مجموعه تاریخ تطبیقی اسلام از حاج آقا طائب
سه شنبه، 2 آبان 1396
38 دقیقه
بسم الله الرحمن الرحیم
قبلا در بحث دوران انتقال قدرت از معاویه به یزید، مطلبی بیان شد و آن اینکه هدف دشمن این بود که با روی کار آمدن یزید، براندازی را شروع کند تا نامی از اسلام باقی نماند و آن را بهطور کامل از بین ببرد و تمام معاصی، علنی و عادی شود.
مردم در زمان یزید از اصل دین جدا نشده بودند
امام حسین(ع) دشمن را در این هدف ناکام گذاشتند. عامل پیروزی عاشورا چه بود؟ حضرت به نکتهای واقف بوده و به آن علم داشتند و آن اینکه اگرچه دشمن در جهت فاصله گرفتن مردم از دین تلاش کرد و تا حدودی هم موفق شد، اما نتوانست مردم را از اصل دین جدا کند؛ یعنی آن خمیرمایهای که رسول خدا(ص) در مدینه به وجود آورده بودند و به نقاط دیگر هم سرایت کرده بود، بهگونهای بود که ولو جبهه حق بعد از رسول خدا(ص) با آن هجمه قدرتی در مرکز مدینه مواجه شد، اما آن اساس با تلاش حضرت امیر(ع) در درون جامعه و در همهجا استحکام پیدا کرده و با همه اعوجاجاتی که ایجاد کرده بودند، این خمیرمایه موجود بود.
آنچه که باعث اشتباه یزید و جبهه دشمن شد، این بود که خود یزید میدانست چقدر فاسد است؛ اما از طرفی هم دید جامعه، ریاست او را قبول کردند. از این مسئله به این نتیجه رسید که مردم به این حد از فسادی که خود او مبتلا شده است، رسیده اند؛ یعنی وقتی مردم او را برای ریاست اجتماع پذیرفتند و او میداند که خودش چقدر فاسد است، نتیجه میگیرد که همه جامعه فاسد است. این نکته، یزید و یزیدیان را به اشتباه انداخت و بهنوعی دچار خطای محاسباتی شده بودند؛ یعنی نتیجهگیری آنها غلط بود. درحالیکه مردم، مانند او از اصل دین دست برنداشته بودند و جامعه، یک جامعه اسلامی است و امام حسین(ع) به این نکته واقفاند. حضرت در مدینه در جواب مروان که میگوید: برای چه با یزید بیعت نمیکنی تا کار تمام شود، فرمودند: اگر کسی مثل یزید بر رأس حکومت قرار گیرد، باید با اسلام خداحافظی کرد. اینجا مروان به امام حسین(ع) نمیگوید اینکه اصل دین از بین برود اشکالی ندارد؛ اگر مروان چنین حرفی میزد، اطرافیان او در مدینه، گردن او را میزدند. وقتی حضرت میفرمایند: اگر مثل یزید در رأس حکومت باشد، باید با اسلام خداحافظی کرد، مروان کلام حضرت را به این صورت رد نمیکند که چه اشکالی دارد اصل اسلام از بین برود؛ بلکه میگوید: اینگونه که شما فکر میکنید، نیست. بهعبارتی، مروان میخواهد بگوید که یزید دنبال از بین بردن اصل اسلام نیست.
خلاصه، بین واقع و درک مردم از یزید و بین واقع و درک یزید از مردم، انطباق وجود ندارد و بهعبارتی، درک یزید و درک مردم باهم منطبق نیست؛ مردم فکر میکنند یزید یک مسلمان است – ولو یک مسلمان بیتقید و لاابالی – و طرف مقابل هم که یزید است، فکر میکند این مردم، بیدینهایی مثل خودش هستند که فقط ظاهر را حفظ کرده و برای واژگون شدن، نیاز به یک تلنگر کوچک دارند.
