تفسیر سوره مائده - جلسه ۱۲

مجموعه تفسیر سوره مائده از حاج آقا قاسمیان

پنجشنبه، 19 اسفند 1389

88 دقیقه

یَأَیهُّا الَّذِینَ ءَامَنُواْ إِذَا قُمْتُمْ إِلىَ الصَّلَوةِ فَاغْسِلُواْ وُجُوهَکُمْ وَ أَیْدِیَکُمْ إِلىَ الْمَرَافِقِ وَ امْسَحُواْ بِرُءُوسِکُمْ وَ أَرْجُلَکُمْ إِلىَ الْکَعْبَینْ‏ِ وَ إِن کُنتُمْ جُنُبًا فَاطَّهَّرُواْ وَ إِن کُنتُم مَّرْضىَ أَوْ عَلىَ‏ سَفَرٍ أَوْ جَاءَ أَحَدٌ مِّنکُم مِّنَ الْغَائطِ أَوْ لَامَسْتُمُ النِّسَاءَ فَلَمْ تجَدُواْ مَاءً فَتَیَمَّمُواْ صَعِیدًا طَیِّبًا فَامْسَحُواْ بِوُجُوهِکُمْ وَ أَیْدِیکُم مِّنْهُ مَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیَجْعَلَ عَلَیْکُم مِّنْ حَرَجٍ وَ لَکِن یُرِیدُ لِیُطَهِّرَکُمْ وَ لِیُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکُمْ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ(۶) وَ اذْکُرُواْ نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ مِیثَاقَهُ الَّذِى وَاثَقَکُم بِهِ إِذْ قُلْتُمْ سَمِعْنَا وَ أَطَعْنَا وَ اتَّقُواْ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ عَلِیمُ بِذَاتِ الصُّدُورِ(۷)

آیه 6

انس با قرآن

سال نو را به شما تبریک می گویم. امیدوارم سالی پر خیر و برکت و سرشار از هدایت برای شما باشد. در قرآن آمده است که إِنَّ هذِهِ تَذْکِرَةٌ فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلى‏ رَبِّهِ سَبیلاً (مزمل۱۹) این قرآن مایه تذکّر است، اگر کسی بخواهد راهی به سمت خدا باز کند. راه آن قرآن است و راه های دیگر به سمت خدا مسدود است ( به سمت چیزهای دیگر باز است). راه به سوی خدا یکی همین قرآن است و دیگری؛ قُلْ ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ إِلاَّ مَنْ شاءَ أَنْ یَتَّخِذَ إِلى‏ رَبِّهِ سَبیلاً (۵۷فرقان) می گوید اجر نمی خواهیم از کسی مگر آن کس که بخواهد راهی به سوی خدا باز کند که این اجر هم مودّت فی القربی است. هر کس هر مقدار که می خواهد خودش را به خدا نزدیک کند پس باید که فأقروا ما تیسّر من القرآن؛ قرآن زیاد بخواند – ترجمه قرآن هم نه بلکه قرآن – خاصیت هایی در قرآن هست که باورنکردنی است. إن شاء الله خدا ما را در این دنیا و آن دنیا با قرآن و اهل بیت محشور بگرداند.

