بررسی قیام‌ زید بن علی و قیام‌های بنی‌الحسن

مجموعه تاریخ تطبیقی اسلام از حاج آقا طائب

چهارشنبه، 9 اسفند 1396

36 دقیقه

بسم الله الرحمن الرحیم

به این مسئله پرداخته شد که مشکل امام صادق(ع) در تحول و دگرگونی حکومت زمانه به بنی­عباس و رسیدن حکومت به منصور عباسی و تداوم آن، با چه اموری بود و طرف مقابل چگونه عرصه را بر دین و دینداران واقعی تنگ می­کردند. به بیان دیگر، اگر معتقد باشیم یهود کماکان در حال اثرگذاری بود، نوع اثرگذاری آنها چگونه و به چه شکل بود؟

به این‌جا رسیدیم که حرکت‌هایی که بعداً به حرکت­های علویون مشهور شد، چگونه بوده و آیا تاریخ، واقعیت این حرکت­ها را منعکس کرده است یا اینکه آنچه در تاریخ بیان شده است، ساخته و پرداخته حکومت­های آن زمان بوده و واقعیت این حرکت­ها چیز دیگری است؟

احتمال وجود تقیه در روایاتی که زیدبن‌علی را مورد مذمت قرار می‌دهند

در مورد زیدبن­علی­بن­الحسین عرض شد آن چیزی که از روایت و سیره شیعه استفاده می­شود، این است که شخص زید انسانی خوب و مورد تأیید و دارای نیت خوبی بوده است؛ اما شاید در انتخاب شیوه، دچار اشتباه شده است. دلیل اینکه این مطلب با تردید بیان می­شود، این است که نمی­توان نسبت به روایاتی که در آنها اهل­بیت(ع) نسبت به زید تعریض زده­اند، حساب باز کرد. به عبارتی، احتمال دارد روایاتی که در آن علیه زید تعریض زده شده و مخالفت شده است، از باب تقیه باشد. صحبت کردن درباره زید، راحت­تر از صحبت کردن درباره زراره نیست. روایات ذامه با سند خوب از امام صادق(ع) درباره زراره وارد شده است. این روایات قطعا از روی تقیه صادر شده است؛ چون امام صادق(ع) جهت حفظ موقعیت زراره، این مطالب را بیان می­فرمودند. زراره، خزانه­دار و مسئول خزانه منصور دوانیقی بود و هرکس پول می­خواست، می­بایست حواله مبلغ مورد نظر را به زراره تحویل دهد تا زراره، آن مبلغ را به او بدهد. اگر ارتباط زراره با امام صادق(ع) لو می­رفت، جان زراره به خطر می­افتاد؛ لذا این روایاتِ تقیه­ای بیان شده است. حضرت به‌گونه­ای با زراره برخورد می­کردند که انگار زراره فردی مانند ابوحنیفه است و رفت‌وآمد زراره با امام(ع) همانند رفت‌وآمد ابوحنیفه و شرکت او در درس امام(ع) بود؛ به‌دلیل اینکه ائمه اطهار(ع) کمترین قدرت را از لحاظ تعداد شیعه در زمان بنی­امیه و بنی­عباس داشتند. شیعه به تعریف امروزی از زمان حضرت امیر(ع) رو به ازدیاد نهاد و از تعداد چهار نفر شروع شد. از طرفی، برخی از این چهار نفر نیز طبق ویژگی­های شیعه، خیلی قوی نبودند و به عبارتی، همگی در یک رتبه و مرتبه نبودند. در روایت بیان شده است که «لو علم ابوذر ما فی قلب سلمان لقتله» (1). اگر ابوذر می­دانست سلمان فارسی راجع به حضرت امیر(ع) چگونه فکر می­کند، کشته می­شد؛ به این صورت که اطلاعات سلمان بر قلب ابوذر سنگینی می­کرد و ابوذر از دنیا می­رفت. گفته شده معنای این روایت به این صورت است که اگر ابوذر نسبت به آنچه در قلب سلمان می­گذشت علم پیدا می­کرد، سلمان را می­کشت؛ ولی باید دانست زمانی که این روایت صادر شد، ابوذر حدود نود سال سن داشت و نمی­توانست کسی را به قتل برساند. ابوذر نمی­توانست معارفی را که در قلب سلمان فارسی بود، درک کند و درکی که سلمان فارسی نسبت به حضرت امیر(ع) داشت، ابوذر نداشت.

