تفسیر سوره مائده - جلسه ۱۱

مجموعه تفسیر سوره مائده از حاج آقا قاسمیان

جمعه، 13 اسفند 1389

108 دقیقه

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم
یَأَیهُّا الَّذِینَ ءَامَنُواْ إِذَا قُمْتُمْ إِلىَ الصَّلَوةِ فَاغْسِلُواْ وُجُوهَکُمْ وَ أَیْدِیَکُمْ إِلىَ الْمَرَافِقِ وَ امْسَحُواْ بِرُءُوسِکُمْ وَ أَرْجُلَکُمْ إِلىَ الْکَعْبَینْ‏ِ وَ إِن کُنتُمْ جُنُبًا فَاطَّهَّرُواْ وَ إِن کُنتُم مَّرْضىَ أَوْ عَلىَ‏ سَفَرٍ أَوْ جَاءَ أَحَدٌ مِّنکُم مِّنَ الْغَائطِ أَوْ لَامَسْتُمُ النِّسَاءَ فَلَمْ تجَدُواْ مَاءً فَتَیَمَّمُواْ صَعِیدًا طَیِّبًا فَامْسَحُواْ بِوُجُوهِکُمْ وَ أَیْدِیکُم مِّنْهُ مَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیَجْعَلَ عَلَیْکُم مِّنْ حَرَجٍ وَ لَکِن یُرِیدُ لِیُطَهِّرَکُمْ وَ لِیُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکُمْ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ(۶)
آیه 6
همه ی آیات قرآن را با هم ببینید
این آیه که از آیات فقهی قرآن است را بررسی می کنیم من باب اینکه در قرآن است. بارها عرض کرده ام که اون مقدار از بحث که در قرآن هست را باید پیگیری کرد و دقت کرد زیرا جزیی از آیات قرآن است. ما به دلیل اینکه گزینش قرآن را خودمان می خواهیم انجام دهیم و من باب آن گروهی که در قرآن به نام مقتسمین از آنها یاد شده است: کَمَا أَنزَلْنَا عَلىَ الْمُقْتَسِمِینَ(۹۰) الَّذِینَ جَعَلُواْ الْقُرْءَانَ عِضِینَ(۹۱ حجر) کسانی که قرآن را عضو عضو می کنند، قسمت قسمت می کنند. قسمتهایی را که خودشان می پسندند، می گویند و آنچه نمی پسندند را بیان نمی کنند. چون خطر تحریف قرآن که دیگر وجود ندارد ولی خطر کتمان قرآن وجود دارد و خطر یُحرّفون الکَلِمَ عن مَواضِعِه وجود دارد. نگویید آیات فقهی را رد کنیم و برویم. اگر یک بحث موضوعی باشد و موضوع وضو نباشه خب لازم نیست به این آیه بپردازد ولی اگر بحث ترتیبی بود از آیات عبور نکنید زیرا وقتی مکرر آدم از روی این آیات پرید، کم کم این آیات برایش تضعیف می شود و تصور می کند که لازم نیست این آیات را بخواند و یا ای کاش این آیات را می گذاشتند جزو ملحقات مثلا! باور کنید اگر ما می خواستیم قرآن را تدوین کنیم، بعید نبود یک همچین کارهایی می کردیم! حال آنکه مباحث مختلف در قرآن در یک ربط عمیقی با همدیگر گفته می شود. پس فکر نکنیم که این بخش آیات فقط مربوط به فقها است و ما نیاز نداریم که این آیات را نگاه کنیم. حتی گاهی برخی شبهات اعتقادی در همین آیات فقهی بیان می شود. مثلا همین آیه، جریانی است که مورد اختلاف شیعه و سنی است و خیلی هم عجیب است. ببینید بحث تاریخ اسلام چگونه بوده است: مثلا وقتی بر سر تولد پیغمبر مناقشه داریم می گوییم خب اشکال ندارد پیغمبر وقتی متولد شده اند، شخصیت مهمی نبوده اند ولی ما حتی بر سر رحلت پیغمبر هم با یکدیگر اختلاف داریم و این خیلی عجیب است! چون به هر حال ایشان شخصیت مهم ی بوده اند آن زمان. ببینید چه دستهای پنهانی بر سر این اختلافات وجود داشته است. مثلا در مورد وضو گرفتن، وضو چیز مخفی و نادری نبوده است، پیغمبر ۵ بار در برابر مردم وضو می گرفته است ولی ببینید دست معاندین چه بلایی بر سر تاریخ و معارف در آورده است که ما در وضو گرفتن با هم اختلاف داریم، در نماز خواندن و صورت ایستادن هم اختلاف داریم – البته برای نماز خواندن دیگر خودشان می دانند که پیغمبر اینگونه نماز نمی خواند.
