منبع‌سازی بنی‌عباس برای مخفی نگه داشتن ریشه حرکتشان

مجموعه تاریخ تطبیقی اسلام از حاج آقا طائب

چهارشنبه، 20 دی 1396

35 دقیقه

بسم الله الرحمن الرحیم

عرض شد باید منبع اطلاعاتی بنی­عباس مورد مطالعه قرار بگیرد تا معلوم شود آنها براساس چه منبع اطلاعاتی مطمئن بوده و طبق آن اقدام می­کردند و به نتیجه رسیدند؟ یعنی درواقع نباید به دنبال یافتن منبع اطلاعاتی آنها بود؛ بلکه باید دانست بنی­عباس برای اینکه حرکت خود را یک حرکت طبیعی جلوه دهند، منبع­سازی کردند تا به مردم بگویند آنچه رخ داده است، مقدر الهی بوده و از قبل، این روند توسط ادیان پیش­بینی شده است و آنها بر حق هستند. این منبع­سازی، جهت مخفی نگه داشتن ریشه اصلی حرکت آنها و اینکه از کجا تغذیه می­شدند، صورت گرفته است.

نمونه‌هایی از منبع‌سازی بنی‌عباس برای مخفی نگه داشتن ریشه حرکتشان

چند نقل وجود دارد که در این جلسه مطرح می­شود:

الف- أحمد بن ­یحیی ­بن ­جابر قال: حدثنی أبو أیوب سلیمان ­الرقی عن الحجاج الرصافی عن أبیه قال: نظر عبدالملک إلی محمد بن­ علی و هو غلام من أجمل أهل زمانه فقال: هذا والله یفتن المرأة الشریفة (عبدالملک­بن­مروان به محمدبن­علی­­بن­عبدالله­بن­عباس نگاه کرد. خیلی زیبارو و دارای سن‌وسال کم بود و زیبایی او به‌حدی بود که زن شریفه را به خطر می­انداخت؛ یعنی علاوه بر زن­هایی که هرزه بودند، زن­های شریفه را هم به هرزگی وادار می­کند) فقال له خالد بن ­یزید­ بن­ معاویة: أما والله إن ولده صاحب هذا الامر (به عبدالملک گفت: بچه­های این فرد، صاحب امر و حکومت هستند و پادشاهی تو به بچه­های این غلام می­رسد) فقال عبدالملک: کلا (محال است) فقال خالد: هو کذاک (همین‌طور است که من گفتم) إن تبیعاً (نام فردی است) أخبرنی عن کعب (از کعب­الأحبار نقل قول کرد) أن هذا الامر یصیر إلی بنی‌العباس(پادشاهی به بنی­عباس می­رسد) و أنه لا یلی من آل أبی طالب إلا أن یَخرُج عَلَی والٍ فیُقتَل (از آل ابی طالب به حکومت ورود پیدا نمی­کند، الا اینکه کشته می­شوند؛ به عبارتی حکومت به بچه‌­های علی(ع) نمی­رسد) و أنها لا تزال لولد العباس إلی أن ینزل المسیح (1) (در آل‌عباس تا نزول حضرت مسیح باقی می­ماند. نزول حضرت مسیح مسئله­ای است که یهودیان منتظر آن هستند. آنها می­گویند مسیح واقعی و مسیحِ توراتیِ موجود، ازآنِ ماست و مسیحِ دینِ مسیحیت را فردی دغلکار و دروغگو و کَلّاش می­دانند. آنها می­گویند: المسیح منّا و ینزل؛ نازل می­شود و حکومت یهود را بر همه عالم می­گستراند.

خلاصه اینکه کعب­الاحبار به تبیع گفته است: حکومت به آل‌عباس می­رسد تا مسیح ظهور کند؛ و وقتی مسیحِ یهودیت ظهور کرد، یهود پیروز می­شود. پیامبر اکرم(ص) به حکومت حضرت ولی‌عصر(عج) بشارت و خبر داده­ و فرمودند: المهدیّ منّا أهل ­البیت یَملأ به الأرض قسطا و عدلا. اهل سنت نیز آن را نقل کردند. حال کعب­الاحبار که ادعا شده مسلمان است، چرا نزول مسیح را پیش­بینی می­کند؟!)

