مجموعه تاریخ تطبیقی اسلام از حاج آقا طائب
چهارشنبه، 13 اردیبهشت 1396
34 دقیقه
بسم الله الرحمن الرحیم
قیاس زیدالنار به زیدبنعلی توسط مأمون و پاسخ امام رضا(ع)
در مورد زید، روایت دیگری وجود دارد که مرحوم صدوق آن را نقل کرده است. در آن روایت آمده است که امام رضا(ع) برادری به نام زید داشتند که در تاریخ به زیدالنار معروف است. او آدم فاسد و منحرفی بود و از نام و جایگاه امام رضا(ع) سوءاستفاده، و اموال مردم را تصاحب نموده و آشوب کرد. مأمون او را دستگیر کرد و با اینکه طبق قاعده، حکمش اعدام بود، ولی برای تخریب چهره امام رضا(ع) گفت: به خاطر ولیعهد، تو را بخشیدم؛ درحالیکه حضرت نه با او موافق بودند و نه درخواست بخشیدن او را داشتند.
تودههای مردم، انتظار کشته شدن انسان مفسد را دارند. از طرفی، زید هم واقعا مفسدفیالارض بود؛ حال اگر گفته شود که این مفسدفیالارض را به خاطر اینکه برادر فلانی است نکشتیم، یک اثر منفی و بدی در ذهن مردم درباره آن شخصیت مثبت میگذارد و این سؤال شکل میگیرد که چرا امام(ع) اصرار بر کشته شدن برادرش نداشت؟! از طرف دیگر، اگر حضرت اصرار بر کشته شدن زید داشته باشند، نتیجهاش تأیید مأمون خواهد بود.
امام رضا(ع) در جلسهای نشسته بودند. مأمون به امام(ع) گفت: ما زید را به خاطر شما بخشیدیم و شروع کرد به نیش زدن که اگر زید این کار را کرد، قبلا هم زید دیگری در خاندان شما بود که او هم آشوب بهپا کرد. مأمون میخواست بگوید که در خانواده شما این کارها سابقهدار است. حضرت در جواب مأمون فرمودند: این زید را با آن زید قیاس نکن؛ آن زید برای اِفساد و تباهی قیام نکرد؛ بلکه او قیام کرد تا یک ظلم مسلطی را بشکند؛ ولی نتوانست و در این راه به درجات عالیهای رسید. راوی سؤال کرد: مگر شما معتقد نیستید که هر کس بیرون از دایره آلرسولالله قیام کند بر باطل است؟ حضرت فرمودند: همینطور است. راوی پرسید: آیا زید در دایره قیام کرد؟ حضرت فرمودند: بله؛ دَعا إلی رضا آلالنبی؛ زید مردم را به خودش دعوت نکرد؛ بلکه به مردم گفت قیام کنید و باید کسی که در آلالبیت(ع) مَرضی است، در رأس قرار بگیرد. به عبارتی، هدف زید این بود که کسی که مرضی الهی است، باید در رأس قرار بگیرد و لازم است زمینه را برای او فراهم کرد. البته در این داستان، حضرت مشخص نمیکنند که مرضی خداوند کیست.
اینکه امام رضا(ع) در این مورد میتوانند با صراحت و قدرت در مورد زید صحبت کنند، به این دلیل است که در زمان قیام زید، بنیامیه حکومت میکردند که آنها هم مطرود بنیعباس بودند.
حضرت در ادامه از زید تعریف کرده و فرمودند: اینکه ما گفتیم هر کس غیر از ما قیام کند بر باطل است، در صورتی است که به خودش دعوت کند؛ یدعو الی نفسه. اگر این روایت سند محکمی داشته باشد، مفسر روایتی است که میگوید هر پرچمی که قبل از ظهور برافراشته شود، باطل است. با این بیان، کسی که قیام و به خودش دعوت کند، باطل است؛ اما کسی که یدعو إلی آلالرسول، بر باطل نیست.
پرسش و پاسخهایی در مورد قیامهای حق و باطل
سؤال: از کجا مشخص میشود که وقتی آن شخص به رضای آلرسول دعوت میکند، بعد از رسیدن به قدرت، کارهایش غیر از شعارش شود؟
استاد: در این صورت باید او را کنار گذاشت.
سؤال: در این صورت، تکلیف کسی که به او کمک داده چه میشود؟
استاد: اگر در آن زمان، قول آن قیامکننده برای کسی حجت بود، آن شخصِ کمککار به وظیفه خود عمل کرده است. برای مثال، پیامبر اکرم(ص) خالدبنولید را فرمانده قرار دادند و او به منطقهای رفت و بهناحق، کشتاری را انجام داد. کسی که تحت امر خالدبنولید کار کرد، اجر خودش را میبرد.
