لزوم بررسی ارتباط وزرای بنی‌عباس با سازمان یهود

مجموعه تاریخ تطبیقی اسلام از حاج آقا طائب

شنبه، 21 مهر 1397

48 دقیقه

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد لله رب العالمین

رب اشرح لی صدری و یسر لی امری و احلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی

اگر امامت ائمه(ع) به ظهور می­رسید، همان لحظه شهید می­شدند

در جلساتی که سال قبل برگزار شد، روایتی نقل شد مبنی‌بر اینکه علت شهادت امام کاظم(ع) به‌دست هارون عباسی، سخن‌چینی برادرزاده امام(ع) یعنی محمد فرزند اسماعیل علیه حضرت بود. این روایت به‌دلیل ارتباط آن با بحث جلسه قبل، در این جلسه مجددا مطرح می­شود.

بحث این است که شرایط حاکم بر زمان امام کاظم(ع) و امام رضا(ع)، وضعیت و شرایطی بود که مطلبی را ثابت می­کند و آن مطلب، ظهور و غیبت ائمه(ع) است. باید دانست غیبت امام از زمان حضرت بقیةالله الاعظم(عج) شروع نشده است؛ بلکه از زمان حضرت امیرالمؤمنین(ع) شروع شده است؛ منتها این غیبت در زمان حضرت ولی­عصر(عج) به‌شکل تامه محقق شد. به بیانی دیگر، غیبت قبل از غیبت امام زمان(عج) به‌شکل ناقص واقع شده بود؛ اما در زمان حضرت ولی­عصر(عج) این غیبت به‌شکل کامل به وقوع پیوست. به عبارت سوم، در مورد سایر ائمه(ع) اگر امامت آن بزرگواران به ظهور می­رسید، همان لحظه شهید می­شدند. برای جریان مقابل، ظاهر بودن شخص ائمه(ع) مهم نبود؛ بلکه اگر شخصیت امام ظهور پیدا می­کرد، همان دم آن عزیزان را به شهادت می­رساندند. تا زمانی که امامت حضرت علی(ع) در جامعه ظهور و بروز پیدا نکند، با او کاری ندارند. به عبارتی، جریان مقابل، با زندگی شخصی و فعالیت روزمره حضرات درگیر نمی­شدند؛ اما اگر امامت امام ظهور و بروز پیدا کند و امام ادعای ریاست بر جامعه داشته باشد، او را به شهادت می­رساندند. روایت صریحی بر این مطلب در زمان هارون و حضرت رضا(ع) وجود دارد.

لزوم بررسی ارتباط وزرای بنی‌عباس با سازمان یهود

مطلب دومی که در جلسه گذشته مطرح شد، این بود که وزرا و آل­هایی که در حکومت بنی­عباس فعالیت می­کردند، باید به‌خوبی شناسایی شوند و هویت آنها روشن شود تا ارتباطشلن با سازمان یهود کشف شود.

وضعیت، نسبت به تیره و طایفه بنی‌عباس روشن است. علی­بن­عبدالله­بن­عباس و سپس محمدبن­علی­بن­عبدالله­بن­عباس و بعد از او جعفربن­محمدبن­عبدالله­بن­عباس و پس از او مهدی و سپس به‌ترتیب هارون، مأمون و سایر خلفای بنی­عباس به قدرت رسیدند و اهداف یهودیان را دنبال می­کردند و یا اینکه به‌نحوی توسط برخی افراد و جریان‌ها که یهود در کنار این طایفه قرار داده بود، هدایت می­شدند. آل­ها مانند برمکیان و بنی­سهل­ها چه کسانی بودند؟

آیا شهادت امام کاظم(ع) به‌سبب سخن‌چینی برادرزاده‌شان بوده است؟

در همین راستا اینکه شهادت امام کاظم(ع) را به سخن‌چینی و کلامی که برادرزاده امام(ع) یعنی محمدبن­اسماعیل زد منسوب می­کنند، باید مورد بررسی قرار گیرد.

