لزوم بررسی ریشه‌های پیدایش بنی‌عباس

مجموعه تاریخ تطبیقی اسلام از حاج آقا طائب

چهارشنبه، 29 آذر 1396

36 دقیقه

بسم الله الرحمن الرحیم

لزوم بررسی جهت‌گیری قیام‌های زمان بنی‌امیه

چنان‌چه در جلسات قبل گفته شد، قیام­هایی را که در زمان بنی­امیه و علیه آنها شکل گرفت، باید به‌خوبی مورد بررسی قرار داد و ریشه­ آنها را پیدا کرد. طبق آیه «الذین آمنوا یقاتلون فی سبیل الله والذین کفروا یقاتلون فی سبیل الطاغوت فقاتلوا أولیاء الشیطان» (1)، دَوَران قتال بین لله و للطاغوت است و شق سومی برای آن وجود ندارد. بنابراین سؤال می­شود: آیا این قیام­ها فی سبیل­الله بوده است یا فی سبیل­الطاغوت؟ اگر فی سبیل­الله بوده است، طبق آیه «قل آللهُ أذِن لکم أم علی الله تفترون» (2) باید اتصال این قیام­ها به الله معلوم باشد و اذن الهی از طرف نبی یا وصی نبی و یا وصی وصی برای اتصال حرکت به خداوند نیاز است. آیا این حرکت­ها و قیام­ها مُوصی­به بود و به آن وصیت شده بود؟ اگر وصیت احراز شد، می­توان یک نوع درس گرفت و در تاریخ جلو آمد تا بتوان تاریخ را فهمید. به عبارتی، می­توان فهمید در تاریخ فقط دو جریان روبه‌روی یکدیگر صف­آرایی کرده بودند. اما اگر احراز وصیت نشد و موصی­به نبود، فی سبیل­الطاغوت محسوب خواهد شد و لذا اتصال آن به طاغوت را باید کشف کرد و آن اتصال برای فهم امروز خیلی لازم است.

عداوت یهود نسبت به پیامبر اسلام(ص) و مؤمنین؛ حتی قبل از ولادت آن حضرت

در مسیر تحقیق، مطلب جدیدی به دست آمد و در این جلسه عرض خواهد شد. برای فهم مطلب جدید نباید از بررسی پیدایش بنی­عباس به‌سرعت عبور کرد؛ بلکه باید ریشه پیدایش بنی­عباس، زمینه­های تحقق و تداوم و در نهایت فروپاشی را به‌خوبی مورد بررسی قرار داد.

در بحث تاریخ، باید به دنبال اثرگذاری یهود بر جریانات بود. در جلسات قبل یک مسئله­ای ادعا و مطرح شد و آن اینکه رسول ­خدا(ص) در ظرف زمانی متولد شدند که یهود منتظر پیدایش چنین حادثه­ای بود و از این حادثه به‌شدت هراس داشت. به دنیا آمدن رسول ­خدا(ص)، برای جریان و سازمان یهود، هادم­اللَذات بود. همچنان‌که مرگ هادم­اللذات است، تولد پیامبر(ص) نیز برای آنها هادم­اللذات بود. قرآن می­فرماید: «لَتَجَدِنَّ أشدَّ الناسِ عَداوةً للذین آمنوا الیهودَ…» (3). اگر یهود با مؤمنین دشمن است، با رسول ­خدا(ص) به طریق اولی دشمن خواهد بود. در آیه دیگری می­فرماید: «الذین آتیناهم الکتابَ یَعرِفونه کما یعرفون أبناءَهم» (بقره/146). با این آیات معلوم می­شود یهود در زمان میلاد حضرت دارای اطلاعات است؛ همچنان‌که در زمان رشد حضرت دارای اطلاعات است. با این بیان، عداوتی که قرآن به آن اشاره کرده، بعد از تولد حضرت محقق نشده است؛ بلکه قبل از آن محقق بوده است؛ چون قرآن می­فرماید: شدیدترین دشمن نسبت به مؤمنین، یهود است. باید توجه داشت که یهودیان بعد از پیامبر اسلام(ص) یهودی نشدند؛ بلکه یهود قبل از پیامبر(ص) نیز یهودی بود. بنابراین مراد آیه این است که ذات یهود، نسبت به مؤمنین، اشد اعداء است و پیامبر(ص) بالاترین مصداق مؤمن است. اگر یهود قبل از به دنیا آمدنِ بالاترین مصداق مؤمن، اطلاعات داشته باشد، اشد الاعداء نسبت به رسول­ خدا(ص)، یهودیان خواهند بود. در بررسی روایات هم، هر روایتی را که بگوید یهودیان از به دنیا آمدن پیامبر(ص) خوشحال هستند، باید به این آیه عرضه کرد و آن روایت را کنار گذاشت. چگونه می­شود اشد اعداء از دنیا آمدن پیامبر(ص) خوشحال باشند؟!

