حوادث سال پنجم، در بحث جریان احزاب، نقطهی عطفی شد در تاریخ کلّ اسلام اینکه تمام قبائل یهودی و مشرکین جمع شدند تا به اسلام ضربه بزنند و کار به آنجا رسید که از داخل مؤمنین دیگر وَتَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا (احزاب/۱۰) گمانهای بدی راجع به خداوند میکردند مَّا وَعَدَنَا اللَّهُ وَرَسُولُهُ إِلَّا غُرُورًا (احزاب/۱۲) و میگفتند پس وعده، فریب بود. چه کسانی این حرف را میزدند؟ وَإِذْ یَقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَالَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٌ…(احزاب/۱۲)
چون در این سالها منافقین شناخته شده وجود دارند. ما، دو نوع فی قلوبهم مرض در قرآن داریم، چون مرض دو نوع داریم: یکی بحث امراض اخلاقیست مثل همان آیهی یَا نِسَاء النَّبِیِّ لَسْتُنَّ کَأَحَدٍ مِّنَ النِّسَاء إِنِ اتَّقَیْتُنَّ فَلَا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَیَطْمَعَ الَّذِی فِی قَلْبِهِ مَرَضٌ وَقُلْنَ قَوْلًا مَّعْرُوفًا (احزاب/۳۲). گاهی هم قرآن از امراض سیاسی گفتگو میکند (لزومی ندارد مرض اخلاقی هم داشته باشد)، مثل فَتَرَى الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٌ یُسَارِعُونَ فِیهِمْ یَقُولُونَ نَخْشَى أَن تُصِیبَنَا دَآئِرَةٌ فَعَسَى اللّهُ أَن یَأْتِیَ بِالْفَتْحِ أَوْ أَمْرٍ مِّنْ عِندِهِ فَیُصْبِحُواْ عَلَى مَا أَسَرُّواْ فِی أَنْفُسِهِمْ نَادِمِینَ (مائده/۵۲) کسانیکه قلبهای مریض دارند، کسانی هستند که به سوی کشورها و دُول خارجی میل کردهاند و میترسند ورق برگردد. این یک مرض سیاسی است.
در سورهی احزاب، یک نکتهای وجود دارد و آن این است که، این دو مرض را به یکدیگر گره میزند. یعنی یکجا بحث این را میکند که منافقینی که ریشهشان از بحث فی قلوبهم مرضی شروع شده که عدم تثبیت در دین و… و کبراهای غیر دینی داشتند و از منطق غیر دینی استفاده میکنند، پیوندی دارند با بحث همین امراض اخلاقی. (مثل گره خوردن بحث منافقین به بحث پُر درآمدها. اگر صرفاً یک بحث اعتقادی است، چه ارتباطی به پول دار بودن دارد!؟ در آیه ۵۵ سورهی توبه فَلاَ تُعْجِبْکَ أَمْوَالُهُمْ وَلاَ أَوْلاَدُهُمْ إِنَّمَا یُرِیدُ اللّهُ لِیُعَذِّبَهُم بِهَا فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَتَزْهَقَ أَنفُسُهُمْ وَهُمْ کَافِرُونَ مال و مکنت اینها، تو را فریب ندهد. مگر نمیتوان از طبقات مختلف اجتماعی این آدمها را داشته باشیم؟ بحث این نیست که هر پولداری منافق است! بحث این است که یک گرهخوردگی بین طبقه منافقین و طبقه پُردرآمدها میبینیم. یعنی در دهکهای بالا. خب چرا یک بحث اعتقادی به این بحث گره میخورد!؟) از طرف دیگر، گرهخوردگی دیگری در همین سورهی احزاب دیده میشود: گرهخوردگی بحث مفاسد اخلاقی با بحث منافقین. این موضوع را در یک فرآیند اجتماعی نگاه کنید، نه یک بحث تک به تک فردی. در یک طیف اجتماعی که نگاه کنید، میبینید که چرا مثلاً وقتی مجموعههای آدمهای قرتی را جمعآوری کنید، این مجموعه چه گرایش سیاسیای پیدا میکند!؟ (عکسش صادق نیست). پس بین امراض سیاسی و امراض اخلاقی، یک پیوندی برقرار است، کمااینکه بین مال و دهک بالا و بحث نفاق یک پیوندی میبینیم. اینها شاخص اجتماعیست. که ما در تشخیص ببینیم چه گروههایی، به چه گروههایی پیوند میخورند. حتی ممکن است شعار آن گروه، شعار طبقهی پائین و مستضعف باشد اما آن گروه پیوند نمیخورد به شعار (نه نفر). در مباحث اجتماعی، جریان با جریان کار داریم. اصلاً تحلیلهایی که به لحاظ اجتماعی داشته باشیم، اگر با نفر کار کنیم، خیلی به انحراف خواهیم رفت. دهک بالا، پیوند خاصی با جریانی پیدا میکند، چرا؟ کسانی که به لحاظ اخلاقی میگوییم بداخلاقاند (به لحاظ مفاسد اجتماعی، هرزهگی،…) چرا این تیپ آدمها به گروه خاصی پیوند میخورند؟ این زیر سر ِ آن نکتهی ریشه است که اصلاً روی مبانی دین و کبراهای دین حرکت نکردن است. وقتی آن مرض اخراج شود، چیزهای دیگری را هم میگیرد. خب این کسی که دارای یک سری مفاسد اخلاقیست، پیوند میخورد با جریانی که در حاق دین میخواهد فرو برود؟ مسلماً نمیشود! بلکه پیوند میخورد با جریانی که شعارش تسامح و تساهل است؛ اگر این پیوند را نخورد باعث تعجب است!
یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ قُل لِّأَزْوَاجِکَ وَبَنَاتِکَ وَنِسَاء الْمُؤْمِنِینَ یُدْنِینَ عَلَیْهِنَّ مِن جَلَابِیبِهِنَّ ذَلِکَ أَدْنَى أَن یُعْرَفْنَ فَلَا یُؤْذَیْنَ وَکَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَّحِیمًا (احزاب/۵۹)بعد از احزاب، دشمنان خارجی اسلام تمام شدند. هم یهود بنیقریظه در این نقطه زمینگیر میشود، و هم مجموعهی مشرکین (دیگر یهودیان قبل از احزاب زمینگیر شده بودند). اینها تتمهی یهود در جریان مدینه بود که جنگ احزاب با اخراجیهای یهودیها راه میافتد و اینها یک کمک داخلی از یهود بنیقریظه دارند که تتمهی آن هم بعد از جنگ احزاب، همان داستان معروف یهود بنیقریظه و ریشهکن کردن و سَربریدن آنهاست. لذا یک یهود از توان افتاده و زخمخورده، یک مشرکین از توان افتاده، و تنها چیزی که در جامعهی اسلامی باقی میماند، گروه منافقین است. یعنی تفکر نفاق در جامعه باقی میماند. و آن موقع است که پیامبر (ص) با قدرت ظاهر میشود و آنها هم شروع به کار فرهنگی در مدینه میکنند. یکی از کارها، شروع بیبند و باری در مدینه است که بعد از احزاب شروع و جدی میشود. یعنی میفهمند کار فیزیکی نمیشود کرد، اما مبناها و عادات اسلامی را میشود تخریب کرد. این جاست که آیه میگوید یُدْنِینَ عَلَیْهِنَّ مِن جَلَابِیبِهِنَّ این جلباب را به خودتان قدری نزدیک کنید (به عبارتی، روی بگیرید) ذَلِکَ أَدْنَى أَن یُعْرَفْنَ فَلَا یُؤْذَیْنَاین بهتر است، بهتر شناخته میشوید. (به عفت بهتر شناخته میشوید)
ابتدا این توصیه را به بدنهی جامعه میکندکه خودتان را حفظ کنید، بعد لَئِن لَّمْ یَنتَهِ الْمُنَافِقُونَ وَالَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٌ وَالْمُرْجِفُونَ فِی الْمَدِینَةِ لَنُغْرِیَنَّکَ بِهِمْ ثُمَّ لَا یُجَاوِرُونَکَ فِیهَا إِلَّا قَلِیلًا (احزاب/۶۰)اگر آنها بس نکنند (کسانیکه در شهر اراجیف میگویند، خبرهای بیپایه میگویند)، من ِ خدا و توی پیامبر مردم را برای طرد این مرجفین، اغرا و تحریک میکنیم. یعنی یکجور طردی که شما از این به بعد در قرآن میبینید: در نساء، برخورد شدید؛ در توبه، میگوید با اینها جهاد کن (جهاد کردن با کسی که جزو بدنهی اسلامی است. جهاد با منافقین با جهاد با کفار متفاوت است. در جهاد با منافقین، به آنها سخت بگیر)
در آیات بالای سورهی احزاب داریم که وقتی منطقها از منطق دینی برمیگردد، کسانیکه مدینه را با نام قبلی صدا میزنند.