تفاوت در وضوی مسلمانان

در آیه ی وضو که یکی از اختلافات ما با اهل تسنن است – که عجیب هم هست، کسانی که آب دست پیغمبر را تبرک بر می داشتند مگر وضوی پیغمبر را نمی دیدند؟ – اینکه چرا کار به اینجا رسیده است را یک مقدار جلسه ی قبل صحبت کردیم، این جلسه هم مقداری توضیح می دهم. أَیْدِیَکُمْ إِلىَ الْمَرَافِقِ را برخی از بزرگان علمای اهل تسنن هم می گویند که می توان از بالا به پایین هم شست ولی فرض افضل آنست که از پایین به بالا بشویند. حال آنکه بحث این بود که برداشت عرفی هم این است، بروید دکتر و بگوید این پماد را تا آرنج بزن، از سر تا آرنج که نمی زنی چون این بیان محدوده است. اینجا هم می گوید که تا آرنج بشوی، جهت اش عرض شد که به دلیل تفاوت در معانی ید در احکام است. جهت شستن هم در آیه ذکر نشده است و این را باید به نصوص دینی مراجعه کرد تا فهمید. همین بحث سر أَرْجُلَکُمْ إِلىَ الْکَعْبَینْ‏ِ هم هست؛ یک بار می گویند پا در سجده باید روی زمین باشد که بحث مواضع سجده است، یک جا بحث قطع پای دزد است که تا پاشنه است و اینجا هم دارد محدوده را مشخص می کند و می گوید منظور از پا تا کعبین است. گفتم که نظر آقای خامنه ای به نظر قرآن نزدیک تر به نظر می آید زیرا نگفته است کعاب، آنجا دارد تا مرافق و اینجا می گوید تا کعبین یعنی جایی که دو تا کعب برخورد می کنند و این به ناحیه ی قوزک بیشتر می خورد تا برآمدگی روی پا. یکی از اختلافات جدی ما با اهل تسنن در بحث مسح وضو است. داریم وَ امْسَحُواْ بِرُءُوسِکُمْ وَ أَرْجُلَکُمْ إِلىَ الْکَعْبَینْ‏ِ این که دیگر عطف به رئوس است و باید مسح شود. اینها که می شویند طبق چه دلیلی است؟ آدم گاهی عالم هم باشد نمی تواند از تعصب دست بردارد. من اخیرا به تفسیر کشّاف زمخشری مراجعه کردم ببینم چه گفته – فخر رازی هم بسیاری از لطایف قرآنی را از تفسیر کشّاف برداشت کرده و واقعا آدم عالمی است – می گوید أرجلکم عطف به وجوهکم است و فعلش فَاغْسِلُواْ است. دلیل این فاصله را می گوید که خدا برای اینکه اسراف نکند! این را به جای وجوهکم به رئوسکم عطف کرده است! یعنی فعل اصلیش فَاغْسِلُواْ است ولی خدا چون می خواهد این معنا را اشراب کند که آب اسراف نکنید، آن را اینجا آورده است! آدم تعجب می کند که یک عالِم اینگونه حرف بزند. می بینید که آدم وقتی پایش را توی یک کفش می کند، دیگر ول کن نیست! حاضر است قرآن را به بدترین شکل ممکن تفسیر بکند، برای اینکه شستن پا را توجیه کند. همین است که اگر ما بخواهیم مطلبی را توجیه کنیم، حاضریم از همه ی قواعد علمی عدول کنیم. ما نمی توانیم بحث های فقهی را اینطور دنبال کنیم که مثلا این حُکم چقدر به نظافت و یا صرفه جویی نزدیک تر است. من مکرر شنیدم که برخی می گویند کاری که اهل تسنن می کنند که به طهارت نزدیک تر است و بهتر است که؟! اگر اینطور است که آدم برود دوش بگیرد! در ثانی ما مسائل زیادی را در این عالم نمی دانیم و نمی فهمیم، این هم رویش! مثلا طهارت های ظاهری که خاک ایجاد می کند چگونه است؟ یا این طهارت هایی که می خواهند برای ما صرف طهارت ظاهری است؟ وقتی روایات را نگاه می کنی مشخص است که با این طهارت ها می خواهند آن طهارت باطنی را به وجود بیاورند. مثلا می گوید اگر کسی دروغ بگوید یا حرف بیهوده بزند، وضویش باطل می شود (یعنی حقیقت وضو باطل می شود نه از لحاظ فقهی). کسانی که دائم الوضو هستند می فهمند که وقتی حرف بیهوده می زنند همان حالتی برایشان ایجاد می شود که انگار به دستشویی رفته باشند یعنی می فهمند که وضو دارند یا نه، یعنی این کارها یک قذارت معنوی ایجاد می کند.