شخصی آیات ابتدایی سوره حدید را تلاوت می­کرد: «هو الأولُ و الآخِرُ و الظاهرُ و الباطنُ و هو بکل شیئ علیم» (2)؛ حضرت امیر(ع) فرمودند: «أنا الاول و أنا الآخر و أنا الظاهر و أنا الباطن و أنا بکل شیئ علیم و أنا عین الله». قاری قرآن خطاب به حضرت عرض کرد: کفرت بالله. امام(ع) در جواب به او فرمودند: «أنا الاول أول من آمن برسول­ الله صلوات ­الله علیه و أنا الآخر آخر من نظر فیه لمّا کان فی لَحدِه و أنا الظاهر ظاهر الإسلام و أنا الباطن بَطینٌ من العِلم و أنا بکل شیئ علیم فإنی علیم بکل شیئ أخبر الله به نبیَّه فأخبَرَنی به» (3).

خداوند شیخ صدوق را رحمت کند. ایشان قائمۀ انتقال دین به نسل­های بعد از خود بود. حال اگر برخی از اشعاری که برخی مداحان راجع به اهل­بیت(ع) می­خوانند، در زمان شیخ صدوق خوانده می­شد، آنها را به‌عنوان غالی از شهر بیرون می­کردند. معرفتی که امروز برای شیعه نسبت به اهل­بیت(ع) حاصل شده است، در آن زمان وجود نداشت.

ارتداد اکثر مردم بعد از رحلت پیامبر اسلام(ص)

اینکه گفته شد چهار نفر شیعه به‌معنای امروزی در زمان امیرالمؤمنین(ع) وجود داشت، به‌دلیل روایتی است که می­فرماید: ارتد الناس بعد رسول ­الله(ص) إلا ثلاث (4)؛ جامعه بعد از رسول­ خدا(ص) مرتد شدند مگر سه یا چهار نفر. جامعه از دین و اسلام مرتد نشدند -چون اهل نماز و روزه بودند- بلکه از قول رسول­ خدا(ص) درباره علی(ع) مرتد شدند؛ چون رسول ­خدا(ص) در مورد علی(ع) فرمودند: «من کنت مولاه فهذا علی مولاه» (5). ارتداد جامعه بعد از رسول­ خدا(ص) مانند ارتدادی است که قوم موسی(ع) از قول موسی(ع) داشتند. خداوند در این زمینه می­فرماید: «یا قومِ ادخُلُوا الأرضَ المُقَدَّسَةَ التی کَتَبَ اللهُ لَکُم و لا تَرتَدُّوا علی أدبارِکم فتَنقَلِبُوا خاسرین» (6). در این آیه، خداوند از قول موسی(ع) خطاب به بنی­اسرائیل می­فرماید: از قول من مرتد نشوید. در چهار آیه بعد می­فرماید: «قال ربِّ إنّی لا أملِک إلا نفسی و أخی» (7).