سؤال: اینکه گفته شده یدعو الی رضا آلالرسول، فهمیده میشود هر پرچمی به غیر از اهلبیت(ع) برافراشته شود، بهطورکلی باطل است و این روایت را بیان فرمودند که هر پرچمی هم که به اسم اهلبیت(ع) برافراشته شود باطل است؛ چون قبلا بدیهی بود که هر پرچمی غیراز خدا و رسول(ص) و ائمه(ع) باشد، باطل است.
استاد: خیر؛ اینگونه نیست. در حقیقت، در مقابل رضای آلرسول، کسی است که یدعو الی اقامة العدل، اما توسط خود آن شخص قیامکننده؛ یعنی در مقابل رضای آلرسول، داعی الی نفسه لاقامة العدل وجود دارد و این باطل است. در واقع، این روایت میگوید که دایره قیام فقط باید برای این باشد که ظلم شکسته شود؛ اما وقتی ظلم شکسته شد، کسی که به قدرت میرسد، باید آلنبی باشد؛ اما اگر بعد از شکست ظلم، قیامکننده برای خودش محلی از اعراب قائل باشد و بگوید أنا الحق، باطل خواهد بود.
سؤال: حوثیها در یمن چگونهاند؟
استاد: حوثیها اگر منهای امام زمان(عج) بقیه ائمه(ع) را قبول نداشته باشند، مشکل اعتقادی پیدا میکنند؛ اما اگر آنها هم بگویند که زمینه را برای آن امام اصلی آمده میکنند و اعتقاد داشته باشند که منجی کنار کعبه فریاد میزند، آنها هم بر حق هستند.
آنچه در مورد زید به دنبال آن هستیم، مربوط به اقدام و هدف زید بر اساس روایات است نه از جهت شخصیت رجالی.
سؤال: مراد از «و ما خرج و لا یخرج منّا اهلالبیت(ع) الی قیام قائمنا» نفی هرگونه قیام به هر انگیزهای است؛ حتی برای اجرای عدالت.
استاد: برای چه ائمه(ع) قیام میکردند؟! مگر برای اجرای عدالت و دفع ظلم قیام نمیکردند؟! مگر خود ائمه(ع) قیام نمیکردند؟! دلیل بر قیام آنها، شهادت و کشته شدن آنها در این راه است؛ والا دشمن با کسی که فعالیتی ندارد، هیچ کاری ندارد.
سؤال: مگر حضرت علی(ع) که دشمن میخواست ایشان را در نماز ترور کند، شمشیر کشیدند؟
استاد: بین قیام وشمشیر فرق است. این مطلب را باید فهمید که اگر قیام به معنای کار برای دین است، این روایت مردود است؛ چون قرآن میفرماید: «و یأمرون بالمعروف و ینهون عن المنکر»(آلعمران/104). تشکیل حکومت در جهت آماده کردن زمینه برای ظهور حضرت ولیعصر(عج) هم به دلیل اینکه امربهمعروف و نهیازمنکر اسـت، مورد تأیید میباشد.
سؤال: امامی که 13 سال یا بیشتر در زندان بودند، چه اقدامی علیه حکومت میکند؟
استاد: کسی که شخصی را که کاری با حکومت ندارد زندانی میکند، خیلی نفهم است!
موسیبننُصیر؛ نمونهای از تربیتیافتهها و نفوذیهای اهلبیت(ع) در دستگاه حاکم
یکی از کارهایی که اهلبیت(ع) در دوران بنیامیه انجام دادند، تربیت افراد و نفوذ دادن این افراد در بدنه حاکمیتهای آن زمان بود. پیدا کردن چنین افرادی خیلی سخت است؛ اما یک جاهایی ظهور و بروز دارد. فردی به نام موسیبننُصیر وجود دارد که خیلی آدم سلحشور و جنگآوری است؛ چنانچه فرزندان او هم جنگآور بودند. این شخص معروف بود به اینکه اهلبیت(ع) را دوست دارد؛ ولی در دستگاه حاکم جور فعالیت میکرد. بر او خشمگین شدند و بچه او را گردن زده و سرش را به او دادند؛ چون نمیتوانستند از او ایرادی بگیرند.