ترجمه ی آیه
قبل از اینکه وارد این آیه شوم، چون می خواهم یک بحث های تاریخی را هم بکنم که به نظرم مرتبط است، یک سوالی که باید جواب داده شود این است که این آیه چه ارتباطی به بحث های پیشین دارد؟ گویا درباره ی چیزهای دیگری سخن می گفتیم. قبل از آن، آیه را یک ترجمه ای می کنم. یَأَیهُّا الَّذِینَ ءَامَنُواْ ای کسانی که ایمان آوردید إِذَا قُمْتُمْ إِلىَ الصَّلَوةِ وقتی که ایستادید برای نماز (یعنی آماده شدید که بایستید برای نماز و این در آیه مشخص است که به معنی اراده ی نماز خواندن است و شواهد دیگری هم دارد) فَاغْسِلُواْ وُجُوهَکُمْ بشویید چهره هایتان را و وَ أَیْدِیَکُمْ إِلىَ الْمَرَافِقِ دستهایتان را تا آرنج وَ امْسَحُواْ بِرُءُوسِکُمْ مسح کنید سرهایتان را ( بخشی از سر) وَ أَرْجُلَکُمْ إِلىَ الْکَعْبَینْ‏ِ مسح کنید پاهایتان را تا کعبین (البته اینجا در ترجمه ها اختلاف هست ولی من فعلا اینگونه ترجمه می کنم) وَ إِن کُنتُمْ جُنُبًا فَاطَّهَّرُواْ وقتی که جُنُب بودید، مبالغه ی در طهارت کنید یعنی غسل کنید وَ إِن کُنتُم مَّرْضىَ اگر مریض بودید أَوْ عَلىَ‏ سَفَرٍ یا در سفر بودید أَوْ جَاءَ أَحَدٌ مِّنکُم مِّنَ الْغَائطِ یا یکی از شما گودالی بیرون آمد أَوْ لَامَسْتُمُ النِّسَاءَ یا برخوردی کردید به زنی فَلَمْ تجَدُواْ مَاءً و آب نیافتید فَتَیَمَّمُواْ صَعِیدًا طَیِّبًا با صعید طَیّب (که خودش محل نزاع است که آیا منظور مطلق وجه الارض است یا خاک خالص) تیمم کنید و در تیمم فَامْسَحُواْ بِوُجُوهِکُمْ مسح کنید چهره هایتان را (بخشی از آن را) وَ أَیْدِیکُم مِّنْهُ و دستانتان را با آن صعید طیّب، مَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیَجْعَلَ عَلَیْکُم مِّنْ حَرَجٍ خدا نمی خواهد که حرج و تنگی و سختی را بر شما قرار دهد وَ لَکِن یُرِیدُ لِیُطَهِّرَکُمْ اما می خواهد اراده کند که شما را طاهر کند وَ لِیُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکُمْ و نعمت را بر شما تمام کند لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ باشد که شما شکرگزار باشید. این ترجمه ی تقریبا دقیق این آیه بود.
