بسم الله الرحمن الرحیم
بررسی مقطع تغییر جریان قدرت در شام از بنیسفیان به بنیمروان، خیلی پیچیدگی دارد و احساس میشود در این مقطع، جریانی که پس از پیامبر(ص) شروع شد، دست به کار بود تا این منطقه را کاملا فتح کرده و اصل جریان اسلام را از بین ببرد. در حقیقت، یک جریان هماهنگی در ایجاد هرجومرج دیده میشود؛ آن هم هرجومرج مطلق.
رعب مردم مدینه بر اثر حادثه حَرّه
وقتی که ماجرای حَرّه و آن کشتار عظیم در مدینه پیش آمد، برحسب ظاهر هیچ هویتی برای مدینه نمانده و به یک شهری تبدیل شده است که نسبت به هرگونه تهدیدی زود تسلیم شده و کوتاه میآید. کشتار حدود دههزار نفر از مردم مدینه، آنها را خیلی به رعب انداخته بود.
وقتی یزید مُرد، حُصینبننُمیر به عبداللهبنزبیر پیشنهاد داد به شام رفته و در آنجا حکومت را تحویل بگیرد. عبداللهبنزبیر احساس کرد که توطئهای در کار است و حصینبننمیر دروغ میگوید؛ لذا پیشنهاد او را رد کرد. حصینبننمیر مکه را به قصد شام ترک کرد؛ اما شنید که مدینه مجددا بههم ریخته و مدینهایها قصد تمرد دارند. وارد مدینه شد و دید خبری نیست. باقیمانده بزرگان را جمع کرد و گفت: شنیدم قصد تمرد دارید. گفتند: ما قصد تمرد نداریم. این سخن را زمانی گفتند که میدانند یزید مرده و قدرت در شام در حال فروپاشی است؛ ولی از لحاظ روانی، مدینه شهری است که هرکس دستوری بدهد، مردمش بهخاطر ترس آن را انجام میدهند.
وضعیت شهرهای کوفه و بصره پس از حادثه کربلا
بعد از حادثه عاشورا، عبیداللهبنزیاد جو خفقانی در کوفه ایجاد کرده و هرگونه مخالفت و اعتراضی را سرکوب میکرد؛ منتهی این قوت و شوکت او همراه یک آتش زیر خاکستری است که در این شهر وجود دارد و هرلحظه احتمال شعلهور شدن آن وجود دارد.
کسانی که در کربلا آمده و علیه امام حسین(ع) اقدام کردند، تعدادی از آنها خوارجی بودند؛ مثل شمربنذیالجوشن که جزء خوارج صفین بود و یا شَبَثبنرِبعی که در شورش علیه عثمان شرکت داشت و طبق تعریفی که در جلسات قبل از شیعه آن زمان ارائه کردیم، از شیعیان علیبنابیطالب(ع) محسوب میشد(1)؛ اما در صفین جزء کسانی شد که حکمیت را بر آن حضرت تحمیل کردند و در قضیه کربلا هم جزء سردمداران سپاه کوفه بود. در کوفه، از منظر کسانی که برای شهادت امام حسین(ع) متأثرند، شبثبنربعی یک عنصر خبیث محسوب میشود؛ ولی این شخص دارای قبیله و عشیره است. این افراد در کوفه هستند، اما آن آتش زیر خاکستر هم در شهر وجود دارد.