وَ إِذْ قالَتْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ یا أَهْلَ یَثْرِبَ لا مُقامَ لَکُمْاهل یثرب، شبیه ملیگراهای امروز؛ یعنی دل در گرو اسامی ِ قدیمی بستن: اینجا مدینةالنبی نیست، اینجا یثرب است. فَارْجِعُوابرگردید، دیگر نمیشود اینجا ماند وَ یَسْتَأْذِنُ فَریقٌ مِنْهُمُ النَّبِیَّ یَقُولُونَ إِنَّ بُیُوتَنا عَوْرَةٌ وَ ما هِیَ بِعَوْرَةٍ إِنْ یُریدُونَ إِلاَّ فِراراً (احزاب/۱۳)
بعد هم بهانهتراشی در فرآیندهای اجتماعی و قسم و حلف که در سورهی توبه بسیار دیده میشود، و استیذانهای غیر موجه برای فرار از زیر مسئولیتهای اجتماعی.
قَدْ یَعْلَمُ اللَّهُ الْمُعَوِّقینَ مِنْکُمْ وَ الْقائِلینَ لِإِخْوانِهِمْ هَلُمَّ إِلَیْنا وَ لا یَأْتُونَ الْبَأْسَ إِلاَّ قَلیلاً (احزاب/۱۸) اگر جنگ میآمدند، تنها کمی میجنگیدند
منافقین را اصلاً با اسم فی قلوبهم مرض یاد میکنند. کسانیکه کبراهایشان و قیاسهایشان دینی نیست. با منطقهای دینی فکر نمیکنند. و مِن باب فی قلوبهم مرضا فزادهم الله مرضا، کمکم مرضهایشان زیاد میشود. مِن باب آیهای که، آیا گمان میکنند خدا کینههای اینها را یک موقعی اخراج نمیکند!؟ خدا این کار را میکند! وقتی کینهها اخراج میشود، تبدیل میشود به کسانی که نافقوا بودند و حالا میشوند منافقین. این سیر کماکان ادامه دارد؛ یعنی یک عده هستند که فی قلوبهم مرض هستند (یعنی در بحث نفاق مبتدی هستند) و بعد میشوند منافقین و تا آنجا ظرفیت دارند که لیدر منافقین هم بشوند.
جریان منافقین جریانی است که قرآن میگوید اگر بخواهم بگویم یک دشمن، میگویم منافقین! هُمُ الْعَدُوُّ فَاحْذَرْهُمْ قَاتَلَهُمُ اللَّهُ (منافقون/۴)
رابطهی جریان کفار با منافقین، رابطهی جریان شیطان است با نفس! کما اینکه اگر نفس ِ دارای قابلیتی در شما وجود نداشته باشد، شیطان سمّی به شما خواهد داد، مثلاً در جیب شما خواهد رفت و عمل نمیکند. اگر حرکات کفار بلندگوی داخلی نداشته باشد، اصلاً اثر نخواهد داشت. نه جنگش، نه تبلیغاتش. ولی در طول تاریخ اسلام (علیالخصوص در مدینه) راپورتها، حرکتها، … همه یک مرکزیت داخلی دارد. نه این که یک ستاد داخلی دارد؛ نه! از همان فکری که مطابق آن فکر است، بلندگو پیدا میکند و آن حرف به منطق دینی خود ما ترجمه میشود. هر معارفی به ادبیات دینی قابل ترجمه است. دین، پتانسیل این ترجمه را دارد. بنابراین و ان یقولو تسمع وقتی حرف میزنند، تو دیگر گوش میکنی چون منطق محکم است، حرف چرتوپرت نمیزند.
