بسم الله الرحمن الرحیم
مقدمهسازی پیامبر اکرم(ص) و ائمه(ع) برای حکومت جهانی
آنچه که در جلسات قبل بیان شد، این بود که امام حسین(ع) برای حکومت خروج کردند، اما نه برای حکومت در آن زمان؛ چون تحقق حکومت در آن زمان مُحال بود. امام حسین(ع) نسبت به امام حسن(ع) از حکومت دورتر بودند؛ چون حکومت موجود تحویل امام حسن(ع) شد. امیرالمؤمنین(ع) در کوفه حاکم بودند و آن حکومت تحویل امام حسن(ع) شد، ولی حکومت موجود، قابل نگهداری نبود و وقتی معاویه حکومت را بهطور مطلق گرفت، بلایی بر جامعه اسلامی وارد و ویروسی به آن تزریق کرد که در حال مرگ افتاده بود؛ عاد الاسلام کیوم أوله. یوم اول، مکه بود؛ یعنی پیامبر(ص) بود و حضرت علی(ع) و خدیجه(س). امام حسین(ع) میخواهد این بدن در حال مرگ را احیا و زنده کند که وقتی احیا شد، این ریلِ جامعه را به حکومت جهانی برساند؛ آن چیزی که در زمان خود حضرت رسول(ص) هم اتفاق نیفتاده بود. «هو الذی أرسل رسولَه بالهُدی و دینِ الحق لِیُظهِرَه علی الدینِ کلِّه»(توبه/33) و این در زمان پیامبر(ص) تحقق پیدا نکرد و قرآن هم دروغ نمیگوید و این، کلام حق است. پیامبر اکرم(ص) هم دنبال این حکومت بودند، اما نه در زمان خودشان.
پیامبر اکرم(ص) ظرفیت اصحاب خود را میدانست
آنچه برای پیامبر(ص) در این زمینه میسور باشد، قطعا آن را انجام خواهند داد و عرض شد که پیامبر(ص) عمل شکستخورده ندارند. حضرت دقیقا میدانند سرنوشت احد چه میشود، اما آیا احد برای حرکت پیامبر(ص) شکست است؟ خیر؛ به همین میزان در این حرکت اثر دارد و قابلیت جامعه هم بیش از این نیست. یعنی تمرد در احد معصیت است و حضرت هم میدانند که اینها دچار معصیت میشوند؛ چون ایشان نیروشناس هستند.
همراهیان حضرت رسول اکرم(ص) ایمان حضرت امیر(ع) را ندارند؛ اگر ایمان حضرت علی(ع) را داشته باشند، پیامبر(ص) همان روز اول پیروز میشدند. حضرت رسول(ص) مثل علی(ع) را فقط یکی دارند و بالأخره یکی از نیروهای حضرت رسول(ص)، سعدبنابیوقاص است؛ یکی از نیروها عبدالرحمنبنعوف است؛ یکی از نیروها طلحه است؛ یکی زبیر است… و حضرت با همینها دارند کار را به پیش میبرند؛ نیروی ماورائی که پایین نیامده! و این افراد در درجات ایمان متفاوتاند؛ به هر میزان که ایمان نیست، نفاق وجود دارد.
حضرت رسول(ص) نیروهای خودش را بهطور کامل میشناسند؛ حتی اگر ایشان علم غیب هم نداشته باشند، بر اساس تجربه انسانشناسی که در مکه داشتند، آدمهای خود را میشناسند. حضرت در سن 40 سالگی در مکه مبعوث شدند. امامت امام جواد(ع) و امام هادی(ع) و امام زمان(عج)، همگی به علمی که از غیب دارند موکول میشود. از باب مثال، امام هادیِ 7 ساله تجربهای ندارند، در بازار رفتوآمد به آن معنا نداشتند؛ پس علم ایشان تجربی نیست تا بتوان گقت حضرت هادی(ع) دارای تجربه هستند؛ امامت ایشان از طرف خداست. اما در باب رسول اکرم(ص) اگر هم فرض شود که ارتباط با خدا نباشد، ایشان حدود 15 سال با قویترین تجار ارتباط تجاری داشتند. سفرهای تجاری ایشان انسانشناس است. تاجر آدمشناس میشود؛ مخصوصا تجاری که به سفر مبتلا هستند. روایت داریم که اگر میخواهی کسی را بشناسی، با او مسافرت کن. حضرت رسول(ص) هم در سفرهای تجاری شرکت داشتند؛ بنابراین، افراد را میشناسند؛ یعنی با صرفنظر از علم غیب، انسانشناساند. بنابراین، حضرت ظرفیتها را میدانند و بر اساس ظرفیتها حرکت میکنند و انتظار بیش از ظرفیت را از انسانها ندارند.