قرآن می­فرماید: «…و کانوا مِن قبلُ یَستَفتِحون علی الذین کفروا فلمّا جائهم ما عرَفوا کفروا به» (4). قبل از آمدن پیامبر(ص)، علیه کفار عملیات روانی انجام می­دادند و می­گفتند: پیامبری می­آید که موجب پیروزی ما خواهد شد. فاعل «یستفتحون» یهودیان هستند؛ یعنی آنها می­گفتند: آن پیامبر، ما را پیروز می­کند. این یعنی استفاده ابزاری؛ نه اینکه یهودیان بگویند وقتی آن پیامبر آمد، ما به او ایمان می­آوریم و شما را نابود می­کند. قرآن می­فرماید: «فلمّا جائهم ما عرفوا کفروا به». آنها به پیامبر(ص) کفر ورزیدند و ایشان را رد کردند. اگر این آیه به آیه 82 سوره مائده ضمیمه شود، معلوم می­شود همان موقعی که راجع به حضرت صحبت می­کردند، اشد اعداء بودند.

یهودیان قصد داشتند دشمنی خود با پیامبر(ص) را کتمان کنند تا دیگران متوجه نشوند و حتی مترصد ترور حضرت بودند. بنابراین پیامبر اسلام(ص) در ظرف زمانی به دنیا آمد که یهود از آمدن ایشان به‌شدت هراس داشت و ایشان را هادم­اللذات خود می­دانست. بر این ‌اساس، علیه ایشان اقداماتی انجام داد؛ ازجمله ترور که قبلا بحث آن گذشت و داستانش را باید به‌خوبی ترسیم کرد تا یک‌سری مطالب مفهوم شود. جریان یهود وقتی متوجه می­شود یک جریان دیگری در حال شکل‌گیری است، شروع به اقدام عملیاتی می­کند و یک تجربه مکفی برای ترور و چگونگی ترور دارد و این یک قاعده است که هرگاه یهود از یک جریانی که ضدیهود است اطلاع داشته باشد، به اقدام عملیاتی دست می­زند.

لزوم بررسی زمینه‌های پیدایش بنی‌عباس

حال با این بیان باید دید جریان بنی­امیه چیست؟ بنی­امیه یک تداوم هستند. اگر ادعا شود در حوادثی که بعد از رسول­ خدا(ص) به وجود آمد، یهود نقش دارد، اوج این نقش را باید در ظهوروبروز بنی­امیه و حادثه عاشورا پیدا کرد. اگر جریانی قصد براندازی بنی­امیه را داشته باشد، بنی­امیه باید به‌شدت با آن جریان برخورد کند. بنی­امیه با جریان اهل­بیت(ع) چگونه برخوردی داشتند؟ برخورد آنها خیلی شدید بود و اهل­بیت(ع) را تحت فشار شدید قرار داده بودند. حال سؤال می­شود بنی­امیه از جریان بنی­عباس چه اندازه اطلاعات داشتند و چه کسی به بنی­امیه در مورد جریان بنی­عباس خبر داده بود و بنی­امیه به چه میزان علیه بنی­عباس اقدام کرده بودند؟ بنابراین همچنان‌که قبلا گفته شد، باید زمینه پیدایش بنی­عباس را به‌دقت مورد بررسی قرار داد.

خبر دادن علمای یهود از به حکومت رسیدن بنی‌عباس

کتابی در رابطه با بنی­عباس نگاشته شده است و در آن، تاریخ و اخبار خلفای بنی­عباس نوشته شده است. نویسنده این کتاب مجهول است و مشخص نیست. این کتاب در یکی از کتابخانه­های مصر به‌صورت مخطوط توسط محققینی در تاریخ اسلام رؤیت می­شود و راجع به آن کتاب، تحقیق و مصدرشناسی صورت می­گیرد. متوجه می­شوند مؤلفی که این کتاب را نگاشته است، با بَلاذُری، صاحب کتاب «أنساب­ الأشراف» هم­زمان بود؛ یعنی مصادف با قرن سوم و تقریبا مربوط به اوائل دوران شروع غیبت صغری است. در این کتاب، به زمینه­ها، پیدایش و تداوم بنی­عباس پرداخته شده است و اخبار نابی در آن وجود دارد. البته مراد، تأیید کردن مطالب آن کتاب نیست؛ اما برای جهت دادن خوب است.

