تفسیر سوره توبه - جلسه ۴۳

مجموعه تفسیر سوره توبه از حاج آقا قاسمیان

جمعه، 12 آذر 1389

16 دقیقه

بسم الله الرّحمن الرّحیم
یَأَیهَُّا الَّذِینَ ءَامَنُواْ اتَّقُواْ اللَّهَ وَ کُونُواْ مَعَ الصَّادِقِینَ(۱۱۹) مَا کَانَ لِأَهْلِ الْمَدِینَةِ وَ مَنْ حَوْلهَُم مِّنَ الْأَعْرَابِ أَن یَتَخَلَّفُواْ عَن رَّسُولِ اللَّهِ وَ لَا یَرْغَبُواْ بِأَنفُسِهِمْ عَن نَّفْسِهِ ذَالِکَ بِأَنَّهُمْ لَا یُصِیبُهُمْ ظَمَأٌ وَ لَا نَصَبٌ وَ لَا مخَْمَصَةٌ فىِ سَبِیلِ اللَّهِ وَ لَا یَطَُونَ مَوْطِئًا یَغِیظُ الْکُفَّارَ وَ لَا یَنَالُونَ مِنْ عَدُوٍّ نَّیْلاً إِلَّا کُتِبَ لَهُم بِهِ عَمَلٌ صَلِحٌ إِنَّ اللَّهَ لَا یُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ(۱۲۰) وَ لَا یُنفِقُونَ نَفَقَةً صَغِیرَةً وَ لَا کَبِیرَةً وَ لَا یَقْطَعُونَ وَادِیًا إِلَّا کُتِبَ لهَُمْ لِیَجْزِیَهُمُ اللَّهُ أَحْسَنَ مَا کَانُواْ یَعْمَلُونَ(۱۲۱) وَ مَا کاَنَ الْمُؤْمِنُونَ لِیَنفِرُواْ کَافَّةً فَلَوْ لَا نَفَرَ مِن کلُ‏ِّ فِرْقَةٍ مِّنهُْمْ طَائفَةٌ لِّیَتَفَقَّهُواْ فىِ الدِّینِ وَ لِیُنذِرُواْ قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُواْ إِلَیهِْمْ لَعَلَّهُمْ یحَْذَرُونَ(۱۲۲) یَأَیهَُّا الَّذِینَ ءَامَنُواْ قَاتِلُواْ الَّذِینَ یَلُونَکُم مِّنَ الْکُفَّارِ وَ لْیَجِدُواْ فِیکُمْ غِلْظَةً وَ اعْلَمُواْ أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِینَ(۱۲۳)

206-1-225x300.jpg

قول؛ افشای ما فی الضّمیر
عرض شد که این کُونُواْ مَعَ الصَّادِقِینَ، صدق در مقام عمل است. بیشتر صدق‌هایی که در قرآن داریم، در مقام عمل است و نه صدق در گفتار. داشتیم که مِن المومنینَ رجالٌ صَدقوا ما عاهدوا الله علیه کسانی از مومنین هستند که سر عهدشان راست می‌گویند، این دقیقا معلوم است که راست عمل می‌کنند. مگر تعبیر ذکر و قولی که در مایه‌ی خودش، عمل هم گنجانده شده است. زیرا بسیاری از این قال هایی که در قرآن می‌بینید به معنای عمل کردن است. سوره ی مبارکه‌ی انسان آیه ی ۱ را بیاورید: ببینید عبارت گفتن، افشای ما فی الضمیر است. روح گفتن، ارتعاش صوت نیست. یعنی ممکن است ارتعاش هوایی صورت نگیرد ولی اسمش گفتن باشد. مثلاً شما خواب می بینید و پس از بیداری می گویید من در خواب به فلانی گفتم، این گفتن ملازم با هیچ ارتعاشی نیست ولی شما بدون اینکه احساس کنید حرف مجازی دارید می زنید، می گویید گفتم. شما در بیانات خدا این معنا را می بینید که خدا به موجودات عالم می گوید کلمات الله. به همین کوه و دشت و دریا می گوید کلمه. چرا؟ چون خدا اینها را به قول کن فیکون گفته است و اینها را افشای سرّ کرده است. در واقع آنچه – با مسامحه – در باطن خدا بوده است را بیرون ریخته است. همانطور که وَ إِن مِّن شىَ‏ْءٍ إِلَّا عِندَنَا خَزَائنُهُ وَ مَا نُنزَِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَّعْلُومٍ( حجر۲۱) در نزد ما خزائن این اشیاء است، به خزینه‌ای از این خزائن گفته است که برو بیرون و آنچه سرّ بوده است، علن شده است. به همین دلیل خدا به این ها می گوید، کلمات الله. البته بحث‌های عرفانی هم پیرامون این شده است – نه عرفانی خالص که ربطی به نصوص نداشته باشد- همین که شما در تلفظ کلمات خودتان هم استفاده می‌کنید. عرفا یک عبارتی را استفاده می‌کنند به عنوان نفس رحمانی. شما اگر دقت کنید در حرف زدنتان این‌گونه است که شروع می‌کنید و می خواهید یک جمله بگویید. یک نفسی را از خودتان اخراج می کنید و این نفس را می برید کنار مخارج حروف و یک کاری می کنید با این نفس که با وجود آنکه چیزی که بیرون می آید خارج از این نفس هم نیست – مخارج حروف یا بخشی از حنجره که بیرون نمی آید – چیزی که بیرون می آید همین نفس است ولی در هر جا رنگ خودش را می گیرد: ب جیم دال و … رنگ مخرج حرف را می گیرد. آخرش می بینید که وقتی یک جمله می گویید، یک نفس است که آمده بیرون ولی در کنار مخارج حروف، هر یک چیزی شده است. شما در این قول و حرف خودتان، اولا ما فی الضمیر خودتان را بیرون ریخته اید وثانیا اینگونه بوده است که زائد بر همان نفس، چیزی را بیرون نداده اید. به همین دلیل است که می گویند رمز توحید این است که چیزی جز خدا و همان یک نفس الهی نیست – و ما اَمرُنا الّا واحده – همین یک واحد است که کار خدا است. بنابراین اگر به خزینه ی شیء قول کن فیکون تعلق بگیرد، یک فعلی در عالم پایین رخ می دهد که باز هم بهش می گویند قول.

