بسم الله الرحمن الرحیم
قابل انکار نبودن عنوان اهلبیت و ذیالقربی
عرض شد که عنوان اهلبیت و ذیالقربی که در قرآن مورد تأکید قرار گرفته است، بهقدری در زمان رسول اکرم(ص) درخشان بود که قابل انکار نبود و بههمینجهت، بعد از پیامبر(ص) مورد استفاده قرار گرفت؛ چه در زمان خلافت خلیفه اول که پدرزن حضرت است و چه در زمان خلیفه دوم که باز هم پدرزن حضرت بوده و چه در زمان خلیفه سوم که او را بههرتقدیر داماد رسول خدا(ص) معرفی کردند – گفتهاند او شوهر دو دختر پیامبر(ص) بود – و چه در زمان حضرت امیر(ع) که ایشان، هم پسرعم و هم داماد رسولالله(ص) بودند. در زمان بنیامیه، معاویه نیز خودش را داماد رسول خدا(ص) معرفی میکند؛ همچنانکه بنیمروان خود را از بستگان حضرت معرفی میکنند و این رویه تا پایان کار بنیامیه ادامه پیدا میکند.
پس عنوان ذیالقربی و اهلبیت مسأله قابل انکاری نبود؛ منتها مصداق آن را دگرگون کرده بودند. در طول مدتی که مصداق اهلبیت در زمان بنیامیه برای مردم آشکار و شکوفا میشد، حادثه کربلا در شکوفا شدن آن، خیلی تأثیرگذار بود و عنوان اهلبیت را توسعه داد و مصداق را برای مردم روشن میکرد.
آزار و اذیت امام سجاد(ع) توسط آلزبیر
بعد از واقعه عاشورا، یک آشفتگی در طی 10 سال بر جامعه حاکم بود. حرکت عبداللهبنزبیر، جریان داخل این حرکت یعنی حرکت مختار، جریان داخل حرکت مختار یعنی جریان ابراهیمبنمالک اشتر، درگیری شام با آنها و سپس حرکت عبدالملکبنمروان و بعد از آن، حجاج و سپس سرکوب عبداللهبنزبیر، حدود 10 سال طول کشید. در نتیجه، مدینه و مکه دچار یک آشوب شده بود. در این آشوب، آلزبیر خیلی امام سجاد(ع) را مورد آزار و اذیت قرار دادند. چون حضرت با آنها همکاری نکرد، زبیریها کمال معاندت را با ایشان نشان دادند. در برخی تعابیر دیده شده است که آلزبیر روی همه را در سختگیری بر آلالله سفید کرده بود؛ یعنی حتی سختگیریهایی شدیدتر از یزید داشتند.
موقعیت امام سجاد(ع) در زمان عبدالملک مروان
بعد از استقرار عبدالملک، او نمیتواند نسبت به امام سجاد(ع) نقطهضعفی در دستگاه خودشان بگیرد. آنها طالب قدرت بودند؛ لذا بالاجبار برای امام سجاد(ع) یک فضای بازی در مدینه قرار میدهد. حضرت در آن شهر با عنوان علیبنحسینبنعلیبنابیطالب یعنی نواده رسول خدا(ص) و همینطور بهعنوان عالِم شناخته شده است و مردم به ایشان مراجعه میکنند؛ لذا سخنان زیادی از ایشان نقل کردهاند و این باعث رشد اهلبیت(ع) در جامعه است.
بدلسازی برای عنوان اهلبیت
دشمن میداند که عنوان اهلبیت جامعه را فتح خواهد کرد؛ بنابراین مجبور میشود آرامآرام بدلسازی را شروع کند. همچنانکه جلسه قبل گفته شد، عبداللهبنعباس به رشد عنوان اهلبیت کمک میکند؛ اما در توسعه مصداق، فقط تا امام حسین(ع) تطبیق میدهد. چون او میداند که فوران این حرکت با امام حسین(ع) است، لذا تا همینجا همکاری میکند؛ ولی از امام حسین(ع) به بعد متوقف میشود و عنوان اهلبیت را بر بنیعباس منطبق میکند.