علت نهی ائمه(ع) از برخی قیامها
روایاتی که در آنها افرادی مثل عبداللهبنحسنبنحسن را از قیام نهی کردهاند، ملاک نهی چست؟ در این روایات دارد که اگر کسی قبل از موقع، اقدام کند، مثل کسی است که میوه کال را از درخت میکند. میوه کال وقتی چیده شد، هم آینده از دست رفته و هم این میوه حرام شد؛ یعنی باید منتظر ماند تا یک فصل دیگری بیاید و غنچه بسته شود؛ علاوه بر اینکه، الآن هم میوهای در کار نیست.
تفاوت قیام امام حسین(ع) با قیام بعضی از امامزادگان
پس اگر قیام امام حسین(ع) هم برای تشکیل حکومت فعلی بود، حکم چیدن همان میوه کال را دارد؛ چون ظاهر حرکت امام حسین(ع) مثل حرکت عبداللهبنحسنبنحسن بود که هر دو شکست خوردند. امام صادق(ع) به عبداللهبنحسن میفرمایند: زمانی که وقت انجام کار نرسیده باشد، اگر اقدام شود، مثل کسی است که میوه کال را از درخت بچیند.
گفته نشود که همین ملاک در حرکت امام حسین(ع) وجود دارد؛ چون حرکت ایشان یک حرکت دقیق و معصومانه و غیر از قیامهای بعدی است. امام حسین(ع) برای حکومت حرکت کردند؛ اما برای حکومتی که حضرت رسول(ص) و حضرت علی(ع) برای آن حرکت کردند؛ یعنی حکومت جهانی.
هدف امیرالمؤمنین(ع) از تشکیل حکومت
سؤال میشود که امام حسین(ع) با چه کسانی میخواهند تشکیل حکومت دهند؟! مگر حضرت چه تعداد شیعه دارند؟! مگر با 100 نفر شیعه تشکیل حکومت امکان دارد؟! امیرالمؤمنین(ع) ظاهرا بیشتر از امام حسین(ع) شیعه داشتند؛ چون 25 سال کار کرده بودند. وقتی مردم به در خانه امیرالمؤمنین(ع) آمدند تا حضرت حکومت را قبول کند، ایشان ابتدا آن را رد کرده و فرمودند: «دَعُونی و التَمِسُوا غیری»(نهجالبلاغه، خطبه 92)؛ مرا رها کنید و سراغ دیگری بروید؛ چون حکومتی که آنها به دنبالش بودند، حکومت اسلامی نیست. اما بالأخره حضرت قبول کرده و میفرمایند: حجت بر من تمام شد. البته این حجت، حجت حکومت جهانی نیست؛ بلکه هدف حضرت این بود که بهواسطه این قبول، حقی را زنده کنند.
حضرت، هم در رد اولیه حکومت عصمت دارند و هم در پذیرش بعدی آن. اینکه حضرت آن را قبول میکنند، در قبول آن، ذرهای شکست نخوردند؛ چون فرمودند: میخواهم با حکومت، حقی را زنده کنم. این را بدانید با شهادت حضرت علی(ع) حق زنده شد. اگر ایشان حسب ظاهر، به مرگ طبیعی در خانه از دنیا رفته بودند، هم خودشان و هم خط حرکت ایشان فراموش شده بود. پس حضرت در همان حکومت هم با اینکه شکست خورده بود، صددرصد موفقاند؛ چون به دنبال آن حکومت اسلامی که در آینده تشکیل خواهد شد بودند. ولی ایشان میدانستند که با این نیروها نمیشود آن حکومت اسلامی مورد نظر را فعلا تشکیل داد. نمونهاش اینکه حضرت در صفین شکست میخورند -البته شکست حکومتی نه شکست حق- چون معلوم شد که این افراد اصلا حضرت علی(ع) را قبول ندارند. با این نیرو نمیشود حکومت به آن معنا را تشکیل داد.
