مجموعه تاریخ تطبیقی اسلام از حاج آقا طائب
چهارشنبه، 19 اردیبهشت 1397
33 دقیقه
بسم الله الرحمن الرحیم
عرض شد که از عنوان «اهلبیت» برای رسیدن به قدرت و جلوگیری از بازگشت قدرت به اهل بیت(ع) بسیار سوءاستفاده شد. برای مؤکد شدن مطلب باید عاقبت ابومسلم خراسانی مورد بحث و بررسی قرار گیرد. در این بررسی، دو مطلب به دست میآید: یکی اینکه ریشه آلیقطین که افرادی مانند علیبنیقطین و حسنبنعلیبنیقطین و سپس محمدبن عیسی بن یعقوب بن یقطین از آلیقطین هستند، از کجا شروع میشود؟ و مطلب دیگر، استفاده بنی عباس از عنوان «اهلبیت» برای رسیدن به مقاصد شوم خود است. لذا اشارهای به سرنوشت ابومسلم خراسانی میشود.
مأموریت منصور دوانیقی به ابومسلم خراسانی
همانطور که در جلسه قبل اشاره شد، بعد از ابوالعباس سفاح، منصور دوانیقی به قدرت رسید. اولین کسی که از بنی عباس به قدرت رسید، ابوالعباس سفاح بود و سپس منصور دوانیقی. وقتی ابوالعباس سفاح از دنیا میرود، منصور برای مبارزه به منطقهای بهنام «ذاتعِرق» رفته بود. او همانجا میماند تا ابومسلم به او ملحق شود. وقتی ابومسلم به او ملحق میشود، منصور او را از مرگ ابوالعباس سفاح باخبر میسازد. ابومسلم گریه میکند و میگوید: رحم الله أمیرالمؤمنین إنا لله و إنا إلیه راجعون. منصور به او میگوید: من صلاح میدانم لشکریان خود را نزد من بگذاری و با 10 نفر نیرو بهسمت «انبار» حرکت و سپاه موجود در آن شهر را فرماندهی کنی و به مردم آرامش ببخشی. ابومسلم قبول میکند و با 10 نفر به عراق و سپس به شهر انبار میرسد. آنجا متوجه میشود عیسی بن علی بن عبدالله بن عباس که عموی منصور است، ادعای خلافت کرده و از همه برای خود بیعت گرفته و منصور دوانیقی را از ولیعهدی خلع کرده است.
فلما رَأوا أبا مسلم (وقتی ابومسلم به شهر انبار میرسد و مردم او را میبینند) مالوا معه (همه عیسی بن علی را رها میکنند و به ابومسلم گرایش پیدا کرده و زیر پرچم او قرار میگیرند). ابومسلم از همه آنها برای منصور دوانیقی بیعت گرفته و سپاه را ساماندهی میکند. سپس پولها را جمع میکند و نزد منصور باز میگردد. منصور او را بسیار مورد تشویق قرار میدهد و از آن طرف، عموی خود را هم عفو میکند.
به منصور گزارش میشود که عبداللهبنعلی، عموی سفاح در شام آشوب بهراه انداخته و برای خودش از مردم بیعت گرفته است. منصور به ابومسلم میگوید: اوضاع شام را هم باید سروسامان داد؛ حالا من برای سروسامان دادن به آنجا بروم یا تو میروی؟ ابومسلم گفت: من میروم. او 12 هزار نیرو را به سمت شام حرکت داد. وقتی به شام میرسد و مردم شام متوجه حضور ابومسلم با 12 هزار نیرو میشوند، زیر پرچم او جمع شده و از بیعتی که با عبداللهبنعلی کرده بودند، سرپیچی میکنند. ابومسلم نیز از خون عبداللهبنعلی میگذرد و او را میبخشد.
