خلفای بنی‌امیه در برهه پس از شهادت امام حسین(ع)

مجموعه تاریخ تطبیقی اسلام از حاج آقا طائب

چهارشنبه، 27 بهمن 1395

34 دقیقه

بسم الله الرحمن الرحیم

مقبولیت امام حسن(ع) و امام حسین(ع) بین مردم

یکی از آثار عاشورا، قبول کلام ائمه(ع) و انطباق آن با واقعیت­ها بود. در جامعه آن روز، امام حسن مجتبی(ع) قبل از نبرد صفین، نوه رسول خدا(ص) هستند و نوه پیامبر(ص) دارای حرمت و احترام و جایگاه است. برای اینکه در جمل، مردم در رکاب امیرالمؤمنین(ع) در برابر عایشه وارد میدان شوند، آن حضرت امام حسن(ع) و امام حسین(ع) را به کوفه می‌فرستند و وقتی این دو بزرگوار برای نبرد می­روند، مردم هم به‌اعتبار اینکه این دو، فرزند رسول خدا(ص) هستند، می­آیند. وقتی علی(ع) به شهادت می­رسند، هنوز هم مردم، امام حسن(ع) را به‌عنوان فرزند رسول­الله(ص) قبول دارند و وقتی حضرت درگیری با معاویه را با صلح خاتمه می­دهند، آن امور منفی که در صفین با جوسازی و عملیات روانی و دروغ‌پردازی علیه امیرالمؤمنین(ع) ایجاد کرده بودند، نمی­توانستند علیه امام حسن(ع) ایجاد کنند؛ چون نبرد تمام شده بود و پایان نبرد را هم از چشم امام حسن(ع) می­دیدند. این مطلب که پیامبر(ص) فرمودند توسط فرزندم امام حسن(ع) بین مسلمانان صلح واقع شده و از خونریزی جلوگیری می­شود، پایه و اساس و سند ندارد؛ اما بالأخره در مجامع روایی عامه گفته شده و جزء روایات متواتر محسوب می­شود و این یک دیدگاهی است؛ یعنی زمانی که نبرد متارکه می­شود، شامیان، کوفیان، بصری­ها، مدنی­ها، یمنی­ها، بحرینی­ها و… می­گویند: ایشان از خونریزی جلوگیری کردند.

به‌هرحال، امام حسن(ع) با این صلح جایگاه پیدا می­کنند. ایشان با این ویژگی شخصیتی(فرزند رسول خدا بودن) وقتی در مدینه صحبت کند، طبیعتا باید مقبول واقع شود. مرکز علمی در آن زمان، مدینه است و اصحاب بزرگ رسول خدا(ص) در مدینه هستند. اگر امام حسن(ع) در این جریان علمی اثرگذاری ­کنند، هدفی که جریان سقیفه داشت که عبارت بود از تهی کردن اسلام از درون خود، ناکام می­مانَد. همین جایگاه را امام حسین(ع) هم پیدا کرده و سیره امام حسن(ع) را ادامه می­دهند.

قضاوت مردم نسبت به موضع‌گیری امام حسن(ع) و امام حسین(ع)

مردم مایل‌اند که هم امام حسن(ع) و امام حسین(ع) را به‌عنوان نوه­های رسول خدا(ص) قبول داشته باشند و هم حکومت را؛ یعنی مثلا می­گویند: حسن‌بن‌علی(ع) انسانی خوب و نوه رسول خداست و معاویه هم خوب است. به عبارت دیگر، هر دو را می­خواهند و حال آنکه در یک نقطه­ای امام حسن(ع) و معاویه به تناقض می­رسند و کلام و رفتار حضرت، معاویه را زیر سؤال می­برد. مردم چگونه این را برای خود حل می­کنند؟ در این‌جا بحث مصداقی خواهد بود و لذا می­گویند: حسن‌بن‌علی(ع) اطلاعات کافی ندارد و معاویه، این‌گونه­ که ایشان توصیف می­کند، نیست. در زمان امام حسین(ع) این تناقضات و تعارضات بیشتر می­شود؛ چون رفتار معاویه بدتر و علنی­تر می­شود و مردم رفتار نوه­ رسول خدا(ص) را بر خبر نداشتن آن بزرگوار از اوضاع، حمل کرده و می­گویند: گزارشگرها گزارشات دروغین به امام حسین(ع) می­دهند.

