تفسیر سوره توبه - جلسه ۱۷

مجموعه تفسیر سوره توبه از حاج آقا قاسمیان

پنجشنبه، 22 بهمن 1388

102 دقیقه

بسم الله الرّحمن الرّحیم.

انْفِرُواْ خِفَافاً وَثِقَالاً وَجَاهِدُواْ بِأَمْوَالِکُمْ وَأَنفُسِکُمْ فِی سَبِیلِ اللّهِ ذَلِکُمْ خَیْرٌ لَّکُمْ إِن کُنتُمْ تَعْلَمُونَ (۴۱) لَوْ کَانَ عَرَضاً قَرِیباً وَسَفَراً قَاصِداً لاَّتَّبَعُوکَ وَلَـکِن بَعُدَتْ عَلَیْهِمُ الشُّقَّةُ وَسَیَحْلِفُونَ بِاللّهِ لَوِ اسْتَطَعْنَا لَخَرَجْنَا مَعَکُمْ یُهْلِکُونَ أَنفُسَهُمْ وَاللّهُ یَعْلَمُ إِنَّهُمْ لَکَاذِبُونَ (۴۲) عَفَا اللّهُ عَنکَ لِمَ أَذِنتَ لَهُمْ حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَکَ الَّذِینَ صَدَقُواْ وَتَعْلَمَ الْکَاذِبِینَ (۴۳) لاَ یَسْتَأْذِنُکَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ أَن یُجَاهِدُواْ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ وَاللّهُ عَلِیمٌ بِالْمُتَّقِینَ (۴۴) إِنَّمَا یَسْتَأْذِنُکَ الَّذِینَ لاَ یُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ وَارْتَابَتْ قُلُوبُهُمْ فَهُمْ فِی رَیْبِهِمْ یَتَرَدَّدُونَ (۴۵) وَلَوْ أَرَادُواْ الْخُرُوجَ لأَعَدُّواْ لَهُ عُدَّةً وَلَـکِن کَرِهَ اللّهُ انبِعَاثَهُمْ فَثَبَّطَهُمْ وَقِیلَ اقْعُدُواْ مَعَ الْقَاعِدِینَ (۴۶) لَوْ خَرَجُواْ فِیکُم مَّا زَادُوکُمْ إِلاَّ خَبَالاً ولأَوْضَعُواْ خِلاَلَکُمْ یَبْغُونَکُمُ الْفِتْنَةَ وَفِیکُمْ سَمَّاعُونَ لَهُمْ وَاللّهُ عَلِیمٌ بِالظَّالِمِینَ (۴۷)

منافقین و جنگ تبوک
عرض شد در جریان تبوک که جنگ خیلی خاصی است، جنگ با امپراطوری روم است که فاصله ی زیادی دارد و بعد از تمام فتح مکه و دنیاگرایی های ملت شهیدپرور مدینه است. حالا یک جنگی درست شده است با یک قدرت بزرگ با فاصله ی بسیار زیاد. اینجا گزارش کسانی است که منافقین از تبوک هستند. با یک حرکتهای مکمل پیغمبر و قرآن، یک نقش مکملی است که یک برخورد مکمل، نه متفاوت و متناقض، قرآن و پیغمبر با هم بازی می کنند و جامعه را کاملا از وضعیت موجود آگاه می کنند. عده ای از منافقین که امضای رهبری را هم زیر کارهاشان می خواهند، یعنی نمی خواهند همینطوری جنگ نیایند بلکه می خواهند که با امضای رهبری جنگ نیایند. این جنگ در نقطه ای از نظر زمانی واقع شده است که محصول سالهای قبل تمام شده و محصول جدید هم در نیامده است و قضیه به هر حال کمی پیچیده شده است. از طرفی دستور قرآن این است که انفروا خفافا و ثقالا. که با اموال و انفستان بجنگید خفافا و ثقالا و با هر وضعیت سبک و سنگینی که دارید وارد این وضعیت جنگ بشوید. قرآن راجع به اینها می گوید که می آیند که از پیغمبر اجازه بگیرند. لو کان عرضا قریبا و سفرا قاصدا لاتبعوک اگر یک عرض قریبی بود و یک چیزی بهشان می ماسید و از این مطمئن بودند و سفر هم قاصد بود، یعنی یک کالای نقد بود و سفر هم کوتاه بود. گاهی اوقات حرکتها، حتی حرکتهای دنیاگرایانه هم دارد با یک حساب و کتابی انجام می شود. یعنی اگر دستاورد نقد داشت و فاصله هم کوتاه بود و اینجوری می شد به یک غنیمتی رسید، سفرهای کوتاه هم که قاصد می گویند چون که ینبغی ان یقصد الیه است یعنی شایسته است که آدم قصد آن را کند، دیگر گام های کوتاه بر می دارد. می بینید که دیگه مملکتی است که گام های بلند نمی خواهد، همین بغل اگر چیزی هست ما انجام دهیم، وظایف دور و برمان را انجام می دهیم. این ها می شود سفرها و گام های کوتاه برداشتن. اگراینجوری بود که می خواستند گام های کوتاه بردارند، لاتبعوک تبعیت می کردند و می آمدند. و لکن بعدت علیهم الشقه بر آنها دور آمد این مشقت یعنی دیدن مشقت خود سفر، راه را دور کرد بر اینها. این شقه و سختی که در راه دیدند، آنها را دور کرد انگار خودشون را در فاصله ی دوری از مقصد دیدند.

