دوران امام کاظم 2

مجموعه تاریخ تطبیقی اسلام از حاج آقا طائب

چهارشنبه، 5 اردیبهشت 1397

39 دقیقه

بسم الله الرحمن الرحیم

همان‌طور که گفته شد، وقتی هارون به قدرت می­رسد، امام کاظم(ع) سن و سال کمی دارد؛ با اینکه به‌عنوان امامِ شیعه در جامعه حضور دارد. درنتیجه، جوانی هارون فرصتی برای امام(ع) محسوب می­شود؛ یعنی تا زمانی که هارون بر امور مسلط شود، خیلی از امور، توسط امام(ع) پیشرفت می­کند.

تلاش مهدی عباسی برای نشان دادن چهره علمی از خود

مهدی عباسی تلاش داشت تا یک چهره علمی از خود نشان دهد و از این منظر، مکتب اهل­بیت(ع) را تعطیل کند. او به علما و فقهای حکومتی خیلی پر و بال و بها داد و این بها دادن، جهت کسب رضای الهی نبود. به هر حال زمانی که وضعیت به این شکل کشیده می­شود، برنده کسی است که علم او، علم لدنی باشد و چنین علمی، مختص به ائمه اطهار(ع) است و در این زمینه، هیچ‌کس با آن بزرگواران قابل قیاس نیست. به‌عبارتی نمی­توان بین وجود و عدم، مقایسه برقرار نمود.

معرفت شیعیان به جایگاه واقعی امامت در عصر امام کاظم(ع)

وقتی هارون به قدرت می­رسد، امام کاظم(ع) توسعه فراوانی به سازمانی که از محبین و کسانی که معرفتشان نسبت به حضرت مانند شیعیان ناب امروزی است، تشکیل می‌شد دادند. معرفت شیعیان در زمان امام کاظم(ع) نسبت به حضرت زیاد شده بود و ایشان را به‌عنوانی قبول داشتند که امروزه شیعیان، حضرات معصومین(ع) را با آن عنوان -یعنی امام مفترض‌الطاعه- قبول دارند. وقتی در عصر امام کاظم(ع) عنوان شیعه به‌تدریج مطرح می‌شود، به‌معنای شیعه در زمان حضرت علی(ع) و کسانی که در تقابل با حکومت عثمان بودند نیست؛ بلکه کسانی­اند که حضرت را به‌عنوان امام قبول دارند و جایگاه امامت برای حضرت قائلند.

رفتار مسامحه‌آمیز هارون با امام کاظم(ع) در اوایل حکومتش

بعد از مهدی عباسی که حکومت او ده سال به طول انجامید، هادی عباسی به قدرت رسید؛ ولی حکومت او یک سال هم طول نکشید. سپس نوبت به هارون می‌رسد. بعد از اینکه هارون پایه­های حکومت خود را محکم کرده و مستقر می­شود، مبارزه را شروع می­کند. هارون ابتدا مجبور است که با امام(ع) مدارا کرده و تا قوی شدن پایه­های حکومت، خود را به حضرت نزدیک کند. توسعه افرادِ معتقد به امام کاظم(ع) در حدی است که هارون خود را مجبور می­بیند به امام(ع) نزدیک کرده و ایشان را به جلسات دعوت کند. البته هارون نمی­داند از زمان مهدی عباسی تا زمان خودش، در سطوح وزارتی بنی­عباس، افراد امام کاظم(ع) مانند آل‌یقطین حضور دارند. در زمان امام صادق(ع) نیز زراره، خزانه­دار منصور دوانیقی بود؛ یعنی منصور دوانیقی که حساب و کتابش خیلی دقیق بود، نگهداری و حفاظت از اموال را در اختیار زراره قرار می­دهد و زراره هم کم­کم در امور مشورتی و اجرایی، نفوذ پیدا می­کند.

