مباحثی به مناسبت میلاد پیامبر اسلام(ص)

مجموعه تاریخ تطبیقی اسلام از حاج آقا طائب

شنبه، 3 آذر 1397

60 دقیقه

أعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد لله رب العالمین

رب اشرح لی صدری و یسر لی امری و احلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی

مباحثی به مناسبت میلاد پیامبر اسلام(ص)

امشب به مناسبت میلاد پیامبر(ص) مطالبی راجع به میلاد ایشان مطرح می­شود.

انبیای الهی در فضای انتظار مردم متولد شدند

آیا میلاد پیامبر(ص) در جو و فضای اطلاعات و آگاهی و انتظار مردم رخ داد یا اینکه مردم نسبت به تولد ایشان اطلاع و آگاهی نداشتند و منتظر آن حضرت نبودند؟ اگر منتظر تولد ایشان بودند، آیا این حالت انتظار فقط در مکه محصور بود و یا اینکه در مناطق دیگر نیز احتمال تولد ایشان وجود داشت؟ اگر این انتظار فقط در مکه محصور بود، چه کسی و یا چه کسانی این اطلاعات را انتشار داده بودند؟

باید دانست هیچ‌کدام از حجت­های الهی و انبیا و کسانی که اولواالعزم بودند – تا جایی که در تاریخ نقل شده است- در فضای بی­اطلاعی مردم به دنیا نیامده­اند؛ بلکه همگی در فضای انتظار مردم متولد شدند و راجع به آمدنشان اطلاعات منتشر شده بود. در مورد حضرت آدم(ع) نیازی به اطلاعات نیست و حضرت نوح(ع) هم به‌شکل طبیعی در بین مردم ظهوروبروز پیدا کردند؛ یعنی ظهوروبروز ایشان روال عادی و طبیعی داشت؛ اما وقتی به زمان حضرت ابراهیم(ع) می­رسد، ظهوروبروز ایشان به‌شکل غیرعادی است؛ به‌ این ‌معنا که حاکمیت آن زمان با تولد و به دنیا آمدن ایشان مخالف بود و مبارزه با حضرت از زمانی آغاز شد که مادرشان به ایشان باردار بود. طاغوتِ زمان به‌ دنبال قتل نوزاد بود. در مورد این واقعه گفته شده نُمرود در خواب دید بچه­ای حکومت او را سرنگون می­کند؛ اما آیا واقعا چنین اقداماتی علیه فردی که هنوز به دنیا نیامده و یا در شُرُف تولد است، به‌صرف ترتیب اثر دادن به خواب نمرود است و یا اینکه مردم نیز صاحب اطلاع بودند و نمرود از آن اطلاعات برای اهداف شوم خود استفاده می­کرد؟ به این معنا که مردمِ سطح جامعه، منتظر ظهوروبروز چنین پدیده­ای بودند و از قبل به مردم در ظرف انبیای قبلی اطلاعات داده شده بود. هنگامی که طوفان زمان حضرت نوح(ع) به وقوع پیوست و حضرت نوح(ع) با خوبان زمان خود سوار کشتی شدند و بعد از اتمام طوفان، ایشان به‌همراه یاوران خود روی زمین مستقر شدند، نقشه الهی باز توسط نوح(ع) و فرزندان ایشان تبیین می­شود تا شبکه و جبهه حق، با اطمینان به راه خود ادامه دهد. انبیای الهی شبکه ایمانی را همیشه نسبت به آینده امیدوار نگه می­داشتند و اصولا تداوم­ها همیشه بر پایه و اساس امید است و در فرض ناامیدی، احدی حتی شیطان نیز حرکت را ادامه نمی­دهد.

شیطان تلاش می­کند یقین به موفقیت را به تابعین خودش انتقال دهد

شیطان نسبت به موفقیت خودش در قَسَمی که یاد کرده بود، اهل یقین بود. خداوند متعال از قول شیطان می­فرماید: «لَأتَّخِذَنَّ مِن عبادِک نصیباً مَفروضاً» (1)؛ یعنی من از بندگان تو نصیب مفروض خواهم گرفت. نصیب مفروض یعنی اینکه چنین چیزی قطعی است. شیطان همیشه در بین اهل باطل، یقین به موفقیت را القا می­کند. طبق آیه «و إن الشَیاطینَ لَیُوحون إلی أولیائهم» (2) شیطان تلاش می­کند یقین به موفقیت را به تابعین خودش نیز انتقال بدهد؛ به‌همین‌جهت اهل باطل یک عملکرد واحد را – ولو اینکه در مرحله­ای با شکست مواجه شده باشند- در مرحله بعد نیز به همان شکل ادامه می­دهند؛ چون شیطان نمی­گذارد شیوه­ای که در مرحله قبل با شکست مواجه شد، برای اهل باطل یأس­آور باشد؛ لذا تابعین در جبهه باطل را در مرحله جدید، برای موفقیت در کار خودش به مرحله یقین و اطمینان به پیروزی می­رساند.

دشمنان پیامبران، مترصد تولد آنها بودند

براین‌اساس اطلاعاتی مبنی بر ظهور و تولد حضرت ابراهیم(ع) و انتشار دین الهی، توسط انبیای قبلی به مردم داده شده است و برای امیدواری مؤمنین، علائم ظهور حضرت نیز بیان می­شود و نمرود براساس همین اطلاعات، جهت کشف و پیدا کردن این پیامبر بزرگ الهی اقدام می­کند. عین همین ماجرا در عصر حضرت موسی(ع) مقارن با تولد ایشان رخ می­دهد. لذا حضرت ابراهیم(ع) درون یک غار رشدونمو پیدا کرد؛ چون هدف نمرود قتل ابراهیم(ع) بود. در مورد حضرت موسی(ع) نیز اطلاعات در سطح جامعه پخش شده بود و فرعون نهایت استفاده را از این اطلاعات جهت مقاصد شوم خود برد تا از تولد موسی(ع) جلوگیری کند و اگر هم به دنیا آمد، ایشان را به قتل برساند. و همین اطلاعات راجع به حضرت عیسی(ع) وجود دارد. وقتی حضرت عیسی(ع) به دنیا می­آیند، دشمنان قصد ایشان را داشتند؛ به این دلیل که نسبت به ایشان شناخت و اطلاعات داشتند. و عین همین اطلاعات را راجع به پیامبر اکرم(ص) داشتند؛ با این تفاوت که اطلاعات مربوط به پیامبر آخرالزمان فوران داشت. در هر نقطه­ای که دین الهی در آن‌جا راه یافته بود، اطلاعات پیامبر آخرالزمان نیز رفته بود.