در زمان بنیامیه، شهرهای دیگر غیر از کوفه و بصره زندانی نداشتند
برای تحقیق، خوب است دانسته شود که در زمان بنیامیه، غیر از کوفه و بصره در جاهای دیگر چیزی به نام زندانی کردن وجود ندارد؛ نسبت به اهلبیت(ع) اصلا وجود ندارد. نه نسبت به امام سجاد(ع) و نه نسبت به امام باقر(ع) و نه نسبت به امام صادق(ع) در زمان بنیامیه هیچگونه زندان و یا حصری وجود ندارد؛ یعنی موردی یافت نمیشود که مثلا امام سجاد(ع) محصور باشند و یا دسترسی مردم به حضرت سخت باشد. موردی وجود ندارد که فردی در زمان امام سجاد(ع)، امام باقر(ع) و امام صادق(ع) بهدلیل ارتباط داشتن با این بزرگواران به زندان افتاده باشد. البته غیر از کوفه و بصره – چون وضعیت این دو شهر با دیگر شهرها فرق دارد و باید جداگانه مورد بررسی قرار بگیرد – اما در جاهای دیگر مثل یمن، مدینه، مکه و شام موردی وجود ندارد که فردی بهخاطر ارتباط با امام سجاد(ع)، امام باقر(ع) و یا امام صادق(ع) دستگیر و به زندان افتاده باشد.
شبکههای نفوذی حضرات معصومین(ع) در سیستم حکومت
از طرف دیگر، با دقت و تحقیق معلوم میشود که حضرات معصومین(ع) در شبکههای حکومتی ورود کرده و افرادی تحت امر ائمه(ع) در حکومت کار میکنند؛ بدون اینکه سیستم بنیامیه متوجه قضیه ارتباط فلان شخص با امام معصوم و خط گرفتن از ایشان باشد.
حال، یک سؤال اینجا پیش میآید و آن اینکه جریان بدلساز یعنی بنیعباس، از شبکهای که ائمه(ع) روی آن کار کرده و آن شبکه در سیستم حکومتی وارد شده و نمیگذاشتند اصل و اساس اسلام از بین برود و در هر جایی که وارد میشدند، نام اهلبیت اصلی را پایهگذاری میکردند، چهقدر مطلع است؟ طبیعتا زیاد مطلع است؛ چون در طول این مدت، شبکه بدلساز (بنیعباس) همنام اهلبیت(ع) است و با همان عنوان کار میکند؛ لذا وقتی در رأس قرار بگیرد، شبکه اصلی، ضربه زیادی میخورد؛ یعنی اگر حکومت از بنیامیه به بدل (بنیعباس) منتقل شود – که هر دو یکیاند – این شبکه پنهانی که برای حضرات معصومین(ع) به وجود آمده است، به مقدار زیادی ضربهپذیر خواهد بود.
برای بررسی این نتیجه، باید زندانهای بنیعباس را از موقعی که روی کار آمدند، بررسی کرد. زندانهای فراوانی درست میشود تا اینکه به زندانی شدن و حصر خود اهلبیت(ع) منجر میگردد.
ظاهرا بنیعباس مدتی بنیامیه را قلعوقمع کردند. اولین نفر از بنیعباس که روی کار میآید، ابوالعباس سفاح است. این افراد با عنوان اهلبیت به قدرت رسیدند؛ لذا در زمان سفاح نمیتوانند شمشیر خود را علیه اهلبیت(ع) بکشند؛ چون هنوز ریشه قدرتشان در زمین نفوذ نکرده است. بنابراین در ابتدا باید رابطه را با امام صادق(ع) حفظ کنند و به همین دلیل است که در زمان ابوالعباس سفاح، هیچ جسارتی در مدینه به امام صادق(ع) نمیشود.