رواج عنوان «ابن­رسول­الله» برای اهل­بیت(ع) و عکس‌العمل بنی‌عباس

هارون از زمان مشخصی به‌بعد، به‌ مقابله با امام(ع) اقدام می­کند. نقطه اساسی این تقابل، مقابله با عنوان خاصی غیر از عنوان «اهل­بیت» است که اهل­بیت(ع) آن عنوان خاص را رواج دادند. در آن زمان، عنوان اهل­بیت به یک عنوان عامی تبدیل شده بود و حتی بنی­عباس هم خود را با این عنوان معرفی می­کردند؛ اما اهل­بیت(ع) عنوان خاصی را در زمان بنی­عباس رواج می­دهند تا مختص به خود اهل­بیت(ع) باشد و بنی‌عباس نتوانند از آن عنوان استفاده کنند. آن عنوان خاص، «ابن­رسول­الله» است. این عنوان در زمان امام صادق(ع) رواج پیدا می­کند؛ ولی از طرف منصور دوانیقی مقابله شدید علیه اهل­بیت(ع) به‌دلیل استفاده آن بزرگوران از این عنوان دیده نمی­شود. همین‌طور مهدی عباسی نیز مقابله شدیدی علیه اهل‌بیت(ع) به‌دلیل استفاده آنها از این عنوان ندارد؛ اما هارون به‌شدت با این جریان مقابله می­کند. چندین روایت در این زمینه وجود دارد. یکی از روایاتِ نقل‌شده این است:

در جلسه­ای هارون به امام(ع) می­گوید: ” لِمَ جَوَّزتُم للعامة و الخاصة أن یَنسُبُوکم إلی رسول ­الله و یقولون لکم یا بَنِی ­رسول ­الله (چرا شما اجازه می­دهید در موردتان عبارت «یابن‌‌رسول­الله» و «یا أبناء رسول­الله» استفاده کنند؟) و أنتم بَنُوا علیٍ (درحالی‌که شما بچه­های علی هستید) و إنما یُنسَب المَرءُ إلی أبیه (انسان را به پدرش نسبت می­دهند) و فاطمةُ إنما هی وِعاءٌ (فاطمه فقط یک ظرفی برای شما بوده است) و النبیُ جَدُّکم من قِبَل اُمّکم (پیامبر از ناحیه مادر، جد شماست؛ یعنی ائمه(ع) از طریق پدر به پیامبر(ص) نمی­رسند) فقلتُ: یا أمیر المؤمنین…


چرا برخی از ائمه(ع) خلفای زمان خود را امیرالمؤمنین خطاب می‌کردند؟

ممکن است سؤال شود که چرا امام کاظم(ع) هارون را با عنوان «امیرالمؤمنین» مورد خطاب قرار می­دهند؟! همچنان‌که امام صادق(ع) نیز منصور را با همین عنوان مورد خطاب قرار می‌دادند. در پاسخ می‌گوییم: هارون، امیرالمؤمنین است؛ اما امیرِ مؤمنین به طاغوت و شیطان. خطاب قرار دادن چنین افرادی با چنین عنوانی، به توریه نیاز ندارد؛ بلکه عین واقعیت است.

اشکال نشود که چنین عنوانی به حضرت علی(ع) انصراف دارد؛ چون انصراف عنوان «امیرالمؤمنین» نسبت به جایگاه فردی است که مورد خطاب قرار گرفته است. به‌عبارتی، خطاب قرار دادن حضرت علی(ع) با عنوان امیرالمؤمنین، معنایش امیر مؤمنان به خداست و اگر مخاطب این عنوان، امثال معاویه و منصور و هارون باشند، معنایش امیر مؤمنان به شیطان و طاغوت خواهد بود. تمام انسان­های فاجر و فاسق، اطراف امثال معاویه و منصور را گرفتند؛ لذا معاویه امیر مؤمنان به فسق و فجور است.