احتمال دارد زرتشتی که اَوِستای واقعی به او منسوب است، حضرت ابراهیم(ع) باشد

راجع به دین زرتُشت (و یا زردُشت) مطلبی قبلا بیان شد؛ مبنی بر اینکه معلوم نیست زرتشتی که در تاریخ معرفی شده است، همان زرتشت واقعی باشد؛ احتمال دارد زرتشتی که اَوِستای واقعی به او منسوب است، حضرت ابراهیم(ع) بوده و کتاب اوستا هم ترجمه صُحُف ابراهیم(ع) باشد؛ چون در اوستا مطالب بلند توحیدی وجود دارد. نور و ظلمتی که در اوستا به آن اشاره شده است، در قرآن نیز وجود دارد: «اللهُ نورُ السماواتِ و الأرضِ» (3). و همچنین آیاتی در قرآن راجع به ظلمات و شرک و طاغوت وجود دارد. آنچه در بین زرتشتیان به‌عنوان یزدان و اهریمن آمده و مرحوم ملاهادی سبزواری در شعرش به آن اشاره کرده است، می­تواند واقعیت داشته باشد. مرحوم ملاهادی سبزواری می­گوید:

الشر أعدامٌ و کَم قَد ظَلَّ مَن یقول بالیزدان ثم الأهرِمَن

در این عالم یک فرماندهی خیر و یک فرماندهی شر وجود دارد

یزدان همان الله و اهرمن همان شیطان است؛ منتهی در تحریفاتی که بعدا واقع شد، به اهرمن در برابر یزدان استقلال داده شد؛ مانند شیطان­پرستان امروزی که معتقدند شیطان یک نیرویی در برابر خداوند است و در نبرد نهایی، شیطان پیروز می­شود. اما آیا زرتشت یک نیروی مستقلی برای خداوند و یک نیروی مستقل دیگری برای شیطان قائل بوده است و هرکدام از یزدان و اهرمن دارای یک قدرت مستقل در برابر هم بوده‌اند و یا اینکه به‌معنای خدای خیر و خدای شر بوده است؛ به این معنا که کلمه «خدا» در این دو مورد به‌معنای فرماندهی است؟ در این عالم یک فرماندهی خیر و یک فرماندهی شر وجود دارد و این کلام، کلام صحیحی است. فرماندهی شر با طاغوت است؛ همچنان‌که خداوند می­فرماید: «والذین کفروا أولیاءُهم الطاغوت» (4) و در آیه قبل می­فرماید: «فمَن یَکفُر بالطاغوت و یُؤمِن بالله فقد استَمسَک بالعُروة الوثقی» (5). در برابر طاغوت، الله است و تعلیمات زرتشت نیز بیانگر همین مطلب است. واژه «دیو» در فارسی همان شیطان است و دیو را در برابر فرشته به کار می­برند: «دیو چو بیرون رود فرشته درآید». واضع اصلی، برای «دیو» قوت استقلالی قائل نبوده است؛ بلکه بعدا تحریف حاصل شده است.


اخبار پیامبر آخرالزمان به آیین‌های زرتشت، مسیحیت و یهودی رسیده بود

بنابراین اگر زرتشت، همان حضرت ابراهیم(ع) باشد، ایشان خبر آمدن و تولد پیامبر(ص) را به اطلاع همگان رسانده­اند؛ ولذا اگر زرتشتیان به آئین حضرت ابراهیم(ع) باشند، منتظر ظهور پیامبر آخرالزمان نیز بودند. جالب این است که نه‌تنها اخبار پیامبر آخرالزمان، بلکه اخبار امام‌زمان(عج) نیز به آنها رسیده است. همین آیین یعنی زرتشت به هند می­رسد و پایه مذاهب هندو مانند اوپانیشاد می­شود. اصل این مذاهب، اَوِستایی است. مسیحیت نیز وارد ایران و حتی قسمت­هایی از هند، یونان و ترکیه می­شود. بنابراین هرکجا که آیین مسیحیت به آنجا راه پیدا کند، اخبار پیامبر آخرالزمان نیز به آنجا راه پیدا می­کند. اصلا مایه امید مسیحیان واقعی، تولد و ظهوروبروز پیامبر اسلام(ص) بوده است. در کنار مسیحیت، آیین یهودیت نیز اخبار پیامبر(ص) را گسترش می­دادند.

چرا یهودیان اخبار مربوط به پیامبر اسلام(ص) را منتشر می‌کردند؟

یهودیان به چند دلیل، خودشان را مجبور می­دیدند تا اخبار پیامبر اسلام(ص) را منتشر کنند:

دلیل اول اینکه مسیحیان رقیب یهودیان بودند. قبل از ظهور اسلام و پیامبر خاتم(ص) بین مسیحیان و یهودیان نبرد و جنگ وجود داشت. یهودیان از ابزاری به‌نام پیامبر آخرالزمان علیه مسیحیت استفاده می­کردند. خداوند در قرآن می­فرماید: «الذین یَتَّبِعونَ الرسولَ النبیَ الأمیَ الذی یجدونه مکتوبا عندهم فی التوراة و الإنجیل» (6). پیروان تورات سعی داشتند معتقدین انجیل را شکست دهند و پیروان انجیل نیز تلاش داشتند تا پیروز شوند و هردو در کتاب آسمانی خود نسبت به پیامبر آخرالزمان خبر داشتند و از پیامبر آخرالزمان به‌عنوان ابزار پیشرفت خود استفاده کرده و هرکدام از آنها پیامبر اسلام(ص) را از خودشان می­دانستند. در دعوای پیروان این دو دین الهی آنچه اتفاق می­افتد، انتشار اخبار پیامبر اسلام(ص) بود و چون با یکدیگر رقابت داشتند، هرکدام از آنها تلاش می­کردند اطلاعات بیشتری ارائه دهند تا مردم و افراد بیشتری را به‌سمت خود جذب کنند. در این زمینه، یهودیان ماهر بودند. بنابراین یکی از عواملی که یهودیان این اخبار را انتشار می­دادند، رقابتی بود که با مسیحیان داشتند.

دلیل دوم این بود که یهودیان درصدد جست‌وجو از پیامبر اسلام(ص) بودند تا شخص آن حضرت را پیدا کنند. آنها راه را در این می­دیدند تا اخبار را بین مردم منتشر کنند تا درنتیجه مردم نسبت به پیامبر اسلام(ص) حساس شوند و در این صورت یک تیم اطلاعاتی گسترده­ای برای خودشان درست کردند که در هر کوی‌وبرزن صحبت از پیامبر اسلام(ص) بود و برای کسب اطلاع از تولد حضرت، علائم و ویژگی­های آن حضرت را هم بیان می­کردند. یهودیان برای اینکه بتوانند از اطلاعات مردمی استفاده کنند، مجبور بودند که اطلاعات و علائم آن حضرت را که در تورات آمده بود، برای مردم افشا سازند. همین ارائه و افشا ساختن اطلاعات، موجب انتشار اخبار می­شود. یهودیان طبق اطلاعات خود خبر داشتند که آن حضرت در مکه متولد می­شوند؛ ولذا سعی داشتند به اهالی مکه اطلاعات بیشتری بدهند. در روایتی – اگر از لحاظ سندی صحیح باشد- بیان شده که در سالی که پیامبر(ص) در مکه به دنیا می­آمدند، بسیاری از مردم، نام پسرشان را محمد نام نهادند تا شاید فرزندشان، همان پیامبر موعود باشد. بنابراین حضرت در یک فضای اطلاعاتی مردم متولد شدند.