فتوحات زیادی در قاره آفریقا توسط همین شخص انجام شده است. یک روایتی است که اگرچه سند محکمی ندارد، ولی در آن آمده که عبدالملکبنمروان یا هشامبنعبدالملک برای موسیبننصیر مینویسد که من شنیدم در مغرب شهری است که حضرت سلیمان(ع) آن را ساخته و این شهر، محافظان غیرعادی دارد؛ یعنی طلسمات و اجنه از آن دفاع میکنند؛ تو باید آن را پیدا کرده و فتح کنی.
موسیبننصیر نیرویی با خود برد و بالأخره یک قسمتی را پیدا کرد و آن قسمت خراب شد. نوشتهای در آن خرابه ظاهر شد که مربوط به زمان حضرت سلیمان(ع) و در آن آمده بود: پیامبر آخرالزمان میآید و بعد از او 12 امام است و امام دوازدهم، زمین را پر از عدل و داد میکند. موسیبننصیر نزد هشام یا عبدالملک آمده و ماوقع را تعریف میکند. حاکم به او میگوید: اینها چه دروغی است که میگویی؟! موسیبننصیر میگوید: این چیزی است که در آنجا نوشته بود؛ حالا تو میخواهی آن را قبول نکنی، قبول نکن!
موسیبننصیر این نوشته را نقل کرد و توسعه داد. چنین آدمی که در سیستم طرف مقابل است، از طرف چه کسی آنجا کار میکند؟ امکان داشت با نقل چنین چیزی جانش در خطر بیافتد.
بدلسازی از اهلبیت(ع)؛ ترفند حاکمیت
دیده میشود که لبه تند و تیز عملیات طرف مقابل، یک آدمی است که به اهلبیت(ع) معتقد است. معلوم میشود که حضرات معصومین(ع) در زمان بنیامیه خیلی پیشرفت کرده بودند و دشمن متوجه این پیشرفت شده بود. بههمینجهت، پروژه بدلسازی را کلید زد و دست بدلها را آزاد گذاشت.
همانطور که قبلا بیان شد، افول حکومت بنیامیه در درون خودش به دلیل فساد شروع شد. وقتی کار به دست ولیدبنیزیدبنعبدالملک رسید، این شخص رسما شراب میخورد. او برخلاف ولیدبنعبدالملک که ظاهر را رعایت میکرد، خیلی ظاهرالفسق بود؛ طوری که میگفت: چون من نمیتوانم از شراب دور باشم و فاصله بگیرم، اگر بتوان در بالای کعبه بساط پهن شود تا هم بتوانم حج را اداره کنم و هم آن بالا مشغول شراب خوردن باشم، بهتر است! این فساد به حدی بود که بنیامیه هم نتوانستند او را تحمل کنند.
اختلافات در درون بنیامیه به جایی رسید که مروان حمار به حکومت رسید. کلمه حمار را خودشان به او لقب دادند. مروان حمار با دو واسطه به مروان حکم میرسد؛ عبدالملکبنمروان و سپس هشامبنعبدالملک و سپس در فرزندان اینها مثل ولید و سپس یزیدبنولید و سپس مروان. در زمان مروان حمار اوضاع بههمریخته بود.
در درون حکومت آنها، اهلبیت بدلی خیلی برای آنها خدمت کرد. در خراسان و کوفه، اهلبیت بدلی خیلی ریشهدار بود. کلمه «رضا من آلرسولالله» را که یک خواسته پنهانی شده بود، یعنی مثلا موسیبننصیر که در درون بنیامیه با آنها همکاری میکند، ولی میگوید که چنین کسی که مرضی باشد وجود دارد.
قاسمبنمحمدبنابیبکر جزء ثقات امام سجاد(ع) است؛ ولی حاکمیت او را قبول دارد. نام اهلبیت(ع) در حاکمیت ریشه دوانید و مطلوب واقع شده است. کمکم کار به جایی میرسد که عدهای گفتند: باید قیام صورت بگیرد و کسی که مرضی خدا و در آلرسول است حاکم شود. حال سؤال میشود که رضا من آلرسول کیست؟ این شخص، امام صادق(ع) است؛ اما حاکمیت یکمرتبه بدلسازی کرده و میگوید: مراد از آلرسول، بنیعباس و بنیفاطمه هستند و همگی بنیهاشم هستند؛ منتها یک تیره بنیهاشم از بنیفاطمه و فرزندان علی(ع) هستند و تیره دیگر از فرزندان عباس. حاکمیت آمد و اینها را مطرح کرد؛ اما نه به صراحت؛ بلکه در سازمان خودشان. تا به این نتیجه رسیدند که از درون بنیفاطمه هم یارگیری کنند تا پروژه آنها تکمیل شود؛ لذا سراغ عبداللهبنالحسن و اولاد او رفتند. عبداللهبنالحسن فرزند امام حسن مجتبی(ع) است که دو فرزند به نامهای محمد و ابراهیم دارد. حاکمیت به این افراد برای همکاری میدان داد و به آنها گفت که همکاری کنید تا شما به ریاست برسید. این افراد، هم از آلرسولاند و هم بنیفاطمه. خود حاکمیت از بنیفاطمه نبودند و مردم در مقبولیت آنها ایراد میگرفتند و چون ممکن است مردم بگویند که مراد از آلرسول، اولاد فاطمهاند و بنیعباس از اولاد فاطمه نیستند، لذا ابراهیم و محمد نفس زکیه را آوردند و دور این افراد جمع شدند. امام صادق(ع) مرتب عموزادههای خودشان را از این کار برخذر داشته و آنها را از این کار نهی میکردند. از طرف مقابل، ابوالعباس سفّاح که برادر منصور دوانیقی بود، به ابراهیم و محمد نفس زکیه اظهار ارادت میکرد.