وقتی معاویه می­میرد و یزید به قدرت می­رسد، برای مردم یک محک و آزمایش به وجود می­آید تا معلوم شود که آیا امام حسن(ع) و امام حسین(ع) که درباره معاویه و دستگاه او حرف می­زدند، از روی اطلاعات غلط بوده است یا اینکه آن دو بزرگوار درست فهمیده بودند، ولی مردم درک درستی از اوضاع و فهم مسائل نداشتند؟ قضاوت عمومی این است که حسین‌بن‌علی(ع) راجع به معاویه و یزید اشتباه می­کند و به ایشان گزارشات غلط رسیده است و بر اساس همین گزارشات، حضرت به یزید اعتراض دارد. ولی مردم باید از خود بپرسند که آیا یزید حق دارد به‌خاطر اعتراض حسین‌بن‌علی(ع)، دست به قتل ایشان ببرد و یا اگر کلام حسین‌بن‌علی(ع) منطبق با واقعیت باشد چطور؟!

امام حسین(ع) در جریان عاشورا شهید می­شوند و هنوز جامعه نمی‌داند که آیا آن حضرت واقعیت­ها را گفته است و کشته شدن ایشان می­تواند دلیل بر این باشد که حق با اوست و مردم و جامعه متوجه نشدند، و یا اینکه حق با حسین‌بن‌علی(ع) نبود و ایشان چوب خطاکاری خودش را خورد و اگرچه نوه رسول خدا(ص) بود، ولی نمی­بایست این کار را می­کرد. مردم هنوز در مرحله قضاوت صددرصدی نیستند؛ ولی چوب تردید به جامعه خورده است؛ یعنی تا قبل از حادثه عاشورا، تردیدی در این وجود ندارد که حسین‌بن‌علی(ع) پسر رسول خدا(ص) و آدم خوبی است و هرچه که راجع به پیامبر(ص) می­فرماید، درست است؛ ولی بیش از حد به گزارشات غلط توجه می­کند.

در مورد امام حسن(ع) هم مردم، تردید کبروی ندارند؛ بلکه تردید صغروی و بحث مصداقی دارند؛ یعنی اگر حضرت به مردم می­فرمودند که نماز را به این صورت بخوانید، قبول کرده و می­گفتند: هذا راوٍ من الرُواة؛ اما وقتی به مردم گفتند که کارهای معاویه اشتباه است و نباید این کارها را انجام بدهد، یک بحث مصداقی بود و مردم می­گفتند که حسن‌بن‌علی(ع) بر اساس اطلاعات غلط صحبت می­کند. یا مثلا وقتی حضرت می­فرمودند که عدالت شیوه رسول خدا(ص) بود و حاکم باید عادل باشد، مردم قبول می­کردند؛ ولی می­گفتند که معاویه هم عادل است! درحالی‌که آنچه امام حسن(ع) قصد داشتند به مردم بفهمانند، این بود که معاویه عدالت ندارد.

همین الآن هم مخالفین قبول ندارند که امام جماعت و جمعه، حق دارد فاسق باشد. اگرچه در این زمینه تسامح می­کنند، ولی اگر نسبت به اعتقاداتشان دقت بیشتری شود، آنها هم معتقدند که امام جمعه و جماعت باید به فروع و اصول عمل کند؛ ولی اگر امام عادلی وجود نداشت، از باب أکل میته اشکالی ندارد که به حاکم فاسق هم اقتدا ­کنند.

بنابراین، بحث، بحث مصداقی بود نه مفهومی؛ به عبارتی، بر سر عدالت حاکم بحثی نبود؛ بلکه در مصداقش بحث بود. امام حسین(ع) یک‌مرتبه فریاد می­زنند که این‌گونه نیست؛ یعنی یزید یک آدم عادی نیست و در همین جریان بیدارسازی به شهادت می­رسند.