نزاع یهودیان و مسیحیان در مورد انتساب پیامبر آخرالزمان(ص) به خود به این دلیل بود که هرکدام از پیروان آن دو مذهب درصدد ارائه ابزار قدرتی هستند و هردو از نام پیامبر(ص) علیه دیگری استفاده می­کردند و هرکدام از آنها ادعا می­کردند پیامبر آخرالزمان از آنهاست و ظهور کرده و و پیروان دین دیگر را از بین می­برد و همدیگر را تکذیب می­کردند.

اما واقع قضیه این است که یهودیان به‌واسطه انتشار اطلاعات، درصدد یافتن آن حضرت بودند تا ایشان را از بین ببرند و به‌طور کلی، مانع ولادت حضرت شوند؛ لذا باید از جایگاه تولد حضرت به‌طور دقیق آگاه می­شدند و چون اطلاعات آنها عمومی است و اطلاعات مصداقی شخص را باید به‌طور انطباقی به دست بیاورند – برای مثال امروزه برای پیدا کردن یک سارق، باید عکس او را به مردم نشان بدهند تا بتوان او را پیدا کرد؛ ولذا به یک دستگاه اطلاعاتی وسیع نیاز است- به همین دلیل یهودیان قصد داشتند مردم را به یک دستگاه اطلاعاتی وسیع تبدیل کنند؛ لذا صفات و ویژگی­های حضرت را بین مردم منتشر می­کردند و به‌تبع آن، مردم حساس می­شدند و در محله­های خود نیز جویای آن حضرت بودند. از طرف دیگر خود مردم از هدف شخص و یا اشخاصی که این اطلاعات را منتشر می­کردند، آگاه نبودند؛ ولذا مردم به یهودیان اطلاعات می­دادند.

جست‌وجوی یکی از بزرگان یهود از فرزند تازه‌متولدشده قریش

براین‌اساس فردای شبی که حضرت به دنیا آمدند، یکی از بزرگان یهود در دارالنَدوه حضور پیدا کرده و می­گوید: “هل وُلِدَ فیکم وَلَدٌ؟” یعنی کدام‌یک از شما صاحب پسر شدید؟ هیچ‌کدام از مشرکین قریش جواب مثبت ندادند؛ با اینکه هرکدام از آنها صاحب اطلاع هستند؛ چون وقتی بزرگ یهودیان در مکه این سؤال را از آنها می­پرسد، هیچ‌کدام از آنها ایرادی به او نمی­گیرند مبنی بر اینکه این چه سؤالی است که او آن را مطرح می­کند. لذا همه اعضای دارالندوه نسبت به این سؤال آن یهودی توجیه هستند و می­دانند که این یهودی به‌ دنبال چه چیزی است. وقتی آنها به سؤال آن یهودی جواب منفی می­دهند، آن یهودی می­گوید: «إذن وُلِدَ بالشام»؛ یعنی پس حتما در شام به دنیا آمده است. بعد از بیان این جمله از یهودی، هیچ انکاری از طرف مشرکین دیده نمی­شود؛ چون با اطلاعاتی که از قبل دارند، انطباق دارد. آن یهودی مطمئن است طبق اطلاعات موجود در تورات، پیامبر(ص) به دنیا آمده است. مشرکین قریش به یهودی می­گویند: عبدالمطّلب هنوز نیامده. مشرکین از یهودی می‌خواهند تا صبر کند؛ شاید عبدالمطلب از آن مولود خبری داشته باشد. اگر مشرکین قریش بی­اطلاع بودند، آن یهودی را از دارالندوه بیرون می­کردند؛ اما نه‌تنها انکاری از طرف مشرکین دیده نمی­شود، بلکه او را همراهی می­کنند. آنها متوجه می­شوند عبدالمطلب صاحب نوه شده است. یهودی خواستار رؤیت نوزاد می­شود و تمام مشرکین با او همراه می­شوند تا این مولود مبارک را از نزدیک مشاهده کنند؛ چون همگی صاحب اطلاع و منتظر بودند. آنها وارد خانه عبدالمطلب می­شوند. یهودی به پیامبر(ص) نگاه می­کند و از عبدالمطلب می­­خواهد تا پارچه روی بدن حضرت را کنار بزند. وقتی پارچه را برمی­دارد و آن یهودی به شمایل حضرت نگاه می­کند، متوجه می­شود پیامبر موعود به دنیا آمده و این نوزاد همان پیامبر آخرالزمان است. ناگهان بی­هوش می­شود. وقتی به هوش می­آید از او می­پرسند، چه شده؟ او در جواب می­گوید: پیامبر آخرالزمان همین مولود است و او همان کسی است که می­خواهد بساط ما را جمع کند.

ممکن است اشکال شود چرا عبدالمطلب آن­ افراد را به خانه خود راه دادند؟ جواب این است که ایشان نمی­توانست آن افراد را به خانه خود راه ندهد؛ چون آنان از بزرگان مکه بودند و خود عبدالمطلب نیز یکی از اعضای دارالندوه بود. اعضای دارالندوه از سران قریش بودند که در آن‌جا جمع شده و برای مکه تصمیم­گیری می­کردند.

همه آن اعضا با آن یهودی به منزل عبدالمطلب آمدند. البته عبدالمطلب از قبل همه‌چیز را می­داند؛ منتهی باید به‌گونه­ای رفتار نماید که گویا بی­اطلاع است؛ چون اگر به‌نوعی رفتار کند که نسبت به همه‌چیز اطلاع دارد، اعضای دارالندوه و یهودیان به ماجرا پی می­بردند.

وقتی آن افراد از خانه عبدالمطلب بیرون رفتند، وی متوجه می­شود که همه نسبت به تولد حضرت آگاه شدند و چیزی برای پنهان­کاری نمانده است. یهودیان واقعا انسان­های مرموزی هستند. اعضای دارالندوه بعد از خروج از منزل عبدالمطلب، به آن یهودی گفتند: چرا بی­هوش شدی؟ یهودی در جواب گفت: این مولود همان کسی است که می­خواهد بساط ما را جمع کند.