آیا می‌توان قیام زید را توجیه کرده و به آن مشروعیت داد؟

بحث درباره این است که آیا زید از افرادی است که امام معصوم به او دستور قیام دادند و امام در مواردی از باب تقیه علیه او صحبت می­کرد یا اینکه از افرادی است که بدون اذن و اجازه امام دست به قیام زده است؟ چون احتمال دارد قیام زید به این صورت توجیه شود که اگر در یک برهه­ای از زمان، قیام مسلحانه علیه طاغوت یعنی هشام­بن­عبدالملک انجام نشود، بعداً حکومت طاغوت در نقاط مختلفی علیه جبهه حق شمشیر می­کشد و افرادی را به شهادت می­رساند و چنین اتفاقی برای کل نظام اسلامی خسارت­بار خواهد بود؛ لذا وظیفه امام معصوم است که فردی را به میدان بفرستد تا عملیات دشمن خنثی شود و درعین‌حال در ظاهر از اقدام او برائت می­جوید. این حرکت از ناحیه معصوم، نوعی دفاع است. شاید در این مورد این اصطلاح صحیح نباشد، ولی امروزه اصطلاحا به آن، سیاست چماق و هویج گویند. به عبارت دیگر اگر نتوان حکومت طاغوت را به‌طور مطلق از بین برد و حکومت طاغوت درصدد انجام اقداماتی است که اگر جبهه حق، سیر و روال طبیعی خود را در پیش بگیرد و حرکت کند، حکومت طاغوت موفق به انجام آن اقدامات خواهد شد و این اقدامات برای جبهه حق زیان­بار خواهد بود، چه‌بسا جبهه حق در برهه­ای از زمان در رفتار و حرکت خود تغییر تاکتیک داده و رفتاری غیر از رفتار سابق انجام دهد که این باعث می­شود طرف مقابل، آن اقدامات را انجام ندهد. امام باقر(ع) و امام صادق(ع) شیوه­ای را مقابل طاغوت در پیش گرفتند. هشام­بن­عبدالملک امام باقر(ع) را به شهادت رساند. حال اگر هشام در زمان امام صادق(ع) با حرکت مسلحانه مواجه نشود، خودش را قدرت مطلق می­داند و برای به شهادت رساندن امام صادق(ع) نیز اقدام خواهد کرد؛ اما وقتی فردی مانند زید، حکومت طاغوت را به خودش مشغول و قیام مسلحانه را آغاز نماید، همه توجه طاغوت، صرف سرنگونی آن قیام خواهد شد و طاغوت از امام­ صادق(ع) غفلت می­کند؛ درنتیجه حضرت می­توانند در چنین فضایی به اقدامات خود بپردازند.

در مورد زید نمی­توان به‌طور قاطعانه سخن گفت

آیا می­توان اقدام زید را این­گونه توجیه نمود یا نه؟ در طول تاریخ، چنین روشی وجود داشته است. در مورد زید نمی­توان به‌طور قاطعانه حکم کرد و سخن گفت. البته درباره او مطلبی محرز است و آن، روایتی از امام صادق(ع) است که می­فرماید: «رحم الله عمی زیدا» (8)؛ خدا عمویم زید را رحمت کند؛ اگر موفق می­شد، یَعرِف مقامَنا؛ یعنی ما را به‌عنوان امام قبول داشت. در روایت دیگری امام صادق(ع) فرمودند: رحم الله عمی زیدا خرج علی ما خرج آبائه و وددت أنی استطعتُ أن أصنع فأکون مثل عمی. مَن قُتِلَ مع زید بن علی کمَن قُتِلَ مع الحسین ­بن ­علی(ع)؛ خدا رحمت کند عمویم زید را؛ قیام او همان راه پدران او بود و من دوست داشتم می­توانستم کاری را که عمویم کرد، انجام می­دادم (قیام می­کردم). هرکس که همراه زیدبن­علی کشته شد، همانند کسی است که در کنار حسین­بن­علی(ع) به شهادت رسیده است.

کلام امام صادق(ع) درباره او مطلب خیلی بزرگی است و معلوم می­شود زید از شیعیان بوده است. از کلام امام صادق(ع) در مورد زید می­توان استفاده کرد که شاید حرکت زید به‌گونه­ای بوده است که حضرت با حرکت زید، از شدت و حدت هشام کم کردند؛ اما از طرف دیگر، امام باید خودش را از این حرکت دور نگه دارند تا شمشیری که هشام علیه زید به‌کار می­برد، علیه حضرت به‌کار نرود؛ چون حکومت طاغوت، به‌دلیل خروج زید علیه حاکمیت، علیه او اقدام کرد. در دلیل آمده: مَن خرَج علی الإمام فهو باغٍ. حضرت امیر(ع) خوارج را به‌عنوان بُغاة از صحنه حذف کردند.

