دوران امام کاظم (ع) 1

مجموعه تاریخ تطبیقی اسلام از حاج آقا طائب

چهارشنبه، 29 فروردین 1397

37 دقیقه

بسم الله الرحمن الرحیم

لزوم بررسی جداگانه هریک از قیام‌ها و حرکت‌های زمان ائمه(ع)

بحث تاریخ در دوره قبل تا امام کاظم(ع) بیان شد؛ اما از امام کاظم(ع) به بعد، باقی ماند. بحثی که در جلسات گذشته راجع به حرکت­ها و قیام­ها مطرح شد، متوقف می­شود. اجمالا در باب قیام­ها مانند قیام زید، حرکت محمد نفس زکیه و برادرش ابراهیم، حرکت یحیی­بن­زید و تداوم چنین حرکت­هایی، به‌طور مطلق نمی­توان نظر ثابتی را ارائه داد؛ بلکه باید تمام اینها به‌شکل جزئی مورد بررسی قرار گیرد تا به یک نظر ثابتی ختم شود.

سیره ائمه اطهار(ع) از جهت اصول حاکم، تفاوتی باهم ندارند

گاهی در مباحث و پایان­نامه­ها، عنوان بررسی سیره معصومین(ع) عرف شده است و سیره هرکدام از معصومین(ع) را به‌طور جداگانه مورد بررسی قرار می­دهند؛ مثلا بررسی سیره حضرت امیر(ع) یا بررسی سیره امام حسن مجتبی(ع) یا… . سؤالی که مطرح می­شود این است که آیا بین سیره ائمه اطهار(ع) تفاوتی وجود داشت؟ در بررسی عملکرد ائمه اطهار(ع) باید اصول حاکم بر حرکت را مورد بررسی قرار داد و آن اینکه اصول حاکم بر حرکت تمام ائمه(ع) یکسان است و همگی براساس قرآن حرکت می­کردند. ائمه اطهار(ع) غیر از قرآن چیز دیگری نمی­گویند: ما خالف کتابَ ربِّنا إنّا لَم نَقُله؛ هرچه مخالف قرآن است، ما نگفتیم. اصول حاکم بر حرکت حضرت امیر(ع) همان اصولی است که بر حرکت پیامبر(ص) حاکم است و اصول حاکم بر حرکت امام کاظم(ع) همان اصولی است که بر حرکت امام حسن(ع) و حضرت امیر(ع) حاکم است. همین‌طور اصول حاکم بر حرکت امام زمان(عج) همان اصول حاکم بر حرکت پیامبر(ص) است. بنابراین، سیره از جهت اصول حاکم، بین ائمه اطهار(ع) یکسان است؛ لذا در روایت وارد شده است که امام زمان(عج) یسیر بسیرة جده. اینکه گفته شده است حضرت یسیر بسیرة جده، برای مؤمنین واضح است که سیره امام علی(ع) و پیامبر(ص) تفاوتی باهم ندارند.

اختلاف احوال و تغییر موضوعات؛ سبب تفاوت در رفتار ائمه(ع)

در هر مرتبه از فقه، یک مطلب برای همه واضح است و آن اینکه حکم، تابع موضوع است و با تغییر آن موضوع، حکم هم تغییر می­کند. واجب و حرام یکی است؛ همچنان‌که در روایت وارد شده است: «حلال محمد حلال إلی یوم القیامة و حرامه حرام إلی یوم القیامة» (1)؛ ولی ممکن است یک شیئی در زمان پیامبر(ص) موضوع برای حلیت باشد و بر اثر گذشت زمان، تغییرات موجب شود موضوع برای حرمت قرار گیرد. برای مثال، ممکن است خرید کردن از یک محل خاصی در زمان پیامبر(ص) حلال باشد -چون خرید از آن منطقه، مصداقی برای اعانت به ظالم و ظلم نمی­شود و یا اینکه اگر از آن مکان خرید شود، کمبودی برای مردم آن منطقه حاصل نمی­شود- اما ممکن است پنجاه سال بعد در همان منطقه که گندم خریداری می­شد، به‌واسطه قحطی، تولید گندم فقط به نیاز مردم همان خطه و سرزمین باشد و خریداری گندم از آنجا باعث در حرج قرار گرفتن مردم آن سرزمین شود؛ لذا خرید گندم از آن مکان حرام می­شود؛ درحالی‌که نه حرام، عوض شده و نه حلال؛ بلکه موضوع، تغییر پیدا کرده است.