حرکت امام حسین(ع) این تصور اشتباه مردم از یزید را برهم زد؛ یعنی ای مردم! بدانید: این یزید فردی نیست که در تصور شماست؛ بلکه یزید قصد براندازی دارد. همچنانکه با این حرکت، تصور یزید هم نسبت به مردم عوض شد؛ به این دلیل که بعد از شهادت حضرت، یزید از عبداللهبنجعفر خواست تا نزد او برود و آنجا بماند. او گفت: عدم حضور عبداللهبنجعفر در کنار من، باعث شد که دست به چنین اقدامی بزنم؛ والا اگر نزد من بود و به من مشورت میداد، دست به چنین کاری نمیزدم. معنای این کلام یزید این است که من در فهم جو جامعه و مردم، دچار اشتباه شدم.
عنوان «اهلبیت»، مثل اصل اسلام در اذهان مردم جا گرفته بود
در زمان بنیعباس، این جریان با یک مدل دیگری ظاهر شد. بنیعباس از طریق عنوان «اهلبیت» مطرح شدند. وقتی آنها توانستند با عنوان اهلبیت قدرت را قبضه کنند، حاکی از این است که این عنوان، مثل اصل اسلام در اذهان مردم جای گرفته و مرکوز است؛ والا اگر عنوان اهلبیت در اذهان نبود، بنیعباس توان به قدرت رسیدن را نداشتند. بنیعباس دو قضیه را در بین مردم جا انداختند: یکی اینکه بنیامیه ضد اهلبیتاند و دوم اینکه عنوان اهلبیت را بر خودشان منطبق میکردند؛ لذا باعث شد به قدرت برسند. همین جریان، مانند اصل اسلامی است که در زمان بنیامیه برای آنها موجب دردسر شد. اگر مردم، اهلبیت را نپذیرفته بودند، در روی کارآمدن بنیعباس کمک نمیکردند.
بههرحال، مردم اسلام را قبول دارند و آن را در خلیفه اول و دوم هم میبینند و میگویند این دو نفر مسلمان هستند. یعنی اگر یک روزی مردم متوجه شوند که اولی و دومی با اسلام نیستند، اسلام را رها نمیکنند؛ بلکه آن دو نفر را رها و گردنشان را میزدند؛ چنانکه در مورد یزید ابتدا فکر میکردند یک مسلمان است، ولی قیام امام حسین(ع) مردم را بیدار کرد. همین الآن، جهان عامه حاضر به لعن معاویه نیستند؛ ولی یزید را لعنت میکنند. دلیلش این است که معاویه را در همان اسلامی که قبول دارند، مسلمان میدانند؛ ولی یزید را خارج از خط اسلام میدانند.
پس اصل اسلام – ولو اسلامی که با خلیفه اول، دوم و سوم سازگاری دارد – در اذهان مردم مرکوز است. دشمنان، چهره اصلی خود را به مردم نشان ندادند؛ یعنی بهگونهای خودشان را نشان ندادند که هیچچیز را قبول ندارند. مردم معتقدند افرادی مثل خلفا و معاویه، اصل دین، قرآن و پیامبر(ص) را قبول دارند؛ اما یزید هیچچیز را قبول ندارد و بیدین است.
وقتی عنوان اهلبیت مطرح میشود و بالا میآید، در کنار اسلام قرار میگیرد. مردم، اصل عنوان اهلبیت را قبول دارند؛ ولی در مصداق آن دچار اشکال شدند. بنیعباس با همین عنوان، قدرت را قبضه کردند و اعتبار و آبروی آنها در نظر مردم، بهعنوان اسلام اهلبیتی است.