امام حسین(ع) به دنبال شیعهسازی بود
حکومت حقه جعفریه زمانی تشکیل میشود که امامالمسلمین به اندازه ایجاد، ماندن و ادامه، شیعه داشته باشد. حرکت امام حسین(ع) به دنبال این شیعهسازی بود و این شیعهسازی در فضای شکست یزید حاصل میشود والا اگر یزید در کار خودش موفق بشود، آن فضا از بین میرود. این شیعهسازی ناب در فضایی شکل میگیرد که اسلام اهل سنت(یعنی حداقلی) باقی بماند. و لذا از امام حسین(ع) در حرکتِ بعد از معاویه چند نوشتار بیشتر نیست. قویترین آنها که مانده، آن چیزی است که بهعنوان وصیت به محمدبنحنفیه یا عبداللهبنعباس گفتند: من برای ایجاد شرارت خروج نکردم؛ بلکه برای امر به معروف و نهی از منکر و اصلاح امت جدم قیام کردم. «… و أسیرَ بسیرة جدی»(بحار الأنوار، ج44، ص329)؛ و سیره رسول خدا(ص) این بود که در مکه فردا وحیدا قیام کرد: «إنما أعظکم بواحدة أن تقوموا لله مَثنَی و فُرادی»(سبأ/46). این جملات را امام حسین(ع) به کسانی گفت که حضرت را نصیحت کرده و میگفتند: نیرو نداری؛ تنهایی این کار را نکن. حضرت فرمودند: «… و أسیرَ بسیرة جدی و أبی»؛ پدرم امیرالمؤمنین(ع) نیرو نداشت، ولی مقاومت کرد.
حرکت حسابشده امام حسین(ع)
در حرکت امام حسین(ع) نقطه شکست وجود ندارد و همه حرکت پیروز است؛ چون آنچه که حضرت میخواست، تحقق پیدا کرد و آن، جلوگیری از هدم اسلام بود. و به همین جهت هم، تمام حرکتهای حضرت معنا دارد. قبلا بیان شد که حضرت، اسیر تحرکات پیرامونی خودشان نبودند؛ بلکه حرکتهای پیرامونی خودشان را مدیریت کرده و همراه خودشان میکشاندند. حرکت حضرت از مدینه، چه از لحاظ زمانی و چه از نظر خصوصیات دیگر، حسابشده است. رسانه و بلندگو و تریبون در اختیار حضرت نبود. آن زمان رسانهها ائمه جمعه بودند(1)، در حالی که هیچ تریبون نماز جمعهای در دست امام حسین(ع) نبود؛ همگی در دست یزید بود. پس گسترش حرکت امام حسین(ع) در این بین چگونه صورت میگرفت؟ چه اتفاقی افتاد که همه مردم فهمیدند حضرت چه میخواهند؟
مدل حرکت امام حسین(ع) بود که به مردم فهماند. اکثرا زمان حرکت امام حسین(ع) از مدینه به مکه را 28 رجب اعلام کردهاند. ماههای رجب، شعبان و رمضان موسم عمره است. افضل العمره این سه ماه است و این فضیلت فقط از نظر شیعه نیست؛ بلکه بیش از شیعه، اهل سنت روی آن تأکید دارند. در ماه مبارک رمضان، شهر مکه در مراسم عمره از مراسم تمتع شلوغتر است؛ به این دلیل که در زمان حج تمتع، حجاج میآیند، اما همینکه آمدند، سریع میروند؛ یعنی وقتی شخصی طواف عمره را انجام داد، نمیماند و به منا میرود؛ اما در عمره رمضانیه جایی ندارند که بروند. وقتی به مکه میآیند، قصد 10 روز میکنند و همه میمانند. لذا جماعت شهر مکه در ایام عمره رمضانیه، به دو میلیون و نیم تا سه میلیون میرسد؛ در حالی که در زمان تمتع، مکه جمعیت دو میلیونی هم ندارد.
امام حسین(ع) حرکت خودشان را در ماه رجب شروع کردند و مسیر را خیلی آرامآرام طی میکنند و عجله ندارند. این قافلهها و کاروانها یک نوع رسانه است. حضرت در شلوغترین فصل عمره به مکه آمده و از منبر مسجدالحرام استفاده میکنند. بهمحض اینکه به مردم گفته شد نوه رسول خدا(ص) آمده است، همه چشمها خیره و همه گوشها باز میشود و حضرت شروع به صحبت کردن میکنند.
