تاریخ پیامبر اسلام 7

مجموعه تاریخ تطبیقی اسلام از حاج آقا طائب

سه شنبه، 19 اسفند 1393

47 دقیقه

بسم الله الرحمن الرحیم

وقایع جنگ بدر

پس از هجرت مسلمانان به مدینه، مشرکان در صدد بودند که نیرو جمع کرده و به آن شهر حمله کنند. برای این اقدام، به پول نیاز داشتند. به همین جهت، سرمایه‌گذاری مشترکی کردند؛ به این صورت که، یک کاروان مشترک درست کردند که به تجارت برود و سودش هزینه جنگ علیه مدینه شود.

کاروان مشرکان که عازم شام بود، از مدینه عبور می‌کرد. پیامبر اسلام (ص) از طرف خداوند مأمور شد که از حرکت این کاروان جلوگیری کند. ابوسفیان، فرمانده کاروان با تدابیر خاص خود توانست آن را از مدینه عبور داده و به شام رسانَد؛ اما متوجه شد که پیامبر اسلام (ص) کاروان را شناسایی کرده است و در بازگشت از شام، در معرض خطر قرار می‌گیرند؛ بنابراین از مکه تقاضای کمک کرد.

در مکه اختلاف پیدا شد که آیا ما برای حمایت از این کاروان بیرون برویم یا نه؟ ابولهب مخالف بود و می‌گفت: «بگذارید این کاروان از دست برود؛ مجدداً از راه دیگری پول و نیرو جمع می‌کنیم. اگر خودمان ضربه بخوریم، شیرازه به هم می‌ریزد». در مقابل، ابوجهل پافشاری کرده و گفت: باید به کمک کاروان برویم.

بالأخره قریش به طرف مدینه حرکت کردند، اما سیر قضایا به جایی انجامید که نه آن‌ها به کاروان رسیدند و نه مسلمانان. علتش این بود که بر خلاف انتظار، موقعی که ابوسفیان از مدینه عبور کرد و به مسیر اصلی برگشت، مجدداً به مسیر فرعی رفت؛ در حالی که قریش که برای حمایت از کاروان آمده بودند، از مسیر اصلی می‌آمدند. پیامبر اسلام (ص) هم طبق اطلاعاتی که گرفته بود، برای رسیدن به کاروان، مسیر اصلی را طی کرد؛ در حالی که موقع رسیدن به بدر (که در مسیر اصلی قرار داشت)، خبری از کاروان نبود. البته همان‌جا به جای کاروان، با سپاه قریش مواجه شدند.

تصور سپاه قریش این بود که شاید مسلمانان ما را تعقیب کرده و از بین ببرند؛ در حالی که اگر قریش دست به هجوم نمی‌زد، پیامبر اکرم (ص) کاری با آ‌ن‌ها نداشت. سپاه قریش بر اساس جهل و اشتباه محاسباتی‌شان در رفتار پیامبر (ص)، اقامه جنگ کردند.

مسلمانانی هم که به همراه پیامبر (ص) بودند، به خاطر جنگ نیامده بودند، بلکه هدفشان، گرفتن کاروان بود. و چون عِده و عُده برای جنگ نداشتند، اکثریت آن‌ها پیشنهاد عقب نشینی دادند. آنان متوجه نبودند که اگر عقب نشینی می‌کردند، ابوجهل به مدینه حمله می‌کرد؛ فلذا پیامبر (ص) آن‌ها را ترغیب به ماندن کرد. ولی به هر حال سپاه اسلام ترسیده‌ بود.

نقل می‌کنند: پیامبر اکرم (ص) تا صبح بیدار بود‌ و‌هنگام صبح مسلمانان آرایش گرفتند. آن حضرت حمله را آغاز نکرد و این نشان می‌دهد که اگر مشرکان برمی‌گشتند، پیامبر (ص) کاری با آن‌ها نداشت و تعقیبشان نمی‌کرد؛ هر چند اگر در صدد هجوم به مدینه برمی‌آمدند، آن حضرت در مقابلشان می‌ایستاد.

