تفسیر سوره توبه - جلسه ۲۶

مجموعه تفسیر سوره توبه از حاج آقا قاسمیان

پنجشنبه، 6 خرداد 1389

103 دقیقه

بسم الله الرّحمن الرّحیم
یَحْلِفُونَ بِاللّهِ مَا قَالُواْ وَلَقَدْ قَالُواْ کَلِمَةَ الْکُفْرِ وَکَفَرُواْ بَعْدَ إِسْلاَمِهِمْ وَهَمُّواْ بِمَا لَمْ یَنَالُواْ وَمَا نَقَمُواْ إِلاَّ أَنْ أَغْنَاهُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ مِن فَضْلِهِ فَإِن یَتُوبُواْ یَکُ خَیْراً لَّهُمْ وَإِن یَتَوَلَّوْا یُعَذِّبْهُمُ اللّهُ عَذَاباً أَلِیماً فِی الدُّنْیَا وَالآخِرَةِ وَمَا لَهُمْ فِی الأَرْضِ مِن وَلِیٍّ وَلاَ نَصِیرٍ (۷۴) وَمِنْهُم مَّنْ عَاهَدَ اللّهَ لَئِنْ آتَانَا مِن فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَلَنَکُونَنَّ مِنَ الصَّالِحِینَ (۷۵) فَلَمَّا آتَاهُم مِّن فَضْلِهِ بَخِلُواْ بِهِ وَتَوَلَّواْ وَّهُم مُّعْرِضُونَ (۷۶) فَأَعْقَبَهُمْ نِفَاقاً فِی قُلُوبِهِمْ إِلَى یَوْمِ یَلْقَوْنَهُ بِمَا أَخْلَفُواْ اللّهَ مَا وَعَدُوهُ وَبِمَا کَانُواْ یَکْذِبُونَ (۷۷) أَلَمْ یَعْلَمُواْ أَنَّ اللّهَ یَعْلَمُ سِرَّهُمْ وَنَجْوَاهُمْ وَأَنَّ اللّهَ عَلاَّمُ الْغُیُوبِ (۷۸) الَّذِینَ یَلْمِزُونَ الْمُطَّوِّعِینَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ فِی الصَّدَقَاتِ وَالَّذِینَ لاَ یَجِدُونَ إِلاَّ جُهْدَهُمْ فَیَسْخَرُونَ مِنْهُمْ سَخِرَ اللّهُ مِنْهُمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ(۷۹)‏ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لاَ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِن تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِینَ مَرَّةً فَلَن یَغْفِرَ اللّهُ لَهُمْ ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ کَفَرُواْ بِاللّهِ وَرَسُولِهِ وَاللّهُ لاَ یَهْدِی الْقَوْمَ الْفَاسِقِینَ (۸۰)

