بسمالله الرحمن الرحیم
قَاتِلُواْ الَّذِینَ لاَ یُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَلاَ بِالْیَوْمِ الآخِرِ وَلاَ یُحَرِّمُونَ مَا حَرَّمَ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَلاَ یَدِینُونَ دِینَ الْحَقِّ مِنَ الَّذِینَ أُوتُواْ الْکِتَابَ حَتَّى یُعْطُواْ الْجِزْیَةَ عَن یَدٍ وَهُمْ صَاغِرُونَ (۲۹) وَقَالَتِ الْیَهُودُ عُزَیْرٌ ابْنُ اللّهِ وَقَالَتْ النَّصَارَى الْمَسِیحُ ابْنُ اللّهِ ذَلِکَ قَوْلُهُم بِأَفْوَاهِهِمْ یُضَاهِؤُونَ قَوْلَ الَّذِینَ کَفَرُواْ مِن قَبْلُ قَاتَلَهُمُ اللّهُ أَنَّى یُؤْفَکُونَ (۳۰) اتَّخَذُواْ أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَاباً مِّن دُونِ اللّهِ وَالْمَسِیحَ ابْنَ مَرْیَمَ وَمَا أُمِرُواْ إِلاَّ لِیَعْبُدُواْ إِلَـهاً وَاحِداً لاَّ إِلَـهَ إِلاَّ هُوَ سُبْحَانَهُ عَمَّا یُشْرِکُونَ (۳۱)
بعد از جریان مشکرین عرض شد که به جریان اهل کتاب میرسیم. با این تعبیری که قرآن دارد.
سوره مبارکه حج را ببینید، آیه ۱۷: ان الذین امنوا و الذین هادوا و الصابئین و النصاری و المجوس و … طبق تقسیمبندی قرآن عدهای مومن اند، عدهای اهل شرک اند، عدهای اهل کتابند. هادو و صائبین و نصارا و مجوس، اینها مجموعه اهل کتاب ند.
اهل کتاب در جامعه اسلامی
به هر حال توی آیه مورد بحث از سوره توبه داریم که با اینها بجنگید. این ها ایمان به خدا و روز جزا ندارند! تعبیر رسوله هم توی این آیه منظور خود پیامبر ماست. اینها آنچه رسول ما تحریم کرده را حرام نمی دانند. و به دین حق هم ایمان ندارند. دین حق هم دین ماست. شاهدش هم چند آیه بعد: هو الذی ارسل رسوله بالهدی و دین الحق… به هر حال اینها یا باید اسلام بیاورند و یا باید جزیه بدهند. و هم صاغرون. حالا این صغار یا برای جزیه دادن است. که جزیه دادن با حالت صاغرانه باشد. یا اینکه به هر حال طوری زندگی کنند که به ظاهر اسلامی و احکام اسلامی تظاهر کنند و این خودش یک حالت صاغرانه دارد. یعنی به هر حال دارند به قوانین ما احترام میگذارند و عمل میکنند. آیه به هر حال نشان میدهد که یک اهل کتاب در ذمه حکومت اسلامی با یک حالت صاغری زندگی میکند و با حالت عزت و افتخار و گردن فرازی نمیتواند و نباید زندگی کند. و نباید شرایطش مثل شرایط زندگی یک مسلمان متدین باشد.
کفر اهل کتاب
بیاورید آیه ۱۰۵ سوره نساء. ان الذین یکفرون بالله و رسله و یریدون ان یفرقوا بین الله و رسله اینها بی تعارف کافرند. اولئک هم الکافرون حقّا اینها کفرهای اعتقادی ست. چون ما در قرآن تعبیر کفر عملی هم داریم. مثلا آیه ۹۷ آل عمران. ومن کفر…اینجا کفر عملیست. اما این اهل کتاب کفر اعتقادی دارند. چون سراغ دین حق نمیآیند. دین حق هم دین ماست. این طوری نیست که ما مثل آنها. آنها هم مثل ما. معلوم نیست ما می ریم بهشت یا اینها می روند بهشت! خب این که نشد اعتقاد. بالاخره دین حق، اسلام است. اینحرف هاهمتحقیر کردن دین است. یعنی این همه پیامبرها آمدند و دین رسیده به اینجا بعد ما این را هم اعتقادی مثل بقیه اعتقادات میدانیم. این خیلی نادرست است. اعتقادات را کم اهمیت جلوه دادن است.
