بسم الله الرحمن الرحیم
بستن راه سوء استفاده از ورود پیامبر (ص) به مدینه
قبل از اینکه پیامبر اکرم (ص) به مدینه هجرت کند، آن شهر به صورت قبیلهای اداره میشد. در بدو ورود پیامبر (ص)، افراد زیادی تلاش کردند که آن حضرت در محله آنها ساکن شود؛ و به همین جهت است که در تاریخ میخوانیم: گیاهان مطلوب شتر را میآوردند تا شتر پیامبر (ص) به خاطر آن گیاهان، دنبال آنها راه بیفتد. اما آن حضرت راه هر گونه سوء استفاده را قطع کرد و فرمود: مهار شتر را رها کنید؛ این حیوان خودش میداند که کجا برود. (این نکته مهمی است که ما روحانیون وقتی وارد شهری میشویم، آگاه باشیم که به کجا خواهیم رفت. ما از اوضاع و احوال شهری که به آن رفتهایم، اطلاع نداریم و معمولاً به جایی میرویم که ما را میبرند؛ اما ناگهان میبینیم سر از خانهای در آوردیم که صاحبش شخص ثروتمندی است، ولی مردم با او مشکل دارند. این نکات را بایستی موقع رفتن به جاهای مختلف رعایت کرد).
بالأخره شتر پیامبر (ص) در برابر خانه فقیرترین شخص مدینه به زمین نشست؛ خانه کسی که حتی به ذهنش هم خطور نمیکرد از ورود پیامبر (ص) به خانهاش، سوء استفاده سیاسی کند. این خانه محقر، متعلق به ابوایوب انصاری بود.
اگر پیامبر (ص) خودشان خانه ابوایوب انصاری را انتخاب کرده بودند، چه بسا متهم میشدند به اینکه ضد سرمایهداری است، در حالی که اسلام نه ضد سرمایهداری هست و نه ضد فقرا؛ پیامبر اکرم (ص) منادی عدالت بودند و آمده بودند که اسلام و عدالت را اجرا کنند. چون پیامبر (ص) خودشان آن خانه را انتخاب نکردند، بلکه یک شتر این کار را کرد، اتهامی متوجه آن حضرت نمیشد، و از طرف دیگر، ابوایوب هم نمیتوانست از این قضیه سوء استفاده کند.
تلاش یکی از اصحاب برای مطرح کردن خود به عنوان جانشین
در مقابلِ خانه ابو ایوب انصاری فضایی بود که امکان ساخته شدن مسجد در آن وجود داشت. پیامبر (ص) پیشنهاد کرد که آن زمین را از آنها بخرد. آنها خطاب به پیامبر (ص) گفتند ما این زمین را مجانی به شما میدهیم، اما آن حضرت قبول نکرد. البته چون پیامبر (ص) از مکه فرار کرده بود، پولی همراهش نبود، و به همین جهت از مسلمانان خواست تا در این امر کمک کنند. یکی از اصحاب در این لحظه خواست که پول زمین را پرداخت کند، اما پیامبر (ص) نپذیرفت و فرمود: هزینه آن را مسلمانان میدهند. (اینجا سؤالی به ذهن میآید که چگونه این صحابی در آن برهه دارای پول بود؟! هر کس که از مکه میآمد، آمدنش به صورت فرار بود، و طبیعتا به همراه داشتن پول غیر عادی مینمود. علاوه بر اینکه مهاجرت مسلمین بعد از محاصره اقتصادی بود که اموال آنها در آن دوره توسط مشرکین مصادره شده بود. پس دلیل دیگر بر اینکه این صحابی به صورت حساب شده همراه پیامبر (ص) آمده بود، همین قضیه بود که همراهش پول بود. اگر هم گفته شود: «شاید اموال او در دوره محاصره اقتصادی مصادره نشده بود، و از این رو در زمان مهاجرت دارای پول بود»، ادعای ما ثابت میشود و آن اینکه مشرکین اصلاً به دنبال برخورد با او نبودهاند).
بالأخره پیامبر اسلام (ص) خانه ابوایوب انصاری را خرید. به این ترتیب، زمینهای اطراف مسجد هم قیمت پیدا کرد.