اما در مقابل، کفار جلو آمده و مبارز طلبیدند. در این‌جا باید به یک نکته دقت کرد و آن این‌که در تمام نبردهایی که بین مسلمانان و دیگران اتفاق افتاد، هدف جبهه مقابل، فقط کشتن پیامبر اسلام (ص) بود. از همین رو مسلمانان وعده دادند که از پیامبر (ص) دفاع کنند.

وقتی مشرکان جلو آمده و مبارز طلبیدند، جناب حمزه، علی (ع) و زید، پسر عموی‌ پیامبر (ص) جلو رفتند. هر سه از اقوام پیامبر (ص) و جزء مهاجرین بودند. از انصار کسی داوطلب مبارزه با مشرکان نشد.

سه نفری که از طرف مشرکان به میدان آمده بودند، کشته شدند، و امیرالمؤمنین (ع) در کشتن هر سه مشارکت ‌کرد. این‌جا اولین نقطه‌ای است که علی بن ابی‌طالب (ع) به این شکل در ذهن‌ها توانمند جلوه کرد.

سرپیچی از دستور پیامبر (ص)

بعد از کشته شدن سه نفر، پیامبر (ص) دستور حمله داد و در یک مدت کوتاه، مشرکان مغلوب شده و پا به فرار گذاشتند. در این لحظه، پیامبر (ص) به مسلمانان دستور داد تا آن‌ها را تعقیب کنند، اما آن‌ها سرپیچی کرده، و در عوض، 70 نفر از مشرکین فراری را اسیر گرفتند. پیامبر اسلام (ص) آن‌ها را نسبت به این عملشان توبیخ نمود. پاسخ آن‌ها این بود که اسرای حاضر، گرانقیمت هستند و ما هم فقیر؛ بنابراین اسرا را با طلا معاوضه ‌کنیم تا وضع زندگی‌مان مطلوب شود. پیامبر (ص) فرمود: اسرا باید کشته شوند، چرا که این‌ها رهبران شرکند و اگر رها شوند، سال بعد نیرویی را جمع و دوباره حمله می‌کنند. این عده از مسلمانان باز هم در مقابل امر پیامبر اسلام (ص) تسلیم نشده و بنای مخالفت نهادند.

پیامبراسلام (ص) هنوز به عنوان حاکم در مدینه جا نیفتاده بود؛ و به همین دلیل، زمانی که حضور برای جنگ بدر را اعلام کرد، از کل شهر مدینه فقط 180 نفر به آن حضرت پیوستند. بقیه افراد شرکت کننده در بدر، مهاجرینی بودند که از مکه آمده بودند. بیشتر کسانی هم که از دستور پیامبر (ص) سرپیچی کرده و مشرکان را به اسارت گرفتند، از مهاجرین بودند.

با دقت در لایه زیرین این قضیه، به این نکته پی می‌بریم که پشت قضیه، یک جریان و فکری در جنگ بدر برای اسیرگیری اقدام کرده، و این حادثه، یک امر عادی نبوده است. این فکر در بعضی وجود داشت که نباید شرک ضربه بخورد، زیرا شرک سپر یهود بود. اگر مشرکان در جنگ بدر شکست می‌خوردند، کمر شرک شکسته می‌شد، و بعدها نمی‌توانستند جنگ احد را به راه اندازند. از طرفی، پیامبر اکرم (ص) هم می‌توانست در مدینه، یک افق قوی را علیه منافقین و همچنین یهود باز کند.

پیامبر اسلام (ص) تا سال هشتم مبتلا به مشرکان بود؛ در حالی که با از بین رفتن سران آن‌ها در سال دوم (سال وقوع جنگ بدر) شرشان از سر مسلمانان مرتفع می‌شد. با تداوم عملیات شرک، فرصتی هم برای منافقان به وجود آمد تا جبهه خود را محکم کنند.