باید دقت کرد که روایات ضعیف، برای اثبات مطالب در فقه به درد نمی­خورد؛ اما یک فایده دارد و آن اینکه در زمان صدور روایت، مضمون روایت شیوع داشته است و از لحاظ تاریخی، علل و دلائل انتشار این روایت دارای فایده خواهد بود؛ لذا می­توان فضای آن زمان را تا حدی ترسیم کرد و متوجه شد.

نویسنده این کتاب، مطالبی راجع به زمینه­های پیدایش بنی­عباس با سند بیان کرده است و خیلی موجب باز شدن ذهن محقق می­شود. اگر این مطالب توسط یک فرد شیعی بیان شده بود، متهم بود؛ درحالی‌که محقق این کتاب، شیعه نیست و از اهل‌سنت بود.

مؤلف در زمینه­های پیدایش بنی­عباس، مطالبی را بیان می­کند و ابتدا می­گوید: «امامة عند بنی­عباس» و سپس تحقیقی انجام می­دهد و می­گوید: امامت ابتدا از کیسانیه توسط مختار در محمد حنفیه تبلیغ می­شود و سپس در فرزندان او این جریان تا زمان قدرت گرفتن بنی­عباس ادامه پیدا کرد. وقتی منصور دوانیقی به قدرت رسید، امامت را از بنی­محمد (فرزندان محمد حنفیه) گرفت و به بنی­عباس داد. مؤلف در ادامه به بیان پیدایش بنی­عباس می­پردازد و روایاتی را نقل می­کند. در یکی از روایاتی که نقل می­کند، می­گوید: خالدبن­یزید­بن­معاویه نزد عبدالملک یا خلیفه بعدی نشسته بود (چون حکومت در دست آنها تداوم پیدا نکرد؛ بلکه در دست بنی‌مروان افتاده بود). او در خلال صحبت می­گوید: تداوم حکومت به دست کیست؟ گفته می­شود: در بنی­مروان تداوم پیدا می­کند. اما خود خالد می­گوید: تداوم حکومت به دست بنی­العباس است. این جمله را خالد در زمانی گفت که قدرت در دست بنی­امیه بود و مخاطب خالدبن­یزید، یکی از خلفای بنی­مروان و شاید هشام­بن­عبدالملک بود. خلیفه با تندی به او می­گوید: تو غلط کردی! این مطلب را از کجا آوردی؟! خالدبن­یزید می­گوید: فلانی از قول کَعب­الاحبار برای من نقل کرده است و گفت: حکومت به فرزندان عباس منتقل شده و تداوم پیدا می­کند. خلیفه می­گوید: در کدام‌یک از فرزندان بنی­عباس تداوم می­یابد؟ گفت: از فرزند محمدبن­علی­بن­عبدالله­بن­عباس. خالد از قول کعب­الاحبار آدرس دقیق را بیان کرد. محمدبن­علی­بن­عبدالله­بن­عباس در آن زمان با بنی­امیه رفت‌وآمد داشت و به‌خوبی او را تحویل می­گیرند. اگر قرار است فرزندان عباس حکومت بنی­امیه را جمع کنند، سؤال می­شود چرا او را تحویل می­گیرند و به او احترام می­گذارند؟ در زمان یزیدبن­ولید­بن­عبدالملک یعنی اواخر بنی­امیه و در حال نزدیک شدن به خلافت مروان حمار است؛ راوی می­گوید: حکومت از ما به فرزندان محمدبن­علی­بن­عبدالله‌بن‌عباس منتقل می­شود؛ درحالی‌که محمدبن­علی­بن­عبدالله­بن­عباس در بین آنها حضور داشت. حاکم و خلیفه مروانی بر سر این راوی دادوفریاد می­کشد و می­گوید: این حرف را از کجا آورده­ای؟ می­گوید: عامل ما در آفریقا و کشور تونس برای من نوشت که در کتاب دانیال مکتوب شده است حکومت به اولاد محمدبن­علی­بن­عبدالله­بن­عباس می­رسد و تداوم پیدا می­کند که از میان این خلفا، چند نفر مسمی به عبدالله هستند و بعضی از این خلفا یک سال، بعضی دو سال، بعضی بیست سال و یک خلیفه هم چهل سال حکومت دارد.

