تفسیر سوره توبه - جلسه ۳۳

مجموعه تفسیر سوره توبه از حاج آقا قاسمیان

پنجشنبه، 7 مرداد 1389

100 دقیقه

بسم الله الرّحمن الرّحیم

إِنَّمَا السَّبِیلُ عَلىَ الَّذِینَ یَسْتَْذِنُونَکَ وَ هُمْ أَغْنِیَاءُ رَضُواْ بِأَن یَکُونُواْ مَعَ الْخَوَالِفِ وَ طَبَعَ اللَّهُ عَلىَ‏ قُلُوبهِِمْ فَهُمْ لَا یَعْلَمُونَ(۹۳)
یَعْتَذِرُونَ إِلَیْکُمْ إِذَا رَجَعْتُمْ إِلَیهِْمْ قُل لَّا تَعْتَذِرُواْ لَن نُّؤْمِنَ لَکُمْ قَدْ نَبَّأَنَا اللَّهُ مِنْ أَخْبَارِکُمْ وَ سَیرََى اللَّهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ ثمُ‏َّ تُرَدُّونَ إِلىَ‏ عَلِمِ الْغَیْبِ وَ الشَّهَدَةِ فَیُنَبِّئُکُم بِمَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ(۹۴) سَیَحْلِفُونَ بِاللَّهِ لَکُمْ إِذَا انقَلَبْتُمْ إِلَیهِْمْ لِتُعْرِضُواْ عَنهُْمْ فَأَعْرِضُواْ عَنهُْمْ إِنهَُّمْ رِجْسٌ وَ مَأْوَئهُمْ جَهَنَّمُ جَزَاءَ بِمَا کَانُواْ یَکْسِبُونَ(۹۵)

وظیفه و تکلیف اغنیاء
بعد از آن بحثی که درباره ی استیذان در جلسه ی گذشته مطرح شد، می‌فرمایند که سبیل و راه گرفتن ایراد بر آن کسانی نیست که ندارند و کمک نمی‌کنند و اندک کمک می‌کنند و حال و روزشان در آیه‌ی ۹۲ گفته شده است که نمی‌توانند کمک کنند و در عین حال وَّ أَعْیُنُهُمْ تَفِیضُ مِنَ الدَّمْعِ.امثال شهید فهمیده، شناسنامه هایشان را عوض کردند که رفتند جبهه! این‌طور رفتند جبهه نه اینکه طرف بگوید: خوب من سنم نمی‌رسد پس نمی روم! – سن شرعی‌شان می رسیده ولی سن قانونی شان نمی‌رسیده است – اینها این‌جور می‌رفتند جبهه. راه ایراد بر کسانی است که یَسْتَْذِنُونَکَ وَ هُمْ أَغْنِیَاءُ اجازه می‌گیرند – که بحثش جلسه‌ی گذشته عرض شد – که نیایند جبهه و کمک به جبهه نکنند، در حالی که دارند. این اغنیا به هر جهت راه ایراد بر آنها باز است. واقعا اغنیا شدن یک مکافات دینی است! شما قرآن را نگاه بکنید، می بینید که اغنیاء بودن، در یک آزمایش خیلی سخت شرکت کردن است. آدم بشود اغنیا، می شود اولوالطّول؛ باید انفاق کند و باید از خودش بِکند و … . پس راه ایراد گرفتن بر اینها باز است: این‌هایی که می توانستند کمک بکنند و نکردند، می‌توانستند بروند و نرفتند. حالا شما بحث را فراتر و بالاتر بگیرید: به هر جور جنگی و هر جور توانایی.