معنای آب و طهارت در قرآن

مسئله ی آب را باید در قرآن دنبال کنید تا ببینید که نسبت آب و طهارت چگونه آمده است که من دو نمونه را برایتان می خوانم. یعنی رحمت الهی وقتی که می خواهد صورت مادی به خودش بگیرد، می شود آب! ما الان اینقدر که آب زیاد است به لطافت آب دقت نمی کنیم. آب تمثلی از رحمت الهی در این عالم زمینی است.آیه ی ۴۸ فرقان و ۵۷ أعراف را بیاورید ( اینها آیاتی است که خود ائمه در بحث آب خیلی به آن استشهاد کرده اند): وَ هُوَ الَّذِى أَرْسَلَ الرِّیَاحَ بُشْرَا بَینْ‏َ یَدَىْ رَحْمَتِهِ وَ أَنزَلْنَا مِنَ السَّمَاءِ مَاءً طَهُورًا( فرقان۴۸) او کسی است که باد را پیشاپیش و بشارت دهنده ای از رحمتش می فرستد، برخی این را ترجمه می کنند پیشاپیش بارانش! خوب اگر می خواست خودش اینگونه می گفت. خدا بَینْ‏َ یَدَىْ رَحْمَتِهِ پیشاپیش رحمتش، باد را می فرستد. وقتی می آید، می گوید وَ أَنزَلْنَا مِنَ السَّمَاءِ مَاءً طَهُورًا ما از آسمان آب پاکیزه و پاک کننده نازل کردیم و مشخص می شود که این آب نماینده ی رحمت الهی در زمین است. ادامه اش را هم ببینید که می گوید لِّنُحْىَ بِهِ بَلْدَةً مَّیْتًا تا ما سرزمین های مرده را با آن احیا کنیم. شما هر چقدر خاک داشته باشید ولی آب نباشد، هیچی ندارید ولی اگر سنگ هم داشته باشید، از دل آنها هم گیاه بیرون می زند. وَ نُسْقِیَهُ مِمَّا خَلَقْنَا أَنْعَمًا وَ أَنَاسىِ‏َّ کَثِیرًا(۴۹) تا اسقا کنیم و بچشانیم از آنچه که از حیوانات و انسانها خلق کرده ایم. بعد ائمه می گویند که مومن آب خالص است. اینکه داریم : قُلْ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ ماؤُکُمْ غَوْراً فَمَنْ یَأْتیکُمْ بِماءٍ مَعینٍ (۳۰ملک) اگر آبتان فرو رود، چه کسی به شما ماء معین می دهد؟ این در زمان اهل بیت به امام زمان تطبیق شده است. زیرا که او نماینده ی رحمت واسعه ی الهی است، او ماء معین است. این آب که تمثّل رحمت الهی است، زمین مرده را زنده می کند و اگر به زمینه ی لجنی بریزد آن را بدبو می کند. همین است که وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنینَ وَ لا یَزیدُ الظَّالِمینَ إِلاَّ خَساراً (أسراء۸۲) یا دارد إِلاَّ نفورا یا إِلاَّ فرارا . یعنی رحمت الهی در زمین های لجنی آن ها را متعفّن می کند. در بحار جلد ۷۷ صفحه ی ۳۴۰، حضرت می فرمایند که: هنگامی که اراده ی طهارت و وضو کردی، آب را جلو بیاور همانگونه که به سمت رحمت الهی تمایل داری. همان گونه که رحمت خدا ذنوب عباد را پاک می کند، نجاسات ظاهری را هم آب پاک می کند. و خدا فرمود: وَ هُوَ الَّذی أَرْسَلَ الرِّیاحَ بُشْراً بَیْنَ یَدَیْ رَحْمَتِهِ وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً طَهُوراً (۴۸فرقان) و خدا فرمود: وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ کُلَّ شَیْ‏ءٍ حَیٍّ أَ فَلا یُؤْمِنُونَ (۳۰ أنبیاء) هر چیز زنده ای را ما از آب خلق کردیم، معلوم است که این آب H2O نیست و ربطی به شرکت آب و فاضلاب ندارد. بعد این بحث را می کنند که می خواهی چهره ات را بشویی باید اینگونه بشویی که من می خواهم صورتم جاهایی را که نگاه کرده و به سمت و سویی که بوده پاک کنم، دستم خطاهایی که کرده را پاک کنم. پایم اگر جای بدی رفته می خواهم آن را پاک کنم و با این وجه می خواهم به سوی توی خدا بیایم. بعد می گویند اگر حرمت و احترام وضو اینگونه محفوظ بماند، به سرعت چشمه ی فواید وضو گرفتن برای تو منفجر می شود؛ یعنی می فهمی که چرا وضو می گیرند و چرا با آب می گیرند و خواص آن چیست. سپس می گویند که با خلق الله با آب برخورد کن – که چگونه با همه چیز قاطی می شود – آب همه جا می رود و فوایدش را به همه جا می رساند. سپس می فرمایند که مثل مومن خالص مانند مثل ماء می ماند. اگر مفهوم آب را بفهمی، علاوه بر معانی ظاهری معانی بسیار دیگری را در باطن درک خواهی کرد. وَ هُوَ الَّذِى یُرْسِلُ الرِّیَاحَ بُشْرَا بَینْ‏َ یَدَىْ رَحْمَتِهِ حَتىَّ إِذَا أَقَلَّتْ سَحَابًا ثِقَالًا سُقْنَاهُ لِبَلَدٍ مَّیِّتٍ فَأَنزَلْنَا بِهِ الْمَاءَ فَأَخْرَجْنَا بِهِ مِن کلُ‏ِّ الثَّمَرَاتِ کَذَالِکَ نخُرِجُ الْمَوْتىَ‏ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ(۵۷ أعراف) اوست کسی که بادها را به عنوان بشارت دهنده پیشاپیش باران خود می فرستند حَتىَّ إِذَا أَقَلَّتْ سَحَابًا ثِقَالًا وقتی که بار این ابرها سنگین شد – معمولا بادهای تند و سهمگین می توانند این ابرهای پر بار و سنگین را می توانند جابجا کنند، ما نمی دانیم خدا چگونه مدیریت می کند؛ گاهی باید کسی بمیرد تا اتفاقاتی بیفتد. مثلا در داستان خضر که داستان عجیبی است، غلام را می کشد و بعد می گوید که این بچه باید برود تا بچه ی دختری بیاید که از نسلش ۷۰ نبی بیاید، اینها در فهم ما معلوم نیست. سُقْنَاهُ لِبَلَدٍ مَّیِّتٍ آن را به این سرزمین مرده بچشانیم فَأَنزَلْنَا بِهِ الْمَاءَ فَأَخْرَجْنَا بِهِ مِن کلُ‏ِّ الثَّمَرَاتِ بعد شما بحث ثمرات را در قرآن نگاه کنید، مطالب زیادی به دست می آید ما مرده ها را همین گونه زنده می کنیم، مرده ها که با باران از خاک رشد نمی کنند؟! پس معلوم است دارد چیز دیگری را در این معنا می رساند. بعدش می گوید وَ الْبَلَدُ الطَّیِّبُ یخَرُجُ نَبَاتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ ببینید در لطافت طبع باران هیچ شکی نیست – از طرف خدا یک رحمت الهی می آید، اگر بلد، بلد طیبی باشد آنگاه شکوفا می شود وَ الَّذِى خَبُثَ لَا یخَرُجُ إِلَّا نَکِدًا زمینی هم که زمین بدی باشد، نتیجه ی پست و بی ارزش می دهد کَذَالِکَ نُصَرِّفُ الاَیَاتِ لِقَوْمٍ یَشْکُرُونَ(۵۸) پس اگر بحث های آب را در قرآن ببینید، مشخص می شود که چرا طهارت با آب صورت می گیرد. ما ذهنمان کوچکتر از این است که خودمان بخواهیم دلایل را تحلیل کنیم بلکه از کُدهای ائمه و قرآن در این مفاهیم کمک می گیریم.

