حوادث دوران امام سجاد (ع) 3

مجموعه تاریخ تطبیقی اسلام از حاج آقا طائب

چهارشنبه، 6 بهمن 1395

41 دقیقه

بسم الله الرحمن الرحیم

قیام توابین علیه مرکزیت شام

در باب حرکت توابین باید به این نکته توجه داشت که قیام آنها برای تداوم حرکت امام حسین(ع) بود. ظاهر قیام آن حضرت این بود که با یزید بیعت نکند؛ توابین هم بیعت‌شکنی کردند. منتهی اگر حرکت و قیام توابین در سال 65 باشد، در آن زمان یزیدی در کار نبود و مرده بود؛ پس در این صورت، قیام آنها علیه مرکزیت شام و مهره­های یزید مثل عبیدالله خواهد بود.

چرا توابین در کربلا حضور نداشتند؟

اما در این‌جا این سؤال مطرح است که چرا چنین اشخاصی در کربلا همراه حضرت نبودند؟ شخصیت­ها و نوع رفتار آنها نشان نمی­دهد که از چیزی ترسیده باشند؛ این افراد آدم­های نترسی بودند. همین طور با توجه به شخصیتی که دارند، احتمال اینکه پول گرفته باشند تا در کربلا و سپاه حضرت حضور پیدا نکنند، وجود ندارد. همچنان‌که امکان نداشت از حرکت امام حسین(ع) اطلاع نداشته باشند؛ چون خودشان در نامه‌ به حضرت نوشتند که خدا را شکر که طاغیه(معاویه) مُرد. پس علت نیامدن اینها چیست؟

گاهی به این افراد اشکال می­­شود که به‌هنگام عمل نکردند؛ یعنی مثل مردم مدینه بودند که امام حسین(ع) به آنها فرمود با یزید بیعت نکنند، ولی آنها اطاعت نکرده و بعدا متوجه شدند که بیعت کردن‌شان اشتباه بود. اما سخن این‌جاست که توابین خودشان نامه نوشتند که ما نمی‌خواهیم با یزید بیعت کنیم و از طرف دیگر، عامل پول و ترس در اینها دیده نمی­شد، چراکه آدم­های جنگ­‌دیده­ای بودند؛ مثلا کسی مثل رِفاعه یکی از شمشیرزن­های قوی در جنگ جمل و رکاب علی(ع) و از کسانی بود که حضرت به آنها فرمود بروند و شتر را از پا دربیاورند. در صفین هم این‌گونه بود. به هر حال، عامل ترس در چنین افرادی متصور نیست و تا حدودی هم به مسائل توجه داشتند؛ پس چرا در کربلا حاضر نشدند و تاریخ نیز متعرض این موضوع نشده است؟

بنده یک حدسی دارم و آن این است که چون این‌گونه افراد، مخالف بودند، به‌خاطر همین برای آنها تاریخ‌سازی شده است و آنچه را که در موردشان واقعیت دارد، مخفی کردند. وقتی امام حسین(ع) به کربلا رسیده بود، اینها در یک جایی گیر کرده بودند. شخصی مثل رفاعه همراه حبیب­بن­مُظاهر بود و از چنین افرادی به شمار می­رفت؛ چگونه می­شود که حبیب خودش را می­رساند، ولی او نمی­آید؟ در تاریخ نیست که مثلا حبیب با این فرد حرفی زده باشد. حبیب‌بن‌مظاهر با رفاعه رفیق بود و می­توانست به او بگوید تا همراه او بیاید و حضرت را یاری کند. یا در جایی از تاریخ وارد نشده که حبیب او را به‌خاطر نیامدنش به کربلا مورد عتاب قرار دهد و به او بگوید که تو در اشتباهی. این نشان می­دهد که قسمتی از ماجرای این افراد و ماجرای کوفه عمدا در تاریخ حذف شده است؛ همچنان‌که احتمال زندانی بودن اینها وجود دارد.

اگر این افراد نامه­ای به حضرت ننوشته بودند، در این صورت به مردم مدینه ملحق می­شدند که به امام حسین(ع) گفتند در مورد یزید در اشتباهی؛ در حالی که چنین افرادی به حضرت گفتند ما بیعت با یزید را می­شکنیم.