آیات سوره محمّد
کما این‌که برای بچه های جهادی هم گفتم، یک روایت خیلی جالبی است. شما ابتدای سوره‌ی مبارکه‌ی پیغمبر را بیاورید.این آیه ی ۴ خیلی آیه‌ی تعیین کننده‌ای است. فَإِذَا لَقِیتُمُ الَّذِینَ کَفَرُواْ وقتی که شما با کفار ملاقات کردید (یعنی در نبرد با آنها قرار گرفتید) فَضَرْبَ الرِّقَابِ و نگفته‌اند که فاضربوا الرقاب به معنی اینکه گردن‌ها را بزنید، گفته اند گردن پر! معنی‌اش این می شود. حَتىَّ إِذَا أَثخَْنتُمُوهُمْ تا زمانی که خودتان استوار شوید، شما نباید اسیر بگیرید. وسط جنگ اسیر نگیرید، بگذارید خودتان پاهایتان محکم شود – چون آن زمان اسیر برای آنها غنیمت محسوب می‌شده است. فَشُدُّواْ الْوَثَاقَ آن وقت این اسیرها را محکم ببندید که فرار نکنند. فَإِمَّا مَنَّا بَعْدُ وَ إِمَّا فِدَاءً از این به بعد که اسیر گرفتید، یا اینها را آزاد می‌کنید – زمامش به دست پیغمبر است – یا تفدیه می کنید؛ پول می‌گیرید و آزاد می‌کنید. حَتىَ‏ تَضَعَ الحَْرْبُ أَوْزَارَهَا تا جنگ بار سنگین خودش را زمین بگذارد – اسیر حین جنگ را می توان کشت، یعنی می توان اسیر نگرفت و کشت ولی وقتی بار جنگ کم شد، دیگر نمی‌توان او را کشت. ۳ راه برای اسیر کافر وجود داشته است: یا آزاد می شده یا تفدیه می شده و یا کنیز و برده می‌شده است. وَ لَوْ یَشَاءُ اللَّهُ لاَنتَصَرَ مِنهُْمْ اینگونه باید بجنگید و اگر خدا می‌خواست خودش از اینها انتقام می‌کشید. می توانست این جنگ را مغلوبه کند ولی وَ لَکِن لِّیَبْلُوَاْ بَعْضَکُم بِبَعْضٍ خدا با این جنگ می خواهد بعضی‌ها را به بعضی دیگر آزمایش کند. ماها باید در این صحنه ها آزمایش شویم، وگرنه خود خدا می‌توانست دمار از روزگار اینها در آورد ولی ما باید آزمایش شویم. وَ الَّذِینَ قُتِلُواْ فىِ سَبِیلِ اللَّهِ فَلَن یُضِلَّ أَعْمَالَهُمْ شهدای این جنگ‌ها هم اصلا اعمالشان ضایع نمی شود. اصلا اینها را باید در یک منطق دیگر دید و حل و هضم کرد. کشته هم می شود، اعمالش سر جای خودش باقی است. سَیهَْدِیهِمْ وَ یُصْلِحُ بَالهَُم آنها را به سوی بهشت هدایت کرده و حالشان را نیکو می کند. وَ یُدْخِلُهُمُ الجَْنَّةَ عَرَّفَهَا لهَُمْ/ اینها را به سوی بهشتی هدایت می کند که آن را برایشان معرفی کرده است.یَأَیهَُّا الَّذِینَ ءَامَنُواْ إِن تَنصُرُواْ اللَّهَ یَنصُرْکُمْ وَ یُثَبِّتْ أَقْدَامَکمُ‏ْ بعدش هم محکم باشید: یَأَیهَُّا الَّذِینَ ءَامَنُواْ إِن تَنصُرُواْ اللَّهَ یَنصُرْکُمْ اگر شما محکم باشید و خدا را نصرت کنید، خدا هم شما را نصرت می‌کند و وَ یُثَبِّتْ أَقْدَامَکمُ‏ْ پاهای شما را محکم می‌کند و شما در این راهی که دارید می روید، تثبیت می‌شوید. این هم نیست که شما برو و با قوای مشترک بجنگ، با همان قوایی که او دارد. نه، تو خدا داری، پاهایت را محکم می کند و حواسش به تو است. وَ الَّذِینَ کَفَرُواْ فَتَعْسًا لهَُّمْ وَ أَضَلَّ أَعْمَالَهُمْ و او لغزش دارد. یعنی او پاهایش در جای لغزنده است و تو پاهایت در جای سخت است. تعس به معنای هلاکت نیست، به معنای همان لغزندگی است. وَ أَضَلَّ أَعْمَالَهُمْ و آنها اعمالشان گم می شود و در همین دنیا حبط عمل می‌شوند. یک بار در همین کلاسها توضیح داده شد، حبطت اعمالهم فی الدنیا و الاخره یعنی چه؟! اینکه اعمالشان در آخرت حبط شود، خوب مشخصا یعنی اینکه به نتیجه ی اعمالشان نمی رسند و باطل می شود. ولی اینکه اعمالشان در همین دنیا حبط شود، یعنی در همین جا باطل می شود. کفر پایش در جای بسیار شلی قرار گرفته است، فقط باید این طرف اقدام کند! که اگر اقدام کند، کار کفر تمام خواهد شد.

جهاد، همواره هست
بحث ما این قسمت است: می‌گوید حَتىَ‏ تَضَعَ الحَْرْبُ أَوْزَارَهَا. از پیغمبر سوال می کنند که کِی جنگ سنگینی خودش را زمین می گذارد؟ انتظار داشته که پیغمبر یک جواب سطحی به او بدهد. حضرت می گویند:
و الجهاد ماضٍ مُذ بَعَثنی الله إلی أن یقاتلَ آخرُ امّتیِ الدّجال. این جهاد همواره هست، از آن زمانی که من مبعوث شدم این جهاد هست تا زمانی که آخرین امت من، حضرت مهدی، با دجّال روبرو شود. تا آن موقع جنگ بار خودش را بر زمین نمی گذارد. این دیگر چه جهادی است؟! یک جهادهایی داریم، جهاد مقطعی که می شود ۸ سال دفاع مقدس. یک جهاد داریم که جهاد بی پایان است و ته ندارد. اگر کسی خودش را در حالت صلح و آرامش فرض کند، این معلوم است که نفهمیده این جهاد بی‌پایانی است. کسی مطلقا خودش را در حالت صلح فرض نکند. در این صورت همواره خودش را پشت خاکریز فرض می کند، در حال عملیات و بررسی تحرکات دشمن- مثل یک رزمنده. مسلمان واقعی در این دنیا، فقط رزمنده است. تحرکات دشمن را رصد می کند و در مقابلش کارهایی که لازم است را انجام می دهد و تمام قوایش را هم می آورد وسط. این را برای چه گفتیم؟ برای اینکه اگر در همین سوره‌ی توبه می گویند إِنَّمَا السَّبِیلُ عَلىَ الَّذِینَ یَسْتَْذِنُونَکَ وَ هُمْ أَغْنِیَاءُ . اگر جهاد پایدار است و در ابعاد مختلف است، اغنیایش هم فرق دارد برای این‌که توانایی‌ها فرق دارد. اگر کسی توانایی کار و مبارزه با دشمن در ابعاد رسانه را دارد و می‌رود برای خودش عشق و حال می کند، راه ایراد بر او باز است و خدا به او ایراد خواهد گرفت و مومنین باید به او ایراد بگیرند. آدم نیکوکاری نیست که ما علی المحسنین من سبیل که به او ایرادی نباشد. اگر جنگ، جنگ پایدار است، توانایی‌ها هم متفاوت است و اغنیا هم فرق دارند. یک نفر قلم خوبی دارد و اهل این است که کار خاصی در این جنگ انجام دهد، در این مبارزه ی فرهنگی- رسانه‌ای که در جاهای مختلف شکلش فرق دارد و گاهی اوقات با توپ و تانک است. ببینید چه معرفتی را پیغمبر دارد می‌دهد! جهاد همواره هست، هجرت همواره هست.