خروج عزتمندانه اهلبیت(ع) از شام
چرا بازگشت کاروان اسرا از شام با عزت است؟ این مطلب را همه مورخین نوشتهاند که ورود کاروان بهحسب ظاهر با ذلت بود، اما خروجشان با عزت. چون در ورود، مردم بیاطلاعند و نمیدانند این کاروان از چه خانوادهای هستند و چه بلایی بر سر آنها آمده است. از طرفی، رسانه یزید به همه اعلام کرده است: قَتَلنَا الخوارجَ(2). کلمه خوارج یک تابلو بود و ذیل این تابلو را کسی نمیشناخت که اینها چه کسانیاند؛ چون اولا خود همینها رسانه نداشتند و رسانههای موجود هم اینها را معرفی نمیکردند؛ ثانیا خوارج فقط یک مارک بدی بود که روی پیشانی هرکس میخورد، منفور میشد. یزیدیان گفتند کاروان خوارج را آوردیم و مردم هم خیلی طبیعی آمدند تا کاروان خوارج را ببینند. اما همینکه اسرای خوارج را مشاهده کردند، دیدند همگی زن و بچهاند. گفتند طبق آیه «وَ یُطعِمونَ الطعامَ علی حُبِّه مسکینا و یتیما و اسیرا»(انسان/8) یک مورد جامع به دست آوردیم که هم اسیرند و هم مسکین و هم یتیم. چهکسی از اینها بهتر تا به او زکات بدهیم؟ اینکه شنیدید زینب کبری(س) فرمودند: «نخورید؛ چون صدقه بر آلرسول حرام است»، صدقه مستحبی که حرام نیست؛ صدقه مستحبی هدیه است و هدیه بر سادات حرام نیست. آنچه بر سادات حرام است، صدقات واجبه یعنی زکات فطره و زکات مال است. کسانی که آمده بودند، زکات بدهکارند و مصرف زکات، یتیم و مسکین و فقیر است: «إنما الصدقاتُ للفقراء و المساکین و… »(توبه/60). حضرت زینب(س) می گویند نخورید. چرا؟ چون صدقه بر آلرسول حرام است. سؤال میشود: مگر شما چه کسی هستید؟ میگویند: ما آلرسول هستیم. پرسیدند: آلرسول اینجا چه میکنند؟ چرا اسیر هستند؟ حضرت زینب(س) خودش را معرفی میکند که من زینب هستم. کدام زینب؟ بنت علی(ع). این مردم، علی(ع) را خلیفه چهارم میدانستند. آیا شما دختر علی(ع) و فاطمه زهرا(س) هستید؟! آیا شماها را به قتل رساندند و اسیر کردند؟!
ناشناس بودن کاروان امام حسین(ع) برای مردم کوفه و شام
سؤال: چرا یزید کاروان اسرا را از یک مسیری نمیبرد تا آنها نتوانند صحبت کنند؟
جواب: اگر یزید نفهم نبود که دست به قتل امام حسین(ع) نمیزد. الحمدلله الذی جعل اعدائنا من الحمقاء. وقتی استکبار، یک فردی را گرفت، از فهم حقایق درمانده میشود(3).
سؤال: اینکه مردم این کاروان را نمیشناختند، مربوط به شام است؛ اما مردم کوفه این کاروان را می شناختند.
جواب: مردم کوفه هم به آن صورت این بزرگواران را نمیشناختند. زینب کبری(س) بدون نقاب جایی نرفته تا کسی او را بشناسد. از طرف دیگر، این بزرگواران 5 سال کوفه بودند و حدود 20 سال است که از کوفه دور بودند؛ بعد از 20 سال شاید نتوان شخصی را که دور بوده، دقیق شناخت.
سؤال: خطبههای امام سجاد(ع) و حضرت زینب(س) در کوفه بیشتر ملامت است؛ اما در شام بیشتر معرفی خودشان میباشد. پس معلوم میشود این بزرگواران در کوفه شناختهشده بودند؟
جواب: در کوفه کسانی که اهلبیت(ع) را میشناسند، وجود دارد؛ ولی همه افراد که ایشان را نمیشناسند. خود حضرت علی(ع) را در کوفه در زمان حکومتشان تعداد زیادی نمیشناختند. زنها ایشان را نمیشناختند؛ چون آنها یا نماز جمعه نمیآیند و یا اگر بیایند، خطیب را نمیبینند. همین الآن اگر تلویزیون و امکانات نباشد، چند نفر میتوانند خطیب جمعه را در نماز جمعه تهران ببینند؟
سؤال: مگر حضرت در بازار رفتوآمد نمیکردند؟
جواب: مگر چند نفر بازاریاند؟ افرادی در نخلستانهای کوفه مشغول کار بودند و اینطور هم نبود که هرموقع گذرشان به بازار بیافتد، همزمان با حضور حضرت علی(ع) در بازار باشد.