نتیجه اقدام امام حسین(ع)؛ خنثی‌سازی توطئه یهود

در حادثه حرّه شرقیه، مردم یقین می­کنند که حق با حسین‌بن‌علی(ع) بود. نتیجه این جریانات این است که کلام اهل‌بیت(ع) در مصداق‌شناسی قابل قبول است، اما درعین‌حال، نمی­خواهند مرکزیت و شیرازه از بین برود؛ به همین جهت، کار برای عبدالله‌بن‌زبیر آن‌جوری که خودش می­خواهد، پیش نمی­رود و یهود که صحنه­گردان ماجراست، مجددا به ظاهرسازی برمی­گردد و پروژه آشکارسازی را که قرار بود توسط یزید انجام شود، رها می‌کند. ولی امام حسین(ع) کاری کردند که اگر یهود بخواهد به همین شکل ادامه دهد، همه‌چیز را از دست خواهد داد.

آماده کردن عبدالملک مروان برای حکومت

در جلسات قبل راجع به عبدالملک‌بن‌مروان گفته شد که او تربیت‌شده مدینه بوده است و درباره او عباراتی مثل «حلیف­ القرآن» و «انیس­ القرآن» بیان شده است. چنین شخصی یک‌مرتبه در رأس حکومت قرار می­گیرد. رئیس شدن او به همین سادگی نیست؛ بلکه همان جریان قدرتی که قبلا توانست خط را منحرف کند تا امیرالمؤمنین(ع) در رأس قرار نگیرند، همان جریان، اقتدار خودش را حفظ کرده است. قطعا در مدینه روی عبدالملک کار می­کردند تا اگر پروژه آشکارسازی و براندازی با شکست مواجه شد، برای تغییر چهره، مهره به‌صورت آماده وجود داشته باشد؛ یعنی احتمال شکست خوردن پروژه براندازی را می­دادند و لذا عبدالملک را برای چنین زمانی آماده کرده بودند.

عبدالملک یک چهره مذهبی بود و وقتی او در رأس حکومت قرار بگیرد، مدینه او را با دید باسواد و حلیف­ القرآن نگاه می­کند. وقتی چنین شخصی به حکومت برسد، به او خط داده و می­گویند ظاهر را حفظ کند، ولی بااین‌حال، اسلام را از ریشه از بین ببرد.

اثر حرکت عاشورا در ایجاد جایگاه برای امام سجاد(ع) در مدینه

اثر حرکت عاشورا این بود که برای امام سجاد(ع) یک جایگاه بزرگی در مدینه درست می­کند. مدینه­ای که از واقعه حره زخم خورده بود و به درگیری­های عبدالله‌بن‌زبیر، مختار و مصعب‌بن‌زبیر مبتلا شده و در تمام این وقایع کشتار داشته و یک نابسامانی شدید را دیده است، مردم می­گویند که همه این موارد ناشی از این است که حسین‌بن‌علی(ع) از اوضاع خبر داده بود، ولی کسی به او توجه نکرد. این حالتی که برای مردم پیش آمده بود، برای امام سجاد(ع) در مدینه جایگاه درست می­کند؛ پس حضرت می­توانند بر این، اثرگذار باشند.

از طرف دیگر، عبدالملک مروان بالاجبار باید ظاهر را رعایت کند؛ درنتیجه، مقابله با او توسط امام سجاد(ع) از تمام دوران‌های قبل پیچیده­تر می­شود؛ چون عبدالملک یک انسان آموزش­دیده­ای است و می­داند دربرابر امام سجاد(ع) چه بگوید.

بنابراین اگر حرکت عاشورا نبود، براندازی و محو توسط عبدالملک به‌صورت قوی­تری نسبت به خلفای قبل انجام می­شد.

پس حرکت عاشورا برای امام سجاد(ع) یک جایگاه درست می­کند و حضرت در حاکمیت خود عبدالملک، افرادی را می­فرستادند؛ چون قرار است عبدالملک ظاهر را حفظ کند و با این شیوه جلو آمده است.

