بسم الله الرحمن الرحیم
مطالبی درباره حضرت علیاکبر (ع) به مناسبت میلاد آن بزرگوارچرا شخصیت علیاکبر (ع) این میزان از برجستگی را دارا میباشد؟ در بین شهدای کربلا، ایشان تنها کسی است که در زیارت عاشورا، بعد از شخص امام حسین (ع)، به صورت خاص به او سلام میکنیم. البته زندگینامه مفصلی از ایشان در دست نیست، چرا که تاریخی که در آن زمان نوشته میشد، تاریخ الخُلَفا بوده است؛ یعنی تنها تاریخ کسانی نوشته میشد که در رأس حکومت قرار میگرفتند. از ائمه ما، به جز امیرالمؤمنین (ع) و مدت کوتاهی هم امام حسن (ع)، هیچ کدام به قدرت و حکومت نرسیدند؛ بنابراین آنچه که هم از تاریخ، درباره آنها نوشته شده است، به دلیل ارتباط اقداماتشان با حاکمان زمان بوده است. درباره علیاکبر (ع) هم، همان مقدار از شرح حال نوشته شده است که به درگیری ایشان با حاکمان زمان خود و تنها مقطع روز عاشورا مربوط میشود. تاریخنگاران در آن زمان، در حقیقت، قصد ثبت تاریخ یزید را داشتند. زمانی که تاریخ یزید را ثبت میکردند، مطرح میشد که در دوره او، چنین حوادثی اتفاق افتاده است و در ضمن بیان حوادث، افراد دخیل در آن را هم به رشته تحریر میآوردند. اما هنگامی که این اشخاص با معاویه و یا یزید درگیری نداشتند، از آنها اسمی و تاریخی ذکر نمیکردند؛ بنابراین زمانی که حضرت علیاکبر (ع) در دوران معاویه در مدینه بوده است، چون درگیری با حکومت وقت نداشت، چیزی از ایشان ثبت نشده است. پس با این حال، چگونه میتوانیم به عظمت علیاکبر (ع) پی ببریم؟ اگر کسی بخواهد به عظمت آن بزرگوار پی ببرد، باید پیچیدگی قضایا را در هنگام خروج امام حسین (ع) درک کند. تشخیص در آن زمان به قدری سخت بود که محمد بن حنفیه و عبدالله بن عباس و خیلی از کسانی که دارای سابقه طولانی در اسلام بودند، دچار اشتباه شدند. در این زمان حساس، علیاکبر (ع) تمام این پیچیدگیها را با اینکه در سنین جوانی بود، درک کرد. این درک بالا از گفتوگوی ایشان با امام حسین (ع) به دست میآید؛ آنجا که امام حسین(ع) فرمود: «انا لله و انا الیه راجعون». در این لحظه، علیاکبر (ع) علت گفتن این جمله را از پدر پرسید. (از این پرسش علیاکبر (ع) میفهمیم که ایشان شخص بسیار محققی بوده است). امام حسین (ع) در جواب او، خواب خود را تعریف کرد و فرمود: کشته شدن ما قطعی است؛ یعنی پایان حرکت ما به مرگ خواهد انجامید. جواب علیاکبر (ع) در اینجا، جایگاه شخصیتی و معرفتی او را بر ما روشن میکند. ایشان به پدر خطاب میکند: آیا ما بر حق نیستیم؟ این سؤال، سؤال کشفی نیست، بلکه تأکید و تأیید بر فهم است. معنای سؤال علی اکبر(ع) این است که پدر! همین که تو از مدینه حرکت کردی، من میدانستم که ما بر حق هستیم؛ آیا تشخیص من درست است؟ امام (ع) هم در جواب فرمود: بله؛ ما بر حق هستیم. پس از شنیدن سخن امام (ع) مبنی بر حق بودن راه انتخاب شده، علیاکبر (ع) فرمود: پس در این صورت، باکی نیست، و به حق، جان خواهیم داد. در اینجا پی میبریم مطلبی را که ابن عباس و محمد بن حنفیه نتوانستند درک کنند، علیاکبر (ع) با درک بالای خود به سادگی فهمیده بود. به مناسبت بحثی که شد، میخواهم مطلبی را بیان کنم و آن اینکه اگر انسان حاضر بشود که جانش را در راه حق تقدیم کند، مرتبه دوم است؛ قبل از آن، و در مرتبه اول، انسان باید بتواند حق را به خوبی بشناسد. از جمله اوصاف انسان در قرآن، «کشتن و کشته شدن در راه خدا» است: «إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنينَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ يُقاتِلُونَ في سَبيلِ اللَّهِ فَيَقْتُلُونَ وَ يُقْتَلُونَ وَعْداً عَلَيْهِ حَقًّا فِي التَّوْراةِ وَ الْإِنْجيلِ وَ الْقُرْآن ... » (التوبة/111). در روایت داریم که «فَوقَ كُلِّ ذِى