بسم الله الرّحمن الرّحیم
وَجَاء الْمُعَذِّرُونَ مِنَ الأَعْرَابِ لِیُؤْذَنَ لَهُمْ وَقَعَدَ الَّذِینَ کَذَبُواْ اللّهَ وَرَسُولَهُ سَیُصِیبُ الَّذِینَ کَفَرُواْ مِنْهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ (۹۰) لَّیْسَ عَلَى الضُّعَفَاء وَلاَ عَلَى الْمَرْضَى وَلاَ عَلَى الَّذِینَ لاَ یَجِدُونَ مَا یُنفِقُونَ حَرَجٌ إِذَا نَصَحُواْ لِلّهِ وَرَسُولِهِ مَا عَلَى الْمُحْسِنِینَ مِن سَبِیلٍ وَاللّهُ غَفُورٌ رَّحِیمٌ (۹۱) وَلاَ عَلَى الَّذِینَ إِذَا مَا أَتَوْکَ لِتَحْمِلَهُمْ قُلْتَ لاَ أَجِدُ مَا أَحْمِلُکُمْ عَلَیْهِ تَوَلَّواْ وَّأَعْیُنُهُمْ تَفِیضُ مِنَ الدَّمْعِ حَزَناً أَلاَّ یَجِدُواْ مَا یُنفِقُونَ (۹۲) إِنَّمَا السَّبِیلُ عَلَى الَّذِینَ یَسْتَأْذِنُونَکَ وَهُمْ أَغْنِیَاء رَضُواْ بِأَن یَکُونُواْ مَعَ الْخَوَالِفِ وَطَبَعَ اللّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لاَ یَعْلَمُونَ (۹۳) یَعْتَذِرُونَ إِلَیْکُمْ إِذَا رَجَعْتُمْ إِلَیْهِمْ قُل لاَّ تَعْتَذِرُواْ لَن نُّؤْمِنَ لَکُمْ قَدْ نَبَّأَنَا اللّهُ مِنْ أَخْبَارِکُمْ وَسَیَرَى اللّهُ عَمَلَکُمْ وَرَسُولُهُ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلَى عَالِمِ الْغَیْبِ وَالشَّهَادَةِ فَیُنَبِّئُکُم بِمَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ (۹۴) سَیَحْلِفُونَ بِاللّهِ لَکُمْ إِذَا انقَلَبْتُمْ إِلَیْهِمْ لِتُعْرِضُواْ عَنْهُمْ فَأَعْرِضُواْ عَنْهُمْ إِنَّهُمْ رِجْسٌ وَمَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ جَزَاء بِمَا کَانُواْ یَکْسِبُونَ (۹۵) یَحْلِفُونَ لَکُمْ لِتَرْضَوْاْ عَنْهُمْ فَإِن تَرْضَوْاْ عَنْهُمْ فَإِنَّ اللّهَ لاَ یَرْضَى عَنِ الْقَوْمِ الْفَاسِقِینَ (۹۶)
شهود هودی مشرب
در باب بحثی که جلسه گذشته عرض شد چون باز مورد سؤال واقع شد، توضیحی عرض کنم. در مورد شهود ارجلی صحبت شد که گونهای از شهود است. و عرض شد که همه قوا سهمی از شهود دارند. یک مثال بزنم. ببینید یکی از حالتهای کشف، رویای صادقه است. شاید برای شما اتفاق افتاده که گاهی خواب را میبینید، گاهی خواب را می شنوید. یعنی عملاً چیزی را می شنوید. گاهی غلبه با سمع است. گاهی حتی با لامسه است. این غلبه سمع بر کشف یک نفر هم همین است. ذوق حضرت موسی، ذوق اینچنینی است. غلبه شهود حضرت هود، ارجلیست. قوای فعالهاش شهود میکند. فهم مشی در طریق دارد. یعنی شما همان طور که چشم دل و گوش دل داریم، پای دل هم داریم. حرکت به پای دل. این عناوین برای شعر نیست. واقعیت دارد. هود(ع) می فهمد که انّ ربّی علی صراطٍ مستقیم. بر صراط مستقیم بودنِ عالَم را می فهمد. این توی ذوق هودی مشرب فهمیده می شود.