بنابراین سیره حضرت امیر(ع) همان سیره پیامبر(ص) و سیره امام کاظم(ع) همان سیره حضرت علی(ع) و سیره امام زمان(عج) همان سیره امام کاظم(ع) و حضرت علی(ع) و پیامبر(ص) است؛ اما آنچه در زمان هریک از حضرات معصومین(ع) وجود دارد، اختلاف احوال و تغییر موضوعات است. تغییر موضوع، باعث تفاوت در رفتار می­شود؛ یعنی برای مثال، پیامبر اکرم(ص) با فلان شخص به‌دلیل اینکه فلان حرف را زده است، جنگیدند و حال آنکه همان شخص در زمان حضرت امیر(ع) همان حرف را تکرار کرده و حضرت با او نبردی نداشتند. لذا وقتی سؤال می­شود: “اگر اصول حاکم بر حرکت یکی است، چرا حضرت علی(ع) با فلان شخص نجنگیدند؟”، نباید گفت سیره حضرت علی(ع) با سیره پیامبر(ص) متفاوت است؛ تفاوت قائل شدن بین سیره حضرات معصومین(ع)، کار غلط و اشتباه است؛ بلکه باید دید در موضوع زمان پیامبر(ص) چه تغییری حاصل شده است که اگر ایشان هم در زمان حکومت حضرت علی(ع) بودند، همین کاری را انجام می­دادند که امیرالمؤمنین(ع) انجام داد؟ بنابراین سیره عوض نشد؛ بلکه موضوع عوض شده است.

تاریخ چه زمانی موجب درس و عبرت و فهم تکلیف می‌شود؟

تاریخ، زمانی موجب درس و عبرت و همچنین موجب فهم تکلیف می­شود که اختلاف احوالی که هریک از ائمه(ع) در تاریخ با آن مواجه بودند، مورد بررسی قرار گیرد؛ برای مثال، چرا امام حسن(ع) با معاویه قرارداد ترک منازعه امضا می­کند و امام حسین(ع) همین قرارداد را در زمان معاویه ادامه می­دهند؛ اما در زمان یزید، قضیه برعکس می­شود؟ حتی خود امام حسین(ع) در زمان امامتشان دو نوع رفتار دارند؛ آیا این دوگانگی در رفتار، ناشی از دو تا بودن قرآن و اصول است و اگر نیست، چرا دو نوع رفتار وجود دارد؟

جواب این است که اختلاف احوال، باعث تغییر موضوع شده است. موضوع یزید با موضوع معاویه متفاوت شده است؛ ولذا به‌دلیل تابعیت حکم از موضوع، حکم نیز عوض می­شود.

