برنامه های سازمان نفاق برای محو اسلام 2

مجموعه تاریخ تطبیقی اسلام از حاج آقا طائب

چهارشنبه، 16 دی 1394

33 دقیقه

بسم الله الرحمن الرحیم

ادامه بیان سیاست‌های سازمان نفاق برای محو اسلام

در جلسات گذشته بیان شد که برنامه‌ سازمان نفاق پس از این‌که بعد از پیامبر(ص) در اریکه قدرت قرار گرفتند، این بود که اسلام را ریشه‌کن کنند. از مجموعه اقداماتشان فهمیده می‌شود که چهار طرح را در این زمینه عملیاتی کردند. طرح اول آن‌ها حذف علی بن ابی‌طالب(ع) بود که در این مسأله موفق نشدند. طرح دوم تحریف قرآن بود که آن هم به دلیل وجود امیرالمؤمنین(ع) ممکن نشد.

3.مورد سوم، از بین بردن سنت بود. مطلبی را در مورد سنت بگوییم که البته فقط به عنوان احتمال است؛ چون اگر خوب مفهوم نشود، موج مخالفت را به همراه دارد. آنچه که پیامبر اکرم(ص) در مسجد خیف فرمودند، این بود که من به زودی از نزد شما می‌روم و دو چیز در میان شما باقی می‌گذارم:‌ «کتابَ الله و عترتی اهلَ بیتی». منافقان این‌ عبارتِ «عترتی اهل بیتی» را به «سنّتی» تبدیل کردند؛ گفتند که پیغمبر(ص) فرموده است: «کتاب الله و سنتی». سنت در کنار کتاب خدا معرفی شد.

طبق گفته خود قرآن، با وجود این کتاب آسمانی، هیچ مطلبی مجهول نیست: «و نَزَّلنا علیک الکتابَ تبیاناً لكل شيء»(نحل/89). منتهی قرآن برای چه کسی معلوم است؟‌ خود قرآن فرمود: این کتاب را نازل کردیم؛ ولی برای تو معلوم است و تو باید قرآن را بیان کنی. واسطه بیان قرآن تو هستی.

اما باید توجه داشت که بیان قرآن،‌ بیان به‌روز و مستمر است؛ بنابراین نمی‌شود یک لحظه بیان از قرآن قطع شود. اگر بیان از قرآن قطع شود، در حقیقت این کتاب آسمانی وجود ندارد. پس وقتی پیامبر(ص) در دنیا نباشد، قرآن بدون بیان خواهد بود؛ طوری که کأنه قرآنی وجود ندارد. از این روست که پیامبر(ص) می‌فرماید: «کتاب الله و عترتی اهلَ بیتی. و إنهما لن یفترقا»؛ اگر قرآن می‌خواهی، قرآن با عترت معنا دارد.

چرا به پیامبر(ص) قرآن ناطق می‌گویند؟ دیگران هم قرآن می‌خوانند. تعبیر به قرآن ناطق از آیه «لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَاَ نُزِّلَ إِلَيْهِمْ (نحل/44) منشأ می‌گیرد. خدای متعال به پیامبر(ص) فرمود: بیان این قرآن با توست. قرآن، فيه تبيان لكل شيء هست؛ ولی این بیان کل شیء باید توسط پیامبر(ص) انجام گیرد. بعد از پیامبر(ص) هم اگر نیازی به بیان نبود، «و لن یفترقا» در روایت نبوی معنا نداشت. بنابراین سنت یعنی اهل بیت و اهل بیت یعنی سنت. پس اگر گفتیم: «انی تارکٌ فیکم الثقلین کتابَ الله و عترتی» و عترت را به معنای سنت گرفتیم، می‌توانیم بگوییم: «انی تارکٌ فیکم الثقلین کتاب الله و سنتی»؛ اما اگر سنت، به معنای سخنانی باشد که رسول‌الله(ص) داشته‌اند، «لن یفترقا» بی‌معنا خواهد بود.

ما به صورت تسامحی می‌گوییم تعبیر پیامبر(ص) در روایت مذکور، «سنتی» بوده است. حال می‌پرسیم: این سنت چه بوده است؟ این سنت بیاناتی بوده که پیامبر اکرم(ص) در توضیح قرآن فرموده‌اند. دقت داشته باشید، این‌که خدای متعال به پیامبر(ص) می‌فرماید: «لِتُبَيِّنَ»، این غیر از «لِتَقْرَأَهُ» است؛ «لِتَقْرَأَهُ» یعنی وقتی آیه‌ای بر پیامبر(ص) نازل می‌شد، باید برای مردم می‌خواند. قرائت با بیان فرق دارد؛ قرائت اعلان الفاظ است و بیان، اعلان معانی است.