مطلبی که باید به آن توجه داشت این است که اولین باری بود که قبل از ظهور حضرت این مطلب از دهان دشمن بیرون آمد و آن یهودی دیگران را نسبت به هدف پیامبر(ص) آگاه می­کند. بعد از بیان این جمله از یهودی مبنی بر اینکه حضرت می­خواهند بساط آنها را جمع کنند، یکی از سران قریش گفت: اینکه این مولود، بساط شما را جمع می­کند، چیز عالی و خوبی است و او ما را از شر شما آسوده و راحت می­کند. این ماجرا بیانگر این است که حتی مشرکین دنبال ابزاری بودند تا به‌واسطه آن بتوانند به یهودیان زور بگویند و فخرفروشی کنند. اما آن یهودی در جواب آن مشرک گفت: خوشحال نباشید؛ چون این مولود، بساط شما را هم جمع می­کند (7). این یهودی در همین‌جا کلنگ خراب کردن رابطه اهل مکه با پیامبر(ص) را به زمین زد.

وقتی سران دارالندوه و یهودی از منزل عبدالمطلب بیرون رفتند، در دل عبدالمطلب هراس فوران کرد و به‌همین‌جهت این مولود مبارک را به دایه سپردند تا از چشم دشمنان به دور باشد.

فعالیت یهودیان برای تحریک مکیان هنوز هم ادامه دارد

جالب است دانسته شود فعالیت یهودیان برای تحریک مکیان علیه پیامبر(ص) هرگز تعطیل نشد و هنوز هم ادامه دارد؛ چون رئیس‌جمهور فعلی آمریکا (ترامپ) گفت: باید بن‌سلمان (ولی‌عهد عربستان) را نگه داشت؛ چون او عامل بقای اسرائیل است و اگر او سقوط کند، اسرائیل سقوط می­کند. ترامپ مجبور است این حرف­ها را بزند؛ همان‌طور که آن یهودی مجبور بود تا به مشرکین بگوید این مولود، بساط شما مشرکین را نیز جمع خواهد کرد. ترامپ مجبور است و باید این‌گونه حرف بزند؛ چون امروز همه غرب به‌دلیل در خطر بودن آبرویشان در جریان قتل خاشُقجی (روزنامه­نگار عربستانی) مصمم هستند تا بن‌سلمان را ساقط کنند. غربی‌ها نسبت به حقوق بشر خیلی ادعا می­کردند و هر غلطی که می­خواستند در کشور جمهوری اسلامی ایران انجام دهند، با خبر و خبرنگاری انجام می­دادند و در دنیا به خبرنگار و خبرنگاری اعتبار دادند؛ اما با برملا شدن دست آنها در قضیه قتل خاشقجی، آبروی آنها بر باد رفت و درصددند تا آبروی رفته را بازگردانند و چون مشخص شد قتل این خبرنگار عربستانی به‌دست بن‌سلمان بوده است، لذا غربی‌ها برای حفظ آبروی خودشان باید ادای دلسوزان حقوق بشر را درآورده و خواستار برکناری بن‌سلمان شوند؛ اما ترامپ به آنها می­گوید تا دست از ادا درآوردن بردارند. او می­بیند اوضاع به‌خوبی پیش نمی­رود و اگر بن‌سلمان برکنار شود، امنیت اسرائیل نیز در خطر قرار می­گیرد و اگر موجودیت اسرائیل در خطر قرار گیرد، موجودیت خودشان نیز در خطر نابودی قرار خواهد گرفت.

بن‌سلمان و به‌طور کلی عربستان به‌وسیله اسرائیل نسبت به مسلمانان یمن، ایران، عراق، فلسطین، لبنان و سوریه دارای کینه است. زمانی عربستان فقط کینه ایران را در سینه داشت و می­شد اختلاف ایران و عربستان را به اختلاف و کینه عرب و عجم توجیه کرد؛ اما امروزه عربستان با بسیاری از کشورهای عربی مسلمان کینه و اختلاف دارد.

امی بودن پیامبر(ص) به چه معناست؟

مطلب دیگری که در مورد پیامبر(ص) مطرح می­شود، امی بودن ایشان است. برخی امی بودن را بی­سوادی ترجمه کردند. باید دانست پیامبر اسلام(ص) بالفعل به دنیا آمدند؛ درحالی‌که غیرمعصومین بالقوه به دنیا می­آیند. ارزش و اعتبار غیرمعصومین به علم و سواد آنهاست و حال آنکه آنها زمان تولد، به تعبیر قرآن در آیه «واللهُ أخرَجَکم مِن بُطُونِ اُمَّهاتِکُم لا تَعلمَون شیئا» (8) هیچ نمی­دانند. بالفعل بودن پیامبر(ص) به این معنا است که در مورد ایشان نمی­توان گفت: ایشان بالقوه و دارای استعداد دریافت قرآن هستند و باید مراحلی را طی کنند تا به فعلیت برسد. به بیانی دیگر بالفعل بودن ایشان به این معنا نیست که حضرت ابتدا باید حرف زدن را فرابگیرند و کم‌کم به سن بلوغ برسند و وقتی به چهل‌سالگی رسیدند، دارای فعلیت نسبت به دریافت قرآن به‌واسطه جبرئیل می­گردند و آن زمان جبرئیل می­تواند آیات سوره علق را بر ایشان بخواند و قبل از آن، حضرت فعلیت دریافت قرآن را نداشتند. پیامبر(ص) بالفعل متولد می­شوند و به‌طور کلی انبیا و اوصیای ایشان، لحظه تولد، بالفعل پا به عرصه گیتی می­گذارند؛ نه بالقوه. غیرمعصومین هستند که بالقوه به دنیا می­آیند و جهت به فعلیت رسیدن استعدادهایشان باید مراحل مختلفی را در زندگی طی کنند.