حال سؤال می­شود آنچه در کتاب دانیال مکتوب شده است، از کجا آمده و چه کسی این خبر را به راوی داده است؟

در زمان مروان حمار فرد دیگری می­گوید: حکومت به بنی­عباس منتقل می­شود. خلیفه می‌گوید: از کجا این حرف را می­زنی؟ می­گوید: رأیت فی المنام مکتوبا علی باب مروان حمار، به اینکه حکومت به اولاد محمدبن­علی­بن­عبدالله­بن­عباس می­رسد. زمان حکومت هشام، جلسه‌ای در مسجد اموی دِمَشق برگزار می‌شود که محمدبن­علی­بن­عبدالله­بن­عباس نیز حضور داشت و رأس­الجالوت (بزرگ یهودی) هم به دیدار هشام آمده بود. در مورد محمدبن‌علی‌بن‌عبدالله‌بن‌عباس گفته شده خیلی زیبا و سفیدچهره بود؛ همچنان‌که هشام هم سفیدچهره بود. هشام متوجه شد رأس­الجالوت به محمدبن­علی­بن­عبدالله­بن­عباس خیره­خیره نگاه می­کند. از او می­پرسد: چرا این‌گونه به او نگاه می­کنی؟ رأس­الجالوت گفت: حکومت به اولاد این فرد می­رسد. هشام عصبانی می­شود. رأس­الجالوت می­گوید: چه عصبانی شوی و چه نشوی، حکومت به اولاد او می­رسد. هشام رأس­الجالوت را از جلسه بیرون می­کند. محمدبن‌علی­بن­عبدالله­بن­عباس به هشام می­گوید: ناراحت نباش؛ من به کسی چیزی نگفتم و من تا حالا با احدی در این زمینه صحبتی نکردم؛ بلکه رأس­الجالوت الآن این مطلب را گفت. هشام هم قبول می­کند و مقداری پول به رأس­الجالوت می­دهد.

طراحی دقیق و پیچیده یهود برای انتقال قدرت از بنی­امیه به بنی­عباس

سؤال اساسی این است که با توجه به اخباری که یهودیان به آنها داده بودند، چرا آن قضایایی که بعد از تولد رسول خدا(ص) به وجود آمد، بر سر این فرد به وجود نیامد و حال آنکه محمدبن­علی­بن­عبدالله­بن­عباس در میان خود بنی­امیه است. این اخبار چیست؟ فعلا کسی درصدد درستی و یا نادرستی این اخبار نیست؛ ولی بالأخره وجود دارند و سندشان هم شیعیان نیستند. چرا در فضایی که به اواخر بنی­امیه نزدیک می­شود، این اخبار رشد پیدا می­کند و طراحی کیست؟ یهودیان حرکت را دقیق مشخص کردند و طراحی آنها برای انتقال قدرت از بنی­امیه به بنی­عباس بسیار پیچیده بوده است و به‌دقت و با زیبابی این کار را انجام دادند. با اینکه بنی­امیه از به قدرت رسیدن بنی­عباس اطلاعات دارند، ولی با آنها هیچ کاری ندارند؛ درحالی‌که ائمه(ع) در معرض تیر دشمن قرار دارند.

با این توضیحات، کارکرد جریان یهود در تاریخ به دست خواهد آمد و بعد از به دست آوردن آن زمینه و جریان، می­توان فهمید قیام­هایی که به وجود آمده، در کدام ظرف مورد بررسی قرار داد و اینکه این قیام­ها چه اثری داشته است؟

تاریخ مصرف بنی­امیه در حال اتمام بود و قبلا به آن اشاره شد؛ منتهی دلیل آن خیلی دشوار بود. بعد از حادثه عاشورا عنوان اهل­بیت رشد کرد و مردم به اهل­بیت(ع) تمایل پیدا کرده بودند. یهودیان از قبل برای اتخاذ این قضیه، برنامه­ریزی کرده بودند و اهل­بیت دروغین ساخته بودند و بنی­امیه توجیه بودند که نباید با اهل­بیت بدلی کاری داشته باشند. وقتی رأس‌الجالوت به صورت محمدبن­علی­بن­عبدالله­بن­عباس نگاه می­کند، بر اساس اطلاعاتِ سازمانی است، نه اینکه علم انساب داشته باشد.

