مجموعه تفسیر سوره توبه از حاج آقا قاسمیان
پنجشنبه، 27 خرداد 1389
107 دقیقه
بسم الله الرّحمن الرّحیم
الَّذِینَ یَلْمِزُونَ الْمُطَّوِّعِینَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ فِی الصَّدَقَاتِ وَالَّذِینَ لاَ یَجِدُونَ إِلاَّ جُهْدَهُمْ فَیَسْخَرُونَ مِنْهُمْ سَخِرَ اللّهُ مِنْهُمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ (۷۹) اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لاَ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِن تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِینَ مَرَّةً فَلَن یَغْفِرَ اللّهُ لَهُمْ ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ کَفَرُواْ بِاللّهِ وَرَسُولِهِ وَاللّهُ لاَ یَهْدِی الْقَوْمَ الْفَاسِقِینَ (۸۰) فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ بِمَقْعَدِهِمْ خِلاَفَ رَسُولِ اللّهِ وَکَرِهُواْ أَن یُجَاهِدُواْ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ فِی سَبِیلِ اللّهِ وَقَالُواْ لاَ تَنفِرُواْ فِی الْحَرِّ قُلْ نَارُ جَهَنَّمَ أَشَدُّ حَرّاً لَّوْ کَانُوا یَفْقَهُونَ (۸۱) فَلْیَضْحَکُواْ قَلِیلاً وَلْیَبْکُواْ کَثِیراً جَزَاء بِمَا کَانُواْ یَکْسِبُونَ (۸۲) فَإِن رَّجَعَکَ اللّهُ إِلَى طَآئِفَةٍ مِّنْهُمْ فَاسْتَأْذَنُوکَ لِلْخُرُوجِ فَقُل لَّن تَخْرُجُواْ مَعِیَ أَبَداً وَلَن تُقَاتِلُواْ مَعِیَ عَدُوّاً إِنَّکُمْ رَضِیتُم بِالْقُعُودِ أَوَّلَ مَرَّةٍ فَاقْعُدُواْ مَعَ الْخَالِفِینَ (۸۳) وَلاَ تُصَلِّ عَلَى أَحَدٍ مِّنْهُم مَّاتَ أَبَداً وَلاَ تَقُمْ عَلَىَ قَبْرِهِ إِنَّهُمْ کَفَرُواْ بِاللّهِ وَرَسُولِهِ وَمَاتُواْ وَهُمْ فَاسِقُونَ (۸۴) وَلاَ تُعْجِبْکَ أَمْوَالُهُمْ وَأَوْلاَدُهُمْ إِنَّمَا یُرِیدُ اللّهُ أَن یُعَذِّبَهُم بِهَا فِی الدُّنْیَا وَتَزْهَقَ أَنفُسُهُمْ وَهُمْ کَافِرُونَ (۸۵)
عرض شد که کسانی که آن نگاه عملکردگرایانه به دین را داشتند رسیدند به نفاق و مسخره کردن متطوعین و مسخره کردن کسانی که داوطلبانه به نظام اسلامی کمک میکردند. و عرض شد که والذین لا یجدون الّا جهدهم، ذکر خاص پس از عام است. کسانی که هیچ چیزی ندارند برای کمک به نظام اسلامی، مگر تلاششان، که شأن نزول این آیه ناظر به حضرت علی (ع) بود. عرض شد آیات انفاق اگر خوب در قرآن دیده شود، بسیاری از انفاقها در قرآن، ناظر به هزینه کردن و کمک به نظام اسلامیست.
مسجد اعظم قم یک دفتر جالبی دارد. آقای بروجردی که سنگ بنای مسجد اعظم را گذاشتند، عده ای کمک میکردند و هزینه میکردند برای ساختن مسجد. عدهای هم که مثلاً زایر بودند و گاهی یک روزه میآمدند قم و برمیگشتند، وقتی میدیدهاند مرجعشان دارد مسجد میسازد، میایستادند و چند ساعت یا یک روز مثلاً کارگری و بنایی میکردهاند برای ساخت مسجد. همه اینها توی دفتر مسجد اعظم ثبت شده. اینها مصداق همان والّذین لا یجدون الّا جهدهم هستند. همان تلاششان را ارائه میدهند. این ذکر خاص پس از عام، اهمیت خاص را نشان میدهد. خیلی خوب است کسانی که دارند و میدهند و کمک مالی میکنند اما این که کسانی ندارند و فقط تلاششان را ارائه میدهند خیلی لطف دارد. این قیمت ویژهای دارد.
