تاریخ حوادث پس از رحلت پیامبر (ص) 4

مجموعه تاریخ تطبیقی اسلام از حاج آقا طائب

سه شنبه، 31 شهریور 1394

33 دقیقه

بسم الله الرحمن الرحیم

جریان مسجد و سقیفه

در مباحث گذشته به این‌جا رسیدیم که ماجرای سقیفه، عکس‌العملی در برابر اقدام مسجد بود. هر چه در این زمینه تحقیق بیشتری انجام می‌گیرد، زوایای بیشتری کشف می‌شود. امروز به روایتی در روضه کافی برخوردیم که در همین رابطه است. ظاهرا اولین خطبه نماز جمعه امیرالمؤمنین (ع) که در مدینه خواندند، آتشین‌ترین خطبه درباره افشاگری گذشته بود؛ بعد از آن، کمتر به این صراحت فرموده­اند که شما بعد از پیامبر (ص) چه کردید.

بر حسب این روایت، ایشان می‌فرماید: با این‌که پیامبر اکرم (ص) من را در غدیر خم معرفی کرده بود، اما در مسجد گفتند که «استخلف رسول‌الله فلانا؛ رسول‌الله (ص) فلانی را جانشین خود گذاشت».

حرکت اصلی مخالفان در مسجد بوده است. به اندازه­ای افرادشان قوی بودند که وقتی ادعا کردند جانشین پیامبر (ص) فلانی است،‌ در مسجد با انکار مواجه نمی‌شود. موقعی که به سعد بن عباده خبر می‌دهند درون مسجد چنین اتفاقی افتاده است، او به خزرجی‌ها فرمان تجمع می‌دهد و آن‌ها هم در سقیفه تجمع می‌کنند. بعد از تجمع خزرجی‌ها، به کسانی که در مسجد بودند، خبر می­رسد در سقیفه یک جریان اعتراضی نسبت به آنچه که در مسجد انتخاب شده است، به وجود آمده است. جریان مسجد پس از شنیدن این خبر به صورت چهار نفری به سقیفه می‌روند و مسجد را به بقیه می‌سپارند. در آن­جا وقتی که سعد بن عباده با آن‌ها مخالفت کرده و می­‌گوید: مگر پیغمبر (ص) علی (ع) را معرفی نکرده بود، پاسخ می‌دهند: انتخاب پیامبر (ص) مقطعی بوده است، نه برای این زمان؛ پیامبر (ص) امر امروز را به خود مسلمان‌ها واگذار کرده است!

پس در سقیفه بود که جانشینی را انکار کردند والا در مسجد منکر آن نشدند. این قضیه نشان می­دهد که این جریان چه اندازه قوی بوده است.

لزوم تحقیق در مورد روایات پیرامون سعد بن عباده

یک سلسله روایات در مورد سعد بن عباده است که لازم است پیرامون آن­ها تحقیق شود. در مورد جناب ابوذر هم روایاتی داریم دال بر این‌که او آدم تندرو و بی­منطقی بوده است! به عنوان مثال نقل می‌کنند که ابوذر در مدینه صحبت می‌کرد و در همان حال با استخوان شتر به سر عبدالرحمن بن عوف یا شخص دیگری زد. این داستان برای زمانی است که ابوذر 120 ساله بود. آیا از نظر جسمی، یک فرد 120 ساله می‌تواند استخوان برداشته و بر سر کسی بزند؟ این‌گونه روایات جعلی است. ابوذر منطقی‌ترین انسان در زمان خودش بود. اگر سیر زندگی ابوذر را نگاه کنیم، می‌بینیم هیچ گاه بدون دستور اقدامی نکرد. با این‌که همه چیز را می‌دانست، اما طی سال‌هایی که خلیفه اول و دوم بر سر کار بودند، مطلقا سخن مخالفی نمی‌گفت. البته وقتی نوبت به خلیفه سوم رسید و مقام، مقام بیان شد، به اندازه‌ای بیان ایشان منطقی و زیبا بود که شام را که در آن­جا تبعید بود، داشت به هم می‌ریخت. معاویه کسی نبود که برای برخورد با کسی کوچک­ترین تردیدی داشته باشد؛ اما حرکات ابوذر به قدری منطقی بود که برای مدینه نامه نوشت و گفت: اگر می‌خواهید شام برای ما بماند، ابوذر را برگردانید. کافی بود که آن‌ها یک اقدام عملی تند از ابوذر ببینند که در این صورت مسلّما او را در مدینه می‌کشتند. به هر حال، روایاتی بر علیه ابوذر جعل کردند تا اقدامات او را مسأله‌دار کنند.

