مجموعه تاریخ تطبیقی اسلام از حاج آقا طائب
شنبه، 10 آذر 1397
40 دقیقه
أعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین
رب اشرح لی صدری و یسر لی امری و احلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی
تعداد شیعیانِ با اعتقاد صحیح، از زمان امام صادق(ع) رو به فزونی بود
شناخت شرایط حاکم بر زمان ائمه(ع) مخصوصا از امام صادق(ع) به بعد در شناخت رفتار ائمه(ع) خیلی مهم است؛ مانند شرایط خفقان و شرایط تقیه. شرایط تقیه در زمان امام صادق(ع) همزمان با آغاز حکومت بنیعباس و بعد از آن سختتر شد؛ در عین حالی که تعداد شیعیان و طرفداران ائمه(ع) رو به فزونی بود. یعنی شیعه بهمعنای امروزی آن، نه شیعه بهمعنایی که در زمان علی(ع) وجود داشت – به عبارتی، شیعه بهمعنای دوازدهامامی بهمعنایی که ائمه اطهار(ع) را آنگونه که در زیارت جامعه کبیره معرفی شدند قبول داشت- رو به فزونی بود.
حاکمیت برای ائمه(ع) چهزمانی امکانپذیر است؟
زیارت جامعه کبیره شناسنامه ائمه(ع) است و شیعه واقعی کسی است که ائمه(ع) را بهشیوه زیارت جامعه قبول داشته باشد. چنین شیعیانی در زمان امیرالمؤمنین(ع) خیلی کم بود و حتی به تعداد انگشتان دست نیز نمیرسیدند. باید دقت کرد زمانی حاکمیت برای ائمه(ع) – که زیارت جامعه آن بزرگواران را معرفی میکند- امکانپذیر است که شیعیان بهمعنای امروزی به حدی از تعداد رسیده باشند که حضرات معصومین(ع) با این مدل از نیرو به قدرت برسند؛ در غیر این صورت اگر ائمه اطهار(ع) با شیعیانی غیر ازشیعیانی که ائمه(ع) را به توصیف زیارت جامعه قبول دارند به قدرت برسند، حکومتشان رو به زوال میرود و در جاهایی کم میآورند.
گفتوگوی امام صادق(ع) با عبداللهبنعبداللهبنالحسن در مورد نامه ابومسلم خراسانی
ابومسلم خراسانی نامهای به امام صادق(ع)، عبداللهبنعبداللهبنجعفر(ع) وعبداللهبنعبداللهبنالحسن (نوه امام حسن مجتبی(ع)) نوشت مبنی بر اینکه او با تعداد زیادی از نیرو در خدمت آنهاست و از آنها میخواهد تا قیامِ بهحق خود را آغاز کنند. بهعبارتی ابومسلم با ارسال این نامهها درصدد است تا خود را خادم اهلبیت(ع) معرفی کند. وقتی نامه ابومسلم به دست عبداللهبنعبداللهبنالحسن رسید – و او از ارسال شبیه این نامه به امام صادق(ع) بیخبر بود- خدمت امام(ع) رسید و عرض کرد: فرج حاصل شد. امام(ع) فرمودند: ای عبدالله! به چهچیز فرج حاصل شد؟ گفت: به نیرویی که حاضر است ما را همراهی کند تا حقمان را استیفا کنیم. امام(ع) فرمودند: کدام نیرو؟ عبدالله امام(ع) را در جریان نامه ابومسلم قرار میدهد. حضرت عبدالله را از همراهی با ابومسلم نهی کردند. عبدالله عرض کرد: چرا با او همراه نشوم؟ امام(ع) فرمودند: آیا ابومسلم را میشناسی؟ آیا او شاگرد تو بوده است؟ آیا نیروهای تحتامر او را میشناسی؟ آیا نیروهای ابومسلم شاگرد تو بودند؟ آیا ابومسلم و نیروهای او تو را میشناسند؟ عبدالله به همه سؤالات حضرت جواب منفی داد.
مراد حضرت این است که امام باید مأمومین خود را و مأمومین نیز امام خود را بشناسند. اگرچه در نماز جماعت، مسامحه و بر اقتداکنندگان به امام جماعت، مأموم اطلاق میشود و به شناخت نیاز ندارد، اما فرمانده گردانی که میخواهد عملیات نظامی انجام دهد، باید تمام نیروهای تحتامر خود را بشناسد و هرچه عملیات نزدیکتر میشود، باید شناخت کاملتر باشد. در ماجرای نامه ابومسلم به عبداللهبنعبداللهبنالحسن، هیچکدام از آنها شناختی نسبت به یکدیگر ندارند؛ ولذا امام(ع) به عبدالله میفرمایند: اگر در میدان عمل با ابومسلم اختلاف پیدا کردی، چه میکنی؟ منظور و مراد امام(ع) این است: در مواردی که عبداللهبنعبداللهبنالحسن صلاح و مصلحت را در نقطه «الف» میبیند، اما ابومسلم آن را در نقطه «ب»، چه باید کرد؟ اگر ابومسلم تربیتشده عبدالله و تحتفرمان او باشد، اختلاف معنایی ندارد و حال آنکه چنین چیزی وجود ندارد. بین مأمومی که منتظر دستور امام خود است و بین مأمومی که نسبت به خواسته و دستور امام خود علم دارد، تفاوت وجود دارد. نیرویی برای امام مفید و بهدردبخور است که قبل از امر و دستور امام، نسبت به امر امام علم داشته باشد.
در این ماجرا امام(ع) به عبدالله میفرماید: در موقع اختلاف اگر عبدالله رأی مسلم را بپذیرد، ابومسلم، امام و عبدالله، مأموم خواهد بود و اگر عبدالله رأی و نظر ابومسلم را قبول نکند، گردن زده خواهد شد. این چه فرجی است که عبدالله آن را ادعا میکند؟!
البته اینکه ابومسلم با خلوص نیت وارد شده و یا اینکه عامل یک سازمانی است، بحث دیگری است که باید در جای خود مورد تحقیق و بررسی قرار گیرد. فرض بر این است که ابومسلم انسانی خوب و مخلصی است و به گوش او رسیده که در حق اهلبیت(ع) ظلم شده و برای احقاق حق اهلبیت(ع) وارد میدان شده است؛ اما از اینکه به سه فرد بهعنوان اهلبیت نامهنگاری میکند، معلوم میشود یا نسبت به اهلبیت(ع) جهل دارد و یا اینکه اهلبیت(ع) را بهخوبی میشناسد و عامدا دست به چنین اقدامی زده است. اگر ابومسلم واقعا اهلبیت(ع) را میشناخت، برای سه فرد مکاتبه نمیکرد. اگر او نسبت به اهلبیت(ع) شناخت دارد، شناخت او از اهلبیت(ع) مانند شناختی که زیارت جامعه نسبت به ائمه(ع) مطرح میکند، نیست.
عبداللهبنعبداللهبنالحسن کلام امام(ع) را بهخوبی متوجه نشد و خیال کرد که ابومسلم فقط به او نامهنگاری کرده است و از اینکه ابومسلم با امام(ع) مکاتبه نکرده است، – نعوذبالله- امام(ع) حسودی میکنند؛ لذا به امام(ع) عرض کرد: از اینکه ابومسلم به شما نامه نداده، حسادت میکنید که این حرفها را به من میزنید؟ امام(ع) در جواب به او فرمودند: ابومسلم به من نیز نامه داده است. عبدالله تعجب کرد و به امام(ع) عرض کرد: شما چه کردید؟ امام(ع) فرمودند: نامه او را سوزاندم و جواب او را ندادم.
از بیان امام(ع) معلوم میشود، حضرات معصومین(ع) زمانی میتوانند حق خود را استیفا کرده و در قله قرار بگیرند که معرفت و شناخت نیروها و شیعیانی که در این مسیر، امام(ع) را همراهی میکنند، در حد معرفتی باشد که در زیارت جامعه به آن اشاره شده است.
حال سؤال میشود: زیارت جامعه چه زمانی وارد شده و ظهوروبروز پیدا کرده است؟ این زیارت از قول امام هادی(ع) وارد شده است؛ اما چرا این زیارت در زمان امام هادی(ع) ظهوروبروز پیدا میکند؟ چون طرف مقابل و سازمانی که بعد از رسول خدا(ص) فعالیت خود را علیه اسلام ناب آغاز میکند، بهشدت خفقان و رعب ایجاد کردند و هرچه زمان به جلو میرفت، عرصه را بر اهلبیت(ع) سختتر و تنگتر میکردند. در زمان بنیعباس این خفقان شدت بیشتری به خود گرفت و از اینکه خفقان شدت بیشتری پیدا کرده است، معلوم میشود سازمانی که از ابتدا کار خود را علیه ائمه(ع) و اسلام ناب شروع کرده، در جامعه اسلامی موجودیت خود را قوی و نیروهای قویتری پیدا کرده و قوت عناصر آنها بیشتر شده است.