مردم در زمان بنیامیه و قبل از شهادت امام حسین(ع)، یزید را قبول داشتند. وقتی کاروان اسرا و اهلبیت(ع) به مدینه برگشتند، مردم به استقبال آنها رفته و متوجه شدند که در این کاروان، تنها مردی که از بنیهاشم برگشته، امام سجاد(ع) است. وقتی سراغ بقیه مردان را گرفته و متوجه شدند که همگی توسط یزید به شهادت رسیدهاند، برایشان سؤال شد که مگر حسین(ع) چه کرده بود که یزیدیان اینگونه رفتار نمودهاند؟
اعزام گروه حقیقتیاب به شام توسط مردم مدینه
امام سجاد(ع) در مدینه گریه را زنده نگه داشتند؛ چون مردم مدینه واقعا عزادار شده بودند. آنها با امام حسین(ع) آشنا بودند و حضرت را بهعنوان نوه رسول خدا(ص) میدانستند. حدود یک سال از واقعه عاشورا گذشت، ولی اوضاع مدینه به روال عادی خود برنمیگشت. مردم به این نتیجه رسیدند تا قضیه را حل کنند. تصمیم گرفتند به شام رفته و بفهمند که آیا حق با یزید است تا در نتیجه، گریهها را متوقف کنند و یا اینکه حق با حسینبنعلی(ع) است تا اینکه متوجه تکلیف خود بشوند. گروهی را بهریاست عبداللهبن حنظله غسیلالملائکه که خودش فرزند شهید است و یک سال از امام حسین(ع) کوچکتر بود، به شام میفرستند. وقتی به شام رسیده و وارد کاخ یزید شدند، متوجه شدند ظواهر کاخ یزید با دستورات اسلامی کاملا معارض است. در کاخ با حیواناتی مثل سگ و میمون و همینطور مشروب و زن بیحجاب و برهنه مواجه شدند. همانجا متوجه شدند که حق با امام حسین(ع) بود و یزید، فردی بیدین و بدون مذهب است. یزید هم متوجه بحران مدینه شده بود و دانست که این افراد اعزامی، نمایندگان بحران مدینه هستند. او بهدنبال کنترل بحران بود؛ لذا به این نمایندگان خیلی رسیدگی کرد و پول فراوانی به آنها داد تا به مردم مدینه بدهند.
وقتی کاروان تحقیق به مدینه برگشت، به مسجد رسول خدا(ص) آمده و به مردمی که در مسجد حضور پیدا کرده بودند گفتند: حق با حسین(ع) بود و یزید فردی بیدین است. موقعی که مردم این قضیه را شنیدند، بنیامیه را از شهر بیرون کرده و بیعت را شکستند. یزید هم مسلمبنعُقبه را به مدینه فرستاد و او دههزار نفر از مردم مدینه را قتلعام کرد. مردم مدینه قبلا نمیدانستند حق با امام حسین(ع) است و هرچه میگوید، واقعیت دارد (1).
تقسیم اهلبیت به اهلبیت خوب و اهلبیت بد توسط بنیعباس
این مقدمه گفته شد تا بتوان زمانهای را که بنیعباس حکومت را به دست میگیرند، درک و تحلیل کرد. جو در زمان بنیعباس، جو اهلبیتی است؛ چون آنها با همین عنوان به قدرت رسیدند. دشمن نمیتواند این عنوان را از مردم بگیرد؛ در نتیجه مجبور میشود عنوان اهلبیت را به اهلبیت خوب و اهلبیت بد تقسیمبندی کند؛ ولی نمیتواند عنوان اهلبیت را از اساس انکار کند. مردم، بنیعباس را با عنوان اهلبیت پذیرفته و روی کار آوردند. دشمن نمیتواند اهلبیت بودن امام صادق(ع) را انکار کند؛ ولی میگوید: اگر جعفربنمحمد اهلبیت است، ما هم اهلبیتیم و چهکسی گفته که او باید در رأس قرار گیرد؛ بلکه ما هم حق حکومت داریم. هارون به همراه امام کاظم(ع) کنار قبر مطهر پیامبر(ص) حاضر میشود و اینگونه به پیامبر(ص) سلام میدهد: «السلام علیک یابن عم». در همان لحظه، حضرت خطاب به پیامبر(ص) میفرمایند: السلام علیک یا جداه (یا أبه). هارون خطاب به امام(ع) میگوید: پسرعمو هم فامیل است. امام(ع) فرمودند: ولی خداوند در قرآن میفرماید: «وأولوا الأرحام بعضهم أولی ببعض فی کتاب الله» (انفال/75). حضرت در واقع میخواهند بفرمایند: اگر تو ذیالقربی هستی، اما من هم ذیالقربی هستم و خداوند میفرماید: برخی از ذیالقربی نسبت به بعضی دیگر اولویت دارند. اگر فردی از دنیا برود و دارای اموالی باشد، ارث او با وجود جد، به پسرعمو نمیرسد و پسرعمو در طبقه بعدی قرار میگیرد.
