مجموعه تاریخ تطبیقی اسلام از حاج آقا طائب
چهارشنبه، 15 دی 1395
45 دقیقه
بسم الله الرحمن الرحیم
پس از اتمام حادثه عاشورا و بازگشت اسرا به مدینه، بایستی 3 نقطه تحول در جامعه آن روز را مورد مطالعه قرار داد: 1. مدینه که محل استقرار بازماندگان است؛ 2. شام که در بهت اقدام یزید به سر میبرد؛ 3. کوفه که برخی از شیعیان ناب، در آنجا با مسلمبنعقیل همکاری کرده و دستگیر شده و در زندان عبیدالله بودند.
وضعیت شهر مدینه پس از حادثه عاشورا
مدینه با ورود اسرا و استقرار آنها در شهر، از همان لحظه ورود حالت عزا به خودش گرفت. بنیهاشم، محلهای شناختهشده در جنب مسجدالنبی داشتند و هم اهالی مدینه و هم مسافران، آن محله را میشناختند. شاید بتوان گفت شناختی که مردم در آن برهه از محله بنیهاشم داشتند، قبلا راجع به خانه علی(ع) و فاطمه(ع) این شناخت و حساسیت را نداشتند؛ چون علی(ع) و فاطمه(ع) دو نفر بودند و اگر در مسجد یک صحبتی انجام میگرفت، تمام میشد و به محلههای دیگر سرایت نمیکرد، اما الآن یک محله است و با محلههای دیگر، روابط تجاری و فامیلی دارند. در زمان پیامبر(ص) ارتباطی بین علیبنابیطالب(ع) و کاسبهای مدینه نمیبینیم؛ ولی در زمان امام حسین(ع) وقتی آن تاجر ورشکست شد، به درب خانه حضرت آمده و تقاضای کمک میکند و این نشان میدهد که روابط درون شهر و مردم با این محله، خیلی عمیقتر شده است.
وضعیت شهر شام پس از حادثه عاشورا
مسافرانی که برای حج و عمره میآمدند، با ورود به مدینه متوجه میشوند که این شهر عزادار است و بنابراین، از شام هم هرکس که برای زیارت یا عمره میآید، وقتی برمیگردد، آن چیزی که از مدینه برای شام سوغاتی میبرد، عزاداری اهل مدینه است. شوک و بهتی که امام سجاد(ع) و حضرت زینب(س) به شام وارد کرده بودند – طوریکه یزید دو بار مجبور شد بگوید خدا ابنمرجانه را لعنت کند؛ من به او نگفته بودم که این کار را انجام دهد – و از طرفی دیگر اخبار ارسالی از مدینه، یک حالت التهابی در شام ایجاد کرد و این شهر از آن استقراری که در زمان معاویه به خود گرفته بود، افول کرد.
وضعیت شهر کوفه پس از حادثه عاشورا
در کوفه عبیداللهبنزیاد چنگال خونریزی را قوی میکند و بهدلیل اینکه هم جوان است و هم دارای خبث باطن بود و هم طهارت در ولادت ندارد(1) و از طرفی، از نسلی هست که مورد لعن قرار گرفته(2)، لذا اختناق را در آن شهر زیاد کرد.
این را بدانید که به هر میزان اختناق بالا رود، حرکتهای زیرزمینی هم اضافه خواهد شد؛ چون خود اختناق(صرفنظر از هر چیزی) مخالفآفرین است؛ یعنی همینکه نگذارند کسی حرف بزند، خود همین باعث نارضایتی میشود.
یقینا تعداد شیعیانی که در کوفه حضرت را بهعنوان امام قبول داشتند، بیشتر از کسانی بودند که در مدینه آن حضرت را قبول میکردند. کسانی که حضرت را بهعنوان امام قبول داشتند، در کوفه مانده و جایی نرفته بودند؛ اشخاصی مثل هانیبنعروة، میثم تمار و… .
زمان شهادت میثم تمار
در مورد میثم سؤال میشود که چه زمانی ایشان را شهید کردند؟ جواب این است که ایشان قطعا در دورانی که عبیدالله در کوفه حکومت میکرد، به شهادت رسید؛ اما اینکه قبل از ورود امام حسین(ع) به کربلا بود یا بعد از واقعه عاشورا، اختلاف وجود دارد. البته تقریبا نظرها بر این است که ایشان بعد از واقعه عاشورا به شهادت رسید.