روایت و داستانی از قول رسول خدا(ص) جعل کرده و گفتند: وقتی پیامبر(ص) در شعب ابی‌طالب بودند، بنی­هاشم محاصره شده بودند. آنچه مشهور تاریخ می­گوید (5)، این است که بنی­هاشم به امر ابوطالب به شعب آمدند. عباس، حارث و نَوفَل هم با اینکه مشرک بودند، آمدند. پیامبر اکرم(ص) عباس را دیده و به او گفت: ام­فضل باردار است؟ عباس گفت: نه، باردار نیست (چون قرار بود مجامعتی در شعب ابی‌طالب نباشد). او برای بررسی به ام­فضل گفت: آیا عادت ماهانه­ات قطع شده است؟ ام­فضل گفت: بله؛ برای چه می­پرسی؟ عباس گفت: چه مدت است؟ ام­فضل مدت‌زمانی را گفت و عباس به او گفت: تو باردار هستی. پیامبر(ص) به عباس گفت: وقتی بچه به دنیا آمد، او را نزد من بیاور. عباس می­گوید: بچه را نزد رسول­ خدا(ص) بردم و حضرت در گوش او اذان و اقامه گفتند و سپس فرمودند: بأب الخلفاء؛ جانم فدای پدر خلفا.

دروغ بودن این داستان خیلی واضح است؛ چون اذان و اقامه در مدینه نازل شد. اذان برای گردآوری افراد بود و حال آنکه حضرت در مکه نماز جماعت نداشتند.

از لحاظ عملی نیز مشاهده می­شود که بنی­امیه با اینکه اطلاعات داشتند بنی­عباس بعد از آنها به قدرت می­رسند، با آنها برخوردی نداشتند. وقتی یهود از تولد حضرت رسول(ص) اطلاعات دارند، تمام سعی خود را جهت ترور ایشان گذاشتند؛ اما در زمان مورد بحث، وقتی بنی­امیه می­دانند بنی­عباس به قدرت می­رسند و خبر و اطلاعات موثق هم دارند، در جهت کشتن محمدبن­علی­بن­عبدالله­بن­عباس اقدامی انجام نمی­دهند. لذا با توجه به اینکه از همان زمان بنی‌امیه، اتصال بنی­امیه به یهود کشف شد، معلوم می­شود این حرکت چقدر دقیق توسط یهود برنامه­ریزی شده است.

پیدایش داعش در دنیای امروز و شباهت آن به پیدایش بنی‌عباس

نکته جالبی که به درد امروز ما می­خورد، این است که پیدایش داعشِ امروزی خیلی شبیه پیدایش بنی­عباس بود. از این لحاظ که هدف داعش، جایگزین شدن آنها به‌جای حاکمیت­های اهل­سنت فعلی دنیا بود؛ چون جریان اهل­سنتِ موجود در دنیا، در حال تبدیل شدن به یک جریان ضدیهود است و همه در حال شروع کردن مبارزه با اسرائیل هستند. اگر به جریان داعش توجه شود، معلوم می­شود این جریان درصدد محو کردن ضدیت با اسرائیل و یهود بود و اگر داعش موفق به تصاحب سوریه و عراق می­شد، قطعا سراغ عربستان هم می­رفتند؛ چون در بین مردم، ضدیت با اسرائیل در حال شکل­گیری است. ولی داعش یک حاکمیتی را برقرار می­کرد که در مورد اسرائیل هیچ اقدامی ­نکند؛ لذا بُرد برای یهود و صهیونیست بود.

در زمان بنی­امیه، مردم در حال پیوستن به اهل­بیت(ع) بودند. اگر مردم چنین کاری را به آخر می­رساندند، باعث نابودی یهود می­شد؛ لذا وقتی بنی­عباس آمدند، تمام نزاع­ها به داخل برمی­گردد و ضدیت با یهود و دشمن اصلی حول محور اهل­بیت(ع) فراموش می­شود. امروز هم اگر جلو پیشرفت داعش گرفته نمی­شد، جهان اسلام دچار خسارت عظیمی می­شد.

