تاریخ حوادث پس از رحلت پیامبر (ص) 3

مجموعه تاریخ تطبیقی اسلام از حاج آقا طائب

دوشنبه، 4 خرداد 1394

بسم الله الرحمن الرحیم

تسلط جریان مسجد بر جریان سقیفه

همان‌گونه که گفتیم، ابتدا خلیفه اول در خود مسجد، آرای مسلمانان را به دست آورده بود و پس از آن، حرکت سقیفه در واقع، یک حرکت اعتراضی نسبت به انتخاب صورت گرفته در مسجد بود. حضور چهار نفر در سقیفه و تغییر رأی آن، نشان می‌دهد که حرکت جریان مسجد تا چه اندازه بنیادین بوده است؛ بر خلاف حرکت طرف مقابل، یعنی جریان سعد بن عُباده که یک حرکت بی‌‌بنیاد و ناگهانی بوده است؛ یعنی سعد بن عباده برای حرکت خودش هیچ فکری نکرده بود. وقتی به او اطلاع می‌دهند جریان مسجد این‌گونه شد، فی‌البداهه تصمیم می‌گیرد که خلافت را به سمت خودش بکشد.

ساده انگارترین مسأله در باب حکومت‌ها این است که ما به وجود آمدن و به قدرت رسیدن آن‌ها را ناگهانی ببینیم. این‌که در طول تاریخ سعی داشتند القا کنند که انتخاب فلان پادشاه، یک انتخاب ناگهانی و اتفاقی و مربوط به بخت و اقبال است، سخن باطلی می­‌باشد. این‌گونه القائات را می‌کردند تا مردم به دنبال این نباشند که این فرد چگونه به حکومت رسید.

واقعیت این است که در طول تاریخ هر کس به حکومت رسیده است، حتماً یار و یاور داشته است؛ حتی نحوه تشکیل حکومت توسط پیامبر اکرم (ص) هم این‌گونه بوده است که ایشان ابتدا در مکه حرکت خود را شروع کرد و رفته‌رفته افراد زیادی به ایشان گرویدند. خبر این وقایع به مدینه رسید و اهالی آن شهر از پیامبر (ص) خواستند تا به آن شهر هجرت کند. پیامبر اسلام (ص) در پاسخ خواسته آن­ها فرمود: قبل از آمدن من، باید مقبولیت ایجاد شده و افراد مسلمان شوند و در پی آن، افرادی را به آن‌جا فرستاد و آن­ها شروع به تبلیغ کردند. پس از این وقایع و مقبولیت یافتن پیامبر (ص) در بین اهالی مدینه بود که جمعیتی از سران اوس و خزرج جمع شده و از آن حضرت درخواست کردند که به مدینه هجرت کند.

حال برمی‌گردیم به بحث قبلی. در جریان سقیفه، سعد بن عباده اصلا پیش‌بینی نمی‌کرد که طرف مقابل چنین حرکتی داشته باشد. البته در مورد این ادعا، اطلاع نوشتاری نداریم، ولی می‌شود از خود حرکت سقیفه آن را به دست آورد؛ چرا که وقتی سعد بن عباده به صورت ناگهانی به میدان آمده و اعتراضش را ابراز کرد، جریان مسجد وارد شده و به سهولت بر جریان سقیفه تسلط پیدا کرد. تسلط جریان مسجد به این نحو انجام شد که خلیفه اول به سعد بن عباده گفت: مگر از پیامبر (ص) نشنیدی که فرمود: «الأئمة بعدی کلهم من قریش»؟ سعد پاسخ داد: شنیده‌ام. ابوبکر پرسید: تو از قریشی؟ سعد گفت: نه. وقتی ابوبکر این را شنید گفت: پس چرا ادعا می‌کنی؟ با این استدلال خلیفه اول، سعد بن عباده قادر به پاسخگویی نشد.

البته گفتنی است که روایت مذکور توسط ابوبکر ناقص خوانده شد؛ درست است که پیامبر (ص) فرمود «الأئمة بعدی کلهم من قریش»، اما در ادامه روایت، اسامی ائمه را هم نام برد: «الأئمة بعدی کلهم من قریش أَولُهم علی». سعد بن عباده باید آن‌جا می‌ایستاد و می‌گفت که بله درست است؛ ولی پیغمبر (ص) فرمود: «أولُهم علی» و ما هم پای علی (ع) می‌ایستیم. این را نگفت.