فضای کوفه طوری است که عبیدالله دیگر نمیتواند در کوفه بماند، لذا به بصره رفت؛ چون قبیله عبیدالله(آلزیاد) در بصرهاند. در بصره خبر مرگ یزید را به او دادند و اینکه مکه هم به دست عبداللهبنزبیر افتاده و جانت در خطر است. عبیدالله از قبیله اَزدیها که در بصره بوده و زمانی به پدر عبیدالله پناه داده بودند، پناه خواست. آنها قبول کرده و به او پناه میدهند و بعد از مدتی، شبانه او را از بصره خارج میکنند. درنتیجه، بصره بدون مسؤول میماند. یکمرتبه دیده میشود جریانی بهعنوان خوارج ظهور میکند. کشتار وسیعی انجام شده و یک هراسی در بصره میافتد. مردم بصره جمع میشوند که یک نفر از خودشان را مسؤول قرار دهند تا با خوارج نبرد کرده و مشکل را حل کند. شخصی که مسؤول میشود، با چند نفر به جنگ خوارج میرود، ولی شکست خورده و کشته میشوند. دومرتبه شخص دیگری را مسؤول میکنند؛ ولی او هم با افرادش بهدست خوارج کشته میشود. به این ترتیب، بصره تبدیل به کانون وحشت میشود.
قبل از اینکه جریان تکفیریها در عراق و سوریه به وجود بیاید، نمیتوانستیم این مقطع از تاریخ را لمس کرده و به عقبه و حامی تکفیریها پی ببریم. الآن تکفیریها در موصل همه را مجبور کردند که روی منازلشان بنویسند من سنیام و هر خانهای که این عبارت را ننوشته باشد، همه اهلش را میکشند. با دیدن این وضعیت، فهمیده میشود خوارج در بصره چه کاری کرده بودند که همه ترسیده بودند.
به هر حال، بصره توسط خوارج دچار هرجومرج شده بود، اما بالأخره سپاه دههزار نفری تشکیل داده و آنها را به عقب میرانند. با وجود این، خوارج میمانند تا اینکه مُحلَّببنابیسُفره را که آدم قَدَری بوده است، برای مقابله با آنان دعوت میکنند. این نبرد و بههمریختگی، از بصره به اطراف کوفه و از اطراف کوفه به اهواز امروز تا به سمت ایران میآید و یک جریانی از ناامنی توسط خوارج ایجاد میشود. در این میان، عبداللهبنزبیر قصد میکند افرادی را از طرف خودش برای به دست گرفتن امور به کوفه و بصره بفرستد.
وضعیت بههمریخته شام
در مورد وضعیت شام هم برخی از مورخین نوشتهاند مروان ابتدا مصمم بود به مکه رفته و با عبداللهبنزبیر همکاری کند و این، نشاندهنده بههمریختگی اوضاع شام بود. عبیداللهبنزیاد هم که از بصره فرار کرده و به شام میرسد، میبیند این شهر اوضاع خوبی ندارد. نزد مروان میرود و مروان به وی میگوید: میخواهم به عبداللهبنزبیر ملحق شوم. ابنزیاد میگوید: همینجا باش؛ ما به تو کمک میکنیم. ظاهراً عبیدالله، رابط بین زن یزید و مروان میشود که زن یزید هزینه کند تا مروان به حکومت برسد. اما به هر حال مروان نمیتواند امور را اداره کند و بعد از نه ماه توسط زن یزید بهوسیله سم کشته میشود. بعد از مروان، عبدالملک روی کار آمده و شام بههمریخته را تحویل میگیرد.
نقش امام سجاد(ع) در پیشگیری از حمله دولت روم به بلاد اسلامی
با وصل شدن این اجزا به هم، متوجه میشویم این مجموعه جغرافیایی که به نام اسلام است، آماده سقوط هست. لذا اگر کسی در این برهه، طرح بههم ریختن و آشوب درست کردن و هموار کردن راه برای دولت روم را – که بیاید و اینجاها را تصرف کند – ملاحظه کند، نقش امام سجاد(ع) را بعد از امام حسین(ع) خواهد فهمید که ایشان چه خدمتی کردند. قطعا هدف جریان ناامنی که به وجود آمده بود، از بین بردن امام سجاد(ع) بود و ملاحظه میکنیم که حضرت در جریان مدینه به گونهای عمل کردند که تأیید هیچیک از طرفین نیست. حضرت در این جریان به شهادت نمیرسند؛ در حالی که اگر یکی از طرفین را تأیید کرده بودند، به شهادت میرسیدند؛ یعنی اگر حضرت جریان تحرک مدینه(عبداللهبنحنظله) علیه یزید را تأیید میکردند، مُسلمبنعقبه حضرت را به شهادت میرساند و اگر مسلمبنعقبه را تأیید میکردند، آلزبیر حضرت را شهید میکردند؛ چون آنها بعدا به قدرت رسیدند و به خونخواهی اهالی مدینه، حضرت را میکشتند.