اگر کسی فکر کند این افراد دنبال یک قیامی بودند که منجر به پیروزی شود، می­گوییم از نامه آنها چنین چیزی برداشت نمی­شود. البته از نامه شَبَث­بن­رِبعی که شخصیت چندلایه­ای داشت، چنین برداشتی می­شد؛ چون این شخص در نامه‌اش خطاب به حضرت سیدالشهدا(ع) نوشته بود: بیا که الآن نهرها جاری و باغ­ها به ثمر نشسته است؛ ولی از نامه افرادی مثل رفاعه چنین برداشتی ممکن نیست. او در نامه‌اش خطاب به حضرت نوشته بود که الحمدلله که طاغیه مرد و امیدواریم حق شما زنده بشود. چنین افرادی حتی قاضی شریح را هم قبول نداشتند تا گفته شود با فتوای او نظرشان عوض شده است.

سؤال: جلسه قبلی بیان کردید امکان این وجود ندارد که چنین افرادی در زندان افتاده باشند؛ چراکه بعداز واقعه عاشورا گفتند ما پشیمانیم که حضرت را یاری نکردیم.

پاسخ استاد: در این جلسه می­خواهیم بگوییم: احتمال اینکه کلمه پشیمانی برای این افراد ساخته شده است، وجود دارد؛ به عبارتی، برای اینها تاریخ‌سازی شده است.

سؤال: این افراد قبل از جریان حضرت مسلم به زندان افتادند یا بعد از آن؟

پاسخ استاد: در همان ضربه­ای که به مسلم خورد، اینها هم دستگیر شدند. نفوذی عبیدالله (مَعقِل) آنها را شناسایی کرد و یک‌مرتبه به آنها ضربه زدند.

آیا امثال حبیب‌بن‌مظاهر، جناب مسلم را تنها گذاشتند؟

سؤال: پس چرا حبیب­بن­مظاهر و مسلم­بن­عوسجه را دستگیر نکردند؟

پاسخ استاد: چون نتوانستند جای آن دو را پیدا کنند و حبیب فرار کرد. حبیب­بن­مظاهر همراه حضرت مسلم نبود، والّا همان زمان کشته می­شد. کسی که با مسلم(ع) بود، نمی­توانست خودش را به کربلا برساند. مگر اینکه امثال حبیب وقتی خودشان را به حضرت مسلم رساندند، حضرت مسلم به آنها گفته باشد که بروید؛ اما اگر چنین چیری را نگفته باشد، می­بایست با او همراه می­شدند تا شهید شوند.

سؤال: آیا امثال حبیب اشتباه نکردند که مسلم را تنها گذاشتند؟

پاسخ استاد: در این زمینه، حتی یک اشتباه هم در مورد حبیب دیده نمی­شود؛ والّا وقتی به کربلا رسیدند، امام حسین(ع) آنها را مورد عتاب قرار داده و می­فرمود که چرا مسلم را تنها گذاشتید. جایی در تاریخ نیامده که حبیب به امام حسین(ع) گفته باشد که در مورد مسلم اشتباه کردیم و حالا آمدیم جبران کنیم! حبیب از کسانی بود که کار اشتباه نمی­کرد.

سؤال: حضرت مسلم چند شبانه‌روز در کوفه بودند؛ در این مدت، چرا این افراد به مسلم ملحق نشدند؟

پاسخ استاد: قبلا هم یبان شد که کار مسلم در کوفه علنی نبود. اگر کار ایشان علنی بود، حبیب هم در تله می­افتاد. مسلم در کوفه­ای وارد شدند که تحت امر یزید است.

سؤال: چگونه است که گفته‌اند چندین هزار نفر پشت سر حضرت مسلم نماز می­خواندند؟

پاسخ استاد: این‌گونه نیست. نماز جماعت ما با جماعت عامه فرق دارد؛ در نماز جماعت شیعه، باید امام جماعت را شناخت تا علم به عدالت او پیدا شود؛ اما در جماعت عامه این‌گونه نیست و آنها به هرکس که امام جماعت باشد، اقتدا می­کنند و کاری به وضو داشتن و نداشتن امام ندارند.

این طور نبود که مردم پشت‌سر مسلم، یاوران او باشند. مسلم با یک‌تعداد از افراد قبیله هانی آمده بود و آنها هم نه اینکه نیروی مسلم باشند؛ بلکه قبیله هانی بودند. قبیله هانی به‌خاطر هانی آمده بودند، نه به‌خاطر مسلم؛ و مسلم هم آمده بود تا هانی را نجات بدهد.

