مجموعه تاریخ تطبیقی اسلام از حاج آقا طائب
چهارشنبه، 29 آذر 1396
36 دقیقه
بسم الله الرحمن الرحیم
لزوم بررسی جهتگیری قیامهای زمان بنیامیه
چنانچه در جلسات قبل گفته شد، قیامهایی را که در زمان بنیامیه و علیه آنها شکل گرفت، باید بهخوبی مورد بررسی قرار داد و ریشه آنها را پیدا کرد. طبق آیه «الذین آمنوا یقاتلون فی سبیل الله والذین کفروا یقاتلون فی سبیل الطاغوت فقاتلوا أولیاء الشیطان» (1)، دَوَران قتال بین لله و للطاغوت است و شق سومی برای آن وجود ندارد. بنابراین سؤال میشود: آیا این قیامها فی سبیلالله بوده است یا فی سبیلالطاغوت؟ اگر فی سبیلالله بوده است، طبق آیه «قل آللهُ أذِن لکم أم علی الله تفترون» (2) باید اتصال این قیامها به الله معلوم باشد و اذن الهی از طرف نبی یا وصی نبی و یا وصی وصی برای اتصال حرکت به خداوند نیاز است. آیا این حرکتها و قیامها مُوصیبه بود و به آن وصیت شده بود؟ اگر وصیت احراز شد، میتوان یک نوع درس گرفت و در تاریخ جلو آمد تا بتوان تاریخ را فهمید. به عبارتی، میتوان فهمید در تاریخ فقط دو جریان روبهروی یکدیگر صفآرایی کرده بودند. اما اگر احراز وصیت نشد و موصیبه نبود، فی سبیلالطاغوت محسوب خواهد شد و لذا اتصال آن به طاغوت را باید کشف کرد و آن اتصال برای فهم امروز خیلی لازم است.
عداوت یهود نسبت به پیامبر اسلام(ص) و مؤمنین؛ حتی قبل از ولادت آن حضرت
در مسیر تحقیق، مطلب جدیدی به دست آمد و در این جلسه عرض خواهد شد. برای فهم مطلب جدید نباید از بررسی پیدایش بنیعباس بهسرعت عبور کرد؛ بلکه باید ریشه پیدایش بنیعباس، زمینههای تحقق و تداوم و در نهایت فروپاشی را بهخوبی مورد بررسی قرار داد.
در بحث تاریخ، باید به دنبال اثرگذاری یهود بر جریانات بود. در جلسات قبل یک مسئلهای ادعا و مطرح شد و آن اینکه رسول خدا(ص) در ظرف زمانی متولد شدند که یهود منتظر پیدایش چنین حادثهای بود و از این حادثه بهشدت هراس داشت. به دنیا آمدن رسول خدا(ص)، برای جریان و سازمان یهود، هادماللَذات بود. همچنانکه مرگ هادماللذات است، تولد پیامبر(ص) نیز برای آنها هادماللذات بود. قرآن میفرماید: «لَتَجَدِنَّ أشدَّ الناسِ عَداوةً للذین آمنوا الیهودَ…» (3). اگر یهود با مؤمنین دشمن است، با رسول خدا(ص) به طریق اولی دشمن خواهد بود. در آیه دیگری میفرماید: «الذین آتیناهم الکتابَ یَعرِفونه کما یعرفون أبناءَهم» (بقره/146). با این آیات معلوم میشود یهود در زمان میلاد حضرت دارای اطلاعات است؛ همچنانکه در زمان رشد حضرت دارای اطلاعات است. با این بیان، عداوتی که قرآن به آن اشاره کرده، بعد از تولد حضرت محقق نشده است؛ بلکه قبل از آن محقق بوده است؛ چون قرآن میفرماید: شدیدترین دشمن نسبت به مؤمنین، یهود است. باید توجه داشت که یهودیان بعد از پیامبر اسلام(ص) یهودی نشدند؛ بلکه یهود قبل از پیامبر(ص) نیز یهودی بود. بنابراین مراد آیه این است که ذات یهود، نسبت به مؤمنین، اشد اعداء است و پیامبر(ص) بالاترین مصداق مؤمن است. اگر یهود قبل از به دنیا آمدنِ بالاترین مصداق مؤمن، اطلاعات داشته باشد، اشد الاعداء نسبت به رسول خدا(ص)، یهودیان خواهند بود. در بررسی روایات هم، هر روایتی را که بگوید یهودیان از به دنیا آمدن پیامبر(ص) خوشحال هستند، باید به این آیه عرضه کرد و آن روایت را کنار گذاشت. چگونه میشود اشد اعداء از دنیا آمدن پیامبر(ص) خوشحال باشند؟!