ب-**عبدالله ­بن ­عبدالرحمن ­بن ­عیسی ­بن ­موسی ­بن ­محمد بن­ علی­ بن ­عبدالله ­بن ­عباس قال: سمعت یعقوب­ بن­ عیسی ­بن موسی یحدث عن عیسی ­بن ­موسی عن محمد بن ­علی (محمدبن­علی­بن­عبدالله­بن­عباس) قال: کنت أنا و عمر بن ­عبدالعزیز جلوسا فی مسجد دمشق (من و عمربن­‌عبدالعزیز در مسجد دمشق نشسته بودیم) فی خلافة سلیمان ­بن ­عبدالملک (یعنی سلیمان­بن­عبدالملک پادشاه بود) و أیوب­ بن ­سلیمان یومئذ شاک (و بچه سلیمان یعنی أیوب مریض بود) و کان سلیمان ­بن عبدالملک قد رشّحه لولایة العهد (سلیمان هم گفته بود: أیوب جانشین من است) فمرّ رجل فی المسجد (مردی رد شد)فبعث إلیه عمر بن­ عبدالعزیز فدعاه (عمربن­عبدالعزیز او را احضار کرد و او اجابت نمود) فقال له: ما حال هذا -یعنی أیوب-؟(نظرت راجع به ایوب چیست؟) قال: یموت. قال عمر: یموت و یبقی الناس بلا ولی عهد؟ (گفت: می­میرد. عمر گفت: آیا او می­میرد و مردم بدون ولی‌عهد می­مانند؟) قال: نعم و یموت أبوه بعده (بله و پدرش هم بلافاصله بعد از او خواهد مرد) قال: فمن یلی بعده؟ (بعد از او حکومت به چه کسی می­رسد؟) قال: أنت (به تو می­رسد. باید دانست که عمربن­عبدالعزیز از تیره مروان نبود و از راه دیگر به مروان می­رسید) فصاح به عمر (عمر فریاد زد) فذهب (او هم رفت) فلم یلبث أن مات أیوب، ثم مات سلیمان بعده، و وَلِیَ عمر بن ­عبدالعزیز (طولی نکشید ایوب مرد و سلیمان نیز بعد از او مرد و عمربن­عبدالعزیز حاکم شد). فراموش نشود ناقل این روایت، محمدبن­علی­بن­عبدالله­بن­عباس است. او می­گوید:فوالله إنی لفی مسجد دمشق فی خلافة یزید بن ­عبدالملک إذ مرّ بی الرجل (عُمر به حکومت رسید و سپس مُرد و خلافت به یزیدین­عبدالملک رسید. محمد می­گوید: من در مسجد دمشق در زمان خلافت یزیدبن‌عبدالملک بودم که ناگهان همان مرد را دیدم. این فرد کسی است که مروانی­ها او را می­شناسند و از او اطلاعات می­گیرند) فبعث إلیه مولای مهنأ، فدعاه، فجائنی (غلام خودم مهنّا را فرستادم تا او را احضار کند. او هم اجابت کرد و نزد من آمد) فقلت: لقد حدثتَنا بعجب(به او گفتم: تو به ما اطلاعات غیبی دادی) زعمتَ أن أیوب یموت، ثم یموت سلیمان و یستخلف عمر بن ­عبدالعزیز، فکان کما قلت (هر آنچه تو گفتی محقق شد. به او گفتم:) فمَن یملک بعد یزید بن­ عبدالملک؟ (بعداز یزیدبن­عبدالملک چه کسی حاکم می­شود؟) قال: هشام. قلت: ثم مَن؟ (گفت: هشام. سپس به او گفتم: بعد از هشام چه کسی عهده­دار امر خلافت خواهد شد؟) قال: الولید بن ­یزید، ثم یقتل (گفت: ولیدبن­یزید؛ اما او کشته می­شود) قلت: فعلی مَن تجتمع الناس؟ (گفتم: بعد از او مردم دور چه کسی جمع می­شوند؟) قال: علی ابنک (اطراف بچه تو را می­گیرند) فصِحتُ به (من بر او فریاد زدم و تندی کردم) فقال: إی والله، إبن الحارثیة (گفت: بله، به خدا قسم! کسی که من می­گویم فرزند حارثیه است) و لقد حمل به (باردار هم شده است) ثم قام. فلما انصرفتُ علی ریطة (نزد همسرم که نامش ریطه بود، رفتم) قلت لها: هل أنکرت نفسک؟ (به او گفتم: آیا عادت ماهیانه­ات قطع شده است؟ به عبارتی او گفت: آیا باردار هستی؟) قالت: و ما دعاک إلی المسألة عن هذا؟ (گفت: تو از چه سؤال می­کنی؟) فوالله ما کنتَ تَسأَل عنه (هیچ‌گاه راجع به این موضوع با من حرف نمی­زدی) و قالت: قد أنکرت نفسی منذ أیام (گفت: چند روز است که عادتم قطع شده است) فاستمرّ بها الحمل(معلوم شد باردار است) فولدت اباالعباس** (2) (ابوالعباس سفاح را به دنیا آورد).