مسح بر چکمه

یک نکته ی دیگر در سوره ی مبارکه ی مائده، به عنوان بحث فرعی، درباره ی مسح کردن بر روی چکمه (خُفَّین) است. اهل تسنن این را قبول دارند و صحیح می دانند. در آیه مشخص است که وَ امْسَحُواْ بِرُءُوسِکُمْ وَ أَرْجُلَکُمْ مسح بر پا است ولی اینکه چرا مسح بر چکمه را مجاز می دانند؟ امیرالمومنین به عنوان مومنی در میان مومنین خیلی به این مسأله اعتراض داشتند؛ روایت داریم که کسی مسح بر چکمه کرده و رفته نماز بخواند و حضرت پایش را روی گردن طرف گذاشته و گفته چرا بدون طهارت نماز می خوانی؟ طرف گفته خب مسح بر چکمه کردم، خلیفه ی دوم گفته! با هم رفتند پیش خلیفه ی دوم و از او پرسیده که چرا این را گفته ای؟ دومی گفته روایت از پیغمبر شنیده ام که این کار را می کرده اند. حضرت پرسیدند که قبل از سوره ی مائده بوده یا قبل آن؟ پاسخ داده نمی دانم! خب نمی دونی چرا حرف می زنی. یعنی حضرت علی به عنوان یک مومن صاحب وجهه اعتراض می کردند، احتجاج می کردند و استدلال می کردند. اما همین حضرت پس از رسیدن به حکومت این را عوض نمی کند و تصریح هم می کند که من دست به اینها نمی زنم. این چه تحلیل دارد؟ این را می خواهم به عنوان یک بحث فرعی مطرح کنم. خیلی وقت ها ما می گوییم که این شامل مسامحه شده است. جواب اینها این است که شرایط حضرت متفاوت است؛ به عنوان یک مومن باید اعتراض، احتجاج و استدلال کند ولی به عنوان حاکم اسلامی اگر بگوید مسح بر خُفّین نکنید فریاد بلند می شود که: غُیِّرَت سنه عمر! به خاطر یک دستمال قیصریه را به آتش نمی کشد. اصل حفظ نظام اسلامی از مسح بر خُفّین واجب تر است. خود حضرت تصریح می کند – روایتش را می خوانم – اگر من بخواهم اینها را درست کنم نمی شود. الان در لشکر جمل من، گفته ام ما نماز مستحبی را به جماعت نمی خواندیم و دارد شورش می شود! من با این بدعت ها مبارزه نمی کنم.