آیه ی ۱ را دقتی بکنید: هَلْ أَتىَ‏ عَلىَ الْانسَانِ حِینٌ مِّنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُن شَیًْا مَّذْکُورًا(۱)مگر نه این است که گذشته است بر انسان، سرگذشتی از دهر که شیء مذکوری نبوده است. این شیء بوده، ولی مذکور نبوده است. گاهی داریم بحث عوالم نطفگی و … را داریم می کنیم. در حالی که این مربوط به قبلش است و اصلا این بحث نطفگی در آیه ی بعد إِنَّا خَلَقْنَا الْانسَانَ مِن نُّطْفَةٍ أَمْشَاجٍ نَّبْتَلِیهِ فَجَعَلْنَاهُ سَمِیعَا بَصِیرًا(۲) می آید. این در خزینه ی خودش، شیء بوده ولی مذکور نبوده است. خطاب کن که به او تعلق گرفت، آمد پایین و شد شیء مذکور. بحث کل عالم خلق نیست، بلکه بالاتر از آن است. ورای عالم خلق هم عوالمی هست که در آنجا هیچ چیز مذکور نیست بلکه همه اش پیش خداست، بعد که وارد عالم خلق می شود، می شود ملائکه و موجودات مثالی و مادی و … ملائکه مذکور اند. ببینید در مورد عبارت کن فیکون، همیشه یک سوالی بوده است که به چه چیزی گفته می شود کن؟ باید چیزی باشد که به آن بگویند تو برو باش. مفسرین وارد این شده اند که چه چیزی است خطاب کن به آن وارد می شود. یک مثال نزدیک به واقع می تواند این باشد که اگر شما در خودتان یک چیزی را ایجاد بکنید و بعد بتوانید ( اگر بتوانید که می گویند عارف می تواند یخلق بهمّته به همت خودش این کار را بکند ) آن را در بیرون از خودتان ایجاد کنید. پس درون شخص دارد چیزی شکل می‌گیرد که به همان چیز می‌گوید برو باش. اینها عنوانش شده است قول الهی. تعبیر عجیبی است از موجودات به کلمات الله. چرا اینها کلمه شده است؟ زیرا خدا حرف زدنش با همین کلماتش است. افشای آنچه در ضمیرش بوده است، همین‌ها است. این‌گونه نیست که فقط ماده ای باشد که خطاب کن به این ماده تعلق بگیرد. این می‌گوید به خود انسان می گوییم باش و او می باشد نه اینکه به ماده می‌گوییم تو انسان باش و او انسان می‌شود. به همان چیز می‌گویند باش و همان او می‌باشد نه اینکه ماده چیزی بشود.