مقدمه
بعد از این‌‌که بحث فی‌الجمله‌ای راجع به کفار و منافقین و غلظت نسبت به کفار و منافقین مطرح شد که البته مفصل‌تر قابل پیگیری‌ست. باید روی هر کدام از این‌ها یک کار موضوعی بشود. کما این‌که مراحل دعوت را می‌شود در قرآن پیگیری کرد، مراحل برخورد را هم می شود پیگیری کرد. مثلاً توی همین مسائل مربوط به بی‌حجابی و بدحجابی باید نظرات مجازاتی قرآن تبیین بشود. از روی قرآن که تبیین بشود، نه صرف احکام، آن پشت صحنه بحث به لحاظ قرآنی که تبین بشود، ممکن است خیلی‌ها راحت‌تر بپذیرند.
منافق از اولش جزء جریان کفر نبوده است.
یحلفون بالله ما قالوا این‌جا همان بحث قسم خورن این هاست. می‌دانید که ما کلاً نهی نذر و قسم داریم در ادبیات دینی‌مان. کسانی که کثیرالحلف هستند ممکن است سر از نفاق هم دربیاورند. برای همین داریم که و لا تطع کلّ حلّافٍ مَهین. همین سوره توبه و سوره منافقون را که ببینید، این‌ها مرتب در حال قسم خوردن هستند. و لقد قالوا کلمه الکفر و کفروا بعد اسلامهم. ببینید این جا هم توی سوره منافقون داشتیم و هم این‌جا که منافق کسی نیست که از همان اول یک هدفی برای ضربه‌زدن دارد، منافق این نیست، اگر هم باشد، دسته غیرقابل توجهی هست. منافقین کد دار شناسنامه دار قرآنی این‌ها نیستند؛ مثل شیرین عبادی، مثل مهاجرانی؛ این‌ها شناسنامه قرآنی دارند، رسماً. شیرین عبادی دقیقاً مصداق این آیه است که و اذا لقوا الّذین آمنوا قالوا آمنّا و اذا خلو الی شیاطینهم قالوا انّا معکم دقیقاً همان موقعی که این‌جا می‌گوید؛ این قانون اساسی که ثمره خون شهداست و … می رود آن‌طرف می‌گوید؛ این قانون ظلم … یعنی دقیقاً شناسنامه قرآنی دارد این فرد. از همان منافقان پناهنده هستند. خلاصه، جریان نیست که این‌ها از اول حتماً به قصد ضربه زدن وارد شده اند.


عرض کردم جایی این‌را که آیت‌الله زابلی توی یک سفری که به خارج از کشور داشتند، توی کشتی کاپیتانی را می‌بینند که خیلی چهره‌اش آشنا بوده برای ایشان. خلاصه خوب که دقت می‌کند می‌بیند این کاپیتان همان مستشکل درس آقای خویی بوده است! رفته بود و بهش گفته بود: شما این جا چه می‌کنی؟ جواب داده بود: من مأمور انگلیس بودم آن موقع، حالا مأموریتم تمام شد!. ببینید همه، این نیستند. همه، از اول مأموریت نگرفته اند برای ضربه زدن. لذا داریم که آمنوا ثمّ کفروا. یعنی این‌که طرف،‌یک موقعی مؤمن بوده است. این نگاه، نگاه اشتباهی‌ست که دنبال این باشید که مثلاً بروید سابقه‌هایی از طرف پیدا کنید که با سیا رابطه داشته! این نگاه و این تفکر، درست نیست. چون به ذهن آدرس اشتباه می دهد. آن وقت نمی‌توانید بپذیرید، کسی که مثلاً دست و پا داده و جنگیده هم می تواند بعداً توی این دسته قرار بگیرد. بله، البته می‌توانید مثلاً سابقه‌های حبّ الّدنیا را توی فرد شناسایی کنید و تشخیص بدهید. من خودم از آقای حبیبی راجع به بنی‌صدر می پرسیدم، می گفتند که: از اول قصدش رییس‌جمهوری ایران بود. از همان پاریس. این که داریم: تلک الدّار آلآخره نجعلها للّذین لا یریدون علوّاً فی الارض. کسانی که اصلاً اراده برتری و برتر شدن توی دنیا را نداشته باشند. این اراده برتر شدن سر از جاهای خوبی درنمی‌آورد. البته جدا از این که بالاخره خدا رزق‌هایی به بعضی‌ها می‌دهد، یا شأن‌های اجتماعی می دهد یا نمی دهد.
در هر حال توی سوابق طرف دنبال نکته هایی از کفر نباشید. داریم که این‌ها اهل ایمان بوده‌اند ولی مدام رفت و برگشت دارند در کفر و ایمان آمنوا ثمّ کفروا ثمّ آمنوا ثمّ کفروا ثمّ ‌ازدادوا کفراً. یعنی ترددی بین کفر وایمان دارند و در ریب‌شان هم مترددند. فی ریبهم یتردّدون. این بحث را باید دنبال کرد کفروا بعد اسلامهم. و همّوا بما لم ینالوا. کم کم تبدیل می شود به یک همت و عزم عملی. حالا این چه مربوط به حادثه عقبه باشد چه روال کلی. اول قالوا کلمه الکفر. بعد از قول به همت و عزم تبدیل می شود. این همان چیزی‌ست که ان لن یخرج‌الله اضغانهم، این جا همان مرحله اخراج کینه‌ها و مریضی قلبی این‌هاست.