ذریه بودن با سادات بودن فرق دارد
سؤال: احکام فقهیِ سیادت، مثل حرمتِ دادنِ صدقه و زکات و تعلق گرفتن خمس، از چه موقع شروع شد؟
جواب: از همان موقع افشا شد. سهم سادات، طبق روایات با ذریه بودن متفاوت است. طبق ادله، هرکس از طریق پدر به هاشم برسد، به او خمس تعلق میگیرد. یک نفر را نمیتوان پیدا کرد که از غیر طریق حضرت زهرا(س) و امیرالمؤمنین(ع) به هاشم برسد. خداوند برکت را در نسل زهرا(س) قرار داده است. به سادات هم به این دلیل که مادرشان حضرت زهرا(س) است، سادات گویند؛ والا اگر بهخاطر هاشم باشد، خدا بساط آنها را جمع کرده بود. زهرا(س) چشمه جوشان برای پیامبر(ص) است. سادات هم از طریق پدر، فرزند پیامبر(ص) نیستند؛ چراکه پیامبر(ص) پسر نداشتند. انتساب سادات به پیامبر(ص)، از طریق مادر است. لذا بین ذریه و سادات تفاوت وجود دارد؛ ذریه یعنی کسانی که فرزند پیامبر(ص) هستند و حضرت زهرا(ص) به آنها محرم است. ضمنا کسی که مادرش سیده باشد هم به حضرت زهرا(س) محرم است و همینطور مادربزرگ، هرچه بالا برود – چه از طرف پدر و چه از طرف مادر – و اگر اینگونه باشد، میتوان ادعا کرد که نمیتوان در ایران کسی را پیدا کرد که ذریه نباشد؛ منتها در جایی ثبت نشده است. علاوه بر ایران، در هند، پاکستان، افغانستان و عراق هم وضع بههمینگونه است؛ بهعبارتی، شیعهای وجود ندارد که ذریه نباشد. بهتر است اداره ثبت احوال، در شناسنامه هرکس که مادرش سیده است، کلمه «ذریه» ثبت کند.
سیاست تخریب امام صادق(ع) توسط بنیعباس
اگرچه بنیعباس قدرت را قبضه کردند، اما نمیتوانند امام صادق(ع) را – با اینکه آن حضرت را مزاحم میبینند – بهسهولت از جامعه حذف کنند. آنها اگرچه با عنوان اهلبیت به قدرت رسیدند، ولی مردم در میان همین اهلبیت، بهدنبال عالمِ آن میروند و امام صادق(ع) عالم اهلبیت است؛ لذا اطراف حضرت جمع میشوند و همین، برای دستگاه بنیعباس خطر است. اما نمیتوانند با حضرت برخورد داشته باشند؛ چون مردم نسبت به ایشان اقبال دارند. بنابراین، بنیعباس باید برنامهریزی تخریب را در دستورکار خود قرار دهند. مردم برای یادگیری نزد حضرت میرفتند و گفته شده که ایشان چهارهزار شاگرد داشتند. برای چه چهارهزار شاگرد دور ایشان را گرفتند؟ اوائل قدرت بنیعباس، زمان هجوم شاگردان و مردم دور ایشان است. از زمان منصور دوانیقی، کمکم فشارها علیه اهلبیت(ع) زیاد شد؛ اما چهار سال اول ابوالعباس سفاح، عنوان اهلبیت و امام صادق(ع) و عالم بودن ایشان، زبانزد شده بود.