اهمیت طهارت های ظاهری
اولا در اهمیت مسأله ی وضو و طهارت های ظاهری – همین طهارت های شرعیه ی ظاهری و حتی طهارت های غیر شرعیه ی ظاهری – این است که ظاهر و باطن ما در یک نوع پیوستگی قرار دارد و این ربط را در دین مکرر می بینید. مثلا همین ناخن گرفتن، نظافت کردن، حمام رفتن – تمیز و نظیف بودن – آثار معنوی به بار می آورد. من این را سر درس آقای جوادی شنیدم و ایشان این روایت را به لسان قبول خواندند و از ابواب این روایات زیاد داریم؛ عجیب است که دوره ای وحی بر پیغمبر قطع شد و آمدند پرسیدند چرا وحی قطع شده؟ پیامبر فرمودند: چرا وحی قطع نشود وقتی که شما ناخن هایتان را نمی گیرید. شما ناخن هایتان را نمی گیرید، وحی به منِ پیامبر قطع می شود! لذا این طهارت های حتی غیر شرعیه ی ظاهری، اثرهای باطنی خاص دارد. مثلا خیلی از این عُلَما اصرار داشتند که شب جمعه آشغال هایشان را بیرون بگذارند، یا اینکه آشغال در خانه نباشد یا تار عنکبوت نبندد؛ به خاطر روایاتی است که در این باب آمده است. آلودگی ها خودشان آثار باطنی و معنوی دارد. البته به رتبه بندی اینها هم دقت کنید؛ یک بار هست که ما ۵ تومن ۵ تومن جمع می کنیم بعد با یک گناه میلیونی خرج می کنیم! طرف دارد غیبت می کند ولی حواسش است که آشغال هایش به موقع بیرون گذاشته شود. در روایات داریم که یک غیبت اثرش این است که تا ۴۰ روز اعمال طرف قبول نیست، شوخی هم ندارد! نه اینکه نمازش را نخواند ولی آن اثری که این نماز می توانست در سیر إلی الله برای او داشته باشد، دیگر نخواهد داشت. پس به توازن این بحث ها هم نگاه کنیم. بعد بالاتر از این می رسید به طهارت های شرعیه ی ظاهری: وضو و غسل و تیمم و … این که بزرگان ما اینقدر اصرار داشتند که دائم الوضو باشند. در روایات هست اگر پیامبر از تخلّی بر می گشتند و کسی به ایشان سلام می کرد، جواب سلام نمی دادند تا زمانی که وضو می گرفتند و بعد جواب می دادند. کسی که همه ی حرکاتش عبادت است وَ حالی فی خِدمَتِکَ سَرمَدا است، او جواب سلام اش هم عبادت است، خوابیدن و غذا خوردنش هم عبادت است. چون همه ی اعمالش عبادت است، همه ی کارها را با وضو انجام می دهد. و شما وقتی در روایت بیشتر نگاه می کنید، تاثیر این ظاهر و باطن بر یکدیگر را بیشتر می بینید. یک سوال غریبی در روایات ما وجود دارد – و این را از ائمه می پرسیدند – که شعر گفتن وضو را باطل نمی کند؟ آدم فکر می کند که چه ربطی دارد! راوی از امام صادق (ع) پرسیده که آیا شعرگفتن وضو را باطل می کند و ایشان فرموده که نه. وقتی می آیی جلوتر، چرایی این سوال مشخص می شود. منظور شعرهای بی محتوایی بوده که آن زمان عرب ها می گفته اند، و قرآن هم مذمّت کرده وگفته منحرفین از شعرا پیروی می کنند، نه آن و إنّ الشعر الحکمه. مثلا همین گعده ها و نشست های دوستانه ای که هست و در آن ها از موضوعات مختلف صحبت شده و به اندک مناسبتی موضوع منحرف می شود، گفته