برای سعد بن عباده هم چنین روایاتی درست کرده‌اند؛ مثلاً نقل کرده‌اند وقتی در فتح مکه، پیامبر اکرم (ص) غنائم را بین آل­امیه و امثالهم پخش کرد، اعتراض انصار بلند شد که ما زحمت کشیدیم و شما غنائم را به این‌ها دادید؟ گفته‌اند: اعتراض انصار توسط رئیسشان، سعد بن عباده صورت گرفت که به پیامبر اسلام (ص) خطاب کرد: یا رسول‌الله! این شیوه تقسیم غنائم طبق خواست خودتان بوده است یا این‌که امر الهی بود؟ اگر امر الهی باشد، ما اعتراضی نداریم؛ اما اگر خواسته خودتان بوده است، معترضیم.

طبق نقلی که کرده‌اند، پیامبر اکرم (ص) با شنیدن سخنان سعد، رو به انصار کرد و فرمود: آیا سخن شما هم همان سخن سیدتان است؟ گفتند: سید ما خدا و رسولش است. پیامبر (ص) رو به سعد بن عباده کرد و فرمود: سخن تو چیست؟ سعد گفت: سخن من این است که اگر خداوند به این نوع تقسیم غنائم امر نموده است، حرفی ندارم؛ اما اگر خواسته خود شماست، اعتراض دارم. پیامبر (ص) دوباره رو به انصار کرد و پرسید: سخن شما هم همان سخن سیدتان است؟ گفتند: سید ما خدا و رسول است. پیامبر اسلام (ص) بار سوم از سعد بن عباده پرسید و او هم گفته خود را تکرار کرد. وقتی آن حضرت برای بار سوم رو به انصار کرد و سؤال نمود: آیا سخن شما سخن سیدتان است، گفتند: سخن ما سخن سعد بن عباده است. این جمله را که گفتند، خدای متعال نورش را از انصار گرفت و برای «مؤلفة قلوبهم» از زکات، سهمیه‌ای الی الابد تعیین کرد.

طبق این روایت، سعد بن عباده یک فرد معترض به ولیّ زمان خودش بود؛ در حالی که خداوند در قرآن می‌فرماید: «و ما آتاكم الرسولُ فَخُذُوه» (حشر/7)؛ یعنی هر چه پیامبر (ص) به شما گفت، آن را انجام دهید. این سعد بن عباده که در سقیفه اعتراض می‌کند، همان کسی است که به پیامبر (ص) هم اعتراض داشت. طبیعتاً اگر در تاریخ از او سخن بگوییم، هیچ کس سخنی را از او قبول نمی‌کند. این مطلب را برای این گفتیم که متوجه باشیم در تاریخ از این دست روایات زیاد است.

ما در جلسات گذشته گفتیم که جریان مخالف امیرالمؤمنین (ع) توانستند جریان سقیفه را به نفع خودشان مصادره کنند. آن‌ها سعد بن عباده را کشتند و بعد از آن هم در تاریخ گفتند سعد فرد فاسدی بوده است. در حالی که سعد را ترور کرده بودند، این‌گونه وانمود کردند که جنیان او را کشته‌اند و کسی هم حقیقت قضیه را پیگیری نکرد. هر گاه در تاریخ گفته شود که فلان شخص از سیاسیون، به طاعون یا به وسیله جن مرده است، باید یک علامت سؤال روی آن گذاشت. یهودی‌ها و یهودی‌صفت‌ها در ترور به سم استاد هستند.

وقتی در سقیفه کار تمام شد و جریان مسجد توانستند سعد بن عباده را از میدان خارج کنند، نیروی مقاومی در برابر آن‌ها باقی نماند. تنها افراد اجتماع‌ کننده و معترض، همان سعد و اطرافیان او در سقیفه بودند؛ و الا در مسجد کسی به آن‌ها اعتراض نکرد که پیغمبر (ص) شما را جانشین قرار نداده است. پس معلوم می‌شود که آن‌ها در مسجد مشکلی نداشتند؛ مشکل عمده در سقیفه بود که آن را هم سرکوب کردند. البته سلمان در مسجد به تصمیم آن‌ها اعتراض کرد؛ اما او یک نفر بود و وقتی اعتراض می‌کرد، نهایتا می‌گفتند: ایرانی، حرف نزن!

