أعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین
رب اشرح لي صدري و یسر لي امري و احلل عقدة من لساني یفقهوا قولي
خط تماس چیست؟ مرز یا خط تماس؟
در رابطه با دوران هارون و سپس دوران مأمون بهدلیل پیچیدگی روابط برای رسیدن به واقعیات آن روز اموری را باید مورد بررسی و مطالعه قرار داد تا مقداری بتوان نظم جریانات را متوجه شد و پیگیری کرد. یکی از آن امور این است که در زمان هارون وضعیت اروپای آن زمان به چه شکلی بود؟ خط تماس کشور و منطقهای که به نام کشور اسلامی است با کشورهایی که با عنوان مسیحی اداره میشوند و یا با کشورهایی که با عنوان سایر ادیان اداره میشوند، در چه نقطهای قرار دارد و این خط تماس چقدر جابهجا میشود و اگر جابهجایی آن کم است، علتش را در چه چیزی باید جستوجو کرد؟
خط تماس نقطهای است که از آن نقطه به بعد کشوری است که با تفکر مسیحیت اداره میشود و یا کشوری است که با تفکر سایر ادیان مانند بودایی، هندویی و یا بتپرستی اداره میشود. در آن زمان مانند امروز چیزی بهعنوان مرز وجود نداشت. پدیدهای بهنام مرز، جدیدالاحداث است. بین کشورهای اسلامی و غیراسلامی چیزی بهنام مرز نباید وجود داشته باشد و بهطور کلی در اسلام، مرز وجود ندارد. مرز یعنی نقطهای که دو کشور باهم توافق میکنند تا حاکمیت و مردم هرکدام از آن دو کشور در آن سوی مرزهای خود، حکومت و زندگی کنند و متعرض یکدیگر نشوند. با این بیان، موردی در اسلام وجود ندارد که پیامبر(ص) نسبت به کشور و بلادی فرموده باشند: با کفر آن سرزمین کاری ندارند و حکومتِ کفر خود را ادامه دهند و آنها نیز با اسلام کاری نداشته باشند و هرکدام به حکومت خود ادامه دهند. اینکه پیامبر(ص) به حکومت ایرانِ آن زمان نامهنگاری کردند، دلیل بر به رسمیت شناختن مرز ایران بهعنوان یک کشوری مجزا با یک حاکمیتی غیراسلامی نبود. محتوای نامه حضرت به پادشاه ایران این بود که او مسلمان و تسلیم اسلام شود و از او میخواهد تا فرستادگان و مبلغین پیامبر(ص) را جهت تبلیغ امر دین در ایران بپذیرد. پیامبر(ص) حاکمیتهای کشورهای اروپایی آن زمان را نیز قبول نداشتند و چنین چیزی یعنی قبول حاکمیتهای سایر بلاد غیراسلامی، با تعالیم و آموزههای اسلام همخوانی و سازگاری ندارد. خداوند در آیه «إنِ الحُکمُ إلا لله» (1) حکومت را فقط مختص خداوند میداند و خداوند باید حکومت را برای کسی جعل کند؛ همچنانکه در آیه «یا داوودُ إنّا جَعَلناکَ خلیفةً فی الارض فاحکُم بین الناس بالحق» (2) به آن اشاره میکند.
اینکه به واژه «خط تماس» در ابتدای جلسه اشاره شد، ناظر به همین مطلب است؛ چون از لحاظ سیاسی، مرز دارای تعریف است و بهمعنای خطی است که کشیده شده و در هر نقطهای یک حاکمیت سیاسیِ مورد قبولی وجود دارد و این دو طرف، اصل حاکمیت دو طرف را قبول دارند؛ اگرچه ممکن است بر سر مرز، اختلاف و نزاع داشته باشند؛ به این صورت که هرکدام نقطهای خاص را بهعنوان خط مرزی معرفی میکنند؛ اما اصل حکومت یکدیگر را قبول دارند. ولذا امروزه مرز با عراق و سوریه پذیرفته است؛ اما مرز با اسرائیل مورد قبول نیست؛ چون اصلا اسرائیل مشروعیت ندارد و کشوری نیست تا برای او مرزی تعریف شود. کشورهایی که رژیم اشغالگر قدس را به رسمیت شناختند و پذیرفتند – مانند اردن، لبنان و مصر- نزاع و اختلافشان باهم بر سر مرز است و هرکدام از آنها با اسرائیل بر سر نقطهای بهعنوان مرز اختلاف دارند و هیچکدام از کشورها مانند جمهوری اسلامی ایران، نزاع ماهوی با اسرائیل ندارند. جمهوری اسلامی ایران اصلا اسرائیل را به رسمیت نمیشناسد تا برای آن، حد و مرز تعیین کند. مرز یعنی فاصله بین دو قدرت سیاسی که هرکدام از آنها اصل وجود همدیگر را قبول دارند.
با این بیان، اسلام اجازه نمیدهد در برابر خودش حاکمیت سیاسیای که به حکومت اسلامی اجازه حاکمیت بدهد و خودش نیز در منطقه جغرافیایی، حاکمیت خود را اعمال کند و هیچ کاری با حاکمیت اسلام نداشته باشد، وجود داشته باشد. پیروان ادیان آسمانی نیز یا باید اهل ذمه باشند و یا اینکه زمینه را برای تبلیغ اسلام خالی بگذارند و در غیر این صورت، حکومت اسلامی باید با شمشیر و زور، زمینه را برای تبلیغ باز کند.