به هر حال، اینکه حبیب و امثال او اینجا هستند، محل بحث است؛ چون قبل از اینکه آنها سراغ مسلم بروند، عبیدالله جای او را فهمیده و شروع کرده بود به منهدم کردن این گروه. امثال حبیب به‌صورت پلکانی با مسلم‌بن‌عقیل ارتباط داشتند. عبیدالله دنبال چه‌چیز بود و چرا هانی را شکنجه کرد؟ عبیدالله به‌دنبال این بود که از طریق هانی، جای مسلم را کشف کند؛ لذا هانی به عبیدالله گفت: خودت را خسته نکن؛ اگر مسلم در زیرپای من باشد، پایم را برنمی­دارم و او را لو نمی­دهم. هانی در حالی این حرف را می­زند که به‌طرز وحشتناکی توسط عبیدالله شکنجه شده بود.

پس یک شبکه­ای به‌صورت پلکانی است و این شبکه توسط مَعقِل لو می­رود؛ چون معقل نفوذی بود و همه گزارشات را به عبیدالله داده بود. عبیدالله هم زیرک است و یک‌مرتبه به سازمان ضربه زده و هانی را اسیر می­کند و این یعنی اینکه عبیدالله رتبه­های پلکانی پایین­تر را می­دانست و فقط جای مسلم را نمی­دانست. آیا حبیب و عابس در رده مسلم و در همان خانه بودند یا اینکه از هانی پایین­تر هستند؟ اگر پایین­تر از هانی باشند، قطعا ضربه خوردند؛ چون نفوذی عبیدالله(معقل) تا رده هانی را کشف کرده بود و از هانی به مسلم را متوجه نشده بود. مسلم در خانه هانی نبود؛ والّا توسط معقل شناسایی می­شد و او هم، همزمان با هانی دستگیر می­شد. مسلم جایش را عوض کرد و به همین جهت، عبیدالله محل اختفای مسلم را از هانی می­پرسید.

سؤال: آیا شما این سند تاریخی را قبول دارید که اکثر شیعیان در فتنه عبیدالله‌بن‌زیاد دستگیر شدند؟

پاسخ استاد: مراد از شیعه، آن چیزی نیست که امروزه مصطلح است. البته رؤسا دستگیر شده و به زندان افتادند؛ یعنی کسانی که مثل مُسَیَّب­بن­نَجَبه سرشاخه بودند.

باور سه مطلب از تاریخ در مورد امثال مسیب­بن­نجبه سخت است؛ یکی اینکه ترسیده باشند و دوم اینکه پول گرفته باشند تا به کربلا نیایند و سوم اینکه حق را نفهمیده باشند؛ چون نفهمیدن آنها با نامه­ای که به حضرت نوشتند منافات دارد.

سؤال: آیا ممکن است شرایط زمان به‌گونه­ای رقم بخورد که اینها عوض شوند؟

پاسخ استاد: در عرض ده روز که انسان عوض نمی­شود. آن­ چیزی که شما می­گویید، در صورتی است که چند سال بگذرد. اینها به حضرت نامه نوشتند تا ایشان بیاید و گفتند که معاویه مرد و یزید هم فاسد است. امام حسین(ع) نماینده خود(مسلم) را می­فرستد و اینها جزء گروه مسلم می­شوند.

کوفیان در دو نوبت به امام حسین(ع) نامه نوشتند

سؤال: گفته شده این نامه­هایی که فرستادند، طی ده سال بوده است.

پاسخ استاد: دو سری تقاضا و نامه فرستاده شد؛ یک سری زمانی است که وقتی امام مجتبی(ع) شهید شد، برای امام حسین(ع) نامه نوشتند که علت عدم قیام، برادرتان بود؛ چون ایشان قول داده بودند. ولی شما قولی ندادید؛ پس قیام را شروع کنید. حضرت به آنها گفتند تا این طاغیه زنده است، من اقدامی نمی­کنم و از آن به بعد، نامه‌نگاری­ها هم قطع شد. وقتی معاویه مرد، نامه­نگاری­ها شروع شد که شما فرمودید تا طاغیه زنده است اقدامی نمی­کنم و الآن طاغیه مرده است. این هجده­هزار نامه مربوط به پس از مرگ معاویه است.

از طرف دیگر هم، هجده­هزار نامه در کار نبود؛ بلکه هجده‌هزار نفر پای سیصد چهارصد نامه، امضا گذاشتند؛ به‌اصطلاح، به‌شکل طومار بود؛ به این صورت که در یک طومار، از یک عشیره، پنجاه امضا و از عشیره دیگر، دویست امضا و همین طور از افراد امضا گرفتند تا بگویند این نیروها وجود دارند.