میثم ایرانی است و عرب نیست و قبلا برده بوده و بعد از آزاد شدن، خرمافروش شد و صاحبالسّر بود. چند نفر صاحبالسّر بودند و مأموریت داشتند که بعداً آن سِر را اظهار کنند؛ منجمله میثم تمار، رُشید هَجَری، هانی و… . شهادت این بزرگان، التهاب کوفه را بالا میبَرَد و عبیدالله هم مرتب سرکوب میکند.
گزارش عبداللهبنحنظله به مردم مدینه از کاخ یزید
به هر حال، آن روز سه نقطه حساس وارد التهاب میشود؛ یکی شام که اهالیاش در شوک حادثه کربلا بودند. ولو کاری انجام نمیدهند، ولی بالأخره شهر، آن استقرار زمان معاویه را از دست داد. دوم، اختناق شدید در کوفه که از درون، باعث التهاب بیشتر میشود. و سوم، عزای مستمر در مدینه.
اولین جایی که انقلاب شد، مدینه بود؛ یعنی خواستند این حالت عزا را بههم بزنند، لذا عبداللهبنحنظله را برای تحقیق به شام فرستادند. عبداللهبنحنظله از نظر طایفهای و عشیرهای، در مدینه خیلی ریشه دارد. او از یک طرف با عبداللهبناُبَیبنسَلول فامیل است(3)؛ از طرف مادر هم دارای جایگاه و بزرگ مدینه بود.
به عبدالله گفتند برو شام و تحقیق کرده و مشکل را حل کن(4). عبدالله به شام آمد و یزید حدود 100000 درهم یا دینار به او داد(5). وقتی به مدینه بازگشت، پولها را در وسط مسجد به زمین ریخت. مردم ماوقع را از او پرسیدند؟ گفت: ما فریب خوردیم؛ حق با حسین(ع) بود و آنچه که او درباره بیعت با یزید میگفت، صحت داشت؛ یزید شاربالخمر است، فحشا میکند و به هیچچیز اعتقاد ندارد؛ حتی وضعیت کاخش را هم که دارای میمون و سگ بود، بهخاطر من تغییر نداد.
در مدینه این برنامهها نبود. در زمان امام حسین(ع) سعی کرده بودند که ظاهر این شهر حفظ شود. هرچند خانههای افرادی مثل مروان اشرافی بود، ولی فرزند همین مروان یعنی عبدالملک، قرآنخوان بود و وقتی برای حکومت سراغ او آمدند، در حال قرآن خواندن بود که البته دیگر قرآن را بوسید و گفت هذا فِراقُ بینی و بینِک(6).
به هر حال، وقتی عبدالله گزارش سفر خود را به مردم داد، مردم بیدار شدند.
عدم رجوع مردم به اهلبیت(ع) بعد از حادثه عاشورا
این را بدانید که امام حسین(ع) میخواست نسبت به دستگاه موجود به مردم آگاهی بدهد؛ اما اینکه آنها را به خودش فرابخواند، در آن زمان جوابگو نبود. دلیل این ادعا آن است که وقتی عبدالله در مورد یزید به مردم مدینه گزارش داد، آنها بیدار شدند، اما آیا به آلرسول(ع) مراجعه کرده و سراغ علیبنالحسین(ع) آمدند؟ خیر؛ بلکه خود همان عبدالله را رئیس قرار دادند و اتفاقا امام سجاد(ع) با بیداری مردم موافق بود، ولی با حرکتشان نه. مردم شورش کرده و بنیامیه را بیرون کردند؛ یعنی آن بیعتی را که امام حسین(ع) آنها را از آن نهی میکرد، شکستند؛ اما حالا که فهمیده بودند، چرا باز به امام سجاد(ع) مراجعه نکردند؟! معلوم میشود در خط اهلبیت(ع) نبودند. البته جایی را سراغ نداریم که عبدالله خودش ادعای ریاست کرده باشد؛ آنچه که در تاریخ نقل شده، این است که عنوان حرکت فقط بیعتشکنی بود.
بیعت را شکستند و از اصحاب رسولالله(ص) هرکس که مانده بود، با اینها موافقت کردند؛ مثل انسبنمالک که خادم رسولالله(ص) بود. اما امام سجاد(ع) به نشانه اعتراض به مردم مدینه، با اهل و عیال خود از شهر بیرون رفتند که این، چه حرکتی است میکنید؟! در زمان پدر بزرگوارشان یک نوع بیعقلی کرده و با یزید بیعت نمودند و الآن هم یک بیعقلی دیگر.