پیامبر اکرم(ص) طی سنواتی که قرآن نازل شده است، قرآن را بیان کرده‌اند و مجموعه این بیانات، شده است «سنت». این بیان‌ها اِفهام مقصود است. شما اگر افهام مقصود را از بین بردید، الفاظ بدون معانی می‌ماند. اگر «لِتُبَيِّنَ» لازم نبود، خداوند متعال آن را ذکر نمی‌کرد. پس این قرآن با «لِتُبَيِّنَ» معنا پیدا می‌کند؛ اگر نباشد، قرآن قابل عمل نخواهد بود.

ما مبنا را بر این می‌گذاریم که پیامبر(ص) «لِتُبَيِّنَ للناس ما نُزِّلَ إليهم»(نحل/44) را از اول نزول قرآن تا آخر آن به طور کامل انجام دادند و روایت «إنی تارک فیکم الثقلین … » را به چیز دیگری حمل می‌کنیم. پیامبر اکرم(ص) طی این 23 سال «لِتُبَيِّنَ» را انجام داده است که به مجموعه این بیانات، سنت نام گذاشته‌اند. حال اگر شما این سنت را از بین ببرید، چه اتفاقی می‌افتد؟ قرآن بدون عمل می‌شود. پس منافقان برای پیشبرد اهدافشان باید این سنت را از بین ببرند که این کار را هم کردند.

اقدام مرحله به مرحله منافقان برای از بین بردن سنت پیامبر(ص)

این قضیه یقینی و اجماعی است که آن‌ها با روایات برخورد کردند. می‌دانید که در دوران جاهلیت، اعتماد افراد بر حفظ بوده و کتابت کم بوده است؛ اما پیامبر اکرم(ص) مردم را عادت به کتابت داد و به آن‌ها توصیه کرد که بنویسند. کاتبان وحی، خطبه‌های نماز جمعه‌ پیامبر(ص) را هم که تفسیر و بیان قرآن بود، می‌نوشتند. در این سخنان، حضرت آیات نفاق، آیات ولایت، آیاتی که در باب مؤمنین است و … را تبیین کرده است. به عنوان مثال، در آیه «إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُواْ الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ»(مائده/55) معلوم است که «والذین آمنوا … » به چه مصداقی اشاره می‌کند. این‌ها را حضرت بیان کرده است. اگر هم مصداقش را نگفته باشد، به طوری بیان کرده است که همه می‌فهمند مفهوم این آیه، عام نیست؛ این طور نیست که هر کس در حال رکوع زکات داد، مصداق این آیه شود. حضرت نمی‌خواهند مشخصاً بفرمایند که علی(ع) مصداق آیه است. حتی ایشان بعدها فرمودند مراد و مصداق اتم آیات مربوط به مؤمنین که در قرآن نازل شده است، علی بن ابی‌طالب(ع) می‌باشد.

این نکته را دقت کنید که قرار نیست آن‌ها فقط علی(ع) را خراب کنند؛ بلکه هدفشان تخریب اسلام و قرآن است. یکی از راه‌های تخریب قرآن هم این است که بیان رسول‌الله(ص) از کنار آن کتاب آسمانی برداشته شود. در این صورت، قرآن به دلیل این‌که بدون بیان است، نامفهوم می‌شود.

آنان برای نامفهوم شدن قرآن، ابتدا تصمیم گرفتند نقل را محدود کنند. گفتند: پیغمبر اکرم(ص) فرموده است: «قد كثُرت عَلَيَّ الكَذّابَةُ و ستَکثُرُ بعدی فمَن کَذَبَ عَلَيَّ مُتَعِمَّداً فليَتَبَوَّأ مَقعَدَه مِنَ النار(1)؛ بعد از من، خیلی بر من دروغ می‌بندند و اگر کسی بر من دروغ ببندد، برای خودش در جهنم، جایگاه آتشین درست کرده است». گفتند: اگر این مسأله قابل تحقق نبود، پیامبر(ص) به آن اشاره نمی‌کرد؛ پس معلوم است که تحقق پیدا می‌کند. ما به عنوان جانشین رسول‌الله(ص) برای جلوگیری از تحقق این مسأله باید اقدام عملی کرده و جلو دروغ بستن بر آن حضرت را بگیریم. راهش این است که باید دستور دهیم هر کس می‌خواهد از پیامبر(ص) روایتی را نقل کند، باید یا خودش از آن حضرت شنیده باشد و یا از کسی شنیده باشد که او از ایشان شنیده است. هیچ دسته سومی حق نقل روایت را ندارد. گفتند: این اقدام برای آن است که بتوانیم منشأ صدور حدیث را پیدا کنیم.