لزوم تحقیق درباره رؤسای مذاهب چهارگانه اهل سنت
لذا بنیعباس برنامه تخریب را شروع کردند. یکی از کسانی که باید درباره او مطالعه و تحقیق کرد، ابوحنیفه است. خیلی آدم عجیبی بود. فردی کاسب و پولدار، ولی درعینحال، بهشدت تظاهر به سادهزیستی کرده و سوار بر الاغ میشود. فردی خوشحافظه و حافظ احادیث و دارای جایگاه. این فرد باید جلوی امام(ع) ایستاده و قد علم کند؛ لذا او را خیلی در حکومت ورود نمیدهند و فرد آزادی است؛ ولی وقتی جریانات و قضایای او با امام صادق(ع) مورد بررسی قرار میگیرد، معلوم میشود در متن این قضایا، توهین و تخریب وجود دارد.
باید درباره چهار نفر از رؤسای چهار مذهب عامه، تحقیق و مطالعه شود. ابوحنیفه متولد سال 80 هجری و متوفای سال 150 هجری است؛ یعنی دو سال بعد از شهادت امام صادق(ع) از دنیا رفت. از سال 132 که بنیعباس قدرت را به دست میگیرند، ابوحنیفه 18 سال با آنها همزمان است. یک تلاشی توسط او صورت میگیرد. بهظاهر، شاگرد امام صادق(ع) است؛ اما در مدل سؤالات او، نسبت به حضرت توهین وجود دارد. او دارای یک مدل رفتاری عجیبوغریب بود. هدف دشمنان این بود که توسط او قیاس را مطرح کنند؛ درحالیکه قبل از او قیاس مطرح نبود. اینکه چرا میخواستند قیاس را در دین مطرح کنند و با این قیاس درصدد مطرح کردن چه چیزی بودند، جای تحقیق دارد. اگر ائمه(ع) در مقابل قیاس – بهنحوی که در میان ابوحنیفه و امثال او مطرح بود – نمیایستادند، کمر دین شکسته و نابود میشد. قیاس، در هدم دین، خیلی قوی است؛ این مطلب از تعبیر امام صادق(ع) خطاب به ابوحنیفه فهمیده میشود. حضرت به او میفرمایند: «یا أبا حنیفةَ… لا تَقِس فإنَّ أوّلَ مَن قاس إبلیسُ؛ …اول کسی که دست به قیاس زد، ابلیس بود» (کافی، ج1، ص58). شیطان، با قیاس، درصدد شکست خدا بود و اینکه به خدا بگوید: تو اشتباه کردی که به من میگویی به آدم سجده کن و تو با این دستورت از حکمت خارج شدی؛ چون سجده همیشه باید از دانی بر عالی باشد. این قیاس است. شیطان گفت: من از آدم برترم؛ چون «خَلَقتَنی مِن نار وخَلَقتَه مِن طین» (اعراف/12). برتری آتش بر خاک چیست؟ خاک تاریک است و آتش روشن و همیشه آتش بر خاک استعلا دارد و رو به عُلُو است. شیطان با این قیاس، درصدد شکست خدا بود. از این تعبیرِ امام صادق(ع) مطلب مهمی به دست میآید؛ یعنی هدف قیاس، شکست دین و خداست و با جریان یافتن قیاس، همه دستورات خدا از بین میرود.
