تاریخ حوادث پس از رحلت پیامبر (ص) 1

مجموعه تاریخ تطبیقی اسلام از حاج آقا طائب

سه شنبه، 22 اردیبهشت 1394

31 دقیقه

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسات گذشته گفتیم که به دلیل قدرت جریان نفاق در مدینه، برای پیامبر اکرم (ص) ممکن نبود که امیرالمؤمنین (ع) را به صورت علنی به عنوان جانشین خود معرفی کند؛ چرا که در این صورت، جان هر دو بزرگوار به خطر ‌افتاده و کل اسلام از بین می‌رفت. در مناسبت‌های عمومی هم، پیامبر اسلام (ص) علی (ع) را با عناوین کلی معرفی می‌کرد.

ذهنیت مسلمانان صدر اسلام درباره جانشین پیامبر (ص)

در حجة‌الوداع، موقعی که پیامبر (ص) خطاب به مسلمانان فرمود: «من به زودی از بین شما می‌روم»، تاریخ نقل نکرده است که کسی از آن حضرت پرسیده باشد: بعد از شما چه کسی جانشین خواهد بود؟ عدم سؤال، یا به این دلیل بود که مسلمانان اصلاً نمی‌فهمیدند؛ در حالی که این امر، از آن جامعه سیاسی بعید بود؛ و یا این‌که چون می‌دانستند چه کسی بعد از پیامبر (ص) در رأس امور قرار می‌گیرد، بنابراین معنا نداشت که در مورد آن، از پیامبر (ص) سؤال کنند.

اگر توجیه دوم را پذیرفتیم، سؤال این است که در مورد جانشین، باور آن‌ها به چه کسی بود؟ دانستن این باور، خیلی مهم است که باید از روی قرائن به آن پی ببریم.

اگر باور مردم در مورد جانشین، علی بن ابی‌طالب (ع) بود، سؤال این است که پس چرا پیامبر اسلام (ص) نام ایشان را در معرفی نبرد تا مسأله به آن مهمی را تأکید کرده باشد؛ بلکه فقط فرمود: «إنی تارِکٌ فیکُمُ الثَقَلَینِ کتابَ اللهِ و عِترَتی». معلوم می‌شود قضیه این قدر روشن نبوده است که باور مردم، جانشینی علی بن ابی‌طالب (ع) باشد.

همچنان که پیامبر اسلام (ص) در اواخر عمر فرمود: کاغذ و دوات بیاورید تا مطلبی بنویسم که هرگز گمراه نشوید. مسلّما نظر آن حضرت، نوشتن نام امیرالمؤمنین (ع) به عنوان وصی بعد از خود بود. این‌جا هم این سؤال را می‌پرسیم که اگر وصایت علی (ع) برای مردم کاملا روشن بود، چه نیازی داشت که پیامبر (ص) آن را مکتوب کند؟ معلوم می‌شود که جانشینی امیرالمؤمنین (ع)، به عنوان یک موضوع بدیهی برای مردم مطرح نبوده است.

در غدیر خم هم که پیامبر اکرم (ص) علی بن ابی‌طالب (ع) را برای مردم معرفی کرد، باید ببینیم جریان نفوذ چگونه توانست سخن پیامبر (ص) را خراب کند. لازم است قدرت نفوذ این جریان را خوب درک کنیم تا متوجه شویم که چرا حوادث بعد از وفات آن بزرگوار به وجود آمد.

عدم استفاده اهل بیت (ع) از ولایت تکوینی در حل مشکلات

امیرالمؤمنین (ع) شخص ضعیفی نبود. اگر قرار بود با ولایت تکوینی با دشمنانش برخورد کند، کسی از آن‌ها زنده نمی‌ماند؛ اما این را باید دانست که اگر قرار است از ولایت تکوینی استفاده شود، باید در درجه اول آن را برای شیطان به کار بُرد تا خیال همه از شر او راحت شود! قرار بر این نبود که ایشان در حل مشکلات، از ولایت تکوینی استفاده کند، بلکه بایستی همه چیز طبق سنت جاریه الهی پیش برود تا مردم آزمایش شوند؛ همچنان‌که پیامبر اکرم (ص) هم در باب قضا فرمود: «إِنَّمَا أَقْضِی‏ بَیْنَکُمْ‏ بِالْبَیِّنَاتِ وَ الْأَیْمَانِ وَ بَعْضُکُمْ أَلْحَنُ بِحُجَّتِهِ مِنْ بَعْضٍ فَأَیُّمَا رَجُلٍ قَطَعْتُ لَهُ مِنْ مَالِ أَخِیهِ شَیْئاً فَإِنَّمَا قَطَعْتُ لَهُ بِهِ قِطْعَةً مِنَ النَّار» (الکافی، ج7، ص414). مضمون سخن آن حضرت این است که من بر اساس بینات و اَیمان قضاوت می‌کنم. بعضی‌ از شما، در گفتار از دیگران پیش هستید؛ شاهد می‌آورید؛ قسم دروغ می‌خورید و من می‌دانم این، قسم دروغ است، ولی بالأخره قضاوت من بر اساس ظاهر است.