بحث این است که بعد از بعثت، مدینه و مکه و بلادی که تحت نظر پیامبر(ص) است، با جایی مرز ندارد؛ بلکه خط تماس دارد و خط تماس یعنی تا جایی که مکتب پیامبر(ص) پیشروی کرده و حاکمیت ایشان مورد قبول قرار گرفته است و از آن نقطه به بعد، تحت حاکمیت ایشان نیست؛ لذا این نقطه، همان خط تماس حکومت پیامبر(ص) با سایر حاکمیتها است و این خط تماس یا به خط نبرد تبدیل میشود و یا اینکه به خط ترک نبرد مبدل میگردد.
اسلام خطی بهعنوان حاکمیت سیاسی را که طرف مقابل در آن سوی خط به حکومت بپردازد، بهطور مطلق قبول ندارد. در داستان حضرت سلیمان(ع) طرف مقابل ایشان بِلقیس بود. اگر مردم همراه پادشاه خودشان بودند، حضرت آنها را نمیکشت و از اصل چنین چیزی تصور ندارد. وقتی حضرت سلیمان(ع) اسلام واقعی و ناب را به مردم تحت حاکمیت بلقیس ارائه میکند، امکان ندارد مردم آن خطه آن را قبول نکنند. در هر منطقهای، مردم، طالب بهترین هستند. اهالی مکه پیامبر(ص) را بهزور قبول نکردند؛ همینطور اهالی مدینه پیامبر(ص) را با جان و دل پذیرفتند. وقتی حضرت به مدینه تشریف آوردند، اهالی مدینه متوجه شدند دینی که پیامبر(ص) مردم را به آن دعوت میکنند، از آنچه قبلا به آن اعتقاد داشتند، بهتر است. بهطور کلی اسلام از همه آنچه سایرین دارند، بهتر است. آنچه موجب خلط مبحث شده، این است که به مردم، با دید به سران و حکام و فرماندهان نگاه شده است و مردم، عین سران حاکم بر خودشان تصور شدهاند. اگر هم در موردی تمام مردم آن خطه مخالف اسلام ناب باشند، اسلام با آنها کاری نخواهد داشت و آنها را رها خواهد کرد؛ اما چنین چیزی تصور ندارد. اگر بین چنین مردمی 10نفر خواهان اسلام ناب باشند، وظیفه و تکلیف این است که برای آن 10نفر اقدامات لازم را انجام داد و سایرین حق اعمال محدودیت بر آن 10نفر را ندارند. برای مثال، امروزه قدرت جمهوری اسلامی ایران به اندازهای نیست که فشار کشورهای اروپایی را بر کسانی که میخواهند با حجاب در آن مناطق تردد کنند، بردارد و اگر روزی چنین قدرتی به حول و قوه الهی حاصل شود، باید فشار از طرف حاکمیت غرب بر سر کسانی که میخواهند با حجاب اسلامی در آن بلاد رفتوآمد کنند، برداشته شود و چنین اقدامی وظیفه حاکمیت اسلامی است. اگر دیده میشود در آن بلاد، مسلمانانی هستند که خواهان حجاب اسلامی هستند، معنایش این است که نمیتوان محیطی پیدا کرد که مطلقا مخالف اسلام باشند و خواهان اسلام نباشند. با این بیان، حضرت ولیعصر(عج) هیچگونه مصالحهای با بلاد غربی نخواهند داشت؛ همچنانکه در دعای بعد از زیارت آلیاسین آمده: «یَملَأُ الأرضَ قسطا و عدلا کما مُلِئَت ظلما و جَورا» (3). حتی اگر امروز بلاد اسلامی به آیه «و لا تَهِنُوا و لا تَحزَنوا و أنتم الأعلونَ إن کنتم مؤمنین» (4) عمل کنند، قدرت زیادی مقابل استکبار پیدا خواهند کرد. حضرت به مصالحه با کفار نیازی ندارند؛ بلکه دین خدا را در آن بلاد ابلاغ میکنند.
به طور کلی امروزه مردم جهان طالب اوضاع بهترند و نوع مردم از زندگیای که در اروپا جریان دارد، راضی نیستند. اکثر مردم با مصرف قرصهای آرامبخش شبها به خواب میروند. اکثریت قریب به اتفاق، به مشروبات مبتلا هستند. کسی قرصهای اعصاب را مصرف میکند که دچار افسردگی باشد. از نظر علمی آنها میگویند: مردم ایران هم زندگی سختی دارند؛ اما وقتی به آنها گفته میشود چرا مردم ایران از این نوع قرصها مصرف نمیکنند، در جواب میگویند: مذهب، مردم ایران را آرام میکند. این جواب آنها همان معنای آیه «ألا بذکر الله تَطمَئِنُّ القلوب» (5) است. اما تفاوتی که بین مردم ایران با مردم کشورهای غربی در این زمینه وجود دارد، این است که مردم ایران بدون خرج، آرام میشوند و وقتی از لحاظ روحی، گرفتار و در مضیقه قرار میگیرند، با اقامه دو رکعت نماز در مسجد و یا منزل آرام میشوند؛ درحالیکه آرامش مردم غرب هزینهبردار است؛ یعنی حتما باید مشروب بخورند و برای آن هزینه کنند و بخش قابل توجهی از درآمدشان بابت خرید مشروبات هزینه میشود. از طرف دیگر کسی که با نماز و ارتباط با خداوند به آرامش میرسد، آرامشش واقعی است؛ اما کسانی که با مشروبات میخواهند به آرامش برسند، آرامششان خیالی است و عقل خودشان را زایل میکنند.