مدتی گذشت و دیدند فایده‌ای ندارد. گفتند: باید ناقل روایت، خودش روایت را از رسول‌الله(ص) شنیده باشد تا بتواند آن را نقل کند؛ دیگران حق نقل حدیث را ندارند.

مدتی گذشت و باز محدودیت دیگری گذاشتند؛ گفتند: تنها کسانی حق نقل روایت دارند که آن روایت را فرد دیگری هم شنیده باشد؛ یعنی بر سماع خودشان شاهد داشته باشند. اگر شخصی روایتی از پیامبر(ص) نقل کرد و برای آن شاهدی نداشت، توسط نظام حاکم شلاق می‌خورد.

نتیجه این سیاست را این گونه می توان تصور کرد:

سخنان پیامبر اکرم(ص) را کسانی که از اهالی مدینه بودند، شنیده بودند؛ اما مکه‌ای‌ها پای خطبه‌های حضرت نبودند و در نتیجه، سخنان رسول‌الله(ص) در اطراف و اکناف، باید توسط اهالی مدینه که پای صحبت‌های حضرت نشسته‌اند، تبلیغ می‌شد. حال اگر فردی از اهالی مدینه برای تبلیغ به شهری رفته و بالای منبر روایتی را از پیامبر(ص) نقل می‌کرد، طبق سیاست مصوب، حاکم شهر یقه‌ او را می‌گیرد و می‌گوید: آیا این روایت را شخص دیگری هم شنیده است؟ اگر پاسخ مبلّغ مثبت بود، حاکم شهر دستور می‌داد که آن شخص را از مدینه به آن شهر بیاورند.

به هر حال، نتیجه سیاست‌های محدودکننده آن‌ها در نقل روایات پیامبر(ص) این شد که در شهرهای دیگر سخنان آن حضرت بازگو نشود.

وقتی کار به این‌جا رسید، مردم برای حل مشکل، روایت را نقل نمی‌کردند؛ بلکه نوشته‌‌هایی را که شامل روایات پیامبر(ص) بود، ارائه می‌دادند و می‌گفتند: ما این نوشته‌ها را می‌دهیم و حدیثی از رسول‌الله(ص) بیان نکردیم.

نتیجه این اقدام، ترویج نوشته‌ها شد. حاکمان این بار اعلام نمودند: پیامبر اکرم(ص) از کتابت نهی کرد و فرمود: «لا تكتبوا عني شيئا سوی القرآن؛ فمن کتب عَنّی غیرَ القرآن فليَمحُه»؛ اصلاً از من چیزی ننویسید و فقط قرآن را بنویسید. طبق این حدیث جعلی، کتابت حدیث هم ممنوع شده و دستور دادند نوشته‌های قبلی را نیز از بین ببرند. در نتیجه، کسی حق نداشت حدیث بنویسید و یا حدیث نوشته شده را به دیگری بدهد؛ چراکه نشر کتابتی هم ممنوع شده بود.

نتیجه این اقدام آن‌ها هم این شد که مردم نوشته‌ها را نزد خود نگه می‌داشتند و بنابراین، تبادل روایات سرّی شده بود. این بار به فکر افتادند روایاتی را که در بین مردم است جمع کنند. این اتفاق چند بار و در زمان خلیفه اول و دوم اتفاق افتاد. به مردم اعلام کردند که هر کس نوشته‌ای از سخنان پیامبر(ص) دارد، بیاورد تا ما آن‌ها را به یک کتاب تبدیل کنیم. مردم خوشحال شده و نوشته‌های خود را آوردند. پیامبر اسلام(ص) ده سال در مدینه خطبه نماز جمعه خوانده بودند و معلوم است که مجموع آن‌ها چه اندازه نوشته می‌شد. حاکمان همه این نوشته‌هایی را که مردم آورده بودند، جمع کرده و آتش زدند. گفتند: ترسیدیم که در کنار کتاب خدا، کتابی دیگر درست شود!