مأموریت به یَقطین بن موسی برای بهدست گرفتن اموال بهدست آمده از شام
هنگامی که منصور ابومسلم را بهسمت شام میفرستاد، یَقطینبنموسی، پدر علیبنیقطین را هم بهدنبال ابومسلم روانه میسازد و به او میگوید: اگر متوجه شدی در شام غنیمتی بهدست ابومسلم افتاده است، تو باید اموال را برداری و نزد ما بیاوری و نگذار اموال در دست ابومسلم بماند. بهعبارتی منصور، یقطینبنموسی را مسئول اموال بهدستآمده از شام قرار میدهد. یقطینبنموسی نزد ابومسلم میرود و ابومسلم از او علت حضورش را در شام میپرسد. یقطین در جواب میگوید: منصور مرا فرستاده تا در شام باشم. ابومسلم از این کار منصور ناراحت میشود.
یقطین بن موسی؛ از همکاران بنیعباس و مورد نفرین امام صادق(ع)
یقطینبنموسی از دُعاة بنیعباس و از کسانی است که بهشدت برای بنیعباس همکاری کرده و مورد نفرین امام صادق(ع) قرار گرفته است. فردی از شیعیان خاص به امام کاظم(ع) عرض کرد: من نگران نفرینی هستم که پدر بزرگوارتان درباره یقطینبنموسی کرده است؛ آیا نفرین ایشان شامل فرزندش علی نمیشود؟ علیبنیقطین خیلی مرید شماست. امام(ع) فرمودند: نگران نباش؛ مَثَل فرزند صالحِ یک انسان ناصالح مانند ریگ و سنگی است که در یک خشت خاکی بهکار رفته است؛ وقتی باران بر آن خشت میبارد، خشت را از بین میبرد؛ ولی بر سنگ اثری نمیگذارد. نفرینی که از امام صادق(ع) در مورد یقطینبنموسی شده، مانند همان باران است که خشت را از بین میبرد؛ و فرزندی که در صلب اوست، مانند همان ریگی است که در خشت بهکار رفته است و آن باران بر آن اثری نمیگذارد. نفرین پدرم شامل علی نمیشود. علی و پدرش مصداق آیه «یُخرِج الحیَّ مِنَ المَیِّت» (1) است.
بیاعتنایی ابومسلم به منصور و حرکت بهسمت خراسان
وقتی منصور گزارش آشوب شام را شنیده و ابومسلم را به آنجا گسیل میدارد، خودش هم بهسمت مدائن حرکت میکند و در منطقهای بهنام رومیه مستقر میشود. در آن منطقه، کاخی وجود داشت که انوشیروان ساخته بود و منصور در آن کاخ سکنی گزید. ابومسلم هم بعد از اینکه شام را فتح کرده و غائله عموی منصور را خواباند، بهسمت عراق برگشت. او به شهر انبار و کرخ بغداد رسید؛ ولی بهسمت مدائن حرکت نکرد؛ درحالیکه تا آنجا راه زیادی نبود. راه خود را بهسمت خراسان کج کرد و سپاه را همراه خود بُرد.
حرکت ابومسلم بهسمت خراسان به منصور گزارش شد. منصور نامه ای به ابومسلم نوشت که منتظر بودم تا به من ملحق شوی. میخواهم تو را در جریان مطالبی قرار دهم که نمیتوان آن مطالب را در نامه بیان کرد؛ به همین خاطر، وقتی نامه به دستت رسید، سپاه خود را همانجا بگذار و نزد من بیا. پیک به ابومسلم رسید و نامه را به او تحویل داد. ابومسلم نامه را دریافت کرد؛ ولی به آن توجهی ننمود و به راه خود ادامه داد. به منصور خبر دادند که ابومسلم توجهی به پیام تو نکرده و به راه خود ادامه داده است. منصور یکی از نواده های جَریربنعبدالله بَجَلی را نزد ابومسلم میفرستد تا او را از ادامه سفر منصرف کرده و او را برگرداند.