قرآن میفرماید: «…و کانوا مِن قبلُ یَستَفتِحون علی الذین کفروا فلمّا جائهم ما عرَفوا کفروا به» (4). قبل از آمدن پیامبر(ص)، علیه کفار عملیات روانی انجام میدادند و میگفتند: پیامبری میآید که موجب پیروزی ما خواهد شد. فاعل «یستفتحون» یهودیان هستند؛ یعنی آنها میگفتند: آن پیامبر، ما را پیروز میکند. این یعنی استفاده ابزاری؛ نه اینکه یهودیان بگویند وقتی آن پیامبر آمد، ما به او ایمان میآوریم و شما را نابود میکند. قرآن میفرماید: «فلمّا جائهم ما عرفوا کفروا به». آنها به پیامبر(ص) کفر ورزیدند و ایشان را رد کردند. اگر این آیه به آیه 82 سوره مائده ضمیمه شود، معلوم میشود همان موقعی که راجع به حضرت صحبت میکردند، اشد اعداء بودند.
یهودیان قصد داشتند دشمنی خود با پیامبر(ص) را کتمان کنند تا دیگران متوجه نشوند و حتی مترصد ترور حضرت بودند. بنابراین پیامبر اسلام(ص) در ظرف زمانی به دنیا آمد که یهود از آمدن ایشان بهشدت هراس داشت و ایشان را هادماللذات خود میدانست. بر این اساس، علیه ایشان اقداماتی انجام داد؛ ازجمله ترور که قبلا بحث آن گذشت و داستانش را باید بهخوبی ترسیم کرد تا یکسری مطالب مفهوم شود. جریان یهود وقتی متوجه میشود یک جریان دیگری در حال شکلگیری است، شروع به اقدام عملیاتی میکند و یک تجربه مکفی برای ترور و چگونگی ترور دارد و این یک قاعده است که هرگاه یهود از یک جریانی که ضدیهود است اطلاع داشته باشد، به اقدام عملیاتی دست میزند.
لزوم بررسی زمینههای پیدایش بنیعباس
حال با این بیان باید دید جریان بنیامیه چیست؟ بنیامیه یک تداوم هستند. اگر ادعا شود در حوادثی که بعد از رسول خدا(ص) به وجود آمد، یهود نقش دارد، اوج این نقش را باید در ظهوروبروز بنیامیه و حادثه عاشورا پیدا کرد. اگر جریانی قصد براندازی بنیامیه را داشته باشد، بنیامیه باید بهشدت با آن جریان برخورد کند. بنیامیه با جریان اهلبیت(ع) چگونه برخوردی داشتند؟ برخورد آنها خیلی شدید بود و اهلبیت(ع) را تحت فشار شدید قرار داده بودند. حال سؤال میشود بنیامیه از جریان بنیعباس چه اندازه اطلاعات داشتند و چه کسی به بنیامیه در مورد جریان بنیعباس خبر داده بود و بنیامیه به چه میزان علیه بنیعباس اقدام کرده بودند؟ بنابراین همچنانکه قبلا گفته شد، باید زمینه پیدایش بنیعباس را بهدقت مورد بررسی قرار داد.
خبر دادن علمای یهود از به حکومت رسیدن بنیعباس
کتابی در رابطه با بنیعباس نگاشته شده است و در آن، تاریخ و اخبار خلفای بنیعباس نوشته شده است. نویسنده این کتاب مجهول است و مشخص نیست. این کتاب در یکی از کتابخانههای مصر بهصورت مخطوط توسط محققینی در تاریخ اسلام رؤیت میشود و راجع به آن کتاب، تحقیق و مصدرشناسی صورت میگیرد. متوجه میشوند مؤلفی که این کتاب را نگاشته است، با بَلاذُری، صاحب کتاب «أنساب الأشراف» همزمان بود؛ یعنی مصادف با قرن سوم و تقریبا مربوط به اوائل دوران شروع غیبت صغری است. در این کتاب، به زمینهها، پیدایش و تداوم بنیعباس پرداخته شده است و اخبار نابی در آن وجود دارد. البته مراد، تأیید کردن مطالب آن کتاب نیست؛ اما برای جهت دادن خوب است.