از طرفی، اطلاعات کافی در مورد مدل و شکل سازماندهی این 18000 نفر وجود ندارد. از رؤسای قبایل، مطلبی در تاریخ به ما نرسیده است، چه رسد به مردم. هرچه در تاریخ بررسی می­کنیم، حدود چند خط است که همه، آن را تکرار کرده‌اند. کتاب در این زمینه زیاد است، اما به بعضی از کتب رواییِ پنجاه جلدی می‌مانند که وقتی همگی بررسی می­شوند، معلوم می­شود حدود هزار روایت بیشتر ندارد که در همگی تکرار شده است. تعداد روایات زیاد نیست؛ ولی کتب زیاد است.

توابین، شیعه به‌معنای امروزی نبودند

دلیل بر اینکه این افراد، شیعیانی به مدل امروزی نبودند، این است که در مورد مثلا رِفاعة‌بن‌شَدّاد می­گویند: این شخص در یک حرکتی که تحت امر عبدالله‌بن‌زبیر علیه مختار در کوفه بود، علیه مختار می­جنگید. سپس یک‌مرتبه متوجه شد که سپاه ابن‌زبیر شعار یالثارات‌العثمان سر می­دهد. وقتی فهمید آنها منتقم خون عثمان هستند، به مختار ملحق شد. این قضیه­ – اگر مجعول نباشد – نشان می­دهد که این افراد، شیعه ناب نبودند.

به هر تقدیر، نتیجه‌گیری می­شود که روی این نیروها نمی­شد حساب باز کرد. به‌عبارتی سطح معرفتی، خیلی کم و در حد صفر است. شخصی مثل رفاعه علیه مختار و در سپاه کسانی که شعار یالثارات­العثمان سر می­دادند می­جنگد و وقتی این شعار را می­شنود، تازه متوجه می­شود که با چه کسانی همکاری می­کند. بعدا هم می­بایست تحقیق کرده و سپس وارد سپاه مختار می­شد، در حالی که نمی­داند این مختار برای چه کسی کار می­کند.

آیا قیام مختار مورد تأیید امام سجاد(ع) بود؟

اینکه گفته شده است حرکت مختار مورد تأیید ائمه(ع) بوده، سؤال می­شود مگر ائمه(ع) چه حرکتی را تأیید می­کنند؟ لشکریان مختار به‌دنبال چه‌ چیزی بودند و می­خواستند چه کاری انجام دهند؟ اگر هدفِ پیامبر(ص) و ائمه اطهار(ع) معلوم شود، در این صورت می­توان مختار را ارزیابی کرد. علاوه بر این، برای ارزیابی حرکت مختار باید شخصیت‌های آن زمان را مورد شناسایی قرار داد و حال آنکه تاریخ، زیاد متعرض آنها نشده است. از طرف دیگر، در این تلاطم سیاسی، شخصیتی مثل ابراهیم­بن­مالک اشتر با مختار است؛ اما یک‌مرتبه علیه مختار حرکت می­کند. چرا این تلاطم­ها وجود دارد؟ کسانی که شیعه اهل‌بیت(ع) هستند، موج و تلوّن در آنها وجود نداشته و دارای ثبات قدم هستند: «کالجبل الراسخ لا تُحَرِّکُه العَواصف»(منهاج البراعة، ج15، ص65)؛ مثل کوه پایداراند و تندبادها آنها را تکان نمی‌دهد. این روایت علی(ع) در باب ایمان و عقاید و مسائل بصیرتی است؛ والّا در باب کشته شدن، خیلی از این افراد، مؤمن نبودند. نه‌تنها چنین اشخاصی، بلکه افرادی در شام و در رکاب یزید آن‌قدر مقاومت می­کردند تا اینکه کشته می­شدند. «لا تحرکه العواصف» یعنی تندبادهای تغییر نگرش و فکر، او را از پا در نمی­آورد؛ چون اعتقادش بنیان و ریشه دارد: «کشجرة طیبة أصلُها ثابتٌ و فرعُها فی السماء»(ابراهیم/24). افراد مذکور هم اگر شیعه ناب بودند، تغییر خطوط و عقیده نباید در آنها راه پیدا می‌کرد.