ممکن است سؤالی به ذهن برسد که چرا زمانی که سعد بن عباده در سقیفه مردود شد، ابوبکر مورد مقبولیت قرار گرفت؟ جوابش این است که جریان مسجد از قبل زمینه‌سازی و کار کرده بود؛ به طوری که همان جماعتی از انصار که اطراف سعد بن عباده جمع شده‌ بودند، به شخصیت ابوبکر به عنوان یک شخصیت ممتاز نگاه می‌کردند و اگر قرار بود علی بن ابی‌طالب (ع) جانشین پیامبر (ص) نباشد، در نظر آن‌ها باید ابوبکر عهده‌دار این مسؤولیت می‌شد و به هر حال نوبت به سعد بن عباده نمی‌رسید. از این رو، وقتی سعد بن عباده در محاجه با ابوبکر محکوم شده و اعلام کرد که ما این قضیه را قبول نمی‌کنیم، ابوبکر سعد را به جمعیت موجود واگذار کرد و آن‌ها هم سعد را واگذاشته و ابوبکر را سر دست بلند کردند.

علت عدم قیام امیرالمؤمنین (ع) به امر حکومت پس از پیامبر (ص)

باید به این نکته توجه داشت که اگر در آن شرایط امیرالمؤمنین (ع) از خانه بیرون می‌آمد، مورد پذیرش قرار نمی‌گرفت و با این سخن مواجه می‌شد که پیامبر اکرم (ص) شما را در آن مقطع معرفی کرده است، ولی الآن برای حل بحران‌ها مناسب نیستی!

از طرفی، گروهی که در این برهه در مقابل علی (ع) ظاهر شده و ابوبکر را به خلافت رساندند، یک تیم متشکل بوده و اعضایشان هم در جامعه دارای آبرو و موقعیت بودند و از همین رو، چشم مسلمانان به دهان همین حلقه اول و دومی بود که کنار پیامبر (ص) حضور داشتند. سخن آن‌ها این بود که می­گفتند درست است پیامبر اکرم (ص) علی (ع) را به عنوان وصی خود انتخاب کرد، ولی در آن زمان بحرانی نبود. پیامبر (ص) یک نظر ارشادی داده و امرش امر مولوی نبوده است؛ اگر هم امر مولوی داده است، حسب مقتضیات زمان عوض می‌شود؛ چرا که آن روز، جامعه مسلمین آرام بود، ولی الآن جامعه بحران‌زده و ناآرام است!

این‌ سخنان هیچ کدام منطقی نبودند؛ اما وقتی افرادی که منطقی‌های یک جامعه محسوب می‌شوند، سخن بی­منطق بزنند، بدترین حالت پیش می‌آید؛ چرا که شما می‌خواهید سخن غیر منطقی آن­ها را رد کرده و منطق ارائه دهید، ولی آنان بی­منطقی را منطق معرفی می­کنند. در این شرایط، منطق شما کاری از پیش نمی­برد.

ما سابقا هم گفتیم که در معرفی امیرالمؤمنین (ع) به عنوان امام وخلیفه، حجت برای مردم تمام بود و لازم نبود علی بن ابی­طالب (ع) خودش وارد میدان شود. آنچه که مانع از اجرای دستور پیامبر (ص) در معرفی امیرالمؤمنین (ع) شد، مسأله توطئه و فتنه بود. فتنه را تنها زمانی می‌توان به هم زد که به اندازه فتنه‌گرها نیرو باشد. علی بن ابی‌طالب (ع) در این فتنه سه چهار نفر بیشتر نیرو نداشت: سلمان، ابوذر، مقداد و عمار. بقیه همه بازی فتنه را خوردند. این نکته را دقت کنیم که اگر در فتنه بیرون بیایید، آتش فتنه شما را سوزانده است.

اعتراض سلمان در مسجد

وقتی مخالفت سقیفه تمام، و ابوبکر در آن‌جا هم به عنوان خلیفه انتخاب شد، به مسجد برگشتند. در مسجد تنها معترض، جناب سلمان بوده است. سلمان نسبت به مسائل پیش‌آمده اعتراض می­کند، ولی آن‌ها سخنان سلمان را رد می‌کنند. سلمان که دید سخنانش فایده‌ای ندارد و کار تمام است، گفت: «کردید و نکردید و ندانید چه کردید». به همین صورت در بحار نوشته شده است (1). یکی گفت سلمان به رومی حرف زد. یکی گفت نفرین کرد. او به فارسی سخن گفت و کسی معنای سخنش را نفهمید.

دلایل امیرالمؤمنین (ع) برای شبانه و با تأخیر دفن کردن پیامبر (ص)

به هر حال، ابوبکر رئیس شد و هنوز جنازه پیامبر (ص) روی زمین بود. اگر ابوبکر بر جنازه پیامبر (ص) به عنوان امام جماعت نماز می‌خواند، دیگر همه چیز تمام می‌شد. امیرالمؤمنین (ع) تا غروب روز سوم جنازه را روی زمین نگه داشت و سپس شبانه دفن کرد. اولین جنازه‌ای که در اسلام شبانه دفن شد، جنازه پیامبر (ص) بود.