دلیلی وجود ندارد تا ایشان برای همه شناخته شوند؛ چون مطبوعات و رسانههای دیداری و شنیداری نیست و از طرفی، اینطور نبود که حضرت با تجملات و هیمنه راه بروند تا شناخته شوند.
سؤال: شناخت چهره ملاک نیست؛ بلکه اگر مردم شخصیت مقابل را بشناسند، کفایت میکند. به اینکه بگویند زینب کبری(س) دختر علی(ع) آمده است، کفایت نمیکند؟
جواب: خوب، این را باید بگویند؛ ولی کسی نگفت. وقتی اسرا را به کوفه آوردند، اعلام کردند که خوارج را آوردند! حتی از این سیهزار نفری که در روز عاشورا به کربلا آمدند، مگر چند نفر فهمیدند که در حال جنگ با حسینبنعلی(ع) هستند؟
سؤال: حضرت برای آنها سخنرانی و اتمام حجت کردند.
جواب: سخنرانی حضرت بدون بلندگو و در یک دشت باز که مملو از هلهله و سروصدا بود، انجام گرفت. از طرف دیگر، طرف مقابل نمیخواهد صدای حضرت به دیگران برسد. البته عمرسعد امام حسین(ع) را میشناسد و میداند نفوذ کلام حضرت چقدر است؛ بنابراین، بهمحض اینکه امام(ع) میخواهد صحبت کند، دستور میدهد طبل بزنند.
سؤال: اگر هم صدای امام حسین(ع) را نمیشنیدند، با رؤیت، آن حضرت شناخته میشد.
جواب: اگر در یک خیابان تصادف شود، مردم دور آن جمع میشوند و نمیتوان آن وسط را دید. علاوه بر اینکه، امام حسین(ع) در روز عاشورا در زره و کلاهخود هستند و کسی حضرت را نمیشناسد.
در روز عاشورا، عدهای برای پول آمدند؛ عدهای برای انتقام خون عثمان و عدهای هم خوارجیاند. این خوارجی هم که در عاشورا هستند، خوارج روز نهروان نیستند؛ بازماندههای خوارج نهرواناند. شمر به فرزند کسانی که در نهروان کشته شدند گفت: فرزند علی را گیر آوردیم و میخواهیم او را بکشیم. بله، این عده آمده بودند که حسین(ع) را بکشند. همچنانکه به عثمانیها هم گفتند: حسین را در کربلا تنها زمینگیر کرده و میخواهیم انتقام خون عثمان را بگیریم. خوب، حال سؤال این است که مجموع این نوع افراد چند نفر بودند؟ اینها خط مقدم هستند و مابقی، سپاه ری؛ یعنی سپاهی که میخواستند بروند ری را تصرف کنند. مگر با چند نفر امام حسین(ع) محاصره شده است؟ نهایتا با سه هزار نفر هم میتوانند اردوگاه حضرت را محاصره کنند؛ مابقی اصلا نمیدانند. عمرسعد اینها را آورده و نگفته که با چهکسی میخواهند بجنگند. آنها بعد از شهادت حضرت فهمیدند که با چهکسی میجنگیدند. کسانی که عقب سپاه بودند، گفتند مگر جنگ با چهکسی بود؟ جواب شنیدند: با حسینبنعلی. توابین شب اول که بهمحض شهادت امام حسین(ع) توبه کردند، کسانی بودند که نمیدانستند با چه کسی میجنگند؛ اما افرادی که غنائم را برداشتند، میدانستند در روز عاشورا با چه کسی میجنگند که همانها هم بعدا دچار بلا شدند. خیمه و بارگاه کاروان امام حسین(ع) چیز آنچنانی نداشت که 30 هزار نفر بیایند و غارت کنند.
سؤال: از روز هفتم که مرتبا لشکر به کربلا میآمد، مگر نمیدانستند با چه کسی میخواهند بجنگند؟
جواب: فرماندهان سپاه عمرسعد میگفتند با خوارج میجنگیم و افراد سپاه هم نمیپرسید خوارج چهکسانی هستند.
علامت اینکه مردم کوفه نمیدانستند و وقتی کاروان اسرا را آوردند همهچیز کشف شد، این بود که عبیداللهبنزیاد از شورش ترسید و نتوانست اسرا را بیشتر از 5 روز در کوفه نگه دارد.