نمونههایی از قصد تخریب امام صادق(ع) و امام کاظم(ع) توسط ابوحنیفه
ابوحنیفه به مدینه آمد؛ چون حضرت در مدینه بودند. روایتی است که مرحوم کلینی آن را در کافی نقل کرده و آن این است که ابوحنیفه از نزد امام صادق(ع) خارج شد؛ درحالیکه امام کاظم(ع) سنوسال کمی داشته و کنار درب ورودی ایستاده بودند: خرَج أبوحنیفة مِن عند أبیعبدالله(ع) وأبوالحسن موسی(ع) قائم وهو غلام. فقال له أبوحنیفه: «یا غلام! أین یضَع الغریبُ ببَلَدِکُم؛ آدم غریبه در شهر شما، کجا قضای حاجت میکند»؟ لحن سؤال او که میگوید «یا غلام»، بوی اهانت میدهد. حضرت فرمودند: «إجتَنِب أفنِیَةَ المساجد؛ ورودی مساجد، کنار دیوار مساجد قضای حاجت نکن»؛ «وشُطُوطَ الأنهار؛ همینطور کنار شط آب»؛ «ومَساقِطَ الثِمار؛ زیر درختان میوه»؛ «ومنازلَ النُزّال؛ محل بار انداختن مسافران»؛ «ولا تَستَقبِلِ القبلةَ بغائطٍ ولا بَولٍ؛ رو به قبله نباش»؛ «وارفَع ثوبَک وضَع حیثُ شئت؛ لباست را دربیاور و هرجا خواستی قضای حاجت کن» (کافی، ج3، ص16). ابوحنیفه با این سؤال و جواب درصدد چیست؟!
او در جریان دیگری به امام صادق(ع) میگوید: بچهات موسی کاظم را دیدم که نماز میخواند: «یُصَلِّی والناسُ یَمُرُّون بین یدیه فلا یَنهاهُم» (کافی، ج3، ص297). طبق فتوای فقهی عامه، اگر کسی مشغول نماز باشد و دیگری از مقابل او رد شود، نمازگزار باید آن عابر را بزند؛ ولو در نماز او را دنبال کند و حتی او را بکشد! ابوحنیفه در این سؤال و جواب، بهطور انفرادی از حضرت سؤال نمیکرد؛ بلکه افراد دیگری هم حضور داشتند. امام صادق(ع) فرمودند: به موسی بگویید تا بیاید. وقتی حضرت تشریف آوردند، امام صادق(ع) جریان را برای فرزندشان بیان کردند. امام کاظم(ع) فرمودند: همینطور است. امام صادق(ع) فرمودند: چرا عکسالعملی نشان ندادی؟ امام کاظم(ع) در جواب فرمودند: کسی که من برای او نماز میخواندم، از مردم به من نزدیکتر بود. مردم بین من و خداوند عبور نمیکردند. خداوند در قرآن میفرماید: «و نحن أقرب إلیه من حَبل الوَرید» (ق/16). مردم از بین من و خداوند رد نمیشدند تا آنها را نهی کنم. ابوحنیفه از این جواب امام خجالتزده شد و رفت. قصد او تخریب بود.
یک بار هم در منا به حضور امام صادق(ع) رسید و به حضرت گفت: دیروز شما را دیدم که در مشعر خیلی مواظب خودت بودی تا دیگران به تو برخورد نکنند. هدف ابوحنیفه این بود که حضرت را فردی دنیامدار معرفی کند. حضرت فرمودند: اگر اموالم را حفظ کنم، مورد رضایت خداست یا مورد غضب او؟ آیا حفظ این بدنی که خداوند در اختیار من قرار داده و به مالکیت من درآورده، مورد رضایت الهی است یا اینکه آن را همینطور رها کنم؟ ابوحنیفه در جواب امام(ع) ماند. چون بایستی میگفت باید برای کسب رضایت خدا، آن را حفظ کرد و نتیجهاش این میشد که روز گذشته، حضرت بهشدت در رضایت الهی قدم برداشتند و ابوحنیفه در غیر رضایت الهی اقدام کرد.