هجرت، همواره هست
در بیانات حضرت امیرالمومنین هست که: والهجره قائمهٌ علی حدّها الاوّل؛ هجرت به همان حد اول خودش است. مهاجر آن کسی است که حجّت زمان را بشناسد و در راه او کار کند. ببینید چه مفهومی هست که شما جهاد را در قرآن با هجرت می بینید، دو مفهوم گره خورده به یکدیگرند. قبلا به دوستان جهادی می‌گفتیم که این دو مفهوم به یکدیگر اتصال دارند و اگر ما هجرت هایی می کنیم تا کار جهادی انجام دهیم، به خاطر اتصال این دو مفهوم با یکدیگر است.
یَسْتَْذِنُونَکَ وَ هُمْ أَغْنِیَاءُ کسی که بیاید اجازه بگیرد که من این کار را نکنم، در حالی که توانمندی‌های بالایی دارد – در جبهه برای اینکه مجاهد جبهه‌ی فرهنگی شود یا مجاهد جبهه‌ی علمی شود، توانایی بالایی دارد – جهاد یک فرهنگ است.
رَضُواْ بِأَن یَکُونُواْ مَعَ الْخَوَالِفِ وَ طَبَعَ اللَّهُ عَلىَ‏ قُلُوبهِِمْ فَهُمْ لَا یَعْلَمُونَ رضایت دادند که با آن خالفه ها و ته مانده‌ها بمانند و آن وقت خدا، قلب های آنها را طبع کرد. طَبَعَ اللَّهُ عَلىَ‏ قُلُوبهِِمْ بارها در قرآن آمده است. اولا گرایشهایی که مربوط به قلب است، خراب می شود. بعد ایمان در حدّ سینه باقی می ماند و به قلب وارد نمی شود با اینکه ممکن است که اینها ایمان داشته باشند. شما ممکن است که ببینید که این آدم ها ایمان دارند، پس چرا گفته طَبَعَ اللَّهُ عَلىَ‏ قُلُوبهِِمْ ؟ این یک نکته است در قرآن و آن نکته این است: شما آیه ی ۴۶ سوره ی مبارکه ی حج صفحه ی ۳۲۷ را بیاورید لطفا.

ایمانی که در قلب باشد
أَ فَلَمْ یَسیرُوا فِی الْأَرْضِ فَتَکُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ یَعْقِلُونَ بِها اینها سیر زمین نمی کنند که آن وقت دلهایی داشته باشند که تعقّل بکنند. ببینید سیر زمین چه آثاری باید به بار بیاورد علی القاعده. نه اینکه برود آنتالیا و بعد بپرسیم چرا؟ بگوید که مگر نداریم فسیروا فی الارض! چه ربطی دارد؟ حالا شما می خواهید بروید گردش کنید، خوب برو گردش کن، حالا این بحث شما چه ارتباطی با قرآن دارد؟! این سیر در زمین نتیجه اش قلوبی است که یَعْقِلُونَ بِها. أَوْ آذانٌ یَسْمَعُونَ بِها یا گوش شنوا پیدا کنند. در بسیاری از آیات داریم که فانظروا کیف عاقبه المکذّبین، خیلی وقتها شما تاریخ بخوانید، سیر در زمین است.
می تواند سیر فیزیکی هم باشد، ولی نتیجه اش باید این باشد. بعد خدا می گوید: فَإِنَّها لا تَعْمَى الْأَبْصارُ این چشمها کور نسیت بلکه وَ لکِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتی‏ فِی الصُّدُورِ اون قلبی که در سینه ها است کور شده است. ببینید ما یک ایمان داریم که در مرحله ی دهن است، به عبارتی ایمان نیست. یقولون ءامنّا بافواههم خوب معلوم است که یقولون بارجلهم نیست که! آدم با دهن حرف می زند دیگر! این تاکید بر این است که در مرحله ی دهن است. مثل آنهایی که یکتبون الکتاب بایدیهم کتاب را دست نویس می کنند. خوب معلوم است که کتاب را با دست می نویسند! این یعنی یهودی‌ها، خودشان نشستند و پاک نویس کردند، بر این نکته تاکید دارد. امنّا بافواههم یعنی اصلا ایمانی وجود ندارد، فقط در محدوده‌ی دهن است. یک موقع است که ایمان در محدوده ی صدور است، یعنی در سینه هست و در قلب نیست. ایمانی که در مرحله ی صدر قرار می گیرد – فیزیولوژی بدن هم همینطور است: از بیرون که می آیید، رویین ترین حالت صدر و سینه است و بعد به قلبی می رسید که کاملا دارد محافطت می شود – همین معنا در حالت معنوی هم وجود دارد؛ ما یک صدر معنوی داریم و یک قلب معنوی. اگر ایمان در قلب معنوی آدم باشد و مستقر شود، آن موقع جاگیر شده و می شود ایمان حقیقی. اگر ایمان در قلب نباشد، در صدر معنوی جای می گیرد. این معنی در بیانات شریف نهج البلاغه هم آمده است. در خطبه ی ۱۸۹ نهج البلاغه می فرماید دو نوع ایمان داریم که می توان اسمش را ایمان گذاشت: فَمِن الایمانِ ما یکونُ ثابتاً مستقرّاً فی القلوب یک دسته ایمانهایی داریم که ثابت و مستقر در قلب هستند. و مِنهُ ما تکونُ عوارِیَ بینَ القلوبِ و الصّدور یک دسته ایمان هایی داریم که بین قلوب و صدور عاریتی است، هی از می رود توی قلب و هی می آید توی صدر، یعنی مستقر در قلب نیست. إلی اجلٍ معلوم می بینید تا هنگامی که بمیرد، ایمانش از صدر به قلب می رود و برعکس. این که قرآن می گوید وَ لکِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتی‏ فِی الصُّدُورِ قلوبی نمی بینند که در سینه است. نه این قلب، قلب گوشتی است – چون محل ایمان که جسم نیست – و نه این سینه، سینه ی جسم است. پس این ایمان عواری بین قلوب و صدور است و حالت تردد بین قلوب و صدور پیدا می کند. آن وقت در این آیه که و مستقرٌّ و مُستَودَع ایمان‌هایی است که مستقر است و ایمانهایی هست که مستودع است. یعنی اگر ایمان در قلب جای نگرفته باشد، این همان است که ابواب روایت های باب المعارین مجموعه ی روایی ما دارد، ایمان‌های عاریتی. ایمان عاریتی می پَرَد، ایمان اگر دو دو تا چهار تا نباشد می پَرَد – چه در این دنیا در لحظات سختش می پرد و چه در لحظات مرگش می پَرَد. این همان روایات معارین ما است. اگر یک مطلبی دو دو تا چهار تا نشده باشد برای آدم، می‌پرد. ماها یک پفک‌های اعتقادی هستیم که بزرگ دیده می شویم، ولی اگر فشارش بدهید معلوم می شود که حجمش چقدر است، چقدر کوچک است و همین قدرش می ماند در پایان. ایمان موثرش که می ماند، این قدر کوچک است. گفته‌اند که در فشار مرگ، ایمان ها می پرد کما اینکه شما وقتی یک حادثه ای برایتان رخ می دهد، خیلی از شماره تلفن ها از ذهنتان می پرد ولی دو دو تا چهار تا را می دانید چون آنقدر گفتید که در شما ماسیده است.