لزوم مطالعه در مورد جبهه مقابل برای رسیدن به سیره ائمه(ع) در باب موضوعات

به همین جهت، در تاریخ برای رسیدن به سیره ائمه(ع) در باب موضوعات، مطالعه طرف مقابل بسیار لازم است؛ یعنی باید بررسی شود که عبدالملک­بن­مروان با سلیمان­بن­عبدالملک چه تفاوت­هایی داشتند؟ چه از لحاظ شخصیتی و چه از لحاظ اقدام و دستورالعمل، چه تفاوت‌هایی بین این دو وجود داشت که امام سجاد(ع) طی سه سال، تفاوت روش دارند؛ یعنی در بررسی سه‌ساله از امامت حضرت، رفتار ایشان عوض شده است؛ در یک مورد حضرت اصحابشان را از حرف زدن در باب یک موضوعی نهی می­کردند؛ اما سه سال بعد به حرف زدن در آن مورد امر کردند. اگر مطرح کردن آن حرف­ها لازم است، چرا سه سال قبل، اصحاب را از مطرح کردن آن نهی می­کردند؟ پس معلوم می­شود اختلاف احوال و ازمنه، باعث تغییر حکم شده است؛ درحالی‌که اصول حاکم بر رفتار ائمه(ع) یکسان است. اصل حاکم، مبارزه کردن با ظالم، و امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر است؛ منتهی نوع وجوب و حرمت آن، تابع تغییر موضوعات است.

با این بیان، روشن می­شود مطلب مطرح‌شده در باب فقه مبنی بر وجوب لحاظ سیره مستمره در مورد یک حکم، اشتباه است؛ چون زمانی می­توان سیره مستمره را به دست آورد که در طول ازمنه، یک موضوع، به یک شکل باقی مانده باشد و احوال، تغییر نکرده باشد. برای مثال، با مقایسه سیره پیامبر(ص) و حضرت امیر(ع) در مورد حکام زمان خود، تفاوتی دیده می­شود و نمی­توان در مورد این تفاوت گفت: قضیة فی واقعة؛ بلکه سیره حضرت امیر(ع) همان سیره پیامبر(ص) است و به عبارتی، اگر پیامبر(ص) هم به‌جای حضرت امیر(ع) بودند، همان رفتاری را داشتند که حضرت امیر(ع) از خودشان نشان می­دادند. بنابراین برداشت غلط از تفاوت رفتار حضرت امیر(ع) در زمان حکومتشان با رفتار پیامبر(ص) در زمان حکومتشان ناشی از عدم توجه به تفاوت موضوع است.

اصول حرکت مقام معظم رهبری با حرکت حضرت امام(ره) یکسان است

امروزه نیز همین اصول جریان دارد و اگر مرحوم امام(ره) در قید حیات بودند، همان رفتاری را انجام می­دادند که مقام معظم رهبری انجام دادند. البته رفتار امروزه مقام معظم رهبری با رفتار ده سال قبل ایشان متفاوت است؛ چون موضوعات در حال تغییر هستند. اگر کسی به تغییر موضوعات توجه نداشته باشد و آن را لحاظ نکند، اقدامی که ده سال قبل واجب بود، ممکن است امروزه حرام باشد و در صورت انجام آن، فرد مرتکب حرام شده است. مرحوم امام(ره) زمانی دستور جنگ می­دادند؛ اما زمانی دیگر دستور توقف آن را صادر می­کردند و در هر صورت ایشان به وظیفه خود عمل می­کردند؛ چون حکم تابع موضوع است.

مطالعه در رفتار امام کاظم(ع) با توجه به کیفیت رفتار منصور

با این مقدمه، نگاه اجمالی به شروع امامت امام کاظم(ع) نیاز است. آنچه معروف شده است، این است که امام کاظم(ع) با هارون­الرشید هم‌زمان بودند؛ یعنی حضرت غیر از زمان هارون دیده نمی­شود؛ درحالی‌که امامت امام کاظم(ع) در زمان منصور دوانیقی شروع شد. امام صادق(ع) در سال 148 هجری به شهادت رسیدند و منصور دوانیقی در سال 158 به درک واصل شد. با شهادت امام صادق(ع) بار امامت بر دوش امام کاظم(ع) قرار می­گیرد. درواقع امام کاظم(ع) حدود ده سال با منصور دوانیقی هم‌زمان بودند. حضرت در سن 20 سالگی به امامت می­رسند. ایشان در سال 128 به دنیا آمدند و زمانی که به امامت می­رسند، منصور دوانیقی 54 سال سن دارد. منصور در سال 136 به حکومت رسید و تا سال 148 که زمان شهادت امام صادق(ع) و شروع امامت امام کاظم(ع) است، حدود دوازده سال حاکم و مسلط بر امور است؛ درحالی‌که امام کاظم(ع) 20 سال سن دارند و تمام تلاش امام صادق(ع) بر این بوده است که امام کاظم(ع) فعلا مطرح نشوند و در جامعه، مشارٌالیه قرار نگیرند؛ چون منصور دوانیقی درصدد از بین بردن جانشین امام صادق(ع) بود. بنابراین امام کاظم(ع) در جامعه مطرح نیستند؛ درحالی‌که منصور دوانیقی قدرت مسلط بر جامعه به‌شمار می­رود. با این اوضاع، امام کاظم(ع) چه رفتاری از خود نشان می­دهند و چه کاری انجام می­دهند؟ هدف منصور این است که دین را به‌طور کلی از بین ببرد و امام کاظم(ع) باید بر منصور دوانیقی اثرگذاری کنند؛ لذا رفتار امام(ع) طی ده سال هم‌زمانی حضرت با منصور باید با توجه به کیفیت رفتار منصور مطالعه شود. آیا حضرت طی این ده سال همان ظهور و بروزی را داشتند که در زمان هارون­الرشید انجام دادند یا اینکه سعی داشتند در یک اختفای آرام و به‌تدریج به جامعه نزدیک شوند؟

مکتب فقها

امام صادق(ع) شاگردان زیادی از خود به جا گذاشتند؛ ولذا در این زمان باید مکتب فقها مورد بررسی قرار بگیرد. قبلا عرض شد بعد از پیامبر(ص) کسی به اسم «فقیه» و چیزی به اسم «فقاهت» و «فقه» مطرح نبود؛ بلکه چیزی تحت عنوان «قرائت» مطرح بود؛ یعنی کسی که قصد بیان و مطرح کردن مسئله برای مردم داشت، تحت عنوان «قاری» مطرح بود. آن زمان، دو مکتب قرائت وجود داشت؛ یک مکتب در کوفه و دیگری در مدینه؛ اما طی زمان امام باقر(ع) تا امام صادق(ع) عنوان و واژه قاری حذف و به‌جای آن واژه فقیه وارد اصطلاح آن زمان شد و در همین زمان، فقه شکل گرفت و این جابه‌جایی و تغییر، توسط حکومت انجام شد؛ یعنی حکومت از زمان هشام­بن­عبدالملک، به‌تدریج فقه و فقیه و فقاهت را وارد عرصه جامعه کرد و فقیه درست شد و آنها از طرف حکومت، مأمور به نوشتن کتاب شدند -مانند زُهری که کتاب نوشت- و کم­کم مکتب فقاهتی شکل گرفت. لذا امام صادق(ع) در تربیت فقها دخالت کردند و فقیهان را رشد دادند. فردی مانند ابوحنیفه در همین مکتب امام صادق(ع) دو سال شاگردی کرد و بعدها به‌دلیل همین دو سال شاگردی گفت: “لولا السَنَتَان لَهَلَکَ نُعمان”. ابوحنیفه مکتب قیاس را از استادش ابراهیم نخعی گرفته بود. اصل مکتب قیاس، برای ابراهیم نخعی بود و ابوحنیفه شاگرد او بود که قیاس را به‌شدت توسعه داد. مکتب قیاس نوعی از مکتب فقاهتی آن زمان بود.