در عبارات و اصطلاحات نیز عبارت «یؤمن بالطاغوت» وجود دارد. همین‌طور در روایاتی عبارت «یؤمن بالطاغوت» وجود دارد. مخاطب خداوند در قرآن از عبارت «یا أیها الذین آمنوا» کسانی­اند که به خداوند ایمان دارند؛ اما خداوند نسبت به کسانی که به او ایمان ندارند، عبارت «یا أیها الناس» به‌ کار برده است.

هارون­الرشید خودش را امیرالمؤمنین می­داند. کسانی که اطراف او هستند، به خداوند ایمان ندارند؛ به‌دلیل اینکه هارون نماینده خداوند نیست. اطرافیان هارون به خود هارون ایمان دارند؛ لذا اگرچه هارون، امیر مؤمنان است، اما امیر مؤمنان به خودش که مصداق طاغوت است.

چرا از به‌ کار بردن عنوان «امیرالمؤمنین» در غیر علی(ع) نهی وجود دارد؟

اینکه از به‌ کار بردن عنوان امیرالمؤمنین نسبت به سایر ائمه(ع) نهی وجود دارد، به این دلیل است که امارت و حکومت هیچ‌کدام از ائمه(ع) غیر از علی(ع) به فعلیت نرسید. مردم، امام حسن(ع) را نیز به‌مدت شش ماه با همین عنوان مورد خطاب قرار می­دادند؛ اما بعد از قراردادِ ترک نبرد با معاویه و کناره‌گیری حضرت از حکومت، ایشان را با این عنوان مورد خطاب قرار ندادند. کسی که در قله حکومت قرار می­گرفت، او را با عنوان امیرالمؤمنین مورد خطاب قرار می­دادند و دلیل اینکه پیامبر(ص) را با چنین عنوانی مورد خطاب قرار ندادند، این بود که حضرت را با عنوان رسول­الله می­شناختند و همه‌جا رسول­الله، اصل، و امارة المؤمنین، فرع رسول­الله است.

آیا کسانی که به امثال هارون با اعتقاد خدمت می‌کردند، به بهشت می‌روند؟

هارون بر مردم امارت داشت و نوع مردم به حکومت طاغوتی او ایمان داشتند؛ اگرچه جاهل و معذور بودند. مردم به‌دلیل جهل معذورند و به جهنم نمی­روند؛ اما آیا به‌دلیل خدماتی که آنها به هارون ارائه داده بودند، به بهشت هم می­روند؟ خیر. مانند اینکه کسی امیرالمؤمنین(ع) را نمی­شناسد و اگر شناخت داشته باشد، به قتل ایشان اقدام می­کند؛ چراکه فکر می­کند آن حضرت هم مانند نفر اول، دوم و سوم است؛ ولذا به حضرت خدمت می­کند. آن فرد به‌دلیل چنین خدمتی مستحق بهشت نیست. به‌عبارتی، اقدام چنین فردی، حسن فعلی دارد؛ اما حسن فاعلی ندارد. مانحن‌فیه نیز اگرچه حسن فاعلی دارد، اما حسن فعلی ندارد. دلیل حسن فاعلی داشتن اقدام مردم مبنی بر قبول حکومت هارون این است که آنها فکر می­کردند هارون بر حق است و دلیل عدم حسن فعلی این است که آنها به فردی مانند هارون با پذیرش ولایت او بر خودشان، خدمت کردند.