مگر امام سجاد(ع) نفرمود: «یَبکُونَ علینا فمَن قَتَلَنا غیرَهم»(الإحتجاج، ج2، ص304)؛ برای ما گریه میکنند؛ پس چه کسی غیر از آنها ما را کشت؟!
زینب کبری در کوفه(س) فرمود: «یا اهل الکوفة یا اهل الخَتل و الغَدر»(بحار الأنوار، ج45، ص109)؛ ای اهل کوفه و ای اهل مکر! آیا میدانید چه خونی ریختید و چه جگری از رسول خدا(ص) سوزاندید؟
همه میگویند مگر ما چه کردیم؟! ما خوارج را کشتیم.
خیر؛ بلکه شما حسین(ع) را کشتید.
گریهها شروع شد. خیلیها نمیدانستند و این دشمنان، در فضای جهل مردم جلو رفتند.
سؤال: اگر نمیدانستند، پس چرا مورد ملامت قرار میگرفتند؟
جواب: چون قاتلین، در کوفه و اهل کوفهاند. علاوه بر اینکه، حاکمیتی که در رأس است، برای همین مردم است و این مردم مورد ملامتاند که چرا عبیدالله را بر سر کار آوردند.
مردم کوفه شیعه نیستند؛ بلکه اهل سنتاند. قرآن میفرماید: «قل لا أسئلکم علیه أجرا إلا المودة فی القُربی»(شوری/23). از آنها سؤال میشود که با ذیالقربی چه کردید؟
مگر افرادی از کوفه نیامدند تا با سلیمانبنصُرَد خُزاعی همکاری کنند که زیاد هم کشته دادند؟ چون فهمیده بودند و میخواستند آن عار را از خودشان برطرف کنند که البته دچار یک اشتباه دیگری شدند.
کاروان اسرا افشاگر بود و خیلی عالی عمل کرد. مگر زیدبناَرقَم به عبیدالله اعتراض نکرد و نگفت که این چوب را از لب و دندان امام حسین(ع) بردار؛ من خودم دیدم که رسول خدا(ص) بر این لب و دندان بوسه میزد؟ حال سؤال این است که اگر زیدبنارقم میدانست امام حسین(ع) شهید شده، در مجلس عبیدالله میآمد؟ وقتی زید دید این سری که در مجلس گذاشتهاند، برای حسینبنعلی(ع) است، یکمرتبه شروع کرد به داد زدن. این قضیه نشان میدهد زیدبنارقم نمیدانست؛ چون پیرمرد بود و در کوچه و بازار حضور نداشت تا خطبه زینب(س) را بشنود و دلیل آمدنش به مجلس عبیدالله هم این بود که بیاید به او تهنیت بگوید که موفق شده است خوارج را سرکوب کند! حالا که میآید، میبیند خوارجی در کار نیست؛ سر حسینبنعلی(ع) است.
این کاروان در کوفه خیلی موجب بیداری شدند؛ لذا عبیدالله از شورش مردم ترسیده و میگوید کاروان را سریع از اینجا ببرید. کاروان در مسیر هم بیدارگری کرد و به همین دلیل در بعضی از شهرها چون خیال میکردند خوارجاند، راه میدادند، اما بعدا که متوجه میشدند، به شهر بعدی خبر میدادند که اینها اهلبیت پیامبرند؛ لذا آنها هم برای جلوگیری از افشاگری، دروازه را باز نمیکردند. ازاینرو، کاروان مجبور میشد دو منزل را در یک منزل طی کند و به همین جهت بود که زودتر از زمان متعارف به شام رسیدند.
وقایع کاخ یزید و تغییر موضع وی
وقتی کاروان وارد شام شد، مردم آنجا هم هیچ اطلاعی نداشتند؛ تا اینکه زینب کبری(س) بلند شد و فرمود: ای یزید! جای چه کسی نشستهای؟ گفت: جای پیامبر(ص).
-مگر تو چه کاره ای؟
-من خلیفه رسولالله(ص) هستم.
-تو فرزند چه کسی هستی؟
-فرزند معاویه.
-معاویه فرزند کیست؟
-فرزند ابوسفیان.
-آیا این ابوسفیان و معاویه کسانی نیستند که وقتی پیامبر(ص) مکه را فتح کرد، به آنها فرمود: إذهبوا أنتم الطُلَقاء؛ در حالی که مستحق مرگ بودند؟
-بله.
در این هنگام، زینب(س) فرمود: آیا این کار تو از عدالت است که به نام جد ما بر مسند قدرت بنشینی و بعد فرزند او را بکشی و زن و بچه او را اسیر کنی و سر او را به این شکل به مجلست بیاوری؟!