صدق در گفتار؛ صدق در مقام عمل
تمام این بحث را کردیم برای این معنا که اگر صدق در گفتار به معنای صدق در مقام عمل است. بیایید در سوره: یَأَیهَُّا الَّذِینَ ءَامَنُواْ اتَّقُواْ اللَّهَ وَ کُونُواْ مَعَ الصَّادِقِینَ ببینید گفتم که نمی‌گوید شما و صادقین با هم باشید، وقتی می‌گویند با صادقین یعنی محور صادقین هستند. ابراهیم و الذین معه، محور ابراهیم است. اینجا برای اینکه نشان دهد که شما باید با صادقین باشید و در دو جبهه بجنگید، اول باید محور را برای شما مشخص کند. لذا خود آیه ما را به این سمت می‌برد که این صادقین به خصوصی است. و به همین خاطر است که درست در آیه ی بعدش رسول الله مطرح می‌شود. می گوید با صادقین باشید و تخلف از رسول الله نکنید. این یعنی چه؟ یعنی دارد محوریت صادقین را می‌گوید و ائمه تطبیق می دهند این صادقین را به خودشان و می‌گویند ایّانا انا.

کونوا مع الصّادقین مصداق معیت با رهبری‌ست
می‌خواهم بگویم که چیزی بالاتر از مصداق اتمّ است در ایّانا انا. اشاره به بحث رهبری است، رهبری که باید صادق باشد. در دو جبهه باید بجنگید؛ جبهه ی نظامی در آیه ۱۲۰ و جبهه ی فرهنگی در آیه ی ۱۲۲٫ یعنی شما باید در دو جبهه فعال باشید. آنگاه وقتی می‌گوید از رسول الله تخلف نکنید و کسی حق ندارد خودش را بر رسول الله مقدم دارد که بارها گفته‌ام و بار دگر می‌گویم که در اینجا رسول، عنوان رهبری رسول است و آن را در آیات متعددی دیدیم. شما رهبر را رها نکن، نه رهبری که از هر سیستم و مکانیزمی درست شده است که دیگر او از صادقین نیست، رهبری که در همین مکانیزم طراحی شده توسط خود اهل بیت درآمده است. شما می خوهید جامعه‌ی اسلامی را بسازید و با صادقین باشید و در دو جبهه هم فعالیت کنی.

توی این راه، همه سختی‌ها اجر دارند
برای این‌که نشان دهد تک تک اعمال اجر خودشان را دارد، تک تک آنها را با لا ذکر می‌کند. این سرّ تکرار لا در این است. اگر لا ذکر نمی‌شد، خب می‌گفت ذَالِکَ بِأَنَّهُمْ لَا یُصِیبُهُمْ ظَمَأٌ وَ نَصَبٌ وَ مخَْمَصَةٌ فىِ سَبِیلِ اللَّهِ و همه را عطف می داد؟! در این صورت شاید این ذهنیت ایجاد می شد که ما داریم به مجموعش اجر می‌دهیم، نه بر جمیعش. ولی این نیست، بلکه بر تک تک گام‌ها اجر تعلق می‌گیرد، بر تشنگی و گرسنگی و زحمتش اجر تعلق می گیرد، تیر می‌خورد اجر تعلق می‌گیرد و تیر می‌زند هم اجر تعلق می‌گیرد. برای همین است که نگفته إِلَّا کُتِبَ لَهُم بِهم عَمَلٌ صَلِحٌ بلکه گفته إِلَّا کُتِبَ لَهُم بِهِ عَمَلٌ صَلِحٌ یعنی دارد تک تک ضمیرها را به هر یک از اعمال بر می‌گرداند. مرجع ضمیرها را به همه ی این اعمال تک تک بر می‌گرداند. همه ی این اعمال دارد نوشته و ضبط می‌شود. بعد می‌خواهد بگوید که بحث فقط مربوط به تبوک نیست إِنَّ اللَّهَ لَا یُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ بحث مال احسان است. خوب اگر می‌گفت إِنَّ اللَّهَ لَا یُضِیعُ أَجْرَهم چی می‌شد؟ ولی وقتی در این عبارات انتهایی آیات، می‌بینید که آیه گسترش می یابد برای این است که بحث محدود به این نیست. بحث این نیست که کسانی که در تبوک شرکت کردند اینطور اند، نه إِنَّ اللَّهَ لَا یُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ این مال احسان الهی است.