چرا ائمه اطهار(ع) به فعالیت سازمان یهود علیه اسلام تصریح نکردهاند؟
برخی اعتراض میکنند که اگر سازمان و تشکیلاتی بهنام سازمان یهود علیه اسلام فعالیت میکرد، ائمه اطهار(ع) به وجود آن تصریح میکردند و از اینکه بیان نکردند، معلوم میشود صحت وجود چنین تشکیلاتی علیه اسلام مخدوش و زیر سؤال است.
اما برای دفع این اعتراض، روایتی بیان میشود تا معلوم شود اموری که امروزه از بینات و واضحات است، امام معصوم(ع) چگونه آن را بیان میکنند. روایت را مرحوم کلینی در کافی نقل میکند. این روایت از سه طریق وارد شده است. اگرچه سند آن، عالیِ عالی نیست، اما در تاریخ، این روایت قوی است. سندی از آن وجود دارد که در سلسله آن فردی بهنام سهلبنزیاد آمده و چون سهل ضعیف است، بیان نمیشود؛ اما سندی که قابل بیان است، در ذیل به آن اشاره میشود:
مرحوم کلینی عن محمد بن یحیی اشعری (ثقه) عن محمد بن الحسین أبی الخَطّاب (ثقه) عن محمد بن اسماعیل بن بَزیع (ثقه) عن عمّه حمزةَ بن بزیع (این فرد واقفی است و توسط امام رضا(ع) مورد لعن واقع شده است. این افراد گروهی بودند که از سران واقفی قرار گرفتند؛ مانند علیبنابیحمزه بَطائنی؛ اما قبل از اینکه از سران واقفی قرار گیرند، جزء اصحاب درجهیک و کثیرالروایة بودند. نوع روایات نقلشده از محمدبناسماعیلبنبزیع که جزء ثِقات است، از عمویش میباشد. عموی اسماعیل نیز از علیبنسُوَید که او نیز از ثقات است، نقل میکند. پس سند این روایت غیراز حمزةبنبزیع، همگی از بزرگان هستند.
در مورد واقفیه که همگی مورد لعن قرار گرفتند، باید دانست: بعد از وقف، بهدلیل واقفی شدنشان مورد لعن واقع شدند؛ اما قبل از وقف، در مورد آنها چیزی وارد نشده است. این افراد از رُوات احادیث بودند و در مورد نوع واقفیها گفته شده: روایاتی که مربوط به قبل از واقفی شدنشان باشد، مقبول است و بعد از وقف نیز اگر روایتِ بیانشده در موضوع امامت نباشد، مقبول است؛ در غیر این صورت، مقبول نیست. برای مثال در مورد آلسَماعه گفته شده: خُذُوا بِما رَوَوا و دَعُوا بِما رَأَووا؛ یعنی اجتهادات آنها را کنار بگذارید و روایاتشان را قبول کنید.