خیلی از فقیهان در عصر امام صادق(ع) دارای سن و سال زیادی بودند؛ برای مثال، مالک متولد سنه 90 است. مالک فقیهی بود که منصور او را رشد داده و در برابر امام صادق(ع) قرار داد و عَلَم کرد. منصور مالک را موظف کرد تا کتاب فقهی نگارش کند و دیگران را هم موظف کرد تا به فقه او عمل کنند و کسی خلاف آن عمل نکند. مالک هم طبق دستور منصور، کتاب «موطأ» را نوشت. امام کاظم(ع) متولد 128 هجری هستند؛ یعنی مالک حدود 37 سال از آن حضرت بزرگ‌تر بود؛ بنابراین وقتی امام کاظم(ع) به امامت می­رسند، حضرت 20 سال سن دارند و مالک که فقیه حکومت است، 57 سال. مالک مکتب تدریس دارد. سن مبارک امام صادق(ع) بالا بود؛ یعنی ایشان لحظه شهادتشان 65 الی 67 سال سن داشتند و وقتی در مسجد مدینه تدریس داشتند، یک پیرمرد آل‌رسول(ع) است. بعد از شهادت امام صادق(ع) مالک در مسجد پیامبر(ص) و همین‌طور در بغداد تدریس دارد. با این شرایط اگر امام کاظم(ع) با سن پایین تدریس داشته باشند، چه خواهد شد؟! درس آن زمان استدلالی نبود تا افراد قضایا را متوجه بشوند؛ بلکه درس فقه، نقل روایت بود و از طرف دیگر، حکومت مکتب قیاس را به راه انداخته و قیاس می­کردند. این در حالی است که امام کاظم(ع) حق قیاس کردن ندارند و تا زمانی که حضرت در جامعه مطرح شوند، مردم و جامعه آن زمان، شناختی نسبت به ایشان ندارند. البته اگر امام صادق(ع) قبل از شهادتشان امام کاظم(ع) را مطرح کرده بودند، جامعه نسبت به حضرت شناخت پیدا می­کرد؛ اما در این صورت با شناخته شدن ایشان، حضرت توسط منصور به شهادت می­رسیدند.

اثرگذاری امام کاظم(ع) بر خاندان بنی­عباس به‌واسطه شبکه پنهانی

فردی که نسبت به ائمه(ع) تعبد دارد، مسائل برای او حل و روشن است؛ اما فردی که نسبت به امام تعبد ندارد، امام صادق(ع) را فقط به‌عنوان راوی حدیث می­شناسد. به‌دلیل سؤال و جواب و بحث­های علمی، جامعه نسبت به امام صادق(ع) ولو به‌عنوان راوی حدیث شناخت دارد، اما بعد از شهادت امام صادق(ع) شروع کار برای امام کاظم(ع) به‌دلیل سن و سال کم و عدم مطرح بودن ایشان در سطح جامعه که به‌واسطه عدم سؤال و جواب بود، سخت خواهد بود؛ درحالی‌که ایشان باید نسبت به همه اثرگذاری داشته باشند. ایشان چگونه بر خاندان بنی­عباس اثرگذاری می­کردند؟ برای حل این سؤال باید سراغ شبکه پنهانی که امام باقر(ع) و امام صادق(ع) تشکیل داده بودند، رفت. این شبکه پنهانی درون سیستم فقاهتی و سیاسی آن روز وجود داشته است. شناختی که اعضای شبکه پنهانی نسبت به ائمه اطهار(ع) داشتند، مانند شناخت شیعیان امروزی نسبت به ائمه اطهار(ع) است. برای نمونه، آل‌یقطین از همین شبکه پنهانی بودند که در دستگاه بنی­عباس حضور داشتند. اعتقاد آل‌یقطین نسبت به امام صادق(ع) اعتقاد امامتی بود. امام صادق(ع) این افراد را به‌طور خاص به امام کاظم(ع) احاله می­دهند؛ لذا اگرچه امام کاظم(ع) بعد از شهادت پدر بزرگوارشان 20 سال سن دارند، اما رابطه علی­بن­یقطین و همین‌طور برادر و عمویش که در سیستم بنی­عباس هستند، با امام کاظم(ع) مانند رابطه عوام­الناس با امام(ع) نیست و حضرت توسط چنین افرادی اثرگذاری دارند.