تردیدی نیست که اظهار معصومین(ع) بالقوه است، نه بالفعل؛ اما قوه اظهار آن بزرگواران بالفعل است، نه بالقوه. فعل پیامبر(ص) تبلیغ و دعوت مردم به صراط مستقیم و دین الهی است. پیامبر(ص) در همان لحظه تولد، واجد قوه دعوت هستند و می­توانند حرف بزنند و مردم را نسبت به رسالت خود آگاه سازند و آنها را نسبت به دستورات الهی امر و نهی کنند. آنها قوه اظهار را دارا هستند؛ اما آن را اظهار نمی­کنند تا زمانی که وقت آن فرابرسد و تا آن زمان در میان مردم مانند سایر بچه­ها بزرگ می­شوند. حضرت عیسی(ع) برای نجات حق، در یک مورد مأمور به اظهار شدند و بعد از آن، تا زمان موعود اظهاری نداشتند. آن زمانی که بنی­اسرائیل قصد داشتند ایشان را در همان گهواره به قتل برسانند، برای آشکار شدن حق مبنی بر اینکه ایشان فرستاده خدا هستند، مأمور به اظهار شدند و اگر اظهار نمی­کردند، طبق قانون آن زمان، مادر و فرزند، هردو کشته می­شدند. مردم به حضرت مریم(س) گفتند این بچه را از کجا آورده است؟ این مولود بچه فحشا باشد، مادر و فرزند هردو کشته می­شدند و چون ایشان مدافعی جز خداوند نداشتند، مأمور به اظهار شدند: «قال إنی عبدُ الله آتانِیَ الکتابَ و جَعَلَنی نبیا» (9)؛ اما از آن به‌بعد کلامی یبان نفرمودند تا اینکه لحظه ظهوروبروز فرا برسد.

اگر انبیا کمالات را دارا هستند، برای چه به دنیا می­آیند؟

انبیا بالفعل متولد می­شوند؛ اما ممکن است سؤال شود: حال که انبیا بالفعل هستند و همه‌چیز را بالفعل واجد هستند، برای چه به دنیا می­آیند؟ به بیانی دیگر وقتی هدف از ورود به دنیا دریافت کمالات است و وقتی انبیا کمالات را دارا هستند، تولدشان چه توجیهی دارد؛ چون هرکس و هرچیزی که پا به این دنیا می­گذارد، باید به کمال خود برسد و محال است موجودی در این عالم بیاید و از ابتدا تا انتهای ورودش در این دنیا یکسان باشد؛ بلکه حتما باید به کمال برسد. البته ممکن است کار را خراب کند که در این صورت مقصر خود اوست؛ ولی قانون و قاعده کلی این است که هدف از ورود به این دنیا، کسب کمال و رسیدن به کمال است. اگر پیامبر اکرم(ص) بالفعل به دنیا آمدند و همه کمالات را دارا هستند و نقطه قابل کسبی در زندگی ندارند، به دنیا آمدنشان به چه دلیل است؟

جواب این است که اگرچه پیامبر(ص) و انبیا بالفعل هستند، اما بالفعل بودنشان نسبت به غیرمعصومین است؛ یعنی نسبت به خداوند متعال بالقوه هستند و کمال در وصول به خداوند است. برای تقریب به ذهن، اگر معدنی از طلا در نظر گرفته شود، عیار برخی از سنگ­ها برای استخرج طلا 90 است؛ برخی 20 و برخی کمتر است و عیار برخی از سنگ­ها 100 است؛ اما همین سنگی که دارای عیار 100 است، برای تبدیل شدن به النگو و انگشتر باید مراحلی را طی کند. عیار پیامبر(ص) برای وصول به حق، 100 است؛ اما دیگران قابل مقایسه با حضرت نیستند. پیامبر(ص) نسبت به خداوند بالقوه است؛ اما نسبت به غیرمعصومین که نیازمندند، بالفعل هستند. به قول شهریار که این مطلب را راجع به حضرت امیر(ع) به نظم درآورده است:

نه خدا توانمش خواند، نه بشر توانمش گفت متحیرم چه نامم شه ملک لا فتی را با

این بیان رُوات که منسوب به علی(ع) است – مبنی بر اینکه دو مَلَک از کودکی، مأمور تعلیم پیامبر(ص) بودند- مورد تردید است؛ مگر اینکه تعلیم پیامبر(ص) توسط ملائک به مراتب حرکت ایشان به‌سمت حق و خداوند، اشاره داشته باشد، نه حرکت پیامبر(ص) به‌سمت زمین؛ چون یک بحث در نفوذ شیطان در غیرمعصومین است و نفوذ شیطان در معصومین(ع) اصلا قابل تصور نیست؛ اما بحث دیگر قرب به‌سوی حق است که به‌دلیل وجود عیار بالا در پیامبر(ص) ملائکی که متصدی تعلیم ایشان هستند، به‌دلیل اینکه غیرمعصومین فاقد آن عیار هستند، امکان ایجاد ارتباط آن ملائک با غیرمعصومین وجود ندارد. در غیر این صورت این روایت در راستای ادعای بی­سوادی پیامبر(ص) جعل شده است.

حال که وجود کمالات در پیامبر(ص) هنگام تولد بالفعل موجود است، روایاتی که می­گوید آن حضرت هنگام بعثت و نزول وحی و جیرئیل در حِرا بر خواندن، ابراز عدم علم و دانستن می­کنند، مردود است؛ چون ایشان بالفعل بودند و در مقایسه با خداوند، ایشان در عالم بالقوه هستند. بنابراین راه کمال برای همه موجودات وجود دارد تا اینکه مقام فنا در خداوند حاصل شود. مقام فنا مقامی است که انسان خودش را نمی­بیند و همه‌چیز را فعل محض خداوند می­بیند.


آیا پیامبر اسلام(ص) لحظه تولد به رسالت خویش شهادت دادند؟

سؤال) در مورد معصومینی مانند حضرت زهرا(س) و امام‌زمان(عج) روایت شده که لحظه تولد به نبوت پیامبر(ص) و وصایت امیرالمؤمنین(ع) شهادت دادند و امام‌زمان(عج) نیز بلافاصله بعد از تولد، آیه «و نُرِیدُ أن نَمُنَّ علی الذین استُضعِفُوا فی الأرض و نَجعَلَهُم أئمةً و نَجعَلَهُمُ الوارثین» (10) را تلاوت نمودند. آیا چنین‌چیزی در مورد پیامبر(ص) و نیز گزارشی مبنی بر شهادت حضرت به رسالت خودشان وجود دارد؟

جواب) پیامبر(ص) آن لحظه حق اظهار و بروز ندارند. اقرار قلبی به توحید کفایت می­کند و لزومی ندارد که حتما بر زبان جاری شود.

اگر گفته شود اطرافیان باید اقرار مولود را بشنوند، باید دانست این اقرار زبانی زمانی تمام می­شود که برای اطرافیان و محیط پیرامونی مفهوم داشته باشد. گزارش شهادت پیامبر(ص) بر رسالت و نبوت خودشان برای مسلمین دارای ارزش است؛ اما برای غیرمسلمین که اوراد و اذکار پیامبر(ص) را قبول ندارند و برای آنها نامفهوم است، ارزشی ندارد.