در چنین مواقعی، بصیرت کارساز است و باید به مردم بصیرت داد. اگرچه چنین چیزی در تاریخ نیامده است، ولی شاید نیت و هدف عبداللهبنالحسن این بود که فعلا با بنی عباس همکاری شود تا وقتی محمد نفس زکیه به حکومت رسید، امر به امام صادق(ع) واگذار شود؛ ولی اینها به آن سمت رفته و باعث شدند که بنیعباس به قدرت برسند. ابومسلم خراسانی نیروی عظیمی به اسم شیعیان به راه انداخت. امام اینها، محمد نفس زکیه و سردار این لشکر، ابومسلم خراسانی و رابط و بزرگ بین اینها ابوالعباس سفاح است و همگی هم از بنیهاشم هستند.
امام باقر(ع) و امام صادق(ع) تلاش کردند تا نام اهلبیت(ع) به متن جامعه برگردد و جامعه از تحریفاتی که به وجود آمده، پالایش شود تا مردم آگاهی و بصیرت داشته باشند؛ اما یکمرتبه، بدلسازی مثل طوفان به راه افتاد و همه را ازجمله کسانی که از شاگردان امام صادق(ع) بودند – البته نه از شیعیان خاص – به درون خود بُرد. بنیعباس، آن عده از شاگردان امام صادق(ع) را که مخالف بنیامیه بودند، به درون خودشان بردند و آنها اطراف آلعباس جمع شدند.
بنیامیه به علت فساد، از درون رو به زوال بود و نام اهلبیت(ع) هم جریان پیدا کرده بود و شعار «یا لثارات الحسین» سر داده میشد. پرچم و علامتهای سیاه نمایان شد و همه را به رضا من آلالنبی دعوت میکردند. از آلنبی، محمد نفس زکیه، ابراهیم و اولاد امام حسن(ع) حضور دارند که عموی اینها امام حسین(ع) است. اگر امام حسین(ع) در جامعه دارای آبرو هستند، این افراد هم برادرزادههای حضرت هستند.
مشکل امام صادق(ع) در مقابل قیام بنیعباس
حال سؤال میشود امام صادق(ع) در این جریان چگونه باید عمل کنند؟ اگر حضرت به این جریان تن بدهند، مقبول میشوند و ابوالعباس سفاح او را پذیرا شده و میگوید: درود بر جعفرالصادق. اما باید دید مآل و نتیجه این مقبولیت از نظر آنها چیست؟ مآل آنها همان چیزی خواهد بود که بر سر محمد نفس زکیه و ابراهیم آمد؛ چون تیمی که بنیعباس آن را چیده بود، یک تیم اختاپوسی درهمتنیده و خانوادگی قویی است؛ خیلی پیچیده بود. اما از طرف امام صادق(ع) و جبهه حق یک عمو داشتند که به شهادت رسیده بود.
پسرعموهای حضرت همگی به سمت بنیعباس رفتند. حال، امام صادق(ع) چه کسی را دارند؟ اگر امام صادق(ع) به این گروه تن داده و در کنار آنها قرار بگیرند، نتیجه همان خواهد شد که بر فرزندان امام حسن (ع) آمد؛ یا به عنوان شورشی اعدام میشدند یا اینکه میبایست فرار میکردند. اگر هم به این گروه ملحق نشوند، منزوی میشوند.