مقام احسان الهی
چون این آدم محسن است، و محسن کسی است که کار خوب را خوب انجام می‌دهد، به همین دلیل است که خدا هم لِیَجْزِیَهُمُ اللَّهُ أَحْسَنَ مَا کَانُواْ یَعْمَلُونَ خدا هم اینجا محسن است. این وقتی که محسن است، خدا هم من باب این که هل جزاء الاحسان الّا الاحسان، محسن است. وقتی که طرف دارد یک کار خوب را انجام می دهد و خوب هم انجام می‌دهد، پای جانش ایستاده، پای محوریت رسول الله و وَ لَا یَرْغَبُواْ بِأَنفُسِهِمْ عَن نَّفْسِهِ حق ندارد به فکر خودش باشد. بارها گفته‌ایم که کسانی که می‌گویند ما پشت سر رهبری حرکت می‌کنیم، بسیار خودخواه اند چون رهبر باید برود میدان مین را خنثی کند تا ایشان تشریف ببرند! این کمال خودخواهی است. بعد اگر جایی فتنه ای بوجود آمد، پشت سر مانده‌ایم که ببینیم آیا رهبری از این فتنه پیروز بیرون خواهد آمد یا نه و بعد اگر روی مین نرفت، پشت سرش می رویم! وَ لَا یَرْغَبُواْ بِأَنفُسِهِمْ عَن نَّفْسِهِ یعنی به نفس خودت رغبت نکن، رهبری باید در حلقه حرکت کند و از پشت و جلو گرداگردش بایستند تا تیر نخورد. من باب این که هل جزاء الاحسان الّا الاحسان، اگر شما محسن اید خدا هم محسن است و احسان الهی اینگونه است که می آید به أَحْسَنَ مَا کَانُواْ یَعْمَلُونَ اجر می دهد یعنی همه را به قیمت أَحْسَنَ مَا کَانُواْ یَعْمَلُونَ می خرد. معنی اش عرض شد که تمام جنس را به قیمت گُل جنس بخری. اگر کسی به شما احسان کند، یعنی شما در جایی گیر افتاده اید و او هم وظیفه ای ندارد – چون اگر وظیفه اش را انجام دهد، عدل است – ولی از شما دستگیری کند، جواب این از طرف شما چیست؟ آیا جوابش این است که اگر او جایی گیر افتاد، شما دستش را بگیرید؟ نه، باید به علاوه ی چیزی باشد وگرنه تازه عدل می شود. او احسان کرده ولی شما عدل کردید. این لطفی که در هل جزاء الاحسان الّا الحسان است، همین است. اگر شما در دو جایی که او گیر افتاده، دستش را بگیرید تازه می شود جزای احسان، احسان است. إنّ الله یأمُرُ بالعدل و الاحسان که عدل چیزهایی است که انسان وظیفه اش است و باید انجام دهد. احسان بالاتر از آن است، و اگر بخواهد جزای آن احسان را بدهد بالاتر هم می شود. آن وقت کسی که محسن است، خدا هم به خاطر هل جزاء الاحسان الّا الاحسان محسن است به او و به قیمت میوه درشت ها، همه ی میوه هایش را می خرد. این هم اجر مجاهد فی سبیل الله است نه هر کسی. وَ لَا یُنفِقُونَ نَفَقَةً صَغِیرَةً وَ لَا کَبِیرَةً وَ لَا یَقْطَعُونَ وَادِیًا إِلَّا کُتِبَ لهَُمْ لِیَجْزِیَهُمُ اللَّهُ أَحْسَنَ مَا کَانُواْ یَعْمَلُونَ که اینها را توضیح دادیم.

جهاد در جبهه علمی و فرهنگی
ممکن است این ذهنیت به وجود بیاید که جبهه‌های جنگ باید همه اش پر شود و همه کوچ بکنند و بروند. آیا این طور است؟ پس بحث جبهه‌های جهاد علمی فرهنگی طرح می شود. وَ مَا کاَنَ الْمُؤْمِنُونَ لِیَنفِرُواْ کَافَّةً مومنین را نشاید که همگی یک نَفر عمومی بکنند سمت جبهه‌ها. این هم عرض شد که یک موقع است که همه باید بروند. گفتیم اینقدر ساده نیست که بگوییم درس خواندن بهتر است یا جبهه رفتن. یک موقع دزد آمده و دارد می زند توی خانه تان و حالا بگوید چون درس خواندن مهم تر از جبهه رفتن است، الان می نشینم درس می خوانم! این هم نیست. نمی توان جبهه ها را خالی گذاشت؛ یک جبهه ی نظامی است که باید پر شود و یک جبهه ی فرهنگی است که باید پر شود. نمی شود که همه بزنند توی جبهه‌ی نظامی. اینجاست که این بحث طرح می شود فَلَوْ لَا نَفَرَ مِن کلُ‏ِّ فِرْقَةٍ مِّنهُْمْ طَائفَةٌ چرا یک عده ( این هم با حالت توبیخ) کوچ نمی‌کنند، مِن کلُ‏ِّ فِرْقَةٍ مِّنهُْمْ طَائفَةٌ از هر فرقه ای طائفه ای. دقت کنید یعنی در هر فرقه ای باید یک گروهی باید باشد. یک بار یک وظیفه ی عمومی است مانند امر به معروف و نهی از منکر. یک بار یک وظیفه ی امر به معروف و نهی از منکری است که وظیفه‌ی گروه خاصی است. وَ لْتَکُن مِّنکُمْ أُمَّةٌ یَدْعُونَ إِلىَ الخَْیرِْ وَ یَأْمُرُونَ بِالمَْعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنکَرِ (آل عمران ۱۰۴) باید یک امت و گروهی بشوید که در درجه ی اول دعوت به خیر می‌کنند. این همان آخوندی ماها است! مصداق روشن اش است. یک موقع وظیفه ی دین داری و دین فهمی وظیفه‌ی همه است. مگر کسی می تواند از معارفش کوتاه بیاید یا معارفش را تقلید کند.