سوگند خوردن؛ حربه منافقین
و سیحلفون بالله لو استطعنا لخرجنا معکم این را بعدا می بینید که این نقش مکمل ها مربوط به همین است که قرآن می آید پیشاپیش جامعه را آشنا می کند -چون پیغمبر وحی ها را می خوانده است- که یک عده هستند که بدون عذر نمی آیند، می آیند اجازه بگیرند ولی بدون عذر نمی آیند. پیغمبر هم به آنها اجازه می دهد که در آیات خواهیم دید ولی جامعه آگاه باشد که یک عده خواهند آمد به زودی و قسم خواهند خورد – که سرمایه ی منافقین است شما اگر همین آیات توبه را نگاه کنید می بینید که در آن مرتب هست که قسم می خورند که اینجور و قسم می خورند که آنجور. آن کار را نمی کنند اما قسم می خورند که اگر اینجوری نبود ما اینجوری می کردیم. برای همین قرآن می گوید که و لا تطع کلَّ حلّافٍ مهین از کسی که زیاد قسم می خورد تبعیت مکن. اصلا ماجرای سوگند به خدا به قدری ماجرای مهمی است که به همین راحتی کسی نباید بیاید قسم بخورد. در همین داستان حضرت ایوب، سوره ص آیه ی ۴۴ صفحه ی ۴۵۵: و وهبنا له اهله و مثلهم معهم رحمة منا و ذکرى لاولى الالباب. بعدش دارد: و خـذ بـیـدک ضـغـثـا فاضرب به و لا تحنث انا وجدناه صابرا نعم العبد انه اواب تو که قسم خوردی من زنم را می زنم چون قسم خوردی بزن ولی قسمت را نشکن. (سوال حاضرین: گفته که اگر اینجور بشه می زنم ولی آن طور که نشده؟ حنث قسم نیست) نه این گفته می زنم. گفته یک دسته گندمی بگیر و بزن که زده باشی و این حنث قسم نشده باشد. ظاهرا حنث قسم بوده زیرا قرآن که گزارشی نداده است. همین که گفته و لا تحنث یعنی که اگر نمی زده حنث قسم می شده است. بزن ولی قسم را نشکن. این اهمیت ماجرای قسم و قسم خوردن و آن موقع یک عده به اسم منافقین به طور رسمی در کار این ها موضوع قسم خوردن – از این به بعد هم مفصل می بینید- می شود سرمایه ی اینها. قرآن هم پیشاپیش جامعه را متذکر می شود که اینها به زودی خواهند گفت و قسم می خورند که لو استطعنا لخرجنا معکم اگر ما استطاعت داشتیم ما هم با شما خارج می شدیم.

اجازه می گیرند که جهاد نکنند!!!
ماجرا این است که اینها می آیند پیش پیغمبر اجازه بگیرند که نیایند، اینها هم اسمشان منافقین است. می شود جنگ نیاییم؟ پیغمر هم می گوید جنگ نیایید. به ظاهر به نظر می آید که خدا این را نمی پسندد. می گوید چرا به اینها اجازه دادی جنگ نیایند، می گذاشتی دستشان رو می شد. آدم همینجوری که نگاه می کند احساس می کند که پیغمبر اینجا توبیخ شده است. که چرا نگذاشتی دستشان و بشود و به آنها اجازه می دهی؟ اینها آمدند اجازه گرفتند، از اجازه ی خودت استفاده می کردی و می گفتی نه. وقتی نمی آمدند، دستشان رو می شد. چرا دست اینها را رو نکردی؟ این ظاهری است که به هر جهت دیده می شود در آیه. اینجاست که تفاوت اهل تسنن با شیعه مشخص می شود. کشّاف زمخشری را ذیل این آیه می دیدم که دیگر خودشان هم بهش اعتراض کردند که می گوید کنایه از تجاوز. یعنی گناه بسیار سنگینی پیغمبر کرده که خدا می گوید عفا الله عنک . وقتی که اهل تسنن همه ی بلندگوهای معرفی پیغمبر را می بندند و عایشه می شود بلندگوی رسمی نشر فکر پیغمبر. که الان چیزهایی که ما در منابع اهل سنت داریم که حالا پیغمبر گناه هم بکند چیزی نیست. وقتی که عایشه را می گذارد روی دوش خودش و با هم می روند تماشای رقص! خوب حالا این هم باشد و گناه هم بکند وقتی این ها را هم داشته باشیم این چیزی نیست. آدم وقتی حادثه ها می آید، می فهمد. اگر معرفی حضرت امام را می دادند دست بیت امام، ببینید چه فاجعه ای میشد و ما چه امامی می داشتیم. بلندگوها باز باشد، همه بگویند. همه خاطرات خودشان را از پیغمبر بگویند. همه پیغمبر را معرفی کنند نه اینکه بلندگوی علی و اولاد علی را در منع تدوین حدیث ببندید و یک بلندگو باز بماند و آن کسی است که درست است توی خانه بوده ولی خیلی ها توی خانه بودند و هیچ چیز حالی شان نیست.. این کجا و امیرالمونین کجا که از بچگی در دامان پیغمبر بزرگ شده بود. تا این پیغمبری که به فرمایش امیرالمومنین و لقد قرن الله به خدا مقرون کرده بود به او اعظم ملک من ملائکته من لدن ان کان فتیما از زمانی که بچه بود پیغمبر تحت تربیت بزرگترین ملائکه ی الهی بوده است. این پیغمبر کجا و اینکه وسط جنگ سپاه را رها می کند و با عایشه می رود مسابقه ی سوارکاری؟! حالا کی؟ ملت دارند می جنگند و حضرت تفریحش گرفته آن وسط!!! این می شود جزء منابع رسمی اهل سنت. وقتی پیغمبرش این است و اینقدر در بلندگوهای رسمی دمیدند که پیغمبر این است که عفا الله عنک یعنی گناه کردی، خطا کردی، جنایت کردی به تعبیر زمخشری، زمخشری آدم کوچکی نیست، جنایت کردی و خدا ببخشد تو را. یک نکته ای ابتدا گفته شود که آیا علم انسان تکلیف آور است یا نه؟ یک سری علم ها هست که تکلیف آور است و یک سری علومی هست که رزقنا الله و ایاکم فوق تکلیف است، نه تکلیف دارد برای خود شخص و نه برای دیگران. این یک زاویه ی ورود را اولا داشته باشید. یک شبهه ای هست که خیلی ها وارد می کنند در این بحث: که حضرت امیرالمومنین چرا ابن ملجم را بلند کرد از خواب توی کوفه. امام حسن که می دانست این کاسه، کاسه ی زهر است چرا آن را خورد. امام حسین با توجه به این که به علم غیب مطلع بود که آنجا محل فرود و کشته شدن ایشان است و همه هم خبر داده بودند، چرا؟ خیلی ها می خواهند وارد شوند که اگر نمی خورد این جور و آن جور و هزاران تئوری وجود دارد که جواب هم ندارد. یک سری علومی هست که چون بالبیّنات و اَیمان نیست فوق مطلب تکلیف است. آن کسی که می داند نه مکلف برای خودش است و نه مکلف برای دیگران است. اگر فرض بفرمایید من به علم غیب بدانم که شما اگر بروید بیرون الان، تصادف می کنید. من هیچ تکلیفی ندارم این را به شما بگویم. بگویم نیم ساعت بعد برو الان بری تصادف می کنی. این علوم فوق تکلیف است وگرنه امام زمانی که هر صبح و شام اعمال بر او عرضه می شود و علم دارد، اگر این علم عادی بود مکلف بود که بگوید این غذا را نخور مسموم است و …این علوم نه برای خودش تکلیف می آورد و نه برای دیگران تکلیف می آورد که نسبت به کار دیگران تکلیف داشته یاشد؛ که چون من الان می دانم باید بیایم نهی کنم. آن علمی که علم تکلیف آور است همین بالبینات و الایمان است مگر ما خرج بالدلیل و خودشان هم همین گونه عمل می کردند. اینکه امام زمان بر باطن حکم می کنند، همان الا ما خرج است. خضر همان ما خرج است و گرنه همه خضرگونه کار نمی کنند که بیایند آدم بکشند و بگویند این بچه ی بدی می شد و باباش قرار بود یک بچه ی بهتری بیاورد. این که قاعده نیست، قاعده خضر وار حرکت کردن که نیست الا ما خرج که خودشان می دانند کی ما خرج است وگرنه بالبینات و الاَیمان عمل می کنند مانند همین محاکم قضایی و بیّنه و شهود و قسم و همان چیزهای جاری در محاکم.