بنابراین اگر مردم اروپا علیه حکام ظالم خود قیام کنند تا دین الهی بتواند بهطور آشکارا به آنجا راه پیدا کند، با دل و جان آن را پذیرا خواهند بود.
حال چرا خط تماس در آن زمان کم شده بود و پیشروی اسلام با کندی صورت میگرفت و بسیاری اوقات متوقف و حتی با آن مقابله میشد؟
شناسایی جریانات متصل به اهلبیت(ع)
مسئله بعدی این است: جریاناتی که به هر تقدیر یا واقعا با اهلبیت(ع) مرتبط بودند و یا اینکه تاریخ آنها را مرتبط با اهلبیت(ع) معرفی میکند، باید مورد بررسی و شناسایی قرار بگیرند.
شناسایی اطرافیان حکومتها و اقداماتشان
مسئله سوم این است: مجموعه سازمانی که خود حکومتها واجد آنها بودند – مانند وزرا و ایادی حکومتها- اقداماتشان باید مورد بررسی و شناسایی قرار گیرد.
هر پیامبری، زمینه را برای پیامبر بعدی آماده میکرد
مطالبی که قبلا عرض شد و برای یادآوری بیان میشود، این است که تقریبا پیامبری در تاریخ نبوده که پیامبر قبلی برای آمدن او اقداماتی انجام نداده و او را معرفی و زمینه را برای ظهور او آماده و فراهم نکرده باشد؛ لذا هر پیامبری ظهور کرده، در جو و فضایی ظهور کرده که مردم نسبت به ظهور او علم و آگاهی داشتند و میدانستند و بهنوعی آمادگی داشتند. مشرکین ظاهرا بتپرست هستند. افرادی مانند ابوسفیان، ابوجهل و ابولهب بتپرست هستند؛ اما همه آنها منتظر ظهور پیامبر(ص) بودند؛ یعنی آنقدر خبر آمدن پیامبر(ص) توسط انبیای سابق بهطور دقیق و حتمی و قوی گفته شده و منتشر شده بود که حتی افرادی مانند ابوسفیان در این زمینه دارای اطلاعات است. بنابراین میتوان گفت: یکی از عوامل اصلی سهولت پیشرفت اسلام در عرض 23 سال، همان پیشزمینهای بود که قبلا ایجاد شده بود؛ یعنی مردم منتظر چنین پدیدهای بودند.
ضرورت بررسی اروپای صدر اسلام
اما اروپای امروز که همان روم آن زمان بود، باید مورد بررسی قرار گیرد. آیین رومیهای آن زمان، مسیحیت بود. چرا در زمان امام کاظم(ع) و امام رضا(ع) و بعد از این دو امام همام، پیشرفت اسلام به آن منطقه یعنی روم متوقف میشود و همیشه در حال جنگ و نبرد با رومیان بودند؟
پیامبر اکرم(ص) هیچکدام از مناطق را مانند یمن با نبرد و جنگ تحت تصرف اسلام درنیاوردند و اسلام بهراحتی در این مناطق پیشروی میکرد و تمام نبردهای پیامبر(ص) جزئی و دفاعی بود؛ یعنی مجموعه شهدای تمام نبردهای پیامبر(ص) از ابتدا تا انتها، مجموعا به حدود هزار نفر میرسد؛ اما بعد از پیامبر(ص) چقدر کشته دادند و به چه میزان پیشروی حاصل شد و مناطقی را که به تصرف اسلام درآمد، چقدر دارای التهاب است؟! علت چیست؟
خیلی از مناطق ایران در همان زمان خلفا و قبل از به حکومت رسیدن علی(ع) فتح میشود. وقتی به تاریخ فتح ایران مراجعه میشود، معلوم میشود اشتیاق مردم آن خطه به اسلام چقدر بوده است. مطلبی جالب در تاریخ فتح ایران وجود دارد که شاید کمتر کسی به آن توجه کرده باشد و آن اینکه وقتی سپاه رستم فرخزاد در برابر سپاه سعد ابیوقاص قرار گرفت و سپاه سعد به سپاه رستم حملهور شد، در بین سپاه رستم بسیاری از یاران بودند که با شکست سپاه خودشان، اظهار خوشحالی میکردند؛ بهدلیل اینکه آنها منتظر فرد منجی بوده و خیال میکردند نیروی طرف مقابل همان نیروهای منجی است که از راه رسیده است.