اصل؛ حفظ نظام اسلامی

ما از حضرت امیر چه تصویری داریم؟ یک آدم شدیدا فاندامنتالیسم که برگشته و می خواهد همه چیز را عوض کند و همه ی انحرافات را می خواهد برگرداند ولو اینکه مملکت را به باد دهد! برخی از فرمانده لشکر های او جور دیگری وضو می گرفتند! واقعا ما چه تصوری درباره ی زمان حضرت علی داریم؟ برخی از همین هایی که الان دارند به آقا ایراد می گیرند که چرا اینجا و آنجا موضع نمی گیرد، چون فکر می کنند که آقا یک صندوقچه دارند که هر وقت بخواهند دست می کنند تویش و ۴ تا مالک اشتر از توش درمیاد و یکیشون را انتخاب می کنند! شما ببینید یکی از یاران حضرت مالک است که خب یکی! دیگری کُمیل است که آدم خوبی است ولی ظاهرا فقط به درد دعای کمیل می خورد زیرا در محل حکومتش حسابی گند می زند! یکی هم ابن عباس است که آدم بدی نیست که او را مسئول استانداری بصره – که در حد یک کشور پهناور بوده – گذاشته اند و حکمش را تنفیذ کرده اند، اونم رفته معاون اولش را گذاشته زیاد ابن ابی، که می گشتی بدتر از این آدم در کل شبه جزیره نمی شد پیدا کرد، ابن عباس هم این را تنفیذ کرده و می بینید که در نهج البلاغه چقدر نامه به این زیاد ابن ابی هست! اگر می خواستند تغییر دهند می بایست ابن عباس تغییر کند که نمی شد این همه تغییر داد. مگر حضرت چند تا مالک اشتر دارند؟ ما یک عده مان تند می رویم، یک عده کند می رویم، یک عده اصلا نمی رویم، یک عده مان بر می گردیم، یک عده غُر می زنیم، یک عده أنا رجل هستیم برای خودمان و …. که آقا هی باید بگویند أین عمار. در همان أین عمارهای حضرت امیر آدم غصه اش می شود که بعد حضرت آقا هم برگردند این را بگویند. حضرت می گفتند أین عمار؟ و أین ابن التّیهان؟ و أین ذو الشّهادتین؟ و أین نُظَراوهم ؟ و سپس های های گریه کردند. اگر رهبر بخواهد به همه چیز دست بزند و به همه چیز اعتراض کند، مملکت به هم می ریزد. حضرت علی یک به یک همه ی موارد را می شمارد ولی دست نزد. مثلا فدک را آنها غصب کردند و مدتی دستشان بود، ولی چرا حضرت علی آن را در زمان حکومت خودشان برنگرداند؟ چون نمی توانست، اگر این کار را می کرد شورش می شد. می گفت نماز مستحبی را اینگونه نخوانید، در لشکر خودشان داشت شورش می شد!

سوال: حضرت یک پله بالاتر هم می روند، قاتلان عثمان را که برخی می خواهند ایشان محاکمه کند، می فرمایند اگر بخواهم این کار را بکنم برخی از شما موافقید و برخی مخالفید. این مرز تا کجاست؟