قال کتبتُ إلی أبی الحسن موسی(ع) و هو فی الحَبس کتاباً (علیبنسوید میگوید: “به امام کاظم(ع) نامه نوشتم؛ درحالیکه ایشان در زندان بودند”. از همین جمله باید دانست که چقدر شبکه یاران حضرت توسعه پیدا کرده بود؛ با اینکه حضرت در زندان هستند، چهکسی این نامهها را به دست ایشان میرساند؟! زندانبان باید این کار را انجام دهد. حال اگر زندانبان از حکومتیها باشد، بلافاصله نامهرسان را به حکومت معرفی و تحویل میدهد و مکاتبات بین امام(ع) و شیعیان را گزارش میدهد. از همین جا علت تعویض زندان حضرت توسط هارونالرشید معلوم میشود؛ چون بعد از مدتی، ارتباط حضرت با بیرون از زندان به هارون گزارش میشد و لذا هارون حضرت را در جایی دیگر زندانی میکرد) أسألُه عن حالِه و عن مسائلَ کثیرةٍ (راوی میگوید: از حال امام(ع) پرسیدم و از مسائل زیادی سؤال کردم) فاحتَبَسَ الجوابُ عَلیَّ أشهُراً ثُمَّ أَجابَنی بِجوابٍ هذه نُسخَتُه (چند ماه جواب نامه نیامد و بعد از آن حضرت پاسخ دادند:) بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله العلیِ العظیمِ الذی بعظمتِه و نورِه أَبصَرَ قلوبَ المؤمنین و بعظمتِه و نورِه عَادَاه الجاهِلون و بعظمتِه و نورِه ابتَغَی مَن فی السماوات و مَن فی الارض إلیه الوسیلة (خداوند رفیق دارد؛ چون نور دارد. و دشمن دارد؛ چون نور دارد. شیطان با خداوند میجنگد؛ چون از نور خداوند اذیت میشود و اولیای خدا بهدنبال قرب به حق هستند) بالاَعمالِ المُختلفةِ و الادیانِ المتضادةِ فمُصیبٌ و مُخطِئٌ (همه تلاش دارند به آن برسند؛ منتها ادیان مختلفی روی زمین است که عدهای راه مستقیم را پیدا کردند و برخی نیز هدفشان صراط مستقیم است؛ اما به بیراهه رفتند) و ضالٌ و مُهتدٍ و سمیعٌ و أصَمُّ و بصیرٌ و أعمَی حَیرانُ (عدهای هدایت یافته و عدهای دیگر به بیراهه رفتند؛ برخی گوش شنوا دارند و برخی کَرند؛ برخی بصیرت دارند و برخی کورند) فالحمد لله الذی عَرَفَ و وَصَفَ دینَه محمدٌ(ص) (سپاس خدایی که دین او توسط محمد(ص) توضیح داده شد) أمّا بعدُ فإنَّکَ امرَءٌ أنزَلَکَ اللهُ مِن آلِ محمدٍ بمنزلةٍ خاصةٍ (تو از کسانی هستی که خدای متعال در آلپیامبر(ص) منزلتی به تو عنایت فرموده است. مراد امام(ع) این است که معرفت علیبنسوید نسبت به اهلبیت(ع) معرفتی است که در زیارت جامعه، اهلبیت(ع) به آن معرفی شدهاند) و حَفِظَ مَودَّةَ مَا استَرعَاکَ مِن دینِه و مَا أَلهَمَکَ مِن رُشدِکَ وَ بَصَّرَکَ مِن أَمرِ دینِک بتَفضیلِک إِیّاهُم (خدای متعال به تو توفیق داده و محبت خود را نسبت به ما حفظ کردی و آنچه را به تو یاد داده حفظ نمودی. خداوند تو را در دینت اهل بصیرت قرار داده است و اهلبیت(ع) را بر دیگران برتری دادی) و بِرَدِّکَ الاُمورَ إلیهم (و امور را به آنها ارجاع میدهی؛ یعنی از اهلبیت(ع) سؤال میکنی و خودت از پیش خودت اجتهاد نمیکنی و به دستور قرآن طبق آیه «فاسئلوا أهلَ الذکر إن کنتم لا