می شود کسانی که عادت به این نشست ها دارند خواب درستی ندارند زیرا نفسش عادت کرده به تبدیل و به اندک مناسبت موضوع را تغییر می دهد. یعنی آنقدر تصاویر را تغییر می کند که اصل حقیقت خواب مشخص نمی شود و تعبیرش از هیچ معبّری بر نمی آید مگر اینکه تأویل خواب بداند. کما اینکه در داستان حضرت یوسف همین شد؛ وقتی حضرت یوسف تأویل خواب کرد، زندانی گفت که من اصلا دروغ گفتم! حضرت فرمودند داستان همین بود که من گفتم! بحث این نیست که تو به من چه گفتی. در آن زمان، شعر هم ماهیت حرفهای گعده ای را داشته و بیهوده گویی بوده نه اینکه شعرهای حافظ هم اینگونه باشند. باز در روایت دیگر از امام صادق می چرسد که: آیا شعر گفتن وضو را باطل می کند؟ یا ظلم کسی به دوست خود وضو را باطل می کند؟ یا دروغ وضو را باطل می کند؟ و امام فرمودند که بله، باطل می کند! مگر اینکه شعر، شعری صادقانه باشد یا اگر شعر بیفایده باشد از ۳ تا ۴ بیت طولانی تر نشود! در غیر اینصورت ناقذ وضو است. اینکه حرف بیهوده، ظلم و دروغ وضو را باطل می کند مال همان طهارت های باطنی است و کسی بر اساس اینها فتوا نداده است بلکه حمل بر استحباب شده است. ولی نکته ای در آن وجود دارد – و شما حتما این را در خودتان دیده اید – که مثلا آدم وقتی از کسی کینه ای به دل می گیرد، یک قذارت معنوی در خودش احساس می کند. وقتی در مجلسی می نشیند و یک شکم سیر قهقهه می زند، می بیند که حالش بد است و حال طهارت نیست دیگر. اگر کسی با این حال برود نماز بخواند میبیند که با این حال نمی شود و باید برود مجدد وضو بگیرد تا بتواند نماز بخواند. این حالات را هر کس می تواند در خودش ببیند.
احکام فقط برای مسلمین نیست
برگردیم به آیه، می گوید یَأَیهُّا الَّذِینَ ءَامَنُواْ ؛ اینجا یک نکته ای را عرض کنم، بعضی ها خواستند از یَأَیهُّا الَّذِینَ ءَامَنُواْ های قرآن استفاده کنند که فقط مُسلِمین مُکَلَّف اند به احکام فقهی و بقیه مُکَلَّف نیستند و اگر کسی بیاید مسلمان شود، قبل از آن مُکَلَّف نبوده است. اینطور نیست؛ اگر کسی مسلمان شود، بخاطر قواعد دیگری – معروف است که الاسلام یَجُبُّ ما قَبلَه یعنی اسلام آنچه پیش از خودش بوده را می پوشاند – لزومی ندارد نماز و روزه های قبلیش را بگیرد. اگر کسی مشرکانه و کافرانه بمیرد آخرش، این به تمام تکلیف های دینی مُکَلَّف بوده و نسبت به همه معاقَب است. همه مُکَلَّف اند و این قرآن هم برای همه است و کافّه لالنّاس است؛ البته خدا یک تخفیفی داده و اینکه اگر کسی وارد دین شود ماقبل خودش را جَبّ می کند – البته حقوق ناس را نه – و حقوق الله را خدا می بخشد. اینکه این آیات مُصَدَّر شده به یَأَیهُّا الَّذِینَ ءَامَنُواْ بخاطر این است که قرآن هُدَی لِالمُتَّقین است. گرچه هُدَی لِالنّاس است ولی چون هدایتش برای مُتّقین فعلی می شود، مومنین را مورد خِطاب قرار می دهد. نه اینکه بقیه مُخاطَب این آیات نیستند.