معارف را همه باید یاد بگیرند
بارها عرض شد که فرق بین معارف دینی و بحث‌های دیگر این است که من اگر عمران بلد نباشم اصلا مهم نیست! چون فوقش می‌خواهم در یک ساختمان بنشینم، می روم می‌نشینم! از من نمی‌پرسند که معادلات را بلد هستی یا نه؟! اما فرق معارف این است که تا حدی از آن را همه باید بلد باشند. مثلاً وقتی از کسی می‌پرسند اعتقادت راجع به این مسئله چیست، نمی‌تواند بگوید که اعتقاد من همان اعتقاد بابام است! چون بابام آخوند است، همان اعتقادات پدرم است و نمی‌دانم هم چیست! این را از کسی قبول نمی کنند. بالاخره توحید و نبوت را همه باید بدانند. تخصص گرایی نباید به این منجر شود که در بحث معارف هم همه فکر کنند که این کار یک عده است که معارف را کار کنند و به ما هم هیچ ارتباطی ندارد که معارف را بلد باشیم. من بارها از آقای حق شناس ( رحمت الله علیه) می شنیدم که می گفت خدا لعنت کند کسی را که یک روز از هفته اش را برای یادگیری معارفش هزینه نمی کند. حدیث است از امام صادق. نمی شود سر این قضیه کوتاه آمد. این قرآن که سراسر معارف است، کافّه للنّاس است حداقل باید ظواهرش را یاد گرفت، حالا متشابهاتش را گیرم اینها کار تخصصی است ولی ظواهر را باید یاد گرفت. وظیفه ی همه است که یاد بگیرند، اگر کسی اعتقاداتش درست نباشد حتی عباداتش هم ارزشی ندارد. در آن بحث عقل، روایات کافی را دیدید حتما، آن عابد بنی اسرائیلی که ملائکه می گفتند چقدر عبادت می کند و این دیگر چقدر مقرب است! گفتند این اهمیتی ندارد. پرسید چرا؟ در صورت انسانی متمثلش کردند ( متجسد نه ها) رفت پیش این عابد. با هم همکلام شدند و عابد گفت اینجا خیلی خوب و سرسبز است فقط یک مشکلی هست اینجا. چرسید چیه؟ گفت حیف این همه علف نیست؟! خدا خرش را می فرستاد اینها را می خورد که اسراف نشود. فرشته گفت خدا که خر ندارد که! گفت حالا اگر داشت خوب بود ها! خدا گفت که برای این است که عقل ندارد، ببین خدا را دارد چی تصور می کند. اینهمه توصیف توحید در قرآن، که اگر شما سه نفر باشید خدا چهارمی این سه نفر می شود، اگر ۵ نفر باشید خدا ۶امی می شود. خدا اینهمه تلاش کرده این توحید را توصیف کند که آدم ها توحید را بفهمند، بفهمند این را، نبوت و مسائل وحی فهمیده شود و نشان می دهد که کسی نمی‌تواند اینها را از گردن خودش باز بکند. حالا درجات توحید و آیا کسی درجه ی ناب را بفهمد یا نه و اینقدر توقع می شود یا نه می توان گفت نمی خواهند و یا معذورند خیلی ها. ولی با این که یک وظیفه ی عمومی است، یک وظیفه ی خصوصی هم هست که طرف باید مراکز علمی را پر بکند. در جبهه‌ی فرهنگی که می خواهد بجنگد، جبهه ی فرهنگی این است که لِّیَتَفَقَّهُواْ فىِ الدِّینِ .
علم از نگاه قرآن چه علمی‌ست؟
بکذارید این بحث را کمی باز کنم. بحث این است که علمی که مفاهیم دینی ما و قرآن می گویند چیست و آیا این فقط لازم است یا چیزهای دیگر هم لازم است. از روی مجموعه ی روایات ما و آیات به نظر می رسد که علم، علوم الهی است – اولش بهتان بر نخورد، توضیح می دهم – اصلا در سه دسته کردنش یعنی این. بگذارید من روایاتش را برایتان بخوانم. نه اینکه بقیه ی چیزها لازم نیست، چرا لازم است و بقیه روایات هم اینها را گفته است. روایتی است از امام موسی بن جعفر که حضرت پیامبر وارد مسجد شدند و دیدند که مردم دور یک نفر جمع شدند و می گفتند این علامه است. پرسید چه کار می کند، گفتند او به انساب عربی و وقایع و ایام جاعلیت و اشعار عربی اعلم است. حضرت می گویند ذاک علم لا یضرّ من جهله و لا ینفع من علمه. این معلوم است که تاریخ بلد نبوده است، استنادها و تحلیل های تاریخی چیزی است که یضرّ من جهله و ینفع من علمه. معلوم است فقط می دانسته بابای این چه کسی است و نسب شناسی های این مدلی. ثمّ قال النبی (ص) انّما العلم ثلاثه: آیه محکمه أو فریضه عادله أو سنه قائمه و خلاهنّ فهو فضل . بیرون این سه تا فضل است یعنی چیز خوبی است؛ نه این‌که بگوییم که کسی که چیزهای دیگری بلد است، آدم فاضلی است. آیه ی محکم، فریضه‌ی عادل و سنت قائم در تفسیری که بر اینها آمده است بحث سه مرحله ی اعتقادات، اخلاق و احکام شده است. بقیه چه می شود؟ آیا لازم است یا نه؟ در لازم بودنش که شکی نیست. ببینید یک موقع انجام وظیفه است، یک موقع محتوای علمی است که شخص دارد. کسی که یک موشک درست می کند، بسیار کار لازمی دارد می کند و شاید جزو آن دسته ای است که دارد جبهه ی جهاد نظامی می کند. خود محتوای آن چه که بهش می گویند علم، خود این محتوا چیزی بر او نمی افزاید. ولی با همین علم و چیزی که دارد، یک وظیفه ی بزرگی را دارد انجام می دهد. گاهی داریم که با محتوای علم چیزی بر او افزوده شده و یا بر قُرب او می افزاید، اینجا اینگونه نیست. فرق این با دانستن معارف و لِّیَتَفَقَّهُواْ فىِ الدِّینِ تفقه و ژرف شدن در دین و آنچه جزو جهاد فرهنگی محسوب می شود این است و بقیه اش می شود جزو جهاد نظامی. مگر علوم مهندسی فرهنگ ساز است؟ اصلا مایه‌ی فرهنگ سازی ندارد. او در حقیقت دارد با قیام و ایثار و نثاری که در این زمینه می کند، دارد پشتوانه های آن مدلی نظام را دارد می سازد و کار خیلی درستی می کند. یک نفر کشاورز است، آیا این بخش فرهنگ سازی است؟ گاهی تاثیر و تاثّر های اینها را دارید می بینید- که مثلا مسائل اقتصادی در مسائل فرهنگی موثر است- یک موقع بحث خط کشی است که ما می خواهیم بکنیم، یعنی مسائل فرهنگی و آنچه که جزو عقبه های نظامی نظام اسلامی است. این نیست که هر کدام یک تخصصی باشد برای خودش، بالاخره دور پیغمبر را باید پر بکنید و از هر فرقه ای، طائفه ای کوچ کنند و مراکز علمی تفقه در دین را پر بکنند، پس اولاً معلوم است که این جبهه ی جهاد فرهنگی است.