چرا امام کاظم(ع) توسط منصور دوانیقی به شهادت نرسید؟

به هر حال امام کاظم(ع) ده سال با منصور دوانیقی هم‌زمان بودند. از منصور دوانیقی هیچ برخوردی با امام کاظم(ع) دیده نمی­شود. منصور امام کاظم(ع) را به شهادت نرساند؛ چون در آن زمان، حضرت در جامعه مطرح نبودند. نمی­توان گفت به‌دلیل وصیت­نامه امام صادق(ع)، امام کاظم(ع) در جامعه شناخته‌شده نبودند؛ چون امامت به امام کاظم(ع) رسیده است. اگر منصور در سال اول و دوم و سوم متوجه امامت حضرت نشده باشد، لااقل در سال‌های بعدی باید متوجه این قضیه شده باشد تا او را به شهادت برساند؛ ولی او امام(ع) را به شهادت نرساند؛ چون حضرت در این زمان هیچ ظهور و بروزعلنی ندارند.

مرگ عجیب منصور دوانیقی

منصور مُرد و مرگ عجیبی داشت. شیوه مرگ او بی‌حکمت نیست. او یک‌مرتبه متوجه نزدیک شدن مرگ خودش شد. منصور دارای چند بچه بود: مهدی عباسی، هادی عباسی و هارون عباسی. مهدی از همه بزرگ‌تر بود. منصور یک‌مرتبه به همسرش گفت: “به فرزندم مهدی بگویید تا آماده باشد؛ چون دیشب خواب دیدم کسی این اشعار تکان­دهنده­ را می­خواند”. او در خواب دید فردی داد می­زند و می­گوید: “این حکام که کاخ­ها می­سازند، از گذشتگان خود عبرتی نمی­گیرند و هرکدام از این حکام، کاخی ساخت و پس از چندی از دنیا رفت و کاخ، منزل دیگری شد و آرام­آرام به ویرانه تبدیل شد”. این اشعار طولانی بود. منصور از مرگ قریب­الوقوع خود همسرش را آگاه کرد و بعد از چند روز به درک واصل شد.

خلق‌وخوی متفاوت مهدی عباسی با پدرش منصور دوانیقی

نوبت به مهدی عباسی رسید. دوران مهدی عباسی، دوران ظهور و بروز امام کاظم(ع) بود. قبلا بیان شد در اختلاف احوال، همه‌چیز را باید مورد بررسی و مطالعه قرار داد. با بررسی و مطالعه معلوم می­شود شخصیت و خلق‌وخوی مهدی عباسی با پدرش متفاوت است. اگرچه انسان منفوری است، اما از لحاظ خلق‌وخو با پدرش متفاوت است.

تلاش بنی‌عباس برای تقویت بنیه علمی در خاندان خود

از طرف دیگر، به‌دلیل اینکه هیچ‌کس از لحاظ علمی در رتبه اهل­بیت(ع) نبود و ائمه(ع) از لحاظ علمی با دیگران قابل قیاس نبودند، لذا حاکمیت همیشه از این جهت در رنج و سختی بود؛ یعنی از این جهت که آنها جاهل بودند و ائمه(ع) عالم مطلق بودند، در رنج بودند و همین نقطه، برای آنها ضعف محسوب می­شد. بنی­عباس با تدبیری که از قبل انجام شده بود، تلاش کرده بودند با معلوماتی که از عبدالله­بن­عباس داشتند، این نقطه‌ضعف را از خود دور و بنیه علمی خود را قوی کنند؛ لذا منصور دوانیقی روی علم و سواد فرزندش مهدی سرمایه­گذاری می­کرد تا عالم باشد. انواع و اقسام علوم را از طریق معلمان گوناگون به فرزندش مهدی آموزش می­داد. البته از این طرف، امام صادق(ع) نسبت به معلمان مهدی عباسی تأثیرگذار بودند. برای مثال، کتاب تاریخی‌ای که مبنای تاریخ مفصل همه مورخین است، سیره ابن­هشام است. درواقع سیره ابن­هشام، سیره ابن‌اسحاق است که ابن­هشام (صاحب کتاب «مُغنی ­اللَبیب») آن را توسعه داد و شرح کرد. سیره ابن‌اسحاق توسط محمدبن­اسحاق­بن­سیار به‌دستور منصور دوانیقی برای مهدی عباسی نوشته شد. به عبارتی، محمدبن­اسحاق­بن­سیار استاد تاریخ مهدی عباسی بود.