خونریزی و قساوت عبدالملک مروان

یک زنی صاحب­نام در دین برای دیدار عبدالملک به شام رفت. آن زن دید که عبدالملک در حال خوردن نَبیذ(نوعی شراب سبک‌شده ( است. مردم مدینه از ارتباطات بین عبدالملک و خط اصلی دشمن آگاهی نداشتند. این زن تا دید عبدالملک در حال خوردن نبیذ است، به او گفت که تو یک انسان قرآن‌خوان و نمازخوانی؛ به جایی رسیدی که نبیذ خوردی؟! عبدالملک در جواب آن زن گفت: و الدَم؛ یعنی خون هم خوردم؛ یعنی این‌قدر خون ریختم که حساب ندارد. آن زن، حساب کار به دستش آمد.

عبدالملک خیلی آدم کشت. حجاج‌بن‌یوسف ثقفی نیروی عبدالملک بود. در مورد حجاج، مخالفین و عامه گفته‌اند که حدود 120 هزار نفر را کشته است. این شخص، کارگزار عبدالملک بوده است. کشته‌شدگان توسط حجاج، لزوماً مؤمنین نبودند؛ بلکه هرکس با عبدالملک مخالفت می­کرد، او را می­کشت. اگر کسی در پرداخت مالیات و زکات سستی می­کرد، او را گردن می­زد. با ظن و گمان، مردم را می­کشت؛ کان یَقتُلُ بالظن. کسی که حجاج را در رأس قرار می­دهد، از حجاج خبیث­تر است.

دلیل انتخاب عمربن‌عبدالعزیز برای فرمانروایی مدینه

عبدالملک برای کنترل مدینه، به‌دلیل ظاهر­سازی، عمربن‌عبدالعزیز را به حاکمیت این شهر منصوب می­کند. این شخص چگونه در مدینه کار می­کند؟ در این‌جا معلوم می­شود که حادثه عاشورا چگونه اهل‌بیت(ع) را توانمند ساخت. خلفا و حکام قبلی، روایت و نوشتن حدیث را ممنوع کرده بودند و با شدت آن را دنبال می­کردند؛ ولی عمربن‌عبدالعزیز این ممنوعیت را که خلفای قبل به‌شدت دنبال می­کردند، لغو کرد. آیا این شخص از این سیستم حکومتی بیرون بوده است؟ قطعا این شخص یکی از پیچیده­ترین نقشه­های طرف مقابل است؛ یعنی متمم حرکت عبدالملک است. عبدالملک یک شخص باسوادی است؛ همچنین کسی است که حجاج‌بن‌یوسف ثقفی را به کار گرفته است. برای شناختن یک شخص باید به نیروهای او نگاه کرد. در مورد خلفا گفته شده که دومین نفر، یکی از گناهان اولین نفر است. برای شناسایی اولین نفر باید دید چه کسی توسط او به قدرت رسیده است؟ حجاج‌بن‌یوسف ثقفی هم یکی از گناهان عبدالملک است.

چرا عبدالملک، عمربن‌عبدالعزیز را در رأس حاکمیت مدینه قرار می­دهد؛ آن‌هم به‌مدت ده سال؟ امکان ندارد عبدالملک شخصی باشد که توسط عمربن‌عبدالعزیز گول خورده باشد؛ لذا به‌کارگیری عمربن­عبدالعزیز در مدینه حساب‌شده بود؛ به این معنا که دشمن محاسبه کرده بود اگر در مدینه شخصی مثل حجاج در رأس باشد، باعث موفقیت امام سجاد(ع) خواهد شد.

حرکت عاشورا به‌گونه­ای اثرگذاری کرده بود که دشمن می­بایست در مدینه نرمش کامل از خودش نشان می­داد؛ در غیر این صورت، باعث شکست آنها می­شد؛ و اگر هم نرمش نشان می­داد، باعث فراهم شدن زمینه برای امام سجاد(ع) جهت فعالیت بود.