استفاده بنیعباس از بنیالحسن در به قدرت رسیدن خود
از طرف دیگر، بنیعباس در به قدرت رسیدن خود کاملا از بنیالحسن (افرادی مثل عبداللهبنالحسنبنالحسن، محمد، ابراهیم و دو فرزند عبدالله) برای مقاصد خود استفاده کردند؛ لذا در زمان ابوالعباس سفاح، این افراد محترماند و بنیعباس با وجود امام صادق(ع)، بنیالحسن را بهعنوان اهلبیت بالا میبرند.
پس با مطالعه تاریخ معلوم میشود که راجع به اهلبیت، سه شاخه تشکیل میشود: بنیالحسین، بنیالحسن و بنیعباس؛ درحالیکه قبل از روی کار آمدن بنیعباس، آنچه که در عرف اجتماع بهعنوان اهلبیت مطرح بود، بنیفاطمه بودند – به عبارتی، یک شاخه بیشتر وجود نداشت – اما با روی کار آمدن ابوالعباس سفاح، سه شاخه مطرح شد.
اطلاع عبداللهبنعباس از جریانات و اتفاقات بعد از حادثه عاشورا
اگر روایات عبداللهبنعباس جمعآوری و مورد بررسی قرار گیرد، معلوم میشود که او از جریانات و اتفاقات بعد از حادثه عاشورا اطلاع داشت. روایتی است که شیخ صدوق و شیخ مفید آن را نقل کردهاند: عبداللهبنعباس میگوید: در خانه نشسته بودم که یکمرتبه، متوجه شدم امسلمه همسر رسول خدا(ص) در حال فریاد زدن و فغان کردن است و صدای او از خانهاش به خانه ما رسید. با قائدم (چون ابنعباس در زمانی که امام حسین(ع) به کربلا میرفت کور بود، لذا میگوید با قائدم) به خانه امسلمه رفتم و متوجه شدم که گریه میکند و زنان دیگر هم جمع شدند. به او گفتم چه شده؟ گفت: حسین شهید شد. گفتم: از چه کسی این را میگویی؟ گفت: پیامبر(ص) را در خواب دیدم با حالت حزن و اندوه و ناراحتی و پریشانحال. به ایشان گفتم چه شده؟ حضرت در جوابم فرمود: از دفن حسین برمیگردم. به رسول خدا گفتم مگر چه شده؟ فرمود: حسین و سایر فرزندانم را کشتند و من الآن در کربلا آنها را دفن کردم. از خواب پریدم و به سراغ آن خاکی که حضرت قبلا به من داده بود، رفتم. آن خاک برای سرزمین کربلا بود و حضرت به من داده و فرموده بودند: آن را نگه دار و هر موقع فرزندم حسین به شهادت برسد، این خاک خونی میشود. من الآن رفته و دیدم خونی شده است.
این روایت از عبداللهبنعباس نقل شده است. درباره امام حسین(ع) کسی دچار تقیه نبوده است. یک سؤالی که مطرح میشود، این است که خانه ابنعباس کجا واقع شده بود که صدای گریه امسلمه از خانهاش به گوش ابنعباس میرسد؟! خانههای قدیمی دارای دیوارهای ضخیم بود و بهسادگی صدا به آن سمت نمیرفت و از طرف دیگر، مگر صدای امسلمه چقدر بلند بود که صدای گریه او به گوش ابنعباس برسد؟! و از طرف سوم، وقتی ابنعباس این داستان را نقل میکند، امسلمه حدود 80 الی 85 سال سن دارد؛ یعنی اگر ایشان در سن 25 سالگی هم ازدواج کرده باشد، در سال 61 هجری حدود 85 سال سن داشتند. خانم 85 ساله چگونه میتواند دادوفریاد کند که صدای او به گوش ابنعباس برسد؟!