به هر حال، قرار نیست که در این مواقع، اِعمال ولایت تکوینی شود.

دغدغه پیامبر (ص) برای حفظ وحدت جامعه

سخن ما این است که باید شناخت درستی از جامعه پیامبر اکرم (ص) داشت. آن حضرت برای خودش نمی‌ترسید و دوست داشت در راه اسلام شهید بشود، اما لازم بود جامعه را حفظ کند تا راه حق تداوم پیدا کند. ایشان می‌بیند اگر الآن امیرالمؤمنین (ع) را صراحتا معرفی کند، راه حق بسته می‌شود. البته درست است که معرفی‌های جزئی انجام شده بود، ولی بسیاری از مردم اساساً در جریان بعضی از این معرفی‌های پیامبر (ص) قرار نمی‌گرفتند و یا توسط عده‌ای خاص حمل بر مسائل جزئی می‌شد؛ چنانچه سخن پیامبر اسلام (ص) در جریان جنگ تبوک را که در حق علی (ع) فرمود: «أمَا تَرْضَي‌ أن‌ تَكُونَ مِنِّي‌ بِمَنزِلَة‌ هَارُونَ مِن‌ مُوسي‌ إلا أنَّهُ لا نَبي‌ بَعْدي‌»، حمل کرده‌اند بر این‌که مختص همان قضیه بود و لا غیر.

وقتی یک جریان مقتدر دست به دست هم داد تا نگذارد فضائل امیرالمومنین (ع) معرفی شود، و از طرفی سران همان جریان، شبکه پیرامونی پیامبر اکرم (ص) شدند و اطراف او را گرفتند، معلوم بود که فضایل ایشان انتشار پیدا نمی‌کند. در زمان پیامبر اکرم (ص)، به صورت سازمان‌یافته می‌گفتند: نگذارید فضائل علی بن ابی‌طالب (ع) پخش شود.

علت عدم برخورد اصحاب خاص پیامبر (ص) با جریان نفاق

ممکن است سؤالی پیش بیاید که چرا اشخاصی مانند سلمان، ابوذر، مقداد، و عمار نتوانستند با جریان نفاق برخورد کنند؟

جوابش این است که جایگاه سلمان در مدینه این بود که یک ایرانی است و عشیره‌ای ندارد. ابوذر هم یک پیرمرد نود ساله بود که جایگاهی در اجتماع نداشت و پس از پیروزی مسلمانان در جنگ خیبر، به پیامبر (ص) ملحق شد؛ یعنی کلاً چهار سال را از مجموع ده سالی که آن حضرت در مدینه بود، درک کرد. عمار و مقداد هم برده سیاه بودند. علاوه بر این‌که سلمان و ابوذر و امثال آن‌ها کسانی بودند که تمام خدمات و مأموریت‌های پیامبر اسلام (ص) را آن‌ها انجام می‌دادند و فرصت زیادی نداشتند که اطراف آن حضرت حضور یابند. بنابراین، با این‌که آن‌ها شخصیت‌های بزرگ، و از لحاظ منزلت، نزدیک‌ترین مسلمانان به پیامبر (ص) و خاندانش بودند، اما در بین مسلمانان موقعیت اجتماعی بالایی را نداشتند که سخنشان مُطاع باشد.