ممکن است گفته شود کلام و سخن گفتن حضرت لحظه تولد – مانند اینکه بسیاری از اتفاقات رخ داده است- دارای ارزش است. اما سؤال این است که وقتی حضرت متولد می­شوند، چرا خداوند اتفاقاتی مانند خشک شدن دریاچه، فروریختن ایوان مدائن و خاموش شدن آتشکده را به وجود می­آورد؟ این علائم از قبل به‌عنوان علامات ظهور حضرت بیان شده بود. منتظران ظهور حضرت از زمان تولد ایشان سؤال می­کردند که در جواب به آنها گفته ­شد: لحظه تولد، چنین علائمی به وقوع می­پیوندد. این علائم به این جهت بود که مردم به‌سمت حضرت کشیده شوند. اگر رسول­ خدا(ص) به‌محض تولد، نبوت خود را به‌شیوه لسانی ابراز کنند، برای چه‌کسی هادی و هدایتگر است؟ آیا برای خدیجه(س) که آن لحظه حضور ندارند و بر دین حضرت ابراهیم(ع) هستند هدایت­گر است و یا برای آمِنه که خودشان مؤمنه هستند؟! آیا این ابراز لسانی برای عبدالمطّلب که خود مؤمن است هدایتگر است؟! چنین ابرازی برای ابولهب و ابوجهل هدایت­گر نیست؛ چون تولد ایشان از آن دو نفر و بسیاری دیگر مخفی است و اگر پیامبر(ص) در برابر افرادی مانند ابولهب ابراز و اظهار لسانی داشته باشند، همان‌دم توسط ابولهب به سحر و ساحری متهم می­شوند.

پیامبر(ص) حین تولد، بالفعل هستند و بنابراین اظهار آن متوقف بر دستور الهی است. وقتی امام‌زمان(عج) متولد شده و آیه «و نُریدُ أن نَمُنَّ علی الذین استُضعِفوا فی الأرض و نَجعَلَهُمُ أئمةً و نَجعَلَهُمُ الوارثین» را تلاوت نمودند نیز بالفعل هستند. در آن لحظه حضرت مأمور تلاوت آن آیه هستند؛ همچنان‌که حضرت عیسی(ع) به اظهار و ابراز مأمور بودند؛ درحالی‌که از امام سجاد(ع) و سایر ائمه(ع) چنین‌چیزی نقل نشده است. پس معلوم می­شود چنین اظهاراتی در آن مقطع زمانی لازم بوده است. برای مثال، چون حضرت زهرا(س) مأموریت و افشاگری بزرگی بر دوش ایشان گذاشته شده، لذا شخصیت ایشان باید به‌قدری جلوه­گر و برای مردم مطرح و مهم باشد تا افرادی که اقدامات و مأموریت آن حضرت را می­بینند، به‌دلیل آن اظهار لحظه تولد، اقدامات حضرت برایشان قابل فهم و توجیه باشد و بپذیرند. حضرت زهرا(س) در سن 18 سالگی وارد مبارزه سنگین می­شوند و کسانی که مقابل حضرت می­ایستند، امثال ابولهب و ابوجهل نیستند؛ بلکه حضرت مقابل جریانی می­ایستند که همگی کنار رسول­ خدا(ص) بودند و آن جریان در اذهان مسلمانان موجه هستند؛ بنابراین حضرت زهرا(س) نیز باید در اذهان مردم دارای یک جایگاهی باشند که در گفت‌وگوی ایشان با جریان مقابل، شخصیت حضرت برای مردم خیلی رفیع و منیع باشد. پیامبر اکرم(ص) از ناحیه یهودیان و مسیحیان شناخته‌شده هستند و آنان نسبت به وجود حضرت و مأموریت ایشان علم دارند. بَحیرای راهب، بزرگ آکادمی مسیحیان، وقتی پیامبر(ص) را در سن 12 سالگی می­بیند، به ابوطالب می­گوید: ایشان را به شام نبرند؛ اگر دست یهودیان به این نوجوان برسد، او را به قتل می­رسانند. کسی مانند بحیرا به علائم کودکی نیاز ندارد؛ چون او علم دارد. علائم باید مفید فایده باشد.

خلاصه اینکه انبیا، پیامبر اسلام(ص) و اوصیای حضرت نسبت به سایر مردم بالفعل به دنیا می­آیند؛ به این معنا که آن انوار مقدس از کسی مطلبی نمی­آموزند. قرار نیست حضرت موسی(ع) تکلم کردن را از مادرشان بیاموزد؛ ولی باید صبر کند و مانند سایر بچه­ها به‌طور طبیعی بزرگ شود و همان مراحل را در ظاهر بگذراند و حق اظهار ندارد.

پیامبر اسلام(ص) در مورد نوشتن، حق اظهار پیدا نکردند؛ نه اینکه ناتوان باشند

پیامبر(ص) لحظه تولد، استاد سخنِ عالَم هستند؛ نه اینکه سخن گفتن را از مادر و دایه بیاموزند. بنابراین ادعای بی­سوادی پیامبر(ص) و اینکه ایشان نوشتن را نمی­دانستند، حرف کسانی است که معتقدند پیامبر(ص) بالقوه است و باید به فعلیت برسد و ایشان بعد از طی مراحلی، به فعلیت رسید، ولی در نوشتن به فعلیت نرسید! این کلام و اعتقاد مردود است؛ ولذا همان­طور که گفته شد، پیامبر(ص) بالفعل متولد شدند و سخن گفتن و نوشتن را بالفعل دارا بودند؛ اما در مورد نوشتار حق اظهار پیدا نکردند؛ نه اینکه ناتوان باشند؛ چون عدم قدرت و توانایی بر نوشتار – و به‌طور کلی ناتوانی- نقص است؛ اما ننوشتن نقص نیست.

اشکال دیگری که در مورد بالفعل بودن پیامبر(ص) ممکن است مطرح شود، آیه «قل إنما بشرٌ مِثلُکم یُوحَی إلیّ» (11) است به این صورت که این آیه می­گوید پیامبر(ص) نیز مانند مردم بشر است؛ ولذا لحظه تولد بالقوه است. اما جواب این است که در همان آیه به واژه «یوحی» اشاره شده است و همین کلمه بیانگر تفاوت ایشان با سایر مردم در فعلیت و عدم فعلیت است.

آیا علی(ع) از دستور پیامبر(ص) مبنی بر محو عبارت «رسول­الله» تخطی نمود؟

شبهه دیگری که مطرح است این است که در جریان صلح حدیبیه وقتی کفار به‌دلیل انکار رسالت و نبوت، خواستار محو واژه «رسول­الله» از قرارداد شدند، پیامبر(ص) به علی(ع) دستور دادند تا آن کلمه را از قرارداد محو کنند و علی(ع) از سر دلسوزی و به‌دلیل بی­احترامی نکردن به نام پیامبر(ص) فرمودند: من نمی­توانم آن را پاک کنم و به‌‌نوعی تعارف کردند و سپس پیامبر(ص) از علی(ع) خواستند تا انگشت پیامبر(ص) را روی عنوان رسول­الله قرار دهند تا خود حضرت آن کلمه را از قرارداد محو کنند.