حال سؤال این است که حرکت این افراد به ضرر بود یا به نفع؟ باید دید که نفع و ضرر در چه چیزی است. یک نفعی که داشت، این بود که تعدادی از نیروهای طرف مقابل را از بین برد. شاید این شعر مناسب این‌جا باشد:

ز هر طرف که شود کشته سود، سود اسلام است

عبیدالله­بن­زیاد در همین درگیری‌ها به درک واصل شده است. او فردی بود خیلی چموش و زیرک و در شیطنت و طراحی، خیلی قوی بود. با زیرکی و طراحی وارد کوفه شد و توانست بر اوضاع مسلط شود. وقتی اقدامات عبیدالله مورد مطالعه قرار می­گیرد، گویا شیطان از او درس می­گیرد! عبیدالله بود که نفوذی فرستاد و قضیه مسلم را در کوفه جمع کرد. بالأخره چنین شخصی در همین درگیری‌ها نابود شد و همین طور امثال عبیدالله. ضرر این درگیری‌ها هم عبارت بود از هرج‌ومرج و آشوب.

با این دیدگاه، مختار و کسانی که اطراف او هستند، از شیعیان ناب نیستند. این افراد، مؤمن و شیعه ناب نبوده و در موضع‌گیری تزلزل دارند؛ فلذا حرکت آنها هم نمی­تواند مورد تأیید حضرت سجاد(ع) باشد. اگر هم برای حرکت مختار تعریفی وارد شده، یک تعریف معمولی هست؛ چون اگر امام سجاد(ع) در مورد کشته شدن عمرسعد و عبیدالله چیزی بیان نکند، مردم می­گویند لابد آنها بر حق بوده‌اند؛ یا اگر حضرت علیه مختار حرفی بزند، مردم می‌گویند: شاید قَتَله امام حسین(ع) بر حق بودند؛ لذا حضرت نمی­تواند بگوید که این حرکت را قبول ندارد.

سؤال: آیا حضرت نمی‌تواند بگوید خدا را شکر که قتله پدرم کشته شدند؛ ولی این حرکت مختار هم مورد تأیید نیست؟

پاسخ استاد: حضرت این حرف را به چه کسی بزند؟ آیا به امثال رفاعه بگوید که خودش تزلزل عقیده دارد؟ سطح معرفت زیاد نبود و این افراد تربیت‌شده امام(ع) نبودند.

سؤال: آیا نمی­توان گفت روایتی که از مختار تعریف کرده، در خصوص مختار بوده است نه یاران او؟ یعنی گفته شود خود مختار شخصی مخلص بود، ولی یاران او این‌گونه نبودند؟

پاسخ استاد: آدمی که نیروی به‌دردبخور ندارد، برای چه حرکت و قیام کند؟! نیروهای مختار ایستادند و کشته شدند. در قصر مختار آن طور که بیان شده است، حدود هفت هزار نفر کشته شدند. این حادثه را نباید ساده گرفت؛ هفت هزار نفر تعداد کمی نیست. البته شمشیر انتقام الهی است؛ چون نوع افرادی که در کوفه کشته شدند، همگی از کسانی بودند که یا در کربلا در مقابل امام حسین(ع) ایستادند یا اینکه حضرت را یاری نکردند و خداوند به این صورت آنها را خوار کرد.

آیا انتقام از ظالمین توسط مؤمنین جایز است؟

سؤال: یکی از امتیازات مختار این است که انتقام خداوند از شمشیر مختار به وجود آمد.

پاسخ استاد: انتقام اهالی مدینه از شمشیر چه کسی بود؟! مگر از شمشیر مُسرِف­بن­عُقبه که ملعون تاریخ است نبود؟! پس باید گفته شود این هم یک امتیاز برای مسرف است! او ده‌هزار نفر را کشت. اینکه یک نفر آدم­های بد را می­کشد، دلیل بر خوب بودن او نیست. در باب قاتل عُمر قبلا گذشت که مقتول، بد است؛ ولی چه کسی گفته که قاتل خوب است؟ مگر علی(ع) در مورد زبیر و قاتلش نفرمودند: کلاهما فی النار؟ پس اگر مقتول، آدم بدی است، دلیل بر خوب بودن قاتل نمی­شود. خدای متعال در بسیاری از موارد، وقتی می­خواهد انتقام بگیرد، شرار الناس را بر شرار الناس مسلط می­کند. در جنگ تحمیلی، کشور عراق امتحان بدی پس داد – با اینکه از مسلمانان و شیعیان هم بودند – اما 220 هزار خون پاکِ ریخته‌شده را خدا رها نمی­کند. اما آیا من و شما حق داریم انتقام بگیریم؟ اگر بعد از جنگ تحمیلی، کشور عراق به دست ما می­افتاد، همان جمله معروف پیامبر(ص) که فرمودند «إذهبوا أنتم الطلقاء» را بیان می­کردیم؛ ولی خداوند متعال وقتی می­خواهد انتقام بگیرد، آمریکا را به عراق می­فرستد. خبیث­ترین افراد را به عراق گسیل می­کند. الآن آمار داده شده است که از زمانی که آمریکایی‌ها به عراق آمدند، تا زمان خروجشان یک میلیون نفر توسط شرار الناس کشته شدند. خدای متعال انتقام می­گیرد، اما نه توسط مؤمنین.