مرحوم کلینی این روایت را از علی­بن­جعفر نقل می­کند که سند آن صحیح است. علی­بن­ابراهیم از محمدبن­عیسی­بن­عُبَید یَقطینی از موسی­بن­قاسم بَجَلی که از ثقات است و او از علی­بن­جعفر که برادر امام کاظم(ع) است نقل می­کند:

في أصول الكافي : عليّ بن إبراهيم، عن محمّد بن عيسى، عن موسى بن القاسم البَجَليّ، عن عليّ بن جعفر – عليه السّلام – قال: جاءني محمّد بن إسماعيل (برادرزاده امام کاظم(ع) )و قد اعتمرنا عُمرة رجب، و نحن يومئذ بمكّة. فقال: يا عمّ، إنّي اُريدُ بغدادَ و قد أحبَبتُ أن أوَدِّعَ عميّ أبا الحسن، يعني موسى بن جعفر – عليه السّلام-. (خیلی دوست دارم با عمویم موسی­بن­جعفر(ع) هم خداحافظی کنم) و أحبَبتُ أن تَذهَبَ معي إليه. فخرجتُ معه نَحوَ أخي،(همراه محمد نزد برادرم موسی­بن­جعفر(ع) رفتم) و هو في داره الّتي بالحَوبة، (نام محله­ای بود) و ذلك بعد المغرب بقليل فضربت الباب فأجابني أخي فقال: مَن هذا؟ فقلت: عليّ. فقال: هو ذا أخرُج (داخل شو) و كان بَطِی‌ءَ الوضوء (حضرت وضویش را طول می­دادند) فقلت: العَجَل (به حضرت عرض کردم: مقداری عجله کنید) قال: و أعجَلُ. فخرج و عليه إزار مُمَشَّق قد عَقَدَه في عُنُقه (یک لباس بلندی روی دوش حضرت بود) حتّى قعَد تحت عَتَبَة الباب. فقال عليّ بن جعفر: فانكَبَبتُ عليه فقَبَّلتُ رأسَه و قلت: قد جئتُك في أمر إن تَرَه صوابا فاللهُ وَفَّقَ و إن يكن غيرَ ذلك فما أكثَرَ ما نُخطِئ (به حضرت عرض کردم: برای وساطت آمده­ام؛ اگر درست است، بپذیرید و اگر اشتباه کردم، خیلی خطاکارم) قال: و ما هو؟ قلت: هذا ابنُ أخيك يُريد أن يُوَدِّعَك و يَخرُجَ إلى بغداد (برادرزاده شما، محمدبن‌اسماعیل) فقال لي: اُدعُه فَدَعَوتُه (امام فرمودند: او را به داخل دعوت کن. من نیز اجابت کرده، او را به داخل دعوت کردم) و كان مُتَنَحّياً فدَنَا منه فقَبَّل رأسَه و قال: جعلت فداك، أوصني. (محمد سر مبارک امام(ع) رابوسید و به حضرت عرض کرد: من راهی بغدادم؛ مرا توصیه­ای بفرمائید)فقال: اُوصِيك أن تَتَّقِيَ اللهَ في دَمي (امام(ع) فرمودند: مراقب باش در ریختن خون ما شراکت نکنی) فقال: مَن أرادك بسُوء فعَل اللهُ به وَ جَعَلَ يَدْعُو عَلَى مَنْ يُرِيدُهُ بِسُوء (محمد گفت: خداوند کسی را که بخواهد نسبت سوئی درباره شما داشته باشد، مرگ بدهد) ثمّ عاد فقبَّل رأسَه ثمّ قال: يا عمِّ أوصِني (محمد دومرتبه سر مبارک امام(ع) را بوسید و به ایشان عرض کرد: مرا توصیه­ای ­بفرمائید) فقال: اُوصيك أن تَتَّقِيَ اللهَ في دمي (امام(ع) فرمودند: مراقب باش در ریختن خون من شراکت نکنی) فقال: من أرادك بسوء فعَل اللهُ به و فعَل ثمّ عاد فقبَّل رأسَه ثمّ قال: يا عمِّ أوصني فقال: أوصيك أن تتّقي اللهَ في دمي. فدعا عَلَى مَن أراده بسوء ثمّ تَنَحَّى عنه و مَضَيتُ معه. فقال لي أخي: يا عليّ مَكانَك. فقُمتُ مكاني. فدخَل مَنزِلَه ثمّ دعاني فدخَلتُ إليه. فتَنَاوَلَ صُرَّةً فيها مِائَةُ دينار (1) فأعطانيها (علی­بن­جعفر می­گوید: حضرت کیسه­ای حاوی 100 دینار به من دادند) و قال: قل لابن أخيك يَستَعِينُ بِها عَلَى سَفَره(حضرت فرمودند: آن را به محمدبن­اسماعیل بده و به او بگو آن را توشه راهش قرار دهد)قال عليّ: فأخَذتُها فأدرَجتُها في حاشية رِدائي (علی می­گوید: آن را گرفتم و گوشه لباسم گذاشتم) ثمّ ناوَلَني مِائةً اُخرى و قال: أعطِه أيضا (سپس حضرت 100 عدد دیگر به من دادند و فرمودند: این را نیز به او بده) ثمّ ناوَلَني صرّة أخرى و قال: أعطه أيضا (سپس کیسه دیگری به من دادند و فرمودند: این را هم به او بده) فقُلتُ: جُعِلتُ فِداك إذا كُنتَ تَخافُ منه مِثلَ الّذي ذَكَرتَ فلِمَ تُعِينُه على نَفسك؟ (به حضرت عرض کردم: اگر واقعا این فرد علیه شما و در ریختن خون شما مشارکت می­کند، چرا به او کمک می­کنید؟ علی­بن­جعفر فقیه بود و منظور علی این بود که آیا کمک به او کمک و اعانه بر ظلم نیست؟) فقال: إذا وَصَلتُه و قَطَعَني قَطَعَ اللهُ أجَلَه (حضرت فرمودند: اگر من صله رحم کنم و او قطع رحم کند، خداوند عمر او را کوتاه می­کند) ثمّ تناول مِخَدَّةَ أدَمٍ فيها ثَلاثةُ آلافِ درهمٍ وَضَحٍ فقال: أعطِه هذه أيضا (سپس حضرت یک کیسه­ای از لیف خرما به من دادند که 3000 درهم (2) در آن بود و فرمودند: این را نیز به او بده) قال: فخَرَجتُ إليه فأعطَيتُه المِائةَ الاُولى ففرِح بها فرحا شديدا و دَعَا لِعَمّه (علی می­گوید: 100 دینار اول را به او دادم. خیلی خوشحال شد و برای عمویش امام کاظم(ع) دعا کرد) ثمّ أعطيتُه الثّانيةَ و الثّالثةَ ففرِح بها حتّى ظننتُ أنّه سيَرجِع و لا يَخرُج (100 دینار دومی و سپس سومی را دادم. آن‌قدر خوشحال شد که من گمان کردم برادرزاده امام(ع) از سفر به بغداد منصرف شده است) ثمّ أعطيته الثّلاثةَ آلافِ درهمٍ (سپس 3000 درهم را به او دادم) فمضى على وَجهه حتّى دخل على هارون (اما به بغداد رفت و بر هارون وارد شد) فسلّم عليه بالخِلافة (به‌نام خلیفه بر هارون سلام داد) و قال: ما ظننتُ أنّ في الأرض خليفَتَين حتّى رأيتُ عميّ موسى بنَ جعفر يُسَلَّم عليه بالخلافة (او به هارون گفت: گمان نمی‌کردم روی زمین دو خلیفه باشد تا اینکه دیدم عمویم موسی­بن­جعفر را که هرکس نزد او می­آمد، به‌عنوان خلیفه بر او سلام می­داد. از همین‌جا معلوم می­شود که چرا اهل­بیت(ع) اصرار داشتند و می­فرمودند: ما را با عنوان امیرالمؤمنین نخوانید؛ الّا جدمان علی(ع) را) فأرسل هارونُ إليه بمائة ألف درهم (هارون 100 هزار درهم به او داد) فرَماه اللهُ بالذُبَحَة فما نظَر منها إلى درهم و لا مَسَّه (خداوند محمدبن­اسماعیل را به بیماری خوره مبتلا کرد؛ به‌گونه­ای‌که نتوانست به حتی یک درهم از آن درهم­های هارون دست بزند) (3).