اما باید دانست این شبهه نیز مردود است؛ چون عصیان علی(ع) از امر رسول ­خدا(ص) معنا ندارد. قائل شدن به عصیان علی(ع) از امر رسول ­خدا(ص) از قائل شدن به عدم توانایی پیامبر(ص) بر عدم خواندن بدتر است. امر کردن و دستور دادن پیامبر(ص) نسبت به چیزی، طبق آیه «و ما یَنطِق عن الهوی إن هو إلا وحیٌ یُوحی» (12) عین مصلحت است و تخطی و عصیان از آن به این معنا است که عاصی یا به این مصلحت عمل نمی­کند و یا اینکه عاصی خود را از صادرکننده دستور و امر، اعلم می­داند. باید دانست بین غیرمعصومین اگرچه امکان وجود چنین تعارفاتی وجود دارد، اما در بین معصومین این تعارفات معنا ندارد. وقتی پیامبر(ص) به علی(ع) دستور می­دهند تا کلمه رسول­الله را محو کنند، معنایش این است که در همان لحظه، مصلحت و صلاح همین است. اگر محو واژه رسول­الله بی‌احترامی بود، پیامبر(ص) هرگز چنین دستوری نمی­دادند؛ لذا این داستان نیز از جعلیات است.

در واقعه­ای پیامبر(ص) در مکه به علی(ع) امر کردند تا پای مبارک خود را روی دوش مبارک پیامبر(ص) قرار دهند و بت­ها را از بالا بر زمین بیاندازند. علی(ع) پای خود را روی دوش حضرت گذاشتند و به بالا رفته و بت­ها را به پایین انداختند؛ اما بعد از اِسقاط بت­ها و موقع پایین آمدن، پای خود را روی دوش پیامبر(ص) نگذاشتند و از همان بالا به پایین پریدند. پیامبر(ص) به علی(ع) فرمودند: چرا موقع پایین آمدن پای خود را روی دوش من نگذاشتی؟ علی(ع) در جواب فرمودند: موقع بالا رفتن دستور و امر وجود داشت؛ اما موقع برگشت امر و دستوری در کار نبود و پا نهادن بر دوش شما خلاف احترام بود؛ لذا از همان بالا به پایین پریدم.

روایاتی که ناظر به تأخیر در ابلاغ ولایت توسط پیامبر(ص) است، مردودند

این اقدام علی(ع) یک درس است؛ به این معنا که وقتی امر و دستوری وجود داشته باشد، باید امتثال امر و اطاعت کرد. براین‌اساس هر روایتی که بیان­گر عصیان معصوم از اوامر و دستورات صادره از طرف پیامبر(ص) و یا امام قبلی باشد، مردود است؛ ولذا روایاتی که ناظر به تأخیر در ابلاغ ولایت و وصایت حضرت امیر(ع) توسط پیامبر(ص) است، مردودند؛ چون قبول آن روایات به‌معنای قبول ارتکاب عصیان از ناحیه رسول ­خدا(ص) خواهد بود. بیان این مطلب از این باب است که برخی آیه «بَلِّغ ما اُنزِلَ إلیک مِن ربک» (13) را – العیاذبالله- به تأخیر ابلاغ ولایت علی(ع) توسط پیامبر(ص) حمل کردند. در بیان مراد از آیه باید دانست: خداوند قبل از روز غدیر و فرارسیدن حجةالوداع خطاب به پیامبر(ص) فرمودند: ای پیامبر! ولایت علی(ع) را ابلاغ کن؛ اما زمان آن باید برسد. وقتی پیامبر(ص) در بازگشت از حجةالوداع به منطقه غدیر رسیدند، از ناحیه خداوند به پیامبر(ص) خطاب شد: الآن زمان ابلاغ دستور اعلام ولایت و وصایت علی(ع) است. خداوند از قبل در مورد ابلاغ ولایت علی(ع) به پیامبر(ص) وحی فرستاده بود و حضرت منتظر اعلام زمان آن از طرف خداوند هستند.

در مورد تهدید آخر آیه، یعنی عبارت «و إن لَم تَفعَل فَما بَلَّغتَ رِسالَته و اللهُ یَعصِمُک مِنَ الناس» (14) باید دانست: این تهدید مربوط به اهمیت مطلب است؛ نه اینکه مربوط به پیامبر(ص) باشد. این آیه مشابه آیه «و لقد اُوحِیَ إلیک و إلی الذین مِن قَبلِک لَئن أشرَکتَ لَیَحبَطَنَّ عملُک و لَتَکونَنَّ مِنَ الخاسرین» (15) است. معنای این جمله شرطیه این نیست که – نعوذبالله- پیامبر(ص) در آستانه شرک به خداوند قرار گرفته باشند؛ بلکه در مقام بیان اهمیت مطلب است. در آیه ابلاغ ولایت هم عبارت «و اللهُ یَعصِمک مِن الناس» ارتباطی با تأخیر در بیان ندارد.

خداوند در قرآن می­فرماید: «یا ایها الرسول بَلِّغ ما اُنزِل إلیک مِن ربک… » (16)؛ یعنی ای پیامبر! اگر این بیان صورت نگیرد، گویا رسالت ابلاغ نشده و ناقص می­ماند. یک سؤال مقدر بین رسول ­خدا(ص) و خداوند ردوبدل می­شود که خداوند در ادامه آیه درصدد افشا کردن آن است. سؤال مقدر پیامبر(ص) این است که با وضعیت موجود، اگر این دستور ابلاغ شود، چه بر سر دین خواهد آمد؟ حضرت از شهادت خودشان هراس و ترسی ندارند و ایشان طالب شهادت در راه خداوند هستند. خداوند در ادامه آیه می­فرماید: «و اللهُ یعصمک من الناس». «کاف» خطاب در این آیه به شخصیت حقیقی پیامبر(ص) برنمی­گردد؛ به شخصیت حقوقی حضرت برمی­گردد؛ یعنی به شخص متصف به رسالت. به این معنا که هراس و ترس از این وجود دارد که اگر علی(ع) توسط پیامبر(ص) معرفی شوند، همان رسالتی که خداوند در همان آیه خطاب به پیامبر(ص) فرمودند که در صورت عدم ابلاغ، انجام نمی­شود، از بین برود؛ نه اینکه در مورد از بین رفتن رسول(ص) هراس وجود داشته باشد. اصل هراس و ترس اشکال ندارد و حلال و جایز است؛ بلکه ممدوح است؛ مانند اینکه فرمانده به سربازان بگوید: می­ترسم امشب دشمن حمله کند و این منطقه را بگیرد. حال اگر فردی به‌دلیل این ترس، نیروها را فراری بدهد، مؤاخذه می­شود؛ اما اگر برای جلوگیری از حمله دشمن، خاکریز زده شود، آن فرمانده مورد تحسین واقع می­شود. اگرچه هردو، ترس است و اصل ترس اشکالی ندارد، اما مترتب ساختن اثر منفی بر ترس در باب مأموریت­های الهی حرام است. ترس و هراس پیامبر(ص) به‌جا بود؛ ولذا خداوند در این آیه پیامبر(ص) را به‌خاطر ترس نکوهش نکرد؛ بلکه می­فرماید: این تهدید حق است؛ اما من آن را حل می­کنم.