خدا مسخره میکند؛ سخرالله منهم به چه معناست؟
در ادامه داریم که سخرالله منهم خدا این دسته منافقین را مسخره میکند. این به چه معناست؟ این دسته آیاتی که توی قرآن فراوان داریم. خیلی از مفسرین چون فکر کردهاند که این عناوین خیلی بد است برای خدا! این که خدا قرض میگیرد، خدعه میزند؛ یخادعون الله و هو خادعهم، مسخره میکند، همه را مفسرین به نوعی توجیه میکنند که نه، این طوری نیست. این ها تشبیه است. در حالی که توی قرآن این یک ادبیات جدی ست، که شما به خدا قرض بدهید، به خدا کمک کنید، همه اینها را داریم. توی روایت حتی داریم که خدا تعجب میکند. توی آن روایت معروف هست که وقتی فقیری آمد و گفتند: کی این فقیر را میبرد خانه و اطعامش میکند؟ حضرت علی(ع) فرمودند: من. آمدند خانه و از حضرت زهرا(س) پرسیدند: توی خانه غذا چی داریم؟ فرمودند: چیزی نداریم مگر اندازه قوت الصبیّه. اندازه غذای یک دختربچه. حضرت امیر فرمودند بچه ها را بخوابان، چراغها را هم کم میکنند و سر سفره با آن فقیر مینشینند و همان اندک غذا را جلوی فقیر میگذارند و دهانشان را به نشانه این که مثلاً ما هم داریم غذا میخوریم، به هم می زنند. این سناریو را بازی میکنند. این روایت معروف برای فردایش را فریقین نقل میکنند که پیامبر به حضرت فرمودند: لقد عَجِبَ الرّبّ من فعلکم. خدا از کار دیشب شما تعجب کرد! عجب الرّبّ. این صفات را چطور میشود به خدا نسبت داد؟ راهکارهای مختلف دارد. یک نگاه این است که این ها صفت فعل الهیست و از فعل انتزاع می شود. در حقیقیت صفت فعل خداست. این که خدا مسخره کرده است اینها را توی آیه بعد آمده که یعنی چه. اینها میآمدند و پیش پیغمبر استغفار میکردند. پیغمبر هم برای اینها استغفار میکرد. سبعین مرّه. چون به هر حال در ظاهر جزء جامعه مؤمنین هستند. شما این آیه سوره توبه، آیه ۱۱۳ را ببینید. مَا کَانَ لِلنَّبِیِّ وَالَّذِینَ آمَنُواْ أَن یَسْتَغْفِرُواْ لِلْمُشْرِکِینَ وَلَوْ کَانُواْ أُوْلِی قُرْبَى مِن بَعْدِ مَا تَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُمْ أَصْحَابُ الْجَحِیمِ این نشان میدهد که استغفار برای جامعه مشرکان نیست. این که منافقان میآمدند و استغفار میکردند و پیامبر هم برایشان گاهی طلب مغفرت میکرد، خود این نشان میدهد که اینها کاملا جزء نظام اسلامی بودند). و این حرکت پیغمبر هم همان استغفار اجتماعیست. یعنی میآمدند پیش پیامبر و عذرخواهی میکردند و گاهی پیغمبر در ظاهر عذرشان را می پذیرفتند. گاهی هم همزمانی که عذر اینها را میپذیرفتند، روشنگری و افشا هم میکردند در مورد همین عده. این هنر اجتماعی پیامبر است. یک کاری آقا انجام دادند توی نماز جمعه، هم دلجویی کردند از آن نفر، هم روشنگری کردند و تذکرات لازم را به جامعه راجع به فتنه دادند. یعنی رفتار قولی و فعلی تفاوتهایی به تناسب دارد برای روشن کردن جامعه. این است که شما هم توی همین سوره میبینید و هم در جاهای دیگر که چه استغفار کنی چه نکنی، خدا اینها را نمیبخشد. اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لاَ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِن تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِینَ مَرَّةً فَلَن یَغْفِرَ اللّهُ لَهُمْ توی سوره منافقین هم همین مدل را میبینیم که سَوَاء عَلَیْهِمْ أَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ أَمْ لَمْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ لَن یَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ. چه استغفار بکنی چه نکنی، خدا نمیبخشدشان. این خودش یک جور مسخره کردن خداست اینها را. یعنی میآیند استغفار میکنند، اما خدا نمی بخشد. این خودش میشود مسخره کردن خدا. یعنی همان طور که شما از فعل رزق دادن خدا شما انتزاع میکنید و میگویید خدا رازق است. اینجا هم خدا مسخرهکننده است. به خاطر همین فعلش. یعنی این مدل برخورد، سخریه الهیست. صفات فعل الهی یعنی صفتی که از فعل انتزاع می شود و بعد به ذات اسناد میشود.