دهان یزید با این استدلال بسته شد. اینجا بود که نماینده روم بلند شد و گفت: ای یزید! آیا این زن راست میگوید؟ آیا این سر، سر فرزند رسول خداست؟ پاسخ داد: بله. نماینده روم گفت: نفرین بر تو؛ تَبَّاً لک. من نواده یکی از حواریون حضرت عیسی(ع) هستم که مردم مرا میشناسند و وقتی به روم میروم، روی دست، این طرف و آن طرف میبرند؛ اما تو نوه رسول خدا(ص) را کشتی و اینجا آوردی و افتخار میکنی؟!
یزید دستور داد این مرد را ببرید و گردن بزنید. مرد رومی گفت: حالا که میخواهی گردن مرا بزنی، به تو خبر بدهم که دیشب در خواب، این مرد را دیدم که به من گفت: تو فردا به ما ملحق میشوی. مسلمان شد و مجلس یزید بههم ریخت. چوببازی یزید با سر اباعبدالله(ع) به کنار رفت و گفت: خدا عبیداللهبنزیاد را لعنت کند؛ او این کارها را کرد! سپس دستور داد: این اسرا را به حجاب ببرید. تا این لحظه، اسرا بیحجاب بودند؛ چراکه قانون اسیر این است که نباید حجاب داشته باشد. کنیز و امه وقتی در خیابان راه میروند، نباید حجاب مؤمنین را داشته باشند تا شناخته شوند؛ و لذا راوی میگوید: در مجلس یزید، زنانی را دیدم که سر را به داخل شکم همدیگر میبرند تا رؤیت نشوند.
امام سجاد(ع) در نماز جمعه شام
امام سجاد(ع) را به نماز جمعه آوردند. قانون این است که اسیر را باید به نماز جمعه بیاورند. یزید حضرت را بین خودش و پسرش خالد نشاند. اگر ورق برنگشته بود، حضرت را کنار خودش و فرزندش نمینشاند؛ میگفت: عقب بنشیند؛ در حالی که با اکرام آوردند. هنوز عوامالناس نفهمیده بودند که این اسرا چه کسانیاند؛ فقط یکتعدادی که سر راه و تعدادی که در کاخ بودند فهمیدند. نگذاشتند خبر بین توده مردم که حدود چهارصد تا پانصدهزار نفر میشدند، منتشر شود. در نماز جمعه، خطیب که فردی غیر از یزید بود، اصلا اشاره ندارد که اینهایی که کشته شدند، چه کسانی هستند. شروع کرد راجع به امام حسین(ع) بهعنوان خوارج، بدی گفتن؛ اما نمیگوید که این اسیر کیست.
وقتی سخنرانی خطیب جمعه تمام شد، امام سجاد(ع) بلند شد و به یزید فرمود: اجازه میدهی من بروم بالای این چوبها تا کمی صحبت کنم؟ اسیر در نماز جمعه حق حرف زدن با یزید را ندارد؛ به همین جهت، امام سجاد(ع) اجازه گرفت. دلیل دیگری که حضرت اجازه گرفت، این بود که در آن زمان، صدا به عقب نمیرسید؛ جارچی داشتند که پشت به سخنران و رو به جمعیت، سخنان خطیب را تکرار میکرد و نفر بعدی هم سخنان این جارچی را تکرار میکرد تا اینکه همگی میشنیدند. اگر امام سجاد(ع) بدون اجازه بالای منبر برود، چند نفر میشنوند؟! ولی اگر یزید بگوید برو، جارچیها همگی سخنان امام(ع) را تکرار میکنند.
یزید به حضرت اجازه نداد. مردم تا حالا ندیده بودند اسیر تقاضای سخنرانی کند و نمیدانند که این اسیر هم کیست؛ لذا گفتند: یزید! چرا نمیگذاری؟ بگذار برود حرف بزند؛ ببینیم چه میخواهد بگوید. یزید نتوانست مقاومت کند؛ لذا به امام(ع) اجازه داد و حضرت هم به بالای منبر رفتند.
مخاطبین حضرت کافر نیستند. ایشان با جماعتی روبهروست که کافی بود یک اطلاعات به آنها بدهد تا تبلیغات امام حسین(ع) در مکه، در همینجا اثر کند. اقامت امام حسین(ع) در مکه تا ایام حج طول کشیده و در آن ایام هم، حضرت امیرالحاج بودند. همین شام تعداد زیادی حاجی داشته و فهمیدهاند که حسینبنعلی(ع) حج را رها کرده و رفته است. اگر الآن بفهمند چه اتفاقی افتاده است، کار تمام میشود.