با توجه به مطالب مذکور، دو سؤال در این‌جا مطرح می‌شود: سؤال اول این‌که چرا علی (ع) جنازه پیامبر (ص) را تا آن زمان نگه داشت؟ و دوم این‌که چرا پیامبر (ص) شب دفن شد؛ در حالی که شب برای دفن جنازه خوب نیست؟

اما این‌که تا آن زمان نگه داشت، علتش این بود که اگر امیرالمؤمنین (ع) جنازه را روز اول دفن می‌کرد، بهانه‌ای برای این‌که از خانه بیرون نیاید، نداشت. به محض این‌که علی (ع) پای خود را از خانه بیرون می‌گذاشت، شهید می‌شد. یا باید بیعت با آن‌ها را می‌پذیرفت و یا به اعتراضاتش ادامه می‌داد. اگر به اعتراضات ادامه می‌داد، او را می­کشتند؛ چرا که نیرو نداشت.

ممکن است این سؤال پیش بیاید که در این وقایع، قبیله بنی‌هاشم کجا بودند و چرا از علی (ع) حمایت نکردند؟

اتفاقا این سؤال از امام صادق (ع) هم پرسیده شد (2). شخصی خدمت آن حضرت رسید و گفت: «أین عِزّ بنی‌هاشم» که امیرالمؤمنین (ع) را یاری کنند؟ امام (ع) فرمود: کدام عز بنی­هاشم؟ از بنی­هاشم جعفر و حمزه بودند که شهید شدند. عقیل می‌ماند و عباس که آن‌ها هم «مؤلفة قلوبهم» بودند. اگر حمزه بود، جایگاه وی درون اجتماع اجازه نمی‌داد که خیلی‌ها با ابوبکر همراه باشند.

پس امیرالمؤمنین سه روز جنازه را نگه داشت که اولاً به بهانه آن از خانه بیرون نیاید و ثانیا اگر روز اول جنازه را دفن می‌کرد، کسانی که به قدرت ‌رسیدند، جنازه را از خاک در می‌آوردند و می‌گفتند چرا عجله نموده و پیامبر (ص) را دفن کردی؛ ما می‌خواستیم بر جنازه ایشان نماز بخوانیم. با این بهانه جنازه را در می‌آوردند و کسی هم نمی‌توانست مقابلشان بایستد. اما وقتی پس از سه روز امیرالمؤمنین (ع) جنازه را دفن کرد، آن‌ها پرسیدند جنازه کجاست؟ آن حضرت فرمود: سه روز نگه داشتم و نیامدید. به این ترتیب، حرفی برای گفتن پیدا نکردند.

(1). بحارالأنوار، ج28، صص193- 194.

(2). ظاهرا از امام محمدباقر (ع) این سؤال پرسیده شده است. متن روایت این است:

عَنْ سَدِيرٍ قَالَ: كُنَّا عِنْدَ أَبِي­جَعْفَرٍ (ع) فَذَكَرْنَا مَا أَحْدَثَ النَّاسُ بَعْدَ نَبِيِّهِمْ (ص) وَ اسْتِذْلَالَهُمْ أَمِيرَالْمُؤْمِنِينَ (ع) فَقَالَ رَجُلٌ مِنَ الْقَوْمِ: أَصْلَحَكَ الله فَأَيْنَ كَانَ عِزُّ بَنِي هَاشِمٍ وَ مَا كَانُوا فِيهِ مِنَ الْعَدَدِ؟ فَقَالَ أَبُوجَعْفَرٍ (ع): وَ مَنْ كَانَ بَقِيَ مِنْ‏ بَنِي­هَاشِمٍ؟ إِنَّمَا كَانَ جَعْفَرٌ وَ حَمْزَةُ فَمَضَيَا وَ بَقِيَ مَعَهُ رَجُلَانِ ضَعِيفَانِ ذَلِيلَانِ حَدِيثَا عَهْدٍ بِالْإِسْلَامِ: عَبَّاسٌ وَ عَقِيلٌ؛ وَ كَانَا مِنَ الطُّلَقَاءِ. أَمَا وَالله لَوْ أَنَّ حَمْزَةَ وَ جَعْفَراً كَانَا بِحَضْرَتِهِمَا مَا وَصَلَا إِلَى مَا وَصَلَا إِلَيْهِ وَ لَوْ كَانَا شَاهِدَيْهِمَا لَأَتْلَفَا نَفْسَيْهِمَا. الکافی، ج8، ص189- 190.