منافقین، خودشان گاهی نمیدانند منافقند. منافق یا فی قلوبهم مرض یا نافقوا است که در جمعبندی ان الله جامع الکفار و المنافقین قرار میگیرد. اینها أَشِحَّةً عَلَیْکُمْ هستند. یعنی بخیل هستند برشما و پیروزیهایتان. اما وقتی پیروز هم بشوید، باز هم زبانشان دراز است و خودشان را مستحق در پیروزی میدانند فَإِذَا جَاء الْخَوْفُ وقتی خوفی برسد، مثلا بگویند امریکا میخواهد حمله کند رَأَیْتَهُمْ یَنظُرُونَ إِلَیْکَ تَدُورُ أَعْیُنُهُمْ کَالَّذِی یُغْشَى عَلَیْهِ مِنَ الْمَوْتِ وقتی چشمانشان را ببینی، انگار میخواهند به حالت غش بمیرند. حالا این، ممکن است پشت هزاران استدلال باشد فَإِذَا ذَهَبَ الْخَوْفُ وقتی خوف برطرف میشود سَلَقُوکُم بِأَلْسِنَةٍ حِدَادٍ أَشِحَّةً عَلَى الْخَیْرِ با زبانهای تیزی با شما صحبت خواهند کرد (نمیگویند ما اشتباه کردیم که!) و اگر غنائمی هم باشد، نسبت به آن چنگاندازی میکنند أُوْلَئِکَ لَمْ یُؤْمِنُوا فَأَحْبَطَ اللَّهُ أَعْمَالَهُمْ وَکَانَ ذَلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسِیرًا (احزاب/۱۹)
بعد در ادامه میگوید اسوه شما رسولالله باشد لَقَدْ کَانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ…(احزاب/۲۱) اما اینها گفتند ما از رسول فریب خوردیم وَلَمَّا رَأَى الْمُؤْمِنُونَ الْأَحْزَابَ قَالُوا هَذَا مَا وَعَدَنَا اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَصَدَقَ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَمَا زَادَهُمْ إِلَّا إِیمَانًا وَتَسْلِیمًا(احزاب/۲۲) اما مؤمنین بعد از مشاهده احزاب میگویند رسول درست میگوید و وعده هم همین است. وَمَا زَادَهُمْ إِلَّا إِیمَانًا وَتَسْلِیمًا(احزاب/۲۲) روی همین منطقهای دین، رسول بر اساس حجیتی که دارد، دستوری میدهد.
وَرَدَّ اللَّهُ الَّذِینَ کَفَرُوا بِغَیْظِهِمْ لَمْ یَنَالُوا خَیْرًا وَکَفَى اللَّهُ الْمُؤْمِنِینَ الْقِتَالَ وَکَانَ اللَّهُ قَوِیًّا عَزِیزًا (احزاب/۲۵) کفار را با خدا با این غیظ رد کرد و آن ها به هیچ چیز هم نرسیدند. و خدا مؤمنین را از قتال، کفایت کرد.