خیانت جَریربن عبدالله بَجَلی به امیرالمؤمنین(ع) و عکسالعمل آن حضرت
جریر کسی است که امیرالمؤمنین(ع) نامهای به دست او داده و او را بهسوی معاویه فرستاد و در آن نامه، معاویه را بین دو امر مخیر کرد: یا تسلیم شود و یا اعلان جنگ کند. جریر نامه را به معاویه داد؛ اما خود برنگشت و به معاویه ملحق و پناهنده شد. علی(ع) بهدلیل خیانت او، خانه اش را در کوفه خراب کرد. با گذشت زمان و بعد از شهادت امام حسین(ع)، بهدلیل پیروزی ظاهری یزید بر سیدالشهدا(ع)، در محل خانه جریر، مسجدی بنا کردند. چند مسجد در کوفه وجود داشت و در روایات نیز به آنها اشاره شده است که نماز خواندن در این مساجد، کراهت شدید دارد؛ یکی از این مساجد، مسجد جریربن عبدالله بجلی است. البته در حال حاضر اثری از آن مسجد وجود ندارد.
تلاش فرستاده منصور برای منصرف کردن ابومسلم از حرکت بهسمت خراسان
حال، نواده این جریربنعبدالله که بسیار زیرک و فتاک است، به منصور دوانیقی خدمت میکند. منصور به او مأموریت داد تا کاری کند که ابومسلم نزد منصور برگردد. به او میگوید: ابومسلم بسیار عصبانی است و میترسم اگر برنگردد و از آنجا بهسمت خراسان برود، علیه ما وارد عملیات شود. این شخص حرکت میکند تا ابومسلم را از ادامه راه منصرف سازد.
فصار الرجل حتی لحقه فی بعض الطریق (در راه به ابومسلم رسید) و قد نزل فی بعض المنازل بعسکره (ابومسلم هم با سپاه خود در منزلی فرود آمده بود) فدخل علیه مضربه (آن شخص وارد خیمه ابومسلم شد) فقال: أیها الأمیر أجهدت نفسک و أسهرت لیلک (خودت را خسته کردی و بیخوابی کشیدی) و اتعبت نهارک فی نصرة موالیک و اهل بیت نبیک(تو شب و روزت را صرف یاری اهلبیت پیامبرت کردی) حتی إذا استحکم لهم الأمر (وقتی قدرت اهلبیت پیامبر(ص) محکم شد) و تَوطد لهم السلطان (و وقتی استحکام حکومت پیدا کردند) و نلت امنیتک فیهم (به آرزویت در مورد آنها رسیدی) تنصرف علی هذه الحال (حالا عصبانی آن را ترک میکنی. این شخص به ابومسلم گفت: آرزوی تو این بود که اهلبیت پیامبر(ص) پیروز شوند و حالا که اینگونه شده و حکومتشان پابرجا شده است، آیا آنها را ترک میکنی؟!) فما یقول الناس (اگر مردم تو را با این حال ببینند، چه میگویند؟) أ لا تعلم أنّ ذلک مطعنة علیک (این کار محل طعن تو است) و مسبّة فی حیاتک و بعد مماتک (و برای حیات و ممات تو موجب بدگویی میشود) فلم یزل به حتى عزم على الانصراف معه الى المنصور و خلف عسكره بمكانه ذلك (آن شخص یعنی نواده جریربنعبدالله بجلی آنقدر با ابومسلم از هر دری سخن گفت تا اینکه ابومسلم راضی شد و سپاه خود را رها کرد و با 1000 نفر نزد منصور برگشت).