وقتی لطف و رحمت در مورد بعضی، نتیجه عکس می‌دهد
و ما نقموا ان اغناهم الله و رسوله من فضله خدا و رسول این‌ها را از فضلش بی‌نیاز کرده بودند. این یعنی چه؟ چرا باید اغناهم الله و رسوله من فضله باید تبدیل به نقمت در این ها بشود؟ این مال همان بحث قرآنی ست که اگر کسی زمین و زمینه خبیثی داشته باشد، باران که در لطافت طبعش مجال نیست/ در باغ لاله روید و در شوره زار خس. این آیه ۵۸ اعراف را ببینید: وَهُوَ الَّذِی یُرْسِلُ الرِّیَاحَ بُشْراً بَیْنَ یَدَیْ رَحْمَتِهِ او کسی‌ست که بادها را ارسال می‌کند پیشاپیش رحمتش. در مورد بشارت های معنوی هم البته همین‌طور هست. برای باران‌های معنوی هم بادهای بشارت‌دهنده‌ای هست. و شخص در وجودش این را احساس می‌کند. اگر بعضی شامه ها بوی ظهور می شنوند همان بشراً بین یدی رحمته است. در باب ارهاسات نبی هم همین است. نبی کم کم خودش می ‌فهمد که دارد نبی می‌شود. لذا این روایاتی که راجع به زمان بعثت پیامبر هست، که مثلاً خدیجه (س) فهمیده و خود پیامبر نفهمیده که پیامبر شده، این غلط است. در هر حال شامه هایی که نورانی باشند این بشارت‌ها را درک می‌کنند. یکی از بهترین راه‌های کسب نورانیت هم همین قرآن است. و اتّبعوا النّور الّذی انزل معه قرآن نور است. اگر کسی با قرآن مأنوس بشود، پتانسیل لازم برای کسب نورانیت در او به وجود می‌آید. حَتَّى إِذَا أَقَلَّتْ سَحَاباً ثِقَالاً سُقْنَاهُ لِبَلَدٍ مَّیِّتٍ فَأَنزَلْنَا بِهِ الْمَاء فَأَخْرَجْنَا بِهِ مِن کُلِّ الثَّمَرَاتِ کَذَلِکَ نُخْرِجُ الْموْتَى,ما اموات را این‌طوری اخراج می‌کنیم. لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ حالا بستگی دارد بلد چه بلدی باشد. وَالْبَلَدُ الطَّیِّبُ یَخْرُجُ نَبَاتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ اگر بلد، طیب باشد، پاک باشد، این روییدنی‌ها در او می‌روید. وَالَّذِی خَبُثَ لاَ یَخْرُجُ إِلاَّ نَکِداً. اما زمین، اگر خبیث باشد، چیز پست و بی‌ارزش ازش خارج می‌شود. یعنی آب همان آب است. اما یک‌جا روییدنی می‌روید، یک‌جا چیز پست و بی‌ارزش. یعنی فاعل در فاعلیت خودش مشکلی ندارد. مشکل از قابلیت قابل است. که زمین مشکل دارد. حتی رحمت‌ها هم تبدیل به نقمت‌ها می‌شود. یعنی رحمت در مبدآ فاعلی تبدیل به نقمت در مبدأ قابلی اش می‌شود.
سوره مبارکه واقعه را بیاورید. از آیه ۷۵ تا ۸۲٫ فَلَا أُقْسِمُ بِمَوَاقِعِ النُّجُومِ به جایگاه ستارگان قسم، که اگر می‌دانستید، چقدر قسم مهمی ست. وَإِنَّهُ لَقَسَمٌ لَّوْ تَعْلَمُونَ عَظِیم إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَرِیمٌ فِی کِتَابٍ مَّکْنُون. که این قرآن در کتاب مکنونی‌ست. که لَّا یَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ که آن کتاب مکن.ن را فقط مطهرون می‌توانند با آن تماس پیدا کنند. تَنزِیلٌ مِّن رَّبِّ الْعَالَمِینَ أَفَبِهَذَا الْحَدِیثِ أَنتُم مُّدْهِنُونَ شما هم‌چین گفتاری را مدهن هستید و راجع به آن اهل دهن شده‌اید؟ وَتَجْعَلُونَ رِزْقَکُمْ أَنَّکُمْ تُکَذِّبُونَ و رزق‌تان را تکذیب قرار داده‌اید از این کتاب؟ این همین است که و ما نقموا الّا ان اغناهم الله و رسوله من فضله.
و در همان آیه معروف هم داریم که و ننزّل من القرآن ما هو شفاء و رحمه للمؤمنین و لا یزید الظّالمین الّا خساراً. همین قرآن برای بعضی مایه خسارت است. یا حتی دعوت انبیاء هم برای همه مایه رحمت نیست. در سوره نوح آیه ۶: فَلَمْ یَزِدْهُمْ دُعَائِی إِلَّا فِرَاراً این دعوت من برای این‌ها فقط مایه فرار بود. و البته این خیلی به نبی سخت می گذرد. از طرفی مسئول دعوت است و از طرفی هر کلمه‌ای باعث فرار بیشتر می شود. وَإِنِّی کُلَّمَا دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا أَصَابِعَهُمْ فِی آذَانِهِمْ وَاسْتَغْشَوْا ثِیَابَهُمْ وَأَصَرُّوا وَاسْتَکْبَرُوا اسْتِکْبَاراً .‌من هر چه این‌ها را دعوت کردم،‌ دستشان را توی گوششان می‌کنند و پیراهنشان را روی صورتشان می کشند که نبینند و نشنوند.

