مجموعه تاریخ تطبیقی اسلام از حاج آقا طائب
سه شنبه، 29 اردیبهشت 1394
بسم الله الرحمن الرحیم
عکسالعمل جریان نفاق در مقابل حادثه غدیر
همان طور که در جلسات گذشته گفتیم، جریان نفاق در غدیر خم با اقدام جدیدی از سوی پیامبر اکرم (ص) مواجه شد، و آن، اقدام ناگهانی برای معرفی امیرالمؤمنین (ع) به عنوان وصی و جانشین بود که برای آنها قابل باور نبود. دلیل بر این مطلب، سخن بعضی از اصحاب است که بعد از این جریان، خطاب به علی (ع) گفتند: «بَخ بَخ یا علی؛ أصبحتَ مولایَ و مولی کلِ مؤمن و مؤمنة» (الإرشاد، ج1، ص177). عبارت “أصبحتَ مولایَ و …” یعنی روز کردی، در حالی که ناگهان به این مقام رسیدی؛ یعنی اصلاً چنین چیزی قرار نبود اتفاق بیفتد و ناگهان این طور شد.
در مقابل، جریان نفاق سعی کرد اولا معرفی علی (ع) توسط پیامبر (ص) را مقطعی نشان دهد؛ و ثانیا از نظر مقبولیت عامه، این معرفی را زیر سؤال ببرد. البته اقدامات آنها مخفیانه بود، و به همین جهت، نمیشود دلیل صریحی بر بسیاری از این اقدامات در تاریخ پیدا کرد؛ بلکه از حواشی میتوان پی به آنها برد.
جریان نفاق وقتی وارد مدینه شد، طبیعتا نسبت به جوان بودن امیرالمؤمنین (ع) ایجاد سؤال کرد. آنها یک شبکه بودند و شبکه به راحتی میتواند سخنش را پخش کند. شما وقتی متوجه میشوید که شبکهای در مقابل شما کار میکند، به سرعت با یک شبکه اطلاعرسانی شروع به مقابله کردن میکنید؛ اما پیامبر اکرم (ص) در مدینه چنین شبکهای در اختیار نداشت؛ فقط نماز جمعه را داشت که در آنجا باید صحبت کرده و درباره این قضایا برخورد میکرد.
تشکیل سپاه اسامه و عکسالعمل منافقان
پیامبر اسلام (ص) پس از ورود به مدینه که مصادف با ایام بیماری آن حضرت هم بود، سپاه اسامه را تشکیل داد. منافقان، به جوان بودن اسامه ایراد گرفتند، اما پیامبر (ص) با اعتراض آنها مقابله کرد و فرمود: دلیل شما برای رد کردن اسامه، جوان بودنش نیست، چون وقتی من پدر همین اسامه را برای نبرد اول موته، فرمانده قرار دادم، شما به فرماندهی او هم اعتراض کردید، در حالی که پدرش جوان نبود. (البته نکته قابل تأمل اینجاست که اگر تاریخ عامه را جستوجو کنیم، اعتراض منافقان به فرماندهی زید، پدر اسامه را پیدا نمیکنیم؛ چرا که آن قضیه را از تاریخ حذف کردهاند).
علت اینکه پیامبر اسلام (ص) در مقابل آنها این گونه جواب داد، این بود که منافقان در جامعه مدینه شایعه به راه انداخته بودند که علی (ع) جوان است و قدرت جانشینی پیامبر (ص) را ندارد؛ پس آن حضرت با جوابشان در مورد اسامه، در ذهنها جا انداخت که مشکل آنها با جوان بودن علی (ع) نیست، بلکه با اصل علی (ع) است.