وقتی عبداللهبنزبیر حاکم شد، مقدمات تحرکات باطنی کوفه شروع میشود. کوفه یک گداختهای است که زیر پوسته زمین مانده و به جایی برای سر باز کردن نیاز دارد؛ یعنی آتشی است که اگر بهخوبی مهار میشد، میتوانست خیلی مؤثر واقع شود. اما آیا آتش کوفه بهخوبی فوران کرد یا نه؟ جواب این سؤال در حرکت مختار معلوم میشود که بعدا در مورد آن بحث خواهیم کرد.
اشارهای به وضعیت محمدبنحنفیه و عبداللهبنعباس
محمدبنحنفیه و عبداللهبنعباس با قیام و حرکتِ امام حسین(ع) همراهی نکردند و وقتی آن حضرت میخواست از مدینه برود، عبداللهبنعباس در مکه حضور داشت، اما محمدبنحنفیه در مدینه بود و با حضرت نیامد و در همان مدینه ماند. موقعی که حادثه حرّه به وجود آمد، این دو در مکه حضور داشتند؛ جایی که عبداللهبنزبیر هم آنجا بود. این سه نفر یک نقطه مشترک داشتند و آن اینکه هیچکدام یزید را قبول نمیکردند.
اعزام دو هیئت از سوی یزید برای مذاکره با عبداللهبنزبیر
موقعی که همزمان با واقعه حره، عبداللهبنزبیر در مکه قیام کرد، یزید دو هیئت فرستاد تا با عبدالله مذاکره و او را رام کنند تا با یزید بیعت کند. وقتی هیئت اول با جمع دهنفره آمد، عبداللهبنزبیر گفت: من بیعت نمیکنم، ولی نبرد هم نمیکنم؛ یعنی نه مخالفت و نه بیعت. این هیئت از مکه رفت، اما یزید برای بار دوم نُعمانبنبَشیر را فرستاد. عبداللهبنزبیر به نعمان گفت: مادر من بهتر است یا مادر یزید؟…
تاریخبافی مغرضان
مادر عبدالله، اسما دختر ابوبکر بود و در نقل است که اسما بعد از هجرت پیامبر(ص)، به مدینه هجرت کرد. میگویند: وقتی که به مدینه میآمد، باردار بود و سال دوم هجری یعنی بیست ماه بعد زایید. چطور امکان دارد که در مکه باردار باشد و با شکم باردار به مدینه آمده و سپس ماه بیستم وضع حمل کرده است؟! یعنی چیزی حدود دو سال باردار بوده است!
این را گفتم تا بدانید این تاریخی که به ما رسیده، قابل اعتماد نیست. اگر با دقت ملاحظه کنیم، معلوم میشود اینها به نفع کسانی که علاقه داشتند و علیه کسانی که مخالف بودند، چگونه دروغسازی میکردند. در همین مقطع، درباره امام علی(ع) و امام مجتبی(ع) چه دروغهایی گفتند! برای مثال، میگویند زن زبیر زیبا بود و قبلا با پسر ابوبکر ازدواج کرده بود و چون او بهخاطر این زن که خیلی زیبا بوده به جنگ نمیرفت، ابوبکر او را تحت فشار قرار میدهد تا همسرش را طلاق دهد. فرزند ابوبکر بهخاطر جدا شدن از همسرش دچار افسردگی میشود؛ لذا دومرتبه با او ازدواج میکند. در جریان یکی از جنگها، پسر ابوبکر کشته شده و این زن همسر زبیر میشود. میگویند پس از اینکه زبیر در جمل توسط ابنجُرموز کشته شد، امیرالمؤمنین(ع) از این زن خواستگاری میکند. به حضرت پیام میدهد که من شوهرکش هستم و نمیخواهم که تو هم کشته بشوی و خلاصه جواب منفی میدهد. میگویند که بعد از آن، امام مجتبی(ع) از او خواستگاری کرد و این، آخرین زنی بود که حضرت از او خواستگاری کرد. با این داستانها یک تاریخی به ما میدهند که حضرات معصومین(ع) – نعوذبالله – در آن شرایط، دنبال زن بودند!