وجود نکات محرمانه تاریخ و خط یهود در تاریخ ابن‌اسحاق

در مورد محمدبن­اسحاق­بن­سیار گفته شده او شیعه بود؛ لذا نکات محرمانه­ای که در تاریخ وجود دارد و الآن روشن شده و خط یهود را نشان داده است، در تاریخ محمدبن­اسحاق­بن­سیار بیان شده است. برای مثال، در باب اینکه چرا حلیمه سعدیه پیامبر(ص) را برگرداند، همه مورخین حدیث شق صدر را بیان کرده و گفته‌اند: پیامبر(ص) نزد حلیمه سعدیه بود. بچه­های حلیمه که همرا حضرت برای چراندن گوسفندان به صحرا رفته بودند، سراسیمه نزد مادرشان بازگشته و می­گویند: چند نفر آمدند و برادرمان را کشتند. حلیمه به‌سرعت خودش را به پیامبر(ص) می­رساند و می­بیند حضرت درحالی‌که سالم است، روی سنگ بزرگی نشسته­ و به گوسفندان نگاه می­کند. حلیمه به‌سمت بچه­ها می­رود تا آنها را به‌خاطر خبر دروغی که داده بودند، تنبیه کند. در این هنگام پیامبر(ص) به حلیمه می­فرماید: بچه­ها را تنبیه نکن؛ آنها راست می­گویند. حضرت، حلیمه را از ماجرا آگاه ساخته و می­فرمایند: من نشسته بودم که ناگهان جبرئیل و میکائیل و اِستیهائیل آمدند و سینه مرا شکافته و قلب مرا درآوردند. سپس زالویی را که در قلبم و سهم شیطان بود، درآورده و بعد از آن، قلب مرا با آب زمزم شستند و سر جایش گذاشتند و آنجا را دوخته و رفتند. حلیمه لباس پیامبر(ص) را بالا زد و اثری از دوختن و بخیه در وجود پیامبر(ص) ندید. او حضرت را نزد عبدالمطّلب برگرداند و گفت: جن بر بچه شما غلبه پیدا کرده و بچه شما جن‌زده شده است.

این داستان به حدیث شق صدر معروف شد و گفته شده سوره انشراح به همین داستان اشاره دارد. این داستان را همه مورخین نقل کرده­اند. ابن­اسحاق در تاریخ خود می­گوید: علت عودت پیامبر(ص) این ماجرا نیست؛ بلکه گفته شده حلیمه متوجه حضور چند غریبه در قبیله خود می­شود که بچه­ها را زیر نظر دارند. آنها یک‌مرتبه متوجه پیامبر(ص) در میان بچه­ها شده و مستقیم به‌سمت او می­روند. حلیمه و مردان قبیله سپر می­شوند تا به حضرت آسیبی نرسد. مردان غریبه می­گویند: با او کاری نداریم و فقط می­خواهیم او را ببینیم. آنها همدیگر را نگاه می­کنند؛ نگاهی که حکایت از لو رفتن مکان پیامبر(ص) داشت. لذا حلیمه حضرت را نزد عبدالمطلب ­آورده و او را از لو رفتن مکان حضرت آگاه می­سازد.

محمدبن­اسحاق­بن­سیار جریان و خط یهود را با دو خط عبارت در کتاب تاریخ خود افشا می­کند. این فرد، استاد تاریخ مهدی عباسی می­شود.