آن ها که از جهاد معذورند
اینجا شما اگر دقت بکنید یک عده هستند که کاملا معذورند و واقعا عذر دارند، این افراد اشکال ندارد چون جنگ از آنها برداشته شده است. اینجور هم نیست که در دلشان بشکن بزنند که الان دیگر تکلیف از ما برداشته شده است. این ها اینگونه نیستند؛ ببینید که قرآن در همین سوره ی مبارکه توبه چه حالی را از اینها گزارش می کند. آیه ی ۹۱ و ۹۲ توبه را ببینید: لیس على الضعفاء و لا على المرضى و لا على الذین لا یجدون ما ینفقون حرج اذا نصحوا لله و رسوله ما على المحسنین من سبیل و الله غفور رحیم. مرضی حرج ندارند، کسانی که نفقه ی راه ندارند حرجی بر آنها نیست؛ اینها می توانند جنگ نیایند اذا نصحوا لله و رسوله اگر ناصح باشند و اگر خیرخواه نظام اسلامی باشند. اینها خیرخواه باشند، می توانند از آبرویشان خرج کنند و یک پولی جمع بکنند. ما على المحسنین من سبیل خلاصه سبیل و راه گیر انداختن و گوشمالی اینها، این نیست و و الله غفور رحیم خدا هم می بخشد. مطلب فوت شده ای وجود دارد که خدا باید ببخشد.
و لا على الذین اذا ما اتوک لتحملهم قلت لا اجد ما احملکم علیه تولوا و اعینهم تفیض من الدمع حزنا الا یجدوا ما ینفقون سبیل به اینهایی هم نیست که وقتی می آیند پیش تو لتحملهم که آنها را اعزام کنی، قلت لا اجد ما احملکم علیه پیغمبر می گفت دیگر چیزی نداریم که اعزامتان کنیم. اینها بر می گردند تولوا و اعینهم تفیض من الدمع در حالی که چشم می ریزند و نه اشک می ریزند اعینهم تفیض من الدمع یعنی از اشک چشم می ریزند، اینگونه گریه می کنند که ما نتوانستیم اعزام شویم. مانند همین بچه هایی که تلویزیون نشان می دهد که شناسنامشون نمی خورد و می خواستند بروند جنگ. یک صحنه نشان می دهد که راهش نمی دهند و اون پسر می دونید که بالاخره رفت- یک صحنه هست که پسر اصفهانی – آخر می رود زیر قطار و اون زیر یخ می زند تا می رسد. اعینهم تفیض من الدمع کسانی که وقتی آن تکلیف را نمی توانند انجام دهند، چشم می افشانند از اشک حزنا الا یجدوا ما ینفقون از اینکه چیزی ندارند که انفاق کنند و خودشان را به جبهه ها برسانند، اینها وضعشان اینگونه است، نه اینکه اگر نشد، نشد و اگر شد، شد! اتفاقا اینگونه پای کار هستند.