پیروزی اهل‌بیت(ع) درجهت نوشتار و نقل حدیث

به عبارتی، حرکت عاشورا دشمن را در مسیری قرار داد که به هر طرف می­رفت، باعث بُرد اهل‌بیت(ع) می­شد. اهل‌بیت(ع) خواهان نوشتار و نقل حدیث بودند، اما افراد دیگر، نه؛ و اگر در طرف مقابل، کسی خواهان نوشتار حدیث شده است، توسط اهل‌بیت(ع) تربیت شده بود؛ چون طرف مقابل، به‌طورکلی نقل و کتابت حدیث را ممنوع کرده بود و در باب سیره‌نویسی اختلاف است که از چه زمانی شروع شده است؟ گفته شده که سیره‌نویسی از حدود سال 90 شروع شده است و حال آنکه آن زمان، ممنوع نبود و مانع سیره‌نویسی نمی‌شدند. سیره‌نویسی از مدینه شروع شده نه از شام و عمربن­عبدالعزیز بود که ممنوعیت را لغو کرد و نوشتار و کتابت سیره شروع شد. زُهری و امثال او کسانی هستند که در سال 101 تا سال 105 از دنیا رفتند و اوج سیره‌نویسی و کتابت حدیث، برای دهه 80 تا 90 است و آن زمان مصادف با ریاست عمربن­عبدالعزیز است.

درواقع، دشمن با به‌کارگیری عمربن­عبدالعزیز در مدینه، نوعی نرمش قهرمانانه نشان داد. این داستان قبلا بیان شد که حجاج(1) به عبدالملک گفت: اکثر افراد را از میان برداشتی و حالا نوبت علی‌بن‌الحسین است. عبدالملک به حجاج گفت: از هوش و ذکاوت تو بعید بود که چنین پیشنهادی را بدهی؛ آیا ندیدی طومار آل‌ابی‌سفیان با کشتن حسین‌بن­علی درهم پیچیده شد؟ عبدالملک دقیقا نظامی و سیاسی صحبت می­کند.

از این داستان می­توان فهمید که عبدالملک همان یزید است و هیچ فرقی با هم ندارند؛ منتهی عبدالملک می­داند که شیوه یزید در این زمان جوابگو نیست و باید با شیوه دیگری جلو رفت.

پس عبدالملک دقیقا با فکر و نقشه روشن، عمربن­عبدالعزیز را به مدینه فرستاده است. آیا عمربن­عبدالعزیز نمی­داند که خودش نیروی چه کسی است؟ قطعا می­داند. عمربن­عبدالعزیز مثل علی­بن­یقطین نیست که تربیت‌شده امام کاظم(ع) است و به دستور خود امام(ع) به دربار حکومتی می­رود.

در این ماجرا، امام سجاد(ع) به کسی امتیازی ندادند؛ بلکه از طرف مقابل امتیاز گرفتند؛ به این دلیل که حضرت در زمین دشمن در حال فعالیت هستند. بعد از رسول خدا(ص) زمین توسط طرف مقابل فتح شد. علی(ع) می­فرمایند: «فصبرتُ و فی العینِ قَذَی و فی الحلقِ شَجَی»(نهج البلاغه، خطبه3). ائمه اطهار(ع) در زمین طرف مقابل فعالیت می­کردند. امام سجاد(ع) به طرف مقابل امتیازی نمی­دهند؛ بلکه حضرت از وضعیت موجود نهایت استفاده را می­برند.

اجتناب از خشونت نسبت به اهل‌بیت(ع) بر اثر حرکت عاشورا

بحث در این است که چرا دشمن مجبور شد این شیوه را اتخاذ کند؟ این چیزی نبود جز تأثیر حرکت عاشورا. وقتی عبدالملک به حجاج می­گوید که خشونت جواب نمی­دهد، دلیل بر این نیست که عبدالملک خواهان خشونت نیست – چون حجاجی که قاتل 120 هزار نفر است، نیروی عبدالملک است؛ خود عبدالملک هم می­گوید که من غیر از شراب، خون هم خورده‌ام – بلکه می­داند فعلا خشونت جوابگو نیست. خود عبدالملک اگر به جهنمی معتقد باشد، می­داند که قطعا جایگاهش جهنم است. عبدالملک هر حرفی که می­زند، روی سیاست و حساب‌شده است.