وقتی انسان دقیق میشود، متوجه میشود که در نقلها خیلی طراحی وجود داشت و حسابشده بود. داستان امسلمه و ماجرای خونی شدن خاک حق است؛ اما این نقل به این شیوهای که عبداللهبنعباس میگوید، حسابشده و دقیق میباشد. و همینطور وقتی سایر روایاتی که از عبداللهبنعباس نقل شده در کنار هم قرار میگیرد، معلوم میشود که از همهچیز خبر و اطلاعات داشت. آیا امسلمه ماجرای خاکی را که نزد خودش بود، قبلا برای ابنعباس تعریف نکرده بود؟! درحالیکه رفتوآمد ابنعباس به خانه امسلمه زیاد بود و با او ارتباط داشت. ابنعباس از ماجرا اطلاع داشت و اطلاعات محمدبنعبداللهبنعباس از اوست.
قدرت گرفتن بنیعباس
بنیعباس اهلبیت را دارای سه شاخه کرده و در طی چهار سال حکومت ابوالعباس سفاح، پیازه حکومت خود را محکم کردند. کسانی که به اهلبیت اصلی (بنیالحسین) میل پیدا کردند، وقتی رابطه بهظاهر خوب را از ناحیه ابوالعباس سفاح با امام صادق(ع) دیدند، خوشحال شدند ولذا هیچ اقدام دیگری انجام ندادند. از این طرف، بنیالحسن هم وقتی توسط ابوالعباس سفاح، بهعنوان اهلبیت دارای جایگاه اجتماعی میشوند، خوشحال میشوند. لذا این اقدامات باعث قدرت پیدا کردن بنیعباس میشود.
ابومسلم خراسانی، ید بیضای بنیعباس است و مشغول فعالیت میباشد. در زمان ابوجعفر منصور دوانیقی وقتی بنیعباس توانستند نام اهلبیت را برای خود از طریق محبوب جلوه دادن خود نزد بنیالحسن و بنیالحسین بالا ببرند، همه زکاتها از روی رغبت برای بنیعباس ارسال میشود؛ از شام، عراق و… . در عراق، طی چهار سال حرکتی دیده نمیشود؛ درحالیکه در زمان بنیامیه چنانکه قبلا بیان شد، غیر از کوفه و بصره، بقیه مناطق، زکات را بهدلیل درگیری با بنیامیه به آنها نمیدادند. دعاة بنیعباس درمنطقه خراسان مستقر شده بودند و منطقه خراسان دارای درآمد زیادی بود. وقتی شبکه پنهان بنیعباس به آنجا راه پیدا کرده بودند، زکات را به بنیامیه نمیدادند و همیشه در منطقه خراسان دعوا بود و موسیبننُصیر و امثال او در حال درگیری بودند. بهدلیل استقرار دعاة بنیعباس در آن منطقه، هرچه به اواخر دوران بنیامیه نزدیکتر میشد، پول و درآمد بنیامیه کمتر میشد؛ چون مردم زکوات را نمیدادند. در طی این چهار سال که بنیعباس پایههای حکومت خود را محکم کرده بود، تقریبا از همهجا برای اینها زکوات میآمد؛ در نتیجه، درآمد منصور بهحد زیادی بالا میرفت.
شروع محدودیتها علیه اهلبیت(ع) و شیعیان توسط بنیعباس
از این جا به بعد، حرکت معکوس علیه بنیالحسن و بنیالحسین از طرف بنیعباس شروع شد. بنیعباس ابتدا به آن شبکه پنهان ضربه میزنند. آنها آن شبکه پنهان را شناسایی کرده بودند و میدانند که آن شبکه پنهان برای آنها خطرناک است؛ لذا ابتدا امام صادق(ع) را محصور کردند تا ارتباطات شبکه با حضرت قطع شود؛ چیزی که در زمان بنیامیه اصلا وجود نداشت. امام سجاد(ع) و امام باقر(ع) در مدینه آزاد بودند و کسی برای ارتباط داشتن با حضرات مشکلی نداشت؛ اما در زمان بنیعباس ابتدا امام صادق(ع) را محدود کردند. وضع بهگونهای شد که افراد در قالب مشاغل مختلف مثل خیارفروشی به امام خود نزدیک میشدند تا مسائل خود را مطرح کنند. کمکم در مناطقی مثل کوفه، بصره، مکه و خراسان هم محدودیتهایی شروع شد. البته حضرات معصومین(ع) شبکه را بهروز کردند. مسئله فقهی «تقیه»، از دوران بنیعباس شدت پیدا کرد؛ درحالیکه تقیه در دوران بنیامیه به شدتِ دوران بنیعباس نبود. اهلبیت(ع) در زمان بنیعباس، به اصطلاح امروز، حفاظت را بالا بردند.