در علت شهادت امام کاظم(ع) این روایت را بیان کردند. این روایت صحیحه است؛ اما در کنار این روایت، روایاتی وجود دارد که مسئله را به‌شکل دیگری ترسیم می­کند.

روایتی که در آن، به شهادت امام کاظم(ع) به‌دست برمکیان اشاره شده است

عرض کردیم که برمکیان (وزرای هارون) و بنی­سهل (وزرای مأمون) باید مورد تحقیق و بررسی قرار گیرند که این طوایف چه کسانی بودند و به چه دلیل این افراد در دربار نفوذ پیدا کردند؟

برمکیان در رشد، قدرت، قوت و توسعه حکومت بنی­عباس به هارون خیلی کمک کردند؛ اما هارون یک‌مرتبه نسبت به آنان غضب کرد و دستور قتل و غارت این طایفه را صادر کرد. دلایل مختلفی برای حمله هارون به آل‌برامکه ذکر شده که به هیچ‌کدام از آنها نمی­توان اعتماد کرد. در یکی از این دلایل گفته شده: هارون خبر ازدواج خواهرش با فرزند خالد از برمکیان را شنید و این باعث عصبانیتش بود.

روایتی از محمدبن­فضیل نقل شده است که در آن، به نقش برمکیان در شهادت امام کاظم(ع) اشاره ­شده است:

حَدَّثَنَا أَبِي وَ مُحَمَّدُ بْنُ اَلْحَسَنِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ اَلْوَلِيدِ ره قَالاَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اَللهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى بْنِ عُبَيْدٍ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ اَلْحَكَمِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ اَلْفُضَيْلِ قَالَ : لَمَّا كَانَ فِي اَلسَّنَةِ اَلَّتِي بَطَشَ هَارُونُ بِآلِ بَرْمَكَ (زمانی هارون به‌طور ناگهانی تصمیم گرفت با برمکیان مقابله کند) بَدَأَ بِجَعْفَرِ بْنِ يَحْيَى وَ حَبَسَ يَحْيَى بْنَ خَالِدٍ (ابتدا جعفر را زندانی کرد و سپس پدرش را به زندان اندخت) وَ نَزَلَ بِالْبَرَامِكَةِ مَا نَزَلَ كَانَ أَبُو اَلْحَسَنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَاقِفاً بِعَرَفَةَ يَدْعُو ثُمَّ طَأْطَأَ رَأْسَهُ فَسُئِلَ عَنْ ذَلِكَ (در آن سال امام رضا(ع) در مکه بودند. در عرفه متوجه شدم حضرت دعا می­خوانند و سپس سر مبارکشان را پایین انداختند. از حضرت در مورد دعایشان سؤال شد) فَقَالَ إِنِّي كُنْتُ أَدْعُو اَللهَ تَعَالَى عَلَى اَلْبَرَامِكَةِ بِمَا فَعَلُوا **بِأَبِي عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ(حضرت فرمودند: من علیه برامکه به‌دلیل رفتاری که با پدرم داشتند، دعا کردم) فَاسْتَجَابَ اَللهُ لِيَ اَلْيَوْمَ فِيهِمْ (خداوند امروز دعای مرا در مورد آنان مستجاب کرد) فَلَمَّا اِنْصَرَفَ لَمْ يَلْبَثْ إِلاَّ يَسِيراً حَتَّى بُطِشَ بِجَعْفَرٍ وَ**يَحْيَى وَ تَغَيَّرَتْ أَحْوَالُهُم**.** (راوی می­گوید: وقتی از حج برگشتم، مدت کمی نگذشت تا اینکه یک‌مرتبه هارون نسبت به جعفر و یحیی غضب کرد و با آنان مقابله کرد) (4).