تعلمون» (1) عمل میکنی) کَتَبتَ تَسأَلُنی عن أمورٍ کُنتُ مِنها فی تَقیّةٍ و مِن کِتمانِها فِی سَعَةٍ (از اموری سؤال کردی که من در تقیه بودم و حق داشتم به تو جواب ندهم) فَلَمّا انقَضَی سُلطانُ الجَبابِرَةِ وَ جَاءَ سُلطانُ ذِی السُّلطانِ العَظیمِ بِفِراقِ الدُنیا المَذمُومَةِ إِلی أَهلِها العُتاةِ علی خالِقِهم (خیلی به من سختگیری میشد؛ کسی که بر من سختگیری میکرد، مُرد؛ ولذا فرصتی برای من حاصل شد که میتوانم جواب تو را بدهم. قبلا گفته شد که وزرای بنیعباس را باید مورد تحقیق و بررسی قرار داد؛ مانند اینکه برمکیان چه کسانی بودند و همینطور بنیسهل که در دربار مأمون عباسی بودند، چه کسانی بودند) رَأیتُ أَن اُفَسِّرَ لکَ ما سَألتَنی عَنهُ مَخافَةَ أَن یَدخُلَ الحَیرَةُ علی ضُعَفاءِ شیعَتِنا مِن قِبَلِ جَهالَتِهم (الآن هم که جواب میدهم، به این دلیل است که اگر جواب ندهم، میترسم در جهالت بمانید و کسانی که ضعف ایمان دارند، منحرف شوند) فَاتّقِ اللهَ عَزَّ ذِکرُهُ وَ خُصَّ لِذلِکَ الاَمرِ اَهلَه (متقی باش و تقوای الهی پیشه کن) وَ احذَر أَن تَکونَ سَبَبَ بَلِیةٍ عَلی الاَوصِیاءِ (مراقب باش این اموری را که به تو میگویم، به دیگران نگویی؛ از اینکه سبب گرفتاری برای اولیای خداوند شوی) أو حَارِشاً عَلَیهِم بِإِفشَاءِ مَا استَودَعتُکَ (و با افشای سرّ ما دیگران را تحریک کنی) وَ إِظهارِ مَا استَکتَمتُکَ (و اظهار آن چیزی که من از تو تقاضا دارم آن را کتمان کنی) وَ لَن تَفعَلَ إن شَاءَ اللهُ (البته تو این کار را نمیکنی) إنّ أَوَّلَ مَا اُنهِی إِلَیکَ أنِّی أَنعَی إِلَیکَ نَفسی فی لَیالِیَّ هذِهِ (از حال من پرسیدی. اما اول به تو بگویم که این روزها عمرم تمام میشود. حضرت خبر شهادت خودشان را به راوی دادند) غَیرَ جَازِعٍ وَ لا ناِدمٍ وَ لَا شَاکٍّ فِیمَا هُوَ کَائِنٌ مِمَّا قَد قَضَی اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ (اما بدان لحظهای برای اقداماتی که انجام دادم و به اینجا رسیدم، نادم و پشیمان نیستم (2)) وَ حَتَمَ فَاستَمسِک بِعُروَةِ الدینِ آلِ مُحَمَّدٍ (خداوند حتم کرده است؛ تو به عروه دین که آل محمد(ص) هستند تمسک کن) وَ العُروَةِ الوُثقَی الوَصِیِّ بَعدَ الوَصیِّ وَ المَسالَمَةِ لَهُم و الرِّضا بِما قالوا (من از دنیا میروم؛ اما تو سراغ فرزندم برو. فکر نکن بعداز من همه چیز تمام میشود؛ مبادا متوقف شوی؛ هیچ وقفی نیست؛ بلکه باید سراغ بعدی رفت) و لَا تَلتَمِس دِینَ مَن لیس مِن شِیعَتِک و لَا تُحِبَّنَّ دینَهُم فَإِنَّهم الخائِنون الذین خَانُوا اللهَ و رسولَه و خَانُوا أَمَانَاتِهم و تَدرِی مَا خَانُوا أَمَانَاتِهِم (مبادا سراغ کسانی بروی که در حق خدا و رسول خدا(ص) و امانات آنها خیانت کردند. مبادا آنها را دوست داشته باشی. آیا میدانی خیانت در امانت چه بود؟) اُئتُمِنُوا علی کتابِ اللهِ فَحَرَّفُوهُ وَ بَدَّلُوهُ (خودشان را امین قرآن دانستند؛ اما قرآن را تحریف کردند) وَ دُلُّوا عَلَی وُلَاةِ الاَمرِ مِنهُم فَانصَرَفُوا عَنهُم(خداوند ولیامر را به آنها معرفی کرد؛ اما از آنها منصرف شدند) فَأَذَاقَهُمُ اللهُ لباسَ الجُوعِ و الخَوفِ بِمَا کَانُوا یَصنَعونَ و سَألتَ عن رَجُلینِ اغتَصَبَا رَجُلاً مَالاً کَانَ یُنفِقُه علی الفُقراءِ و المَساکینِ وَ أَبناءِ السَّبیل و فی سَبیلِ اِللَه (تو درباره مردی سؤال کردی که دو نفر اموالی را که در اختیار او بود و این اموال را برای فقرا و مساکین و ابنالسبیل انفاق میکرد، غصب کردند) فَلمَّا اغتَصَبَاه ذلِک لَم یَرضَیَا حَیثُ غَصَبَاه حَتَّی حَمَّلَاهُ إیّاهُ کُرهاً فوقَ رَقبتِه إلی مَنازِلِهما فَلَمّا أحرَزَاهُ تَوَلَّیَا إنفَاقَهُ (وقتی اموال او را غصب کردند، به این اکتفا نکرده، او را مجبور کردند تا به درب منازل آنها مراجعه کند. وقتی اموال را تصاحب کردند، خودشان به خرج کردن آن اموال اقدام کردند) أ یَبلُغَانِ بِذلکَ کُفراً (آیا با این اقدامشان کافر شدند؟) فَلَعَمری لَقَد نَافَقَا قَبلَ ذَلکَ وَ رَدّا علی الله عَزّ و جَلّ کَلَامَه وَ هَزِئَا بِرَسُولِه(ص) (حضرت فرمودند: با این عمل کافر نشدند؛ بلکه به جانم سوگند، اینها از قبل کافر بودند و از ابتدا کلام خدا را رد کرده و پیامبر(ص) را مسخره کردند. این عبارت امام(ع) به آیات ابتدایی سوره مبارکه بقره اشاره دارد. خداوند در این سوره، نفاق را معرفی کرده و در همانجا مطلب را بیان نموده است. در آیات «و مِنَ الناس مَن یقول آمَنّا بالله و بالیوم الآخِر و ما هم بمؤمنین یُخادِعونَ اللهَ و الذین آمنوا و ما یَخدَعون إلا أنفسَهم و ما یشعرون فی قلوبهم مرضٌ فزادَهُمُ اللهُ مرضا و لهم عذابٌ ألیمٌ بما کانوا یَکذِبون و إذا قیل لهم لا تُفسِدوا فی الأرض قالوا إنما نحن مصلحون ألا إنهم هم المفسدون ولکن لا یشعرون و إذا قیل لهم آمِنوا کما آمَنَ الناسُ قالوا أ نُؤمِن کما آمن السُفَهاءُ ألا إنهم هم السفهاء و لکن لا یَعلمون و إذا لَقوا الذین آمَنوا قالوا آمَنّا و إذا خَلَوا إلی شیاطینهم قالوا إنّا معکم إنما نحن مُستَهزِئون اللهُ یَستَهزِئ بِهِم و یَمُدُّهم فی طغیانهم یَعمهون» (3) منافقین معرفی میشوند به اینکه اینها وابستهاند. امام کاظم(ع) در نامه نوشتند: این افراد پیامبر(ص) را مسخره کردند؛ این افراد همان کسانی هستند که خداوند در قرآن راجع به آنها میفرماید: «و إذا لَقُوا الذین آمَنوا قالوا آمَنّا و إذا خَلَوا إلی شیاطینهم قالوا إنّا معکم إنما نحن مُستَهزِئون» (4). بهقدری شرایط سخت است که حضرت نمیتوانند به آن تصریح کنند)و هُما الکَافِرَان عَلیهما لعنةُ اللهِ و الملائکةِ و الناسِ أجمعین (این دو نفر زمانی که رسول خدا(ص) را مسخره میکردند، اصلا ایمان نیاورده بودند؛ همچنانکه خداوند در قرآن میفرماید: «و مِنَ الناس مَن یقول آمَنّا بالله و بالیوم الآخر و ما هم بمؤمنین» (5)) و