اهل کتاب باید اسلام بیاورند
سوره مائده آیه ۴۷ را ببینید. و لیحکم اهل الانجیل بما انزل الله فیه… و من لم یحکم بما نزل الله …اهل انجیل باید به انجیل عمل کنند. منتها تا کی؟ تا قرآن. و انزلنا…حالا که کتابی نازل شده که مصدق و مهیمن کتابهای قبل است دیگر قرآن ملاک عمل میشود. حتی برای آنها. تازه آن هم مال انجیل واقعی بود. نه این که تقریرات شاگردان حضرت مسیح از دروس ایشان است. بعد از سیصد سال. متیوس و یوحنا و لوقا و … اینها تقریر کردهاند. این اصلاً انجیل نیست. آن و آتیناه الانجیل این نبود. تازه اگر انجیل هم بود تا قرآن رسمیت دارد. تا زمان پیامبر اینها انجیل دستشان بود و تقریرات هم بود. اولین اتفاقات سر تحریف تورات مال همان زمان است. نسخه های اصلی را مخفی کردند. برای همین است که در قرآن داریم: قل فاتو بالتورات فاتلوها ان کنتم صادقین… پس فاحکم بینهم بما انزل الله. توی پیامبر باید بین آنها به قرآن حکم کند نه به انجیل. وقتی قرآن آمده دیگر ملاک، حکم قرآن است.
در آیه ۴۲ پیامبر میتواند اعراض کند از اینها. یعنی روی بگرداند از اینها. معلوم است این اعراض رو گرداندن از آنهاست. و ان تعرض عنهم فلن یضروک شیئا. به هر حال اگر آمدند باید به قرآن بینشان حکم بشود. یعنی به هر حال اینها باید می آمدند و ایمان می آورند. پیامبر نیامده که یهود یهود بمانند، نصارا نصارا بمانند، پیامبر که فقط برای مشرکان که نیامده بودند. برای همه مردم آمده بودند. و اینها باید ایمان بیاورند. و این کاملاً نشان می دهد که این دین دین حق است.
این اعلام های یا ایها الناس قرآن به خاطر این است که قرآن دارد همه مردم را می بیند. دین جهانی یعنی همین.
لکل جعلنا منکم شرعه و منهاجا چه میشود؟
این فقط یک بحث اعتقادی کلی و توصیفیست. به این معنا نیست که مسیحیها بر مسیحیت باقی بمانند. یهودی ها بر یهودیت. پس اگر اینطور هست پیامبر برای چی آمدهاند؟… نه دین یک دین است. مسیر دسترسی فرق میکند. ان الدین عندالله الاسلام. این راههای دسترسی به آن رود اصلی را میگویند شریعه. پس کل مسیر دین یعنی اسلام. آن موقع راههای وصل به آن دین اصلی میشود شریعه. این به این معنا نیست که مسیحی ها بر مسیحیت باقی بمانند و یهودیها بر یهودیت. خب همه روی دین قبلیشان بمانند. پس پیامبر برای چی آمده بودند؟ فقط برای مشرکین عربستان؟
بعدش و لا یدینون دین الحق. برای همین است که این من من بعضیه نیست. من بیانیه است. چون اوتوالکتاب الان اینطوریاند. همه اهل الکتاب این اعتقاد را دارند. و لایدینون دین الحق بیان اوتوا الکتاب است. و این مِن مِن بیانیه است.
بله البته یک سری از اوتوا الکتاب را قرآن معرفی می کند. آل عمران ۱۱۳٫ لیسو سواءً من اهل الکتاب امه قائمه یتلون آیات الله آناء اللیل و هم یسجدون. بله اینها دیگر مسلمان شدند. اینها اهل کتاب واقعی بودند. که قرآن دستشان رسید، مسلمان شدند. یؤمنون بالله و الیوم الآخر. و لو آمن اهل الکتاب لکان خیراً لهم. هم یعنی همین. ایمان آرودن اهل کتاب یعنی همین مسلمان شدنشان. ضمن اینکه خیرا لهم در اینجا افعل تعیین است یعنی باید مسلمان بشوند. نه این که بهتر است مسلمان بشوند.
برخورد شدید قرآن باجریان کفر اهل کتاب
و قالت الیهود عزیر بن الله و قالت النصاری المسیح بن الله. این ها معلوم است در آن زمان هم میگفتند. و خدا هم نسبت کفر میدهد به همین خاطر به آنها. لقد کفر الذین قالوا ان الله هو المسیح بن مریم… روی بحث اعتقادات خدا به قدری حساس است که میگوید خدا بکشد اینها را. انگار خدا خشمگین شده از این جماعت. سر همین ماجرای نسبت دادن فرزند به خدا. قاتلهم الله انی یؤفکون. چون دارند دل مایه اصلی را که توحید است دارند از دست می دهد.
سررشته های سیاسیِ کفرهای اعتقادی
یؤفکون.افک هم که می دانید تهمت های سازمان دهی شده را افک می گویند. ماجرای بت پرستی و شرک کاملا تهمتهای سازمان دهی شده است. مسئله سیاسی است. چون در واقع توحید را به یک ربوبیت شورایی تبدیل میکنند. این تهمتها همین طوری نشر اعتقادات باطل باشد. نه. این توسط احبار و رهبان نشر میشد؛ یعنی دانشمندان جامعه، و کاملاً هم سیاسی بود. افک است. حرکت سازمان دهی شده است. اول شروع میکنند بناتالله را نشر میدهند. برای همین هم قرآن سر ماجراهایی شبیه نسبت دختر دادن به ملائک و آنها را دختر خدا دانستن خیلی شدید میایستد. تلک اذاً قسمه ضیزی.
آیه ۱۰۰ انعام و ۱۶ زخرف را ببینید. و جعلوا له من عباده جزءاً…ام اتخذ و اصفاکم بالبنین… اولا دارید توحید را ضایع میکنید و بعد هم دارید بنات را به خدا نسبت میدهید. این حساسیت که چرا تسمیه الانثی؟ میدانستند دارند چیکار میکنند. فقط بحث اسمگذاری نبود. چون ملائکه که نه زنند و نه مردند. اما روی اعتقادی بود که اینها داشتند که عالم به صورت انفعالی دارد حرکت میکند. چون انث از انفعال میآید. و این نسبت دادن ملائکه به عنوان دختران به خدا نوعی نسبت دادن انفعال به خداست. پس عالم قانون ندارد و قانونش را ما احبار و رهبان هستیم که تعیین میکنیم! این شبیه حرف کفار است دیگر. یضاهئون قول الذین کفروا. شما دقیقاً کافرید. ما باید از سادهانگاری در برخورد با آیات فاصله بگیریم. بعد میبینیم چقدر سیاسی میشود ماجرا. من با همه انتقاداتی که به سوره یوسف داشتم و دارم، اما یک جاها و فضاهایی را خیلی خوب ترسیم کرد. مثلاً همین بحث بتپرستی و ریاست معبد آمون بود. دقیقاً نشان می داد که ماجرا صرف بحث اعتقادی نبود. که فقط یک اعتقاد باطل بتپرستی باشد. ماجرا کاملا به مسائل سیاسی و حکومتی پیوند میخورد. این نشر افکار باطل همینطوری بیدلیل و بیبرنامه نیست. یک ریشهها و اهدافی پشتش هست. به خواستههای بعضی مردم ربط دارد. نباید سادهانگار بود. الان بخواهند شروع کنند باید مثلاً از اعتقاد به ولایت فقیه شروع کنند دیگر. اول بگویند که اصلاً از کجا معلوم که اندیشهای به اسم ولایت فقیه درست باشد که بعد بتوانند جلو بروند. شما ببینید برای همان قتل امام حسین(ع) ش هم باید فتوا درست میکردند و پایه های اعتقادیاش را درست میکردند تا موجه بشود. تا این که چهارهزار نفر بروند غسل کنند برای افزایش ثواب کشتن اباعبدالله!..اینها اراذل و اوباش که نبودند. از بدنه جامعه اسلامی آن زمان بودند که آمدند ابیعبدالله را کشتند به قصد ثواب. چون پایههای اعتقادیشان به باطل توجیه شده بود.