سؤال: آیا امام کسی را با دست خود به کشتن و هلاکت می­دهد؟

پاسخ استاد: شهادت هلاکت نیست. اگر رزمنده­ای در جبهه به میدان مین برسد و برای عبور سپاه اسلام، چاره­ای جز رفتن آن رزمنده روی مین نباشد، باید این کار را انجام دهد. در واقعه عاشورا شهادت فردی که خود را سپر امام(ع) کرد تا آن حضرت نماز را اقامه کنند و در همان حالِ ایستادگی به شهادت رسید، هلاکت نیست.

خلاصه اینکه نمی­توان درباره زید به‌طور قاطع سخن گفت و قضاوت کرد؛ ولی می­توان حرکت زید را به این نحو توجیه کرد که شمشیری که قرار بود به‌سمت امام صادق(ع) برود، زید آن را به‌سمت خود کشید. حرکت­های آن زمان دارای پیچیدگی­های خاصی بود.

بررسی قیام­های بنی­الحسن (ابراهیم و محمد)

ابراهیم و محمد (نفس زکیه) قیام کردند؛ ابراهیم در بصره و محمد در مدینه. در روایتی از محمد نفس زکیه اقداماتی نقل شده که آن روایت را محمدبن­اُورَمه و رنجوی نقل کردند؛ البته این دو راوی، انسان­های مشکوکی بودند. آنها می‌گویند: محمد نفس زکیه که قصد داشت علیه بنی­عباس قیام کند، به‌زور می­خواست از امام صادق(ع) برای خودش بیعت بگیرد. طبق این روایت، محمد نزد امام صادق(ع) رفت تا همراهی امام(ع) را در این قیام به خود جلب کند و آن حضرت را با خود همراه سازد. همچنین نزد اسماعیل­بن­عبدالله­بن­جعفر رفت؛ چون امام صادق(ع) و اسماعیل­بن­عبدالله­بن­جعفر نزد بنی­هاشم دارای جایگاه و آبرو بودند.

متن روایت مذکور این است:

أرسل محمد إلی اسماعیل ­بن ­عبدالله ­بن ­جعفر یدعوه إلی بیعته و کان شیخا کبیرا فقال انت والله و ابن اخی مقتول(برادرزاده اسماعیل، فرزند معاویةبن­عبدالله­بن­جعفر بود و با محمد نفس زکیه همکاری می­کردند. اسماعیل گفت: به خدا قسم تو و برادرزاده من، هردو کشته می­شوید) فکیف أبایعک؟ (برای چه من بیعت کنم؟) فرجع الناس عنه قلیلا (عده­ای به‌دلیل عدم بیعت او برگشتند) و أسرع بنو معاویة ابن عبدالله ­بن ­جعفر الی محمد (فرزندان معاویةبن­عبدالله­بن­جعفر رفتند)فجائت جُمادة (حُمادة) أختهم إلی عمها اسماعیل (خواهر بنی‌معاویه یعنی دختر معاویةبن­عبدالله­بن­جعفر نزد عموی خود اسماعیل آمد) و قالت: یا عم إنّ مقالتک لثبّطت الناس عن محمد و إخوتی معه (سخن تو راجع به کشته شدن محمد و برادرم باعث شد مردم از اطراف آنها کناره­گیری کنند) فأخشی أن یقتلوا (می­ترسم کشته شوند) فردّها (اسماعیل او را رد کرد) فیقال: إنها عادت علیه فقتلته (گفته شده خواهر بنی‌معاویه برگشت و عموی خود را کشت) (9).