از اینجا به بعد سراغ یهودیها میرود وَأَنزَلَ الَّذِینَ ظَاهَرُوهُم مِّنْ أَهْلِ الْکِتَابِ مِن صَیَاصِیهِمْ وَقَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ فَرِیقًا تَقْتُلُونَ وَتَأْسِرُونَ فَرِیقًا (احزاب/۲۶) همین جریان یهود بنیقریظه است که محاصرهشان می کند و خدا باز با لشکر رعب میآید و این عجیب لشکریست! نه اینکه فکر کنید خدا فقط اینجا چنین میکند. در سورهی آل عمران سَنُلْقِی فِی قُلُوبِ الَّذِینَ کَفَرُواْ الرُّعْبَ بِمَا أَشْرَکُواْ بِاللّهِ مَا لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ سُلْطَانًا وَمَأْوَاهُمُ النَّارُ وَبِئْسَ مَثْوَى الظَّالِمِینَ (آل عمران/۱۵۱) میگوید ما در قلوب کفار کلاً رعب میاندازیم. چرا؟ نتیجهی طبیعی شرک، رعب و اضطراب است. نتیجهی طیبعی ایمان، إِذْ یُوحِی رَبُّکَ إِلَى الْمَلآئِکَةِ أَنِّی مَعَکُمْ فَثَبِّتُواْ الَّذِینَ آمَنُواْ سَأُلْقِی فِی قُلُوبِ الَّذِینَ کَفَرُواْ الرَّعْبَ فَاضْرِبُواْ فَوْقَ الأَعْنَاقِ وَاضْرِبُواْ مِنْهُمْ کُلَّ بَنَانٍ (انفال/۱۲) یوحی یعنی مداوماً وحی میکند به ملائکه که بروید مومن را تثبت کنید. پس نتیجهی ایمان تثبیت شدن است.اگر کسی آدم مرعوبیست و دائم از حوادث میترسد، بداند که شرک در دلش غلیظ شده است.
اگر کسی در حوادث، تثبتشده حرکت میکند، در سورهی ابراهیم داریم کهأَلَمْ تَرَ کَیْفَ ضَرَبَ اللّهُ مَثَلًا کَلِمَةً طَیِّبَةً کَشَجَرةٍ طَیِّبَةٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَفَرْعُهَا فِی السَّمَاء (۲۴) تُؤْتِی أُکُلَهَا کُلَّ حِینٍ بِإِذْنِ رَبِّهَا وَیَضْرِبُ اللّهُ الأَمْثَالَ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ (۲۵) وَمَثلُ کَلِمَةٍ خَبِیثَةٍ کَشَجَرَةٍ خَبِیثَةٍ اجْتُثَّتْ مِن فَوْقِ الأَرْضِ مَا لَهَا مِن قَرَارٍ (۲۶) یُثَبِّتُ اللّهُ الَّذِینَ آمَنُواْ بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَفِی الآخِرَةِ وَیُضِلُّ اللّهُ الظَّالِمِینَ وَیَفْعَلُ اللّهُ مَا یَشَاءُ (۲۷)مؤمن در این دنیا و آخرت، حرف تثبیت شده میزند. قول ثابت دارد. محکم و یقینی حرف میزند. شما هیچگاه نمیبینید که به مشرک، یقین نسبت داده شود! یک دندهگی، لجبازی و تعصب ممکن است نسبت داده شود، اما کسی نمیتواند نسبت به یک چیز بد (مثل شرک) یقین پیدا کند. یقین اگر پیدا کند، حجت خدا باطل است! یقین را فقط مؤمن پیدا میکند. مشرک به مرحلهی گمان ممکن است برسد و با آن گمان هم لجبازی کند، اما یقین خیر! و فقط هم در بستر خوب و ایمانی میشود به یقین رسید. خدا این قابلیت را در انسان نگذاشته که نسبت به شرک یقین پیدا کند. برای همین در قرآن هرجا یقین آمده، برای مؤمنین آورده است. (تشخیص این یقین هم با خداست. ممکن از خودش بگوید یقین دارم، اما خدا میداند فقط گمان است. میداند فقط اهل خَرص است، یعنی اهل تخمین است.)
هرچه مؤمنتر، محکمتر. نه از سر لجبازی، بلکه از سر اعتقاد. خدا آنها محکم کرده است.