یک بار هم خلیفه دوم این عمل را انجام داد. استدلالش این بود که موسی(ع) هم تورات را به صورت شفاهی بیان کرده بود؛ اما بنی‌اسرائیل بیان شفاهی تورات را مکتوب کردند و در نتیجه، در کنار تورات، کتابی دیگر پدید آمده و باعث شد تورات فراموش شود.

البته این‌که این کدام کتاب است، معلوم نیست؛ اگر اشاره به تلمود(2) است، تلمود شرح تورات و کتاب فتوایی است. ما کتاب دیگری غیر از آن پیدا نکردیم که مرجع و ملجأ یهود باشد.

پس از این اقدام نیز گفتند روایات به همان صورت شفاهی بماند؛ اما در مورد آن هم محدودیت ایجاد کردند.

با مجموع این اقدامات، سنت اصیل را از بین برده و سپس به فکر این افتادند که سنت جایگزین درست کنند. به همین منظور، افراد روایت‌سازی را درست کردند تا روایات جعلی را در میان مردم گسترش دهند.

نمونه ای از جعل حدیث

نقل است که روزی عمروعاص نزد معاویه نشسته بود. معاویه به او گفت: من خیلی زیرک بودم که توانستم علی(ع) را از میدان به در کنم. عمروعاص گفت: تو زیرک نبودی؛ کسانی که با آن‌ها سر و کار داری، حِمارند. معاویه پرسید: چرا؟ گفت: در نماز جمعه بعدی، قبل از خطبه‌ها من سخنرانی کرده و دروغی می‌گویم؛ ببین که مردم در مقابل دروغ من چه عکس‌العملی نشان می‌دهند.

روز جمعه در اثنای سخنرانی گفت: هر کس بتواند زبانش را به نوک دماغش برساند، بدون حساب وارد بهشت می‌شود. همه شروع به آزمایش کردند. عمروعاص دید که خود معاویه هم آزمایش می‌کند!

انبوه روایات جعلی در منابع اولیه اهل سنت

گفته‌اند که مُوَطّأ مالک در ابتدا 100 هزار روایت داشته است. بعد نگاه کرده و دیدند که این روایات باهم در تناقض است و در نتیجه، شروع به پاک‌سازی کردند. در نهایت، تعداد روایت هایی که باهم در تناقض نبودند، به 600 رسید.

این 100 هزار روایت چه بود و از کجا آمده بود؟! مسلماً همه آن‌ها ساخته افرادی مثل ابوهُریره و کعب‌الأحبار و ابودَرداء بود. این افراد انسان‌های نادرستی بودند که وقتی امیرالمؤمنین(ع) حاکم شد، به آن‌ها فرمود: یک بار سخن صادقانه‌ای بگویید که حقیقت غدیر خم چه بود؟ خیلی از آن‌ها گفتند: یادمان نیست! امام(ع) فرمود: خدایا! هر کدام دروغ می‌گوید، در این دنیا رسوایش کن. بعد از دعای حضرت، یکی پیسی گرفت؛ یکی جزام و دیگران هم به امراض دیگری دچار شدند و همه هم فهمیدند که منشأ بیماری آن‌ها از نفرین امیرالمؤمنین(ع) است. می‌گفتند: این بلایی که بر سر ما آمده، به دعای علی است؛ از این پس، حقیقت را کتمان نمی‌کنیم. شروع کردند شمه‌ای از آنچه را که پیامبر اکرم(ص) در مورد علی(ع) فرموده بود، بیان کردند.

ظلم در حق روایات معصومین(ع)

شایسته است تحقیقی انجام داده و تعداد روایت‌های اهل بیت(ع) را بدون در نظر گرفتن موارد تکراری به دست آوریم. سپس این تعداد را بر کل مدت عمر حضرات معصومین(ع) تقسیم کنیم و ببینیم که بقیه عمر آن بزرگواران به چه صورت گذشته است؟ قضیه چه بوده است؟ چرا تاریخ این‌گونه به ما تحویل داده شده است؟ از این‌جا مشخص خواهد شد که در حق روایات اهل‌ بیت(ع) چه ستمی صورت پذیرفته است.

(1) .الإحتجاج، ج2، ص447.
(2). تلمود یعنی آگاهی،‌ روشنایی و تفسیر.