این روایت، عامل مقصر در شهادت امام کاظم(ع) را برمکیان معرفی می­کند.

تأیید این مطلب، روایتی است که مرحوم صدوق آن را نقل می­کند. فضل­بن­شاذان از صفوان­بن­یحیی و او از محمدبن­یعفور بلخی این روایت را نقل می­کند:

حَدَّثَنَا عَبْدُ اَلْوَاحِدِ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عُبْدُوسٍ اَلنَّيْسَابُورِيُّ اَلْعَطَّارُ بِنَيْسَابُورَ سَنَةَ اِثْنَتَيْنِ وَ خَمْسِينَ وَ ثَلاَثِمِائَةٍ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ قُتَيْبَةَ عَنِ اَلْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَعْفُورٍ اَلْبَلْخِيِّ عَنْ مُوسَى بْنِ مِهْرَانَ قَالَ سَمِعْتُ جَعْفَرَ بْنَ يَحْيَى يَقُولُ (جعفربن­یحیی می­گوید:) سَمِعْتُ عِيسَى بْنَ جَعْفَرٍ يَقُولُ لِهَارُونَ حَيْثُ تَوَجَّهَ مِنَ اَلرَّقَّةِ إِلَى مَكَّةَ (هارون برای سرکوب رومی­ها به رَقّه رفته بود و از آنجا به مکه برمی­گشت) اُذْكُرْ يَمِينَكَ اَلَّتِي حَلَفْتَ بِهَا فِي آلِ أَبِي طَالِبٍ (این جریان مربوط به زمانی است که هارون امام کاظم(ع) را به شهادت رسانده بود و جعفربن­خالد برمکی که وزیر هارون و در حال بازگشت از رقه به سمت مکه است، به هارون می­گوید: قسمی را که درباره آل‌ابی‌طالب خوردی فراموش نکن) فَإِنَّكَ حَلَفْتَ إِنِ اِدَّعَى أَحَدٌ بَعْدَ مُوسَى اَلْإِمَامَةَ ضَرَبْتَ عُنُقَهُ صَبْراً (تو قسم یاد کردی که هرکس از آل‌ابی‌طالب ادعای امامت کند، گردنش را بزنی. معنای این جمله این است که اگر کسی نسبت به امامت ادعایی نداشته باشد، هارون با او کاری ندارد و وقتی بخواهد امامت فردی در جامعه به منصه ظهور برسد، از طرف حاکمیت برای او مشکل به وجود خواهد آمد. آل‌برمکیان را باید مورد بررسی قرار داد و اینکه چرا هارون را علیه امام رضا(ع) ترغیب می­کنند تا ایشان را به شهادت برسانند. اگر این روایت و این ماجرا کنار آیه «لَتَجِدَنَّ أشَدَّ الناسِ عداوةً للّذین آمنوا الیهودَ» (5) قرار گیرد، چه مطلبی کشف می­شود؟ از همین جا معلوم می­شود که اولین روایت چقدر با واقع مطابقت دارد. البته می­توان آن روایت را این­گونه با این روایت جمع نمود که در روایت اول، جلسه محمدبن­اسماعیل در به شهادت رساندن امام کاظم(ع) کمک کرده است؛ ولی آنچه باید به آن توجه کرد، این است که محمدبن­اسماعیل، عامل شهادت امام(ع) نیست. در روایت فضیل آمده بود که امام رضا(ع) علیه آل‌برامکه دعا می­کردند؛ پس این روایت، شهادت امام کاظم(ع) را به آنها نسبت می­دهد. آنها تلاش دارند امام رضا(ع) را نیز به شهادت برسانند. آنها معتقد بودند امامت امام رضا(ع) به منصه ظهور رسیده است) وَ هَذَا عَلِيٌّ اِبْنُهُ يَدَّعِي هَذَا اَلْأَمْرَ وَ يُقَالُ فِيهِ مَا يُقَالُ فِي أَبِيهِ (این علی نیز فرزند اوست و همان کلامی که درباره پدر او مبنی بر دارا بودن مقام امامت مطرح می­شد، درباره فرزندش نیز ممطرح است) فَنَظَرَ إِلَيْهِ مُغْضَباً فَقَالَ وَ مَا تَرَى تُرِيدُ أَنْ أَقْتُلَهُمْ كُلَّهُمْ(هارون با غضب به قیافه عیسی­بن­جعفر نگاه کرد و گفت: چه فکر می­کنی؟ آیا می­خواهی همه آنها را به قتل برسانم؟) قَالَ مُوسَى بْنُ مِهْرَانَ فَلَمَّا سَمِعْتُ ذَلِكَ صِرْتُ إِلَيْهِ فَأَخْبَرْتُهُ(موسی­بن­مهران می­گوید: زمانی که این سخنان را از جعفر­بن­یحیی برمکی شنیدم، نزد امام رضا(ع) رفته و و ماجرا را به ایشان اطلاع دادم) فَقَالَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ مَا لِي وَ لَهُمْ لاَ يَقْدِرُونَ إِلَيَّ عَلَى شَيْءٍ (حضرت فرمودند: با من چه کار دارند؟! نگران نباش! راجع به من نمی­توانند کاری انجام دهند) (6).