بنابراین خود ایران نیز در جو و فضای خبری که از ظهور پیامبر(ص) قبلا در ایران ایجاد شده بود و مردم منتظر بودند، فتح میشود. حال چرا هرچه پیشروی صورت میگیرد، فتح سختتر میشود؛ درحالیکه در روم آن روز بهدلیل وجود آیین مسیحیت، اخبار پیامبر اسلام(ص) نسبت به سایر بلاد بیشتر بوده است؟ چه اتفاقی میافتد که پیشروی کند میشود و در نقطهای متوقف میشود و از آن نقطه جلوتر نمیرود و هرچه جهت پیشروی اسلام تلاش میشود، نتیجهبخش نیست؟ آیا اخبار پیامبر اسلام(ص) از آیین مسیحیت جمع شده بود و یا اینکه اخبار ظهور حضرت در بین مردم روم آن زمان وجود داشت، اما آنها از وضعیت داخل بلاد اسلامی بعد از رسول خدا(ص) باخبر شده بوده و متوجه شدند کسانی که در رأس حکومت اسلامی هستند، پیامبر و یا وصی او نیستند؛ یعنی کسانی که در رأس حکومت قرار گرفتند، حاکمانی دروغین هستند و خود پیامبر(ص) و یا وصی او در رأس حکومت نیستند؛ چون هر تلاشی در جهت جمعآوری اخبار پیامبر اسلام(ص) صورت بگیرد، نمیتوان آن اخبار را جمعآوری کرد. در انجیل و تورات این اخبار وجود دارد و اگرچه علمای اهلکتاب آن اخبار را کتمان میکنند، اما خودشان نسبت به وجود اخبار پیامبر اسلام(ص) در تورات و انجیل علم دارند.
اعتقاد بر این است که آیه «الذین آتَیناهُمُ الکتابَ یَعرِفونه کما یَعرِفون أبنائَهم» (6) همین الآن نیز زنده است؛ یعنی علمای یهود و مسیحی همین الآن پیامبر اسلام(ص) را عین فرزندان خود میشناسند و نسبت به برحق بودن ایشان علم دارند؛ اما چرا در برابر مکتب ایشان مقاومت میشود؟!
توقف پیشروی اسلام در زمان بنیامیه و بنیعباس
در زمان هارون این مسئله مورد بررسی قرار میگیرد؛ درحالیکه قبل از آن یعنی در زمان بنیامیه نیز این مسئله مطرح بوده است. در آن زمان پیشروی اسلام در اندلس متوقف شد و از سمت دیگر یعنی بهسمت سوریه و سپس به سمت انگلستان، فرانسه، ایتالیا و یونان فعلی باید پیشروی کند؛ درحالیکه مکتب اسلام در منطقه مَلَطیه و طَرسوس متوقف میشود و پیشروی نمیکند. حال چرا در اینجا متوقف میشود؟
منطقه طرسوس بالادست ترکیه بهسمت مدیترانه است و اصطلاحا به این مناطق، ثغور گفته میشود. کلمه «ثُغور» جمع «ثَغر» بهمعنای جایی که برای حفاظت جنگی و مرزبانی، اردوگاه زده میشود است. عرض شد حکومت اسلامی با سایر حکومتها خط تماس داشت و خط تماس آن زمان بهصورت خاکریز و سیم خاردار نبود. برای اینکه هرکدام از حاکمیتها بهسمت منطقه حاکمیت دیگر پیشروی نکند، از ابتدا تا انتها بهصورت نقطهبهنقطه پادگانهایی احداث شده بود که همیشه در آنها نیرو و سرباز بود و به مرابطه و مرزبانی میپرداختند و در حال آمادهباش به سر میبردند تا اگر از طرف حاکمیت دیگر مورد هجوم واقع شدند، از این پادگانها نیرو به آنجا برود.
در روایتی راوی از امام(ع) در مورد شرکت در جهاد به امر حکومت طاغوت سؤال میکند؛ به این صورت که راوی در این پادگانها حاضر شود و به مرابطه و نگهبانی بپردازد. امام(ع) فرمودند: نگهبانی و مرابطه اشکالی ندارد. راوی در ادامه سؤال میکند: اگر دشمن حمله کند، چه باید کرد؟ حضرت فرمودند: دفاع کن، نه جهاد؛ یعنی از اصل کشور اسلامی دفاع کن؛ نه از حاکم.
ثغور مکان مشخصی است؛ اما آن زمان ثغور در یک نقطهای متوقف میشود و پیشروی نمیکند و بهمقدار کمی جابهجا میشود. علت چیست؟ این بحث به تحقیق نیاز دارد. شاید یکی از علل آن این باشد که مردم سایر حاکمیتهای غیراسلامی متوجه شدند که حاکمیت موجود در بلاد اسلامی با آنچه در منابع خودشان آمده، منافات دارد و آن اسلام، اسلام حقیقی و ناب نیست.