به هرحال بعد از آنکه پیامبر اسلام (ص) فرمود: «خداوند هر کس را که با سپاه اسامه نرود، لعنت کند»، منافقان پذیرفتند که با سپاه اسامه بروند. البته رفتند، ولی نگذاشتند که این سپاه حرکت کند و به اسامه گفتند: اگر ما الآن برویم، چه کسی به جنازه پیامبر (ص) نماز بخواند؟
علت هراس پیامبر (ص) از معرفی علی (ع)
چرا پیامبر اکرم (ص) پس از نزول آیه «یَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ وَإِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللّهَ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ» (مائده/67) از معرفی علی بن ابیطالب (ع) نگران بود و هراس داشت؟
جواب این است که در ذهن پیامبر اسلام (ص) این بود که اگر من علی (ع) را معرفی کنم، برخی دچار یأس شده و حتی به انکار خودم دست میزنند؛ میگویند: تو اصلاً پیامبر نبودی؛ بلکه پادشاه بودی که میخواهی موقع از دنیا رفتنت، در نبود فرزند، دامادت را به عنوان جانشین قرار دهی.
اگر سران منافقان پیامبر اسلام (ص) را انکار میکردند، به دلیل محبوبیتی که داشتند، نصف مسلمانان را از اسلام برمیگرداندند؛ و در نتیجه بین مسلمانها و مرتدان جنگ واقع میشد و همه چیز از بین میرفت.
قضیه تشکیل سپاه اسامه هم در راستای همین تدبیر پیامبر (ص) بود. اگر این سپاه دچار جنگ داخلی میشد، همان چیزی که پیامبر (ص) از آن میترسید، اتفاق میافتاد؛ بنابراین آن حضرت، فرماندهی بر این سپاه گذاشت که هم زمینهای برای معرفی نفاق باشد و هم کار به جنگ داخلی نکشد. تدبیر پیامبر اکرم (ص) تدبیر الهی است.
عاقبت سپاه اسامه پس از رحلت پیامبر (ص)
بعد از مدتی خبر آمد که پیامبر (ص) از دنیا رفت و سپاه اسامه با شنیدن این خبر به مدینه برگشت. البته منافقان خبر مرگ پیامبر (ص) را در مدینه متوقف نگه داشته بودند، و این، حاکی از توانمندی آنها بود که به دروغ گفتند پیامبر (ص) رحلت نکرده است و همه هم قبول کردند.
وقتی سپاه اسامه وارد مدینه شد، این دو موج به همدیگر برخورد کرد؛ سپاه اسامه میگفت که پیامبر (ص) از دنیا رفته است، اما اهالی مدینه میگفتند که از دنیا نرفته است. در اینجا به سراغ یکی از سران منافقان آمده و گفتند: بیا و مشکل را قبل از اینکه جنگی واقع شود، حل کن. علت اینکه به سراغ او رفتند، این بود که او سیستم داشت، و این سیستم به راحتی بر سر زبانها میاندازد که فلانی میتواند مشکل را حل کند، چرا که او بزرگ ما، و مسنترین مهاجرین است!
بالأخره این شخص آمده و به خانه پیامبر (ص) نگاه کرد و سپس در اجتماع مسلمین گفت: «عاش سعیدا و مات سعیدا». با این سخن، خبر وفات پیامبر اکرم (ص) را امضا کرد.
در مقابل، یکی دیگر از سران منافقان، اعتراض داشت و میگفت: مگر پیامبر هم میمیرد؟ موقعی که آیه «وَ مَا مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِن مَّاتَ أَوْ قُتِلَ انقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ وَمَن يَنقَلِبْ عَلَىَ عَقِبَيْهِ فَلَن يَضُرَّ اللّهَ شَيْئًا وَسَيَجْزِي اللّهُ الشَّاكِرِينَ» (آْل عمران/144) بر او تلاوت شد، گفت: من این آیه را نشنیده بودم! (این آیه در جنگ احد نازل شد و مورد نزولش هم فرار خود این افراد از جبهه جنگ بود. مگر میشود انسان آیهای را که در مورد خودش نازل شده است، فراموش کند)؟!