عنوان رافضی در زمان بنیامیه کمتر استعمال میشد؛ ولی بنیعباس آن را زیاد مطرح کرده و گفتند: کسانی که خلفای سهگانه را لعن کنند، رافضیاند. بههمینجهت، فشارها و محدودیتها شدت پیدا کرد و در نتیجه، شبکه اهلبیت(ع) بایستی پنهانیتر عمل میکرد.
آزادی کتابت و نقل حدیث در زمان بنیعباس؛ فرصتی برای اهلبیت(ع)
بنیعباس یکسری ناچاریها داشتند که برای اهلبیت(ع) فرصت محسوب میشد. بنیعباس برای جلب مردم بهسمت خود، اشکالات بنیامیه را مطرح میکردند که اگر این اشکالات توسط بنیعباس مطرح نمیشد، مردم به سمت آنها نمیرفتند. یکی از این اشکالات موجود در زمان بنیامیه، خفقان علمی بود. کتابت حدیث، ممنوع و روایات رسول اکرم(ص) مکتوب نمیشد و هرکس کتابت میکرد، او را شلاق میزدند. این شبکه علمی باز شده و بنیعباس مجبور است ائمه جمعهها را حفظ کند؛ چون قصد دارد ظاهرا دینی بماند. در زمان بنیامیه، ائمه جمعهها حق نوشتن نداشتند؛ بلکه باید از حفظ بخوانند و وقتی قصد نقل حدیث داشتند، حتما باید سلسله سند را هم بگویند. بههمیندلیل، خیلی محدودیت داشتند. برای مثال، فردی که نزد امام سجاد(ع) آمده و حدیث میشنید، حق نوشتن نداشت و این، نوعی خفقان علمی بود. بنیعباس با شعار شکستن این خفقان علمی بالا آمدند. وقتی بنیعباس روی کار آمدند، بهدلیل اینکه اعتراض آنها به بنیامیه از همین جهت بود، نوشتار و کتابت حدیث آغاز شد و این آغاز نوشتار، زمینه را برای امام صادق(ع) و یاران او باز میکند. حکومت، قصد محدود کردن امام صادق(ع) را دارد؛ اما نمیتواند بقیه را محدود کند؛ چون خیلی از این افراد از یاران حضرت نیستند. با آغاز نوشتار، بسیاری از مطالبی که در سینهها از ائمه(ع) و افراد دیگر وجود دارد، ثبت میشود.
اوج فرقهفرقه شدن امت اسلام در زمان بنیعباس
یکی از مطالبی که جای تحقیق دارد، این است که روایتی از پیامبر(ص) وجود دارد و اهل سنت هم آن را نقل کردهاند و آن اینکه حضرت فرمودند: آنچه که در بین بنیاسرائیل اتفاق افتاد، در بین شما هم اتفاق میافتد؛ بنیاسرائل بعد از حضرت موسی(ع) 71 فرقه شدند و از این تعداد، 70 فرقه، اهل آتش و 1 فرقه، اهل نجات است و بعد از من هم امتم 72 فرقه میشوند. آنچه در روایات معتبر وجود دارد، این است که حضرت فرمودند: بنیاسرائیل بعد از حضرت موسی(ع) 71 فرقه و بعد از حضرت عیسی(ع) 72 فرقه و بعد از من 73 فرقه میشوند. یک سؤال این است که تفرق و گروهبندی، درست و تشدید شد؟ حضرت فرمودند: بعد از من 73 فرقه میشوند؛ در زمان خود حضرت تفرقی وجود نداشت. بعد از رسول خدا(ص)، فرقهها و گروهها چند تا و چگونه بودند؟ در این مورد، جا برای تحقیق وجود دارد؛ باید بررسی شود که در زمان بنیامیه و بنیعباس چند فرقه وجود داشت؟