طبع قلب
لذا اگر قلب طبع شود، ایمان می تواند باقی باشد و لی دیگر ایمان در قلب نیست و در صدر جای می گیرد. همین معنا را قرآن می گوید در آیه ی ۸۴ سوره ی غافر صفحه ی ۴۷۶٫ در لحظات آخر تازه یک نوع از ایمان درست می شود که آن هم فایده ندارد. به خاطر اینکه این ایمان ها در قلب نیست. وقتی قلب طبع می شود، آدم ایمان های مختلفی را بدست می آورد که چون در قلب نیستند فایده ای ندارند. فَلَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا قالُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَحْدَهُ وَ کَفَرْنا بِما کُنَّا بِهِ مُشْرِکینَ وقتی گرفتاری ما می آید، می گویند ما به خدا ایمان داریم و نسبت به چیزهایی که مشرک بودیم کافریم، الن دیگر توحید خالص داریم. خدا هم نمی گوید که این ایمان نیست، خیلی ایمان خالصی هم هست و لی به درد نمی خورد.
فَلَمْ یَکُ یَنْفَعُهُمْ إیمانُهُمْ لَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا این ایمان به درد بخوری نیست. وقتی گرفتاری و مشکلات ما را می بینند و تازه این موقع می خواهند ایمان بیاورند، این به درد نمی خورد. سُنَّتَ اللَّهِ الَّتی‏ قَدْ خَلَتْ فی‏ عِبادِهِ وَ خَسِرَ هُنالِکَ الْکافِرُونَ این هم به عنوان یک سنت الهی است که در میان عباد بوده است.
پس ببینید ممکن است شما ایمان هایی داشته باشید که به درد نخورد، حتی ایمان خالص هم باشد. لذا این یک تهدید بزرگ است که خدا قلب را طبع کند. انصافا این یک تهدید است چرا که دیگر ایمان وارد قلب نمی شود. می شود « قالت الاعراب امنّا قل لم تومنوا ولکن قولوا اسلمنا و لمّا یدخل الایمان فی قلوبکم ایمان در قلبتان نرفته است، حالا هر جایی که رفته!

سوال: پس ایمان در صدر همان اسلمنا است؟
می تواند اسلمنا باشد. چون کسی مثل ابوسفیان هم اگر شهادتین را بگوید، این هم اسلمنا دیگه گرچه ایمان در صدرش هم نرفت و همان در دهنش بود. در صدر هم باشد، آن ایمان واقعی نیست چون همینی که می گویند ایمان واقعی یعنی ایمان در قلب. ایمان غیر واقعی هم همان عواری بین قلب و صدر است تا آخرش چه شود.