یک تعبیر دیگر هم این است که توی مباحث انسان کامل اگر یادتان باشد، گفتیم که وقتی میگویید،تمام صفات الله در کسی پیاده میشود، عملاً دارید میگویید او الله است. اسماء مختلف که زیر پر الله وجود دارد، وقتی اینها در کسی پیاده میشود، او می شود الله. منتها این ادبیات ادبیات شریعت نیست. این بیان، بیان تندیست. برای همین است که توی قرآن الله های ذاتی داریم مثل قل هو الله احد. که این به ذات برمیگردد. اما الله های وصفی داریم که اصلاً به انسان کامل هم برمیگردد. منتها این ادبیات، ادبیات تندیست. برای همین است که انّ الّذین یبایعونک کسانی که دستشان را گذاشتند توی دست توی پیامبر، انّما یبایعون الله، دستشان را گذاشتند توی دست خدا. خیلی وقت ها ما این طوری ترجمه می کنیم که کسانی که دستشان را توی دست تو گذاشتند، انگار که با خدا بیعت کردند. در صورتی که اصلاً بحث انگاری و کاَنّ نیست. انّما ست. محقق است. برای همین است که می گویید علیٌّ ید الله. عین الله، اذن الله. این هم که یک مبنایی ست که من یطع الرّسول فقد اطاع الله. چون رسول،خودش الله پیاده شده است. این که هست، خودِ سخریه انسانهای کامل،خودش سخریه الهیست. مگر انسان کامل مسخره میکند؟ بله، و به تبعش مؤمنین هم مسخره میکنند.
پیامبران هم مسخره می کردهاند اهل کفر را
آیه ۳۸ سوره هود را ببینید: وَیَصْنَعُ الْفُلْکَ وَکُلَّمَا مَرَّ عَلَیْهِ مَلأٌ مِّن قَوْمِهِ سَخِرُواْ مِنْهُ این اطرافیان نوح وقتی میگذشتند از کنار کشتی ساختن نوح و اصحابش، مسخره میکردند که توی این بیابان این ها دارند کشتی میسازند. قَالَ إِن تَسْخَرُواْ مِنَّا فَإِنَّا نَسْخَرُ مِنکُمْ کَمَا تَسْخَرُونَ نوح به این ها گفت: اگر شما ما را مسخره می کنید، ما هم همانطور، شما را مسخره میکنیم! یعنی این خودش یک مدل برخورد است. ناظر به همین دنیا هم هست. و نوح (ع) به اینها می گفته است و اعلام هم میکرده است که ما هم توی جمع خودمان شما را مسخره میکنیم. این یک تضعیف روحیه است برای آنان. بله توی آن دنیایی و مصداق آن دنیاییش هم هست که توی سوره مطففین داریم. که توی صحنههای قیامت مؤمنان، به کافران میخندند. ولی این جا دقیقاً منظور همین دنیاست.
سؤال: معمولاً کسی که کم میآورد، مسخره میکند. این چطور با مبانی سازگار است که نبی الهی مسخره کند کسی را؟
ببینید فقط همین برخورد که نبوده است. نبی با آیات و بینات شروع میکند به تبیین و موعظه و تبلیغ. ولی طرف مقابل از اولش با استهزاء شروع میکند. ما من رسولٍ الّا کانوا به یستهزؤن. او ممکن است به خاطر کم آوردن دارد نبی را مسخره میکند. ولی لزوماً به این معنا نیست که هر کسی مسخره میکند، کم آورده. شاهدش هم همین آیه. ما یک تصویری می کنیم از بزرگان که با واقعیت خیلی مطابق نیست. بزرگان، سر جا و در موقعیت خودش برخوردهای این چنینی هم داشته اند. همه حرفشان و اصل حرفشان این نیست. ولی گاهی در شرایطی که لازم بوده، از این برخوردها هم داشتهاند.