بِرٍّ بِرٌّ حتّى يُقتَلَ الرَجُلُ فى سبيلِ اللَّه»؛ یعنی بالای هر خوبی، خوبی دیگری است، تا برسد به جایی که انسان در راه خدا کشته بشود. زمانی که مقدمه شهادت برای امیرالمؤمنین (ع) حاصل شد، فرمود: «فُزتُ و ربِّ الكعبة». بنابراین کشته شدن در راه خدا (یُقتَلون)، حد نهایی کمال انسان است. سؤالی که در اینجا به ذهن خطور میکند، این است که چرا با وجود فضیلتهای مذکور برای کشته شدن در راه خداوند، پروردگار متعال در این آیه، ابتدا «یَقتُلُون» (میکشند) را میگوید، و سپس «یُقتَلون» (کشته میشوند) را؟ جوابش این است که ما، هم «یُقتلون» با بصیرت داریم و هم «یُقتلون» بدون بصیرت. در حال حاضر، تکفیریها مصداق «یُقتلون»اند، ولی چون از روی بصیرت نیست، ارزشی ندارد. درباره «یَقتُلون» هم این معنا صدق پیدا میکند: ما، هم «یَقتلون» چشمبسته داریم و هم «یَقتلون» با بصیرت. تکفیریها میکشند، ولی نمیدانند که چه کسانی را میکشند و ارزش و حرمت خون در نزد خداوند به چه میزان است: «وَمَنْ يَقْتُلْ مُؤْمِنًا مُتَعَمِّدًا فَجَزَاؤُهُ جَهَنَّمُ خَالِدًا فِيهَا» (نساء/93)؛ و الّا به این صورت، دست به خونریزی نمیزدند. اگر کسی متدین باشد و حرمت خون را در اسلام بداند، کشتن یک انسان برای او، از سختترین کارها خواهد بود. انسان متدین، زمانی دست به کشتن میزند که حق بودن این کار مثل روز برایش روشن باشد. البته زمانی که اوضاع به هم میریزد، کشته شدن راحتتر از کشتن خواهد بود. امیرالمؤمنین (ع) در مورد خوارج فرمود: من کسانی را کشتم که احدی جز من، جرأت کشتن آنان را نداشت. عبارت «جز من» در اینجا اشاره به متدینین دارد، و الّا برای امثال معاویه، کشتن انسان بسیار ساده بود، چرا که معاویه اساساً دین نداشت؛ ولی موقعی که شخص دیندار بود و حرمت و عظمت خون را در اسلام درک کرد، کشتن یک انسان برای او از سختترین کارها میشود و با این شرایط، کشتن یک انسان نیازمند به یک بصیرتی است که رسیدن به آن هم کار بسیار دشواری است. با توجه به مطالب مذکور، به نظر من اینکه علیاکبر (ع) گفت: از مرگ ترسی نیست، در درجه دوم اهمیت قرار میگیرد؛ درجه اول، زمانی است که گفت: آیا ما بر حق نیستیم؟ و به همین جهت، علیاکبر (ع) در کنار امام حسین (ع) قرار میگیرد. البته مانند امام حسین (ع) نیست، ولی قضایا را مانند آن حضرت درک میکند.روز عاشورا اصحاب در بین خود قرار گذاشته بودند که تا زندهایم، نگذاریم آسیبی به اهل و خانواده امام حسین (ع) برسد. موقع اقامه نماز ظهر، اصحاب زنده بودند و عدهای از آنها جلوی نمازگزاران ایستادند که مانع اصابت تیر به امام (ع) شوند. این نماز آخر هم برای عمر سعد خیلی سنگین تمام شد، زیرا مردم میدیدند که امام حسین (ع) بر خلاف تبلیغات منفی، نماز میخواند. وقتی عمر سعد دید این حالتی که امام حسین (ع) در پیش گرفته، ممکن است سپاه او را پراکنده کند، دستور داد که دیگر به صورت تن به تن نجنگید و به صورت گروهی حمله کنید. با هجوم دستهجمعی سپاه عمر سعد، همه اصحاب امام حسین (ع) به شهادت رسیدند. علیاکبر (ع) با مشاهده این وضعیت، به عنوان اولین نفر از اهلبیت به میدان نبرد قدم نهاد. این نشان میدهد که آن بزرگوار، تالیتلو امام حسین(ع) بوده است؛ یعنی بعد از شخص امام حسین (ع)، درک جامع از وضعیت را ایشان داشته است. البته امام زینالعابدین (ع) استثنا، و عالِم به غیب بود؛ اما در بین کسانی که علم عادی و کسبی داشتند، علیاکبر (ع) دارای علم جامع بود، و با آن علم جامع، پا به میدان نبرد گذاشت. میشود این مطلب را گفت که امام حسین (ع) برای هیچ کس مانند علی اکبر (ع) در زمان شهادت ایشان، اظهار بیتابی نکرد؛ و این شدت بیتابی، جایگاه علیاکبر (ع) را نزد امام حسین (ع) نشان میدهد. خدایا ما را با او محشور بگردان!