افرادی بودند که میخواستند نزدیک پیامبر (ص) و مسجد باشند. اینها دو دسته بودند: یک دسته کسانی که لازم بود کنار پیامبر (ص) باشند تا به آن حضرت کمک کنند؛ مثل امیرالمؤمنین (ع). در مقابل، عدهای هم بودند که قرب پیامبر (ص) را برای آیندهشان نیاز داشتند. مردم از زمان استقرار پیامبر اسلام (ص) در مدینه، به آن حضرت به عنوان یک حاکم نگاه میکردند که در آینده جانشین خواهد داشت. از طرفی، هیأتهایی که در آن برهه خدمت پیامبر (ص) میرسیدند، هیأتهای بیعتی بودند و در حاکمیت پس از آن حضرت نقشآفرین بودند. سیاست بعضیها این بود که یکی از اصحاب مشهور، در بین آن هیأتها نفر دوم اسلام معرفی شود. راهکار این سیاست عبارت بود از اینکه باید هر هیأتی که میآمد، آن شخص را کنار پیامبر (ص) میدید. از این طرف هم بایستی فرد مذکور ورود و خروج هیأتها را میدانست؛ از این رو نیاز داشت تا در کنار مسجد جا داشته باشد. علاوه بر این، میخواست به طور مداوم، ورود و خروج پیامبر (ص) و افراد تردد کننده به خانه آن حضرت را کنترل کند؛ بنابراین لازم بود خانه پیامبر (ص) را از نقطهای که دقیقاً روبه روی آن است، رصد کند. کار او این بود که هر کس درِ خانه پیامبر (ص) را میزد، از خانه خود بیرون میآمد و خودش را معرفی میکرد و سپس آن حضرت را صدا میزد. نتیجه اقدام او این میشد که فرد مراجعه کننده با ذهنیت دو نفر برمیگشت: رسولالله و آن صحابی.
قضیه سدالابواب
بعد از مدتی جبرئیل بر پیامبر (ص) نازل شد و گفت: یا رسولالله! تمام درهای باز شده به مسجد را گل بگیر. پیامبر اسلام (ص) دستور داد همه درها به جز درِ خانه علی (ع) را ببندند.
با این دستور، دو مشکل برای منافقان به وجود آمد:
منفذ اطلاعاتی آنها بسته شد.
مقام والای علی (ع) برای مسلمانها معرفی شد.
(بخاری روایتی را در صحیحش آورده است که پیامبر اسلام (ص) در پی دستور الهی مبنی بر بستن درها فرمود: «سُدُّوا الابوابَ الا خَوخَةَ ابیبکر»؛ یعنی: همه درها را به جز پنجره ابوبکر ببندید! ابن حجر عسقلانی هم در برابر روایت «سُدُّوا الابوابَ الا بابَ علي» همان روایت بخاری را آورده و سپس به جمع بین روایات پرداخته است که «سُدُّوا الابوابَ الا بابَ علي» یعنی فقط در علی (ع) باز بماند؛ و اما روایت «سُدُّوا الابوابَ الا خَوخَةَ ابیبکر» کنایه از خلافت بعد از پیامبر (ص) است، و الا اصلاً پنجرهای نبوده است! ابن حجر میگوید: منظور پیامبر (ص) این بوده است که بعد از وفات من، خیلیها سعی میکنند که پنجره باز کنند و حاکمیت را بگیرند؛ ای مسلمانان! حاکمیت کسی غیر از ابوبکر را نپذیرید! ابن حجر در ادامه بحثش حتی منکر اصل قضیه سد الابواب میشود و مراد پیامبر (ص) را فقط همان نفی خلافتِ شخص دیگر غیر از ابوبکر دانسته است).
منافقان در داستان سدالابواب دو اقدام انجام دادند: اول اینکه جوسازی کرده و گفتند: پیامبر (ص) به دامادش بیش از حد ارج مینهد. آنها افراد را تحریک کردند که این چه دینی است که یک جوان 23، 24 ساله را بر افراد 40، 50 ساله مقدم میدارد؟! آنها حتی حمزه را به قدری تحریک کردند تا اینکه خدمت پیامبر (ص) آمده و گفت: یا رسولالله! درِ خانه من را با این سن و سالم بستی و درِ خانه علی (ع) را که به جای فرزند من است، بازگذاشتی؛ آیا این اهانت نیست؟ پیامبر اسلام (ص) فرمود: من این درها را با رأی خود نبستم؛ خداوند دستور چنین کاری را به من داده است. با این سخن پیامبر (ص)، حمزه قانع شد و گفت: اگر دستور خداوند بوده است، پس حرفی نیست.
