تاریخ دوران امام حسین 1

مجموعه تاریخ تطبیقی اسلام از حاج آقا طائب

چهارشنبه، 19 آبان 1395

41 دقیقه

بسم الله الرحمن الرحیم

عوامل کاهش توانایی در سیستم سقیفه

ما در جلسات گذشته گفتیم که دامنه حکومت سیستم سقیفه، به‌تدریج افزایش پیدا کرد و بنابراین به لحاظ ظاهری، این سیستم بسیار قدرتمند شده بود؛ اما عواملی باعث شده بود که این سیستم، توانایی روزهای اول خودش را نداشته باشد.

عامل اولی که باعث این معنا شد، همین گستردگی حکومت آنها در طول زمان بود. گستردگی حکومت در ظاهر، قدرتمندشدن سیستم را در پی دارد؛ اما همین گستردگی می‌تواند به یک عامل تهدید برای سیستم تبدیل بشود؛ چون مدیریت این حکومت گسترده‌شده، دشوارتر شده است.

عامل دومی که برای این حکومت، تهدید به حساب می‌آمد، پیرشدن قله این حکومت بود. حاکمیت در آن زمان، فردی بود و همه مسائل حکومت‌داری باید از فرد حاکم عبور می‌کرد. در این ساختار حکومتی، قله و رأس حکومت، همه عزل‌ و نصب‌ها را انجام می‌دهد و از دیگران مشاوره می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گیرد، ولی در نهایت حرف آخر را خود او می‌زند. بنابراین پیرشدن قله حکومت در چنین ساختار حکومتی، یک تهدید برای حکومت تلقی می‌شود.

عامل دیگری که برای این حکومت، تهدید تلقی می‌شد، ازبین‌رفتن تدریجی همراهان اصلی این حکومت بود. خیلی از کسانی که در طول حکومت معاویه با او همکاری کردند، به‌تدریج یا توسط خود معاویه کشته شدند و یا به مرگ طبیعی و به‌خاطر کهولت سن از دنیا رفتند. معاویه در طول حکومت خود مجبور بود تا برای حفظ جایگاه خود، بعضی از همراهان خود را از میان بردارد؛ چون این همراهان به‌تدریج قدرت گرفته و برای جایگاه او خطرناک می‌شدند.

ویژگی حکومت‌های دنیایی و مادی

به این نکته دقت داشته باشید که حکومت معاویه، یک حکومت دینی و تعیین‌شده از جانب خدا نبود؛ بلکه این حکومت، یک حکومت دنیایی و مادی بود و وقتی این اتفاق در یک حکومت بیفتد، رقابت ایجاد می‌شود. درنتیجه، معاویه مجبور شد که در طول حکومت خود، تعدادی از همراهان قبلی خود را حذف کند؛ چون می‌ترسید که این همراهان، به‌تدریج قدرتمند شده و به خلافت طمع کنند.

نقل شده است که مأمون از پدرش سؤال کرد که چرا تو با وجود اینکه به حق موسی‌بن‌جعفر(ع) آگاه هستی، ولی با او این‌گونه رفتار می‌کنی؟ هارون پاسخ داد: الملک عقیم؛ یعنی حکومت، این مسائل را نمی‌شناسد. بعد هارون به پسرش گفت: اگر تو هم که پسر من هستی، به حکومت من طمع داشته باشی، تو را خواهم کشت!

بنابراین در این‌گونه حکومت‌های دنیایی و مادی، همیشه رقابت بر سر رسیدن به قدرت وجود دارد و طبیعی هم هست که رأس و قله قدرت، همیشه این نگرانی را داشته باشد که همراهان و زیردستان، طمعی به حکومت او نداشته باشند. معاویه هم استاد حذف و ترور کسانی از حکومت خودش بود که به‌تدریج در حال قدرتمندشدن بودند.

یکی از کسانی که به دست معاویه ترور شد، عمروعاص بود. عمروعاص در مصر حکومت می‌کرد و معاویه به‌تدریج نسبت به او بدگمان شد و به همین منظور، عمروعاص را ترور کرد؛ ولی به‌هرحال، ازدست‌دادن این همراهان، یک عامل تهدید برای معاویه تلقی می‌شد؛ چون همین همراهان بودند که به مدیریت حکومت او کمک می‌کردند.

زمانی که معاویه می‌خواهد از دنیا برود، با یک حکومتی مواجه است که از لحاظ جغرافیایی، وسعت زیادی پیدا کرده و از طرفی هم، تعدادی از همراهان حکومت خود را از دست داده است و می‌خواهد این حکومت را با این مشکلات، به یزیدی تحویل بدهد که هیچ تجربه‌ای در حکومت‌داری ندارد. یزید بر خلاف پدرش از سیاست اطلاعی نداشت و از همان ابتدا در فساد غرق شده بود. علت این مسئله هم این است که آن جریانی که یزید را برای علنی‌کردن اسلام‌زدایی آماده می‌کرد، باید یزید را یک فاسد مطلق بار بیاورد که به هیچ چیزی اعتقاد نداشته باشد؛ به‌همین‌جهت، برای تربیت او از یک مربی رومی استفاده کردند. لذا آن‌قدر یزید در فساد غرق شده بود که معاویه او را در شام و مقر حکومت خود نگه نمی‌داشت و معمولا او را به تفرجگاه‌ها می‌فرستاد.