باید دقت کرد که روایات ضعیف، برای اثبات مطالب در فقه به درد نمیخورد؛ اما یک فایده دارد و آن اینکه در زمان صدور روایت، مضمون روایت شیوع داشته است و از لحاظ تاریخی، علل و دلائل انتشار این روایت دارای فایده خواهد بود؛ لذا میتوان فضای آن زمان را تا حدی ترسیم کرد و متوجه شد.
نویسنده این کتاب، مطالبی راجع به زمینههای پیدایش بنیعباس با سند بیان کرده است و خیلی موجب باز شدن ذهن محقق میشود. اگر این مطالب توسط یک فرد شیعی بیان شده بود، متهم بود؛ درحالیکه محقق این کتاب، شیعه نیست و از اهلسنت بود.
مؤلف در زمینههای پیدایش بنیعباس، مطالبی را بیان میکند و ابتدا میگوید: «امامة عند بنیعباس» و سپس تحقیقی انجام میدهد و میگوید: امامت ابتدا از کیسانیه توسط مختار در محمد حنفیه تبلیغ میشود و سپس در فرزندان او این جریان تا زمان قدرت گرفتن بنیعباس ادامه پیدا کرد. وقتی منصور دوانیقی به قدرت رسید، امامت را از بنیمحمد (فرزندان محمد حنفیه) گرفت و به بنیعباس داد. مؤلف در ادامه به بیان پیدایش بنیعباس میپردازد و روایاتی را نقل میکند. در یکی از روایاتی که نقل میکند، میگوید: خالدبنیزیدبنمعاویه نزد عبدالملک یا خلیفه بعدی نشسته بود (چون حکومت در دست آنها تداوم پیدا نکرد؛ بلکه در دست بنیمروان افتاده بود). او در خلال صحبت میگوید: تداوم حکومت به دست کیست؟ گفته میشود: در بنیمروان تداوم پیدا میکند. اما خود خالد میگوید: تداوم حکومت به دست بنیالعباس است. این جمله را خالد در زمانی گفت که قدرت در دست بنیامیه بود و مخاطب خالدبنیزید، یکی از خلفای بنیمروان و شاید هشامبنعبدالملک بود. خلیفه با تندی به او میگوید: تو غلط کردی! این مطلب را از کجا آوردی؟! خالدبنیزید میگوید: فلانی از قول کَعبالاحبار برای من نقل کرده است و گفت: حکومت به فرزندان عباس منتقل شده و تداوم پیدا میکند. خلیفه میگوید: در کدامیک از فرزندان بنیعباس تداوم مییابد؟ گفت: از فرزند محمدبنعلیبنعبداللهبنعباس. خالد از قول کعبالاحبار آدرس دقیق را بیان کرد. محمدبنعلیبنعبداللهبنعباس در آن زمان با بنیامیه رفتوآمد داشت و بهخوبی او را تحویل میگیرند. اگر قرار است فرزندان عباس حکومت بنیامیه را جمع کنند، سؤال میشود چرا او را تحویل میگیرند و به او احترام میگذارند؟ در زمان یزیدبنولیدبنعبدالملک یعنی اواخر بنیامیه و در حال نزدیک شدن به خلافت مروان حمار است؛ راوی میگوید: حکومت از ما به فرزندان محمدبنعلیبنعبداللهبنعباس منتقل میشود؛ درحالیکه محمدبنعلیبنعبداللهبنعباس در بین آنها حضور داشت. حاکم و خلیفه مروانی بر سر این راوی دادوفریاد میکشد و میگوید: این حرف را از کجا آوردهای؟ میگوید: عامل ما در آفریقا و کشور تونس برای من نوشت که در کتاب دانیال مکتوب شده است حکومت به اولاد محمدبنعلیبنعبداللهبنعباس میرسد و تداوم پیدا میکند که از میان این خلفا، چند نفر مسمی به عبدالله هستند و بعضی از این خلفا یک سال، بعضی دو سال، بعضی بیست سال و یک خلیفه هم چهل سال حکومت دارد.