صراط مستقیم یا صراطهای مستقیم؟!
منتها این به معنای وجودی صراط مستقیم است نه به معنای سلوکیاش. عالم روی صراط مستقیم وجودی دارد حرکت میکند. البته این معارف را نباید اشتباه فهمید. این معارف دست بعضیها که میافتد عوضی فهمیده می شود. این آبها وقتی می رود توی زمینهای خبیث، تبدیل می شود به بحث صراطهای مستقیم. که ما صراطهای مستقیم داریم و … این که داریم الطّرق الی الله بعدد انفاس الخلایق اصلاً سلوکی نیست. کاملاً وجودیست. چون هر کسی در صراط مستقیمش وجوداً حرکت میکند به سمت خدا، یکی به ارحم الرّاحمین می رسد، یکی به اشدّ المعاقبین. ولی گاهی این بحث را این طور مطرح میکنند که یک حالت پلورالیستیست که به هر جهت هر کس خدای خودش را پیدا میکند و میرود. حالا چه این که این عبارت، روایت باشد یا قول مشهور، به این معنا نیست که کسی بیاید در خودش فرو برود و هر طور خدا را پیدا کرد، همان درست است. این می شود تکثّر گرایی. این نباید اشتباه بشود. باید خودمان را بدهیم دست شریعت. البته این را هم داریم که انا عند ظنّ عبدی المؤمن بی. کسی که فکر کند خدا رزاق است با کسی که فکر میکند دست خدا بسته است و به این راحتیها روزی نمیدهد، تأثیر این تلقیها توی زندگی آدمها فرق می کند.
این بحث لکن الرّسول و الذین آمنوا معه در مقابل همه قبلش است. در مقابل همه اذن گرفتن اولوالطول برای جهاد نیامدن و ماندنشان با قاعدین و طبع قلبشان، در ادامه داریم لکن الرّسول و الّذین آمنوا معه رسول و مؤمنان این طوری نیستند. این ها اصلاً اذن برای جهاد نیامدن نمیگیرند. جاهدوا باموالهم و انفسهم همه زندگی و مالشان را میگذارند وسط. جهاد میکنند. این ها همان مؤمنان مورد توقعاند. اولئک لهم الخیرات هر چی خیر است برای اینهاست. و اولئک هم المفلحون. این ها گوهر ذاتشان دیگر رستگار شده است. بعدش هم داریم أَعَدَّ اللّهُ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا ذَلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ این تعبیر فوز عظیم، همان است که قبلاً هم توی همین سوره داشتیم؛ آیه ۷۲، اینها را کنار هم قرار بدهیم می فهمیم فوز عظیم برای کسیست که خودش را با همه قوا آورده است توی صحنه و حالا فوز عظیمش می شود این؛ وَعَدَ اللّهُ الْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤْمِنَاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا وَمَسَاکِنَ طَیِّبَةً فِی جَنَّاتِ عَدْنٍ وَرِضْوَانٌ مِّنَ اللّهِ أَکْبَرُ ذَلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ همین مشتهیات و همه این ها هست اما و رضوان من الله اکبر. فوز عظیم همین رضوان است. کسی برایش رسیدن به مقام رضوان مهم باشد. همان رضی الله عنهم و رضوا عنه. همان راضیه مرضیّه. برای همین است که کسی که دنبال تحصیل رضایت الهیست به این مقام می رسد. منتها تخت خدا را زدهاند توی یک جای خوب! شما میروی عند ملیکٍ مقتدر منتها جای او در جنّات و نُهُر است. انّالمتّقین فی جنّات و نهرٍ فی مقعد صدقٍ عند ملیکٍ مقتدر.
بادیهنشینان
بیاییم سراغ بحث بادیهنشینهای توی منطقه مدینه. به بادیه نشینی توی دین یک نگاه منفی شده است. وقتی هجرت اتفاق میافتد و حکومت اسلامی توی منطقهای تشکیل میشود، این جا دیگر بادیه نشینی معنا نمیدهد. این تعرب بعد الهجره را شنیدهاید که از گناهان کبیره است؟ یعنی آدم اعرابیّ بشود. اعراب هم جمع عرب نیست. جمع اعرابیّ ست. به معنای بادیه نشین. بعد از هجرت و بعد از حکومت اسلامی، این کسی که بخواهد در محدودهای که معارف نیست و در محدودهای که جزء حکومت اسلامی نیست، ساکن بشود نهی شده است.