جلسه قبل روایتی از صفوان­بن­یحیی نقل شد. صفوان به امام رضا(ع) عرض کرد: ادعای بزرگی (ادعای امامت) کردید و هارون به همین دلیل، پدر شما را به شهادت رساند. حضرت در جواب فرمودند: نمی­توانند به من آسیبی برسانند.

تلاش ائمه(ع) برای عدم اظهار زودهنگام امامت خویش

روایتی وجود دارد که بیانگر تلاش حضرات معصومین(ع) در جهت عدم اظهار زودهنگام امامت خودشان برای طرف مقابل و دشمن است.

محمدبن­ابی­نصر بزنطی از اصحاب امام کاظم(ع) و امام رضا(ع) نقل می­کند: از امام رضا(ع) مسئله­ای را سؤال کردم (حتما آن مسئله سیاسی بوده است). حضرت از جواب دادن خودداری کرده سپس فرمودند: اگر آنچه را که می­پرسی بگویم، برای شما موجب شر خواهد شد. انتظار نداشته باش تمام سؤالات تو را جواب دهم. امام(ع) در ادامه فرمودند: در این صورت، گردن صاحب­الامر را می­گیرند.

در این روایت، حضرت بر خودشان واژه «صاحب­الامر» را اطلاق نمودند. این واژه، عبارت اُخرای «امیرالمؤمنین» است. سپس حضرت از جد بزرگوار خود امام باقر(ع) نقل می­کنند: خداوند امر ولایت را به‌عنوان یک راز به جبرئیل سپرد و به جبرئیل فرمود: ای جبرئیل! پیامبر(ص) امام است و داماد او علی(ع) امام است و این یک راز است. جبرئیل این خبر را به‌عنوان یک راز به پیامبر(ص) داد و پیامبر(ص) آن را به‌عنوان یک راز به علی(ع) داد و علی(ع) به هرکس که خداوند اراده فرموده است، داد. امام رضا(ع) بعد از بیان روایت امام باقر(ع)، در ادامه فرمودند: اما شما آن را فاش می­سازید. به‌محض اینکه امامت به ظهور برسد، امام(ع) را به شهادت می­رسانند. کیست آنکه سخنی را شنید، ولی آن را نشر نداد و تقیه کرد؟ (7).