یک نکته توحیدی وسط مباحث اجتماعی و سیاسی
الّا ان اغناهم الله و رسوله من فضله. این جا نکته‌ای هم هست که بارها عرض شده که خدا با کسی جمع نمی شود. با رسول جمع نمی شود. اغناهم الله و رسوله من فضلهما نیست. فقط از فضل خداست. کسی آمد و در محضر پیامبر رفت منبر. گفت:‌من اطاع الله و رسوله فقد هدی و من یعصهما فقد غوی. کسی که این دو تا را عصیان کند، گمراه می‌شود. حضرت گفتند: چقدر بد سخنرانی کردی! گفت: چرا؟ گفتند: چرا گفتی و من یعصهما؟ گفتک چی بگویم؟ فرمود: ‌بگو و من یعصی الله و رسوله فقد غوی. این‌ها مهم است. اگر مهم نبود قرآن این قدر تکرار نمی کرد. این که خدا جمع نمی شود. خدا مثل تصاویر ذهنی شماست نسبت به شما. چقدر آن تصویر نمی‌تواند شما را بفهمد. آن‌چه ما از خدا می‌فهمیم فیض خداست که در واقع وجه‌الله است. آن فیض خداست که ما از آن صحبت می کنیم. خدا که و یحذرکم الله نفسه. تحذیر می‌دهد. این که شیخ صدوق آخر کتاب توحیدش می‌گوید این قدر در ذات خدا فکر نکنید. دنبال اثبات خدا هم نباشید. افی الله شکٌّ؟ آن فیض خدا را تازه می آید فکر کند راجع بهش. و یبقی وجه ربّک. این فیض خداست نه خدا. این فثمّ وجه الله. این وجه الله و فیض خداست. خدا که اصلاً در این تعابیر نمی‌گنجد. حتی به همین فیض خدا هم که انسان بخواهد فکر کند، هیچی برای انسان باقی نمی‌ماند. فهم و فهمنده و مفهوم را در هم می‌ریزد. همه را برش می‌زند و پر می کند و خارج می‌شود. لذا همه چیز می‌شود آیه‌ای از آیات الهی. نشانه‌ای از نشانه‌های الهی. خدا نه سه‌تاست نه دو تاست نه یکی‌ه. این هایی که می‌گویند خدا واحد لا بالعدد است یعنی همین. یکی که جزئی از اعدا است، خدا این نیست. خدا احد است. دومی برایش معنا ندارد. واحد قاهر است. کسی بخواهد قدری این مباح را بفهمد، راهش این است که مراتب و شئون نفس را بفهمد. خلاصه قرآن در مباحث توحیدی، خیلی دقت وظرافت دارد. وسط مباحث اجتماعی و سیاسی هم گاهی مباحث توحیدی دارد. مثل همین جا. جمع نمی بندد خدا و رسول را. مثل آن‌جا که استجیبوا لله و للرّسول اذا دعاکم نه دعواکم فعلش مفرد است. خدا جمع بسته نمی شود با کسی. فقط یک مثال نقض دارد. اگر گفتید کجاست؟ انّ الله و ملائکته یصلّون علی النّبی شما این را چطور توضیح می‌دهید؟ انّ الله یصلّی علی النّبی و الملائکه یصلّون علی النّبی. نه این‌که خدا با ملائکه جمع بشود. و حذف ما یُعلم منه جایز. این‌جا یک فعل محذوف وجود دارد. ببینید سوره احزاب آیه ۴۳ را ببینید: قرینه‌ همان آیه ۵۶ است. هو الّذی یصلّی علیکم و ملائکته این‌جا هم فعل محذوف داریم؛ ‌یصلّون. این آیه قرینه است برای توضیح آن آیه. خلاصه برای خدا مهم است که شما این‌ها را درست بگویی و خدا را جمع نبندید و این ظرافت‌های توحیدی را لحاظ کنید. این تنظیم گفتارها را باید داشته باشید. .