این روایت هم از طریق اهل‌سنت مانند ذهبی نقل شده است:

قیل: أرسل محمد إلی اسماعیل… لیبایعه (خود محمد نزد اسماعیل فرستاد تا بیعت کند) فقال: یابن أخی أنت والله مقتول کیف أبایعک؟ فارتدع الناس عنه قلیلا فأتته حمادة بنت معاویة بن ­عبدالله فقالت: یا عم إن إخوتی قد أسرعوا إلی ابن خالهم (عمو جان اینها رفتند تا با پسردایی خود یعنی محمد بیعت کنند) فلا تثبط عنه الناس (مردم را از او رویگردان و منصرف مکن) فیقتل ابن خالی و إخوتی فأبی إلا أن ینهی عنه (این کار را انجام ندهید) فیقال: إنها قتلته فأراد محمد الصلاة علیه (محمد خواست بر جنازه اسماعیل نماز بخواند) فقال ابنه عبدالله (فرزند اسماعیل، عبدالله گفت:) یقتل أبی و تُصَلّی علیه (دستور می­دهی پدرم را بکشند و سپس بر جنازه او نماز می­خوانی؟) فنحّاه الحرس (محافظین محمد همه را کنار زدند تا او نماز بخواند) (10).

این داستانی است که راجع به محمد نفس زکیه با اسماعیل ساخته شده است. اگر این داستان واقعیت داشته باشد، محمد انسان ملعونی است. با این حال آیا می­توان تصور کرد امام صادق(ع) برای او اعلام هم‌دردی کند؟! دشمنان در تحریف واقعیت، استاد بودند.

مکاتبات بین منصور دوانیقی و محمد نفس زکیه

محمد در مدینه قدرت پیدا کرد و بین او و منصوردوانیقی، نامه‌نگاری و مکاتباتی ردوبدل شد. بعد از قیام محمد، منصور برای او نامه نوشت و در نامه گفت:

بسم­الله الرحمن الرحیم

من عبدالله بن عبدالله امیرالمؤمنین إلی محمد بن­ عبدالله «إنما جزاءُ الذین یُحارِبون اللهَ و رسولَه و یَسعَون فی الارض فسادا أن یُقَتَّلُوا أو یُصَلَّبُوا أو تُقَطَّعَ أیدیهم و أرجُلُهم مِن خِلافٍ أو یُنفَوا مِن الأرض ذلک لهم خزی فی الدنیا و لهم فی الآخرة عذاب عظیم» (11).

فلک عهد الله و میثاقه… (ای محمد عهد و میثاق خدا برای تو است) إن أنت رجَعتَ إلی الطاعة لأومننک و مَن اتبعک(اگر از شورش دست برداری و برگردی، تو و هرکس که از تو تبعیت کرده، در امان هستید) و لأعطینک ألف ألف درهم (یک میلیون درهم به تو می­دهم) و لأدعنک تقیم فی أحب البلاد إلیک (تو را رها می­کنم تا هرکجا خواستی اقامت کنی) و لأقضین لک جمیع حوائجک (تمام حوائج تو را ادا می­کنم و به تو حقوق ثابت می­دهم).

نامه منصور طولانی است. اما محمد در جواب منصور نوشت:

من عبدالله المهدی (اگر این نامه جعلی نباشد و صحت داشته باشد، کلمه مهدی در این نامه خیلی مهم و هدفمند است)محمد بن ­عبدالله ­بن­ حسن