حضور ابومسلم در دربار منصور دوانیقی و کشته شدنش توسط مأموران
ابومسلم بهتنهایی نزد منصور آمد و منصور او را خیلی تحویل گرفته و آزاد گذاشت. همینطور روز دوم نیز گذشت تا اینکه روز سوم منصور به نگهبان گفت: وقتی ابومسلم قصد ورود کرد، اسلحه او را بگیر. وقتی ابومسلم قصد ورود کرد، نگهبان اسلحه او را گرفت. ابومسلم با ناراحتی علت را پرسید. نگهبان گفت: به اسلحه نیازی نیست. از طرفی، قبل از اینکه ابومسلم وارد بر منصور شود، منصور چند نفر از خبیثترین افراد خود را بهنامهای شبث بن روح (رئیس پلیس) ابافلانبنعبدالله (فرمانده سوارهنظام) و عثمان بن نهیک (فرمانده گارد منصور) را در گوشهای با اسلحه و شمشیر مخفی کرد. ابومسلم بدون شمشیر وارد شد. او خیلی عصبانی و ناراحت بود. بهمحض اینکه وارد شد، قال: یا أمیرالمؤمنین فُعِلَ ما لم یُفعَل بی مِثلُه قطّ (امروز اقدامی علیه من صورت گرفت که تا به حال، سابقه نداشت) اُخِذَ السیفُ مِن عاتقی(شمشیر را از گردن من برداشتند. معلوم میشود شمشیر ابومسلم همیشه دور گردن او و مسلح بوده است. ابومسلم نشست. منصور گفت: خداوند کسی که شمشیر تو را گرفته است، لعنت کند. درادامه، منصور به ابومسلم گفت: برای چه بهسمت خراسان رفتی و وقتی از شهر انبار خارج شدی، نزد ما نیامدی؟ ابومسلم گفت:) لِأنّک وَجَّهتَ فی أثری إلی الشام أمیناً فی إحصاء الغنائم أما وثقت بی فیها (به این دلیل که تو مرا بهسمت شام فرستادی و شخصی را دنبال من فرستادی تا پولها را بگیرد. آیا به من اعتماد نداری؟ ابومسلم خیلی جسور بود و از چیزی خبر نداشت) فأغلض له أبو جعفر الکلام (منصور صدای خود را بر ابومسلم بالا برد. ابومسلم گفت:) یا أمیرالمومنین! أ نَسِیتَ حُسن بلائی و فضل قیامی(آیا همه خدمت مرا فراموش کردی؟) و اتعابی نفسی لیلی و نهاری (شبانهروزم را برای شما صرف کردم) حتی سُقتُ هذا السلطانَ (تا این حکومت به شما رسید. آیا فراموش کردی؟ یکمرتبه منصور گفت:) یابن الخبیثة (ای بچه زن بدکاره!) و اللهِ لو قامت مقامک أمَةٌ سَوداء لأغنَت غناک (اگر یک کنیز سیاه هم بهجای تو بود، همین کارهایی را که تو کردی، انجام میداد و همین سود را برای ما داشت. آیا فکر میکنی کسی هستی؟!) إنما تأتي لك الأمور في ذلك بما أحب الله مِن إظهار دعوتنا أهل البیت (خداوند میخواست دعوت ما اهلبیت را پیروز گرداند؛ تو کارهای نبودی) و لو کان ذلک بحولک و حیلتک و قوتک ما قطعت فتیلا (اگر قرار بود بهدست تو باشد، بهاندازه یک پوست خرما هم کار پیش نمیرفت) أ لست یابن اللخناء الذى كتبت الى تخطب عمتي آمنة بنت على بن عبد الله؟ (ای بچه زن بدکاره! تو به من نامه مینویسی و نام مادرم را در نامه میبری) و تزعم فی کتابک أنک ابن سلیط بن عبد لله بن عباس لقد ارتقيت مرتقى صعبا (تو خیلی پایت را از گلیمت دراز کردی).
یکمرتبه ابومسلم متوجه برنامه و نقشه منصور شد. قال یا أمیر المؤمنین لا تدخل علی نفسک الغم و الغیظ بسببی (خیلی از دست ما ناراحت نشو) فإنی أصغر قدرا من أن أبلغ منک هذا (من کوچکتر از آن هستم که باعث ناراحتی تو شوم).