آن ها که عذرشان پذیرفته نیست
انما السبیل على الذین یستذنونک و هم اغنیاء رضوا بان یکونوا مع الخوالف و طبع الله على قلوبهم فهم لا یعلمون راه ایراد به کسانی باز است که می آیند اجازه می گیرند در حالی که دارد خرج بکند. رضوا بان یکونوا مع الخوالف این راضی است که با خانه نشینان و جاماندگان بماند و طبع الله على قلوبهم فهم لا یعلمون خدا طبع کرد بر قلبهایشان و آنها نمی فهمند. علم پیغمبر که می داند اینها منافقین هستند برای پیغمبر تکلیفی نمی آورد که پیغمبر چه کار بکند. به چند نکته باید دقت کرد: یکی نقش مکملی است که قرآن و پیغمبر دارند با هم بازی می کنند. شما آیه ی ۹۴ سوره ی مبارکه توبه را بیاورید: یعتذرون إلیکم اذا رجعتم الیهم قل لا تعتذروا لن نؤ من لکم قد نبانا الله من اخبارکم و سیرى الله عملکم و رسوله ثم تردون الى علم الغیب و الشهدة فینبئکم بما کنتم تعملون.
ببینید جامعه ای که با نقش های مکمل آماده شده است، اینها آخرش جریان منافقین را شناختند. همه چیز را که پیغمبر نمی گوید، همه ی برخوردها را که پیغمبر نمی کند که یعتذرون إلیکم اذا رجعتم الیهم وقتی شما به سمتشان بازگردید، اینها می آیند اعتذار می کنند؛ ببخشید نمی گویند، عذر می آورند. بعدا که توطئه مشخص می شود می خواهند ازشان بگذرید و می گوید که نگذرید از اینها قل لا تعتذروا . اولش اعتذار است، عذر می چینند و می گویند که ما نمی توانستیم بیاییم لا تعتذروا، اعتذار این ها را قبول نکن. لن نؤمن لکم قد نبانا الله من اخبارکم پیغمبر به این جماعت بگو که عذر نیاورید زیرا خدا وضعیت شما را به ما خبر داده است. جامعه ی مومنین شما را دیگر می شناسد. آیه ی ۶۱ را ببینید: و منهم الذین یوذون النبى و یقولون هو اذن قل اذن خیر لکم یومن بالله و یومن للمؤ منین و رحمة للذین آمنوا منکم و الذین یوذون رسول الله لهم عذاب الیم. یک عده هستند که پیغمبر را اذیت می کنند و می گویند گوش است. یعنی خیلی گوش می دهد به حرفهاشان تا آنجا که می گویند گوش است. پیغمبر نوع نقشی که در جامعه دارد بازی می کند یک نقشی مانند گوش می ماند. حرکتها را با حرکتهای مکمل تکمیل می کند و جامعه را مطلع می کند. در همین ماجرا، گزارشی که قرآن دارد می دهد این است که بعدا مشخص می شود که گروه منافقین چه کردند و و ضعیتشان چه بوده و اینها منافق بوده اند. در همان آیات می گوید که اینها اصلا اراده ی خروج نداشتند.