در جریان دیگری، ابوحنیفه نزد امام صادق(ع) آمد و خواست مسئلهای مطرح کند. ناگهان امام(ع) فرمودند: ای ابوحنیفه! آیا دیدی بین دو پای الاغت یک خالی وجود دارد که فاقد موست؟ ابوحنیفه گفت: بله. حضرت فرمودند: چرا اینگونه است؟ ابوحنیفه سرش را پایین انداخت و گفت: من آمدم از شما سؤالی بپرسم؛ اما شما سؤال بچهگانه از من میپرسی؟! سوار الاغش شد و رفت. ابوحنیفه تلاش در تحقیر شخصیت حضرت داشت و امام صادق(ع) هم مانع حضور او نمیشد و همه سؤالات او را بهنوعی جواب میدادند که حاضرین بیشتر مشتاق حضرت میشدند. حضرت با این سؤال خود از ابوحنیفه، قصد تمسخر نداشتند و کسی از کلام حضرت، مسخره کردن را برداشت نکرد؛ بلکه به عالم بودن ایشان پی بردند؛ چون حضرت در جواب سؤال خودشان از ابوحنیفه فرمودند: وقتی جنین در شکم مادر خلق میشود، بهگونهای است و دو فرشته او را میچرخانند؛ ولی بچه حیوانات در رحم مادرشان به نوع دیگریاند و این خال لای پای الاغ بیحکمت نیست. وقتی همه جواب حضرت را شنیدند، پی بردند که چنین سؤالی اصلا بچهگانه نیست؛ بلکه حضرت یک فلسفه نوع خلقی را مطرح کردند.
سیاستهای بنیعباس برای مقابله با اهلبیت(ع)
بههرحال، عنوان اهلبیت که بنیعباس بهعنوان یک ابزار قدرت برای خودشان مطرح کردند، فرصتی برای اهلبیت(ع) بود. باید دانسته شود که دشمن همیشه از یک ابزار و مطلبی استفاده میکند و به جلو میرود؛ اما همین مطلب و ابزار، روزی دست و پای خودش را میبندد. دشمن دو مطلب را در دستورکار خود قرار دادند: یکی اینکه با امثال ابوحنیفه، اهلبیت(ع) را تخریب کنند تا مردم از اطراف آنها متواری شوند؛ و دوم اینکه، اهلبیت عصمت و طهارت را بهعنوان اهلبیت بد معرفی کنند.
گفته شد که مردم هیچگاه از دین جدا نشدند و در دین مردم، خلیفه اول و دوم یک ارزش تلقی میشوند. اگرچه درباره خلیفه سوم، یک علامت سؤالی روی او وجود دارد، اما نسبت به خلیفه اول و دوم حساسیت دارند و خط قرمز آنها محسوب میشوند و آنها را مثل رسول خدا(ص) میدانند. اگر دشمن، رابطه اهلبیت عصمت و طهارت را با دو خلیفه اول مخدوش جلوه دهد، این اهلبیت، اهلبیت بد معرفی خواهند شد. و لذا این کار را در دستورکار خود قرار دادند تا بگویند: جعفر صادق و موسی کاظم، آن دو خلیفه را لعن میکنند و هرکس آن دو نفر را لعنت کند، از دین خارج شده و رافضی است. بنیعباس، واژه رافضی را درست کردند و این لفظ، در همین زمان اشتداد پیدا کرد. روایتی وجود دارد که بیان میکند حضرات معصومین(ع) از این منظر خیلی مورد اذیت قرار گرفتند.
(1). اخیرا شایعه کردند که دختر رئیس قوه قضائیه، چنینوچنان است. رئیس قوه قضائیه رسما آن را تکذیب میکند، اما مردم میگویند: واقع چیست و چهچیز را پنهان میکنند؟! در این قضیه، حکومت، حکومت حق است و مردم اینگونه قضاوت میکنند و حرف میزنند؛ حال در زمان امام حسین(ع) که حکومت بهدست دشمنان بود و نماز جمعه و تریبون آن توسط دشمنان اداره میشد، بهطریق اولی هر شایعهای که میخواستند، پخش میکردند؛ مخصوصا که مردم مدینه، یزید را ندیده بودند؛ مردم در مدینه و یزید در شام بود.