وَأَنزَلَ الَّذِینَ ظَاهَرُوهُم مِّنْ أَهْلِ الْکِتَابِ مِن صَیَاصِیهِمْ وَقَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ فَرِیقًا تَقْتُلُونَ وَتَأْسِرُونَ فَرِیقًا (احزاب/۲۶)کسانیکه به مشرکین کمک کردند (همین یهودیها)، خداوند از دژهای محکمشان پائین کشیدشان. و اینکه اصلاً اینها نجنگیدند و آنها تسلیم شدند. و این که گروهی را کشتید و گروهی را اسیر کردید، مربوط به حکم سعدبنمعاذ بوده است؛ اینها حکمیت سعد را قبول میکنند که با یهودیها چه کنیم؟ سعد هم چون قبلا همپیمان و با یهودیها بوده، یهودیها فکر میکنند برایشان خوب است. سعد هم میگوید همهی مردانشان را بکشید و همهی زنهایشان را اسیر کنید. که پیامبر (ص) می گویند این حکم، از وراء هفت آسمان آمده است!
چنین کشتاری در اسلام بوده، اما اسلام با کسی که کاری با او ندارد، کاری ندارد. ولی اینها، خیانتی به بزرگی احزاب کردند و با چنین خائنینی، چنین برخوردی میکند. مشابه کسانی که آمریکایی را قبلهی آمال میدانند که در خاورمیانه، با لبخند آدم میکُشد!
آیات بعدی در سورهی ممتحنه، ماجرای کسی است که از روی بدبختی راپورتی در مورد فتح مکه به مشرکین میدهد.
وَأَوْرَثَکُمْ أَرْضَهُمْ وَدِیَارَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ وَأَرْضًا لَّمْ تَطَؤُوهَا وَکَانَ اللَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرًا (احزاب/۲۷)
به دلیل اینکه یهود بنیقریظه اموال زیادی بهجا میگذارد و وضع مومنین مدینه خیلی خوب میشود، دنیاگرایی حتی از خانهی خود پیامبر شروع میشود. همانجا مبارزهی اقتصادی و فرهنگسازی اقتصادی و جدیت در این بحث، نباید به اکنون میرسید. مشابه ماجرای بعد از جنگ ما؛ باید همین حرفها زده میشد (یعنی همان دورهی سازندگی)
بعد از احزاب یکی از گرفتاریهای نظام اسلامی همین بوده است، که دوباره در حُنین هم نظیر همین اتفاق تکرار میشود. که ابتدا اموال زیاد وارد حوزهی نظام اسلامی میشود، و بعد آدمهای تربیت نشده. بنابراین خدا از بیت خود پیامبر(ص) شروع میکند و تذکر میکند.یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ قُل لِّأَزْوَاجِکَ إِن کُنتُنَّ تُرِدْنَ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا وَزِینَتَهَا فَتَعَالَیْنَ أُمَتِّعْکُنَّ وَأُسَرِّحْکُنَّ سَرَاحًا جَمِیلًا (احزاب/۲۸) پیغمبر! برو همسرانت بگو اگر زینت دنیا را میخواهید، بروید! خوش آمدید! بیایید مهرتان را بدهم و بروید. وَإِن کُنتُنَّ تُرِدْنَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَالدَّارَ الْآخِرَةَ فَإِنَّ اللَّهَ أَعَدَّ لِلْمُحْسِنَاتِ مِنکُنَّ أَجْرًا عَظِیمًا (احزاب/۲۹) ولی اگر خدا و رسولش را میخواهید که اجر عظیم برای شما گذاشتیم. یَا نِسَاء النَّبِیِّ مَن یَأْتِ مِنکُنَّ بِفَاحِشَةٍ مُّبَیِّنَةٍ یُضَاعَفْ لَهَا الْعَذَابُ ضِعْفَیْنِ وَکَانَ ذَلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسِیرًا(احزاب/۳۰) اگر خطا و گناه بزرگ بکنید، چون شاخص هستید، به همین منوال عذابتان هم دوبرابر است.
وَمَن یَقْنُتْ مِنکُنَّ لِلَّهِ وَرَسُولِهِ وَتَعْمَلْ صَالِحًا نُّؤْتِهَا أَجْرَهَا مَرَّتَیْنِ وَأَعْتَدْنَا لَهَا رِزْقًا کَرِیمًا (احزاب/۳۱) شمایی که شاخص هستید، آبروی دین هستید، اگر عمل شایستهای انجام دهید، پاداشش دو برابر است و خداوند رزق کریمانه برای شما گذاشته است.