چرا رفتار امام کاظم(ع) در دوران مهدی عباسی با دوران منصور دوانیقی تفاوت داشت؟

به هر حال، مهدی عباسی به‌دلیل علم­گرایی و هدفش مبنی بر توسعه علمی و اظهار وجود، مجبور می­شود راه را برای همه علما باز کند؛ درنتیجه راه برای امام کاظم(ع) باز می­شود. با این بیان، مطلبی که ابتدای بحث داشتیم مبنی بر اختلاف احوال، اینجا خودش را نشان داده و ظهور و بروز پیدا می­کند؛ به این صورت که امام کاظم(ع) در ده سالی که با منصور دوانیقی هم‌زمان بودند، یک نوع رفتار دارند، اما در عصر مهدی عباسی که از عمر مبارک امام(ع) سی سال گذشته و مهدی عباسی 33 سال سن دارد، رفتار دیگری از خود بروز می­دهند. مهدی عباسی اختلاف سنی زیادی با امام کاظم(ع) نداشت؛ به همین جهت در زمان او، امام(ع) مطرح می­شوند.

مرگ عجیب مهدی عباسی

مرگ مهدی عباسی نیز مانند مرگ پدرش عجیب و غریب است. او در ماسبندان که منطقه خوش‌آب‌و‌هوایی بوده است، کاخ عظیمی را بنا می­کند. برادر مهدی عباسی یعنی هارون در طبرستان (منطقه مازندران فعلی) از طرف مهدی عباسی در حال نبرد با علویون آن منطقه بود. مهدی عباسی یک‌مرتبه به‌طور وحشت­زده از خواب بلند می­شود و به همسرش خیزران می­گوید: در خواب فردی را دیدم که این اشعار را می­خواند:

کأنی بهذا القصر قد باد أهله؛ گویا می­بینم اهالی این قصر به فنا رفته­اند/

و أوحش منه دُورُه و منازلُه؛ اهل این خانه از صاحب این قصر به وحشت می­افتند. (وقتی انسان از دنیا می­رود، اهالی خانه از او به وحشت می­افتند؛ درحالی‌که شب قبل همه او را دوست می­داشتند)/

و صار عمیدُ القوم مِن بعد بهجة؛ رئیس قوم بعد از یک خوشحالی/

…تُنادِی بوَیل مُعوِلاتٍ حَلائلُه (2)؛ حلائل او برای او داد و فریاد می­کنند.

هنگام خواندن این اشعار توسط مهدی عباسی، علی­بن­یقطین کنار اوست و این اشعار توسط ابن‌یقطین به بعدی­ها رسیده است. معلوم می­شود، امام کاظم(ع) چگونه بر آل‌عباسی اثرگذاری می­کردند. علی­بن­یقطین می­گوید: بعد از اینکه مهدی عباسی این اشعار را خواند، سه روز بعد مُرد.

چرا گاهی کیفیت مرگ این‌گونه افراد عجیب می‌شود؟

مرگ این‌گونه افراد خیلی عجیب بود و خدای متعال با این افراد این‌گونه برخورد می­کرد. در مواردی خداوند متعال ورود پیدا می­کند و اگر خداوند در آن موارد ورود پیدا نکند، دین به‌طور کلی توسط این‌گونه افراد از روی زمین برچیده می­شود. خداوند مرگ این‌گونه افراد را به‌نوعی رقم می­زند که افرادی که شاهد کیفیت مرگ آنها هستند، تا اندازه­ای از مبارزه با حق دست بردارند. یکی از عللی که مهدی عباسی با امام زمان خود به‌طور شدید برخورد نمی­کند، همان اشعاری است که پدرش نزدیک مُردنش می­خواند و نفر بعدی که به قدرت می­رسد، در همین فضا به قدرت می­رسد و این‌گونه نشانه­ها امداد الهی است. هارون نیز چند روز قبل از مرگ خود این وضعیت را داشت.

(1). بصائر الدرجات، ج1، ص148.

(2). الإنباء، ص71.