نشر اطلاعات در جامعه؟!
یَعْتَذِرُونَ إِلَیْکُمْ إِذَا رَجَعْتُمْ إِلَیهِْمْ می‌گوید وقتی که شما بر گشتید، می آیند که عذر بیاورند بگو که قُل لَّا تَعْتَذِرُواْ عذر نیاورید قَدْ نَبَّأَنَا اللَّهُ مِنْ أَخْبَارِکُمْ ما به شما ایمان نمی آوریم. خدا به ما مومنان اخبار شما را داد. قَدْ نَبَّأَنَا اللَّهُ مِنْ أَخْبَارِکُمْ ببینید من یک نکته ای سر بحث اخبار بگویم. اخبار بعضی ها فکر می کنند یعنی اطلاعات؛ اخبار به معنای اطلاعات نیست به معنای آگاهی است. معنی دقیق فارسی اش آگاهی است نه اطلاعات. آگاهی دادن با اطلاع دادن فرق دارد. از ریشه اش هم معلوم است: اخبار آن چیزی است که انسان را خبیر می کند نه اطلاعات. مومنین می گویند قَدْ نَبَّأَنَا اللَّهُ مِنْ أَخْبَارِکُمْ کجای سوره ی توبه اطلاع جدیدی بوده و پیغمبر اینها را بمباران اطلاعاتی کرده است؟ این کار را نکرده است بلکه هی شاخص ایجاد کرده است. بصیرت زایی این نیست که شما یک نفر را بمباران اطلاعاتی بکنید. بصیرت این است که شما با همان مقدار اطلاعات بتوانید تحلیل بدهید و آگاه کنید و شاخص بدهید. اطلاعات دادن غیر از اخبار دادن است. شما نگاه کنید که اگر تصمیم گیری بخواهد بر روی بمباران های اطلاعاتی صورت بگیرد، چند درصد مردم می توانند تصمیم های درستی بگیرند؟ همه باید اندازه ی وزارت اطلاعات اطلاع داشته باشند! مگر می شود اطلاعات را در اختیار همه گذاشت و همه درباره ی زیر و بم شخصیت ها اطلاعات داشته باشند؟! این تصمیم گیری را راحت می کند یا سخت می کند؟ سخت می کند. چون فقط یک کانال نیست که دارد اطلاعات و اخبار را می دهد. یکی از نکات جالب خود قرآن همین است: قرآن در بسیاری از آیاتش شأن نزول دارد ولی شما یک شأن نزول در خود قرآن نمی بینید. چرا؟ از روی آن شأن نزول یک شاخص هایی درست می‌شود. فایده اش چیست؟ برای این است که قرآن می شود یک کتاب زنده. اگر قرآن گره می خورد در شأن نزول هایش، آن وقت گره می خورد با تاریخ. زنده بودن قرآن به خاطر این است که شأن نزول ها در خود قرآن فراموش می شود و شما با یک سری شاخص ها، تشجیع ها و گروه بندی ها مواجه اید. قرآن با همین ویژگی ها می شود تبصره، مایه ی بصیرت. من واقعا در کار آقا مانده بودم که ایشان یک فتنه ای را دارند اداره می کنند بدون گفتن هیچ اطلاع جدید به مردم؛ مثلا جمهوری ایرانی را که همه می دانند و روز قدس و همین. اطلاعات نمی دادند بلکه بر روی همین اطلاعات واضح تحلیل می کردند و این همان سبک قرآن است. کسی که محل تمرکز همه ی اطلاعات بود به مردم اطلاعات نداد بلکه تحلیل و شاخص داد و این کار قرآن است. قَدْ نَبَّأَنَا اللَّهُ مِنْ أَخْبَارِکُمْ کدام خبر؟ کدام چیز جدیدی بود که به صورت اخبار سری به این مردم رسید که برگردند بگویند خدا اخبار شما را به ما داد؟ این یعنی خدا ما را آگاه کرد. اطلاعات دادن اصلا بصیرت زایی نیست بلکه بصیرت آن است که شما با اطلاعات عادی که مردم دارند، آگاهی بدهی. این نکته ی بسیار مهمی است که در خود قرآن رعایت می شود.