بسم الله الرحمن الرحیم

«طسمتلک آیات الکتاب المبیننتلو علیک من نبأ موسی و فرعون بالحق لقوم یؤمنونإن فرعون علا فی الارض و جعل أهلها شیعا یستضعف طائفة منهم یذبح ابنائهم و یستحیی نسائهم إنه کان من المفسدینو نرید أن نمن علی الذین استضعفوا فی الارض و نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثین» (12) إنی أعرض علیک من الأمان مثل ما عرضت علیّ (من هم به تو امان می­دهم) فأنا أحق بهذا الأمر**منکم (ما نسبت به خلافت احق هستیم) و أنتم إنما وصلتم الیه بنا (شما به‌خاطر ما به قدرت رسیدید) فإن علیاً کان الوصی (علی وصی بود) و کان الإمام فکیف ورثتم ولایته (چگونه این ولایت به شما به ارث رسیده است) و ولده أحیاء؟! (درحالی‌که بچه­های او زنده هستند؛ یعنی اگر علی وصی بود، به‌دلیل وراثت، ولایت باید به فرزندان او برسد؛ چرا به تو رسیده است؟!) و نحن أشرف أهل الأرض نسبا فرسول الله خیر الناس و هو جدنا و جدتنا خدیجة و هی أفضل زوجاته و فاطمة ابنته أمّنا و هی أکرم بناته و إن هاشما ولّد علیا مرتین (نسب ابوطالب و فاطمه‌بنت‌اسد به هاشم می­رسد؛ لذا گفته شد: علیٌ ولّده هاشم مرتین) و إن حسناً ولّده عبدالمطّلب مرتین (فرزند عبدالمطلب است؛ هم از جهت پدر و هم از جهت مادر) و هو و أخوه سیدا شباب أهل الجنة و إن رسول الله ولّد أبی مرتین (یعنی عبدالله، پدر محمد از دو جهت به رسول خدا می­رسد؛ یکی از جهت پدر و دیگری از جهت مادر. به ‌عبارتی، پدر و مادر محمد، دخترعمو و پسرعمو بودند) و إنی أوسط بنی هاشم نسبا (در بین بنی‌هاشم، من بهترین نسب را دارم) و أصرحهم أباً لم تعرق فی العجم (من هیچ نسبی به عجم (غیرعرب) ندارم. این کلام محمد ناظر به این است که مادر منصور دوانیقی کنیز بود و کنیزها از اعاجم بودند) و لم تنازع فی أمهات الأولاد فأنا ابن أرفع الناس درجة فی الجنة (درجه پیامبر در بهشت از همه بالاتر است) و أخفهم عذابا فی النار (من بچه کسی هستم که ولو در آتش جهنم است، ولی عذابش از همه خفیف­تر و سبک­تر است. مراد محمد در این نامه از این شخص، ابوطالب است؛ چون آنها معتقدند حضرت ابوطالب بی‌ایمان از دنیا رفت ولذا او در جهنم است؛ ولی عذابش به‌واسطه حمایت­هایی که از رسول خدا(ص) می­کرد، از همه کمتر است. باید دید محمد عقیده چه کسانی را بر زبان جاری ساخته است؟ از این‌جا تحریفات این نامه روشن می­شود. اگر این نامه جعلی نباشد، می­توان فهمید امام صادق(ع) در چه عصری زندگی می­کردند. محمد نفس زکیه دارای خاندان و مدعی است. کلام محمد نفس زکیه در این نامه مبنی بر اینکه او فرزند کسی است که در آتش جهنم کمترین عذاب را می­بیند، تأیید حرف کسانی است که معتقدند ابوطالب، مشرک از این دنیا رحلت نموده است) فأنا أولی بالأمر منک و أولی بالعهد و أوفی به منک فإنک تعطی العهد ثم تنکث (تو به من می­گویی اگر بیایی، یک‌میلیون درهم به تو می­دهم؛ ولی تو از کسانی هستی که قول می­دهی، اما بدقولی می­کنی) کما فعلت بابن هبیرة (ابن‌هبیره نیروی مروان حمار بود و نیروی خوبی داشت. در شهر واسط، دروازه­ها را به‌روی منصور که فرستاده ابوالعباس سفاح بود، بست. منصور شهر واسط را محاصره کرد و محاصره به‌طول انجامید؛ لذا منصور نامه­ای به ابن‌هبیره نوشت که اگر دروازه را باز و به ما بپیوندی، پول زیادی به تو می­دهم و در امان خواهی بود. ابن‌هبیره قبول کرد؛ اما به‌محض اینکه دروازه را باز کرد و بیرون آمد، منصور او را گردن زد) فإنک أعطیته العهد ثم غدرت به و لا أشد عذابا من امام غادر کذلک فعلت بعمک عبدالله ­بن ­علی (عمویش هم همین‌طور قیام کرد؛ منصور به او امان داد و سپس او را به قتل رساند)و أبی مسلم الخراسانی** (یعنی و ابومسلم خراسانی را هم کشتی).