تردید در انگیزه عملکردهای مثبت عمربن‌عبدالعزیز و امثال او

اینکه گفته شده عمربن­عبدالعزیز یک استاد شیعه داشته است، بر فرض قبول، آیا خود او آن استاد را گول نزده است؟ آیا عمربن­عبدالعزیز غیر از استاد شیعه، استاد دیگری نداشته است؟ درباره شخصیت­هایی که تربیت‌شده ائمه(ع) نیستند، هرچه در مورد آنها از فعالیت­های مثبت نقل شده است، باید با دید تردید نگاه کرد. همین برداشتن لعن و سبّ بر امیرالمؤمنین(ع) آیا جزء برنامه‌های از قبل طراحی‌شده توسط دشمن نبود؟ فرمانداران بعد از عمربن­عبدالعزیز اصراری به لعن و سب امیرالمؤمنین(ع) نداشتند.

فرصتی مناسب برای تربیت شاگردان توسط امام سجاد(ع)

حرکت عاشورا به‌نوعی اثرگذاری کرده بود که خلفا می­بایست برای براندازی، نرمش نشان می­دادند؛ یعنی این نرمش برای از بین بردن بود و در این نرمش اگر در جانب حق، یک فرمانده الهی حضور نداشت، شکست اسلام قطعی بود. در این نرمشی که توسط دشمن به‌واسطه حادثه عاشورا ایجاد شده بود، یک فرصت مناسبی برای امام سجاد(ع) حاصل شد و حضرت بهترین استفاده را از آن کرده و شاگردانی تربیت نمودند و با تربیت آنها اثرگذاری می­کنند؛ به‌گونه­ای که وقتی ولیدبن عبدالملک بر سر کار می­آید، مجبور می­شود همان مسیر پدرش را دنبال کند و کارهایی مثل مسجدسازی انجام بدهد. ولیدبن­عبدالملک خانه خدا و مسجدالنبی(ص) را توسعه داد، نه عمربن­عبدالعزیز. توسعه ولیدی الآن هم در تاریخ مشهور است. مسجدالاقصی را او بازسازی کرد. مسجد جامع اموی چه در حلب و چه در دمشق از آثار ولیدبن­عبدالملک است.

اهل‌بیت(ع) در این زمان، روی کلمه «اهل‌بیت» خیلی تأکید کردند و آنچه که هم پیامبر(ص) روی آن تأکید داشت، اهل‌بیت(ع) بود. قرآن می­فرماید: «قل لا أسئلکم علیه اجراً إلا المودةَ فی القُربَی»(شوری/23). کلمه «اهل‌بیت» اوج پیدا می­کرد و طرف مقابل هرچه تلاش کرد تا با این کلمه مبارزه کند، نتیجه معکوس گرفت.

لزوم مطالعه در وجود قیام‌های منسوب به اطرافیان اهل‌بیت(ع) بعد از عبدالملک مروان

آنچه باید مورد بحث قرار بگیرد، این است که حرکت­های مسلحانه­ای که یک‌مرتبه در زمان هشام­بن­عبدالملک اتفاق می­افتد، آیا قبل از آن، از زمان شکل­گیری حکومت عبدالملک‌بن‌مروان حرکت مسلحانه­ای منسوب به اطرافیان اهل‌بیت(ع) وجود داشت یا نه؟ به عبارتی دیگر، در زمان عبدالملک‌بن‌مروان و در زمان سلیمان‌بن‌عبدالملک آیا حرکت مسلحانه­ای منسوب به اطرافیان اهل‌بیت(ع) یافت می­شود یا خیر؟ یعنی بعد از ماجرای عاشورا، قیام مختار و توابین که همگی به اتمام رسیده و در زمان عبدالملک‌بن‌مروان بود، آیا قیامی مسلحانه تا زمان هشام­بن­عبدالملک وجود دارد یا نه؟ قیام زید و یحیی مربوط به زمان هشام­بن­عبدالملک به‌بعد است. خلاصه آیا بین قیام توابین و کشته شدن مختار و شروع حرکت عبدالملک‌بن‌مروان که حدود سال 73 هجری است، تا زمان هشام­بن­عبدالملک می­توان یک حرکت انقلابی مسلحانه یافت یا نه؟

(1). حجاج یک شخص تند و شمشیر عبدالملک بود؛ نه شخصیتی متفکر.