پس از به اسارت گرفتن مشرکان، سخنان کذبی هم به پیامبر (ص) نسبت داده شد که هر اسیری چند نفر از مسلمانان را باسواد کند، آزادش می‌کنیم. سخن ما این است که همه تواریخ نوشته‌اند: «اهالی مکه خودشان بیسواد بودند»؛ پس با وجود این، چگونه می‌توانستند به دیگران سواد بیاموزند؟!

علاوه بر این، سخنان کذب دیگری هم ساخته‌اند تا به طریقی عمل اسیرگیری را توجیه کنند. عمق قبح اسیرگیری، در این آیه قرآن آشکار می‌شود: «لَوْلاَ كِتَابٌ مِنَ اللّهِ سَبَقَ لَمَسَّكُمْ فِيمَا أَخَذْتُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ» (انفال: 68)؛ یعنی: اگر نبود این‌که خدای متعال می‌خواست به شما مهلت دهد، به خاطر این اسیرگیری بر شما عذاب بزرگی نازل می‌شد.

وقتی غزوه بدر انجام شد، تحولی در مدینه صورت گرفت، چون کسی فکر نمی‌کرد که پیامبر (ص) از آن جنگ پیروز برگردد. موقعی که پیامبر (ص) از بدر بازگشت و مسلمانان از کشته شدن ابوجهل و امثال او باخبر شدند، تازه باور کردند که آن حضرت قدرت اداره آن شهر را دارد.

نبرد با بنی‌قَینُقاع

بلافاصله پس از جنگ بدر، قبیله بنی‌قَینُقاع آمده و با پیامبر (ص) اعلان جنگ کردند، و به این ترتیب، یهود اولین خاکریزش را عملیاتی کرد. به هر مقدار که بر اثر جنگ بدر روحیه مثبت در مدینه ایجاد شده بود، با این اقدام تضعیف شد. با تأمل در آیاتی از قرآن که شأن نزولشان مربوط به این برهه است، می‌فهمیم که ماجرای بنی‌قینقاع، یک فتنه بود و برای پیامبر (ص) خیلی هزینه داشت، زیرا این قبیله، چسبیده به مدینه، و با برخی از قبایل هم‌پیمان بود. حتی برخی از انصار که به عمق فاجعه پی نبرده بودند، به دفاع از آن‌ها برآمده و خواستار عدم مقابله با آن‌ها شدند.

به هر تقدیر، بنی‌قینقاع از مدینه بیرون رانده شد. البته بر اثر جوسازی‌ای که در مدینه توسط سیستم تبلیغاتی یهود و منافقان صورت گرفت، مسلمانان نتوانستند آن‌ها را به هلاکت رسانند.

آمادگی برای جنگ اُحُد

بعد از وقوع جنگ بدر و شکست مشرکان از مسلمانان، یهود مدینه به مکه رفتند و ابوسفیان با توصیه و خطدهی آن‌ها، عزاداری نسبت به کشتگان بدر را ممنوع کرد؛ چرا که می‌خواستند داغ کشته‌شدگان تازه بماند، و به این وسیله کینه‌شان نسبت به مسلمانان در جنگ بعدی محفوظ باشد.

ابوسفیان یک سپاه 3000 نفری تشکیل داد و دستور داد تا در جنگ پیشِ رو، زن‌ها هم همراهی کنند. او با این روش می‌خواست مردان لشکر، به خاطر غیرت نسبت به زنانشان، در جنگ ایستادگی کنند.

به پیامبر (ص) خبر دادند که مشرکین مکه به سوی مدینه می‌آیند. برای مقابله با دشمنان، دو نظر میان مسلمانان وجود داشت:

جنگ در داخل مدینه؛
جنگ در بیرون شهر.
نظر خود پیامبر (ص) دفاع شهری بود؛ چرا که مشرکان ابزار جنگ شهری نداشتند، و تنها ابزارشان، تیر و کمان و شمشیر بود که برای میدان باز مناسب بود، نه جنگ شهری. سخن پیامبر اسلام (ص) این بود که مشرکین را به شهر بکشانید؛ در این صورت، جنگ همگانی می‌شود، و از طرفی، مشرکان راه را در شهر گم می‌کنند و با مشکلات زیاد دیگری هم روبه‌رو می‌شوند.