با این شورش، جان مروان به خطر افتاد و تنها جایی که برای زن و بچهاش امن میدید، خانه امام سجاد(ع) بود؛ لذا آنها را به خانه حضرت آورد و حضرت هم آنها را پناه داد، چراکه زن و بچه او خطایی نکرده بودند.
شورش عبداللهبنزبیر در مکه
در همین زمان، عبداللهبنزبیر در مکه شورش کرد؛ چون شهر مکه متزلزل شده بود و این بهخاطر این است که کوفه بحرانزده شده بود و تمام فکر عبیدالله این است که کوفه را سرکوب کند؛ لذا نمیتواند به مکه کمک کند.
اصولا مکه شهر سیاسی نیست و مردم به آن شهر میآیند و میروند. کافی است در مکه یک نفر گروهی را جمع و آن شهر را تسخیر کند و چون شهر امن است، کسی نمیتواند به دیگری چیزی بگوید.
عبداللهبنزبیر همان موقعی که میخواستند برای یزید از او بیعت بگیرند، همراه امام حسین(ع) به مکه رفت. وقتی یزید درگیر حادثه عاشورا شد، از عبدالله غافل شده بود و یا اگر هم غافل نشده بود، فعلا نمیتوانست کاری انجام دهد. بعد از واقعه عاشورا، یزید نمیتواند امور را سر و سامان بدهد؛ چون با شوک واردشده به شام از یک طرف و اوضاع بحرانی کوفه از طرف دیگر و گزارشهایی که از مدینه میرسید از طرف سوم، نتوانست بر اوضاع مکه مسلط شود؛ لذا عبداللهبنزبیر فرصت را غنیمت شمرد و در مکه اعلان مخالفت کرد و وقتی گفت یزید لیاقت ندارد، همه قبول کردند.
عبداللهبنزبیر ابتدا به مردم گفت: آیا ندیدید یزید چه آدم خبیثی است؟! آیا ندیدید که حسینبنعلی(ع) را کشت؟! بهواسطه آن جریانی که امام حسین(ع) ایجاد کرده بود، همه حرف او را قبول کردند. عبدالله هم آنها را به بیعتشکنی دعوت کرد و سپس گفت: حالا که بیعت شکستید، از این به بعد، من حاکم شما هستم.
عبدالله فرزند زبیر یکی از اعضای شورای ششنفرهای بود که عمر تعیین کرده بود. بهاعتبار همین جایگاهی که عمر به پدرش داده بود، برای خودش جایگاهی باز کرد. از طرف دیگر، عبدالله با عایشه فامیل بود و در جنگ جمل هم با او همکاری کرده بود. بنابراین کسانی که به خلیفه اول و دوم متمایل بودند، به عبدالله هم خیلی تمایل داشتند؛ لذا بهمحض اینکه اعلام موجودیت کرد، دور او جمع شدند.
عبداللهبنجعفر و جایگاه او در نزد یزید
در اینجا یک مطلبی درباره عبداللهبنجعفر وجود دارد و آن اینکه عبدالله بعد از واقعه عاشورا مجددا به شام رفته و مشاور یزید میشود. طبق آنچه نقل کردهاند، یزید به او میگوید: از این به بعد مرا ترک نکن و از کنار من دور نشو. و در بعضی از نقلها آوردهاند: یزید به او گفت: اگر تو در کنار من بودی، شاید ماجرای کربلا پیش نمیآمد. البته دروغ میگفت؛ ولی ظاهرسازی میکرد که اگر به من مشورت میدادی، من این کار را نمیکردم. شاهد بر دروغ گفتن یزید این قضیه است که وقتی عبداللهبنحنظله پولها را از یزید گرفت و به مدینه برگشت، به یزید خبر دادند که عبدالله این پولها را در مخالفت با تو خرج کرده و مردم، بنیامیه را از آن شهر بیرون کردهاند. یزید مسلمبنعُقبه را فراخواند و به او گفت به مدینه حمله کن. وقتی عبداللهبنجعفر این را شنید، یزید را از این کار منع کرد؛ اما یزید گفت: در این قضیه، سخن تو را نمیپذیرم؛ چون عبداللهبنحنظله به من خیانت کرده است.
این اقدام یزید نشان میدهد آن سخنی را هم که در رابطه با امام حسین(ع) به عبداللهبنجعفر گفت، دروغ بود.