فقط، شفاعت
سوره مبارکه سبأ را ببینید. آیه ۲۲ که از آن آیه های کلیدی‌ست؛ قل ادعوا الّذین زعمتم من دون‌الله شما هر کس غیر خدا را می خواهید بخوانید، به نحو مالکیت لا یملکون مثقال ذرّه فی السّموات و الارض. مالک هیچ‌چیز نیست من دون‌الله. و ما له فیهما من شِرک. هیچ شریکی هم برای او نیست. و ما له منه من ظهیر برای خدا از آن‌ها هیچ پشتیبانی هم نیست. مالک نیست. مشارک که نیست. ظهیر هم نیست. فقط می ماند پدیده شفاعت آن‌هم لمن اذن له. و لا تنفع الشّفاعه الّا لمن اذن له. آن وقت هر کس کاری می‌کند با شفاعت دارد کاری می‌کند. چیزی جفت چیز دیگری می‌شود تا ظرفیت قابل بالا برود تا فاعلیت فاعل تحقق پیدا کند. یعنی وساطت فیض. فقط و فقط همین شفاعت است. یک عده ذن شان در شفاعت خیلی زیاد است. مثل اهل بیت(ع). تازه جایی هم بخواهی شفاعت کنی لمن اذن له است. کسی هم نمی‌تواند ضرر بزند و نه می‌تواند نفع بدهد. این تفکر خیلی راحت می‌کند آدم را.