بعد از وقوع این وقایع، آنها را به‌صورت اخبار غیبی مبنی بر اینکه آنان از آن وقایع اطلاع داشته و یهودیان به آنها خبر داده بودند، درآوردند. بحث در این است که چرا پای یهودیان به این ماجرا باز شده است و یهودیان چه نقشی در جامعه اسلامی بازی می­کنند و آنها قصد مخفی کردن چه چیزی را دارند؟ آیا ارتباط بنی­عباس با یهود در حال افشا شدن نبود؟ و خودشان با این داستان­سازی­ها قصد داشتند تا این ارتباطات را ناگهانی و اتفاقی قلمداد کنند، نه ارتباطات ریشه­دار.

ج-**عمر بن ­شبّه قال: حدثنی یعقوب ­بن ­القاسم قال: حدثنی عبدالله ­بن ­المفضل ­الغنوی عن محمد بن ­سوقة قال: کنت عند ابی جعفر محمد بن ­علی (نزد محمدبن­علی­بن­عبدالله­بن­عباس که به او ابوجعفر نیز اطلاق می­شد، بودم)، فأتاه رجل من أهل الجزیرة (فردی از اهالی جزیره آمد. جزیره نام منطقه­ای در عراق، بین فرات و دجله است) فسأله عن الناس (محمدبن­علی­بن­عبدالله­بن­عباس از او در مورد اوضاع عراق سؤال کرد) فقال: ترکتهم و ما لهم همّ غیرک (گفت: آنچه سر زبان مردم و هم‌وغم آنهاست، تو هستی و تو مطرحی) قال: لِمَ؟ فوالله ما أنا بصاحبهم (برای چه مردم به فکر من (محمدبن­علی­) هستند؟ من در حمیمه و منطقه شرات زندگی می­کنم؛ چرا مردم در فکر من هستند؟! به خدا ما صاحب امر آنها نیستیم) قال: و ما صاحبهم إلا أنتم بنی­العباس** (3)(گفت: خیر فقط شما بنی­عباس صاحب این امر هستید).

د-**قال: قرأت فی کتاب جعفر بن­ محمد بن ­الفضیل بخطه: ذکر أبوالیمام­ الحکم ­بن ­نافع ­الحمصی قال: حدثنا أبوالأسود(ابوالاسود دوئلی همان کسی که در مورد او گفته شده، شاگرد حضرت امیر(ع) بوده است) و کان قد أدرک عمرَ بن ­عبدالعزیز (گفته شده: ابوالاسود دوئلی تا زمان عمربن­عبدالعزیز زنده بوده. افراد بی­خیالی بودند و غم‌وغصه نمی­خوردند. به عبارتی، محافظه‌کار بودند و هر فردی در رأس حکومت قرار می­گرفت، او را تأیید کرده و خودشان را درگیر نمی­کردند و دور هرکس حقوق می­داد، جمع می­شدند. حضرت امیر(ع) با همه علمی که در زمینه بهداشت داشتند، در مورد ایشان گفته شده: رأیتُ علیا علی منبر الکوفة و رأسه و حلیته کالقطن الأبیض (4)؛ دیدم موی سر و صورت ایشان مانند پنبه سفید شده است؛ درحالی‌که حضرت 62 سال سن داشتند. امام حسین(ع) در سن 58 سالگی به شهادت رسیدند. یکی از شیعیان آن حضرت متوجه شدند ایشان محاسن خود را رنگ کرده‌اند؛ به حضرت عرض کرد: أسرعت الشیبة إلیک؛ یعنی خیلی زود پیر شدید. حتی پیامبر(ص) فرمودند: شَیَّبَتنی سورةُ هود (5)) عن عبدالرحمن ­الأنصاری قال: کنت عند الولید ­بن ­یزید فدخل علیه محمد بن ­علی ­بن­ عبدالله و معه ابناه أبوالعباس و أبوجعفر، فکلّمه فی شیئ ثم خرج ( عبدالرحمن انصاری می­گوید: نزد ولیدبن­یزید بودم که محمدبن­علی­بن­عبدالله­بن­عباس درحالی‌که دو فرزند او همراهش بودند، داخل شد و در مورد چیزی با ولیدبن­یزید صحبت کرد و سپس خارج شد) فقال لی الولید -و أشار إلی أبی العباس-: هذا صاحب بنی­امیة. قلت: و کم یملک منهم؟ قال: یملک منهم أربعة و عشرون رجلا، ثمانیة منهم یسمّون عبدالله و ثمانیة یسمّون محمدا، و ثمانیة أسمائهم مختلفة، یلی بعضهم السنة و بعضهم السنتین، و بعضهم العشر و بعضهم أکثر و أقل و آخرهم یملک أربعین سنة (این جملات را ولیدبن­یزیدبن­عبدالملک می­گوید. ولید آدم عرق­خوری است. به او گفتند: تو امیر الحاج هستی. او گفته بود: من نمی­توانم از عرق جدا شوم؛ لذا همان بالای کعبه بساط مشروب پهن کنند؛ چون امیر الحاج هستم و از همان بالا به عرق­خوری ادامه دهم) قلت: و کیف علمت ذاک یا أمیر المؤمنین؟ (از کجا این اطلاعات را آوردی؟) قال: من الکتب التی بعث بها إلیّ عاملی علی المغرب من کتب دانیال (این مطالب بیان می­شود تا مشخص شود چه تصویری از مبانی اطلاعاتی خودشان دادند تا خط و ارتباط اصلی مخفی بماند) قال: فقلت لجعفر ­بن ­محمد الراسبی: اقرأ علیّ هذا الکتاب. قال: لست أقرأه علی أحد من الناس (من نمی­خوانم) فإن أردت أن تکتبه فاکتبه (از آن رونویسی کن) فکتبته من خطّه** (6) (من هم از آن نوشتم).