سوره انعام آیه۱۰۰٫ و جعلوا لله شرکاءالجن و خلقهم و خرقوا له بنات و بنین بغیر علم سبحانه و تعالی عما یصفون. آن موقع در همان آیات سوره توبه پرده برداشته میشود به همین ماجرای احبار و رهبان که انّی یؤفکون. تهمت سازماندهی شده. اتّخذوا احبارهم و رهبانهم ارباباً من دونالله و المسیح بن مریم. البته این واو اینجا خیل ظریف فاصله انداخته میان احبار و رهبان و مسیح. اینها را رب قرار میدادند یعنی چی؟ یعنی حرفشان را گوش میکردند. نه اینکه عبادت ظاهری میکردند اینها را. وقتی میگویند ربوبیت یعنی شما مدیریت کسی را قبول میکنی. عبودیت هم ناظر به همین است. اتخاذ عبودیت یعنی ربوبیت. وقتی میفرماید: لا تعبدو الشیطان. نه اینکه کسانی شیطان را عبادت میکردند. نه این سابقه نداشته. یعنی به حرف شیطان گوش ندهید. مدیریتش را نپذیرید. لذا اینجا هم داریم اتخذوا… ارباباً… و ما امروا الا لیعبدوا الله. وصل ریشه ربوبیت به عبودیت.
روایتی امام صادق در ج ۲ کافی دارند: بنی امیه مردم را آزاد گذاشته بودند که مردم بروند تعلیم ایمان ببینند. ولی در تعلیم شرک دست مردم را آزاد نمیگذاشتند. برای اینکه وقتی تحمیل کردند مدیریت بنیامیه را نفهمند این خدِ شرک است. لذا اینها هی میگفتند ایمان چیست ولی نمیگفتند شرک چیست. شما وقتی مدیریت غیر خدا را قبول میکنید این خودِ شرک است. این ها که میگویند ولایت فقیه نباشد، هر مدیریت دیگری غیر ولایت فقیه باشد خودِ شرک است.
روایتی در ذیل همین آیه هست. در ج۱ کافی از امام صادق. ابی بصیر معنای همین اتخذوا احبارهم و رهبانهم اربابا را از حضرت صادق(ع) سؤال میکنند. حضرت پاسخ میدهند: اینها نمیگفتند ما را عبادت کنید، جون کسی هم اطاعت نمیکرد. و لکن حلال و حرام را عوض کردند. و در واقع آنها من حیث لا یشعرون داشتند آنها را عبودیت میکردند. یعنی همین مدیریت اینها را پذیرفته بودند. عنایت دارید؟ عبودیت جز این نیست که مدیریت کسی را بپذیری. لذا اینکه ما مثلاً مدیریت حضرت رسول را قبول داریم، چون ایشان من الله اند نه من دون الله. خود حضرت امیر (ع) میفرمایند: انا عبد من عبید محمد(ص). من عبد پیغمبرم. این هم عبودیت است. این من دون الله و مع الله نیست. من الله است. با حفظ توحید است.
روایت دیگری هم داریم ذیل این آیه در بحار ج ۹٫ میفرمایند: تفاوت هست بین مسیح و احبار و رهبان. نسبت شان با مسیح، ولد بودن مسیح بود و لذا همان تئوری فاصله انداختن برای مدیریت خدا بود. ولی بحث احبار و رهبان این بود که آنها اطاعت میکردند از احبار و رهبان و قبولشان داشتند. حلال و حرامی که احبار و رهبان میگفتند را قبول میکردند.
آن موقع ما در چند آیه بعد داریم که بحث احبار و رهبان برمیگردد به لیأکلون اموال النّاس بالباطل. به خوردن مال مردم و پشتوانه های قوی تر اقتصادی برای مدیریت.