افزایش گرایش به اسلام در دنیا با پیروزی انقلاب اسلامی
توضیح بیشتر اینکه میتوان از امروز کمک گرفت و علت آن زمان را فهمید. وقتی انقلاب اسلامی ایران به پیروزی رسید، گرایش به اسلام در دنیا بهطور چشمگیری زیاد شد. برای مثال، پایتخت تایلند قبل از انقلاب اسلامی ایران، 850 نفر مسلمان داشت که حدود 30 نفر از آنها شیعه بودند. وقتی انقلاب اسلامی به پیروزی رسید، تعداد بسیار بالایی از مردم تایلند مسلمان میشوند و عدد بسیار بالایی از آنها امروزه شیعه هستند. چه اتفاقی افتاد؛ درحالیکه قبل از انقلاب اسلامی ایران، با وجود عربستان و سایر بلادِ بهظاهر اسلامی، با آن قدرتی که داشتند، پیشرفتی برای اسلام حاصل نمیشد و حال آنکه کشور ایران بعد از انقلاب بهدلیل فشارهایی که سایر کشورها مخصوصا کشورهای غربی وارد میکردند، قدرتی برای ایران جهت ترویج اسلام در سایر بلاد وجود نداشت و سرمایهگذاری زیادی در سایر بلاد بلافاصله بعد از پیروزی انقلاب وجود نداشت. پس چرا یکمرتبه گرایش به اسلام زیاد شد؟ دلیل آن این است که یک نفخهای از اسلام نبوی توسط انقلاب اسلامی ایران در سایر امتها دمیده شد و مردم دنیا احساس کردند اسلام اصلی همین است؛ ولذا مورد استقبال قرار گرفت. به همین جهت وقتی حضرت ولیعصر(عج) ظهور کنند، مردم اروپا بهراحتی اسلام را میپذیرند و اروپا در این زمینه مشکلی ندارد؛ چون اسلام ناب را همه، طالب آن هستند و با فطرت انسانها سازگار است.
آنچه در زمان هارون عباسی و حتی قبل از آن مانع بود و سپس بعد از هارون یعنی در زمان مأمون، مُعتصِم، مُعتضِد و سپس در زمان عثمانیها و بعد از آن در زمان مغولها مانع بود و مغولها کشتار مردم را به راه انداخته بودند، این بود که اسلام ارائهشده توسط آنها، اسلام ناب نبود؛ ولذا با آن مقابله میشد و مردم اروپا علیه چنین اسلامی موضعگیری میکردند.
اقدامات جریان یهود برای مقابله با پذیرش اسلام توسط مردم دنیا
از همینجا مطلبی را میتوان فهمید: آن جریانی که از ابتدا بعد از رسول خدا(ص) ظاهر شد تا مانع پیشرفت اسلام شده و آن را متوقف کند، در حاکمیت موفق بوده است؛ یعنی جریان یهود در این برنامه خیلی موفق بوده که توانسته از درون، جریان حاکمیت را به جایی برساند تا اقدامات انبیا(ع) در جهت آمادهسازی مردم دنیا برای پذیرش اسلام را از درون دچار تخریب کند تا مردم چنین اسلامی را پس بزنند. لذا اعتقاد بر این است که در چین و حتی کُنفوسیوس راجع به پیامبر اسلام(ص) مطالبی وجود دارد؛ منتها واضح نیست و بلکه معوّج است و باید تبیین شود و بهصورت شفاف برای مردم روشن شود که در این صورت اگر مردم، آن حقیقت را درک کنند، ایمان میآورند. چنین مطلبی راجع به هندوها و بودائیها نیز صادق است.
ممکن است گفته شود چنین مطالبی به دلیل نیاز دارد و بهراحتی نمیتوان آن را قبول کرد و بهدلیل آیه «و جَحَدوا بها و استَیقَنَتها أنفُسُهم ظلما و عُلُوّاً فانظُر کیف کان عاقبةُ المُفسدین» (7) همه مردم انکار میکنند. اما باید گفت خداوند در آیه دیگری میفرماید: «فقاتِلوا أئمّةَ الکُفر» (8). حتی در مورد کشورهای کمونیست باید دانست وقتی مارکسیست در آن کشورها از بین رفت، درصد بالایی از مردم شوروی بهراحتی از کمونیست برگشتند و به مسیحیت گرایش پیدا کردند؛ لذا خداوند در قرآن میفرماید: «فقاتلوا أئمة الکفر» (9). ائمه کفر هستند که چهره اسلام را تخریب میکنند و به مردم دنیا ارائه میدهند. مردم دنیا بهدنبال حقیقت و واقعیت هستند و چنین چیزی در اسلام ناب محمدی(ص) وجود دارد. برای مثال چند سال قبل در چچن انقلابی اتفاق افتاد و از آنجا به چند روحانی شیعه آشنا به زبان چچنی اعلام نیاز کردند تا به آن مناطق اعزام شوند. گرایش به تشیع در آنها وجود دارد؛ ولی عربستان پیشدستی کرد و مبلّغ فرستاد و همه به مذهب تسنن گرایش پیدا کردند.
مردم دنیا بهحدی طالب و خواهان اسلام ناب و حقیقی هستند که افرادی از سراسر دنیا به گروههای تکفیری مانند داعش میپیوندند و عملیات انتحاری انجام میدهند؛ در نظر شیعه، آن عملیات، انتحاری است؛ اما در نظر خودشان، آن عملیات، استشهادی است. این افراد کسانی هستند که بارقه اسلام ناب بهشکل غلط به آنها رسیده است.