ادامه روایت

…فقلتُ یا أمیر المؤمنین لو أن النبی نُشر (امام کاظم(ع) می‌فرماید: خطاب به هارون گفتم: ای امیر مؤمنان! اگر الآن پیامبر(ص) زنده شوند) فخطَب إلیک کریمتَک (و از دخترت خواستگاری کند) هل کُنتَ تُجِیبُه (آیا او را اجابت می­کنی؟)فقال: سبحان الله و لِمَ لا اُجیبه (بله دخترم را به او می­دهم) بل أفتَخِرُ علی العرب و العجم و قریشٍ بذلک (افتخار می­کنم که پیامبر(ص) داماد من است) فقلت له لکنّه لا یَخطُب إلیّ (اولا پیامبر(ص) از دختر من خواستگاری نمی­کند) و لا اٌزَوِّجُه(ثانیا اگر خواستگاری کند، من دخترم را به عقد ایشان در نمی­آوردم) فقال و لِمَ؟ (چرا؟) فقلت لأنه وَلَدَنی (من فرزند او هستم) و لَم یَلِدک (درحالی‌که پیامبر(ص) تو را به دنیا نیاورده است. اگر پیامبر خدا(ص) بخواهد با دختر من ازدواج کند، معنایش این است که با نوه خودش ازدواج کرده است و حال آنکه در شرع مقدس، چنین چیزی جایز نیست) فقال أحسنتَ یا موسی ثم قال کیف قلتم إنا ذریة النبی (چرا خودتان را ذریه پیامبر می­دانید؟) و النبیُ لَم یُعقِب (درحالی‌که پیامبر(ص) پسری نداشت) و إنما العَقِبُ للذَکَر (ادامه نسل برای پسر است) لا للاُنثی (بنونا بنوا أبنائنا و بنوا بناتنا بنوا آبائهن؛ فرزند پسر فرزند است) و أنتم وُلدُ البِنت (شما فرزند دختر هستید) و لا یکون لها عَقِب فقلت أسألک یا أمیر المؤمنین بحق القَرابة و القبر (ظاهرا این گفت‌وگو در مسجدالنبی و در انظار مردم صورت گرفته است. یعنی به‌حق فامیلی‌ای که با پیامبر(ص) داری و به‌حق این قبر) و مَن فیه (به‌حق قبر و کسی که در قبر است. از این عبارتِ حضرت که فرمودند به‌حق کسی که داخل قبر است، معلوم می­شود جنازه پیامبر(ص) داخل قبر است؛ نه اینکه بدن حضرت از بین رفته باشد)إلا ما أعفانی عن هذه المسألة (بهتر است جواب این مسئله را ندهم) فَقَالَ لَا أَوْ تُخْبِرَنِيبِحُجَّتِکُم فیه (باید دلیل خود را بگویی) یا وُلدَ علی و أنتَ یا موسی یَعسُوبُهم و إمامُ زمانهم (تو سید و رئیس افراد خود هستی و امام زمان آنها هستی) کذا اُنهِیَ إلیّ (به من این‌گونه گزارش شده است. معلوم می­شود سیستم امنیتی هارون چقدر قوی بوده و اطلاعات را جمع‌آوری کرده بوده است) و لَستُ اُعفِیک فی کُل ما أسألک عنه حتی تَأتِیَنی فیه بحُجَّة مِن کتاب الله تعالی (عذری پذیرفته نیست؛ مگر اینکه از کتاب خدا دلیل ارائه بدهی) و أنتم تَدَّعُون مَعشَرَ وُلدِ علیٍّ أنه لا یَسقُط عنکم منه بشیءٍ ألِفٍ و لا واوٍ إلّا و تأویلُه عندکم (ای بچه­های علی! شما ادعا می­کنید هر الف و واوی که در قرآن گفته شود، نزول و تأویل و تفسیر آن را می­دانید) و احتَجَجتُم بقوله عزوجل «ما فَرَّطنا فی الکتاب من شیء» (1) (معلوم می­شود گزارش­ها را چگونه به هارون دادند!) و قد استَغنَیتُم عن رأی العلماء و قیاسِهم (شما می­گویید رأی علما به درد نمی­خورد و قیاس باطل است).