اللهِ مَا دَخَلَ قلبَ أحدٍ مِنهُما شَیئٌ مِن الإیمان مُنذُ خُروجِهما مِن حَالتَیهِما وَ مَا ازدَادا إِلّا شَکّاً کانَا خَدَّاعَینِ مُرتَابَینِ مُنافقَینِ حَتّی تَوفّتهُما مَلائکةُ العذابِ إِلی مَحَلِّ الخِزیِ فِی دَارِ المُقامِ (از همان هنگامی که در کنار پیامبر(ص) قرار گرفته و ادعای ایمان کردند، حتی برای یک لحظه ایمان وارد قلبشان نشده است؛ یعنی حالت اول منافقین، کفر است و سپس اظهار ایمان میکنند؛ درحالیکه هیچگاه ایمان وارد قلبشان نشده است. آنها خدعه ورزیدند. در مورد منافقین خداوند در آیه دیگری از قرآن میفرماید: «إن الذین آمَنوا ثم کفروا ثم آمنوا ثم کفروا ثم ازدادوا کفرا لم یَکُنِ اللهُ لِیَغفِرَ لهم و لا لِیَهدِیَهم سبیلا» (6) و یا در آیه «إن الذین کفروا بعد ایمانهم ثم ازدادوا کفرا لَن تُقبَلَ توبتُهم» (7) بهمعنای ایمان ابتدایی و سپس کفر، با مطالب بیانشده تنافی ندارد؛ همانطور که در آیه «یا أیها الذین آمَنوا آمِنوا بالله و رسولِه و الکتابِ الذی نَزَّلَ علی رسوله» (8) به مؤمنین خطاب میکند تا ایمان بیاورند؛ درحالیکه اگر مؤمن بودند، خطاب خداوند مبنی بر ایمان دوم معنا نداشت؛ پس معلوم میشود ایمان اول، ظاهری است و هنوز ایمان وارد قلب نشده است) و سَألتَ عمَّن حَضَرَ ذَلِکَ الرَّجلَ و هو یُغصَبُ مالُه وَ یُوضَعُ علی رَقبَته مِنهُم عَارفٌ وَ مُنکِرٌ فَأُولئِکَ أهلُ الرِّدَّةِ الأُولَی مِن هَذِه الأُمَّةِ(مراد از این افراد کسانی هستند که ناظر واقعه بوده و اعتراض نکردند. این افراد از اهل ارتداد هستند. همانطور که در روایت مطرح شده، «إرتدّ الناسُ بعد رسول الله إلا ثلاث أو أربع». کسانی که نزد آن مردی که حقش غصب شد بوده و دانستند حق با چهکسی است و اعتراض نکردند، آنها اهل ارتداد بودند. معنای این جمله این است که عدهای از ماجرا اصلا آگاه نبودند) فَعَلَیهِم لعنةُ اللهِ و المَلائِکةِ وَ النَّاسِ أَجمَعین (لعنت خداوند و ملائکه بر آنها باد) وَ سألتَ عَن مَبلَغِ عِلمِنَا (از علم ما سؤال کردی) وَ هُوَ عَلَى ثَلَاثَةِ وُجُوهٍ مَاضٍ وَ غَابِرٌ وَ حَادِثٌ- فَأَمَّا الْمَاضِي فَمُفَسَّرٌ وَ أَمَّا الْغَابِرُ فَمَزْبُورٌ وَ أَمَّا الْحَادِثُ فَقَذْفٌ فِي الْقُلُوبِ وَ نَقْرٌ فِي الْأَسْمَاعِ وَ هُوَ أَفْضَلُ عِلْمِنَا وَ لَا نَبِيَّ بَعْدَ نَبِيِّنَا مُحَمَّدٍ ص وَ سَأَلْتَ عَنْ أُمَّهَاتِ أَوْلَادِهِمْ وَ عَنْ نِكَاحِهِمْ وَ عَنْ طَلَاقِهِمْ فَأَمَّا أُمَّهَاتُ أَوْلَادِهِمْ فَهُنَّ عَوَاهِرُ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ نِكَاحٌ بِغَيْرِ وَلِيٍّ وَ طَلَاقٌ فِي غَيْرِ عِدَّةٍ وَ أَمَّا مَنْ دَخَلَ فِي دَعْوَتِنَا فَقَدْ هَدَمَ إِيمَانُهُ ضَلَالَهُ وَ يَقِينُهُ شَكَّهُ وَ سَأَلْتَ عَنِ الزَّكَاةِ فِيهِمْ فَمَا كَانَ مِنَ الزَّكَاةِ فَأَنْتُمْ أَحَقُّ بِهِ لِأَنَّا قَدْ حَلَّلْنَا ذَلِكَ لَكُمْ مَنْ كَانَ مِنْكُمْ وَ أَيْنَ كَانَ وَ سَأَلْتَ عَنِ الضُّعَفَاءِ فَالضَّعِيفُ مَنْ لَمْ يُرْفَعْ إِلَيْهِ حُجَّةٌ وَ لَمْ يَعْرِفِ الِاخْتِلَافَ فَإِذَا عَرَفَ الِاخْتِلَافَ فَلَيْسَ بِضَعِيفٍ وَ سَأَلْتَ عَنِ الشَّهَادَاتِ لَهُمْ فَأَقِمِ الشَّهَادَةَ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لَوْ عَلَى نَفْسِكَ وَ الْوَالِدَيْنِ وَ الْأَقْرَبِينَ فِيمَا بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُمْ فَإِنْ خِفْتَ عَلَى أَخِيكَ ضَيْماً فَلَا وَ ادْعُ إِلَى شَرَائِطِ اللَّهِ عَزَّ ذِكْرُهُ بِمَعْرِفَتِنَا مَنْ رَجَوْتَ إِجَابَتَهُ وَ لَا تَحَصَّنْ بِحِصْنِ رِيَاءٍ وَ وَالِ آلَ مُحَمَّدٍ وَ لَا تَقُلْ لِمَا بَلَغَكَ عَنَّا وَ نُسِبَ إِلَيْنَا هَذَا بَاطِلٌ وَ إِنْ كُنْتَ تَعْرِفُ مِنَّا خِلَافَهُ- فَإِنَّكَ لَا تَدْرِي لِمَا قُلْنَاهُ وَ عَلَى أَيِّ وَجْهٍ وَصَفْنَاهُ آمِنْ بِمَا أُخْبِرُكَ وَ لَا تُفْشِ مَا اسْتَكْتَمْنَاكَ مِنْ خَبَرِكَ إِنَّ مِنْ وَاجِبِ حَقِّ أَخِيكَ أَنْ لَا تَكْتُمَهُ شَيْئاً تَنْفَعُهُ بِهِ لِأَمْرِ دُنْيَاهُ وَ آخِرَتِهِ وَ لَا تَحْقِدَ عَلَيْهِ وَ إِنْ أَسَاءَ وَ أَجِبْ دَعْوَتَهُ إِذَا دَعَاكَ وَ لَا تُخَلِّ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ عَدُوِّهِ مِنَ النَّاسِ وَ إِنْ كَانَ أَقْرَبَ إِلَيْهِ مِنْكَ وَ عُدْهُ فِي مَرَضِهِ لَيْسَ مِنْ أَخْلَاقِ الْمُؤْمِنِينَ الْغِشُّ وَ لَا الْأَذَى وَ لَا الْخِيَانَةُ وَ لَا الْكِبْرُ وَ لَا الْخَنَا وَ لَا الْفُحْشُ وَ لَا الْأَمْرُ بِهِ فَإِذَا رَأَيْتَ الْمُشَوَّهَ الْأَعْرَابِيَّ فِي جَحْفَلٍ جَرَّارٍ فَانْتَظِرْ فَرَجَكَ وَ لِشِيعَتِكَ الْمُؤْمِنِينَ وَ إِذَا انْكَسَفَتِ الشَّمْسُ فَارْفَعْ بَصَرَكَ إِلَى السَّمَاءِ وَ انْظُرْ مَا فَعَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِالْمُجْرِمِينَ فَقَدْ فَسَّرْتُ لَكَ جُمَلًا مُجْمَلًا وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْأَخْيَارِ *(9).
باید دانست که حضرات معصومین(ع) در بیان خیلی محدودیت داشتند. باید به ریزهکاریهای کلام معصومین(ع) دقت کرد تا مدعایی که مطرح شده مبنی بر وجود یک سازمان و تشکیلات یهودی در بدنه اسلام، اثبات شود و ابتدائا مورد انکار قرار نگیرد.
(1). نحل/43.
(2). خداوند مرحوم امام را رحمت کند. وقتی منتظری به ایشان نامه نوشت مبنی بر اینکه چهکسی جواب این خونها را میدهد، مرحوم امام در جواب میگویند: ما برای لحظهای از اقداماتی که انجام دادیم، پشیمان نبودیم؛ چون به تکلیف و وظیفه خود عمل کردیم. احتمالا آن زمان هم امام کاظم(ع) توسط عدهای مورد اعتراض قرار گرفته بودند که ایشان اینگونه میفرمایند.
(3). بقره/ 8-15.
(4). همان/14.
(5). همان/8.
(6). نساء/137.
(7). آل عمران/90.
(8). نساء/136.
(9). الکافی، ج8، صص124-126.