کسی ادعا نکرده پیامبر(ص) قرآن را با نگاه کردن به خطوط آن نمی­خواند

سؤال دیگری که در این زمینه مطرح است، اینکه آیا رسول ­خدا(ص) نمی­توانستند قرآن نازل‌شده را از روی آن بخوانند؟ از کسانی که مدعی هستند پیامبر(ص) خواندن و نوشتن را نمی­دانستند، سؤال می­شود: آیا پیامبر(ص) با نگاه کردن به خطوط قرآن، آن را نمی­خواندند؟ احدی دراین‌باره نگفته پیامبر(ص) قرآن را با نگاه کردن به خطوط آن نمی­خواندند. ممکن است گفته شود پیامبر(ص) آن را از حفظ می­خواندند؛ اما خداوند در سوره علق می­فرماید: «إقرأ باسم ربک الذی خلق» (17) و این دستور خداوند مبنی بر خواندن، عام است؛ چه اینکه از حفظ خوانده شود و چه اینکه از روی قرآن و با نگاه به خطوط قرآن تلاوت شود. مدعیان نقص پیامبر(ص) نسبت به خواندن و نوشتن، در مورد خواندن قرآن توسط پیامبر(ص) از روی آن ساکت‌اند و ادعاهای آنان فقط به مکتوبات و نامه­هاست. خواندن قرآن از روی آن و نگاه به خطوط آن دارای ثواب است؛ هرچند اگر شخص حافظ قرآن باشد. ائمه(ع) قرآن را از روی آن می­خواندند. آیا پیامبر(ص) چنین کاری را انجام نمی­دادند؟! طبق آیه «آمَنَ الرسولُ بِما اُنزِلَ إلیه مِن ربّه» (18) هرچه که حضرت بیان می­فرمایند، آن را قبول داشته و عامل به آن هستند.

انبیا و اوصیا از لحظه تولد واجد کمالات‌اند

در ماجرای صلح حدیبیه، واژه «رسول­الله» که در صلح­نامه قید شده بود، در قرآن نیز این واژه مطرح شده است؛ ولذا اینکه حضرت خواندن را نمی­دانستند، صحیح نیست و چون ایشان بالفعل به دنیا آمدند، هرچه کمال وجود دارد، ایشان بالفعل آن را واجد هستند؛ مانند قدرت نوشتن، خواندن، تیراندازی؛ اما ظهوروبروز ندارد. به عبارتی نباید اشکال شود که پیامبران و انبیای الهی بدون تلاش و زحمت به این مرحله رسیده­اند و مراد این نیست که بعد از تلاش و کوشش انبیای الهی، آنها به درجه­ای رسیده­اند که بعد از رسیدن به آن درجه، با سایر مردم دارای تفاوت شدند؛ بلکه انبیای الهی از همان ابتدا نسبت به بقیه مردم تفاوت داشتند و بعد از تلاش و کوشش، به خداوند نزدیک­تر شدند؛ اما نسبت به بقیه مردم، انبیای الهی از همان لحظه تولد، واجد همه کمالات بودند.

وقتی انبیای الهی آزمایش می­شوند، از همان ابتدای تولد باید نسبت به این آزمایش، بالفعل واجد کمالات باشند. گوهر وجود امام حسین(ع) از همان لحظه تولد برای روزی مانند روز عاشورا ساخته شده­ است و در روز عاشورا ظهوروبروز پیدا می­کند. برهمین‌اساس اگر امام حسین(ع) در همان لحظه­ای که به دنیا می­آیند، دارای علی­اکبر(ع) و علی­اصغر(ع) بودند، همان لحظه نیز آنها را به همین شکلِ سال 61 هجری در راه خداوند اهدا می­کردند و به همین‌گونه اتفاق می­افتاد؛ نه اینکه حضرت پنجاه‌وهفت سال تلاش کرده و به مرتبه­ای برسند تا نسبت به این مصائبِ وارده صبور باشند. کمال امام حسین(ع) در قرب به‌سوی حق است؛ یعنی آن چیزی که عقول انسان­های عادی از درک آن عاجز است. در زیارت رجبیه آمده است: «لا فرقَ بینک و بینهم إلا أنهم عِبادُک و خَلقُک فَتقُها و رَتقُها بِیَدِک بَدؤُها مِنک و عَودُها إلیک» (19)؛ مقامی که جبرئیل هم نمی­تواند آن را درک کند: «لَو دَنَوتُ أنمُلَةً لَاحتَرَقتُ» (20)؛ یعنی اگر کمی بالاتر بیایم، می­سوزم و نابود می­شود و به قول شاعر:

اگر یک سر مو فراتر پَرَم فروغ تجلی بسوزد پرم

اینکه انبیا و اوصیا از همان ابتدا واجد کمالات بودند، هم دلیل نقلی دارد – مانند آیه­ای که خداوند در آن از قول حضرت عیسی(ع) می­فرماید: «قال إنی عبدُ الله آتانِیَ الکتابَ و جَعَلَنی نبیا» (21) و چون پیامبر آخرالزمان نسبت به حضرت عیسی(ع) اکمل هستند، به‌طریق‌اولی واجد این کمال­اند- و هم دلیل عقلی دارد؛ چون اگر یک نقطه‌ضعف در انبیا و اوصیای الهی وجود داشته باشد، روی زمین و میان بشر، مورد قبول واقع نمی­شدند. انبیا هیچ­گونه نقصی نداشته و از همان ابتدا بالفعل متولد شدند.

(1). نساء/118.

(2). انعام/121.

(3). نور/35.

(4). بقره/257.

(5). همان/256.

(6). اعراف/157.

(7). الکافی، ج8، صص300-301.

(8). نحل/78.

(9). مریم/30.

(10). قصص/5.

(11). کهف/110.

(12). نجم/3و4.

(13). مائده/67.

(14). همان.

(15). زمر/65.

(16). مائده/67.

(17). علق/1.

(18). بقره/285.

(19). مصباح المتهجد، ج2، ص803.

(20). بحار الأنوار، ج18، ص382.

(21). مریم/30.