حال این حکومت به دست یزید افتاده است. در این شرایط، یک برگ برنده‌ای برای امام حسین(ع) در برخورد با این حکومت به وجود آمده است و آن برگ برنده، ضربه‌پذیرشدن سیستم جدید بود. امام حسین(ع) می‌توانست به این وسیله، به آن حرکت پنهان‌کارانه‌ای که از سقیفه شروع شده بود، ضربه‌ای وارد کند؛ چون حرکت سقیفه با مظلوم‌نمایی کشته‌شدن عثمان قوی شده بود و با همین مظلوم‌نمایی، تمام جنایات خود را توجیه می‌کرد.

سه موضوع مورد تأکید امام حسین(ع) در حرکت از مدینه

بنابراین، امام حسین(ع) در حرکت خود از مدینه، بر روی سه موضوع خیلی تأکید می‌کند:

اولین مسئله‌، موضوع گرایش به اهل‌بیت(ع) است که این گرایش از زمان امام حسن(ع) با اقدامات ایشان شروع شده بود. دومین مسئله‌ای که حضرت روی آن تأکید می‌کرد، مظلومیت بود. این موضوع باعث شد که طرف مقابل نتواند از حضرت، چهره‌ای ظالم و خروج‌کرده و خشن ارائه کند. حضرت به صورت خیلی مظلومانه‌ای از مدینه حرکت می‌کند.

این را بدانید که امام حسین(ع) در مدینه و جای دیگر، حتی یک‌ بار هم نگفت که من باید به‌جای یزید بر شما حکومت کنم. شاید اگر حضرت در مدینه از مردم می‌خواست که ایشان را رئیس مدینه کنند، مردم می‌پذیرفتند؛ ولی اگر ایشان این کار را می‌کرد، یقینا شکست می‌خورد؛ چون شام، نیروی عظیمی به آن‌جا ارسال می‌کرد و بالأخره ایشان را شکست می‌داد؛ علاوه بر اینکه، در این شرایط، امام حسین(ع) دیگر مظلوما کشته نمی‌شد. بنابراین، امام حسین(ع) در حرکت خود به‌صورتی عمل کردند که این عنوان مظلومیت برای ایشان باقی بماند.

ورود امام حسین(ع) با زن و بچه‌ به مکه هم تأثربرانگیز بود. این مسئله خیلی مهم است که حضرت علی‌اصغر حدود بیست‌وهشت روز قبل از رفتن امام حسین(ع) از مکه به سوی مدینه، به دنیا آمده بود و این مادری که تازه این فرزند را به دنیا آورده، به‌همراه کودک شیرخوار خود باید سوار شتر شده و مسافت طولانی مدینه به مکه و مسافت مکه به کربلا را برود. هرکس این صحنه‌ها را ببیند، متأثر خواهد شد که یک مادر با فرزند تازه‌متولدشده‌اش باید این مسافت طولانی را سفر کند. در بعضی روایات آمده است که در کاروان امام حسین(ع) صد کودک حضور داشتند که سی نفر از این تعداد، در راه رسیدن به شام از دنیا می‌روند. هرکس این کاروان را می‌دید، به صورت ناخودآگاه متأثر می‌شد.

از طرف دیگر، نحوه خروج امام حسین(ع) از مکه هم ناگهانی و تأثربرانگیز است؛ چون ایشان در آن سال به دلیل سخنرانی‌ها و نصیحت‌هایی که به مردم کرده بود، از طرف آنها به عنوان امیرالحاج معرفی شد؛ ولی مردم دیدند که امام حسین(ع) محرم نشد. وقتی علت را از ایشان سؤال کردند، ایشان فرمود که یزید قصد کشتن من را دارد.

موضوع سومی که امام حسین(ع) بر روی آن تأکید کرد، مسئله افشاگری حکومت یزید بود.

امام حسین(ع) با تأکید بر روی این سه نکته، توانست ضربه مهلکی به پیکره حکومت یزید وارد سازد؛ چون مردم تا قبل از حادثه عاشورا یزید را به‌درستی نمی‌شناختند؛ ولی بعد از آن، ماهیت یزید و حکومتش برای مردم فاش شد.

عبدالله‌بن‌جعفر، نفوذی در دربار معاویه و یزید بود

ما در جلسات گذشته گفتیم که عبدالله‌بن‌جعفر نفوذی در دربار معاویه و یزید بوده است؛ یعنی احتمالا او برای حضور در دربار معاویه و یزید از سوی اهل‌بیت(ع) دستور داشته است. ممکن است این سؤال پیش بیاید که چرا عبدالله‌بن‌جعفر به امام حسین(ع) توصیه کرد که به کربلا نرود؟ جواب این است که شاید عبدالله‌ تصور می‌کرد که بتواند در مقام مشاور یزید، او را از بیعت‌گرفتن از امام حسین(ع) منصرف کند.