احتجاج امام کاظم(ع) با علمای درباری

هارون مجموعه­ای از اقدامات را که علیه امام کاظم(ع) در آن زمان انجام می­شد، در یک عبارت گزارش داد. تاریخ را باید از این حرف­ها و عبارات به دست آورد. معلوم می­شود حضرت با قیاس مبارزه و با علمای آن زمان احتجاج می­کنند و تمام این ماجرا ثابت می­کند علما از طرف حکومت پول می­گرفتند؛ چون هارون، قاضی ابویوسف (شاگرد ابوحنیفه) را مطرح کرده و مرجع فتوا قرار داده بود و او هم اهل قیاس بود و سعی می­کرد امام کاظم(ع) را در مناظرات و یا در سؤال کردن، ناتوان و در انظار مردم خفیف سازد.

در جریانی، قاضی ابویوسف به‌همراه یحیی برمکی در مکه کنار ورودی بیت­الله­الحرام بود. یک‌مرتبه با حالت گستاخانه­ای جلوی امام کاظم(ع) نشست و به ایشان گفت: آیا مُحرِم در حال راه رفتن می­تواند زیر سایه حرکت کند؟ حضرت فرمودند: خیر. او دومرتبه از حضرت پرسید: وقتی به مکه آمد و اراده طواف داشت و یا اینکه قصد رفتن به منزل داشت، چگونه است؟ حضرت فرمودند: در این صورت می­تواند زیر سایه حرکت کند. قاضی ابویوسف با حالت تمسخر خندید و گفت: این‌گونه فتوا می­دهی؟! درحالی‌که رسول­ خدا(ص) می­گوید نباید زیر سایه حرکت کرد، شما می­گویید در حال طواف و در حال رفتن به منزل، حرکت کردن در سایه اشکالی ندارد! حضرت فرمودند: ای ابویوسف قیاس نکن؛ اگر دین قیاس شود، دین نابود می­شود. خداوند در قرآن، وجود دو شاهد عادل را هنگام طلاق واجب می­داند؛ درحالی‌که موقع ازدواج آن را واجب نمی­داند. ازدواج با آن اهمیت، نیاز به شاهد ندارد؛ اما طلاق و جدایی به شاهد نیاز دارد؛ ولی شما می­گویی ازدواج به شاهد نیاز دارد؛ اما در طلاق شاهد را لازم نمی­دانی. شما قیاس کردید و چون ازدواج را مهم‌تر دانستید، شاهد را برای آن لازم دانستی. آیا از خدا بیشتر می­دانی؟! ابویوسف در برابر امام(ع) کم آورد و از جلسه با حالت شرمساری بیرون رفت.