علت عدم اعتراض امیرالمؤمنین (ع) به قضایای صدر اسلام

در تاریخ نقل نشده است که امیرالمؤمنین (ع) بیرون بیاید و در مقابل این قضایا اعتراض کند. علت این مسأله هم این بود که اگر پای خود را از خانه بیرون می‌گذاشت، همان سرنوشتی را پیدا می‌کرد که سعد بن عباده پیدا کرد و بلکه بدتر؛ همان‌جا و در همان مسجد او را می‌کشتند. اصلاً آن‌ها به دنبال این بودند که امیرالمؤمنین (ع) حذف فیزیکی شود. البته جنازه پیامبر (ص) منجی علی بن ابی‌طالب (ع) شد؛ چرا که وقتی از ایشان سؤال می­کردند چرا بیرون نمی‌آیید، می‌فرمود جنازه پیامبر (ص) را چه می‌کردم؛ شما خطا کردید که هنوز جنازه دفن نشده است، به سراغ این امور رفتید.

امیرالمؤمنین (ع) هم تا سه روز جنازه را دفن نکرد. وقتی قضیه مسجد تمام شد و خواستند به سراغ جنازه بیایند، امیرالمؤمنین (ع) جنازه را دفن کرد. علتش این بود که اگر آن حضرت جنازه پیامبر (ص) را قبل از آمدن آن­ها دفن نمی‌کرد، آن‌ها جنازه را به مسجد برده و خلیفه اول بر آن نماز می‌خواند و در نتیجه، جانشین بلا ریب پیامبر (ص) قلمداد می‌شد.

دسیسه ابوسفیان در اعلام آمادگی برای بیعت با علی (ع)

ممکن است سؤال شود که چرا ابوسفیان، امیرالمؤمنین (ع) را دعوت کرد تا با ایشان بیعت کند؟

جوابش این است: دقیقاً برای این‌که امیرالمؤمنین (ع) کشته شود، ابوسفیان ایشان را دعوت کرد. ابوسفیان فرد زیرکی بود و بی‌حساب سخن نمی‌گفت و شکی هم بر این وجود ندارد که هرگز اسلام نیاورد. علت این‌که ابوسفیان آن حضرت را دعوت کرد، این بود که می‌دانست پلِ به قدرت رسیدن بنی‌امیه، کسانی هستند که آن­زمان می­خواستند حکومت را به دست گیرند. اگر آن‌ها نبودند، بنی­امیه به قدرت نمی‌رسید. آن‌ها بودند که بنی‌امیه منفور و مطرود را پله­پله به قدرت رساندند. پس چرا به امیرالمؤمنین (ع) پیشنهاد یاری می‌کند؟ علتش این بود که می‌خواست امیرالمؤمنین (ع) بیرون آمده و شمشیر بکشد و در نتیجه کشته شود؛ کاری که شبیه آن در مورد سعد بن عباده اتفاق افتاد و با این‌که شمشیر هم نکشیده بود، اما دنده‌های او را شکستند؛ با این­که به شدت بیمار بود و به صورت خوابیده در سقیفه سخنانش را زده و اعتراض نمود. اگر هم به او کمک نکرده و از زیر دست و پا بیرون نمی‌کشیدند، قطعا همان‌جا کشته می‌شد.

اصلا قرار بود امیرالمؤمنین (ع) شمشیرش را به مدد چه کسی از غلاف بیرون بکشد؟ چه کسانی با ابوسفیان بودند که بخواهند پشت سر امیرالمؤمنین (ع) قرار بگیرند؟ معاویه، ولید بن عُقبه وامثال آن‌ها همراه ابوسفیان بودند. اگر علی بن ابی‌طالب (ع) به هوای این‌ افراد شمشیر می‌کشید و ناگهان آن‌ها در معرکه اعلام می­کردند که ما الآن متوجه شدیم حق با این طرف است و در نتیجه همگی یک طرف می‌ایستادند و امیرالمؤمنین (ع) هم یک طرف، در این صورت امیرالمؤمنین (ع) چه کار می­کرد؟

این را بدانیم که امیرالمؤمنین (ع) در این برهه از تاریخ، دست به شمشیر نبرد و احدی را نکشت؛ با این حال جنازه‌اش بیش از 100 سال پنهان بود. چرا؟ چون اگر می‌فهمیدند کجاست، جنازه را در می‌آوردند و آتش می‌زدند. چرا آتش می‌زدند؟ به خاطر کشته‌های صفین و غیره. در کشته‌های صفین فرد آبروداری نبود. حال اگر امیرالمؤمنین (ع) در همان روزهای اول بعد از وفات پیامبر (ص) مدعیان حکومت را که ادعای جانشینی داشتند و کسی هم آن را انکار نمی‌کرد، می‌کشت، چه اتفاقی می‌افتاد؟ مسلما در این صورت امیرالمؤمنین (ع) را قطعه قطعه می‌کردند.