معنای بیعت، پیروی مطلق است

به این نکته توجه داشته باشید که هیچ‌یک از اهل‌بیت(ع) با حاکم زمان خود بیعت نکردند. خدای متعال در قرآن کریم می‌فرماید: «إنَّ اللهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أنْفُسَهُمْ وَ أمْوَالَهُمْ بِأنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ»(توبه/111). خدای متعال در این آیه می‌فرماید: هرکس که حقیقتا به خدا ایمان بیاورد، در همان ابتدای کار، جان و مال خود را به خدا می‌فروشد. این، همان معنای بیعت است. بیعت از ماده بیع و به معنای فروختن است. وقتی یک نفر ایمان می‌آورد، باید با خدای متعال بیعت کرده و جان و مال خود را به او بفروشد. خدای متعال در روی زمین، نماینده‌ای از سوی خودش دارد و مؤمنین باید با او بیعت کرده و جان و مال خود را به او که نماینده خدا در روی زمین است، بفروشند. زمانی که مؤمنین با نماینده خدا بیعت می کنند، باید به صورت کامل و مطلق از او پیروی کنند. نماینده خدا در روی زمین، ابتدا خود پیامبر(ص) است و بعد از وفات ایشان، امیرالمؤمنین(ع) و دیگر اهل بیت(ع) نمایندگان خدا بر روی زمین هستند و مؤمنین موظف هستند که جان و مال خود را به آنها بدهند.

حال با این تعریفی که ما از بیعت ارائه کردیم، آیا امکان دارد که امیرالمؤمنین(ع) با طاغوت بیعت کند؟ یعنی علی(ع) که خود نماینده خدا بر روی زمین است، دست بیعت به یک طاغوت بدهد؟ محال است که یک معصوم با طاغوت زمان خودش بیعت کند.

اینکه بعضی گفته‌اند علی(ع) و یا امام حسن(ع) با طاغوت‌های زمان خود بیعت کرده‌اند، حرف غلطی است. امام علی(ع) و امام حسن(ع) هرگز با کسی بیعت نکردند؛ بلکه فقط در برهه‌ای، از توسل به شمشیر برای گرفتن حق خود اجتناب کردند. هیچ‌کدام از ائمه معصومین(ع) با طواغیت زمان خود بیعت نکردند.

آنچه که زمان امام حسین(ع) را با دیگران متفاوت کرد، این بود که یزید اصرار داشت که آن امام بزرگوار با او بیعت کند؛ کاری که معاویه انجام نداده بود. بعضی از منابع تاریخی ازجمله تاریخ طبری نقل کرده‌اند که معاویه قبل از مرگش به یزید گفت: من راه حکومت را برای تو هموار کردم؛ ولی چهار نفر با من بیعت نکردند که یکی از آنها حسین‌بن‌علی(ع) است. از همین سخن معاویه معلوم می‌شود که امام حسین(ع) با او بیعت نکرد.

چرا عبدالله‌بن‌جعفر، امام حسین(ع) را از رفتن به کربلا نهی کرد؟

زمانی که عبدالله‌بن‌جعفر به امام حسین(ع) پیشنهاد می‌کند در رفتن به کربلا عجله نکن، فکر می‌کرد که می‌تواند یزید را به بیعت‌نکردن امام حسین(ع) راضی کند. یک قرینه بر این مطلب وجود دارد و آن مطلب این است که بعد از اینکه حادثه عاشورا به وقوع پیوست و کار حکومت یزید گره خورد، یزید، عبدالله‌بن‌جعفر را به دربار خود فراخواند و به او گفت: دیگر مرا ترک نکن؛ چون اگر تو در زمان واقعه کربلا در کنار من بودی، شاید این اتفاق به وجود نمی‌آمد. یزید متوجه شده بود که بعد از حادثه عاشورا، همه‌چیز را از دست داده است. بنابراین، شاید عبدالله‌بن‌جعفر تصور می‌کرد که می‌تواند از نفوذ خود بر یزید استفاده، و او را از بیعت با امام حسین(ع) منصرف کند. البته عبدالله‌بن‌جعفر از این نکته غافل بود که یزید برخلاف معاویه، به فسق و فجور تصریح می‌کند و برنامه دارد که اسلام‌زدایی جریان سقیفه را علنی کند. پس اگر عبدالله‌بن‌جعفر موفق می‌شد یزید را از بیعت امام حسین(ع) با خودش منصرف کند، باز هم امام حسین(ع) به خاطر امر به معروف و نهی از منکر، اعتراض خود را علنی می‌کرد؛ چون یزید برخلاف معاویه، تصریح به فسق و فجور می‌کرد. بنابراین، این احتمال هم وجود دارد که عبدالله‌بن‌جعفر در داستان کربلا دچار اشتباه در تحلیل شده باشد.