در مورد عبداللهبنزبیر گفتهاند وقتی به دنیا آمد، او را نزد پیامبر(ص) بردند و حضرت در دهان او آب دهان ریخت و چه داستانسراهایی در این زمینه کردهاند! لذا فهمیدن حقیقت از چنین تاریخی خیلی سخت است.
ادامه نقل مذاکرات هیئت اعزامی یزید با عبداللهبنزبیر
به هر حال، عبداللهبنزبیر خطاب به نعمانبنبشیر گفت: مادر من بهتر است یا مادر یزید؟ نعمان گفت: مادر تو. عبدالله پرسید: آیا پدر من بهتر است یا پدر او؟ گفت: پدر تو؛ چراکه او حواری پیامبر(ص) بود، اما پدر یزید معاویه معلومالحال است. عبدالله دوباره سؤال کرد: آیا عمه من بهتر است یا عمه او؟ گفت: عمه تو؛ چون عمه تو خدیجه بود. همینطور سؤالات را ادامه داد تا گفت: آیا صلاح است من که دارای این انساب هستم، با یزید بیعت کنم؟ میگویند که نعمان به او گفت: اگر تو رئیس باشی خیلی بهتر است.
به هر حال، این هیئت اعزامی دوم هم به شام برگشته و گزارش دادند که عبداللهبنزبیر بیعت نمیکند.
عبداللهبنزبیر برخلاف سخنی که قبلا گفته بود عمل کرد؛ قبلا گفته بود أنا فی الطاعة، ولی بیعت نمیکنم، حال آنکه خَرَج عن الطاعة و اعلام حکومت کرد.
نمونهای از خباثت دشمنان اهلبیت(ع)
یک نمونه از خباثت اینها اینکه وقتی عبیداللهبنزیاد از بصره فرار کرد، کسی که از قبیله اَزدیها ابنزیاد را به او سپرده بودند تا او را به یک جایی برساند، دید عبیدالله خیلی در فکر است. گفت: میخواهی بگویم چرا در فکری؟ عبیدالله پاسخ داد: بله. گفت: اولا بهخاطر اینکه از کشتن حسین(ع) پشیمانی؛ ثانیا پشیمان شدی که این کاخ را در کوفه ساختی و ثالثا پشیمان شدی که 900 نفر را به گمان و ظن در بصره کشتی(2). عبیدالله گفت: اصلا فکرم در مورد این امور که گفتی نبود. مرد ازدی پرسید: چطور؟ گفت: اما حسینبنعلی خرج علی حاکم زمانه و الحاکم أمرنی بقتله فقتلته إن کان ذنبا فعلیه؛ حسین علیه یزید قیام کرد و یزید بهعنوان رئیس حکومت به من دستور داد تا او را بکشم. اگر گناهی بوده، گردن یزید است. اما کاخی که ساختم، اگرچه برای من نماند، ولی برای افراد بعد از من میماند. و اما کسانی که من کشتم، حقشان همین بود و باید کشته میشدند. عبیدالله در ادامه گفت: بلکه در این فکر بودم که وقتی خبر مرگ یزید به من رسید، چرا پولهایی را که در بصره و کوفه بود، جا گذاشته و بین مردم تقسیم نکردم و حالا در این فکرم که عبداللهبنزبیر میتواند از آنها استفاده کند. این فضاسازی افراد را ملاحظه کنید.