فکتب إلیه أبوجعفر:

أما بعد فقد قرأت کتابک فإذا جل فخرک و إدلالک قرابة النساء (همه افتخار تو یک زن بود. تو توسط یک زن به پیامبر(ص) می­رسی؛ یعنی از ناحیه مادر، نه از ناحیه پدر. بعد به نسب من از ناحیه مادر اشاره کردی) لتضل به الجفاة و الغوغاء (این حرف را زدی تا بی­سوادها به تو کمک کنند) و لم یجعل الله النساء کالعمومة و الآباء (درحالی‌که خداوند آن‌گونه که در قرآن، پدران و عموها را قرار داده است، زن­ها را قرار نداده است) و لا کالعصبیة و الأولیاء (میراث عصبه چیست؟ ابوبکر گفت: می­خواستم از پیامبر(ص) در مورد میراث عصبه سؤال کنم؛ ولی موفقق نشدم. هیچ‌گاه عصبه را مانند اولیا قرار نداده است؛ یعنی فرزندانی که از مادر به جد می­رسند) و قد أنزل الله «و أنذر عشیرتک الأقربین» (13) و کان له حینئذ أربعة أعمام (وقتی آیه انذار نارل شد، پیامبر(ص) چهار عمو داشت) فاستجاب له اثنان أحدهما جدّنا (یکی از دو نفری که قبول کرد، جد ما بود) و کفر اثنان أحدهما أبوک (14)(و یکی از دو نفری که کفر ورزیدند، پدر تو بود. این قسمت از جواب منصور، به نامه محمد نفس زکیه اشاره دارد که در آن، به حضرت ابوطالب اشاره کرد. منصور می­گوید: من فرزند عباس هستم که او دعوت پیامبر(ص) را اجابت کرد. اما واقع این است که عباس کسی است که در نبرد بدر اسیر شد. او با مشرکین آمده بود تا با پیامبر(ص) مقابله کند. سپاه حضرت او را اسیر کردند. حضرت به او فرمودند: پول بده و خودت را آزاد کن. عباس گفت: پولی ندارم. پیامبر(ص) فرمودند: پول‌هایی را که نزد ام­فضل گذاشتی بیاور. او مجبور شد طلاها را بیاورد تا خود را آزاد کند. درحالی‌که منصور می­گوید: عباس در آن جلسه به پیامبر(ص) ایمان آورد؛ اما ابوطالب ایمان نیاورد! اگر ابوطالب نبود، اصلا آن جلسه برگزار نمی­شد).

تردیدافکنی دشمنان نسبت به ایمان جناب ابوطالب

به همین دلیل، خداوند در قرآن، روی صفت محرِّف بودن یهود تأکید دارد: «یُحَرِّفُونَ الکَلِمَ عن مَواضعه» (15). تمام تحریفات از ناحیه یهود بود؛ یعنی به‌گونه­ای که حتی امروزه برخی به مسلمان بودن ابوطالب تصریح نمی­کنند و معتقدند ایشان بدون ایمان از دنیا رفت!

مرحوم علامه امینی راجع به ابوطالب کتابی دارند. ایشان در این کتاب ثابت می­کنند که ابوطالب با ایمان از دنیا رفتند؛ درحالی‌که دشمنان، روایاتی در مورد ابوطالب جعل کردند مبنی بر اینکه ایشان در آتش است و به‌دلیل کمک­های ایشان به پیامبر(ص) خیلی عذاب نمی­بینند!

(1). الکافی، ج2، ص332، چاپ دار الحدیث.

(2). حدید/3.

(3). بحار الأنوار، ج39، ص347 (البته روایت با آنچه که در متن درس آمده، اندکی تفاوت دارد).

(4). «ارْتَدَّ النَّاسُ‏ بَعْدَ النَّبِيِّ إلَّا ثَلَاثَةَ نَفَر». همان، ج34، ص274.

(5). الکافی، ج1، ص420.

(6). مائده/21.

(7). همان/25.

(8). عیون أخبار الرضا(ع)، ج1، ص249.

(9). تاریخ ابن‌خلدون، ج3، ص240.

(10). تاریخ الإسلام، ج9، ص23.

(11). مائده/33.

(12). قصص/1-5.

(13). شعراء/214.

(14). البدایة و النهایة، ج10، صص84-85.

(15). نساء/46.