حال سؤال میشود آنچه در کتاب دانیال مکتوب شده است، از کجا آمده و چه کسی این خبر را به راوی داده است؟
در زمان مروان حمار فرد دیگری میگوید: حکومت به بنیعباس منتقل میشود. خلیفه میگوید: از کجا این حرف را میزنی؟ میگوید: رأیت فی المنام مکتوبا علی باب مروان حمار، به اینکه حکومت به اولاد محمدبنعلیبنعبداللهبنعباس میرسد. زمان حکومت هشام، جلسهای در مسجد اموی دِمَشق برگزار میشود که محمدبنعلیبنعبداللهبنعباس نیز حضور داشت و رأسالجالوت (بزرگ یهودی) هم به دیدار هشام آمده بود. در مورد محمدبنعلیبنعبداللهبنعباس گفته شده خیلی زیبا و سفیدچهره بود؛ همچنانکه هشام هم سفیدچهره بود. هشام متوجه شد رأسالجالوت به محمدبنعلیبنعبداللهبنعباس خیرهخیره نگاه میکند. از او میپرسد: چرا اینگونه به او نگاه میکنی؟ رأسالجالوت گفت: حکومت به اولاد این فرد میرسد. هشام عصبانی میشود. رأسالجالوت میگوید: چه عصبانی شوی و چه نشوی، حکومت به اولاد او میرسد. هشام رأسالجالوت را از جلسه بیرون میکند. محمدبنعلیبنعبداللهبنعباس به هشام میگوید: ناراحت نباش؛ من به کسی چیزی نگفتم و من تا حالا با احدی در این زمینه صحبتی نکردم؛ بلکه رأسالجالوت الآن این مطلب را گفت. هشام هم قبول میکند و مقداری پول به رأسالجالوت میدهد.
طراحی دقیق و پیچیده یهود برای انتقال قدرت از بنیامیه به بنیعباس
سؤال اساسی این است که با توجه به اخباری که یهودیان به آنها داده بودند، چرا آن قضایایی که بعد از تولد رسول خدا(ص) به وجود آمد، بر سر این فرد به وجود نیامد و حال آنکه محمدبنعلیبنعبداللهبنعباس در میان خود بنیامیه است. این اخبار چیست؟ فعلا کسی درصدد درستی و یا نادرستی این اخبار نیست؛ ولی بالأخره وجود دارند و سندشان هم شیعیان نیستند. چرا در فضایی که به اواخر بنیامیه نزدیک میشود، این اخبار رشد پیدا میکند و طراحی کیست؟ یهودیان حرکت را دقیق مشخص کردند و طراحی آنها برای انتقال قدرت از بنیامیه به بنیعباس بسیار پیچیده بوده است و بهدقت و با زیبابی این کار را انجام دادند. با اینکه بنیامیه از به قدرت رسیدن بنیعباس اطلاعات دارند، ولی با آنها هیچ کاری ندارند؛ درحالیکه ائمه(ع) در معرض تیر دشمن قرار دارند.
با این توضیحات، کارکرد جریان یهود در تاریخ به دست خواهد آمد و بعد از به دست آوردن آن زمینه و جریان، میتوان فهمید قیامهایی که به وجود آمده، در کدام ظرف مورد بررسی قرار داد و اینکه این قیامها چه اثری داشته است؟
تاریخ مصرف بنیامیه در حال اتمام بود و قبلا به آن اشاره شد؛ منتهی دلیل آن خیلی دشوار بود. بعد از حادثه عاشورا عنوان اهلبیت رشد کرد و مردم به اهلبیت(ع) تمایل پیدا کرده بودند. یهودیان از قبل برای اتخاذ این قضیه، برنامهریزی کرده بودند و اهلبیت دروغین ساخته بودند و بنیامیه توجیه بودند که نباید با اهلبیت بدلی کاری داشته باشند. وقتی رأسالجالوت به صورت محمدبنعلیبنعبداللهبنعباس نگاه میکند، بر اساس اطلاعاتِ سازمانی است، نه اینکه علم انساب داشته باشد.