سوال: با این شرایطی که می گویید منافقین انگشت نما شدند، پس کسانی که سقیفه را ایجاد کردند یا جزء این گروه نبودند یا واقعا این اتفاق نیفتاده که مردم صد درصد اینها را بشناسند.
ببینید یک عده هستند که در مراتب پایین اند و یک عده مردوا علی النفاق اند. شما آیه ی ۱۰۱ را ببینید: در این آیه می گوید وَ مِمَّنْ حَوْلَکمُ مِّنَ الْأَعْرَابِ مُنَافِقُونَ که یک سری از بادیه نشینان منافق اند و وَ مِنْ أَهْلِ الْمَدِینَةِ یعنی نزدیک پیغمبر اینها مَرَدُواْ عَلىَ النِّفَاقِ اند یعنی فوق تخصص نفاق اند! برای همین است که می گوید لَا تَعْلَمُهُمْ نه اینکه توی پیغمبر نمی شناسی، چون پیغمبر لتعرفنّهم فی لحن القول است و اینها را از لحن قولشان می شناسد بلکه مخاطب مردم اند که شماها نمی شناسید نحَْنُ نَعْلَمُهُمْ ما می شناسیم. به همین دلیل است که سَنُعَذِّبهُُم مَّرَّتَینْ‏ِ . کسی که نفاق اش پیچیده و مرموز می شود، او به عذاب دوچندان هم دچار می شود. بعد این مَّرَّتَینْ‏ِ را بگذارید کنار ضِعفَین که در مورد بیت پیغمبر آمده است. اتفاقی که در بیت پیغمبر و میان زنان پیغمبر دارد می افتد. ما نفاق هایی داریم بسیار مرموز در حدی که مردم واقعا نمی شناسند، با همه ی آگاهی ها و شاخص هایی که پیغمبر به جامعه داده است. یک عده‌ای هستند که اینها شناخته شده اند، در حدی که می گئید عذرخواهی اینها را قبول نکنید. ولی یک عده ای هستند که برای جامعه ناشناخته باقی می مانند چون کار کرده اند روی نفاق. حالا شما که می گویید سقیفه، پیامبر با چه بهانه ای باید ابوبکر و عمری را بنشاند سر جاشون؟ جنگ که می رفتند، دنیاگرا هم که نبودند. چگونه باید این جامعه روشن شود؟ این ها یک چیزهایی باریکی دارد که دیگر فهم جامعه نیست، فهم تک و توکی شاید برسد به این حرف ها ولی جامعه نمی تواند. کسانی که این قدر نفاقشان مخفی است، توطئه شان تنها با پیروی از رهبری اجتماع و رهبری جامعه می تواند خنثی شود. اگر شما توانستید دور این نقطه ی همگرایی قرار بگیرید – چون این منافقان هم دور همین قرار گرفته اند – از این خطر محفوظ می مانید. کسانی هستند که عبا به عبای پیغمبر دارند نماز می خوانند، جهاد هم می روند و انفاق هم می کنند و … . لذا اینها نفاق های پیچیده ای است که باقی می ماند و برای همین در مورد اعراب می گوید که الاعراب اشدّ کفرا و نفاقا اینها کفر و نفاقشان شدید است؛ مثل این گروه منافقین ما می مانند. رجویی اینها دم از خدا می زنند، انگیزش های اعتقادی دارند ولی خیلی کله خر اند در حرکاتشان! نفاقش شدید می شود، تخصصی نمی شود. نفاق تخصصی یک رشته ای است که در مدینه ارائه می شده است و ظاهرا کرسی های اصلیش دست ابوبکر و عمر بوده است!