سؤال: البته این یک میلیون نفر، نیروهای نظامی نبودند؛ بلکه زن و بچه هم بودند.

پاسخ استاد: در زمان جنگ تحمیلی هشت ساله مگر زن و بچه آنها به مردانشان کمک نمی­کردند؟! نمی­خواهیم بگوییم کسانی که توسط آمریکایی‌ها کشته شدند آدم­های بدی بودند؛ ولی این واقعه اتفاق افتاد. اگر عراق به دست ما می­افتاد، چنین اتفاقی به وجود نمی‌آمد.

بالأخره 220 هزار نفری که کشته شدند، خون‌های پاکی هستند و خدای متعال غضب می­کند و انتقام می­گیرد؛ ولی نه توسط اخیار.

آیا اهل‌بیت(ع) به‌ انتقام از قاتلین پدران و اجداد خود اقدام می‌کنند؟

در کوفه آیا مُرّ عدالت در مورد کسانی که کشته شدند اجرا شد؟! این تاریخی که در مورد قتله سیدالشهدا(ع) نقل می­کنند قابل قبول نیست. آیا اگر امام سجاد(ع) بر کوفه دست پیدا می­کرد آنها را می­کشت؟! البته حضرت مفسدین فی الارض را می­کشتند؛ اما ایشان به خاطر خون پدر بزرگوارشان کسی را نمی­کشت. «و لکم فی القصاص حیوةٌ یا اُولی الالباب… »(بقره/179)؛ ولی قرآن می­فرماید: اگر عفو کنید، برای شما بهتر است و یقینا امام سجاد(ع) بهترین را انتخاب کرده و انتقام نمی­گیرند.

سؤال: مگر امام حسن(ع) ابن‌ملجم را نکشت؟

پاسخ استاد: ابن‌ملجم چند حیثیت داشت: یکی اینکه مفسد فی الارض بود و یکی هم عنوان قاتل بر او صادق بود. علی(ع) فرمود: اگر از این ضربت زنده ماندم، خودم می­دانم چه کنم(یعنی عفو می­کردند) و اگر از دنیا رفتم و خواستید قصاص کنید، در این صورت، ضربة بضربة و علت اینکه امام حسن(ع) عفو نکرد، به این دلیل بود که در این صورت، شبهه حاصل می­شد که شاید ابن­ملجم بر حق بود؛ والّا اگر این اتفاق نمی­افتاد، یقین وجود دارد که امام حسن(ع) و امام حسین(ع) ابن­ملجم را می­بخشیدند و او را به عذاب اخروی واگذار می­کردند.

امروز وقتی کسی دیگری را می­کشد، تلاش ­می­شود که اولیای دم او از خون قاتل بگذرند؛ ولی این، چیزی از بار آخرتی او کم نمی­کند. اگر قاتل باید کشته شود، چرا قرآن می­فرماید: اگر ببخشید و عفو کنید بهتر است. پیامبر(ص) قاتل حمزه را هم بخشید، ولی فرمود: جلوی چشم من نباش. همه ائمه(ع) این‌گونه هستند. البته در مورد جنگ بدر قضیه فرق می­کند؛ در مورد جنگ بدر قرآن می­فرماید: «ما کان لنبیٍ أن یکون له أسرَی حتی یُثخِنَ فی الارض»(انفال/67)؛ یعنی تا زمانی که معرکه برپاست، حق اسیر گرفتن ندارید. در جنگ بدر، مراد پیامبر(ص) از اسیر، به‌معنای اصطلاحی آن نیست؛ بلکه این فرماندهی که اسیر شده است، اگر رها شود، دومرتبه وارد عملیات می­شود و اگر بخواهند او را نگه دارند، موجب دردسر خواهد بود؛ لذا حضرت فرمود: اسیر نگیرید. جنگ احد ناشی از آزاد شدن اسرای بدر بود.