چرا نرویم بلاد کفر؟!
اصلاً چرا این قدر توصیه شده است که به بلاد کفر نروید؟ دلیلش را گفتهاند؛ لئلّا یکثر سوادهم. نروید اقامت کنید آنجا، که بشوید سیاهی لشکر آنها. که عده آنها زیاد به نظر برسد. این بحث حاکمیت اسلام است که اینجا مهم است. بله یک موقع است که یک علم و تکنولوژی آنها دارند که توی میروی و آن علم و تکنولوژی را می گیری و برای حاکمیت اسلام استفاده می کنی. اما یک موقع است که شما اصلاً خوشی زیر دلت زده و میروی آنطرف و اصلاً زیر حاکمیت کفر و اسلام بودن هم برایت فرقی نمیکند. نهایتاً یک دعای کمیل باید بخوانیم که آن هم شنیدهایم توی مرکز اسلامی نیویورک هم برگزار می شود!! یعنی افق نگاه همین است! بعد هم می رود و میماند. ببینید چقدر حکومت اسلامی توی ذهن طرف خفیف شده است که میگوید چه فرقی میکند، چه اینجا چه فرانسه! این را که داریم توی روایاتکه بعضی از پیرمردها هم میآمدند برای جهاد و وقتی ازشان پرسیده می شد که شما برای چی آمدید، می گفتند: سیاهی لشکر اسلام که میتوانیم باشیم! توی جبهه هم داشتیم. از این پیرمردها که می پرسیدند برای چی می خواهید بروید جبهه میگفتند: چایی که میتوانیم بدهیم! کفش که بلدیم واکس بزنیم! یک موقع آدم می شود سیاهی لشکر جریان اسلام. یک موقع میشود سیاهی لشکر جریان کفر. میشوی یکی از مهرههای بازی آنها. توی زمین آنها بازی میکنی. چه بخواهی و چه نخواهی. یا رفتن توی جاهایی که معارف، آنجا کم است و شرایط برای زیستن ایمانی بد است. ایمان طرف در معرض اضمحلال است. این نمی تواند بگوید شرایط بد بود منحرف شدم! کی گفت اصلاً شما بروی که بیفتی توی هچل همچین شرایطی؟!
خود آیه ۹۷ را ببینید؛ که اینجا منظور عربها نیست، منظور بادیهنشینهاست. الأَعْرَابُ أَشَدُّ کُفْراً وَنِفَاقاً این بادیه نشین ها در کفر و نفاق، شدید هستند. خیلی سرسخت بودند توی کفر و نفاق. وَأَجْدَرُ أَلاَّ یَعْلَمُواْ حُدُودَ مَا أَنزَلَ اللّهُ عَلَى رَسُولِهِ و نمی دانند حدود خدا و رسول را. یعنی فقر فکری و فرهنگی هم دارند. و به شدت اینها مورد سوء استفاده دشمنان و منافقان قرار می گرفتهاند. به خاطر همین فقر فکریشان. نقش قبایل بادیه نشین در جریان سقیفه خیلی پررنگ بوده است. البته منافقان شهری با منافقان بادیه نشین فرق داشتهاند. توی آیه ۱۰۱ داریم؛ وَمِمَّنْ حَوْلَکُم مِّنَ الأَعْرَابِ مُنَافِقُونَ وَمِنْ أَهْلِ الْمَدِینَةِ مَرَدُواْ عَلَى النِّفَاقِ منافقان شهر، فوق تخصص نفاق دارند. مثل تفاوت منافقین اسمی توی انقلاب خودمان، مثل مجاهدین و … اما توی خود حکومت اسلامی و توی خود تهران اینها مردوا علی النّفاق هستند. اینهاست که تشخیصشان سخت است. اینها نفاقهایشان پیچیده است. مکرهای عجیب و غریبی هم دارند.