و شاورهم فی الامر و شأن حاکمیت نبی
فان یتوبوا یک خیراً‌ لهم. توبه برای منافقان خوب است. توبه هم فقط در نزد رهبری. اساساً این را در قرآن به عنوان یک پروژه دنبال کنید؛ نقطه هم‌گراییِ جامعه اسلامی خود پیامبر است نه مِن باب عصمتش. آقای منتظری خودش استشهاد می‌کند و توی آیه و شاورهم فی الامر نبی را برمی دارد و جایش ولی فقیه می گذارد. توی این آیه اگر شأن عصمت باشد، که اصلاً پیامبر نباید مشورت بکند. این حرکت فقهی دیگر جا افتاده است در میان فقها. که می‌گویند وصف عنوانی موضوعیت ندارد. همه فقها، یرجع الی الامام های باب حدود و تعزیرات را می کنند یرجع الی الحاکم چرا این کار را می‌کنند؟
سؤال: پس چرا علامه نمی پرورانند این را در المیزان ذیل همین و شاورهم فی الامر؟
این مباحث جدید است آخر. علامه نسبت به زمان خودش دوید. اصلاً شما از المیزان که بگذرید چی دارید توی تفسیر؟ منتها این مباحث جدید است. ضمن این‌که گاهی این مسائل را در تفسیر مطرح نمی‌کنند. دأب مفسران این نیست. شما می‌بینید بسیاری از شئون نبی، شئون ابلاغ نیست. شئون حاکمیت است.
شما اگر توحید را خوب درونی کنید، از دلش نبوت بیرون می‌آید، و نبوت را خوب درونی کنید، امامت و بعد هم ولایت فقیه. شما نبی را بفهمید، یعنی نبی که شأنش لتحکم بین النّاس است. حاکم است. نقطه هم‌گرایی است. حالا که نیست و نیستند، نقطه هم‌گرایی، رهبری است. این را باید مجتهدانه کسی وارد شود و بگوید این به شأن نبی معصوم ربط ندارد. به شأن نبی رافع اختلاف و حاکم ربط دارد. این شئون نبی بعد از مرگش، کجا می‌رود؟ آیات مربوط به این امر هم منسلخ از زمان است. اگر این شئون لازم است، پس الان هم لازم است. تا امام هست، در امام، حالا که امام غائب است، کجا می‌رود؟ می شود شأن ولی فقیه. اتفاقاً نقطه هم گرایی بودن پیامبر در جایی امده که پیغمبر رافع اختلافات اجتماعی است. در جاهایی که شأن حاکمیت پیامبر مطرح است.

حرف زدن بهتر از سکوت است.
این روایت را اجازه بدهید بخوانم. وسائل/ ج ۱۲/ ص ۱۸۸ از امام زین العابدین(ع) می پرسد: انّه سئل عن الکلام و السّکوت ایّهما افضل؟ سکوت یا کلام کدامش بهتر است؟ حضرت فرمودند: قال لکلّ واحد منهما آفات هر کدامش آفاتی دارد. اما فاذا سلما من الآفات فالکلام افضل من السّکوت. اگر سالم از آفات باشد، کلام افضل است از سکوت. این که کلاً کسی بگوید و فکر کند که من ساکت می‌شوم معنی نمی‌دهد. پرسید: و کیف ذلک یابن رسول الله؟ چرا کلام بهتر است؟ انّ الله عزّ ‌وجلّ ‌ما بعث الانبیاء بالسّکوت خدا که انبیاء را به سکوت مبعوث نکرده است. انّما بعثهم بالکلام. با کلام مبعوث شده‌اند. لذا کار خوبی نمی‌کنید اگر سکوت می‌کنید. و می فرماید: با سکوت کسی مستحق بهشت نمی شود. با سکوت کسی از آتش بر حذر نمی شود. و از غضب خدا کسی با سکوت کناره نمی گیرد. انّما ذلک کلّه بالکلام. همه‌اش با کلام است. لذا سکوت کردن هنری نیست. حرف زدن هنر است. حرف درست و به موقع زدن. شما می‌دانید قیام توابین از خود عاشورا شروع می شود، ولی نوش‌دارو بعد از مرگ سهراب شده است. همه باید حرف بزنند، اما باید ببینند چه حرفی باید بزنند، و کی بزنند، نه این‌که حرف نزنند.