ادامه مباحث گذشتهجلسه گذشته، مطالبی را درباره تفاوت بین عملیات روانی و عملیات فیزیکی بیان کردیم و گفتیم که عملیات فیزیکی به مجموعه اقداماتی گفته میشود که به قصد نابودی و ضربه زدن به دشمن انجام میشود، و ابزار آن، از نوع ابزار فیزیکی است؛ ولی در عملیات روانی به جای استفاده از ابزار فیزیکی، سعی میشود که برای نابودی دشمن، بر روی فکر دشمن اثر گذاشت، به صورتی که دشمن بدون درگیری و خونریزی، تسلیم شود و چیزی را که از او مطالبه میشود، تقدیم کند. همچنین گفتیم که عملیات شیطان در این دنیا، از نوع عملیات روانی است، و او توانایی انجام عملیات فیزیکی را ندارد. اولین عملیات روانی را هم در این عالم، شیطان بر علیه حضرت آدم (ع) انجام داد؛ یعنی بر روی فکر آن پیامبر اثر گذاشت و باعث شد که ایشان، مرتکب عملی بشود که از آن نهی شده بود. ارتکاب آن عمل، موجب شد که آدم (ع) از جایگاه خوب به جایگاه بد منتقل شود. شیطان حضرت آدم (ع) را مجبور به کاری نکرد، بلکه به گونهای بر روی فکر او اثر گذاشت که خود ایشان، عملی را انجام دهد.
نقش تجربه در زندگی بشربالأخره آدم (ع) و همسرش با تجربه بسیار تلخی از بهشت خارج شدند. زمانی که در آن باغ بودند، به لباس احتیاج نداشتند و بنابراین به خیاط هم نیازی نداشتند. آنجا نیاز به کشت و کار نداشتند، زیرا همه چیز بر اساس رویش طبیعی بود. به خانه و سقفی که زیر آن بروند، نیازی نداشتند، زیرا هوا همیشه آنجا معتدل بود. از آن باغ با آن خصوصیات، به زمینی آمدند که اگر جنگل بود، باید در مقابل حشرات موذی، جایگاهی برای محافظت خود درست میکردند؛ و اگر در بیابانِ دنیا فرود آمده بودند، چون در بیابان غذایی پیدا نمیشود، لازم بود آب را از دل زمین بیرون بیاورند، تا بتوانند با آن به کشت و کار بپردازند. در برابر گرما و سرما نیز باید برای خود لباس و جانپناه میساختند. این تجربه، تجربه خیلی سختی برایشان بود و باعث شد که در ادامه زندگی، هرگز مرتکب خطایی نشوند. ما هم اگر تجربه گذشتگان به طور مداوم جلو چشمانمان باشد، هرگز خطا نخواهیم کرد؛ مثلا اگر یک بار تجربه انفجار برای ما اتفاق بیفتد، محال است که دیگر در مورد گاز، بیاحتیاطی کنیم و هر موقع میخواهیم کبریتی را روشن کنیم، به یاد آن سوختن میافتیم. بنابراین اگر ما تاریخ را به عنوان یک تجربه مطالعه کرده و به آن یقین پیدا کنیم، هرگز خطا نمیکنیم و مثل حضرت آدم (ع) میشویم، زمانی که از آن باغ بیرون آمد. از آن به بعد، هر موقع که شیطان به سراغ حضرت آدم (ع) میآمد، آن پیامبر به او میگفت: دور شو؛ تو همان کسی هستی که ما را از آن مکان راحت، به این مکان سخت فرستادی. این نکته را هم باید دانست که ما بر سر سفره آماده آمدهایم؛ در حالیکه آدم (ع) موقع آمدن به زمین، ابزاری برای زندگی در اختیار نداشت. البته آدم (ع) در سطح عالی دارای علم بود، ولی ابزاری برای استفاده از این علم نداشت. خدای متعال، ابزار را خلق نکرد و به آدم (ع) گفت: ابزار را باید خودت بسازی.اینکه بعضی میگویند: «آدم (ع) غارنشین بوده است»، شاید بتوان قبول کرد که بله؛ بشر مدتی به دلیل ضرورت اولیه، غارنشین بود؛ اما اینکه گفته شود: بشر یک دوره غارنشینی داشته است و بعد از آن، ساختن خانه را یاد گرفت، مورد قبول نیست. دلیل سخن ما این است که اولین مأموریتی را که خداوند به آدم (ع) داد، بنا کردن خانه کعبه بود: «إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبَارَكًا وَهُدًى لِّلْعَالَمِينَ» (آل عمران/96).