پاسخ بعضی از مسلمانان این بود که شهر جنگی برای ما ننگ است. ما در این برهه هم، آن جریان مرموز را می‌بینیم که در جنگ بدر جوسازی کرده و اسیر گرفتند و این گونه، مشرکین را نجات دادند. آن‌ها در حالی ادعای ننگ بودن شهر جنگی را داشتند که بنا بر نقل تاریخ، همه جنگ‌های مدینه قبل از این برهه هم که بین اوس و خزرج اتفاق می‌افتاد، در داخل شهر انجام شده بود.

عده‌ای از جوان‌ها گفتند: «ما در جنگ بدر نتوانستیم حضور پیدا کنیم؛ اگر جنگ داخل شهر باشد، نمی‌توانیم به مقام شهادت نائل شویم». سؤالی که در این‌جا به ذهن خطور می‌کند، این است که در طول یک سالی که از جنگ بدر می‌گذشت، مگر چند نفر به سن و سال بالایی رسیده‌ بودند که این سخن گفته شود؟! نکته قابل تأمل این‌که در بین همین جوان‌های مدعی، کسانی بودند که هیچ موقع به جنگ نمی‌آمدند! به نظر می‌رسد این‌ توجیه‌ها برای مخفی نگه داشتن پشت پرده بیرون رفتن پیامبر اکرم (ص) در جنگ احد از شهر بود.

شروع جنگ احد

بالأخره پیامبر اسلام (ص) در مقابل اصرار بعضی‌ها، پذیرفت که جنگ در بیرون مدینه انجام پذیرد. (لازم به ذکر است پس از این‌که تصمیم به جنگ در بیرون شهر نهایی شد، بعضی از منافقان، مثل عبدالله بن ابی هم با این توجیه که جنگ در بیرون شهر اشتباه است، از همراهی پیامبر (ص) استنکاف کردند). تعداد افرادی که پیامبر (ص) را در این جنگ همراهی می‌کردند، یک سوم مشرکین بود. آن حضرت منطقه احد را انتخاب کرد که دشت باز نباشد و تنها یک لبه آن برای مبارزه باشد.

سپاه اسلام برای جنگ پیش رو آرایش شد. مشرکان 3000 نفر افراد جنگی با تجهیزات کامل بودند و به دست زن‌ها وغلامانشان هم طبل داده بودند. در مقابل، سپاه اسلام 1000 نفر بودند و فقط یک اسب داشتند که پیامبر (ص) روی آن نشسته بود. در تاریخ نوشته‌اند: مسلمانان هراس شدیدی داشتند؛ به طوری ‌ترسیده و صاف نگاه می‌کردند که گویا پرنده روی سرشان نشسته بود.

رئیس قبیله بنی‌عبدالله، طلحة بن ابی‌طلحه هل من مبارز طلبید. پیامبر (ص) امیرالمؤمنین (ع) را به جنگ او فرستاد و آن حضرت او را از پا در آورد. این‌جا دومین نقطه‌ای بود که امیرالمؤمنین (ع) در عملیات ظهور و بروز پیدا کرد. پس از به درک واصل کردن طلحه، علی (ع) سوار اسب او شده و به این ترتیب، صاحب اسب شد. در ادامه، ده نفر از مشرکان برای مبارزه جلو آمدند که حضرت آن‌ها را نیز به زمین انداخت. هر کسی که عَلَم سپاه مشرکان را برمی‌داشت، امیرالمؤمنین (ع) او را زده و به زمین می‌انداخت. دیگر کسی نبود که علم را بردارد.