مسخره کردن کجا؟ چطور؟ به چه معنا؟
مسخره کردن، زیر استهزاء بردن مبانی ست. این با خندیدن فرق دارد. خندیدن هم با خندیدن فرق دارد. شما این آیات را ببینید؛ إِنَّ الَّذِینَ أَجْرَمُوا کَانُواْ مِنَ الَّذِینَ آمَنُوا یَضْحَکُون که کافران و بدکاران به مؤمنان میخندیدهاند. وَإِذَا مَرُّواْ بِهِمْ یَتَغَامَزُونَ و اداهایی درمیآوردهاند از روی تمسخر و طعن به مؤمنان وَإِذَا انقَلَبُواْ إِلَى أَهْلِهِمُ انقَلَبُواْ فَکِهِینَ وقتی برمی گردند به سمت اهل خودشان فکاهیاند. ببینید، فرق است بین اینکه طرف، دارد لذت میبرد، یک لذت عالمانه، و این که به باطل مشغول شدن و سرگرم شدن. شما این فکهین را توی سوره مبارکه واقعه آنجا داریم که لو نشاء لجعلناه حطاماً فظلتم تفکّهون. آنجا تفکّه را شگفتزدهشدن معنا میکنید. کار فکاهی کاریست که فقط به شگفت میآورد آدم را. سرگرمی. مثل شعبدهبازی. این مِیشود حکایت این بدکاران و کافران. فَالْیَوْمَ الَّذِینَ آمَنُواْ مِنَ الْکُفَّارِ یَضْحَکُونَ اما روز جزا دیگر نوبت خنده مؤمنان است. در مقابلش شما ببینید این آیه ۱۵ سوره روم را؛ فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فَهُمْ فِی رَوْضَةٍ یُحْبَرُونَ. این حال مؤمنان در بهشت است. یُحبَرون. این هم معنای شادمان میدهد. اما توی ریشه حبر و احبار است. از ریشه علم و علماو اینها. یعنی اینها یضحکونشان هم یحبرون است. مسخرهبازی خندیدن نیست. شادمانی عالمانه است. ما حتی داریم که توی بهشت، اهل بهشت، فی شُغُلٍفاکهون. همه اش مشغول فکاهیاند. این فکاهی با آن فکاهی، این خنده با آن خنده فرق دارد. این کنار این است که فی روضه یحبرون. یک شادمانی عمیق عالمانه ریشهدار دارند مؤمنان.
شما این را هم دقت کنید که مثلاً این را هم داریم که فحش ندهید به بت های طرف، که فحش ندهند به مقدسات شما. اما در عین حال، مسخره کردن هم در جای خودش آمده است. راجع به خود جامعه مؤمنان هم البته داریم که لا یسخر قوم من قوم نهی شدید شده است. عسی ان یکونوا خیراً منهم. این مال جامعه مؤمنان است نه در برخورد با دشمنان.
ولی در جای خودش این ادبیات مسخره کردن را هم داریم. توی ادبیات داریم که مثلاً از امیرالمؤمنین توی نهجالبلاغه هست که کسی از خوارج بلند میشود و حرفی میزند توی مجلس ایشان و حضرت به او میگوید: بنشین و خفه شو، کچل!! اُسکت قبّحک الله یا اثرم. خب این برخورد هم بوده است. خب حضرت تشخیص دادهاند این موقعیت را و آن شخص را میشناختهاند. طرف را له کرده است با این جمله و با این خطاب.
این را هم دقت کنید که به هر حال این مبانی و معارف ما، در مرتبه مبانی و معارف آنها نیست. یعنی این طور نیست که به هر حال ما یک اعتقاداتی داریم، آنها هم دارند. اصلاً این طور نیست. حرف حق، فقط حرف اسلام است. ما داریم از طرف خدا صحبت می کنیم. اصلاً معارف ما و آنها هممرتبه نیست. بله، ممکن است جایی به صورت تکنیکی برای مناظره و مباحثه بنشینیم. ولی این اصلاً به این معنی نیست که معارف ما و آنها در عرض هم است.