جهاد فرهنگی بدون تفقه در دین بی‌معناست
دوم اینکه جبهه ی جهاد فرهنگی بدون تفقه در دین معنا ندارد، باید طرف ژرف در دین شود. فقه به معنای فقه مصطلح نیست گرچه آن را هم می گیرد همانطور که حکمت در قرآن که می گوید حکمت بالغه هم فقط منظور حکمت به معنای فلسفه نیست. این تفقه و ژرف شدن در دین، که دین عبارت است از صراط مستقیمی که فقه و اخلاق و … را دارد. اگر حرکت فرهنگی بخواهد منهای این تفقه صورت بگیرد، این اصلا جبهه ی جهاد فرهنگی نیست. چرا فقط با تفقه در دین صورت می گیرد؟ یک بار فکر کنم در سوره ی کافرون این را ذکر کرده ایم؛ ببینید اصل سوره ی کافرون این است که به کافرون می گویید نه من زیر بار آنچه شما دارید، می روم و نه شما. ما اصلا زیر بار این چیزها برو نیستیم، یعنی با معبودهای متفاوت ایم و اصل این آیه‌ی آخر است که لکُم دینُکم و لِیَ دینِ یعنی روش شما برای خودتان و روش ما هم برای خودمان. این همه فریاد حضرت آقا سر علوم انسانی همین است. چطور می شود که ما با تعاریف مختلف از مال، تعاریف مختلف از انسان، روابط دنیا و آخرت، فلاح، صلاح و سعادت که با آنها داریم می بینیم که اقتصاد ما مانند آنها شده است، جامعه شناسی مان هم مال آنها است. قاعدتا من هم باید به روش خودم اینها را در بیاورم. مگر می شود با اینهمه تفاوت در مبانی، یک اقتصاد در می آوریم؟! معلوم می شود که داریم یک جایی اشتباه می کنیم و مبانی مان هم مبانی آنها شده است. باید روش هایمان متفاوت باشد و بنابراین حرکت فرهنگی اگر می خواهد انجام شود، باید در بستر دین صورت بگیرد. حرف دین هم اگر می خواهد خوب فهمیده شود، راه بخصوص خود را دارد. بنابراین یک عده‌ای، نه این‌که یک عده ای بلند می شوند بلکه از هر فرقه ای طائفه ای، بلند می شوند و با ذهنیت و زاویه ی دید خودشان مسئله دین را بررسی می کنند، تفقه در دین می‌کنند و خصوصیاتی باید داشته باشد تا بعد بر می گردند وَ لِیُنذِرُواْ قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُواْ إِلَیهِْمْ چرا؟ زیرا تفقه با مغز نیست بلکه با قلب انجام می شود – این را اول به خودم دارم می گویم – در قرآن دارد که لَهُم قلوب یفقهون بها. ببینید فقط اینها را حفظ کردن، چندان کاری ندارد ولی ترساندن کار دارد، اینکه بتواند انذار بدهد زیرا خودش باید از خدا ترسیده باشد. وَ لِیُنذِرُواْ قَوْمَهُمْ یعنی برو انذار بده و مردم را بترسان. همه ی اینها را بدان تا آخرش مردم بترسند و این ترس باعث عمل شود. وگرنه آدم می تواند یک سری محفوظات را حفظ کند و در عملش هم هیچ تغییری حاصل نشود. لذا آنچه در همین آیه ی نَفر برای حوزویان گذاشته شده است – که همین الان هم راهش منحصر به حوزه است و راه دیگری ندارد، بحث صنفی نیست بلکه واقعا راهش این است. مثلا رشته های دانشگاهی که در همین بسترهای فرهنگی باشد، مثل مدیریت فرهنگی؛ طرف می‌آید صحبت می کند و می بینید پیاده ی پیاده است در موضوع دین و آن وقت می خواهد کار فرهنگی هم بکند. یا باید حداقل خودت در دین وارد شده باشی یا دستت در دست کسی باشد که وارد دین شده باشد، به هر حال مهم است که چه چیزی را می خواهی انتقال بدهی. یک چیزی که من به حوزه ی دانشجویی شهید بهشتی گفتم، چون اینها فکر می کنند حالا یک چیزی یاد گرفته اند چه خبر است! خودم هم همین طور بودم، می گفتم اینها هزار سال در حوزه چه کار کرده اند؟! وقتی رفتیم فهمیدم که بسیار پرکارتر از ما، بسیار باهوش تر از ما، نه یکی دو تا بلکه صدها هزاران در این حوزه ها رفت و آمد کرده اند و هستند. فهمیدیم که کار پیچیده است، با ۴ سال و ۵ سال و ۱۰ سال کار درست نمی شود. این همه علوم و کارهایی که وجود دارد، کار لازم دارد و آدم هایی که در این عرصه ها کار کرده اند، نخبه هایی بوده اند برای خودشان. پس یک عرصه ی وسیعی هست به نام جبهه ی جهاد فرهنگی که یک سری پیاده نظام لازم دارد و یک سری رهبر سواره نظام. آن عرصه ی دیگر هم تخطئه نمی شود، بلکه تثبیت می شود و روایات هم تایید کرده است؛ کسی که کشاورزی می کند یا علم کشاورزی دارد یا ….. و اگر بحث وظیفه و وظیفه شناسی را بگذاریم کنار، این (علوم الهی) محتوای علم است و بقیه فضل است. شما اگر بتوانید همین علوم را – چون خیلی از من می پرسند که آیا این فایده دارد، آن یکی چی …- من باب کشف فعل الهی بخوانید که اصلا خودش عبادت است. تک تک محتواهایی که می خوانید عبادت است. شما می بینید که خدا بهترین بندگان خودش را منتخب می کند به پیامبری و می‌شوند مصطفی و مجتبای الهی و همین چیزها را یادشان می دهد که بروید دعوت کنید یا ایّها المدّثر قم فانذر بلند شو و بیم بده. صحنه بسیار گسترده و پیچیده و بسیار لازم است.