بهمحض اینکه ابومسلم این جملات را بیان کرد، با هماهنگی منصور، جلادان از جایگاه خود بیرون آمدند. منصور قبلا جلادان را توجیه کرده و به آنها گفته بود: هرگاه دستهایم را برهم زدم (کف زدم)، شما بیرون بیایید. منصور دوانیقی کف زد و جلادان از مخفیگاه خود بیرون آمده و شمشیرها را کشیدند. ابومسلم که متوجه اوضاع شده بود، خودش را به پای منصور انداخت تا پای او را ببوسد. منصور پای خود را محکم بر صورت ابومسلم زد و ابومسلم به طرفی پرت شد. جلادان هم با شمشیر آنقدر بر او زدند تا اینکه ابومسلم کشته شد (2).
تأملی دوباره در اعتقاد یقطینبنموسی
هدف از بیان این مطلب و داستان این بود که بیان شود بنیعباس با عنوان اهلبیت چه کارهایی انجام میدادند. از این ماجرا، شخصیت یقطین نیز معلوم میشود. یقطین آنقدر مورد اعتماد منصور بود که او را برای تعقیب ابومسلم و گرفتن غنایم میفرستد. چنین شخصی باید خیلی فَدَوی منصور باشد؛ چون یقطین از زحمات ابومسلم برای به قدرت رسیدن بنیعباس آگاهی کامل داشت؛ ولی آنقدر فدوی بنیعباس است که وقتی مأموریت تعقیب و مراقبت ابومسلم را به او میدهند، قبول میکند.
یقطین، فدوی بنی عباس است و امام صادق(ع) نیز او را نفرین نمودهاند. کسی که شیعه واقعی باشد، نفرین امام صادق(ع) در مورد یقطین را شنیده است و برایش سؤال میشود و به امام کاظم(ع) میگوید: علیبنیقطین شیعه شماست و با شما در ارتباط؛ آیا نفرین امام صادق(ع) شامل علیبنیقطین نمیشود؟ امام(ع) فرمودند: خیر.
حال آیا نفرین امام صادق(ع) در حق یقطین، واقعی بوده است یا بهدلیل بودن حضرت در مقام تقیه، چنین نفرینی از ایشان صادر شده است و کماکان باید بهقوت خود باقی بماند؟ راجع به خود یقطین نمیتوان بهطور قطع سخن گفت؛ اما چه اتفاقی میافتد که فرزندش علی، یک شیعه ناب میشود؟!
در اینجا یک مطلب را میتوان به دست آورد و آن اینکه بنیعباس با عنوان اهلبیت به قدرت رسیدند و یقطین واقعا بهدنبال این بود که اهلبیت پیامبر(ص) به قدرت برسند؛ اما در تشخیص مصداق، دچار اشتباه میشود؛ ولی فرزندش علی در ارتباطات امام کاظم(ع) با آلیقطین مبنی بر اینکه آنها در تشخیص مصداق دچار اشتباه شدند، متوجه حقیقت قضیه میشود. بنابراین آلیقطین عمیقا خواستار به حکومت رسیدن اهلبیت(ع) بودند؛ اما پدر نتوانست حق را تشخیص بدهد؛ درحالیکه پسر، راه حق را تشخیص داد.
نفوذ و اثرگذاری علی بن یقطین در بین خلفای عباسی
علیبنیقطین در زمان مهدی عباسی خیلی رشد میکند. او در سال 128 به دنیا آمد و در سال 184 از دنیا رفت؛ یعنی حدود 56 سال زندگی کرده است. وی در حالی از دنیا میرود که امام کاظم(ع) در زندان هارون بودند و بعد از او، فرزندش مسیر را ادامه داد.