جایگاه بحث وضو درسوره ی مائده
یَأَیهُّا الَّذِینَ ءَامَنُواْ إِذَا قُمْتُمْ إِلىَ الصَّلَوةِ فَاغْسِلُواْ وُجُوهَکُمْ وَ أَیْدِیَکُمْ إِلىَ الْمَرَافِقِ ظاهرش دلالت بر این نکته است – و همین کار را هم می کردند اهل بیت – که هر وقت اراده ی نماز کردید، بلند شوید وضو بگیرید یعنی بابت هر نماز یک وضو. گرچه مواردی بوده که ائمه یا پیغمبر نمی گرفتند و می گفتند دلیل نگرفتن هم این است که نشان بدهیم شرط فقط طهارت است. یعنی بالفعل جا بیندازیم که طهارت شرط است نه وضو گرفتن. طهارت بر طهارت هم نداریم زیرا تحصیل حاصل است. مسائل فقهی اینگونه اند که یا هستند یا نیستند؛ یا طهارت هست یا نه. وضوی مجدد من باب نور علی نور است زیرا این ها مراتب دارند و نور بر نور می شود نور بیشتر ولی در مورد مسائل فقهی چون طهارت اینگونه نیست. مثلا نماز در صورت ظاهریش یا باطل است یا باطل نیست؛ اینگونه نیست که خیلی باطل باشد! ولی همان نماز در احکام کلامی می تواند یک مقداری قبول باشد یا اصلا قبول نشود یا … مراتب مختلف دارد. قبل از اینکه وارد فضای آیه شویم، یک نکته ای مهم است. این آیات مربوط به سوره ی مائده است، یعنی آخرین سوره و آخرین آیات است. آیا به نظرتان نمی آید که خیلی بعید است که نمازی که از مکه واجب بوده است تا این موقع وضویش بیان نشده باشد؟! آیه ۴۳ سوره ی نساء را بیاورید. ببینید در نساء که سالیانی قبل از مائده نازل شده است، قبل از ۵ هجرت نازل شده است؛ حتی بحث گذر از مسجد را هم دارد بیان می کند. یَأَیهُّا الَّذِینَ ءَامَنُواْ لَا تَقْرَبُواْ الصَّلَوةَ وَ أَنتُمْ سُکَارَى‏ در حالت مستی وارد نماز نشوید، نزدیک به نماز هم نشوید ( اینکه می گوید نزدیک نشوید خیلی بدتر از این است که می گوید این کار را نکنید مثل لَا تَقْرَبُواْ الزِّنی می ماند. یا می گوید لَا تَقْرَبُواْ مالَ الیتیم و این خیلی فرق می کند با اینکه می گوید مال یتیم را به ظلم نخور) حَتىَ‏ تَعْلَمُواْ مَا تَقُولُونَ تا اینکه بدانی داری چه می گویی ( از این استفاده می کنند و حُکم های کلامی و اخلاقی می دهند که در حالت سُکر دنیا یا سُکر هر قضیه ای وارد نماز نشوید) وَ لَا جُنُبًا جُنُب هم وارد نماز نشوید إِلَّا عَابِرِى سَبِیلٍ مگر اینکه رهگذر باشید و معلوم می شود که وارد مسجد نباید شود زیرا کسی در حال گذر نماز نمی خواند حَتىَ‏ تَغْتَسِلُواْ وَ إِن کُنتُم مَّرْضىَ أَوْ عَلىَ‏ سَفَرٍ أَوْ جَاءَ أَحَدٌ مِّنکُم مِّنَ الْغَائطِ أَوْ لَامَسْتُمُ النِّسَاءَ فَلَمْ تجَدُواْ مَاءً فَتَیَمَّمُواْ صَعِیدًا طَیِّبًا فَامْسَحُواْ بِوُجُوهِکُمْ وَ أَیْدِیکُمْ این بخش مشابه آیه ی مائده است إِنَّ اللَّهَ کاَنَ عَفُوًّا غَفُورًا(۴۳) می بینید که حُکم گذر از مسجد و تیمم و اینها در سالیان قبل آمده است ولی حُکم وضو نیامده بوده؟! یعنی می شود فکر که مردم تیمم یاد گرفته بودند ولی حُکم وضو را تا سال ۱۰ هجرت نیاموخته بودند؟ آن هم وضوی نماز، که نماز از همان زمان بعثت و در اولین دستورات تشریع شده است. آن وقت این سوال بزرگ باید پاسخ داده شود که زمانی که همه نزد پیغمبر داشتند وضو می گرفتند، چرا این آیه نازل شده است در آخر کار؟ اینقدرش واضح است که نمی تواند حُکم وضو تشریع شده باشد و خیلی قبل ها باید مردم وضو و نماز را دانسته باشند. بنابراین این سوال هست که این آیه در این آخرین سوره چه می کند. من یک تحلیلی دارم که جایی هم ندیدم و در آخر می گویم.