اما اینکه چرا عبداللهبنجعفر در شام بوده و آیا خودش خواسته آنجا باشد یا مأموریتی از طرف اهلبیت(ع) داشته است، جای تأمل دارد.
جنایتهای مسلمبنعقبه در مدینه
به هر حال پس از دستور یزید، مسلمبنعقبه به مدینه آمد و بلایی بر سر مردم آن شهر آورد که هرگز فراموش نمیشود. طبق آنچه که تاریخ خودشان گفته است – هرچند آنها سعی میکنند اخبار را سانسور کنند و کمتر از آنچه را که اتفاق افتاده است، بیان کنند – مسلم در مدینه دههزار نفر از مردم عادی را کشت. به مسجد النبی آمد و هرکس را که آنجا بود به قتل رساند. بهقدری کشت که در توصیف آن گفتهاند سُم اسبان در خون بود و آنها در خون راه میرفتند و این، نشاندهنده جنایت بسیار بزرگی بود.
مسلمبنعقبه حدود سههزار نیرو بههمراه خود آورده بود که بیشترشان اسبسوار بودند. آنها با اسبانشان به مسجد پیامبر(ص) آمده و آنها را به ستونهای مسجد بستند. مسجد پر از خون و فضولات اسب شده بود. یزید به مسلم گفته بود مدینه سه روز برای تو حلال باشد(7)؛ یعنی هر زنی که در مدینه هست، برای سپاه مسلم حلال است. اینگونه که بیان کردهاند، حدود سههزار بچه نامشروع در آن سه روز به دنیا آمد. همه چیز را غارت کردند. وقتی روز سوم در حال اتمام بود، مسلم به مسجد پیامبر(ص) آمد و صندلی روی این خونها گذاشت و نشست. گفت: آن دسته از اصحاب رسول خدا(ص) را که در مدینه بیعتشکنی کردند، بیاورید. یکی از آنها، انسبنمالک، خادم رسول خدا(ص) بود. از او پرسیدند: آیا بیعت شکستید؟! دوباره باید بیعت کنید. قبول کرده و گفتند: با امیرالمؤمنین یزید بیعت میکنیم. مسلم گفت: نمیشود؛ چون یزید، امیر مؤمنان است. گفتند: مگر ما مؤمن نیستیم؟! مسلم گفت: شما اسیر هستید که بر امیرالمؤمنین خروج کردید و من هم شهر شما را تسخیر کردم و شما الآن اسیر و بَردهاید و لذا بیعت شما بیعت بردگان است نه بیعت احرار. یک نفر اعتراض کرد که چه میگویی؛ ما بیعت نمیکنیم. تا این را گفت، گردن او را زدند. با دیدن این ماجرا، بقیه از ترسشان گفتند: ما بردگان هستیم!
مسلم مهر آهنی درست کرده بود که روی آن حک شده بود: «هذا عبد لیزید». وقتی بیعت میکردند، سربازان مسلم این مهر گداخته را روی پیشانی آنها میزدند.
عزت و محبوبیت جهانی امام حسین(ع) بر اثر حرکت بههنگام
این را بدانید که اگر حرکت، بههنگام بود، کمترین تلفات را میدهد و اثر صددرصدی میگذارد، ولی اگر نابههنگام بود، تلفات صددرصدی میدهد و هیچ اثری هم ندارد. امام حسین(ع) به آنها گفت بیعت نکنید، ولی آنها به حضرت گفتند که اگر بیعت نکنی، ذلیل و خوار میشوی؛ مگر چقدر نیرو داری؟! آیا با این یزیدی که کنارههای حکومت او تا نیمی از ایران رفته، میخواهی مقابله کنی؟!
حضرت از مدینه رفتند. ایشان چند شهید داد؟ هفتادوسه نفر. اما امام حسین(ع) کجا و ذلت کجا؟! این مدینه برای امام حسین(ع) گریه میکرد. عبداللهبنزبیر در فضای تبلیغات امام حسین(ع) قیام کرد. حتی یزید در شام که مرکز حکومتش بود، رسما گفت: خدا لعنت کند عبیدالله را؛ من نگفته بودم که این کار را بکند. کاروان اسرا هم از شام به بعد، با عزت برگشت. حتی تا الآن، امام حسین(ع) عزیزترین انسان روی کره زمین است. چقدر مسیحی و بودایی و اهل سنت، امام حسین(ع) را دوست دارند و عاشق ایشان هستند! مسیحیها شاید خیلی برای پیامبر اسلام(ص) ارادت نداشته باشند، ولی نسبت به امام حسین(ع) ارادت ویژهای دارند.