ادامه روایت

…قلت (حضرت فرمودند) أعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم «و مِن ذریته داوودَ و سلیمانَ و أیوبَ و یوسفَ و موسی و هارونَ و کذلک نَجزِی المُحسِنین* و زکریا و یحیی و عیسی و إلیاسَ و کلٌ من الصالحین» (2) (امام فرمودند:) مَن أبو عیسی یا أمیرَ المؤمنین؟ (پدر عیسی(ع) کیست؟ خداوند در قرآن، عیسی(ع) را از ذریه ابراهیم(ع) می­داند) فقال لیس لعیسی أبٌ. فقلت إنما ألحَقناه بِذَراریِّ الأنبیاء مِن طریق مریم (خداوند عیسی(ع) را از ذریه ابراهیم(ع) شمرد) و کذلک اُلحِقنا بذَراریِّ النبی(ص) من قِبَل اُمِّنا فاطمةَ (ما هم همین‌گونه فرزند و ذریه پیامبر(ص) محسوب می­شویم) أزِیدک یا أمیرَ المؤمنین؟ (آیا دلیل بیشتری نیاز است؟) قال هاتِ (بله بگو) قلت قولُ ­الله عزوجل «فمَن حاجَّک فیه مِن بَعدِ ما جاءک مِن العِلم فقُل تَعالَوا نَدعُ أبنائَنا و أبنائَکم و نساءَنا و نساءَکم و أنفُسَنا و أنفُسَکم ثم نَبتَهِل فنَجعَل لعنتَ اللهِ عَلَی الکاذبین» (3) و لَم یَدَّعِ أحدٌ (کسی ادعا نکرده است) أنه أدخل النبیُ تحتَ الکِساءِ عند المباهلة للنَصاری إلا علیَ ­بنَ ­أبی طالب و فاطمةَ و الحسنَ و الحسینَ (کسی ادعا نکرده است که پیامبر(ص) غیراز خودشان و علی(ع) و فاطمه(س) و حسن(ع) و حسین(ع) فرد دیگری را زیر کسا وارد کرده است) فکان تأویلُ قوله تعالی «أبنائَنا» الحسنَ و الحسینَ و «نساءَنا» فاطمةَ و «أنفُسَنا» علی ­بن­ أبی طالب(ع) عَلَی أن العلماءَ قد أجمعوا علی أن جبرئیلَ قال یومَ اُحُد یا محمد إنّ هذه لَهِیَ المُواساةُ مِن علی قال (رسول اکرم(ص) به جبرئیل فرمودند:) لأنه منّی و أنا منه (من از علی هستم و علی از من است. ای هارون تو می­گویی که چرا من فرزند پیامبر(ص) هستم؟ خداوند در قرآن از قول پیامبر(ص) می­فرماید: ما خودمان می­آییم و شما هم خودتان بیایید. از اینکه خود پیامبر(ص) آمده بودند، معلوم می­شود علی(ع) نفس پیامبر(ص) است و اگر موسی­ الکاظم فرزند علی است، درواقع فرزند پیامبر(ص) است)فقال جبرئیل وأنا منکما یا رسول الله ثم قال لا سیفَ إلا ذوالفَقار و لا فتی إلا علیٌ فکان کما مدَح اللهُ تعالی به خلیلَه(ع) اذ یقول «فَتًی یَذکُرُهم یقال له إبراهیم» (4) إنّا مَعشَرَ بَنی عمِّک (ما پسرعموهای تو ای هارون) نَفتَخِر بقول جبرئیل إنه منا (5).

از این روایت معلوم می­شود در آن زمان استعمال عبارت «یابن­رسول­الله» چقدر توسعه پیدا کرده بود؛ چون هارون به امام کاظم(ع) گفت: تو بزرگ ابناء علی(ع) هستی و تو امام آنها هستی و ادعا می­کنید که شما ذریه رسول ­خدا(ص) هستید. از این سخن هارون معلوم می­شود عبارت مذکور خیلی استعمال می­شد.

قضیه‌ای در ارتباط با علت انتقال امام کاظم(ع) به بغداد و بحث در صحت آن

بالأخره هارون، امام(ع) را به بغداد آورد و زندانی کرد و آن‌قدر امام(ع) را از این زندان به آن زندان منتقل کرد تا اینکه حضرت را به شهادت رساند.

در علت انتقال حضرت به بغداد گفته شده است: برادرزاده امام کاظم(ع) یعنی فرزند اسماعیل، از علی­بن­جعفر برادر موسی­بن­جعفر(ع) -که از امام کاظم(ع) و امام رضا(ع) و امام جواد(ع) هم روایت نقل کرده است- می­خواهد تا از حضرت برایش وقت ملاقات بگیرد. علی­بن­جعفر نیز نزد امام(ع) می­رود و از حضرت برای او وقت ملاقات می­گیرد و درضمن، ایشان را در جریان سفر برادرزاده­شان به بغداد قرار می­دهد. فرزند اسماعیل نزد امام(ع) می­آید و عرض می­کند: می­خواهم به بغداد بروم، أوصِنی؛ مرا وصیتی بفرمایید. حضرت فرمودند: إتَّقِ اللهَ فی دمی؛ مراقب باش خون مرا نریزی. برادرزاده امام(ع) از قول حضرت تعجب کرد و دومرتبه عرض کرد: مرا وصیتی بفرمایید. برای مرتبه دوم، حضرت به او فرمودند: إتَّقِ اللهَ فی دمی. هنگام رفتن به‌سمت بغداد، حضرت یک کیسه حاوی 150 درهم به او دادند. دومرتبه کیسه دیگری حاوی 250 درهم به او دادند و برای مرتبه سوم کیسه دیگری حاوی 150 دینار به او دادند. باز هم حضرت امر کردند تا 1200 درهم دیگر به او دادند.