چرا ابومسلم خراسانی توسط امام صادق(ع) طرد شد

وقتی ابومسلم خراسانی قیام را شروع کرد، اگرچه با عنوان اهل­بیت آمد، اما مصداق اهل­بیت را مشخص نکرد و یک اهل­بیت بدلی و دروغین را به مردم معرفی کردند. برای فهم این جریان باید پرسید: چرا ابومسلم خراسانی توسط امام صادق(ع) طرد شد و حضرت جواب او را ندادند؛ با اینکه قصدش به قدرت رساندن اهل­بیت بود؟ باید خود ابومسلم را بیشتر مورد بررسی قرار داد. او برای سه نفر نامه نوشت: یکی فرزند عبدالله­بن­جعفر (چون از انقلابی­ها است)؛ دوم عبدالله­بن­الحسن؛ سوم امام صادق(ع). فرزند عبدالله­بن­جعفر خدمت حضرت آمد و گفت: چنین نامه­ای به دست من رسیده است. حضرت فرمودند: سریع آن را پاره کن. عبدالله‌بن‌الحسن هم خدمت حضرت آمد و گفت: چنین نامه­ای برای من رسیده است. حضرت فرمودند: آن را پاره کن. عبدالله­بن­الحسن گفت: شما حسودی می­کنید که برای من نامه نوشته شده، ولی برای شما ننوشته. امام(ع) فرمودند: خیر؛ اگر تو رئیس شوی، چرا ناراحت شوم؟! تو پسرعموی منی؛ اما آن نامه­ای که برای تو آمده است، برای من نیز آمده است؛ ولی من آن را پاره کردم. عبدالله­ گفت: برای چه؟ امام(ع) خطاب به عبدالله فرموند: آیا ابومسلم را می‌شناسی؟ آیا تربیت­شده تو هست؟ آیا نیروهای او را می­شناسی و تربیت­شده تو هستند؟ عبدالله گفت: خیر. امام(ع) فرمودند: اگر تو الآن همراه آنها شوی و حرکت آنها را قبول کنی و قدرت را به دست تو بدهند، وقتی جلو می­روی و به یک دوراهی می­رسی که نظر تو با نظر ابومسلم مختلف می­شود، در این صورت آیا تو حرف او را گوش نموده و از او تبعیت می­کنی یا او از تو تبعیت می­کند؟ اگر تو از او تبعیت کنی، درواقع او رئیس و امام تو هست و تو مأموم هستی؛ و اگر قرار باشد او از تو تبعیت کند، چرا نظرش با نظر تو مخالف می­شود؟!

اینجا حضرت یک علامت سؤال گذاشتند و آن اینکه ابومسلم تربیت­شده ما نیست. حال سؤال می­شود چه کسی او را آورده است؟ قرآن می­فرماید: «الذین آمنوا یقاتلون فی سبیل الله والذین کفروا یقاتلون فی سبیل الطاغوت فقاتلوا أولیاء الشیطان» (6).

لذا ابومسلم نیروی امام صادق(ع) نیست و با این تقسیم­بندی قرآن، قیام او فی سبیل­الطاغوت خواهد بود؛ چون قسم سومی وجود ندارد. اگر ابومسلم نمی­فهمید و جاهل بود، امام(ع) دستور می­دادند تا او را نزد حضرت ببرند و ایشان به او نصیحت دهد.

سازمان یهود، نیروی خودش را با اعتقاد خودِ نیرو از میان برمی‌دارد

اینکه ابومسلم به دست سازمان خودشان کشته شد، به دلیل یک قاعده­ای است که یهود طبق آن عمل می­کند و آن اینکه یهود، عامل خود را می­آورد و از او استفاده می­کند؛ وقتی متوجه شد که آن عامل، مانع راه خودش است، آن را برمی­دارد. آن‌قدر این سازمان یهود پیچیده است که نیروی خودش را با اعتقاد خودِ نیرو می­کُشد؛ یعنی خود نیرو و عامل یهود به سازمان می­گویند او را بکشند تا حرکت، متوقف نشود و جلو برود. خاخام یهودی وجود داشت که گفته بود: در اینجا مرا بکشید تا ثابت شود مسلمانان، یهودی­کشی می­کنند و کار شما پیش برود. بعد کشف شده بود خود خاخام دستور قتل خود را داده بود! قتل­هایی که درون سازمان یهود صورت می­گیرد، نباید به دید ساده به آنها نگریست.

(1). نساء/ 76.

(2). یونس/ 59.

(3). مائده/ 82.

(4). بقره/ 89.

(5). البته صدق و کذب آنچه مشهور تاریخ می­گوید، معلوم نیست.

(6). نساء/ 76.