبرد با وجود منافقینی مانند تو همراه با پیروزی مطلق نخواهد بود؛ اما حضرت دنبال چنین چیزی نبودند.


چرا امیرالمؤمنین(ع) با وجود علم به نتیجه جنگ صفین، به آن اقدام کردند؟

س: اگر حضرت برای نبرد اقدام نمی­کردند، آیا معاویه اقدام می­کرد؟

استاد: همان‌طور که عرض شد، نه حضرت اشتباه کردند و نه مالک در اینکه به این نبرد آمد دچار اشتباه شد. خود حضرت می­دانند که در این نبرد نمی­توانند کار را یکسره کنند؛ چون امکانات موجود اجازه نمی­دهد. وقتی حضرت می­خواستند برای نبرد صفین حرکت کنند، ستاره­شناسی به ایشان عرض کرد: امروز خارج نشو؛ چون من در حرکت ستارگان می­بینم که اگر امروز خارج شوید، با شکست مواجه خواهید شد. حضرت فرمودند: به عون و یاری خداوند خارج می­شویم. حضرت به نبرد صفین رفتند و شکست خورده و برگشتند. ستاره­شناس به حضرت عرض کرد: مگر به شما نگفتم شکست می­خورید؟! حضرت فرمودند: مگر در ستارگان چه دیدی؟ ستاره­شناس به امام(ع) عرض کرد: دیده بودم خروج تو را و شکست تو را. حضرت به ستاره­شناس فرمودند: آیا این ستارگان، مشیت حتمیه را بیان می­کنند؟ ستاره­شناس گفت: بله. امام(ع) فرمودند: پس من باید می­رفتم. مگر تو نمی­گویی در ستارگان خروج و شکست مرا دیدی؟! پس باید چنین چیزی اتفاق می­افتاد. ستاره­شناس قبول کرد. ستاره­شناس چنین نتیجه­ای را شکست می­بیند؛ درحالی‌که این نتیجه شکست نیست. اگر صفین و اقدامات علی(ع) نبود، بصیرت تاریخی که قرار است برای سازمان ایجاد شود تا در درازمدت راهگشا باشد و خواسته الهی را محقق سازد، به وجود نمی­آمد و مردم کور و کر می­ماندند و همچنان خیال می­کردند معاویه خدای عالم است. صفین اثر خود را گذاشت؛ منتها امروزه بر مردم آن زمان خرده گرفته می­شود و مردم امروز حق هم دارند که بر آن زمان خرده بگیرند؛ چون یکایک مردم آن زمان به‌دلیل بی­بصیرتی، در ظلم و تاریکی و جهل و فسادی که بعد از آن به وجود آمد، شریک هستند. آنها باید بصیرت پیدا می­کردند.

خلاصه

خلاصه اینکه حضرت به‌دنبال ایجاد یک سازمانی هستند که هم بتواند با نفاق و هم با کفر مبارزه کند و شرط نبرد با نفاق دو چیز است: یکی ایمان صددرصدی به امام و دوم توان کشف نفاق و هردو باهم لازم است. شرط اول، امکان مقابله با نفاق را برای امام فراهم می­کند و شرط دوم، امکان نفوذ در سازمان نفاق را برای جبهه حق فراهم می­سازد تا برای مردم، هم از لحاظ علم غیب و هم از لحاظ نیروهای مردمی، سازمان نفاق را کشف کند.

  • توبه/64.

  • احزاب/60.

  • يَنْتَهِ؛ یعنی حد یقف.

  • لَنُغْرِيَنَّكَ بِهِمْ؛ یعنی تو را برآنها مسلط می­سازیم.

  • توبه/73 و تحریم/9.

  • در بیان کلمه “توان” تعمد و غرض وجود دارد.

  • احزاب/60.

  • نجم/3و4.

  • به همین مضمون در اختصاص، ص 10.

  • همان. «جَاضَ‏ جَيْضَةً» هم نقل شده است.

  • توبه/73 و تحریم/9.

  • بقره/286.

  • تقریب المعارف، ص 347 و دلائل الصدق، ج6، ص173.

  • کافی، ج7، ص460.

  • نهج البلاغه، خطبه 92.

  • شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 15، ص 98.