از این بخشش امام(ع) معلوم می­شود اموال حضرت زیاد بود و این پول‌ها از خمس­هایی بود که مردم از نقاط مختلف نزد ایشان می­بردند. با 250 دینار در آن زمان می­توان یک زندگی را تشکیل داد.

این شخص به بغداد آمد و نزد هارون رفت. هارون به او گفت: ابن‌اسماعیل! مدینه چه خبر است؟ برادرزاده امام(ع) گفت: تا الآن ندیده بودم دو خلیفه در زمین باشند؛ یکی در مدینه و دیگری در بغداد. هارون به او گفت: در مدینه چه کسی خلیفه است؟ پسر اسماعیل گفت: موسی­بن­جعفر؛ مردم در مدینه به او سلام می­کنند و او را با عنوان امیرالمؤمنین مورد خطاب قرار می­دهند. هارون دستور داد 100هزار درهم به او بدهند. او 100هزار درهم را گرفت و وقتی به خانه رسید، لرزش و رعشه گرفت و مُرد. هارون دستور داد تا پول­ها را برگردانند.

بر فرض صحیح بودن روایت، علت اینکه امام(ع) این‌همه بذل و بخشش نسبت به او داشتند، این است که بعدها پسر اسماعیل بهانه­ای نداشته باشد که به‌دلیل فقر و تنگدستی نزد هارون رفتم؛ درحالی‌که عمویم می­توانست به من کمک کند.

این روایت نشان می­دهد شبکه حضرت خیلی توسعه پیدا کرده بود و واقعا ترس هارون از امام(ع) بجا بود. وقتی اشخاصی مانند تجار، کسبه، کشاورز و… خمس اموال خود را به امام(ع) می­دهند، معلوم می­شود آن افراد، حضرت را به‌عنوان امام قبول دارند؛ هرچند ظهور و بروزی در جامعه ندارد.

آیا واقعا این داستان واقعیت و حقیقت دارد؟ یعنی آیا هارون به‌خاطر سخن فرزند اسماعیل، حضرت را به بغداد آورد یا اینکه این داستان ساخته شده تا در بین اهل­بیت(ع) اختلاف بیندازد تا درنتیجه بعدها گفته شود آنها به خودشان هم رحم نمی­کردند؟

البته باید توجه داشت که اختلاف بین فرزندان امام حسن(ع) و بین ائمه اطهار(ع) بر سر قیام بود و آنها به‌دلیل عدم شروع قیام از طرف ائمه(ع)، به آن بزرگواران ایراد می­گرفتند؛ ولی در جریانی که نقل شد، بحث قیام نیست. همچنین باید دانست که خود اسماعیل انسان خیلی خوبی بود. امام صادق(ع) در تشییع جنازه اسماعیل با پای برهنه حاضر شده و فرمودند: ایها الناس! شاهد باشید اسماعیل از دنیا رفت. حال آیا فرزند اسماعیل به‌دلیل حسادت مبنی بر اینکه چرا امامت به پدرش اسماعیل نرسیده بود، چنین سخن­چینی علیه امام(ع) کرده است یا اینکه این داستان ساختگی و دروغ می‌باشد؟ ان‌شاءالله نظر خود را در این باره، جلسه بعد مطرح می‌کنیم.

(1). انعام/38.

روایتی در کافی نقل شده است که حضرت فرمودند: همه‌چیز را خداوند در کتاب بیان فرموده است؛ و لکن علمه عندنا؛ ما می­دانیم هر حرف قرآن به چه معنا است.

(2). انعام/84-85.

(3). آل‌عمران/61.

(4). انبیاء/60.

(5). عیون أخبار الرضا(ع)، ج1، صص83-85.