وقتی برخورد مؤمنان مایه انساء میشود برای کافران
این آیه را ببینید. سوره مؤمنون. آیه از ۱۰۷تا ۱۱۰: رَبَّنَا أَخْرِجْنَا مِنْهَا فَإِنْ عُدْنَا فَإِنَّا ظَالِمُونَ این شرح حال جهنمیهاست که به خدا میگویند: ما را از اینجا بیرون ببر. قَالَ اخْسَؤُوا فِیهَا وَلَا تُکَلِّمُونِ خدا به اینها میگوید: گم شو! خفه! حرف نزنید! اخسؤؤا را به سگ میگویند. ببینید این هم یک خداست! إِنَّهُ کَانَ فَرِیقٌ مِّنْ عِبَادِی یَقُولُونَ رَبَّنَا آمَنَّا فَاغْفِرْ لَنَا وَارْحَمْنَا وَأَنتَ خَیْرُ الرَّاحِمِینَ فَاتَّخَذْتُمُوهُمْ سِخْرِیّاً یک عده از بندههای خوب من که حرفشان آن بود را شما مسخره کردید. حَتَّى أَنسَوْکُمْ ذِکْرِی تا این مؤمنان و این عباد من، انساء کردند یاد من را از شما. این خیلی آیه عجیبیست. یعنی مؤمنان خودشان انساء میکنند. وَکُنتُم مِّنْهُمْ تَضْحَکُونَ. یعنی از مسخره هست تا انسوکم ذکری. انگار مؤمن مات میکند طرف را. یعنی عمل مؤمنان این اثر را دارد بر کافران. کما اینکه قرآن میتواند خسارت برساند به ظالمان. برخورد مؤمن هم میتواند مرض یک عده را زیادتر کند. طرف را میبرد تا انساء. حضور مؤمن و برخورد مؤمن این اثر را دارد. این است که مؤمن مهم است که تشخیص بدهد مراحل را. یعنی کجا جای مسخره هست و کجا نیست. این سنت املاء و استدراج، در جایی از این سنت، مؤمن دارد ایفای نقش میکند. این همان است که میخوانیم و اذا اردنا ان نهلک قریه امرنا اهلها مترفیها وقتی قومی را خدا بخواهد اهلاک بشود باید نساب فسقش بالا بیاید. یعنی گاهی این مسخره کردن مؤمن ممکن است در سنت استدراج خدا قرار بگیرد. سنت انساء است. این عملکرد، خودش انساء میآورد. مثل عملکرد خود قرآن.
حساسیت برخوردهای اجتماعی
باز هم عرض میکنم که این برخوردهای اجتماعی خیلی حساس است. خدا لعن میکند جماعتی را. لعن الله های قرآن زیاد است. در عین حال مثلاً سبّ هم نهی شده است. و لا تسبّو الّذین یدعون من دون الله. توی عنوان سبّ یک احتیاطی هست. بوده است که در جنگ صفین وقتی آن طرف شروع میکنند به فحش دادن و اینها هم مقابله به مثل می کنند، حضرت به سپاهشان میفرمایند که فحش ندهید! انّی اکره لکم ان تکونوا سبّابین. در عین حال مسخره کردن را در جای خودش داریم. اگر لازم شد مسخره بکنید، مسخره هم بکنید. که حتی اگر بیشتر تحریک کند طرف مقابل را، توی سنت انساء میاندازد. تشخیص آن جای لازم خیلی مهم است. برای همین است که آدم رهبر میخواهد. واقعاً این که هر جا در موضع چه باید کرد، به رهبر نیاز دارد. نظاماً للامّه میخواهیم. از این فرقت درمیآید، آدم اگر جهتگیری رهبر را بداند. خب مثلاً رهبر اگر الان مسخره نمیکند جماعتی را، ما هم مسخره نمی کنیم. اما یک زمانی توی همین مستند شاخص هم نشان میداد که امام چپ و راست مسخره میکردند عدهای را به خاطر مبانی غلطشان. همانجا که گفتهاند مثلاً کم مانده که اینها به عروه هم حاشیه بزنند. شما نمیدانید که اسلام را با سین مینویسند یا با صاد!