باز از قول امام باقر(ع) نقل شده که حضرت فرمودند: در حکمت آل‌داود(ع) است: مسلمان را سزاوار است که مالک خود باشد و به کار خود روآورد و مردم زمانش را بشناسد (8).

امام زمان(ع) به نیرو نیاز دارد. باید دانست که این حکومت و انقلاب، یک مکتب تربیتی است و ائمه(ع) آرزوی آن را داشتند. امام باقر(ع) چقدر باید زحمت بکشند تا به اصحاب خود بفهمانند تا چه زمانی بپرسند و چه زمانی نپرسند!

امام رضا(ع) فرمودند: از خداوند پروا کنید و حدیث ما را فاش نسازید (حدیث امام(ع) همان ولایت و صاحب ولایت‌امر بودن است). اگر خداوند از دوستان خود دفاع نمی­کرد و انتقام ما را از دشمنانش نمی­گرفت… . مگر ندیدی خدا با آل‌برمک چه کرد و چگونه انتقام موسی­بن­جعفر(ع) را گرفت؟! ولو طایفه بنی­اشعث را هم خطری بزرگ تهدید می­کرد، ولی خداوند به‌واسطه دوستی آنها نسبت به امام کاظم(ع) خطر را از آنها برداشت (9).

از همین کلام حضرت معلوم می­شود که گاهی موارد ممکن است برای انسان سؤال پیش بیاید که چرا دعای برخی از مؤمنین علیه برخی افراد مستبد و ستمگر به اجابت نمی­رسد و آن ستمگر به زندگی خود ادامه می­دهد؟

نواده اشعث، محب امام کاظم(ع) بود

حضرت امیر(ع) در جریان نبرد صفین و فردای لیلةالهریر بود که با اصحاب نشسته بودند. مالک به حضرت عرض کرد: دیشب، شب سختی بود. چند نفر را به هلاکت رساندید؟ حضرت فرمودند: هزاروهفت نفر را به هلاکت رساندم. مالک به امام(ع) عرض کرد: یا علی! پیر شدید؛ من هزار نفر را زدم؛ درحالی‌که شما علی هستید! امام(ع) فرمودند: تو همین­طوری می­کشتی؛ اما من تا هفت پشت او را در نظر می­گیرم؛ اگر از نسل او یک انسان مؤمن به دنیا می­آید، او را نمی­کشتم.

علی(ع) اشعث­بن­قیس را از بین نمی­برند. بچه اشعث، به‌نام محمد در لشکر عمر سعد مقابل امام حسین(ع) ایستاد. از محمدبن­اشعث فرزندی متولد می­شود به‌نام جعفر که این شخص محب امام کاظم(ع) است. این فرد وارد دستگاه هارون می­شود و هرگاه هارون علیه امام(ع) و اصحاب آن حضرت عصبانی می­شد، جعفربن­اشعث کاری می­کرد تا عصبانیت هارون نسبت به حضرت کم شود. مرحوم علامه مجلسی در شرح حال جعفربن­محمدبن­اشعث می­گوید: این فرد در حکومت بنی­عباس به‌نفع امام(ع) خیلی تلاش می­کرد.

فضل ­بن­ سهل؛ همه‌کاره دربار مأمون

عرض شد باید آل­ها را شناخت و مورد بررسی قرار داد. هارون آل‌برامکه را تارومار کرد. در زمان امام رضا(ع) در کنار مأمون عباسی، فضل­بن­سهل بود. این فرد را چه کسی کنار مأمون قرار داد؟ این فرد را جعفربن­خالد برمکی کنار مأمون گذاشت. جعفر فضل­بن­سهل را به‌عنوان مربی مأمون، وارد حکومت کرده و در کنار مأمون قرار داد و او همه­کاره شد. فضل­بن­سهل مانند آل‌برمک که در کنار هارون تلاش می­کردند تا او امام کاظم(ع) را به شهادت برساند، در کنار مأمون عباسی تلاش می­کرد تا وی امام رضا(ع) را به شهادت برساند.