سوال: در مورد مفاهیم علم بیشتر توضیح داده و مسئله را بررسی کنید.
باید یک مقدار نگاه کنم تا روایات را خدمتتان عرض کنم. یک موقع بحث شد اینجا که اگر ما روایتی داشته باشیم، فرض کنید درست و صحیح السند. مثلا اگر روایت صحیح داشته باشیم که ما بیماری واگیر دار نداریم. اگر اثبات شد در پزشکی، به اثبات قطعی، که فلان بیماری قطعا واگیردار است آن وقت شما چه کار می کنید؟ فرض کنید که سندش مشکل ندارد و عکسش اثبات قطعی هم شده است. ببینید خیلی وقتها ذهن ما این اشتباه را می کند که این اقوال را خدا گفته و جهان را دیگری ساخته است. اگر دو قول بیابیم که یکی قول کلّی باشد و دیگری قول جزیی باشد، در اصول می گویند که همدیگر را تخصیص می زنند. اگر قول خدا بتواند قول خدا را تخصیص بزند، فعل خدا هم می تواند قول خدا را تخصیص بزند. جهان، فعل الهی است. اینجور هیچ گاه بین علم و دین تعارض بوجود نمی آید چون بین قول و فعل الهی تعارضی نیست. اینجا هم اگر کسی کشف فعل الهی کند، یعنی کسی چیزی را یاد می گیرد که دارد کشف فعل خدا را می کند، همان طور که ما کشف قول خدا را می کنیم. ما قوانین قول الله را در می آوریم و او قوانین فعل الله را کشف می کند، همین محتوا هم از این بعد می توان گفت که علم است. ولی صرف اینکه بگوید من یک سری اطلاعات بدست آورده و با آن ها وظیفه ای را انجام می دهم، خود این اطلاعات برای او رشدی نخواهد داشت. یک موقع من می خواهم قول خدا را بدست بیاورم، می روم قرآن و روایات و همه را بررسی می کنم و می شود فهم قول الله، توی مهندس هم می گویی من هم می روم قوانین فعل الله را کشف می کنم، آن وقت این هم می شود علم. ولی به صرف اینکه این مهندس بگوید که من اطلاعاتی که در دانشگاه یاد می گیرم تا وظیفه ای را انجام بدهم، این اطلاعات خودش رشدی ندارد برای او. ولی کسی که می رود سراغ قول الله چون می داند که اینها حرف الهی است، خود این اطلاعات هم برای او رشد است و این اطلاعات علم است ولو اینکه با آنها وظیفه اش را انجام بدهد یا نه. در حالی که برای مهندس، این اطلاعات طریق است مگر اینکه من باب کشف الهی ببیند که در این صورت خود اطلاعات موضوع می شوند.