این روایتی که از رسول اکرم(ص) درباره تفرق امتها بیان شد، از لحاظ سندی، محکم و مرحوم کلینی آن را در کافی نقل کرده است. راوی آخر آن عبداللهبنسنان است. مرحوم کلینی از محمدبنیحیی العطار از محمدبنعیسی و او با واسطه ثقه دیگری از عبداللهبنسنان و او از امام باقر(ع) نقل میکند. یعنی اگر کسی بخواهد خدشهای در روایت داشته باشد، باید در سند آن خدشه کند و حال آنکه سند آن قابل خدشه نیست. و ازجمله روایاتی است که فریقین آن را نقل کردهاند و نوعی تواتر دارد. بحث در این است که این تفرقه از چه زمانی به اوج خود رسیده است؟ این تفرقه در زمان بنیعباس به اوج خود رسیده است. بعد از شهادت رسول خدا(ص) غیر از تفرقهای که منجر به حاشیه راندن و خانهنشین شدن حضرت علی(ع) و روی کار آمدن دشمنان خدا شد، و غیر از خوارج که با شعار «لا حکمَ الا لله» جدا شدند و غیر از کیسانیه که خود را تابعین محمدبنحنفیه معرفی کردند، آیا فرقه دیگری هم وجود داشت یا نه؟ و حتی باید تحقیق و بررسی شود که آیا فرقه کیسانیه در زمان بنیامیه اتفاق افتاد یا اینکه این فرقه هم در زمان بنیعباس نمایان شد؟ یکی از کارهایی که بنیعباس با قدرت انجام دادند، کثرت فرقهها بود تا با این کار، مانع ورود جامعه در یک وحدت، حول محور امامان معصوم(ع) و در نتیجه، بهدستگیری جامعه توسط آن حضرات شوند.
ایجاد تفرقه یک تهدید است؛ حال اگر از طرف جبهه مؤمنین یک مدیریت عالی وجود داشته باشد و همین تفرقه را مدیریت کند، یک فرصت خواهد بود؛ چون تفرقه در اجتماع باعث میشود هر گروه و فرقهای یک حرفی بزنند. حال اگر چند شاگرد زبده توسط امام تربیت شوند و همه این گروهها و فرقهها را از لحاظ علمی حریف باشند، در نتیجه افکار مردم به سمت آنها گرایش پیدا میکند.
یک سؤال که ممکن است به ذهن برسد، این است که چرا پیامبر(ص) از بنیاسرائیل شروع کرده و فرمودند: بنیاسرائیل بعد از حضرت موسی(ع) به فلان تعداد فرقه تبدیل شدند، درحالیکه بعد از حضرت عیسی(ع) هم هنوز بنیاسرائیل حضور دارند؟
جواب این است که چون همان خط در حال ادامه است و به عبارتی، هدف یهود از همان ابتدا این بود: وحدتی را که برای امت پیامبر(ص) حول محور ایشان ایجاد شده بود و باعث از بین رفتن کثرت و تفرقه میشد، از بین برده و جامعه را دچار کثرت کنند تا این وحدت، نتیجهبخش نباشد. قله این کثرت، در زمان بنیعباس بود و در این برهه خیلی توانستند پیشرفت کنند.
آزادی نوشتار در زمان بنیعباس، تهدید در کنار فرصت بود
هدف ائمه اطهار(ع) این بود که از دل این تهدید یک فرصت ایجاد کنند. یکی از فرصتهایی که بنیعباس مجبور به ایجاد آن بودند، آزادی نوشتار بود؛ چون این اشکال از اشکالاتی بود که توسط بنیعباس به بنیامیه گرفته میشد. این آزادی نوشتار، برای اهلبیت(ع) یک فرصت است؛ ولی در کنار این فرصت، یک تهدید درست میشود و آن این است که اگر تا الآن، دروغ فقط قابلِ گفتن بود، ولی از حالا به بعد، قابل نوشتار نیز هست.