با این بیان، یک اقدام یهود این بود که از مرکز بلاد اسلام، یک اسلامی تبلیغ و ارائه شود که با رفتن نام پیامبر(ص) و حقیقت آن به سایر بلادی که زمینه پذیرش در آنجا به وجود آمده، متوجه عدم انطباق آن شوند؛ ولذا مانع ورود اسلام به سایر بلاد، قدرتهای حاکم در آن بلاد نبودند؛ بلکه مانع ورود، حکومت و قدرتهای داخل بلاد اسلامی بودند. وقتی ثغور جابهجا نمیشود، علتش همین حکام جور در بلاد اسلامی بودند.
در داخل بلاد اسلامی افرادی وجود دارند که منسوب به ائمه(ع) هستند و باید مورد مطالعه و بررسی قرار گیرند.
چرا هارون با جعفر برمکی برای به شهادت رساندن امام رضا(ع) مخالف بود؟
حال سؤالی مطرح میشود و آن اینکه چرا هارون بعد از شهادت امام کاظم(ع) امام رضا(ع) را به شهادت نرساند؛ با اینکه اطلاعات او در این زمینه کامل بود و میتوانست حضرت را به شهادت برساند؟ یعنی کسی که حاضر است امام کاظم(ع) را به شهادت برساند، حاضر میشود امام رضا(ع) را نیز به شهادت برساند. در جریان اصرار جعفر مبنی بر شهادت امام رضا(ع) و امتناع هارون، آیا هارون به بقای ائمه(ع) تمایل داشت یا اینکه در این زمینه از جعفر سیاستمدارتر بود؟ به عبارتی آیا هارون احساس کرد اگر پیشنهاد جعفر را اجرایی کند، نمیتواند بر مسند خلافت باقی بماند؟ قطعا هارون به بقای ائمه(ع) تمایل نداشت.
قیام زیدبنعلی و فرزندان او
در این زمینه جریاناتی وجود دارد که از زمان زیدبنعلی و در زمان بنیامیه شروع میشود. زید در زمان بنیامیه تقریبا اولین کسی است که عملیات مسلحانه را بعد از واقعه عاشورا با عنوان اهلبیت(ع) شروع میکند؛ یعنی بعد از شهادت امام حسین(ع) حرکت توابین و مختار، همه در زمانی است که تشتت در کل حکومت اسلامی وجود دارد و بیشتر نزاعها با آلزبیر است. وقتی عبدالملکبنمروان بر مسند خلافت قرار میگیرد، اقدام مسلحانه از طرف اولاد امام حسین(ع) دیده نمیشود؛ یعنی کسی از اولاد دیده نمیشود که اقدام مسلحانه انجام دهد تا اینکه مطرح و نامدار شود. در زمان هشامبنعبدالملک یکمرتبه زید قیام میکند و حدود سال 121 شهید میشود (10). زید حرکت خود را شروع میکند و بعد از او فرزندش یحیی حرکت را ادامه میدهد. حرکت زیدیه با حرکت و روی کار آمدن بنیعباس همزمان میشود و بنیعباس نیز مبارزه را بهطور قوی در کوفه و خراسان شروع کردند. این دو حرکت تقریبا باهم موازی میشود؛ منتها حرکت بنیعباس حرکت بسیار قویای است و اگرچه از درون سازمان بنیامیه حامی دارد، اما حمایت بهشکل پنهان است. وقتی علیبنعبداللهبنعباس به دیدار هشامبنعبدالملک میرود، دربان هشام به داخل رفت و به هشام گفت: کسی در ورودی قصر منتظر اذن برای ورود است. هشام از هویت او سؤال کرد و دربان در جواب به او گفت: او علیبنعبداللهبنعباس است. در این لحظه هشام از جای خود برخاست و گفت: او کسی است که حتما باید به او اجازه داد. علیبنعبداللهبنعباس وارد شد و مورد احترام و تکریم واقع شد و هشام از خواستههای علیبنعبداللهبنعباس سؤال کرد. علیبنعبداللهبنعباس نیز چهار خواسته مطرح و هشام تمام خواستههای او را برآورده کرد و گفت: شما کسانی هستید که امید در شماها است. این سخن هشام دلیل بر این است که آنها از اقدامات بنیعباس اطلاع و آگاهی داشتند و باهم هماهنگ بودند.
در هر صورت حرکت زیدیه بهشدت سرکوب شد و سپس فرزندش یحیی حرکت را ادامه داد تا اینکه بنیعباس به قدرت رسیدند. از ناحیه بنیامیه بعد از هشامبنعبدالملک، ولیدبنیزیدبنعبدالملک به قدرت رسید و بعد از او سلیمان حکومت کرد و در نهایت محمدبنمروان، ملقب به مروان دوم یا مروان حمار حدود پنج سال حکومت کرد و در سال 132 بنیامیه سرنگون شد و بنیعباس به قدرت رسیدند.