روایت و داستانی از قول رسول خدا(ص) جعل کرده و گفتند: وقتی پیامبر(ص) در شعب ابیطالب بودند، بنیهاشم محاصره شده بودند. آنچه مشهور تاریخ میگوید (5)، این است که بنیهاشم به امر ابوطالب به شعب آمدند. عباس، حارث و نَوفَل هم با اینکه مشرک بودند، آمدند. پیامبر اکرم(ص) عباس را دیده و به او گفت: امفضل باردار است؟ عباس گفت: نه، باردار نیست (چون قرار بود مجامعتی در شعب ابیطالب نباشد). او برای بررسی به امفضل گفت: آیا عادت ماهانهات قطع شده است؟ امفضل گفت: بله؛ برای چه میپرسی؟ عباس گفت: چه مدت است؟ امفضل مدتزمانی را گفت و عباس به او گفت: تو باردار هستی. پیامبر(ص) به عباس گفت: وقتی بچه به دنیا آمد، او را نزد من بیاور. عباس میگوید: بچه را نزد رسول خدا(ص) بردم و حضرت در گوش او اذان و اقامه گفتند و سپس فرمودند: بأب الخلفاء؛ جانم فدای پدر خلفا.
دروغ بودن این داستان خیلی واضح است؛ چون اذان و اقامه در مدینه نازل شد. اذان برای گردآوری افراد بود و حال آنکه حضرت در مکه نماز جماعت نداشتند.
از لحاظ عملی نیز مشاهده میشود که بنیامیه با اینکه اطلاعات داشتند بنیعباس بعد از آنها به قدرت میرسند، با آنها برخوردی نداشتند. وقتی یهود از تولد حضرت رسول(ص) اطلاعات دارند، تمام سعی خود را جهت ترور ایشان گذاشتند؛ اما در زمان مورد بحث، وقتی بنیامیه میدانند بنیعباس به قدرت میرسند و خبر و اطلاعات موثق هم دارند، در جهت کشتن محمدبنعلیبنعبداللهبنعباس اقدامی انجام نمیدهند. لذا با توجه به اینکه از همان زمان بنیامیه، اتصال بنیامیه به یهود کشف شد، معلوم میشود این حرکت چقدر دقیق توسط یهود برنامهریزی شده است.
پیدایش داعش در دنیای امروز و شباهت آن به پیدایش بنیعباس
نکته جالبی که به درد امروز ما میخورد، این است که پیدایش داعشِ امروزی خیلی شبیه پیدایش بنیعباس بود. از این لحاظ که هدف داعش، جایگزین شدن آنها بهجای حاکمیتهای اهلسنت فعلی دنیا بود؛ چون جریان اهلسنتِ موجود در دنیا، در حال تبدیل شدن به یک جریان ضدیهود است و همه در حال شروع کردن مبارزه با اسرائیل هستند. اگر به جریان داعش توجه شود، معلوم میشود این جریان درصدد محو کردن ضدیت با اسرائیل و یهود بود و اگر داعش موفق به تصاحب سوریه و عراق میشد، قطعا سراغ عربستان هم میرفتند؛ چون در بین مردم، ضدیت با اسرائیل در حال شکلگیری است. ولی داعش یک حاکمیتی را برقرار میکرد که در مورد اسرائیل هیچ اقدامی نکند؛ لذا بُرد برای یهود و صهیونیست بود.
در زمان بنیامیه، مردم در حال پیوستن به اهلبیت(ع) بودند. اگر مردم چنین کاری را به آخر میرساندند، باعث نابودی یهود میشد؛ لذا وقتی بنیعباس آمدند، تمام نزاعها به داخل برمیگردد و ضدیت با یهود و دشمن اصلی حول محور اهلبیت(ع) فراموش میشود. امروز هم اگر جلو پیشرفت داعش گرفته نمیشد، جهان اسلام دچار خسارت عظیمی میشد.