یک تذکر اخلاقی وسط مباحث سیاسی؛ خدا می‌بیندتان!
وَ سَیرََى اللَّهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ خدا و رسول اعمال شما را می بینند ثمُ‏َّ تُرَدُّونَ إِلىَ‏ عَلِمِ الْغَیْبِ وَ الشَّهَدَةِ فَیُنَبِّئُکُم بِمَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ و بعدش هم رد می شوید به سمت عالم الغیب و الشهاده. این همان جمله ای است که خدا آخر هر پاراگرافی می گوید برای اینکه یک ضابط درونی در درون انسان ایجاد کند که الم یعلم بأنّ الله یری که حواست را جمع کن که خدا دارد اینها را می بیند. این وَ سَیرََى اللَّهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ را بکذارید چون یک وَ سَیرََى اللَّهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ و المومنون داریم که این را در همان جا خدمتتان عرض می کنم. سیری به معنی علم های غیبی نیست، سیاق سوره این است که کارهایتان را دارند می بینند. شما در بستر اجتماعی و با شاخص هایی که داده شده است، دارید زیر نظر کار می کنید. البته این جمله وقتی که جدا می شود، مومنانی که همه ی اعمال را می بینند معنی خاصی می دهد که بعدا اشاره می کنیم.
سوال‌: در آیه‌ی سَیرََى اللَّهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ بعدش می گوید ثُمّ انگار که یک مرحله قبل از بازگشت است و همین را در آیه ی ۱۰۱ هم داریم که سَنُعَذِّبهُُم مَّرَّتَینْ‏ِ ثمُ‏َّ یُرَدُّونَ إِلىَ‏ عَذَابٍ عَظِیمٍ که این عذاب انگار مربوط به یک مرحله‌ی قبل است.
درست است. ما یک مراحلی قبل از قیامت داریم. مثلا در لبه ی مرگ آیاتی داریم که می گوید یضربون وجوههم و ادبارهم که می زنند توی صورت و پشتشان می زنند. در اینجا روایات آمده است که آن ملائکه‌ای که می خواهند او را از این دنیا بیرون کنند، می زنند پشتش و آن ملائکه ای که می خواهند او را در برزخ تحویل بگیرند، می زنند توی صورتش. یعنی تا برسد به آن عظیم. یعنی این سَنُعَذِّبهُُم مَّرَّتَینْ‏ِ لزوما به این معنی که در همین دنیا عذاب می شوند، نیست. ممکن است تا قبل از آن عذاب عظیم اینها عذابهایی می شوند در برزخ و لبه ی قیامت و در لحظات احتضار و عذاب قبر . این مَّرَّتَینْ‏ِ هم در قرآن لزوما به معنای دو بار نیست که عدد ۲ در آن مفهوم باشد. این که می گویند یُضاعف علیها العذاب ضعفین دو برابر به این معنا نیست که اگر این صد تا عذاب داشت الان می شود ۲۰۰ تا. دوبرابر یعنی کار را دوچندان می کند. یعنی تویی که همسر نبی هستی، خطا و فاحشه می کنی – فاحشه به معنای گناه اخلاقی نیست، به معنای گناه بسیار فاحش است و تای آن تای مبالغه است – یک گناهش آن است که تو مرتکب شدی و دیگری این است که بیت نبی را لکه دار کردی. برای همین می گوید ضِعفَین نه به این معنا که ضرب در ۲ می شود. یعنی این دو خطا است که داری مرتکب می شوی. ممکن است این خطایی که می کنی درجه اش ۱۰۰ باشد ولی بیت نبی را که لکه دار می کنی این خطاش ده میلیارد باشد. این را از آنجایی می گویم که فرهنگ گناه اصلا این است. گناه همیشه یک رنج دارد کما اینکه در روایات ما یک درجه بندی بین ثواب ها و عقاب ها است. این وقتی با این دسته آیات جمع می شود، باید این معرفت را القا کند که چرا نساء نبی دو خطا دارند، چون دارد دو خطا انجام می دهد. در مورد انفاق هم که می گوید آن را یُضاعف می کند، در روایات هست که بیشتر از دو برابر است. اینکه عقوبت گناه بستگی دارد به خطایی که کرده ایم، معرفتی است در قرآن. مثلا زمانی هم که می گوید اگر برای اینها ۷۰ بار هم استغفار کنی، نمی بخشیم؛ شما برای این عدد هویت قائل نیستید. پس از عدد به دلیل خارجی دست می کشیم. درجه بندی در گناه ها و خطا ها داریم، به همین دلیل است که گناه صغیره و کبیره داریم. پس می توان از این اعداد دست کشید. در روایات ما هم هست که می گویند نصف دین این است و دوباره نصفش چیز دیگری است و … مگر دین چند تا نصف دارد؟! این اعداد دقیقا معتبر نیست. مَّرَّتَینْ‏ِ هم به معنای دو تا خطا است. در روایت حضرت امیر می خوانید که : الراضی بفعل قومه کالداخل فیه معهم . کسی که رضایتی به فعلی می دهد مانند کسانی است که داخل در فعل اند علی کلّ داخل فی باطنه اثمٌ نه مرّتین! یعنی کسی که داخل است، دو گناه دارد. ولی این دو گناه به یک میزان نیست. اثمٌ عمل به و اثمٌ رضا به که گناه عمل به آن با گناه رضایت به آن مساوی نیست. در روایات داریم که اثم عمل به مراتب بیشتر از اثم رضا است.
سوال: کلمه ی مَّرَّتَینْ‏ به معنای دو برابر است یا دو بارِ؟ می تواند دو بار عذاب دهد و دفعه ی دوم با دفعه ی اول برابر نباشد.
بله این هم درست است. مرّتین یعنی دو بار. معنی لغوی ضِعف یعنی دو برابر . این آیه را نگاه کنید؛ سوره ی اعراف آیه ی ۳۸ صفحه ی ۱۵۵: قَالَ ادْخُلُواْ فىِ أُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِکُم مِّنَ الْجِنّ‏ِ وَ الْانسِ فىِ النَّارِ بروید در آتش کلَُّمَا دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَّعَنَتْ أُخْتهََا هر امتی که وارد می شود، مانندش را لعنت می کند – اخت به معنی مثل و مانند است که می گوییم کان و اخواتها برای این است – حَتىَّ إِذَا ادَّارَکُواْ فِیهَا وقتی که همه شان در آنجا گرد می آیند قَالَتْ أُخْرَئهُمْ لِأُولَئهُمْ پیروان به پیش آهنگانشان می گویند رَبَّنَا هَؤُلَاءِ أَضَلُّونَا این ها ما را گمراه کردند فََاتهِِمْ عَذَابًا ضِعْفًا مِّنَ النَّارِ اینها را دو برابر عذاب کن، یعنی بیشتر باید عذاب شوند چون ما را هم گمراه کرده اند قَالَ لِکلُ‏ٍّ ضِعْفٌ برای هر دو گروه ضِعف است و این هم به معنای دو برابر نیست بلکه یعنی اینها هم دو خطا کردند؛ هم خطا کردند و هم با پیروی شان آنها را تقویت کرده اند . حالا گناه پیشرو بیشتر است یا پسرو؟ گناه پیشرو . با اینکه برای هر دو گروه دو گناه وجود دارد. در قرآن آمده است که هم بدؤوکم اول مرّه یعنی اینها شروع کردند! جایی که کسی پیشقراول کاری می شود و بقیه انجام می دهند همان است که وقتی کسی سنت سیّئه بگذارد، گناه پیروی دیگران را هم دارد. بنابراین گناه پیشرو بیشتر از پسرو است و ضِعف به معنای دو گناه است و نه دو برابر.