برای همین است که ما امام لازم داریم که زمان را تشخیص بدهد و عمل کند، اصلی و فرعی کند و او فصل الخطاب حرف باشد. ببینید هر یک از ما یک تشخیص جدا می دهیم، آقا هم یک تشخیص می دهد. اینکه ایشان حفظ نظام کنند و جلوی چه بدعت هایی بایستند، تشخیصش با ایشان است. امیر المومنین جلوی سیاست های غلط اقتصادی و تقسیم ناعادلانه ی بیت المال ایستاد ولی روبروی برخی بدعت ها نایستاد. یعنی اینگونه نیست که حفظ نظام به هر قیمتی باشد و توجیه گر هر کاری شود. اگر اینطور بود که در شورای عُمر بیعت می کرد و می پذیرفت که به سیره ی شیخین عمل کند ولی ایشان نپذیرفت. می خواهم اجمالا نفی کلّیت کنم؛ اینکه ماها فکر می کنیم باید در برابر همه ی اشکالات بایستد و هر کسی را که اشکال دارد بردارد. شما ببینید کُمیل یک گندی زده به حکومت، اون نامه ی تند را می نویسد ولی بَرَش هم نمی دارد. خوب اگر بَر دارد چه کسی را بگذارد؟ انگار یک صندوقچه ی آدم های در حدّ مالک اشتر دارد!

روایات را در بستر تاریخی ببینید

خطبه ای در نهج البلاغه است که می فرمایند و لو أن الباطل خلص مزاجه … در ادامه اش اینها را دارد؛ می فرمایند: وُلات قبل از من اعمالی انجام داده اند بر خلاف رسول الله، این کار را هم عمدا انجام داده اند، ناقض عهد او تغییر دهنده ی سنّت او، اگر بخواهم این ها را سر جایش برگردانم، لَتفَرّقَ عنّی جُندی! لشکرم پراکنده می شود حتی أبقی وحدی و تنها می مانم أو قلیل مِن شیعتی و قلیلی از شیعه ام هم باقی می ماند. بعد شروع می کنند، موارد مختلفی از بدعت چون فدک و مسح علی الخُفّین و … را در چند صفحه بر می شمارند و در آخر می گویند اگر می خواستم با اینها برخورد کنم؛ إذًا لَتفرّقوا عنّی از من پراکنده می شوند. والله من گفتم که لیله التراویح را در ماه رمضان نخوانید، گفتم نوافل را به جماعت نخوانید؛ در لشکر خودم ندا بلند شد که غُیّرت سنه عُمر! من می ترسم که در لشکر خودم انقلاب شود. می بینیم که امیرالمومنین در زمان خودش یک برخوردی می کند، وقتی خودش حاکم می شود یک برخورد دیگری می کند، امام باقر در زمان تقیه برخورد دیگری دارند، کار دست امام رضا می رسد و یک قدرتی به دست می آید و یک حاکمیت شیعه ی امام کُش پیدا می شود – مأمون و اینها شیعه ی امام کُش اند چون در قالب رسمی شیعه اند – و ایشان در آنجا مسح علی الخُفّین را کلّا تحریم می کنند. برای همین است که روایات باید وجه تاریخی اش بحث شود؛ اینطور نیست که فرق نکند کدام یک از امامان این حرف را زده است؛ مهم است زیرا هر یک در زمان خودشان ویژگی داشتند که در آن بستر این سخنان را گفته اند. این هم حکایت مسح علی الخُفّین که یکی از نکات اختلاف است؛ ظاهرا پیغمبر این کار را قبل از سوره ی مائده انجام داده اند و این هم به دلیل تغییراتی بوده که در احکام رخ داده است و چون مائده در ۲ یا ۳ ماه قبل از وفات پیغمبر نازل شده است به عنوان آخرین سوره، پس مائده حاکم بر اعمال پیش از خودش است.