وقتی دست جریان نفاق رو می شود
و لو ارادوا الخروج لاعدوا له عده و لکن کره الله انبعائهم فثبطهم و قیل اقعدوا مع القعدین.اگر بحث اراده ی خروج بود، یک ساز و برگی فراهم می کردند. در جامعه ی مدینه الان کوس جنگ زده اند و همه دارند خودشان را آماده می کنند. اینها از همان اول آماده نبودند برای جنگ، اصلا جنگ نمی آمدند! اینها آمدند پیش پیغمبر و پیغمبر می گوید باشد. اما جامعه یک جامعه ی آماده است و قرآن تذکرات دارد برای اینکه نگاه کنید که اینها اصلا جنگ بیا نبودند و لو ارادوا الخروج لاعدوا له عده همه دارند اسب و شتر آماده می کنند. یکی دو روز که نیست، چند ماه باید بروند تا برسند به آنجا. پس چرا اینها آماده نمی شوند؟ چون نمی خواهند بروند. اینها اگر می آیند پیش پیغمبر – جامعه حواست باشد- که اینها امضای رهبری را می خواهند. یعنی این نیست که اینها بروند از پیغمبر اجازه هایی بگیرند و واقعا عذری دارند، نه این چیزها نیست. اصلا جنگ بیا نیستند از اول. این را بگذارید کنار این معنایی که در آیه ی ۴۳ خدا به پیغمبر می گوید عفا الله عنک . جنگ نمی روید خودتان را خراب می کنید، یهلکون انفسهم آدم ها با انجام ندادن این چیزها خودشان را هلاک می کنند و الله یعلم انهم لکذبون خدا هم می داند که اینها دروغ می گویند. حالا ببینید که آدم چگونه این حرف را می فهمد: خدا ببخشد تو را لم اذنت لهم چرا اذن دادی ؟ کی را داره توبیخ می کند؟ پیغمبر را یا آنها را؟ چرا اجازه می دهی، می گذاشتی مچ اینها باز می شد. خود خدا دارد مچ اینها را باز می کند حتى یتبین لک الذین صدقوا و تعلم الکذبین تا تو صادق و کاذب را معلوم می داشتی. این چند آیه ی وسطش را بیندازید. بیایید پایین آیه ی ۴۷ : لو خرجوا فیکم ما زادوکم الا خبالا و لاوضعوا خللکم یبغونکم الفتنه و فیکم سمعون لهم و الله علیم بالظلمین (۴۷)
آنجا روشن می شود که در حقیقت پیغمبر بسیار کار خوبی هم کرد که به اینها اجازه نداد بیایند. ببینید حرکت سیاسی پیغمبر چقدر زیباست. اینها می آیند اجازه بگیرند که جنگ نیایند، پیغمبر اجازه می دهد. اولا دست اینها رو می شود، نمی آیند و از آن طرف هم خدا تایید می کند که خوب شد نیامدند. لو خرجوا فیکم اگر اینها می آمدند ما زادوکم الا خبالا هیچ چیز اضافه نمی کردند در جنگ الا تهدید و لاوضعوا خللکم در میان شما رخنه می کردند در طول جنگ یبغونکم الفتنه و فیکم سمعون لهم از میان این عده کسانی هستند که جاسوس آن طرف اند، خوب شد که نیامدند. اگر هم می آمدند لشگر را داغان کرده بودند. هم پیغمبر بالبینات و الایمان حکم داده است، هم مچ اینها باز شد و هم خوب شد که به جنگ نیامدند.
اجازه رهبری جامعه اسلامی در امر جامع
قرآن شناسی مال همین چیزها است. اولا شما سوره ی مبارکه نور را بیاورید، یک نکته ای را اینجا خدمتتان بگویم. در سوره ی مبارکه ی نور آیه ی ۶۲ صفحه ی ۱۵۹ می گوید که:انّماالمؤمنون الّذین آمنوا باللّه و رسوله و اذا کانوا معه على امر جامع لم یذهبوا حتى یستاذنوه ان الّذین یستاذنونک اولئک الّذین یؤ منون باللّه و رسوله فاذا استاذنوک لبعض شاءنهم فاذن لمن شئت منهم و استغفر لهم الله ان اللّه غفور رحیم (۶۲) اولا پیغمبر این شان را دارد که اجازه بدهد و به شا خود پیغمبر ربط دارد. انّماالمؤ منون الّذین آمنوا باللّه و رسوله مومنین کسانی که به خدا و رسولش ایمان دارند و اذا کانوا معه على امر جامع و اگر با پیغمبر در یک امر جامعی قرار بگیرند- امر جامع یعنی امری مثل راهپیمایی، جنگ، نماز جمعه. امری که شایسته است جماعتی بیایند انجام دهند وگرنه با تک نفره کار انجام نمی شود- لم یذهبوا حتى یستاذنوه حتی عذر داشته باشند، باید بیایند اجازه بگیرند. اینجا هم مطلب صرفا رهبری پیغمبر است، بحث اداره ی حکومت اسلامی توسط پیغمبر است. یعنی هر کس نمی خواهد در این امرهای جامع شرکت کند، باید از رهبری اجازه بگیرد حتی اگر عذر داشته باشد. این آیه در رابطه با حنظله ی غسیل الملائکه است. همان شب، شب عروسیش بوده است. به پیغمبر می گوید اجازه می دهید من امشب باشم، خودم را می رسانم. پیغمبر می گوید اشکال ندارد.پس از آن شب خودش را می رساند به جنگ و با همان وضعیت شهید می شود و پیغمبر می گوید من می بینم که ملائکه دارند غسلش می کنند. اگر کسی عذر هم داشته باشد، نباید مدیریت مجموعه را بی اطلاع نگه دارد از قضیه، چون آن موقع بقیه چه می گویند؟ باید عذر را با مدیر و رهبر در میان بگذاری تا پیکر، یک پیکر واحد بماند. لم یذهبوا حتى یستاذنوه نمی رود مگر اینکه اجازه بگیرد. آن جنبه ی منفی را هم می گوید: مومنین اینها هستند. ان الّذین یستاذنونک اولئک الّذین یؤمنون باللّه و رسوله فاذا استاذنوک لبعض شاءنهم که برای بعضی کارها آمدند اجازه گرفتند فاذن لمن شئت منهم برای کسی که تو می دانی و شاء می کنی، اذن بده. یعنی تو مطلب را بررسی کن و اذن بده. به هر کسی خواستی اذن می دهی و هر کس را نخواستی اذن نمی دهی. حالا درست است که اجازه گرفته است، اما یک فضیلتی از او فوت شده است و استغفر لهم الله برایشان استغفار کن ان اللّه غفور رحیم . حالا پیغمبر به اینها اذن داده است، وقتی اذن داده حق خودش را ادا کرده است.

عفاالله عنک و عصمت پیامبر

عفا الله عنک چرا به پیغمبر بخورد و خدا پیغمبر را ببخشد؟ مگر چه گناهی کرده و چه خطایی مرتکب شده است؟ آن حقی که برای خود پیغمبر است، پیغمبر دارد استفاده می کند و به یک عده اجازه می دهد؛ نه فقهیا اشتباهی اتفاق افتاده است و نه در مقام واقع اشتباهی رخ داده است زیرا در واقع بهتر شد که آنها جنگ نیامده اند. به همین دلیل عفا الله عنک وقتی مامون از امام رضا می پرسد که درباره ی عصمت پیغمبر (ص) این عفا الله عنک را چه جواب می دهی؟ می گوید این من باب این ضرب المثل است که به تو می گویم دخترم، عروس خانم تو گوش کن است که در فارسی همان به در می گویند تا دیوار بشنود است. چون به عروس خانم نمی تواند بگوید، به دختره می گوید. یعنی چه کسی این وسط دارد توبیخ می شود؟ خود منافقین دارند توبیخ می شوند. نه اینکه پیغمبر دارد توبیخ می شود. عفا الله عنک اگر به پیغمبر بخورد مثل دعا می ماند، مثل سلام علیک. اگر هم واقعا به معنای بخشش و توبیخ باشد، به پیغمبر نمی خورد. پیغمبر فقهیا و در مقام واقع هیچ خطایی مرتکب نشده است. دست اینها قرار بود رو شود، رو شده است. قرار بوده اینها جنگ نیایند که نیامدند. پیغمبر قرار بود از حق خودش استفاده کند، از حق خودش استفاده کرده است.