پیامبر اسلام (ص) این‌جا نیز مانند جنگ بدر دستور داد که هجوم ناگهانی کنید. مسلمانان روحیه گرفته بودند و مانند سیل جلو می‌رفتند.

پیامبر (ص) به حدود پنجاه نفر فرموده بود: «شما تنگه را ببندید. حتی اگر به شما گفتند که مشرکین، ما را در مدینه تعقیب می‌کنند، یا ما در مکه مشرکان را تعقیب می‌کنیم، شما از محلتان تکان نخورید، تا دستور من بیاید».

خود پیامبر اسلام (ص) در قرارگاه بودند و نمی‌جنگیدند. از آن‌جایی که هدف مشرکان، کشتن وجود مقدس پیامبر (ص) بود، مسلمانان قول داده بودند از آن حضرت محافظت کنند؛ بنابراین جنگ را از اطراف ایشان دفع می‌کردند.

پس از مدتی جنگ و درگیری، مشرکان مغلوب شدند و زنان و اموالشان را گذاشته و فرار کردند. افرادی که در تنگه ایستاده بودند، در صدد ترک مأموریت و برداشتن غنائم برآمدند. فرمانده‌شان با اصرار آن‌ها را از این اقدام نهی کرد، اما آن‌ها تصمیمشان را عملی کرده و تنگه را ترک کردند. این افراد تازه‌کار بودند. اگر افق و هدف به صورت صحیح متجلی نشود، این عوارض طبیعی است. تنها در جایی این عوارض اثر نمی‌کند که عشق به هدف، به قدری بالا برود که امور مادی هیچ تلألؤی نداشته باشد و آن هم فقط از طریق وجه‌الله می‌شود. در روز عاشورا هم چون اصحاب امام حسین (ع) فانی در وجه‌الله بودند، چیزی را نمی‌دیدند؛ حتی نمی‌فهمیدند که شمشیر به آن‌ها می‌خورد!

بحثی در امکان سهو پیامبر (ص)

در این‌جا سؤالی را مطرح می‌کنیم: آیا امکان داشت پیامبر اکرم (ص) دچار سهو و اشتباه شود؟

به نظر ما درباره پیامبر اکرم (ص) سهو و اشتباه اصلا معنا ندارد. سهو یعنی عدم حضور؛ در حالی که پیامبر اکرم (ص) اصلاً غفلتی از خداوند ندارد.

گاهی ما نگاهِ معلول به علتی به دنیا داریم، و گاهی نگاه علت به معلولی. زمانی که دنیا را از طریق خدا دیدیم، نقطه جهلی برای ما وجود نخواهد داشت، چون خداوند علت این دنیاست. پیامبر اکرم (ص) هم در عین این‌که دنیا در نظرش چیز باارزشی نیست، همه دنیا را می‌بیند، اما در قالب خدا. بنابراین، سهو و غفلت و اشتباه در موضوعات برای آن حضرت مفهوم ندارد و اگر کسی بگوید که پیامبر (ص) دچار سهو می‌شد، آن حضرت را نشناخته است.

اما درباره روایاتی که دلالت بر سهو پیامبر (ص) می‌کنند، باید گفت: اولاً سند آن روایات ضعیف است؛ ثانیاً اگر آن روایات را قبول کنیم، می‌بینیم که امام صادق (ع) در یکی از همین روایات می‌فرماید: «خداوند متعال به پیغمبرش گفت: این طور رفتار کن تا دیگران یاد بگیرند». پس در حقیقت، دیگر سهوی صورت نگرفته است. البته اگر واقعا این استدلال از امام صادق (ع) صادر شده باشد، باید توجیهی برای آن بیابیم، والا اگر قرار باشد که چون دیگران دچار سهو می‌شوند، پیامبر (ص) هم دچار سهو شود تا آن‌ها ناراحت نشوند، پس باید در سایر امور هم چنین چیزی وجود داشته باشد؛ مثلاً چون مؤمنین دچار معاصی می‌شوند، پیامبر (ص) هم دچار معاصی شود! واضح است که چنین چیزی امکان ندارد.