به هر حال، حرکت امام حسین(ع) بهجا بود؛ اما مدینهایها ولو حرکت کرده و دههزار نفر هم کشته دادند، ولی ذلتشان تا بهآنجا پیش رفت که روی پیشانی آنها حک شد: «هذا عبد لیزید»؛ چون قیامشان بههنگام نبود.
مسلم مدینه را سرکوب کرد و مردم اگرچه با آل ابیسفیان بیعت کردند، اما این خاندان در مدینه جایگاهی ندارد و نسخهاش با این دههزار کشته پیچیده شد.
مرگ مسلمبنعقبه در راه مکه و جانشینی حُصینبننُمیر
یزید به مسلمبنعُقبه گفته بود وقتی کار مدینه تمام شد، به مکه برو. مسلم در راه مکه مریض شد. او حدود نودوسه سال داشت و از کسانی بود که در صفین برای معاویه جنگیده و خیلی هم خون ریخته بود. ظاهرا هم وقتی یزید به او گفته بود آیا حاضری بروی مدینه و مکه را بگیری، پاسخ داده بود: من یقین دارم که اهل جهنم هستم؛ لذا هر کاری تو بگویی، من انجام میدهم. خیلی خبیث بود و اگر به مکه میرسید، هیچچیز را رعایت نمیکرد و امکان داشت خانه خدا را با خاک یکسان کند. در بین راه مریض شد و شاید خدای متعال نگذاشت و جان او را گرفت. وقتی مریض شد، به حصینبننمیر گفت: به مکه برو و قضیه را حل کن. حصین مثل مسلم نبود و جرأت او را نداشت و از طرفی هم مکه حرم امن بود. شهر را مدتها محاصره کرد و گفته بود شاید با آلزبیر کنار بیاید. در همین اوضاع بود که خبر مرگ یزید را به حصینبننمیر دادند.
کیفیت مرگ یزید
درمورد چگونگی مرگ یزید داستانها گفتهاند. خدا رحمت کند استاد مصطفوی را؛ ایشان در تاریخ خیلی متبحر بود. میفرمود: یزید یک معشوقهای داشت که او را خیلی دوست میداشت. یک روز روبهروی معشوقهاش نشسته بود و انگور میانداخت و معشوقه با دهانش آن را میگرفت. ناگهان یک دانه انگور در گلوی این زن گیر کرده و خفه میشود. یزید مدتها بالای سر این جنازه میماند تا اینکه جنازه متعفن و متلاشی میشود و خود یزید هم سر همین جنازه میمیرد.
وضعیت بیسر وسامان شام و تعدد قدرت در بلاد اسلامی
وضعیت بیسر و سامان شام که بهخاطر واقعه عاشورا ایجاد شده بود، نتوانست با مرگ یزید سامان پیدا کند؛ چون در شام هیچ تمایلی به آل ابیسفیان نبود. فرزند یزید که معاویه نام داشت، خیلی زرنگ بود(8) و فهمید که این حکومت، سر و سامان نمیگیرد؛ درنتیجه، حکومت را رها کرد و مروان حکومت را به دست گرفت(9).
با این وضعیت، شام بههم ریخت و وقتی حصینبننمیر هم فهمید که یزید مرده است، از مکه عقبنشینی نمود و عبداللهبنزبیر در آنجا اعلام خلافت کرد. به این ترتیب، در آن برهه، یک قدرت در کوفه بود(عبیدالله)؛ یک قدرت در شام(مروان) و قدرت دیگر هم در مکه(عبداللهبنزبیر).
(1). امام حسین(ع) درباره این شخص فرمود که «وَ إنَّ الدَّعِيَّ ابْنَ الدَّعِيِّ قَدْ تَرَكَنِي بَيْنَ السَّلَّةِ وَ الذِّلَّة»(احتجاج، ج2، ص300). «دعی» یعنی کسی که با نام غیر پدرش خوانده شده است؛ بنابراین، وقتی میگویند عبیداللهبنزیاد، این عبیدالله فرزند زیاد نیست.