یکی از ریشه‌های نفاق
ببینیم آیات بعد را. وَمِنْهُم مَّنْ عَاهَدَ اللّهَ یک گروه دیگری از منافقین این هستند. لَئِنْ آتَانَا مِن فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَلَنَکُونَنَّ مِنَ الصَّالِحِین ببینید از همین جا شروع می شود؛ این ثعلبه‌ای بوده که پشت سر پیامبر نماز می‌خوانده و آدم خوبی هم بوده و البته مال‌دوست بوده و فقیر هم بوده. فقیر مال‌دوست. گیر می دهد به پیامبر که من می‌خواهم پول دار بشوم. خلاصه پیامبر نصیحتش مِی کنند و نمی‌پذیرد. بالاخره پیامبر دعا می‌کند و این پول‌دار می‌شود. شما از کجا می‌دانید ظرفیت پول‌دار شدن را دارید که هی دعا می کنید برای پول‌دار شدن. این قدر آفِر ندهید به خدا! کسانی که این قدر پیشنهاد می دهند به خدا، ربوبیت خودشان را قبول دارند و انگار خودشان را دقیقاً می‌دانند! فَلَمَّا آتَاهُم مِّن فَضْلِهِ بَخِلُواْ بِهِ وَتَوَلَّواْ وَّهُم مُّعْرِضُونَ خلاصه، خدا داد و غنی شد اما آن‌ها بخل ورزیدند. این یکی از ریشه های نفاق است؛ فَأَعْقَبَهُمْ نِفَاقاً فِی قُلُوبِهِمْ إِلَى یَوْمِ یَلْقَوْنَهُ بِمَا أَخْلَفُواْ اللّهَ مَا وَعَدُوهُ به خاطر دروغ و به خاطر خلف وعده ای که با خدا کرد. وَبِمَا کَانُواْ یَکْذِبُونَ این یک آدم است که این شأن نزول برایش آمده است. اما خدا جمع می‌بندد. چون یک جریان را خدا دارد معرفی می کند. فقط یک نفر نبوده. همین آدم می شود: الَّذِینَ یَلْمِزُونَ الْمُطَّوِّعِینَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ فِی الصَّدَقَاتِ کسانی که اهل کارهای اختیاری و داوطلبانه هستند را مسخره می کنند. این صدقات ه فقط پول نیست. آبرو، علم، هر چه به عنوان رزق دارید، باید انفاق کنید. و خدا زیاد می کند. خلاصه این آدم‌ها خودشان نمی دهند و رفته رفته دیگران را هم مسخره می کنند و منع می‌کنند. وَالَّذِینَ لاَ یَجِدُونَ إِلاَّ جُهْدَهُمْ که ذکر خاص بعد از عام است. کسانی که همین را که دارند می دهند. انفاق هم در ادبیات قرآن در اکثر موارد خرج کردن برای نظام اسلامی ست. ذیل همین آیه آمده که بحث کمک که شد، حضرت علی هیچ نداشت برای کمک کردن. رفت آب کشید. و مزدش برای هر دلو آب، یک دانه خرما بود؛ دَلوٌ بِتَمرِ. آن‌قدر آب کشید تا شد سه کیلو خرما. همین را رفت و کمک کرد حضرت امیر. یک لطفی هست در همین ها. فَیَسْخَرُونَ مِنْهُمْ سَخِرَ اللّهُ مِنْهُمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ
گاهی یک لطفی هست در همین کارها. حتی در عدم توفیق‌ها. چون نیت مهم است. آیه ۹۲ توبه را ببینید؛ الَّذِینَ إِذَا مَا أَتَوْکَ لِتَحْمِلَهُمْ کسانی که می آید پیش توی پیامبر تا تجهیزشان کنی. قُلْتَ لاَ أَجِدُ مَا أَحْمِلُکُمْ عَلَیْهِ اما تو چیزی نداری که تجهیزشان کنی. تَوَلَّواْ وَّأَعْیُنُهُمْ تَفِیضُ مِنَ الدَّمْعِ حَزَناً أَلاَّ یَجِدُواْ مَا یُنفِقُونَ این‌ها برمی گردد در حالی که چشم‌شان دارد از اشک می ریزد! اعینهم تفیض من الدّمع. این قدر حسرت دارند. این را خدا محاسبه می کند. این حسرت‌ها را خدا می بیند.

"