کوفه؛ شهری آتش زیر خاکستر
وقتی عبداللهبنزبیر در مکه اعلام حکومت کرد، محمدبنحنفیه و عبداللهبنعباس در آن شهر بودند؛ اما آن دو فعلا داعیه حکومت ندارند. این مقطع، نقطه اتصال جناب مختار به عبداللهبنزبیر و نقطه سؤال تاریخ است. کوفه هم در آن برهه، آتش زیر خاکستر است؛ وقتی عبداللهبنزبیر در مکه قیام کرد، آن آتش شعلهور میشود. هرکس که بتواند کوفه را مهار کرده و بر آن جریان سوار شود، خیلی برای او قدرت است.
مختار و ارتباط سؤالبرانگیز او با خوارج
مختار کیست؟ مختار کسی است که قبلا حضرت مسلم به خانه او وارد شده بود. بعد، مختار دستگیر شده و به زندان عبیداللهبنزیاد افتاد. عبیدالله بهوساطت عبداللهبنعمر که از یزید نامه گرفته بود، مختار را از زندان آزاد کرد.
مختار چنین وجههای داشته و قدرت اینکه بر این آتش کوفه سوار شود و این حرکت را به جلو ببرد، دارد. اما از کدام مسیر؟ مختار ابتدا مسیر عبداللهبنزبیر را انتخاب کرده، با او همکاری میکند و بر کوفه مسلط میشود.
شَبَثبنرِبعی فرمانده پلیس مختار میشود. خیلی عجیب است؛ چون شبث با خوارج ارتباط دارد. به این ترتیب، خوارج اطراف مختار را گرفتند و نیروی مسلحی که او ابتدای کار در اختیار دارد، همانها هستند. اینجا بزرگترین علامت سؤال است که چرا مختار از این نیروها استفاده کرد؟ آیا ما حق داریم با این مدل، کار را انجام دهیم؟
نقطه افتراق مختار از عبداللهبنزبیر
میگویند نقطه جدایی مختار از عبداللهبنزبیر با محمدبنحنفیه شروع میشود. توضیح اینکه، عبداللهبنزبیر در مکه به قدرت رسید و عامل خودش را به یمن فرستاد. عامل عبدالله در کوفه هم مختار است که شروع میکند به گرفتن مناطق مختلف. تنهانقطهای که تحت اختیار مختار نیست، شام است. شام که مروان در آنجا حاکم شده بود، دچار تفرقه و اختلاف شده است. مروان دچار شکست میشود و عبدالملکبنمروان روی کار میآید. عبدالملک مروان یک شخص بسیار پیچدهای است.
در مکه اولین نقطه هراسِ عبداللهبنزبیر شروع میشود؛ چون دو نفر دیگر هم آنجا هستند که صاحب عنوان هستند. یکی محمدبنحنفیه و دیگری عبداللهبنعباس که ممکن است داعیه حکومت به سر آنها بزند و او را تهدید کنند؛ لذا عبداللهبنزبیر باید از این دو نفر بیعت گرفته و آنها را تحت امر خودش قرار دهد. محمدبنحنفیه حاضر به بیعت نیست و عبداللهبنعباس هم از مکه فرار کرده و به طائف میرود. عبداللهبنزبیر محمدبنحنفیه را زندانی میکند و به این ترتیب، نقطه افتراق مختار از عبدالله شروع میشود.
(1). قبلا بیان شد که هرکس با عثمان مخالف بود، علی(ع) را میپذیرفت و به این صورت، شیعه علی(ع) محسوب میشد.
(2). داستان این 900 نفر این است که وقتی عبیداللهبنزیاد در بصره به ریاست رسید، مدت کمی بعد از آن، خوارج حرکت خود را شروع کردند. عبیدالله حدود چهل نفر را سراغ آنها فرستاد، اما خوارج همگی آنان را کشتند. عبیدالله 900 نفر را در بصره فقط به گمان اینکه با خوارج ارتباط دارند گردن زد.