امروزه این فضای مجازی یک نوشتار محسوب میشود و این، یک تهدید است. قبلا نوشتار محدود بود؛ چون میبایست در قالب کتاب یا روزنامه چاپ میشد و افراد یا آن را میخریدند و یا نمیخریدند؛ اما حالا این نوشتار بهسادگی به خانهها میرود و بهعبارتی، یک توسعه اطلاعرسانی ایجاد شده است. با این بیان، قبل از گسترش فضای مجازی، برای مثال اگر یک دروغ روی هزار نفر اثر میگذاشت، اما امروزه این دروغ روی یک میلیون نفر اثر میگذارد.
در زمان بنیامیه که نوشتار آزاد نبود، فرد مجبور بود فقط در خطبه نماز جمعه آن را مطرح کند و حق کتابت نداشت؛ ولی وقتی فضای نوشتار در زمان بنیعباس باز شد، اگرچه یک فرصتی برای ائمه(ع) به وجود آمد، اما یک تهدیدی در کنار آن نیز به وجود آمد؛ مثلا اگر فردی میخواهد تاریخ بنویسد، همه چیز را خراب میکند. بهطورکلی، در زمان بنیامیه هیچ کتابی وجود ندارد و هرچه هست، در اذهان و سینهها موجود است. مطالب موجود دراذهان، وقتی در قالب نوشتار آمد، دروغ نیز همراه آن به نوشتار راه پیدا میکند. وقتی مطالب نوشتاری شد، اگر دروغ هم نوشته شود، آن را بهعنوان حق میپذیرند. با نوشتار، احادیث دروغینی که در سینهها و اذهان بود، تبدیل به نوشته شد. قبل از نوشته شدن احادیث، کسی نمیتوانست بفهمد که چهقدر دروغ گفته شده است؛ چون در ذهنها بود و نمیتوان همزمان آنها را باهم مقایسه کرد؛ اما وقتی به نوشتار تبدیل شد، یکمرتبه متوجه شدند که در یک کتاب حدیثی که جمعآوری شده، درباره یک مطلب، توسط یک نفر 10 جور حدیث نقل شده و همگی هم به پیامبر(ص) استناد داده شده است. با این کار، راه حق را برای مشتاقان حق و حقیقت مشتبه و دشوار کردند.
نوشتار، از باب توسعه دادن یک دروغ تهدید بود؛ اما یک فرصتی هم دارد و آن اینکه تناقضگوییها راحتتر خود را نشان میدهد. در این زمان، یک دامنه وسیعی از تشویش ایجاد شد. فردی که شاگرد امام صادق(ع) است، اینگونه نیست که واقعا شیعه حضرت هم باشد و چنین افرادی قبلا هم روایات زیادی نوشته بودند. در آزادی نوشتار، وقتی روایت امام صادق(ع) را مینویسد، با روایات خودش مخلوط میشود و نمیداند آنچه از امام صادق(ع) نقل کرده است، مقداری از آن، از حضرت نیست؛ لذا آشوبی در نوشتار احادیث به وجود میآید. در این آشوب، پیدا کردن حق خیلی سخت میشود. در چنین محیطی، مدیریت ائمه اطهار(ع) خیلی کارساز است؛ ضمن اینکه تربیت شاگرد خیلی سخت میشود. اینکه چگونه حضرات معصومین(ع) باید از این شاگردان خوب و بد، افراد خوب را تربیت کنند، خیلی مهم است. برای مثال، اگر یک مسؤولی در یک جایی در حال سخنرانی است و مستمع او در جایی دیگر مطلبی دیگر از فرد دیگری میشنود، اما یکمرتبه میگوید: فلانی چنین مطلبی بیان کرد – درحالیکه فلان مسؤول چنین حرفی نزده بود – یعنی از سه موضع، سه حرف گوناگون را باهم ترکیب کرده است. چنین چیزی در مورد شاگردان امام صادق(ع) هم رخ میداد و تطهیر چنین اتفاقاتی خیلی مشکل است. لذا در زمان امام صادق(ع) تا زمان منصور فعالیت و اقدامات زیادی انجام شد؛ اما منصور یکمرتبه محدودیت ایجاد کرد.