حمله خالد بن ولید

بحث سهو پیامبر (ص) به این دلیل در این‌جا مطرح شد که در غزوه احد هم درباره آن حضرت گفتند: حالا یک سخنی را گفته است و چه بسا از روی سهو و اشتباه باشد! با این منطق، تنگه را رها کرده و به سراغ غنائم رفتند. نمی‌دانستند که پیامبر (ص) از اموری اطلاع دارد که آن‌ها از آن غافلند. واقع قضیه این بود که خالد بن ولید در بین درخت‌ها کمین کرده بود و موقعی که ترک مأموریت افراد گماشته شده به تنگه را مشاهده کرد، ناگهان حمله کرده و چند نفر باقی‌مانده در آن محل را شهید کرد و سپس خودش را به پیامبر (ص) رساند. از طرفی، مشرکینی هم که قبلا فرار کرده بودند، با اطلاع از حمله خالد، دوباره پا به میدان گذاشتند. ناگهان 200 نفر مشرک دور پیامبر (ص) را گرفتند، در حالی که کسی از مسلمانان، اطراف آن حضرت نبود. آن‌ها شروع کردند به پرتاب سنگ و تیر به طرف پیامبر (ص). آن حضرت با شمشیر می‌زد و گروهی از آن‌ها عقب‌نشینی کرده و افراد پشت سر سنگ می‌زدند. اگر 200 نفر با شمشیر برای جنگ یک نفر بیایند، شاید بشود با آن‌ها مقابله کرد، ولی اگر با سنگ و کلوخ باشند، مقابله امکان ندارد. چنانچه گفته‌اند، تعدادی از سنگ‌ها به زره پیامبر (ص) خورد و حلقه زره در استخوان سر آن حضرت فرو رفت. از همه جوانب به پیامبر (ص) سنگ می‌خورد؛ حتی دندان‌ها و پیشانی آن حضرت نیز در این سنگباران شکست. پیامبر اسلام (ص) روی زانو افتاده بوده و خونریزی داشت. در این شرایط بود که یک نفر فریاد زد: «پیامبر (ص) کشته شد»! بر اثر این شایعه، مسلمانان فرار کردند.

ایثار بی‌نظیر امیرالمؤمنین (ع) در دفاع ار پیامبر (ص)

امیرالمؤمنین (ع) می‌دانست که جان پیامبر اکرم (ص) در معرض خطر است؛ از همین رو، با این‌که آن سوی جمعیت بود، به سمت پیامبر (ص) می‌رفت تا آن حضرت را پیدا کند. علی (ع) در بین راه که عبور می‌کرد، هر کس که او را می‌دید، ضربه‌ای به او می‌زد، ولی آن حضرت توجهی نمی‌کرد. همه توجهش به این بود که به پیامبر (ص) برسد. موقعی خودش را به پیامبر (ص) رساند که تقریباً آخرین رمق مقاومتی در زانوانش بود. امیرالمؤمنین (ع) شروع کرد به عقب دادن حلقه محاصره. هفتاد ضربه در این میان به ایشان خورد. (البته «هفتاد» در این‌جا به معنای عدد کثرت است. به قدری زخم بر بدن مبارک ایشان وارد شده بود که وقتی بعد از جنگ می‌خواستند زخم‌ها را بدوزند، هر زخمی را که می‌دوختند، زخم کنار آن باز می‌شد).

بالأخره حلقه محاصره کنار رفت. در این‌جا امیرالمؤمنین (ع) در ذهن‌ها ماند. شمشیر ذوالفِقار هم این‌جا برای آن حضرت آورده شد. ذوالفقار شمشیر معجزه‌‌آسایی بود که هرگز کند نمی‌شد. گفته‌اند: آن شمشیر از تمام موانع عبور می‌کرد و هر زمان آن حضرت با ذوالفقار می‌زد، زره و صاحب زره را دو نیم می‌کرد.