به هر تقدیر، اعتراض حضرت حمزه حاکی از جوی است که علیه امیرالمؤمنین (ع) به راه انداخته بودند. (البته چه بسا حمزه در ظاهر این اعتراض را انجام داد تا مسلمانان متوجه شوند این قضیه، یک دستور الهی بوده است).
دومین اقدام منافقان در داستان سدالابوب این بود که برای حفظ منفذ اطلاعاتی، شخصی از خودشان را فرستادند که برو و به پیامبر (ص) بگو: ما خیلی مشتاق هستیم که شما را ببینم؛ اجازه بده تا یک پنجره به طرف مسجد باز بگذاریم. پیامبر اسلام (ص) خواسته او را نپذیرفت و موقعی که با اصرار او مواجه شد، فرمود: درت را به طرف مسجد به صورت کامل ببند، طوری که به اندازه سر سوزنی هم باز نماند.
ازدواج فاطمه (س) با علی (ع)
اصحاب رسول خدا (ص) از جمله علائمی که از قبل، برای نبوت آن حضرت شنیده بودند، این بود که جانشینش دامادش خواهد بود. بر این اساس، عدهای تلاش میکردند با فاطمه زهرا (س) ازدواج کرده و داماد پیامبر (ص) شوند. محدودیتهای آن حضرت به گونهای بود که نمیتوانست به صراحت بگوید: من نمیخواهم به شما دختر بدهم. فرمود: امر ازدواج زهرا (س) به دست خداست.
پس از مدتی، پیامبر اسلام (ص) علی (ع) را احضار کرده و فرمود: خدای متعال امر کرده است تا زهرا (س) را به عقد ازدواج تو درآورم.
در پی این واقعه، منافقان در مدینه شایعه کردند که پیامبر (ص) رحم ندارد؛ دخترش را که این همه سختی کشیده است، به علی (ع) داد که هیچ چیز از دنیا ندارد. در تاریخ هم این اعتراض خود را به دروغ به حضرت فاطمه (س) نسبت دادهاند که آن بانوی بزرگوار به پیامبر اسلام (ص) فرمود: چرا من را به عقد یک جوان فقیر درآوردی؟!
بحثی در موضع «دربِ» خانه فاطمه (س)
درِ خانه حضرت فاطمه (س) به طرف مسجد پیامبر (ص) بود. مؤید ادعای ما این است که هر گاه پیامبر (ص) روی منبر مشغول خواندن خطبه بودند و حضرت زهرا (س) از خانه بیرون میآمد، پیامبر اسلام (ص) خطبه را قطع میکرد. برخی اوقات نیز به محض دیدن فاطمه (س) از منبر پایین میآمد و در برابر مسلمانان خم شده و دست دخترش را میبوسید و تا جایگاه بانوان او را بدرقه کرده و سپس برمیگشت و خطبه را از سر میگرفت. بنابراین باید درِ خانه فاطمه (س) در جایی میبود که پیامبر (ص) او را در بالای منبر میدید و چنین عکسالعملی نشان میداد. (هدف پیامبر اسلام (ص) از این اقدامات، مطرح کردن فاطمه (س) در اذهان مسلمانان بود. در نتیجه همین رفتارهای پیامبر (ص) بود که منافقان با همه ظلمهایی که انجام دادند، نتوانستند فاطمه (س) را از تاریخ محو کنند).
با توضیحات مذکور، متوجه میشویم: محلی که هماکنون به عنوان درِ خانه حضرت فاطمه (س) مشخص شده، نقطه مقابل دری است که در آن زمان بوده است.
علاوه بر اینکه در قضیه سدالابواب، همه درها به جز در خانه فاطمه (س) بسته شد. اگر درها رو به بیرون بودند (نه رو به مسجد)، نیازی به بستن آنها نبود.