قیدهای غالبی در این آیه

نگویید چرا اینقدر بر روی آیه ی وضو توقف کرده ایم، بارها گفتم که اینها را می گوییم چون در قرآن است، به هر جیزی آنقدر که قرآن اولویت داده است اولویت بدهید. اگر بحث فقهی کرد ببینید بحث چیست، اگر بحث کلامی کرد هم همینطور. نگویید من می خواهم قرآن چه بحثی بکند، زیرا بدین معنی است که اولویت هایتان دست خودتان است، اگر بحث فقهی می کند آنقدری را که ما می فهمیم برای ما هم است – نه آن دقت های زیاد فقها. نکته ی دیگری است در این آیه: شما از این بخش میانی آیه یک مقداری تعجب نمی کنید؟ وَ إِن کُنتُم مَّرْضىَ أَوْ عَلىَ‏ سَفَرٍ أَوْ جَاءَ أَحَدٌ مِّنکُم مِّنَ الْغَائطِ أَوْ لَامَسْتُمُ النِّسَاءَ فَلَمْ تجَدُواْ مَاءً فَتَیَمَّمُواْ صَعِیدًا طَیِّبًا اینکه با أو آمده که اگر در سفر بودید؛ یعنی در صفر باید تیمم کنیم؟ اینگونه است؟ اینقدرش معلوم است که اگر مریض بودیم و آب نیافتیم، سفر بودیم و آب نیافتیم، نیاز به طهارت داشتیم و آب نیافتیم، نیاز به غسل بود و آب نیافتیم باید تیمم کنیم. اینکه مریض بودیم و آب نیافتیم تیمم می کنیم نه اینکه چون ضرر دارد در مورد سفر هم به دلیل آب نیافتن است. اینها قید غالبی است؛ یعنی غالبا در سفر موضوع این آب نیافتن است که موجب تیمم می شود. نمونه دارد در قرآن؟ بله،گاهی وقتها است که خود بیماری موضوع حکم است. مثلا در ماه رمضان می گوید که فَمَنْ کانَ مِنْکُمْ مَریضاً أَوْ عَلى‏ سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِنْ أَیَّامٍ أُخَرَ اگر مریض بودید روزهای دیگر روزه بگیرید، اینجا مریض بودن موضوعیت دارد ولی در آیه ی مائده مریض بودن موضوع نیست بلکه قیدهای غالبی است، اصل موضوع فَلَمْ تجَدُواْ مَاءً است. نمونه اش در سوره ی مبارکه ی بقره، آیه ی ۲۸۳: در آیه قبل که بلندترین آیه است، آورده شده که شما دِین هایتان را بنویسید. بعد این آیه را الان چگونه می فهمید وَ إِن کُنتُمْ عَلىَ‏ سَفَرٍ وَ لَمْ تَجِدُواْ کاَتِبًا فَرِهَانٌ مَّقْبُوضَةٌ اگر در سفر بودید و کاتبی نیافتید، وثیقه بگیرید بجای نوشتن. الان اینجا سفر موضوعیت ندارد و قید غالبی است. پس تمام موضوع عدم وجود کاتب است. قیدهای غالبی اصلا کارش این است که بگوید غالبا در چه وضعیت هایی رخ می دهد. در سوره ی مائده قید غالبی بودن صفر مشخص شد ولی اینکه چرا مریض بودن قید غالبی باشد؟ وَ إِن کُنتُم مَّرْضىَ أَوْ عَلىَ‏ سَفَرٍ أَوْ جَاءَ أَحَدٌ مِّنکُم مِّنَ الْغَائطِ أَوْ لَامَسْتُمُ النِّسَاءَ فَلَمْ تجَدُواْ مَاءً اگر مریض بودید یا در سفر بودید و احتیاج به غسل و وضو پیدا کردید و آب نیافتید. یعنی اینجا أو معنای واو را دارد. اگر در سفر نباشد، باید برای خودش آب تهیه کند. مَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیَجْعَلَ عَلَیْکُم مِّنْ حَرَجٍ وَ لَکِن یُرِیدُ لِیُطَهِّرَکُمْ این فقط به بخش آخر تیمم نمی خورد بلکه به همه ی آیه مربوط است. یعنی خدا نمی خواهد با این دستورات طهارت، ایجاد حَرَج برای شما نیست. به قضیه این گونه نگاه نکنید؛ بلکه می خواهد شما را پاک کند، چه با وضو و چه با تیمم که خاک مالی است.