عدم دشمنی در بهشتدر جلسات گذشته بیان کردیم که قرآن میگوید: «قالَ اهبِطُوا بَعضُكم لِبَعضٍ عَدُوٌّ ... » (اعراف/24). این آیه دال بر آن است که اگر انسانها در داخل بهشت بودند، دشمنی معنا نداشت؛ چرا که دشمنیها بر سر اجناس به وجود میآید، و چون در بهشت محدودیتی در استفاده از مواهب و نِعَمات وجود ندارد، پس دشمنی در آنجا بیمعنا خواهد بود.
نیاز همیشگی به حجت الهیزمانی که آدم (ع) و حوا به زمین آمدند، به اعتبار «لولا الحُجَةُ لَساخَتِ الأرضُ بِأَهلِها»، آدم (ع)، امام و حجت خدا در زمین بود و همسرش، مأموم. فرقی نمیکند که دو میلیارد انسان بر روی زمین باشند و یا دو نفر؛ همیشه زمین نیاز به یک حجت و امام دارد.
داستان فرزندان آدم (ع)بعد از مدتی، حضرت آدم (ع) و همسرش دارای فرزندانی شدند و نیاز بود که آدم (ع) برای زمان بعد از خودش، جانشینی تعیین کند.خدای متعال بعد از نقل داستان حضرت آدم (ع) و مشخص کردن خط کلی قضایا، به سراغ نقل درگیری فرزندان آدم (ع) میرود: «وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَيْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبَا قُرْبَاناً فَتُقُبِّلَ مِن أَحَدِهِمَا وَلَمْ يُتَقَبَّلْ مِنَ الآخَرِ قَالَ لَأَقْتُلَنَّكَ قَالَ إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ. لَئِن بَسَطتَ إِلَيَّ يَدَكَ لِتَقْتُلَنِي مَا أَنَاْ بِبَاسِطٍ يَدِيَ إِلَيْكَ لِأَقْتُلَكَ إِنِّي أَخَافُ اللّهَ رَبَّ الْعَالَمِينَ» (مائده/27 و 28)؛ «و داستان راستين دو پسر آدم (ع) را برايشان بخوان؛ آنگاه که قربانيای کردند و از يکي پذيرفته شد و از ديگری پذيرفته نشد. گفت: تو را میکشم. گفت: خدا قربانی پرهيزگاران را می پذيرد. اگر تو بر من دست گشايی تا مرا بکشی، من بر تو دست نگشايم که تو را بکشم. من از خدا که پروردگار جهانيان است، میترسم».در اینجا سؤالی می شود: چرا دو فرزند آدم (ع) قربانی آوردند و چه ارتباطی بین قربانی آوردن و درگیری بین این دو وجود داشته است؟از این جمله که یکی از آنها به برادر خود گفت: «من تو را خواهم کشت»، معلوم میشود که این دو بر سر چیزی باهم اختلاف داشتهاند. حالا اینکه دعوای آنها بر سر چه چیزی بوده است، ما میخواهیم از خود قرآن به دست بیاوریم. در منابع دیگر، غیر از قرآن کریم، عنوان شده است که دعوای آنها بر سر زن بوده است، اما در قرآن، چنین چیزی مطرح نیست.آنچه که در منابع انجیلی و توراتی و اسلامی آمده است، این است که دعوای آن دو بر سر زن بوده است. به گفته این منابع، دو پسر حضرت آدم (ع) زن میخواستند. دو دختر هم بودند که یکی زیبا بود و دیگری زشت. (ما در اینجا کاری نداریم که این دو دختر، از نسل جن بودند یا از ملائک و یا از فرزندان خود آدم). آدم (ع) دختر زیبا را به برادر کوچک و دختر زشت را به برادر بزرگ داد، و در پی آن، مورد اعتراض برادر بزرگ قرار گرفت. آدم (ع) به آنها گفت: قربانی بیاورید؛ قربانی هر کس که قبول شد، دختر زیبا متعلق به او خواهد بود. بعد از اینکه قربانی برادر کوچک قبول، و قربانی برادر بزرگ رد شد، برادر بزرگ، برادر کوچک را به خاطر آن دختر به قتل رساند. این داستان شایع است، ولی در قرآن وجود ندارد. آیا ما میتوانیم این مطلب را از خود قرآن به دست بیاوریم؟ آنچه که به ذهن بنده آمده است و میشود درباره آن تحقیق کرد، این است که ما میتوانیم از داستان حضرت ابراهیم (ع)، برای فهمیدن این داستان استفاده کنیم:خدای متعال به حضرت ابراهیم (ع) فرمود: من میخواهم تو را به مقام امامت برسانم؛ ولی قبل از اینکه به مقام امامت برسی، باید تو را مورد ابتلا و آزمایش قرار بدهم: «وَ إِذِ ابْتَلىَ إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنّى جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا ... » (بقره/124). سختترین آزمون ابراهیم (ع)، قربانی کردن فرزندش بود: « ... قالَ يا بُنَيَّ إِنّي أَرَى فِي المَنامِ أنّي أَذبَحُك ... » (صافات/102). خدای متعال به چه دلیل میخواست از ابراهیم (ع) قربانی بگیرد؟ برای مسأله امامت بود و خداوند متعال هم اصل قربانی را نفی نکرد و گفت: «و فَدَیناهُ بِذِبحٍ عَظیمٍ» (صافات/107). پس در جایی از قرآن، قربانی بر سر مسأله امامت مطرح است. آیا از آنجا نمیتوانیم استفاده کنیم که داستان پسران آدم (ع) هم که خدا از آنها قربانی خواست، مسأله امامت بوده است؟ خدای متعال برای دعوا بر سر دو زن، قربانی نمیخواهد.خداوند متعال به آدم (ع) ابلاغ کرد که بعد از تو، این فرزندت جانشین تو خواهد بود. آدم (ع) این مطلب را به خانوادهاش اطلاع داد که «هذا ابنی الامامُ بَعدی». («بَعد» در اینجا به معنای زمانی نیست، بلکه به این معنا است که زمانی که من نیستم، او جانشین من است). زمانی که برادر بزرگ این مطلب را شنید، نسبت به آن اعتراض کرد. خداوند به فرزندان آدم (ع) فرمود: برای به دست آوردن مقام امامت، قربانی بیاورید؛ هر کس که قربانی او مورد پذیرش قرار بگیرد، مقام امامت به او داده میشود. قبول و یا عدم قبول قربانی هم بر اساس حکمت بوده است. مانند اینکه ما نماز میخوانیم و امام زمان (عج) نیز نماز میخواند؛ اگر نماز ما با نماز آن حضرت تعارض کند، نماز ما قبول نخواهد بود، ولی اگر نماز ما با نماز امام (ع) پیوند برقرار کند، قبول خواهد شد.حال باید پرسید که چرا قربانی یکی از پسران حضرت آدم (ع) قبول، و قربانی دیگری رد شد؟جواب این است که قربانی برادر بزرگ، قربانی امام نبود. اگر دعوای آنها بر سر زن بود، به کشتار نمیرسید. مقام امامت است که یکی بیشتر نیست و به همین دلیل، برادر بزرگ به کشتن برادر خود اقدام کرد، زیرا فکر میکرد که اگر برادرِ خود را بکشد، پدر ناگزیر است مقام امامت را بعد از خودش به او بدهد. یکی از دلایل کشته شدن ائمه (ع) توسط خلفای معاصرشان این بود که فکر میکردند با کشتن آن حضرات، معارضی برای آنها در روی زمین باقی نخواهد ماند.شما این را مطلب را ان شاء الله تحقیق کنید که آیا میشود از داستان حضرت ابراهیم (ع) در قرآن، مطلب مذکور را استفاده کرد یا نه؟