(2). سه خاندان هست که بر مورد لعن قرار گرفتن آنها خیلی تأکید شده است: آل ابیسفیان، آل زیاد و آل مروان. در قرآن، نسل ملعون، بنیاسرائیل است: «لُعِنَ الذین کفروا مِن بنیاسرائیل علی لسان داودَ و عیسی بنِ مریمَ»(مائده/78). این سه خاندان هم در کنار بنیاسرائیل قرار گرفتهاند که معلوم میشود مانند کفار بنیاسرائیل میخواهند بهصورت ریشهای اسلام را بزنند.
(3). در مورد عبداللهبناُبَی میگویند که منافق مدینه بود؛ ولی باید دانست که او منافق به معنای «مَن یُظهِر الإسلام و یُبطِن الکفر» نبود؛ چراکه علنا با حضرت رسول(ص) مخالفت میکرد و در جنگ احد شرکت نکرد. در صورتی که، منافق حقیقی کسی است که با شما همکاری میکند، ولی شما را قبول ندارد و بهطور پنهانی مثل خوره حرکت شما را از بین میبرد؛ مثلا سازمان مجاهدین خلق، الآن منافق نیستند؛ چون وضعیت آنها مشخص شده است. منافق کسی است که وقتی او را میبینی، میگویی: «هذا مؤمن» یا «هذا مسلم»؛ اما در باطن مؤمن نیست. کسی مثل کشمیری منافق بود که مرحوم شهید رجایی پشتسر او نماز میخواند؛ یا مثلا کلاهی منافق بود، اما وقتی فرار کرد و معلوم شد جزء مجاهدین خلق است، دیگر منافق نیست.
عبداللهبناُبَی علنا با رسول اکرم(ص) مخافت میکرد و در مورد حضرت میگفت: او نمیتواند مدینه را اداره کند و ما با او به جنگ نمیرویم. البته ما حالا نمیخواهیم او را تطهیر کنیم، ولی اتفاقا در نبرد احد ابتدا نظر او هماهنگ با نظر رسول خدا(ص) بود، منتها اشکال کارش این بود که وقتی حضرت فرمودند: به بیرون شهر میرویم، میبایست قبول میکرد. نظر عبداللهبناُبَی این بود که در مدینه بمانند و بجنگند و نظر خود حضرت هم ابتدا همین بود، ولی منافقین حقیقی جوسازی کردند و حضرت مجبور شد تا برای نبرد به بیرون شهر برود. منافقین حقیقی پیچیدهاند.
(4). چون مدینه دچار بحران شده بود و زندگی، رواج طبیعی خود را نداشت و این ناشی از تأثیر حرکت امام حسین(ع) بر آن شهر بود.
(5). تردید وجود دارد که 100000 دینار بود یا 100000 درهم؛ اگر دینار باشد، خیلی پول است و در آن زمان، با 4 یا 6 درهم میشد یک گوسفند خرید. هر دینار هم حدود 10 درهم است که اگر 100000 دینار داده باشد، یعنی یک میلیون درهم پول به او داده بود و این مقدار پول، پول هنگفتی بود.
(6). در زمان خودمان هم افرادی بودند که در حوزه علمیه درس میخواندند، ولی بعد در دربار شاه وارد شدند. وقتی که رضاشاه عمامهها را برمیداشت، کسانی بودند در همین حوزه که مجتهد مسلم بودند، اما وقتی دیدند که این طرف فایده ندارد، عمامه را برداشتند و به دانشگاهها رفته و آدم درباری شدند. آدم بدی هم نبودند – نماز میخواندند و مشروبخوار هم نبودند – ولی بالأخره شاهنشاهی و درباری شدند.
(7). اگر میخواهید بدانید بعضی از جاهای ایران چگونه فتح شده است، به مدینه نگاه کنید!
(8). اینکه میگویند آدم خوبی بود، سخن درستی نیست.
(9). مروان بیش از شش ماه ریاست نکرد و همسر یزید که به مروان کمک کرده بود تا رئیس شود، درواقع میخواست زمینه را برای حکومت فرزند دیگر یزید یعنی خالد فراهم کند. وقتی همسر یزید متوجه شد که مروان نمیخواهد حکومت را به خالد بدهد، به غلامان دستور داد او را داخل یک گونی انداخته و آنقدر با چوب زدند تا مرد.
در جنگ جمل، حضرت علی(ع) به مروان گفت: اینقدر آتش جنگ را شعلهور نکن؛ من که میدانم تو دنبال ریاست هستی. این را بدان که بالأخره به ریاست میرسی، اما بهاندازه آبی که از دهان سگ میریزد و او زبانش را بیرون میآورد تا دور دهانش بچرخاند، حکومت می کنی!