حالا توی جنگ تبوک وضع اینها تشریح می شود. توی تبوک هم که میدانید اصلاً درگیری نداشتهایم. ولی صحنه، صحنه امتحان سختی بوده است. یعنی ایمانها محک میخورد اما درگیری اتفاق میافتد. مثل همان جریان احزاب. که زاغت الابصار و بلغت القلوب الحناجر و تظنون بالله الظّنونا آنجا هم محل محک ایمان بود. با آنکه صحنه درگیری نداشت. و ردّ الله الذین کفروا بغیظهم لم ینالوا خیراً. تبوک هم محل امتحان بود و امتحان سختی بود. درگیری با امپراطوری روم. باید می رفتند و یکی دو ماه میرفتند تا تازه برسند به مرز امپراطوری روم. جنگیدن با چنان امپراطوری، آن هم با شرایط سخت، توی مرزها. برای همین هم صحنه امتحان جدی برای مؤمنان شد و برای همین هم این قدر ماجرای تبوک مفصل آمده است.
اقتدار شخصیت پیامبر و حکومت اسلامی
خلاصه توی این تبوک گروهی از بادیه نشینها آمدند برای اذن گرفتن و جهاد نرفتن. وَجَاء الْمُعَذِّرُونَ مِنَ الأَعْرَابِ لِیُؤْذَنَ لَهُمْ. این نکته هم توی آیات از این دست فهمیده می شود که چقدر اقتدار پیامبر و مؤمنان زیاد است که برای هر جریانی این ها باید می آمدند و اذن میگرفتند. و اگر نمیآمدند باید عذر میآوردند و توجیه می کردند. یعنی مجموعه رسول و مؤمنان این قدر قوی بودند در نظر جامعه. مراقبت عمومی هم زیاد بوده است. یعی حتی در شرایطی که بیخود نمی خواستند بیایند و میخواستند به هر دلیل فرار کنند از جبهه باید می آمدند و اجازه می گرفتند و این نشان اقتدار حکومت است.
جایگاه رهبری جامعه را تضعیف نکنید
شما نگاهتان به رهبر جامعه اسلامی و ولی فقیه هم همین باید باشد. نباید آن هسته مرکزی را ضعیف کنید. اگر ضعیف کنید، همه چیز ضعیف می شود. این سیستم هم همان سیستم مورد تأیید خدا و رسول و ائمّه است. بعضیها فکر می کنند النصیحه لائمه المسلمین یعنی اینکه بیایید و نامه سرگشاده بنویسید برای ائمه مسلمین. نخیر. النصیحه لائمه المسلمین یعنی بیایید و خودتان را دربست در اختیار ائمه مسلمین بگذارید. ما حواسمان نیست که داریم چه میکنیم. فکر میکنید دارید خدمت می کنید، در حالی که داری اقتدار را میشکنی. جواب نامه نیامد، نامه را گذاشتیم روی سایت! در حالی که اصلاً نامه نرسیده بود به آقا. بعد هم همه راه افتادند و نامه سرگشاده نوشتند! این که داریم صدایتان را در مقابل پیامبر بیاورید پایین، صدایتان را همعرض صدای پیامبر قرار ندهید، که این عنوان رسول هم به شأن اجتماعی و رهبری رسول است نه شأن عصمت رسول. این که الّذین یغضّون اصواتهم عند رسول الله. این که لا تقدّموا بین یدی الله و رسوله جلو نیفتید، در عرض راه نروید، حرفهایتان را همعرض رهبری ندانید. نگویید رهبری یک نظر دارد، من هم یک نظری دارم.