نبود نقطهضعف آشکار بنیعباس در اوایل قیام
سؤال: چرا امام صادق(ع) یک خطی تشکیل ندادند تا ماهیت و درون طرف مقابل نمایان شود؟
استاد: مثلا حضرت چه بگویند؟! در آن زمان چه نقطه منفی میتوان از بنیعباس پیدا کرد تا به مردم گفته شود؟ مخاطب حضرت، شیعیان ناب نبودند. وقتی مخاطب، شیعه ناب باشد، یک مطلب برای رد و ایجاب کافی است و آن اینکه آیا طرف مقابل امام صادق(ع) را قبول دارد یا نه؟ بعد از پیامبر(ص) امت راه نجات داشت و آن، تعبد به کلام رسول خدا(ص) بود. اگرچه علی(ع) نتوانستند بحران را دفع کنند، ولی باید گفت چون رسول خدا(ص) فرمودند: علی، لذا ما هم باید قبول کنیم و نباید چون و چرا کنیم. سلّمنا که طرف مقابل هم آدمهای خوب و اعلا باشند، ولی چون پیامبر(ص) فرمودند: فقط علی، لذا باید به درب خانه علی(ع) رفت. تکیه به حجت زمان حلال مشکلات است.
بنیعباس میگویند: بنیامیه باید از بین بروند و رضا من آلرسول باید بیاید؛ ولی مشخص نمیکنند این شخص کیست و امام صادق(ع) را به عنوان حجت نمیشناسند. امام صادق(ع) اگر بخواهند بنیعباس را رد کنند، باید با نقاط ضعفی که بنیعباس دارند، آنها را رد کنند. در زمانی که بنیعباس علیه بنیامیه قیام کردند، بنیعباس چه نقطهضعفی دارند تا حضرت با آن، آنها را به مردم بشناسانند؟ نه آدم کشتهاند، نه به ائمه(ع) ظلمی کردهاند و نه تبلیغاتی علیه اهلبیت(ع) انجام دادهاند.
عبداللهبنالحسن که عموزاده حضرت بود و از لحاظ سِنّی از امام صادق(ع) بزرگتر بود به حضرت میگوید: فرج حاصل شد؛ ابومسلم برای من نامه نوشت و میگوید: أنا فی خدمتکم. حضرت وقتی بخواهند عبداللهبنالحسن را توجیه کنند، توجیه نمیشود. امام(ع) به او فرمودند: حرف ابومسلم را گوش نکن. عبدالله گفت: برای چه؟ وقتی فرج حاصل شده و میگوید صدهزار نیرو دارد و در خدمت شما هستم و شما به من امر کن تا من به میدان بیایم، چرا شما مرا نهی میکنید؟! امام صادق(ع) در مورد ابومسلم برای عبدالله چه بگوید تا او توجیه بشود؟ آیا بگویند که او شرابخور است؟ آیا بگوید که او نماز نمیخواند؟ در نهایت حضرت میفرمایند: ای عموزاده آیا شما ابومسلم را میشناسی؟ آیا شاگرد تو بود؟ عبدالله در جواب گفت: خیر. امام(ع) فرمودند: آیا نیروهایی که تحت امر او هستند شاگردان تو بودند؟ عبدالله گفت: خیر. امام(ع) فرمودند: اگر آنها با تو همراه شوند و در یک نقطهای شما تشخیص دادی که فلان اقدام حرام است و چون او شاگرد و مقلد شما نیست، از شما قبول نکند و بگوید حلال است، چه خواهی کرد؟ یا رأی او را میپذیری، که در این صورت او امام توست و یا اینکه رأی او را نمیپذیری و راه خودت را جدا میکنی، که در این صورت همه نیروها از تو جدا میشوند و تو تنها میمانی؛ پس ببین با چه نیرویی میخواهی وارد میدان شوی. عبدالله گفت: برای شما نامه ننوشتند که اینطور با من صحبت میکنی؟! یعنی میخواهد بگوید مثلا به من حسادت میورزی! امام(ع) فرمودند: برای من هم نامه نوشته است. عبدالله گفت: نامه را چه کردی؟ امام فرمودند: آن را در آتش سوزاندم.
در این جریان، حضرت از طرف مقابل نقطهضعفی بیان نمیکنند؛ چون فعلا نقطهضعفی وجود ندارد؛ حضرت میخواهند به عبدالله تفهیم کنند که طرف مقابل، تو را به عنوان امام قبول ندارد. حال اگر حضرت همین مطلب را راجع به بنیعباس بیان کرده و بگویند که بنیعباس ما را به عنوان امام قبول ندارند، مردم هم میگویند: مگر اشکالی دارد که قبول ندارند؟!