اگر امام سجاد(ع) قاتلین پدر بزرگوارشان را می­کشت، به‌خاطر انتقام نبود؛ چون ائمه اطهار(ع) اهل انتقام نیستند. بارها گفته شد که اگر مختار برای انتقام، قاتلین امام حسین(ع) را کشت، پس برای چه چیز امام زمان(عج) می­خواهد انتقام بگیرد؟ سپاه حق، چیزی اضافه‌تر طلبکار نیست. پس معلوم می­شود اینکه در مورد امام زمان(عج) گفته می­شود ایشان منتقم خون حسین(ع) است، بحث انتقام شخصی نیست؛ بلکه بحث در این است که امام حسین(ع) در کربلا برای این شهید شد که بر عالم مسلط شود و امام عصر(ع) این هدف را محقق می­کند. انتقام خون امام حسین(ع) زمانی گرفته می­شود که هدف آن حضرت محقق شود. همین الآن انتقام خون شهدای ایران گرفته می­شود؛ به این صورت که کشور عراق با ماست و جبهه حق هم در سوریه تسلط دارد. امروزه برای شهدا عزاداری به آن معنا نمی­شود؛ چون شهدا موفق شدند. برای شهدا یادواره گرفته می­شود نه مجلس عزا. پیروزی حرکت امام حسین(ع) ظهور حضرت ولی‌عصر(عج) است.

امام زمان(عج) انتقام شخصی نمی­گیرد. آیا تصور می­شود امام عصر(عج) شمر را گردن بزند؟! آیا چنین چیزی در تعالیم اسلام وجود دارد؟ اگر امام زمان(عج) می­خواهد انتقام بگیرد، از چه کسی است؟ قیام امام حسین(ع) که 1400 سال پیش بود. انتقام به این صورت است که اگر جبهه معاندین در مقابل امام عصر(عج) بایستند تا حق را سرکوب کنند، در مقابل، حضرت ولی‌عصر(عج) جبهه باطل را سرکوب می­کند و این همان انتقام خون امام حسین(ع) است.

سؤالاتی در مورد رجعت و پاسخ استاد

سؤال: در این صورت، رجعت سران کفر را باید جور دیگری توجیه کرد.

پاسخ استاد: رجعت سران کفر یعنی چه؟! آیا مراد این است که آنها دومرتبه زنده می­شوند و برمی­گردند؟ چنین چیزی معقول نیست.

سؤال: در کتاب اسرار آل‌محمد(ع) چنین چیزی آمده است.

پاسخ استاد: مگر کتاب اسرار آل‌محمد(ع) را آل‌محمد(ع) نوشتند؟! امر باید معقول باشد. اگر چیزی بخواهد برگردد، باید علتی داشته باشد. اگر سران کفر دوباره به دنیا برگشتند و گردن آنها زده شد، آیا چیزی حل می­شود؟! روایتی که می­گوید آن دو نفر برمی­گردند، اولا سند آن ضعیف است و ثانیا دلیلی وجود ندارد و ثالثا اگر احیانا چنین چیزی بخواهد اتفاق بیافتد -چنان‌که در متن روایت دارد – این است که آن دو نفر را می­آورند و یُقِرُّونَ بأنهم علی الباطل؛ اقرار می­کنند که بر باطل بودند. مردمی هم که پیرو این دو بودند، می‌بینند که رئیس آنها دروغ می­گوید. البته همین‌جا هم یک سؤال پیش می‌آید که این مردم از کجا یقین دارند این شخص همان نفر اول است؛ مگر این مردم او را دیده­اند؟! مگر اینکه اعجازی توسط حضرت ولی‌عصر(عج) رخ بدهد تا همه یقین کنند که این افراد، همان اولی و دومی هستند.

احتمال دارد که یکی از علل این باشد که در روایات، کلمه «الناس» در «اذا جاء نصرُ اللهِ و الفتحُ و رأیتَ الناسَ یدخلون فی دینِ اللهِ أفواجا»(نصر/1-2) نوعا به عامه اشاره شده است. حدود یک میلیارد و اندی عامه هستند؛ اگر امام زمان(عج) آن دو نفر را بیرون بیاورد و به جای اینکه گردن بزند تا این مردم بدانند اینها بر باطل بودند، از آن دو اقرار می­گیرد و می­فرماید به این مردم بگویید که بر باطل بودید. در ادامه روایت آمده است که وقتی آن دو نفر اقرار بر باطل بودن می­کنند، عده کمی هم قبول نمی­کنند.