این حرف­هایی است که از مبانی اطلاعاتی بنی­عباس ساخته شده است. حال باید به قیام­ها مراجعه شود. این قیام­ها از زمان بنی­عباس شروع شد. اصیل­ترین قیام زمان بنی­امیه بعد از حرکت توابین، حرکت زید بود. زید بر هشام­بن­عبدالملک خروج کرد و بعد از او، پسرش یحیی در منطقه گرگان درگیر و او هم کشته شد. بعد از آن، علیه بنی­امیه حرکت و قیامی اتفاق نیفتاد و سپس در دوران بنی­عباس شروع می­شود.

قیام علیه بنی­عباس سه خط دارد: یک قیام مربوط به ابناء زید است (قیام خود زید به قیام زیدیه معروف است). دوم ابناء عباس و سوم ابناء عبدالله­بن­جعفربن­ابی‌طالب. ابناء عبدالله­بن­جعفر بیشتر به ائمه اطهار(ع) گرایش و تمایل داشتند.

عکس‌العمل کسانی که ابومسلم خراسانی برای آنها نامه نوشته بود

ابومسلم خراسانی برای سه نفر نامه فرستاد؛ یکی نوه عبدالله­بن­جعفر و دیگری نوه امام حسن(ع) و سوم به امام صادق(ع). نوه عبدالله­بن­جعفر خدمت امام صادق(ع) رسید و عرض کرد: ابومسلم چنین نامه­ای برای من فرستاده است. من چه کنم؟ امام(ع) فرمودند: آن را پاره کن. او هم آن نامه را پاره کرد. عبدالله­بن­الحسن­بن­الحسن نیز خدمت حضرت رسید و او نیز از ماجرای نامه ابومسلم با امام(ع) صحبت کرد. امام(ع) فرمودند: آن را پاره کن و دور بریز. آنچه در تاریخ نقل شده، این است که او به امام(ع) عرض کرد: برای چه پاره کنم؟ امام(ع) فرمودند: چون او را نمی­شناسی. به امام(ع) عرض کرد: آیا از اینکه برای من نامه فرستاده شده و برای شما نامه­ای نفرستاده، حسادت می­کنید؟ حضرت فرمودند: من حسادتی ندارم و چه بهتر که شما رئیس شوید. عبدالله­بن­الحسن گفت: پس چرا پاره کنم؟ امام(ع) فرمودند: تو او را نمی­شناسی و با آنها همراه نشو. او به سخن امام(ع) توجهی نکرد و با ابومسلم همکاری کرد و یک‌مرتبه متوجه شد نتیجه حکومت، به قدرت رسیدن ابوالعباس سفاح شد. از اینجا با دستگاه بنی­عباس زاویه گرفتند. رابطه ابوالعباس با عبدالله­بن­الحسن خوب بود؛ اما وقتی ابوالعباس مُرد، منصور دوانیقی همه بنی­الحسن را دستگیر کرد. عبدالله­بن­الحسن دو پسر به نام­های محمد و ابراهیم داشت. وقتی منصور همه را اسیر کرد، این دو نفر پنهان شدند و برای اقدام علیه بنی­عباس به جمع‌آوری نیرو پرداختند تا در تاریخی معین، یکی در بصره و دیگری در مدینه علیه بنی­عباس قیام کنند.