سؤالی ممکن است به ذهن بیاید و آن اینکه چرا امیرالمؤمنین (ع) قبل از آمدن سپاه اسامه به مدینه، خبر رحلت پیامبر (ص) را تأیید نکرد و نگفت که سخن بعضی از منافقان مبنی بر زنده بودن آن حضرت، کذب است؟
جواب این است که امیرالمؤمنین (ع) در آن لحظات، در خانه و بالای سر جنازه پیامبر (ص) بود. اگر جنازه را رها میکرد تا وارد اجتماع شده و بگوید که پیامبر (ص) از دنیا رفته است، مردم خطاب به ایشان میگفتند: تو چه قدر دوست داری که پیامبر (ص) زود از دنیا برود! مردم مشتاق بودند که پیامبر (ص) از دنیا نرفته باشد؛ در نتیجه وقتی که به آنها گفته میشد پیامبر (ص) زنده است، خوشحال میشدند.
حَلّال بحران نشان دادن ابوبکر
پس از رحلت پیامبر (ص) اولین چیزی که در مدینه اتفاق افتاد، این بود که در ظاهر، ابوبکر توانست بحران بزرگی را که دامنگیر مدینه شده بود و میرفت که مدینه را در کشتار داخلی قرار دهد، حل کرد. این قضیه باعث شد که ابوبکر در نزد عدهای توانمند جلوه کند. در مقابل، سخن منافقان که میگفتند علی (ع) جوان است و نمیتواند بحرانها را مدیریت کند، در ذهنها مانده بود و با این جریان، خیلی راحت مورد پذیرش واقع شد. البته منافقان در ظاهر نیازی نمیدیدند که با سخن پیامبر (ص) درگیر شده و بگویند که آن حضرت، علی (ع) را معرفی نکرده است؛ بلکه میگفتند: سخن پیامبر (ص) برای آن زمان بوده است!
سکوت امیرالمؤمنین (ع) و عبرت از آن
پس از رحلت پیامبر (ص)، امیرالمؤمنین (ع) از خانه بیرون نیامد. این را بدانیم که برای امیرالمؤمنین (ع) راه انداختن جنگ امکان داشت؛ بنابراین، از اینکه آن حضرت جنگ به راه نینداخت، معلوم میشود که صلاح نبوده است. ما وجه صلاح را میخواهیم بفهمیم و الا اصل این که صلاح نبوده است، از سیره امیرالمؤمنین (ع) معلوم بوده است. میخواهیم ببینیم چرا جنگ به ضرر بوده است؟ اگر میخواهیم سیره علی (ع) را با زمان حال انطباق بدهیم، باید آن وجه را بفهمیم، چرا که سیره آن حضرت بر ما حجت است؛ یعنی هر گاه شرایطی که بر امیرالمؤمنین (ع) حاصل شد، در این برهه هم حاصل شود، واجب است همان تصمیم گرفته شود.
اختلاف خزرجیها با مهاجرین و اوسیها
در مسجد مهاجرین با ابوبکر بیعت کردند، و از انصار هم، اوسیها او را قبول داشتند؛ اما چون رئیس خزرجیها، سعد بن عُباده در خانهاش مریض بود، آنها فعلا متحیر بودند. بالأخره گزارش امور را به نزد سعد بردند. او گفت: بعد از این قضایا، چرا ابوبکر به خلافت رسید؛ مگر ما خودمان نمیتوانیم خلیفه بشویم که ابوبکر از مکه بیاید و اینجا رئیس شود؟ اگر قرار است علی (ع) خلیفه نباشد، ما خودمان خلیفه میشویم. از او پرسیدند: حال تکلیف چیست؟ گفت: به اهالی خزرجی بگویید: تجمعی به پا کرده و نسبت به خلافت ابوبکر اعتراض کنند.
چون مسجد در دست طرفداران ابوبکر بود، خزرجیها در محله خودشان که سقیفه بود، اعتراض کردند. بنابراین حرکت سقیفه در ابتدا برای اعتراض به حرکت مسجد بود.