بحث روایی
در بحار جلد ۷۵ صفحه ی ۲۳۵ دارد که:
هیچ بلادی نیست مگر اینکه این سه تا را نیاز دارد در همین دنیا و اگر نباشد همه چیز به هم می ریزد؛ فقیه عالم ورع (فقیه به معنای فقه مصطلح نیست) – یکی از اساتیدمان می گفت که در گذشته ی ما، مراجع ما جزو عبّاد زمان خود بودند یعنی می گفتند مرجع یاد عبادت می افتادند ولی الان بیشتر یاد اطلاعات می افتد، این روند اشتباهی است که دارد اتفاق می افتد و به همین دلیل است که آقای خامنه‌ای گفتند که حوزه به پرهیزگاری نیاز دارد. عالم کسی است که آدم وقتی می بیندش یاد خدا بیفتد – امیر خیرخواه مُطاع (یعنی همه اطاعت کنند) و طبیب بصیر ثقه ( پزشک دانای مورد اعتماد). پس اینها لازم است، آیا چیزهای دیگر لازم نیست؟ بله هست. بعضی ها در این روایات گم می شوند که می گوید نصف دین این است و نصف دیگرش هم این و نصفش دوباره آن و .. مگر چند تا نصف دارد؟ نه این عبارات با هم تعارضی ندارند.
در روایت دیگری هم هست که کسانی که در جایی سکنا دارند، زندگیشان درست نمی شود مگر با سه چیز؛ هوای پاک، آب فراوان گوارا و یک زمین بذرپذیر و حاصلخیز. بنابراین باید کسانی هم در این علوم سررشته داشته باشند. منتها جبهه ی جهاد فرهنگی را فقط با تفقه در دین می توان پُر کرد. مراکز علمی هم جایی بوده که ائمه بوده اند و محوریت با ائمه بوده است. در این باره جلسه ی بعد بیشتر بحث می کنیم.