رابطه محمدبن­عبدالله­بن­الحسن با امام صادق(ع) در روایت کافی و شبهه در آن

روایتی رابطه محمدبن­عبدالله­بن­الحسن با امام صادق(ع) را به تصویر کشیده است. روایت را که خدیجه، نوه عبدالله­بن­جعفر نقل کرده، مرحوم کلینی در کافی آورده است:

بَعْضُ أصْحَابِنَا (روایت مرسله است) عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَسَّانَ (این فرد انسانی است که تضعیف دارد و در مورد او گفته شده؛ انسان دروغگویی است) عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ رَنْجَوَيْهِ (البته رَنجوَیه هم خوانده‌اند، ولی رَنجُویه صحیح است مانند سیبُویه. سیبوَیه لغتی عربی است؛ یعنی فردی که بوی سیب می­دهد و رنجُویه یعنی پسر رنج. کلمات سیبوَیه و رنجوَیه و همین‌طور ابن‌بابوَیه عربی هستند؛ ولی ابن‌بابُویه کلمه فارسی است. به هر حال، این فرد نیز تضعیف دارد) عَنْ عَبْدِ الله بْنِ الْحَكَمِ الْأرْمَنِيِّ (این فرد نیز دارای تضعیف است؛ لذا سند این روایت مخدوش است) عَنْ عَبْدِ الله بْنِ إبْرَاهِيمَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْجَعْفَرِيِّ (ایشان توثیق دارند) قَالَ أتَيْنَا خَدِيجَةَ بِنْتَ عُمَرَ بْنِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أبِي طَالِبٍ (ع) (بنابراین خدیجه نوه امام سجاد(ع) است) نُعَزِّيهَا بِابْنِ بِنْتِهَا فَوَجَدْنَا عِنْدَهَا مُوسَى بْنَ عَبْدِ اللهِ بْنِ الْحَسَنِ فَإِذَا هِيَ فِي نَاحِيَةٍ قَرِيباً مِنَ النِّسَاءِ فَعَزَّيْنَاهُمْ (7)(راوی می­گوید: فرزند خدیجه کشته شده بود و ما برای عرض تسلیت نزد او رفتیم. متوجه شدیم موسی­بن­عبدالله در خانه خدیجه مخفی شده است. موسی­بن­عبدالله برادر محمد و ابراهیم است).

خلاصه روایت این است که محمد، امام صادق(ع) را احضار کرد تا حضرت با او بیعت کند؛ ولی امام صادق(ع) امتناع کردند؛ لذا حضرت را زندانی کرد. او اسماعیل­بن­عبدالله­بن­جعفر را هم احضار کرد. اسماعیل پسر عبدالله­بن­جعفر تا آن زمان زنده بود و حدود 90 سال داشت. محمد همان‌طور که به امام صادق(ع) گفت تا با او بیعت کند، به اسماعیل هم گفت تا با او بیعت کند. او دستور داد امام صادق(ع) را به زندان انداخته و اسماعیل را گردن بزنند. این روایت نشان می­دهد محمدبن­عبدالله یک انسان خبیثی است.

بحث این است که این روایت توسط چه کسی و چرا ساخته و پرداخته شده است و چنین روایتی برای چه در کافی مطرح شده؟ و اگر محمدبن­عبدالله­بن­الحسن (نفس زکیه) چنین فردی باشد، قضاوت و برخورد شیعیان امام صادق(ع) با چنین فردی چگونه خواهد بود؟ درحالی‌که سیره شیعه، رفتن سر قبر او برای زیارت به‌عنوان امامزاده بوده است. معلوم می­شود تاریخ‌سازی عجیبی رخ داده است؛ یعنی از یک طرف، راجع به منابع اطلاعاتی بنی­عباس تاریخ­سازی کردند و از طرف دیگر، راجع به مخالفین خود مانند محمدبن­عبدالله­بن­الحسن تاریخ­سازی صورت گرفته و به‌عنوان فردی قاتل معرفی شده است.

(1). أخبار الدولة العباسیة، ص168.

(2). همان، صص168-169.

(3). همان، ص169.

(4). بحار الأنوار، ج34، ص352. البته در کتاب مذکور، روایت این‌گونه است: «…فرأيْتُ عَلِيّاً عَلَيْهِ السَّلَامُ أبْيَضَ‏ الرَّأسِ‏ وَ اللِّحْيَة… ».

(5). مفردات ألفاظ القرآن، ص510.

(6). أخبار الدولة العباسیة، صص169-170.

(7). الکافی، ج1، ص358.