نمونه‌ای از فضائل علی (ع) از زبان خود

روایتی هست که با این‌که سند محکمی ندارد، اما آوردنش خالی از لطف نیست:

روزی یک یهودی در نماز جمعه کوفه نزد امیرالمؤمنین (ع) آمد و گفت: یا علی! می‌گویند تو خیلی ادعا می‌کنی و خودت را از انبیا برتر می‌دانی! آن حضرت فرمود: نه؛ من چنین نگفته‌ام؛ ولی آیا اشکالی دارد که من عنوان برتری داشته باشم؟

یهودی گفت: برتری تو بر آدم (ع) چیست؟ امیرالمؤمنین (ع) فرمود: خداوند آدم (ع) را به بهشت فرستاد و فرمود: همه چیز بر تو حلال است، و فقط از این درخت گندم نخور. اما آدم (ع) با وسوسه شیطان از آن گندم خورد.

من با این‌که در مکتب اسلام، گندم حلال است، به احترام امر خداوند تا توانستم نان گندم نخوردم. حال بگو آیا من برترم یا آدم (ع)؟ یهودی گفت: تو.

سپس پرسید: برتری تو بر نوح (ع) چیست؟ امام (ع) فرمود: فرزند نوح (ع) کافر بود. به محض این‌که موج زیر پایش زد، آن پیامبر الهی گفت: خدایا! فرزندم را نجات بده. خداوند او را سرزنش کرد که این تقاضا را نباید داشته باشی.

ولی من شمشیر کشیدم و اقوام خودم را که مشرک بودند، کشتم. آیا من برترم یا نوح (ع)؟ یهودی گفت: تو.

دوباره پرسید: برتری تو بر ابراهیم (ع) چیست؟ آن حضرت فرمود: ابراهیم (ع) خورشید و ماه و همه را دیده بود، ولی در نهایت گفت: «رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتَى» (بقره/260). خداوند به او گفت: ایمان نداری؟ گفت: ایمان دارم، ولی می‌خواهم یقین کنم.

سپس امام (ع) خطاب به یهودی فرمود: در حالی که اگر همه پرده‌ها برای من کنار برود، ذره‌ای به عقیده‌ام اضافه نمی‌شود.

یهودی گفت: تو چه برتری بر موسی (ع) داری؟

امیرالمؤمنین (ع) فرمود: خداوند به موسی (ع) گفت: سمت فرعون برو. موسی (ع) گفت: با چه چیز نزد او بروم؟ خدای متعال فرمود: در دستت چیست؟ گفت: عصا. فرمود: بینداز. زمانی که موسی (ع) عصا را انداخت، تبدیل به ماری بزرگ شد و آن پیامبر خدا فرار کرد. خداوند معجزه ید بیضا را هم به موسی (ع) داد و بعد به او فرمود: حالا برو. موسی (ع) گفت: خدایا! من یک نفر از فرعونیان را کشته‌ام؛ برادرم را هم با من بفرست.

پس از نقل داستان حضرت موسی (ع)، امیرالمؤمنین (ع) فرمود: پیامبر (ص) سوره برائت را به من داد و فرمود: به مکه برو و بخوان. من با این‌که بسیاری از مشرکین را کشته بودم، نگفتم یک نفر را با من بفرست، در حالی که نه ید بیضای موسی (ع) را داشتم، و نه عصایش را. حال آیا من برترم یا موسی (ع)؟ یهودی گفت: تو.

سپس پرسید: برتری تو بر عیسی (ع) چیست؟ فرمود: مادر عیسی (ع) خادم خانه خدا بود. او توسط روح‌القُدُس باردار شد، ولی به محض این‌که می‌خواست بچه خود را به دنیا بیاورد، خداوند گفت: از مسجد بیرون برو.

ولی مادر من بیرون از خانه خدا بود و وقتی درد زایمان او را گرفت، خداوند دیوار را شکافت و گفت: وارد بیت شو.

علی (ع) پرسید: حال آیا من برترم یا عیسی (ع)؟ یهودی گفت: تو.

موقعی که این گفت‌وگو پایان یافت، مردم از همدیگر می‌پرسیدند: مگر علی (ع) در کعبه به دنیا آمده است؟!‌

امروز هم با این‌که شکاف دیوار خانه کعبه معلوم است، و هر اقدامی انجام داده‌اند تا آن را از بین ببرند نتوانسته‌اند، اما با پرده آن را پوشانده‌اند و مانع انتشار این فضیلت درباره علی (ع) می‌شوند؛ به طوری که الآن بسیاری از اهل سنت نمی‌دانند علی بن ابی‌طالب (ع) در کعبه به دنیا آمده است.