چرا ابومسلم خراسانی توسط امام صادق(ع) طرد شد
وقتی ابومسلم خراسانی قیام را شروع کرد، اگرچه با عنوان اهلبیت آمد، اما مصداق اهلبیت را مشخص نکرد و یک اهلبیت بدلی و دروغین را به مردم معرفی کردند. برای فهم این جریان باید پرسید: چرا ابومسلم خراسانی توسط امام صادق(ع) طرد شد و حضرت جواب او را ندادند؛ با اینکه قصدش به قدرت رساندن اهلبیت بود؟ باید خود ابومسلم را بیشتر مورد بررسی قرار داد. او برای سه نفر نامه نوشت: یکی فرزند عبداللهبنجعفر (چون از انقلابیها است)؛ دوم عبداللهبنالحسن؛ سوم امام صادق(ع). فرزند عبداللهبنجعفر خدمت حضرت آمد و گفت: چنین نامهای به دست من رسیده است. حضرت فرمودند: سریع آن را پاره کن. عبداللهبنالحسن هم خدمت حضرت آمد و گفت: چنین نامهای برای من رسیده است. حضرت فرمودند: آن را پاره کن. عبداللهبنالحسن گفت: شما حسودی میکنید که برای من نامه نوشته شده، ولی برای شما ننوشته. امام(ع) فرمودند: خیر؛ اگر تو رئیس شوی، چرا ناراحت شوم؟! تو پسرعموی منی؛ اما آن نامهای که برای تو آمده است، برای من نیز آمده است؛ ولی من آن را پاره کردم. عبدالله گفت: برای چه؟ امام(ع) خطاب به عبدالله فرموند: آیا ابومسلم را میشناسی؟ آیا تربیتشده تو هست؟ آیا نیروهای او را میشناسی و تربیتشده تو هستند؟ عبدالله گفت: خیر. امام(ع) فرمودند: اگر تو الآن همراه آنها شوی و حرکت آنها را قبول کنی و قدرت را به دست تو بدهند، وقتی جلو میروی و به یک دوراهی میرسی که نظر تو با نظر ابومسلم مختلف میشود، در این صورت آیا تو حرف او را گوش نموده و از او تبعیت میکنی یا او از تو تبعیت میکند؟ اگر تو از او تبعیت کنی، درواقع او رئیس و امام تو هست و تو مأموم هستی؛ و اگر قرار باشد او از تو تبعیت کند، چرا نظرش با نظر تو مخالف میشود؟!
اینجا حضرت یک علامت سؤال گذاشتند و آن اینکه ابومسلم تربیتشده ما نیست. حال سؤال میشود چه کسی او را آورده است؟ قرآن میفرماید: «الذین آمنوا یقاتلون فی سبیل الله والذین کفروا یقاتلون فی سبیل الطاغوت فقاتلوا أولیاء الشیطان» (6).
لذا ابومسلم نیروی امام صادق(ع) نیست و با این تقسیمبندی قرآن، قیام او فی سبیلالطاغوت خواهد بود؛ چون قسم سومی وجود ندارد. اگر ابومسلم نمیفهمید و جاهل بود، امام(ع) دستور میدادند تا او را نزد حضرت ببرند و ایشان به او نصیحت دهد.
سازمان یهود، نیروی خودش را با اعتقاد خودِ نیرو از میان برمیدارد
اینکه ابومسلم به دست سازمان خودشان کشته شد، به دلیل یک قاعدهای است که یهود طبق آن عمل میکند و آن اینکه یهود، عامل خود را میآورد و از او استفاده میکند؛ وقتی متوجه شد که آن عامل، مانع راه خودش است، آن را برمیدارد. آنقدر این سازمان یهود پیچیده است که نیروی خودش را با اعتقاد خودِ نیرو میکُشد؛ یعنی خود نیرو و عامل یهود به سازمان میگویند او را بکشند تا حرکت، متوقف نشود و جلو برود. خاخام یهودی وجود داشت که گفته بود: در اینجا مرا بکشید تا ثابت شود مسلمانان، یهودیکشی میکنند و کار شما پیش برود. بعد کشف شده بود خود خاخام دستور قتل خود را داده بود! قتلهایی که درون سازمان یهود صورت میگیرد، نباید به دید ساده به آنها نگریست.
(1). نساء/ 76.
(2). یونس/ 59.
(3). مائده/ 82.
(4). بقره/ 89.
(5). البته صدق و کذب آنچه مشهور تاریخ میگوید، معلوم نیست.
(6). نساء/ 76.