پیشنهاد مباحثه امام رضا(ع) با رؤسای مذاهب مختلف را فضل به مأمون ارائه داد و به مأمون پیشنهاد کرد تا علمای مذاهب گوناگون را دعوت نموده و در مقابل امام رضا(ع) قرار دهد. همچنین در یکی از نمازهای عید فطر، مأمون به امام رضا(ع) پیشنهاد کرد که حضرت نماز را اقامه کنند و حضرت به شرطی قبول کردند که به‌شیوه جدشان به اقامه نماز بپردازند. وقتی حضرت به‌سمت مصلی حرکت کردند، مأمون از فضل مشورت خواست و فضل پیشنهاد داد تا امام(ع) را برگرداند؛ چراکه اگر حضرت به همین شکل وارد مصلی می­شد، کار حکومت مأمون تمام بود.

یحیی‌بن‌خالد برمکی؛ کسی که فضل­بن­سهل را وارد دربار مأمون کرد

مرحوم صدوق در باب فضل­بن­سهل می­گوید:

قد ذکَر قومٌ أن الفضلَ ­بنَ­ سهل أشار إلی المأمون بأن یَجعَل علیَ ­بنَ ­موسی ­الرضا(ع) ولیَّ عهده (یعنی عده­ای ادعا کرده‌اند کسی که علی­بن­موسی­(ع) را به‌سمت خراسان آورد تا مأمون او را به مقام ولی‌عهدی خود انتخاب کند، فضل­بن­سهل بود. هدف این عده این است که فضل را انسانی محب امام رضا(ع) قلمداد کنند و نشان دهند) منهم أبوعلی الحسینُ ­بنُ­ أحمد السلامیُ فإنه ذکَر ذلک فی کتابه… و قال: کان الفضلُ ­بنُ­ سهل ذو الرئاستین وزیرَ المأمون و مدبّرَ أموره و کان مجوسیاً فأسلَمَ علی یدِ یحیی ­بنِ ­خالد و صَحِبَه (یعنی مصاحب مأمون شد. پس کسی که علت وارد کردن فضل در دربار مأمون بود، یحیی­بن­خالد برمکی بود) (10).

برمکیان؛ نفوذی­های سازمان یهود در حکومت بنی‌عباس

حال این سؤال مطرح می­شود که برمکیان از کجا آمده­اند و ریشه آنها از کجاست؟ این را باید مورد بررسی قرار داد.

سؤال: اگر بنی­عباس با نام اهل­بیت سر کار آمدند و خودشان عامل یهود هستند، چرا سازمان یهود، کسانی مانند برمکیان و بنی­سهل را در کنار بنی­عباس قرار می­دهند؟

جواب این است که از بنی­عباس افرادی که به قدرت می­رسند، هدف اصلی خود را فراموش می­کردند؛ اما کسی که خلفای بنی­عباس را در مسیر قرار داده و به او اطلاعات می­دهد، همین افراد بودند. امروزه سازمان یهود و صهیونیست­ها رئیس‌جمهور آمریکا (ترامپ) را در خط نگه می­دارند. همین سازمان یهود است که نفوذی­های خود یعنی برمکیان و بنی­سهل را وارد سیستم حکومتی بنی­عباس می­کند تا هارون را علیه امام کاظم(ع) در خط مبارزه نگه دارد و هدف خود را گم نکند. آیا این وزرا با سازمان یهود در ارتباط نبودند؟!

(1). هر دینار معادل نیم بهار آزادی امروز بود.

(2). 3000 درهم معادل 300 دینار است.

(3). کافی، ج1، صص485-486.

(4). عیون أخبار الرضا(ع)، ج2، ص225.

(5). مائده/82.

(6). عیون أخبار الرضا(ع)، ج2، صص225-226.

(7). کافی، ج2، ص224.

(8). همان.

(9). همان، صص224-225.

(10). عیون أخبار الرضا(ع)، ج2، ص165.