مخلّفون چه کسانی بودند؟
بعد شما میرسید به بحث مخلّفون. که فرح المخلّفون. ببینید کسانی از همین جامعه نفاق بودند که میآمدند از پیامبر اذن میگرفتند که جهاد نروند. اسمشان میشد مخلّفون. کسانی که جنگ نرفتند و مبارزه نکردند. اوج بحث مخلّفن هم توی سوره مبارکه فتح است. چونکه از جنگ احزاب تا صلح حدیبیه است این ماجرا. و خیلی عجیب است که فتحالمبین قرآن مال جریانیست که آن جریان مصادف است با شش دانگ ضایع شدن پیغمبر! انّا فتحنا لکَ فتحاً مبیناً مال صلح حدیبیه است دیگر. شما وقتی سوره فتح را میبینید، پیغمبر که بعد از احزاب اینها را شکست داده است، اعلام میکند که من رویا دیدهام که ما میرویم مکه و حلق میکنیم و حج انجام میدهیم. چه امتحان عجیب و غریبیست. یک عده وحشت داشتند از این که بروند به سمت مکه. چون پایگاه مشرکان بود. به خاطر همین عده ای نرفتند. اولین جای پدیده مخلّفون مال همانجاست و عده ای که جنگ نرفتند. بعد هم که پیامبر و یارانشان رفتند، رویای پیامبر محقق نشد. نرفتند مکه و این اتفاق نیفتاد. اما این یک تردیدی در جامعه ایمانی حاصل کرد اما دوباره برگشتند و بیعت تحت الشّجره کردند با پیامبر که معروف است به بیعت رضوان. تجدید عهدی با پیامبر بود در حدیبیه. مثل همین جریان فتنه اخیر که یک دور دیگر همه برگشتند و نگاه کردند و دوباره تجدید میثاق کردند با نظام و رهبری. همانها که داشت پیمانهایشان شل و کمرنگ میشد. خلاصه توی این جریان حدیبیه، این اعتماد به پیغمبر خیلی پررنگ شد. در عین اینکه مخلّفون هم زبانشان خیلی دراز شد. خلاصه پدیده مخلفون از جنگ احزاب باب شد که عده ای با اذن، جهاد نمیرفتند.
ببینید سوره مبارکه نور آیه ۶۲ را إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَإِذَا کَانُوا مَعَهُ عَلَى أَمْرٍ جَامِعٍ لَمْ یَذْهَبُوا حَتَّى یَسْتَأْذِنُوهُ مؤمنون کسانی هستند که برای هر امر جامع، یعنی هر امری که اراده جمعی لازم دارد، باید اذن بگیرند از پیامبر إِنَّ الَّذِینَ یَسْتَأْذِنُونَکَ أُوْلَئِکَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ بعد دوباره تپبیت مِیکند همان معنا را. آنهایی که اذن میگیرند از خدا و پیامبر، آنها مؤمنند. فَإِذَا اسْتَأْذَنُوکَ لِبَعْضِ شَأْنِهِمْ فَأْذَن لِّمَن شِئْتَ مِنْهُمْ اگر آمدند اذن بگیرند، به هر کسی که خواستی، اذن بده. این لمن شئت مثل همان فاذا عزمت است. وَاسْتَغْفِرْ لَهُمُ اللَّهَ برایشان استغفار هم بکن. چون به هر حال فضیلتی از اینها فوت شده و باید ترمیم بشود این نقص. پس باید همه بیایند و از پپغمبر اجازه بگیرند حالا پیغمبر هم مواجه است با جماعتی از منافقین که خیلی راحت می آمدهاند و اذن میگرفتهاند که جهاد نروند. چه باید می کرد پیامبر؟
آیه ۴۴ سوره توبه را دوباره ببینید: عَفَا اللّهُ عَنکَ خدا خیرت بده، چرا به اینها اجازه دادی که جهاد نیایند؟ لِمَ أَذِنتَ لَهُمْ حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَکَ الَّذِینَ صَدَقُواْ وَتَعْلَمَ الْکَاذِبِینَ تا این که صادقین و کاذبین معلوم بشوند. ببینید این جاست که خیلی سخت می شود مدل برخورد پیامبر. بالاخره باید اذن بدهد یا ندهد. لاَ یَسْتَأْذِنُکَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ این جا فعل مضارع را دقت کنید. مؤمن که نمیآید برای جهادنرفتن اجازه بگیرد. بعد در ادامه، حالت عکسش هم هست که إِنَّمَا یَسْتَأْذِنُکَ الَّذِینَ لاَ یُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ وَارْتَابَتْ قُلُوبُهُمْ اینهایی که اذن میگیرند که جهاد نیایند، اینها کسانی هستند که ایمان ندارند. ببینید این جماعت با این قلب پر ریب، پر از شکهای تو در تو می آیند که از پیامبر اجازه بگیرند که جهاد نیایند. پیغمبر هم اجازه میدهد که نیایند. قرآن هم تأیید میکند این را که لَوْ خَرَجُواْ فِیکُم مَّا زَادُوکُمْ إِلاَّ خَبَالاً خوب شد نیامدند اینها، اگر میآمدند جنگ را ضایع میکردند. پیامبر اذن داد اما افشا هم کرد که وَلَوْ أَرَادُواْ الْخُرُوجَ لأَعَدُّواْ لَهُ عُدَّةً اینها اصلاً قصد جهاد نداشتند. اگر قصد داشتند تجهیز میکردند خودشان را. که شما فکر نکنید که این ها با دلیل موجه آمدهاند اذن گرفتهاند برای جنگ نرفتن، نخیر، وَلَـکِن کَرِهَ اللّهُ انبِعَاثَهُمْ خدا اصلاً از آمدن این ها بدش میآمد و مانع شان شد. فَثَبَّطَهُمْ وَقِیلَ اقْعُدُواْ مَعَ الْقَاعِدِینَ و گفت شما با همین پیرزنها و پیرمردها بنشینید و جهاد نیایید. یعنی پیامبر اذن میداد اما افشا هم میکرد، مرض اینها را.