در این ماجرا بنیالحسن ابتدا با بنیعباس همکاری کردند و بنیعباس از بنیالحسن نهایت استفاده را بردند تا اینکه در زمان منصور دوانیقی، شمشیر او علیه بنیالحسن نشانه رفت و بنیالحسن را دستگیر میکردند. بنیالحسن پنهان و به مبارزین علیه منصور تبدیل شدند. برای مثال ابراهیمبنعبداللهبنالحسنبنالحسن و برادر ابراهیم یعنی محمد قیام کردند و در منطقه باحمرا درگیری شدیدی رخ داد و بعد از آن با حسینبنعلیبنحسنبنحسن، معروف به حسین صاحب فخ درگیر شدند و حرکت و مبارزه بنیالحسن آغاز گردید. قیام زیدیه یعنی یحییبنزید و فرزندان او یعنی عیسیبنزید و بعد از او جعفربنعیسیبنزید و احمدبنعیسیبنزید آغاز و با بنیالحسن همکاری کردند و یک جریان نبرد دائمی علیه بنیعباس را شکل دادند و به قول معروف، موی دماغ بنیعباس شدند. اگر در کوفه سرکوب میشدند، در بصره قیام میکردند و اگر در بصره سرکوب میشدند، در مدینه سربرمیداشتند و علیه بنیعباس شورش میکردند و اگر در مدینه سرکوب میشدند، در خراسان قیام خود را آغاز میکردند و یک زمان عمدهای از بنیعباس را گرفتند. یکی از این افراد، فردی بهنام احمدبنعیسیبنزیدبنعلیبنحسینبنعلیبنابیطالب(ع) یعنی نوه زید است. جالب است که براساس برخی روایات، بنیعباس شصت سال دنبال این فرد میگشتند تا او را پیدا و دستگیر کنند. این فرد شصت سال متواری بود. او سی سفر به حج رفت و از کسانی بود که در نبردی که علیه منصور شکل گرفت، شرکت داشت و جزء سران سپاه بود. منصور هر اقدامی که جهت پیدا کردن او انجام داد، با شکست مواجه شد و نتوانست او را پیدا کند. هارون او را پیدا کرد و به فضلبنربیع تحویل داد. ظاهرا ارتباط فضل با ائمه(ع) خوب بود؛ البته باید مورد تحقیق و بررسی قرار گیرد. در فقه نیز فضل روایاتی دارد. هارون زندانیهای مهم خود را تحویل فضل میداد؛ ولذا امام کاظم(ع) و احمدبنعیسی را تحویل فضلبنربیع داد. هارون در شهر موصل بود که برمکیان علیه امام کاظم(ع) نزد هارون سخنچینی و نمامی کردند و به هارون گزارش دادند که موسیبنجعفر(ع) زندانی فضل نیست. هارون جاسوسان خود را برای اطلاع دقیقتر به بغداد فرستاد و متوجه شد فضل برخورد خوبی با موسیبنجعفر(ع) دارد و درواقع ایشان زندانی فضل نیست و امکاناتی را برای امام(ع) فراهم کرده است. هارون به برمکیان دستور داد و آنها به همراه مسرور خادم نزد فضل رفتند و حضرت را از او تحویل گرفتند و به سِندیبنشاهَک(لعنهالله) تحویل دادند و حضرت توسط آن ملعون به شهادت رسیدند.
احمدبنعیسیبنزید با شبکه زیدیه در ارتباط بود. شبکه زیدیه این فرد را از خانه فضلبنربیع فراری دادند. کسی که منصور دوانیقی سالیانی بهدنبال او بود و هارون با زحمت بسیار او را دستگیر کرد، توسط زیدیه از خانه فضل فراری داده شد. در چگونگی فراری دادن او گفته شده: در یک ظرف پر آلو یک بسته بنگ (11) قرار داده بودند. این ظرف را برای احمدبنزید هدیه بردند و او نیز متوجه ماجرا شد؛ ولذا این ظرف پر از آلو را به نگهبانان میدهد. آنها بعد از خوردن محتویات ظرف، حالت خوابآلودگی و نعشگی پیدا کرده و احمد از زندان فرار میکند. بعد از فرار او از زندان، بنیعباس نتوانستند او را پیدا کنند؛ تا اینکه در زمان متوکل عباسی (سال 247) و در سن 88 سالگی درحالیکه نابینا شده بود، به مرگ طبیعی از دنیا رفت. در تمام این مدت، بنیعباس بهدنبال دستگیر کردن او بودند.
هراس هارون از شبکه مرتبط با احمدبنعیسیبنزید
زمانی که امام کاظم(ع) بهدست هارون به شهادت میرسند، زمانی است که احمدبنعیسی از زندان هارون فرار کرده بود و کسی که توانسته بود از زندان فرار کند و سیستم نتواند او را پیدا کند، معنایش این است که این فرد دارای یک عقبه خیلی قوی بوده است. وقتی هارون امام کاظم(ع) را به شهادت رساند، در اینکه تیغ خود را بهسمت امام رضا(ع) ببرد، هراس دارد و هراس او از شبکهای است که توانسته احمدبنعیسی را از زندان فراری دهد و هراس از اینکه ضربهای به خود هارون نیز وارد کند.
اینکه آن شبکه نسبت به امام کاظم(ع) حساسیت دارد یا نه، هارون متوجه چنین موضوعی نیست و او تمام گروههای مقابل خود را علوی میبیند. بحث در بهحق بودن و یا بر باطل بودن گروه زیدیه نیست؛ بلکه بحث در این است که اگر خداوند نیز در اینگونه موارد ورود پیدا میکند، با علل و اسبابی وارد میشود که یکی از آنها ترس هارون از جریانی است که احمدبنعیسی را فراری میدهد.