معنای دیگری از حَرَج در ادبیات قرآن

در بحث حَرَج یک ادبیات دیگری هم در قرآن وجود دارد که در اینجا تیترش باز می کنم تا جلسه ی بعد. سوره ی مبارکه ی حج را بیاورید دو آیه آخر که آیاتی کلیدی اند و اهل بیت هم خیلی روی آنها مانور داده اند : یَأَیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُواْ ارْکَعُواْ وَ اسْجُدُواْ وَ اعْبُدُواْ رَبَّکُمْ وَ افْعَلُواْ الْخَیرَْ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ (۷۷) ای کسانی که ایمان آورده اید، رکوع کنید و سجده کنید و خدا را عبادت کنید، و کار خیر انجام دهید باشد که به فلاح برسید. وَ جَاهِدُواْ فىِ اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ در راه خدا به تمامی آنچه که حق جهاد اوست – به توان خودت نگاه نکن – جهاد کنید (خیلی دستور سختی است، این همان چیزی است که یک بار روایتش را برای شما خواندم؛ زمانی که به امام صادق (ع) می گویند که کاش این مُلک بنی عباس دست شما بود و ما هم در کنار شما بودیم، امام تقریبا می گویند بشین جوجه! فعلا برو حالت رو بکن! اینها دست ما بود، نبود مگر سیاسه الّیل و سیاحه النّهار باید شب تا صبح می نشستیم برنامه ریزی می کردیم و صبح تا شب عمل می کردیم. اگر با ما بودید که پدرتان درآمده بود! تصور خیلی از ما هم درباره ی امام زمان همین است که إن شاء الله بیایند و همه را لت و پار کنند و ما هم یک حالی ببریم! ما هم که هستیم! اینگونه نیست، بلکه باید همه ی توانهای ایمانی و علمی و بدنی را بسیج کرد و برای ظهور آماده کرد) هُوَ اجْتَبَئکُمْ او شما را برگزیده است وَ مَا جَعَلَ عَلَیْکمُ‏ْ فىِ الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ او در دین برای شما حَرَج قرار نداده است، این در اینجا یعنی چه؟ آیا اینجا ترخیص است یا چیز دیگری است؟ یا برعکس است، یعنی حالا خیلی هم به خودت فشار نیار! منظورم اینقدر هم نیست که حَرَج بر خودت بگذاری. مِّلَّةَ أَبِیکُمْ إِبْرَاهِیمَ به همان روش پدرتان ابراهیم هُوَ سَمَّئکُمُ الْمُسْلِمِینَ مِن قَبْلُ وَ فىِ هَاذَا خدا شما را از قبل مسلمان نامید، در قرآن و در کتب دیگر. تا چه اتفاقی بیفتد؟ لِیَکُونَ الرَّسُولُ شَهِیدًا عَلَیْکمُ‏ْ وَ تَکُونُواْ شهُدَاءَ عَلىَ النَّاسِ رسول شاهد بر اعمال شماست و شما شاهد بر اعمال مردم شوید، یعنی تا این پایه بالا بیایید فَأَقِیمُواْ الصَّلَوةَ وَ ءَاتُواْ الزَّکَوةَ وَ اعْتَصِمُواْ بِاللَّهِ هُوَ مَوْلَئکمُ‏ْ فَنِعْمَ الْمَوْلىَ‏ وَ نِعْمَ النَّصِیرُ(۷۸) این با آیات تغییر قبله تقارن دارد. وَ کَذلِکَ جَعَلْناکُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَکُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ وَ یَکُونَ الرَّسُولُ عَلَیْکُمْ شَهیداً ( بقره۱۴۳) اینجا هم این بحث هست که این وسط بودن ما چیست؟ برخی گفته اند که ما وسطیم که یهودیت خیلی سخته و مسیحیت خیلی ساده است، ما وسطیم! آخر آیه کجا این را می رساند؟ آیه تصریح دارد که این وسطیت در شهادت بر اعمال است. اینجا یک بحثی وجود دارد که بر اساس آن معنای دیگری از حَرَج بدست می آید. شما روایات کتاب الحجه را بخوانید درباره ی شهادت بر اعمال؛ ائمه نظرشان این است که امّتی که امّت وسط قرار گرفته اند، ائمه هستند. وَ یَوْمَ نَبْعَثُ فی‏ کُلِّ أُمَّةٍ شَهیداً عَلَیْهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ جِئْنا بِکَ شَهیداً عَلى‏ هؤُلاءِ ( نحل۸۹) هر امّتی شاهدی دارد و پیامبر هم شاهد بر این شهدا است. روایت هم بیاوریم، بحث مشخص می شود. مثلا در اینجا که می گوید هُوَ اجْتَبَئکُمْ می گویند که مجتبی ما اهل بیتیم. یا بحث شهادت و شاهد که در قرآن عجیب است؛ أَ فَمَنْ کانَ عَلى‏ بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَ یَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ (۱۷ هود) پیامبر دارد بر بیّنه حرکت می کند و یک شاهدی از جانب او دارد او را دنبال می کند. باز آیه پایانی سوره ی رعد دارد: وَ یَقُولُ الَّذِینَ کَفَرُواْ لَسْتَ مُرْسَلًا قُلْ کَفَى‏ بِاللَّهِ شَهِیدَا بَیْنىِ وَ بَیْنَکُمْ وَ مَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْکِتَابِ(۴۳رعد) او شهادت بر رسالت می دهد، کسی که علم کتاب نزد اوست. اینها را که بیاورید می بینید که از بحث شهادت، وسطیت و کسانی که علم کتاب نزدشان است مطالب دیگری هم باز می شود و آن وقت حَرَج هم معنای دیگری می یابد.