پس اگر حضرت جنازه آن دو نفر را بیرون می­آورد، علت دارد؛ نه اینکه به‌خاطر انتقام شخصی باشد. یا مثلا روایتی که می­گوید حضرت ولی‌عصر(عج) این دو را به درخت بسته و شلاق می­زند، عقلایی نیست. آیا واقعا حضرت اینها را شلاق می­زند که چرا شما مادر ما را زدید؟! یعنی شأن امام زمان(عج) تا این حد است؟! یعنی بیرون آوردن و کتک زدن این دو، باعث خوشحالی حضرت زهرا(س) می­شود؟!

یک قضیه­ای هست شاید شنیده باشید که یک انسان بزرگی کنار ضریح امام حسین(ع) ایستاده بود و حضرت را به‌حق مادر بزرگوارشان قسم می­دادند که حضرت در آخرت از شمر شفاعت نکند. شخصی به وی گفت: این چه حرفی است که می­زنی؟! آن انسان بزرگ گفت: تو اینها را نمی شناسی؛ اینها سایه خدا روی زمین هستند. خدای متعال که رحمن و رحیم است، ائمه اطهار(ع) هم مظهر رحمانیت و رحیمیت خداوند هستند.

ائمه(ع) هیچ کاری را بدون علت و منطق انجام نمی­دهند. رجعت حتما باید یک منطقی داشته باشد والّا دنیا دار عبور است و اینهایی که عبور کردند، برای چه چیزی باید عودت کنند؟! مگر اینکه برای نسل موجودِ آن زمان، یک اثر تربیتی و هدایتی داشته باشد؛ اما همین طور بدون علت، منطقی نیست.

سؤال: اثر فعل مادی آن را در دنیا می­بینند؛ مثلا می­بینند که عدالت آمد.

پاسخ استاد: اگر مردم ببینند که عدالت آمد، چه اتفاقی در کمال می­افتد؟! اتفاقا اگر چنین چیزی دیدیم، شاید کمی ایمان سست شود؛ چون ارزش در این عالم، ایمان به غیب است. پیامبر(ص) فرمود: «مرحباً بأصحابی». عده­ای گفتند: آیا مراد از اصحاب شما ما هستیم؟ پیامبر(ص) فرمود: أنتم علی خیر؛ ولی مراد من، اشخاصی هستند که مرا و معجزات مرا ندیدند، بلکه فقط یک سیاهی بر یک سفیدی دیده و به من ایمان آوردند. ارزش و اعتبار ایمان به غیب بالاست. وقتی روایت می­گوید: «یملأ اللهُ به الارضَ قسطا و عدلا»، کسی که برای ظهور حضرت بدون اینکه ایشان را دیده باشد، کار کند ارزش و اعتبار دارد.

البته روایتی هست که وقتی حضرت ولی‌عصر(عج) تشریف بیاورند، عده­ای را که از دنیا رفتند ندا می­دهند که امام و ولی شما قیام کرد؛ آیا می­خواهید برگردید و در رکاب حضرت باشید؟ که همین‌جا هم اکثرا می­گویند نمی­آییم. اما اینکه عده­ای را خدا از قبر در می­آورد، حتما باید علت و حکمت داشته باشد.

سؤال: اگر ما امت آخر نباشیم – همچنان‌که در برخی از روایات آمده است – آیا این امر نمی‌تواند عبرتی برای امت‌های بعدی باشد؟

پاسخ استاد: اگر این فرضیه و تئوری قبول شود که ما امت آخر نیستیم، پس امت اول هم نیستیم؛ در این صورت که از امت اول نیستیم، چه تجربه­ای کسب کردیم؟

سؤال: مگر قرآن تأکید نکرده که «و اغلُظ علیهم»(توبه/73) و «أشداء علی الکفار»(فتح/29).

پاسخ استاد: این دستور قرآن برای قبل از فتح است یا بعداز فتح؟ آیه­ قرآن که می­فرماید «واغلظ علیهم»، مربوط به قبل از فتح است؛ ولی وقتی که فتح حاصل شد و پیروزی آمد، مصداق این آیه می‌شود: «فبما رحمةٍ من الله لنتَ لهم»(آل‌عمران/159).