لذا هززینه نکردن و انفاق نکردن برای نظام اسلامی فقط در مورد مرضی و ضعفاء اجازه داده شده لَّیْسَ عَلَى الضُّعَفَاء وَلاَ عَلَى الْمَرْضَى وَلاَ عَلَى الَّذِینَ لاَ یَجِدُونَ مَا یُنفِقُونَ حَرَجٌ إِذَا نَصَحُواْ لِلّهِ وَرَسُولِهِ منتها با یک شرط اذا نصحوا لله و رسوله به شرط آن که دربست در اختیار خدا و رسول باشند. توی این خط فکری باشند. هر کار دیگری که می تواند انجام بدهد. خدا و رسول مگر نصیحت لازم دارند. نصحوا لله و رسوله یعنی همین نهایت خیرخواهی و در اختیار بودن برای خدا و رسول. بله، شما بازوی مشورتی ولی فقیه هستی. خب یک نامه بنویس. مواردی که به نظرت میرسد طرح کن. به دست آدم مطمئنی هم بده که برساند. حالا خود ایشان تصمیم می گیرند که این اعمال بشود یا نشود. و شاورهم فی الامر فاذا عزمت. عزم و تصمیم، برای ولی فقیه است. و به آن تصمیم هم باید عمل بشود. اگر کسی را توی آن جایگاه گذاشتهایم باید بپذیریم رهبری و تصمیماتش را. ببینید آیه ۳ سوره حجرات را؛ این جا منظور کسانی نیست که کسانی که تُن صدایشان را پایین بیاورند إِنَّ الَّذِینَ یَغُضُّونَ أَصْوَاتَهُمْ عِندَ رَسُولِ اللَّهِ أُوْلَئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قآُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوَى اینجا بحث کارشناسی صوت نیست. البته ادب صحبت کردن هست. اما قلب ممتحن به تقوی فقط ناظر به پایین آوردن تُن صدا نیست. این یعنی همان حالت اطاعت صِرف از رهبر. لَهُم مَّغْفِرَةٌ وَأَجْرٌ عَظِیمٌ. حالا توی همین فضا آنهایی که داد و بیداد میکنند برای اینکه صدایشان را به پیغمبر برسانند. إِنَّ الَّذِینَ یُنَادُونَکَ مِن وَرَاء الْحُجُرَاتِ أَکْثَرُهُمْ لَا یَعْقِلُونَ اینها اکثرشان عقل ندارند! وَلَوْ أَنَّهُمْ صَبَرُوا حَتَّى تَخْرُجَ إِلَیْهِمْ لَکَانَ خَیْراً لَّهُمْ اگر صبر میکردند که خود پیغمبر نظر بخواهند از آنها برایشان بهتر بود. لو یطیعکم فی کثیرٍمن الامر لعنتّم این اطاعت رهبر از شما برای خودتان رنجآور است. شما به زحمت می افتید. قرار نیست هر کس بیاید نظری بدهد و رهبر هم بپذیرد.
سؤال: اما به نظر میرسد نگاه خود رهبری هم به ولایت فقیه، نگاه فراقانونی نیست. نگاه تسلط بر قوا و مسئولان نیست.
ببینید حرفهای اصلی یک نفر را توی حرفهای مردمی گیر نیاورید. توی نوشته علمی که در آن زمینه ارائه میدهند ببینید. به دلیل آنکه صحبتها در موقعیتها و شأن نزولهای مختلف ارائه میشود. رهبر گاهی در جایگاه حل مشکلی برای مردم دارد صحبت می کند. بله، البته ولایت از قانونهای الهی نمی تواند خارج بشود. ولایت در تشریع داریم. نه ولایت بر تشریع. می تواند حج را به مصالحی تعطیل کند. ولی نمی تواند بگوید حج دیگر جزء معارف نباشد. ولی بحث قانون به معنای قانون اساسی. آیا از این میتواند عدول کند یا نمیتواند؟! به جهت واقعی، قانون، دست وپای ولی فقیه را نمی تواند ببندد. آقای منتظری توی کتاب ولایتفقیه شان میگویند تمام قوا بازوی ولی فقیه هستند. لذا همه را خود رهبر می تواند مستقیماً انتخاب کند. چونکه بازوی خودش است. الان هم نیروی انتظامی و کل نیروهای مسلح اصلاً به جهت منطقی جزء قوه مجریه است. صدا و سیما هم همینطور. اینها را رهبر تعیین میکند. به دلیل مصالحی اینها از قوه مجریه بیرون کشیده شده و ریاستشان را رهبری تعیین میکند. قوه مقننه را هم میتواند خودش تعیین کند چون فرمانده قوای سهگانه است. اما قانون اساسی را رهبر به عنوان یک شرط ضمن عقد پذیرفته است. الان توی قانون اساسی، رهبری را محدود کرده ایم. برای همین است که قانون اساسی را وقتی بردند پیش امام، امام گفتند این ولی فقیه که ما میگفتیم، این نبود! لذا این که قوه مقننه را مردم تعیین میکنند که در اصل ۶ آمده است یا مشابه این اصل که در آن رعایت مصالح شده است، این قانون اساسی را رهبر امضاء کرده است. اما مطمئن باشید، عند الظهور، قانون اساسی، این نخواهد بود.