پیام استفاده ائمه(ع) از قدرت اعجاز
حکام جور غیر از عوامل ظاهری از هیچچیز دیگری ترس و هراس ندارند؛ ولذا فرعون از آب دریایی که به اعجاز حضرت موسی(ع) بالا رفته و شاهراه باز شده بود، نترسید و وارد آن شد. اگر ائمه(ع) در برخی موارد، با اعجاز، قدرت خود را نشان میدادند، پیامی برای شیعیان است مبنی بر اینکه آن بزرگواران قدرت سرنگونی دشمن خود را داشتند؛ اما قرار نیست با این قدرتها کارها پیش رفته و سروسامان بگیرد. این اعجازها برای شیعه پیام دارد؛ درحالیکه امثال هارون میدانستند حضرات معصومین(ع) از این نیروها برای نابودی آنها استفاده نمیکنند و اسلام باید طبق روال ظاهری خود پیش برود. فرعون نیز به این مطلب واقف بود. فرعون اشتباه کرد که بعد از خروج موسی(ع) و بنیاسرائیل وارد نیل شد. اگر او وارد نیل نمیشد و همان سمت رود نیل میماند، خداوند توسط قضایای طبیعی ماجرای او را خاتمه میداد.
آیا فضلبنربیع نیروی امامان(ع) بود؟
ولذا در تاریخ، جریانات بسیاری وجود دارد که باید مورد بررسی قرار گیرد. در تاریخ توسط بسیاری از مورخین، نوشته شده علت احضار امام رضا(ع) از مدینه بهسمت طوس توسط مأمون عباسی این بود که مأمون میخواست با این واسطه، حرکت علویون را علیه خود با ولایتعهدی امام رضا(ع) مهار کند؛ در حالیکه این علت صحیح نیست.
بحث این است که اقدامات گروههایی مانند زیدیه بهقدری از بنیعباس فرصت گرفته بود که آنها نمیتوانستند به یکباره تیغ خود را علیه ائمه(ع) بگیرند و بهطور کلی اسلام ناب را از بین ببرند؛ یعنی به یک هراس دائم مبتلا بودند. وقتی جعفر برمکی بعد از شهادت امام کاظم(ع) به هارون پیشنهاد قتل امام رضا(ع) را میدهد، هارون معتقد است نباید زیاد به علویون فشار وارد کرد که اگر این کار صورت بگیرد، آنها وارد فاز دیگری میشوند که برای هارون معلوم نیست. اینکه فضلبنربیع نیروی امام کاظم(ع) است یا نه، معلوم نیست؛ چون همچنانکه مرحوم شیخمفید نیز مطرح کرده و قطعی است، فضلبنربیع دستور قتل امام کاظم(ع) را از هارون دریافت کرد؛ اما از دستور تمرد کرد؛ ولذا هارون آن دستور را به سِندیبنشاهَک داد. ممکن است گفته شود فضل آن اندازه از خبث باطن برای چنین اقدامی ندارد؛ اما باید دانست کسی که در کنار هارون و مأمون، و وزیر آنهاست و از امام سؤالات اساسی میپرسد و هارون نیز میخواهد ماهیت او برایش معلوم شود، اما لو نمیرود و امامان(ع) هم کمک میکنند، نمیتواند نیرویی باشد که بهدلیل عدم خبث باطن نتواند امام(ع) را به شهادت برساند. وقتی انسان به دنیا گرایش پیدا کند، دست به اقدامات جنایتبار نیز میزند؛ درحالیکه فضل بر امام(ع) سختگیری نمیکرد.
اما آیا فضلبنربیع نیروی حضرت است؟ اگر نیروی حضرت باشد و هارون هم بهنوعی نسبت به این مطلب حساس شده باشد، یکی از عوامل بازدارنده قتل امام رضا(ع) توسط هارون خود همین جریان فضل هست؛ چون آنها یک تیرهای در حکومت هارون بودند. کسانی مانند علیبنیقطین و فضلبنربیع هرکدام یک قدرتی در حکومت هستند و هارون بهدلیل وجود چنین جریاناتی به قتل امام رضا(ع) دست نمیزند.
سرّ مطرح شدن این مطلب این است که شبکههای موجود در زمان هارون و امام رضا(ع) را باید بهخوبی مورد شناسایی قرار داد. اگر این شبکهها بهخوبی شناسایی شوند، وضعیتی که اروپای آن زمان نسبت به این افراد پیدا کرده بود، طبق آن میتوان اقدامات اهلبیت(ع) را بهخوبی ارزیابی کرد و فهمید.
انعام/57
ص/26
الاحتجاج، ج2، ص494
آلعمران/139
رعد/28
بقره/146
نمل/14
توبة/12
همان
هشام در سال 105 به قدرت رسید و در سال 125 مُرد و قیام زید هم 60 سال بعد از واقعه عاشورا اتفاق افتاد.
بنگ مادهای مخدر است که استعمال آن باعث خوابآلودگی و حالت نعشگی برای انسان میشود.