عذر برای جهاد نکردن پذیرفته نیست
عذرهای منافقین پذیرفته شده نبود. فرض کنید یک جنگی شده باشد و یکنفر بگوید من می خواهم درس بخوانم. ما نداریم که درس خواندن بالاتر از جنگ باشد. اگر یک روز حمله کنند، ما همه ی این مشکات را تعطیل می کنیم و می رویم جنگ. اینجور نیست که درس خواندن بالاتر از جنگ است. یک موقعی که جنگ اتفاق افتاده و دشمن پشت دیوار خانه تان است، خوب شما می نشینید درس می خوانید؟! نکته ی لطیفی در تبیان شیخ طوسی هست که چه کسی گفته درس خواندن بهتر از جنگ است. بستگی به موقعیت دارد، آدم باید شعور داشته باشد و ببیند که الان موقعیت چگونه است؟ مگر چقدر آدم ها عذر داشتند. بعضی ها می آمدند که پیغمبر ما را اعزام کن و پیغمبر نمی توانست. اگر جنگ سخت است، در موضوع جنگ سختی گذاشته شده است. کسی نمی تواند به حساب اینکه جنگ سخت است، بگوید من به دلیل لا حرج نمی روم جنگ یا به دلیل لاضرر خمس نمی دهم. بعضی موضوعات احکام، ضرر و حرج دارد در خودش. کم بودند کسانی که واقعا عذرهای قابل قبول داشتند. بعضی ها داریم که ابروهاشان روی چشمهاشون آمده بود از فرط پیری و می گفتند جهّزونی جهّزونی ما را تجهیز بکنید. می گفتند شما چرا؟ می گفتند: استنفر الله خدا گفته است انفروا خدا ما را بسیج کرده است. می گفتند چکار می کنید؟ در روایت هست، می گفتند می رویم آنجا چایی برایتان درست می کنیم!! می گفتند بار و بنه تان را نگه می داریم و سیاهی لشگر هم می شویم. به هر حال جمعیت ما را ببینند وحشت می کنند، نمی دانند مریضم که، پیرمردم که. یک عده اینجوری پایه کار بودند. در جامعه مشخص می شود که این در عین اینکه اغنیا است، هیچ کاری نمی کند. اگر به حساب سختی های عادی باشد که اصلا در موضوع اینها سختی است. چرا بسیج نمی شوید؟ اینها همین مومنین ضعیف الایمانی هستند که اگر هم جنگ بیایند، مانند بز گر هستند که گله را گر می کند. یک سری جاسوس دارند، یک عده دارند که می نشینند و می گویند با این جمعیت می خواهید بجنگید، با این امکانات و می بینید که همه را تضعیف می کنند. خوب اینها بهتر است که نیامدند. اینها جز اینکه سپاه را ضعیف کنند، هیچ خاصیتی ندارند. اگر عرضا قریبا و سفرا قاصدا باشد ( و هر دو باید با هم باشد) حرکت می کنند. اینجا اگر پیغمبر اذن ندهد باید تعجب کرد. یک عده ای آمده اند و دارند زنج موره می کنند که ما عذر داریم و پیغمبر به اینها اذن نمی دهد! شما جامعه را نگاه کنید: اگر هر چه خواهش کنند، پیغمبر اجازه ندهد و بگوید باید بیایید، شما چکار می کنید؟ تازه آن موقع حرف و حدیث ها شروع می شود. اما شما جامعه را نسبت به حقایق مطلع کنید و از این طرف پیغمبر هم بالبینات و الایمان تصمیم می گیرد و جامعه هم مطلع می شود که یک عده ای از همان اول نمی خواستند حرکت کنند و اینها همه بهانه تراشی بود. بعضی چیزها هست که به همان بیّنه و ایمان پذیرفته است. شما نگاه کنید: چند نفر روزه نگرفته بودند، می آورند پیش امیرالمومنین . امیرالمومنین اینها را سوال پیچ می کند و می گوید شما مریضید؟ که خودتان می دانید بالاخره مریضید یا نه. حالا یک نفر بیاید پیش پیغمبر و بپوید مریضم، یک مشکلی در کمرم دارم و دکتر گفته است که نباید کوه بروم. پیغمبر باید اینجا چکار کند؟ آن موقع اینها جماعت اند با هم. شما به این نکته هم توجه کنید که اینها آدم تک به تک نیستند. شما آن موقع کار معرفتی بکنید تا دست اینها را رو کنید نه اینکه جامعه را به یک بهتی فرو ببرید که یک عده دارند عذر تراشی می کنند و پیغمبر هم اجازه نمی دهد. این از نظر سیاسی درست است که همه آخرش بگویند لن نومن که دیگه شما را باور نداریم و از آن طرف به جامعه نشان بدهی که اینها اصلا نمی خواستند بیایند و بحث اصلا این نبوده است که پیغمبر اجازه می داده است یا نه. این برخورد سیاسی درست است. در بحث اذن بودن پیغمبر که پیغمبر یک گوش است و اذن خیر لکم و این گوش بودن به نفع شما تمام می شود. تا اینکه شما بتوانید صف ها را از یکدیگر جدا کنید. شما ببینید در همین فتنه های اخیر، هی تحمل تحمل، در حالی که تصور من این است که حضرت آقا خیلی راحت تر می توانست آدم ها را بشناسد. ماهایی که دوزاریم ، گاهی اوقات می فهمیم که آدم ها می خواهند چکار کنند و خیلی از پیش بینی هامان هم درست در می آید. اونوقت کسی که با همه ی اینها کار کرده است و حتی خصوصیت اخلاقی آنها را هم می داند، خب او چرا هی با تحمل و تانی برخورد می کند؟ تا صف ها را از هم جدا کند و مسائل روشن تر شود و به بقیه بگوید تولید بصیرت کنید. این می شود کار سیاسی درست و حسابی یا اینکه چون من می دانم و می شناسم، همه را می گذارم سینه ی دیوار.