رفتار پیچیده سیاسی پیامبر برای افشای اهل نفاق به مرور زمان
حالا شما ببینید همه این ها میشود نوع رفتار سیاسی پیامبر که توی استغفارکردن شان هم، همین سوره مبارکه فتح را ببینید؛ حالا روشنگریهای پیامبر، بعد از این که اینها از صلح حدیبیه برگشتند، سَیَقُولُ لَکَ الْمُخَلَّفُونَ مِنَ الْأَعْرَابِ وقتی برگشتی، یک سری از این اعراب به تو خواهند گفت که شَغَلَتْنَا أَمْوَالُنَا وَأَهْلُونَا فَاسْتَغْفِرْ لَنَا ما درگیر اموال و خانوادهمان شدیم، حالا التماس دعا! برای ما طلب استغفار کن! یَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِم مَّا لَیْسَ فِی قُلُوبِهِمْ این چیزی که میگویند به زبان، توی دلشان نیست. زبان و دلشن یکی نیست. این میشود افشاگری و بعد هم ادامه میدهد که بَلْ ظَنَنتُمْ أَن لَّن یَنقَلِبَ الرَّسُولُ وَالْمُؤْمِنُونَ إِلَى أَهْلِیهِمْ أَبَداً بلکه واقعیت این بود که شما فکر میکردید که پیامبر و مؤمنان دیگر زنده برنمیگردند! این آیه مربوط به صلح حدیبیه است و سال ششم. سوره توبه مال سال نهم است. این همان ترتیب و سیریست که رفته رفته توی تاریخ اسلام که جلو میآیید، برخوردها تندتر و افشاگریها بیشتر می شود. چون که اینها در یک روندی قرار گرفتهاند که یخرج الله اضغانهم است. کم کم این ناپاکیهایشان را خدا رو میکند و اخراج میکند. فی قلوبهم مرض فزادهم الله فرضا. این مرضشان هی زیادتر می شود. لذا توی تاریخ هر قدر جلوتر میآیید- برای همین است که من میگیم این سوَر را به ترتیب نزول بخوانید- رفتار پیامبر عوض می شود. باید هم عوض بشود. چون ظهور طرف مقابل دارد عوض میشود. لذا شما توقع نداشته باشید، برخورد امام و برخورد آقا مثل هم باشد، نباید مثل هم باشد. دستورهای عمومی را شما توی سوره توبه دارید، اما توی فتح و احزاب ندارید. چون هنوز جامعه نسبت به این جماعت شناخت پیدا نکرده بود. پیامبر رفته رفته طی چند سال این گروه را به مردم معرفی کرد و افشا کرد. همینجا توی سوره فتح، راجع به مخلفون، دستوری برای جامعه نداریم، اما توی توبه داریم که از تبوک که دارید برمیگردید، این ها که میآیند برای توجیه و عذرخواهی شما قبول نکنید، به جامعه میگوید که شما قبول نکنید.