حضرت سجاد(ع) از مکه و منا شروع کردند: «أنا بن مکة و مِنی». چرا حضرت از اینجا شروع کردند؟ رفتن امام حسین(ع) از مکه به سمت کربلا خیلی سروصدا کرد و همگی در ذهن دارند که آن حضرت فرموده بود یزید میخواهد حرم امن الهی را با کشتن من در اینجا هتک حرمت کند؛ اما آنها گفتند یزید آدم خوبی است. بهمحض اینکه امام سجاد(ع) گفت: «أنا بن مکة و منی»، همه کسانی که به مکه رفته بودند، برایشان سؤال شد که این اسیر چه ربطی به مکه و منا دارد؟
زمانی که حضرت معرفی خودشان را ادامه داده و به علی(ع) و فاطمه زهرا(س) رسیدند، ضجهها بلند شد و همه گریه کردند. یزید دید با این وضع، ممکن است شورش بشود؛ به مؤذن دستور داد اذان بگوید. مؤذن شروع کرد به اذان گقتن و حضرت سکوت کرد. وقتی مؤذن به نام رسولالله(ص) رسید، حضرت فرمود: ساکت شو. مؤذن هم ساکت شد؛ چون او بیشتر طالب بود بداند چه اتفاقی افتاده است.
نوع سخنرانی امام سجاد(ع) در آن جلسه، بهگونهای بود که قلوب این جماعت از این به بعد، به دست حضرت است. مکه و منا؛ زمزم و صفا؛ خدیجه کبری(س) و فاطمه زهرا(ع) و علیبنابیطالب(ع). این مردم که با حضرت خدیجه(س) مشکلی نداشتند؛ با رسول خدا(ص) مسئلهای ندارند. اگر مردم شام با علیبنابیطالب(ع) مسئله دارند، اما به هر حال، خلیفه چهارم هستند؛ بالأخره داماد رسول خداست. اگرچه در صفین مقابل حضرت آمدند، اما امام حسن مجتبی(ع) و امام حسین(ع) هرکدام حدود 10 سال کار کردند و خیلی از ذهنها برگشته است. اگرچه لعنت میکنند، اما علی(ع) را بهعنوان خلیفه چهارم قبول دارند. با فاطمه زهرا(ع) هم که مشکلی ندارند.
وقتی مؤذن ساکت شد، امام(ع) به یزید فرمود: این پیامبری که نامش برده شد، جد تو بود یا جد ما؟ اگر بگویی جد تو بود، همه میدانند که دروغ میگویی. حضرت فرمود: چرا فرزند پیامبر(ص) را کشتی؟ چرا ما را به اسارت آوردی؟
مردم همگی منتظرند تا یزید توضیح بدهد. اینجا دومین موضعی بود که یزید گفت: خدا ابنمرجانه را لعنت کند؛ من نمیخواستم اینگونه شود!
خیلی مهم است که بعد از حدود 40 روز از یک عملیات، دشمن به غلط کردن بیافتد. امام حسین(ع) خیلی کار کرد و سقوط دشمن از همانجا شروع شد.
(1). رسانه پیامبر(ص) هم نماز جمعه بود. یوم الجمعه همه جمع میشدند و کلام حضرت را میشنیدند. اگر احیانا حضرت میخواستند مطلبی را در غیر زمان خود بیان کنند، بالای مناره اذان میگفتند و همه میفهمیدند یک امر اضطراری رخ داده و باید جمع شوند.
(2). همین الآن، کدامیک از شما غیر از ابوبکر البغدادی و ایمن الظواهری که مرتب تلویزیون و رادیو اسم آنها را گفته است، افراد دیگر داعش را میشناسید؟ همگی ما برای مثال، ترامپ و جان کری را میشناسیم، اما از داعش چند نفر را میشناسیم؟ علتش این است که ما با رسانه داعش ارتباطی نداریم و رسانه بینالملل به دنبال این نیست که اینها را به مردم معرفی کند. دقیقا در زمان سیدالشهدا(ع) همینگونه است.
(3). این جرجبوش آدم نفهمی است که به عراق حمله کرد و خدا عقل را از او گرفت؛ چون حمله به عراق حماقت محض بود. ترامپ هم گفت: رفتن به عراق اشتباه محض بود. اینها خودشان را خدای سیاست عالم میدانند!