دور زدن جامعه اسلامی با هنجارها!
سوال: چیزی که به نظر می رسد این است که در همین آیات، وظیفه ی پیغمبر این است که رعایت هنجارهایی که هست را بکند و اگر کسی می آید پیشش تا اذن بگیرد، نمی تواند بگوید تو دروغ می گویی و نمی شود و …. از آن طرف کاری که قرآن می کند این است که روشنگری می کند که یک عده آدم هستند که با همین هنجارهای اجتماعی، جامعه ی اسلامی را دور می زنند.
دقیقا! نقش مکمل همین است. ببینید: توی روایات داریم که گاهی اوقات آدم ها می روند فقه یاد می گیرند که گناه کنند! یعنی می رود چیز یاد می گیرد، راه های فرارش را هم یاد می گیرد. هیچ کس بهتر از طلبه ها نمی تواند گناه بکند! شیک تر و توجیه شده تر از طلبه ها نمی تواند گناه بکند! ما قاعده ای در فقه نداریم که راه فرار نداشته باشد. گاهی اوقات یک نفر به فرمایش ایشان، هنجارهای اجتماعی را یاد می گیرد و با همین هنجارها، هنجارشکنی می کند و قواعد اصلی را می شکند و آدم می فهمد که این دیگر دین نیست. این دیگر انقلابی بودن نیست. نه اینکه بگوید نه غزه نه لبنان، اتفاقا نفاق همین است که الان می خواهند بگویند که هم غزه هم لبنان. اون که نفاق نیست، کفر است. نفاق این است که بگوید هم غزه هم لبنان جانم فدای ایران. این تیپ هایی که محور کار اصلی برای آنها مسئله ی مرزهای اعتباری است. در سوره ی احزاب دارد آن تیپ های ملی گرایی را که قالت طائفه منهم یا اهل یثرب اسم مدینه النبی را به اسم قبلیش می گویند. آن ها هم می گفتند نه اسلام نه مدینه جانم فدای یثرب. یعنی هنوز دلبستگی های گذشته را دارند، به مدینه می گفتند یثرب به میدان انقلاب می کویند ۲۴ اسفند به آزادی هم می گویند میدان شهیاد. اینها هنوز در دلبستگی های گذشته شان هستند. این بحث را باید بازتر بکنیم، این ها آیات بسیار قابل تاملی است. هر چقدر زمان می گذرد آیات خودش را بیشتر نشان می دهد. اصلا حکومت اسلامی باعث شده است. علامه بدلیل اینکه اینها را در زمان شاه نوشته است کمتر توجه کرده است. حالا ما در زمان حکومت اسلامی چطور می توانیم آیات را تفسیر کنیم. یعنی پرده های دیگری از آیات دارد خودش را نشان می دهد که قابل تامل است. بهترین تاملات را می شود روی این دسته آیات کرد که روش برخوردی پیغمبر با جامعه اسلامی چه مدلی بوده است و این نقش های مکمل چه بوه که عمل می کرده و منافقین ویژگی شان در جامعه چه بوده است، از چه طرقی استفاده می کردند. اسم این می شود منافق که امضای رهبری را می خواهد بگیرد بابت تمام کارهای خلافی که می خواهد بکند و نهایتا چگونه توسط این نقش های مکمل روشن می شود.