ببینی آیه ۹۵ توبه را، این جا چقدر برخوردها تندتر میشود نسبت به سوره فتح، سَیَحْلِفُونَ بِاللّهِ لَکُمْ إِذَا انقَلَبْتُمْ إِلَیْهِمْ لِتُعْرِضُواْ عَنْهُمْ شما که برگشتید از تبوک میآیند پیش شما که از آنها بگذرید و ببخشیدشان. فَأَعْرِضُواْ عَنْهُمْ شما اعراض کنید و اعتراض کنید به اینها إِنَّهُمْ رِجْسٌ اینها پلیدند. نجاست معنوی دارند. وَمَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ جَزَاء بِمَا کَانُواْ یَکْسِبُونَ. بعد قسم هم میخورند تا شما را راضی کنند، شما راضی نشوید چرا که خدا از اینها راضی نمی شود. یَحْلِفُونَ لَکُمْ لِتَرْضَوْاْ عَنْهُمْ فَإِن تَرْضَوْاْ عَنْهُمْ فَإِنَّ اللّهَ لاَ یَرْضَى عَنِ الْقَوْمِ الْفَاسِقِینَ جامعه را رفته رفته آماده میکند برای برخورد با این گروه.
اصل این ماجرای مخلفون هم همان تخلف از رسول خدا به عنوان رهبر جامعه است. این که داریم فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ یک موقع است که شما نمی روی جهاد و اشک میریزی از اینکه نمیتوانی بروی جنگ، تری اعینهم تفیض من الدّمع. اما اینها خوشحال بودند از نرفتنشان. فرح. خوشحال بودند که در حال مخالفت با حرکت رسول الله بودند. بِمَقْعَدِهِمْ خِلاَفَ رَسُولِ اللّهِ.
آیه ۱۳ احزاب را هم ببینید. که توی بحبوحه احزاب و توی شرایط نفسگیر که اینها بلغت القلوب الحناجر، جان به گلوگاهشان رسیده بود. وَإِذْ قَالَت طَّائِفَةٌ مِّنْهُمْ یَا أَهْلَ یَثْرِبَ لَا مُقَامَ لَکُمْ فَارْجِعُوا جماعتی از همین ها آمدند و گفتند که اینجا دیگر جای ماندن نیست و برگردید و عقبنشینی کنید وَیَسْتَأْذِنُ فَرِیقٌ مِّنْهُمُ النَّبِیَّ یَقُولُونَ إِنَّ بُیُوتَنَا عَوْرَةٌ وَمَا هِیَ بِعَوْرَةٍ گروهی از اینها از نبی استیذان کردند که ما خانهمان بی سر پناه است و باید برگردیم، در حالی که بیسرپناه نبود، إِن یُرِیدُونَ إِلَّا فِرَاراً اینها قصدشان فقط فرار بود!
روایت؛ تلاش بیوقفه برای حکومت اسلامی
من یک روایت هم بخوانم در انتهای بحث. جلد یک کافی. صفحه ۴۱۰٫ علی بن إبرإهیم، عن أبیه، عن ابن أبی عمیر، عن حماد بن عثمان عن المعلى ابن خنیس. از معلا بن خنیس نقل شده که گفته قال: قلت لابی عبدالله علیه السلام یوما: جعلت فداک ذکرت آل فلان و ما هم فیه من النعیم من به این آل فلان – این آل فلان که می گفتند منظور بنی عباس بوده- که این همه در نعمت هستند، داشتم با خودم فکر میکردم فقلت: لو کان هذا إلیکم لعشنا معکم، با خودم فکر میکردم که اگر این حکومت دست شما بود، ما هم در رکاب شما بودیم و چقدر شما صفا میکردیم. فقال: هیهات یا معلى اما گفتند هیهات معلی أما والله أن لو کان ذاک ما کان إلا سیاسة اللیل وسیاحة النهار ولبس الخشن وأکل الجشب اگر دست ما بود، ما سراسیمه روزگار بودیم. کارمان فقط می شد برنامه ریزی و طراحی در شب و جهاد و تلاش در روز. فکر نکن که با عیش و خوشی زندگی می کردیم. این طور نبود. لبس الخشن و اکل الجشن بود. زندگی باحال که خوش بگذرد نبود! کار سخت بود. ببینید که الان هم که حک.مت اسلامیست و همان حکومت امام صادق(ع) است، فکر نکنید که ما در یک دوره تفریحی هستیم الان. این میطلبد بی صبرانه قدم برداشتن برای این حکومت: سیاسه اللیل و سیاحه النهار. شبها طراحی کردن و روزها عمل کردن. یک لحظهاش را هم نباید از دست داد. یک لحظه هم نباید جز به خدمت برای نظام اسلامی اندیشید.