وقتی دشمن قلم را آزاد کرد، تاریخ نوشته شد و این باعث شد یک تهدید و آشوب نوشتاری حاصل شود. در چنین مواردی، ائمه (ع) میبایست کار کنند و همینطور امدادهای الهی در یک جاهایی ظهور و بروز بیشتری دارد. در این هنگام، نفوذ اصحاب ائمه(ع) در دستگاه حاکمه سختتر شد. برای مثال، زراره مسؤول اداره صندوق مالی منصور دوانیقی بوده است. منصور دوانیقی را به این علت دوانیقی میگفتند که دانقدانق محاسبه میکرد و گفته شده که خیلی بخیل بود. زراره، مسؤول امور مالی چنین فردی بود؛ یعنی تا چنین جاهایی امام صادق(ع) افراد را قرار میداد.
شرایط سخت برای ائمه(ع) در زمان بنیعباس
حفاظت خیلی سخت شده بود؛ تا جایی که امام صادق(ع) حتی به زراره نفرمودند که بعد از ایشان، چه کسی امام جامعه است؟ زراره 6 ماه بعد از امام صادق(ع) از دنیا رفت. بعد از شهادت امام صادق(ع) اوضاع بههم ریخت و اصحاب مردد بودند.
این داستان نیز نقل شده است که منصور برای فرماندار مدینه نوشت تا بررسی کند که امام صادق(ع) به چه کسی وصیت کرده است؟ وقتی حضرت به شهادت رسیدند، فرماندار مدینه آمد و گفت: آیا جعفربنمحمد وصیت هم کرده و کسی را وصی خود قرار داده است؟ گفته شد: بله. فرماندار گفت: به چه کسی وصیت کرده است؟ وصیتنامه را باز کردند و دیدند 5 نفر را وصی خود قرار داده است: یکی خلیفه مسلمین، دوم فرماندار مدینه، سوم قاضیالقضات، چهارم همسر و پنجم فرزندشان و فرمودند: هرکدام توانستند. فرماندار مدینه به منصور نامه نوشت که یا باید گردن تو را بزنم و یا گردن خودم را و یا گردن قاضیالقضات یا گردن بقیه را!
از این جریان فهمیده میشود که این زمان با زمان بنیامیه فرق کرده بود. همه میدانستند جانشین امام سجاد(ع) امام باقر(ع) است – حتی هشامبنعبدالملک هم میدانست – اما در زمان امام صادق(ع) حتی زراره هم نمیدانست. در احوالات زراره نوشتهاند که هنگام مرگ، قرآن را روی سینه خود گذاشت و گفت: خدایا من در حال احتضارم و کسی را بعد از امام صادق(ع) امام میدانم که در این قرآن معرفی کردی و من او را نمیشناسم. سپس از دنیا رفت. روایت میگوید: «من مات و لم یَعرِف امامَ زمانِه مات مِیتةَ الجاهلیة»؛ لذا زراره گفت: خدایا من امام بعد از امام صادق(ع) را به اسم نمیشناسم؛ ولی هرکس که تو در قرآن او را بهعنوان امام معرفی کردی، من هم قبول دارم. وضع بهگونهای بود که امام صادق(ع) حتی برای زراره هم نفرمودند که امام بعد از ایشان کیست؛ چون زراره از طرف امام(ع) در دستگاه حاکمه است و ممکن بود ناخودآگاه نام امام بعدی از دهانش بیرون بیاید. اینقدر خطر به امامت نزدیک شده بود؛ ولی امام، مظهر مکر الهی است و بهتر میداند که چگونه باید کار کند.
خلاصه آن چیزی که ائمه اطهار(ع) در برابر بنیعباس شروع کردند، یکی استفاده از فضای آزاد نوشتاری و دوم سامان دادن به شبکه درون این افراد و سوم اثرگذاری بر انسانهایی که همکاری علمی دارند، بود.