مراد از نصحوا لله و لرسوله خیرخواهی مطلق است. حالا یمکن که در پرده مشورتدادنهایی هم اتفاق بیفتد. آن هم در شرایط خودش. همین هایی که قبل انتخابات میگفتند ولی فقیه فصل الخطاب است، چرا بعد انتخاب فصل الخطاب نبود؟ حالا اینقدر فضا آلوده شده که شاید ندانید، گروه گروه میروند از آقا وقت میگیرند و می نشینند فحش میدهند و برمیگردند. بعد اسمش را گذاشتهاند فضای نقد! نصیحت کردن ائمه مسلمین. به هر حال هر کس از ولی فقیه صحبت کرده، گفته که ولی فقیه در جایگاه حقوقی پیامبر قرار گرفته است. این جایگاه را کسی حق ندارد تضعیف کند.
یک دور مرور کنیم آیات را؛ وَجَاء الْمُعَذِّرُونَ مِنَ الأَعْرَابِ لِیُؤْذَنَ لَهُمْ معذرون از اعراب می آیند که از تو اذن بگیرند. وَ قَعَدَ الَّذِینَ کَذَبُواْ اللّهَ وَرَسُولَهُ و کسانی که به خدا و رسول دروغ می گفتند نشستند و نیامدند. سَیُصِیبُ الَّذِینَ کَفَرُواْ مِنْهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ به زودی بر کافران آنها، عذاب الیم اصابت میکند. لَّیْسَ عَلَى الضُّعَفَاء وَلاَ عَلَى الْمَرْضَى وَلاَ عَلَى الَّذِینَ لاَ یَجِدُونَ مَا یُنفِقُونَ حَرَجٌ بر مریضها و بر ضعیفها و بر ندارها حرجی نیست وقتی که إِذَا نَصَحُواْ لِلّهِ وَرَسُولِهِ مَا عَلَى الْمُحْسِنِینَ مِن سَبِیلٍ اینها محسن هستند. راه انتقادی بر اینها نیست. این آیه کبراهای کلی برای فقه هم شده است. وَاللّهُ غَفُورٌ رَّحِیمٌ. بعد این آیه ذکر خاص پس از عام است. بعد از بحث ضعفاء و مرضی ذکر خاص می شود که دلیل بر اهمیت و تأکید است؛ وَلاَ عَلَى الَّذِینَ إِذَا مَا أَتَوْکَ لِتَحْمِلَهُمْ قُلْتَ لاَ أَجِدُ مَا أَحْمِلُکُمْ عَلَیْهِ و کسانی که می آمدند پیش تو تا تجهیزشان کنی و تو چیزی نداشتی برای تجهیز کردنشان. که گاهی توی روایت آمده که میآمدند و میگفتند که یک پوتین به ما بده و پیامبر و بیت المال حتی همین را هم نداشتند که به این ها بدهند برای جنگ که تا تبوک را بیایند. تَوَلَّواْ وَّأَعْیُنُهُمْ تَفِیضُ مِنَ الدَّمْعِ حَزَناً أَلاَّ یَجِدُواْ مَا یُنفِقُونَ اینها برگشتند در حالی که تمام چشمشان پر از اشک است. این تعبیر خیلی غلیظ است که چشم میریزند از اشک! از ناراحتی و غصه این که چیزی نداشتند که تجهیز بشوند و بروند جبهه. این قدر شوق و اشتیاق داشتند برای جهاد در راه خدا و رسول. نه اینکه نشد که نشد. نرفتیم که نرفتیم!