سوال: مجازات های دنیوی برای فرد گناهکار ،آیا تخفیفی هم برای مجازات های آن دنیا دارد؟
بله. برای فرد گناهکار یعنی کسی که خَلَطُواْ عَمَلًا صَالِحًا وَ ءَاخَرَ سَیًِّا . چون دو جور گناهکار داریم: یک کسی هست که حتی اگر کار خوب هم انجام می دهد، بد انجام می دهد. پس این آیه را اول می گویم، آیه ی ۱۰۲:وَ ءَاخَرُونَ اعْترََفُواْ بِذُنُوبهِِمْ خَلَطُواْ عَمَلًا صَالِحًا وَ ءَاخَرَ سَیًِّا عَسىَ اللَّهُ أَن یَتُوبَ عَلَیهِْمْ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِیم
یک عده ای از این منافقین هستند که - برای همین داریم که درباره ی کسی تا زمان مرگش محکم حرف نزنید، تا نمرده نگویید که تو قطعا در جهنمی! اگر مُرد می توان گفت که با این کارهایی که کرده، به هر جهت پایش گیر است! اینقدر را قدرت قضاوت درش هست – وَ ءَاخَرُونَ اعْترََفُواْ بِذُنُوبهِِمْ چون یک عده از منافقین در آخر اعتراف می کنند و این فرق است با کسانی که می آیند قسم می خورند که از ما راضی باشید و ای مردم دلتان را با ما صاف کنید. که می گوید اینها قبول نیست. ولی یک عده می آیند اعتراف به گناه می کنند نه اینکه عذر بیاورند. کسانی بودند که در اعتراف به گناهشان، خودشان را به ستون مسجد بسته بودند. نه اینکه پیش خدا اعتراف کند! این جزء مُحکمات قرآن است که خطاهای اجتماعی، توبه‌ی اجتماعی لازم دارد و خطاهای فردی هم توبه ی فردی نیاز دارد. برای همین است که در مورد یهودی ها می گوید که الّا الّذین تابوا و اصلحوا و بیّنوا تو که تبیین نکردی، توبه ات این است که الان بروی تبیین کنی و حرف بزنی. نه اینکه گوشه‌ی خانه توبه کند! کسانی که غلط‌‌نامه ی اجتماعی نوشتند – شاهدش هم این است که خودشان را بستند به ستون مسجد – اعتراف کردند نه اعتذار و چقدر فرق است میان اعتذار و اعتراف! خَلَطُواْ عَمَلًا صَالِحًا وَ ءَاخَرَ سَیًِّا عَسىَ اللَّهُ أَن یَتُوبَ عَلَیهِْمْ یک عده عمل صالح و سیّئه با هم می کنند ولی عمل صالح دارند. یعنی نماز می خواند برای خدا، صدقه می دهد برای خدا ولی کارهای اشتباه هم می کند؛ نگاه به نامحرم هم می کند. این می شود خَلَطُواْ عَمَلًا صَالِحًا وَ ءَاخَرَ سَیًِّا . یک موقع است که این صدقه می دهد ریائی. یک نفر صدقه می دهد برای خدا، بعد یک جای دیگر کم می آورد و سر شخص منت می گذارد؛ این می شود خَلَطُواْ عَمَلًا صَالِحًا وَ ءَاخَرَ سَیًِّا . یک نفر برای ریا به کسی صدقه می دهد؛ این دیگر خَلَطُواْ عَمَلًا صَالِحًا وَ ءَاخَرَ سَیًِّا نیست اصلا. این عمل در زمان انجام، یک ضریب صفر به خود گرفته است. حالا این آیه را به عنوان آیه ی آخر بخوانیم، آیه ی ۲۶۴ بقره صفحه ی ۴۴:

وقتی عمل، باطل می شود
این آیه یک هنرنمایی در مثلش آورده و برای همین قابل دقت است. یَأَیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُواْ لَا تُبْطِلُواْ صَدَقَاتِکُم بِالْمَنّ‏ِ وَ الْأَذَى صدقات خودتان را با منّت و اذیت، باطل نکنید. بعد می گوید مثل چه کسی؟ کاَلَّذِى یُنفِقُ مَالَهُ رِئَاءَ النَّاسِ مانند کسی که مالش را ریایی انفاق بکند. این می شود بطلان! ولی اگر کسی صدقه بدهد و بعدا منت بگذارد، این خَلَطُواْ عَمَلًا صَالِحًا وَ ءَاخَرَ سَیًِّا است. یک نکته ی باریکتر ز مو اینجا بود. یک موقع شما صدقه می دهید که منّت بگذارید، مانند کسی که می دهد تا ریا کند؛ این اصلا باطل است و فعل نیست اصلا. تشبیه‌ش مهم است، چون معنی خودش که واضح است که لَا تُبْطِلُواْ صَدَقَاتِکُم بِالْمَنّ‏ِ وَ الْأَذَى ولی به چیزی تشبیه می شود که متن فعل اصلا مشکل دارد، پس طرف مشبّه آن نیز باید در متن فعل مشکل داشته باشد. پس اصلا در روایات به صراحت آمده است که ما مومن را در این دنیا عذاب می کنیم تا بخشی از عذاب های اخروی اش کم شود.

شکم را مراقبت کنید!
در روایت معروفی که از حضرت امیر آمده به برادر دینی خودشان- کلمه ی قصار ۲۸۹-. جزء اولین چیزهایی که حضرت در مورد برادر دینی شان می گویند – که حالا یا ابوذر است یا عثمان ابن مظغون – کان خارجاً مِن سُلطانِ بَطنِه از تحت تسلط شکمش خارج شده بود. این همان تعبیری است که ما در فارسی می گوییم شکمو. یعنی فرمان از شکم است که برود و در سوپرمارکتی بچرخد که الان چی هست که من باید آن را بخورم! در ماه رمضان که در آستانه اش هستیم، یکی از خاصیت هایش این است که آدم را از سلطان بطنش خارج کند که خیلی وقت ها نمی کند و حتی برعکس می کند! اینکه شخص با ولع زیادی برای خوردنش برنامه ریزی می کند. یعنی یک ماه رمضان می رود و می آید و در این زمینه نتیجه ی عکس می گیرد. البته اینکه به فرمان خدا ۱۶ ساعت گرسنگی و تشنگی را تحمل می کند، خودش کار بزرگ و خوبی است. ولی خیلی وقتها باید از مواهبی که در روزه داده می شود، پاسداری کرد. باید یک مقداری در ایام ماه رمضان این را دقت کرد، به علاوه ی این چیزی که در انتهایش می گویند و نکته ی مهمی است: فَعلَیکُم بِهذِهِ الخَلائِق فَأَلزمواها و تَنافَسوا فیها، فَإن لَم تستطیعوها فَاعلَموا أنَّ أخذَ القلیلِ خیرً مِن تَرکِ الکثیر اگر نتوانستید این گونه شوید این را بدانید که کَمَش را هم که انجام می دهید، بهتر از آن است که کثیرش را رها کنی.