روایتی وجود دارد که نفوذ و اثرگذاری علیبنیقطین را بین خلفای عباسی نشان میدهد:
زمانی مهدی عباسی درصدد توسعه دادن مسجدالحرام بود. خانهای در گوشه مسجدالحرام وجود داشت که اهالی آن، حاضر به فروش و تخریب خانه جهت توسعه مسجدالحرام نبودند. فامتنعوا فسأل عن ذلک الفقهاءَ (مهدی عباسی فقها را جمع کرد و راجع به موضوع، از آنها نظرخواهی کرد) فکُلٌ قال له إنه لا ینبغی أن تُدخِل شیئا فی المسجد الحرام غصبا(چون این خانه ملک کسی است و آن فرد، حاضر به فروش ملکش نیست، بهزور گرفتن آن غصب است و نمیتوان غصب را وارد مسجدالحرام نمود). معلوم میشود فقهای آن زمان چقدر ظواهر را رعایت میکردند. نباید فکر کرد که آنها باطن خود را برای مردم افشا و برملا میکردند تا گفته شود مردم آن زمان چقدر احمق بودند که چنین فقهایی را قبول داشتند.
با فتوای فقها مبنی بر غصبی بودن خانه بدون اجازه صاحبش، پروژه توسعه مسجدالحرام تعطیل میشود. کسانی که دین را در چنین اموری میبینند، بهمقدار زیادی به مهدی عباسی اعتقاد پیدا میکنند.
فقال له علیُ بنُ یقطینٍ لو کَتَبتَ إلی موسی بن جعفر لَأخبَرَک بوجه الأمر فی ذلک (علیبنیقطین به مهدی عباسی میگوید: یک نامه به موسیبنجعفر(ع) بنویس؛ چون او، هم فقیه است و هم فرزند رسول خدا(ص). مهدی عباسی پذیرفت) فکتَب إلی والی المدینة أن سَل موسی بن جعفر عَنْ دَارٍ أرَدْنَا أنْ نُدْخِلَهَا فِي الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ فَامْتَنَعَ عَلَيْنَا صَاحِبُهَا فَكَيْفَ الْمَخْرَجُ مِنْ ذَلِك… (به والی مدینه نامه نوشت تا مسئله را از حضرت سؤال کند. والی نزد حضرت آمد و مسئله را پیش حضرت مطرح کرد. حضرت فرمودند: آیا من مجبورم که جواب دهم؟ والی گفت: دستور است. امام(ع) فرمودند: جواب را بنویس:)بسم الله الرحمن الرحیم إن کانت الکعبةُ هی النازلةَ بالناس فالناس أولی ببُنیانها (اگر مردم، قبل از کعبه در آن مکان زندگی میکردند و سپس کعبه ساخته شده، در این صورت مردم نسبت به خانه خدا اولویت دارند) و إن کان الناسُ هُمُ النازلون بفِناء الکعبة فالکعبة أولی بفنائها (اگر مردم، اطراف کعبه خانهسازی کردند، در این صورت، کعبه به پیرامون خودش اولی است؛ چون مردم، حریم کعبه را تصرف کردند).
جواب حضرت به دست مهدی عباسی میرسد. او نامه را میبوسد ودستور تخریب خانه آن شخص را صادر میکند. اهالی تعجب میکنند. به اهالی میگویند: موسیبنجعفر(ع) چنین حکمی را بیان فرموده است. اهالی در قبال تخریب خانه، درخواست پول میکنند؛ ولی به آنها پولی نمیدهند. اهالی به مدینه آمده و به امام(ع) گفتند: مهدی عباسی از قِبَل تخریب خانه، پولی به ما نداده است. حضرت نامهای به مهدی عباسی نوشت و در آن نامه خواست تا بابت تخریب خانه، پولی به اهالی بدهد (3).
علیبنیقطین در چه جایگاهی است و چگونه امورات را اداره و بر خلیفه عباسی اثرگذاری میکند! او خیلی زیرک است و حضرت افراد خود را کنار خلیفه عباسی نفوذ دادهاند. روایتی مبنی بر اینکه چگونه علیبنیقطین مرید امام کاظم(ع) میشود، وجود دارد. وقتی این روایت مورد بررسی قرار میگیرد، معلوم میشود اهلبیت(ع) خیلی زحمت کشیدهاند و دین بهسادگی به نسلهای بعدی نرسیده است.
(1). روم/19.
(2). الأخبار الطوال، صص378-382.
(3). بحار الأنوار، ج10، صص245-246.