مبدآ تاریخ مسلمانان: آغاز حکومت اسلامی.
در ضمن یک نکته ای را هم بگویم راجع به ۲۲ بهمن. نکته ای بود که در مشکات هم گفتم و نکته ی قابل دقتی است. ببینید در موقع هجرت پیغمبر به سمت مدینه، یکی از اقدامات عجیبی که پیغمبر انجام دادند این است که تاریخ را عوض می کند و می گوید تاریخ هجری و این خیلی معنا دارد. یعنی مبدا تاریخ را در مکاتباتی که می کند، مبدا حکومت اسلامی پیغمبر می شود. مبدا تاریخ درست کردن یعنی آنچه که حال شما را با گذشته ی شما گره می زند. مبدا تاریخ نه تولد پیغمبر است و نه تولد اسلام. هیچ کدام نیست، از این اتفاق مهم تر وجود ندارد در تاریخ و آن نقطه ای است که جکومت اسلامی پیغمبر درست شد. حتی پیغمبر ماه ربیع الاول را به عنوان مبدا سال قرار داد چون تاریخ هجرت پیغمبر در ماه ربیع بود، یعنی سال با ربیع الاول شروع بشود. که در زمان خلیفه ی دوم شورایی تشکیل دادند که مبدا تاریخ را بخواهند عوض کنند و حضرت علی نگذاشت اما در مقابل این تغییر دوم نتوانست مقاومت کند و برگشت به جاهلیتی که قبلا بود و محرم ابتدای سال قمری بود. وگرنه پیغمبر از ربیع الاول حساب می کردند یعنی از آن جا است که ما داریم زندگی می کنیم. این نمادهایی که عوض می کنند که یثرب می شود مدینه النبی: یعنی با همه ی آن سابقه اسم این شهر می شود شهر پیغمبر. این الان شهری است که به قدوم پیغمبر مزین است اکنون و پیغمبر حکومت اسلامیش را در این شهر تشکیل داده است. حالا اگر ما یک سالی هم داریم به اسم سال شمسی و میلادی و اینها، یک سالی وجود دارد و آن سال انقلابی است و مبداش هم بهمن ۵۷ است و از آنجا باید حساب کرد. نه تولد امام و نه تولد انقلاب نه خرداد ۴۲ و نه چیز دیگر. این اتفاقی که اگر در ۱۴۰۰ سال نگاه کنید، یک مورد نمونه ندارد. اگر کسی دارد بگوید که این مدلی اتفاق افتاده است که یک حکومت اسلامی در یک نقطه ای به دست یک فقیه جامع الشرایطی اتفاق افتاده باشد. این شجره ی طیبه ای که وجود دارد با همه ی مشکلاتی که هست ولی اصلها ثابت و فرعها فی السماء در لبنان در یمن در فلسطین، این علم ضد استکباری را بلند کرده است. حالا شما گیرنکن که اینجا تهران با ط یا ت است، اینجا اسم جدیدش خمینی شهر است و اسم قدیمش تهران است. این شهر از زمانی که خمینی پایش را در آن گذاشت و حکومت اسلامی در آن تشکیل شد و پایتخت اسلام شد، موسوم به کسی می شود که این حکومت را بوجود آورده است. این مبارک ترین اتفاقی است رخ داده است: مسئله ی حکومت اسلامی است نه مسئله ی نماز خواندن و روزه گرفتن یک عده. الان ۳۱ سال از عمر تاریخ ما گذشته است نه ۲۵۰۰ سال. اینقدر عقب نبرید و تاریخ را به دوران جاهلیت نزنید. آنها در مقابل این اتفاقی که الان افتاده است، هیچ چیز است و ما الان به دلیل هم عصری متوجه نیستیم و نمی فهمیم که چه اتفاق بزرگی افتاده است. بابت این اتفاق همه باید توبیخ بشوند و یا نشوند. من عرض کردم درباره ی آیات پایانی سوره ی انفال که می بینید کسانی که نمی آمدند و مهاجرت نمی کردند که بخواهند حکومت اسلامی را مستقر بکنند مواجه اند با این توبیخات که ان الذین ءامنوا و هاجروا و جهدوا بامولهم و انفسهم فى سبیل الله و الذى آووا و نصروا اولئک بعضهم اولیاء بعض و الذین ءامنوا و لم یهاجروا ما لکم من ولیتهم من شى ء حتى یهاجروا و ان استنصروکم فى الدین فعلیکم النصر الا على قوم بینکم و بینهم میثاق و الله بما تعملون بصیر (۷۲) کسانی که ایمان آوردند و هجرت نمی کنند هیچ بدرد نمی خورند، کسی بدرد می خورد که پای کار حکومت اسلامی ایستاده است. این دعای کمیل ها و روضه رفتن ها بوده، هست و خواهد بود. مهمترین اتفاق، همین اتفاق حکومت اسلامی است که جا دارد واقعا مبدا تاریخ قرار بگیرد. جرات هم اگر نداریم تاریخ را عوض بکنیم، حداقل در ذهن ما شکل بگیرد و عمل ما نشان بدهد که مبدا تاریخ برای ما همین نکته است و هر کاری کسی دارد بگذارد زمین و همین را بچسبد تا این حکومت اسلامی به بهترین نحوش باقی بماند زیرا که پرچم در مقابل ظلم را همین حکومت نگه داشته است با همه ی مشکلاتی که هست. بعضی ها فکر می کنند که زمان پیغمبر این مشکلات نبوده است. پیغمبر خودش حق است، شما در جنگ بدر نگاه بکنید: خود بدریون در آیات انفال نگاه کنید که چگونه جام زهر را به پیغمبر نوشاندند. آن هم در جنگ بدر که این همه می گوییم بدر بدر. نگاه کنید که در قضیه ی اسرای بدر، پیغمبر گفت اینها باید کشته شوند، اینها می گفتند فدیه بگیریم. اینقدر فشار آوردند به پیغمبر که آخرش فدیه گرفتند. در بدر یعنی آن مجاهدین پای کار! پیغمبر می گفت این کار درست نیست و اینها باید کشته شوند چون بابت هر اسیری که آزاد می کنیم باید بعدا دو تا کشته بدهیم! ولی گفتند نه فعلا فدیه را بگیریم. اینکه چگونه رهبران تحت فشار قرار می گیرند و هی می آیند که رهبر را راضی کنند. زورکی می خواهند راضی کنند. خب شما نظرت را بگو و بگذار رهبر تصمیم بگیرد. یک بار است که می خواهی نظرت را بگویی و یک بار است که می خواهی رهبر را زور کنی در یک کاری. این ها از همان زمان هم بوده است. مواظب باشیدکه این اتفاقات زیاد تکرار نشود. یک صلوات بفرستید.