سوال: ممکن است آیه مکّی است؟
این آیه اصلا قیافش به مکّی نمی خورد! و هیچ کس هم این را نگفته است. این آیه با خطاب یَأَیهُّا الَّذِینَ ءَامَنُواْ که خِطابی مدنی است خیلی بعید است که مکی باشد و می شود گفت نه!
سوال: ممکن است کلّی گفته باشند و بعد جزییات را عوض کرده باشند؟
آخر این چیزها را که یکدفعه عوض نمی کنند! این چنین چیزی هم نقل نشده است. قبله وقتی عوض شد، اینقدر در روایات سر و صدا شده است ولی از تغییر وضو چیزی نیامده است. در موضوع تغییر قبله آمده است فقط حضرت علی بوده که بلا تردید برگشت. حادثه واقعا حادثه ی غریبی بوده است!
فَاغْسِلُواْ وُجُوهَکُمْ وَ أَیْدِیَکُمْ إِلىَ الْمَرَافِقِ
إِذَا قُمْتُمْ إِلىَ الصَّلَوةِ مثل این است که می گوید فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجیمِ ( نحل ۹۸) به این معنی نیست که وقتی قرآن خواندی و تمام شد به خدا پناه ببر. یعنی وقتی اراده می کنی به خواندن قرآن اول أعوذ بالله بگو و بعد شروع کن. اینجا هم إِذَا قُمْتُمْ إِلىَ الصَّلَوةِ به این معنا نیست که وقتی ایستادید برای نماز و اقامه کردید، بروید وضو بگیرید. یعنی هنگامی که اراده ی نماز خواندن کردید، وضو بگیرید. إِذَا قُمْتُمْ إِلىَ الصَّلَوةِ فَاغْسِلُواْ وُجُوهَکُمْ وَ أَیْدِیَکُمْ إِلىَ الْمَرَافِقِ ببینید اختلاف ما با برادران اهل سنت از کجا ناشی می شود. من وارد بحثهای فقهی آیه نمی شوم، همین در حد تفسیری قرآن می گویم. فَاغْسِلُواْ وُجُوهَکُمْ غسل معنی اش مشخص است یعنی شستن و فرقش با مسح این است که مسح چیزی است که آب رویش تحرک نمی کند. یعنی اگر کسی با دست پر آب مسح بکشد، این غسل خواهد بود. وجوهتان را بشویید، چون وجه به صورت مطلق آمده است ( نیامده به بعض وجه) باید همه ی صورت را بشوید. وَ أَیْدِیَکُمْ و دستانتان را هم باید بشویید، منتها یَد در هر جا یک معنی دارد. در انتهای همین آیه که بحث مسح را می کند می گوید فَامْسَحُواْ بِوُجُوهِکُمْ وَ أَیْدِیکُم مِّنْهُ این یَد منظورش تا کجاست؟ منظور تا مُچ است و اینقدرش اینجا نیامده است ولی بین اهل سنت و شیعه اینگونه است و از روایات بدست آمده است. در آیه ی وَ السَّارِقُ وَ السَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَیْدِیَهُما جَزاءً بِما کَسَبا نَکالاً مِنَ اللَّهِ وَ اللَّهُ عَزیزٌ حَکیمٌ (۳۸ مائده) یَد به چه معناست؟ به معنای اصول اصابع (تا بُن انگشت) است. چون یَد معنای متفاوتی دارد، این مقدار یَد که نمی دانیم تا کجاست ( از بُن اصابع تا شانه را می گوییم یَد) را با این وازه مشخص کرده اند وَ أَیْدِیَکُمْ إِلىَ الْمَرَافِقِ یعنی منظور دست تا مرفق هاست. به عبارت دیگر این إِلىَ الْمَرَافِقِ یا باید قید یَد باشد یا باید متعلَّق به غسل باشد؛ یعنی أَیْدِیَکُمْ إِلىَ الْمَرَافِقِ را بشویید یا اینکه فَاغْسِلُواْ إِلىَ الْمَرَافِقِ، أَیْدِیَکُمْ را؟ اگر این إِلىَ الْمَرَافِقِ مربوط به غسل باشد همانی است که اهل تسنن می گویند؛ یعنی به آن سمت بشویید. ولی اگر إِلىَ الْمَرَافِقِ قید یَد باشد، یعنی این مقدار از یَد را بشویید. کدام جهتی بشویید؟ مشخص نمی شود و از آیه در نمی آید. حالا وقتی یک قیدی می تواند به جلوتر بخورد، مانع این است که به عقب تر بخورد. وقتی إِلىَ الْمَرَافِقِ می تواند به أَیْدِیَکُمْ بخورد، اولی تر است از اینکه متعلَّق اش غَسل باشد. به دلیل اینکه یَد مقدارش در شرع متفاوت بوده است و همه می دانسته اند، گفته اند یَد إلی المرافق. حدودش گفته شده است و جهت اش اصلا گفته نشده است. کما اینکه در وَ امْسَحُواْ بِرُءُوسِکُمْ هم جهت گفته نشده است و فقهای ما هم گفته اند می تواند به هر جهتی باشد یعنی هم بالا به پایین و هم پایین به بالا. ولی محتوای قرآنی مطلق است نسبت به شستن دست و جهت ذکر نشده تا اینکه برویم سراغ روایت که در آنها چه جهتی گفته شده است. اینی که اهل تسنن هی به ما می گویند فَاغْسِلُواْ إِلىَ الْمَرَافِقِ، کجا این را دارد؟ می گوید فَاغْسِلُواْ وُجُوهَکُمْ وَ أَیْدِیَکُمْ إِلىَ الْمَرَافِقِ این را دارد! حالا اتفاقا جهت طبیعی شستن، از بالا به پایین است. در مورد پا هم جهت طبیعی، پایین به بالا است. در روایات هم می گوید از بالا به پایین باید دست را شست. در بحث قرآنی بین ما و اهل تسنن فرقی نیست (دلیلی بر حرفشان ندارند) و برداشت ما به روال تفسیری نزدیکتر است. روایات هم مویّد این مطلب است.
آیات متشابه در قرآن
سوال: چرا در تیمم یه حد یَد اشاره نکرده است؟ یا اینکه باید در تیمم هم مثل وضو تا مِرفق باشد؟ چرا در آنجا چنین چیزی گفته نشده است.
بگذارید من اول آن نکته ام را بگویم. مگر کسی اصلا شک داشته است که إِلىَ الْمَرَافِقِ است در وضو؟ مگر در تیمم اش هم کسی شک داشته است. الان است که ما به دلیل فراوانی آب تیمم نمی کنیم ولی در آن دوران کیمیا بودن آب در حجاز و مسافرت های طولانی، تیمم زیاد می کرده اند. هم تیمم و هم وضو را کاملا می دانسته اند. می بینید در آیه هم بیان به صورت خاصی است، گاهی آدم فکر می کند که چرا در بعضی آیات به گونه ای بیان نشده است که مشکل تفسیری و برداشتی به وجود نیاید؟! اینها سبک متشابه گویی قرآن است. یا مثلا بعضی ها می گویند چرا اسم حضرت علی در قرآن نیست؟ می گفت و قال قشیه را می کَند! حتی بعضی این آیه ی قالَ هذا صِراطٌ عَلَیَّ مُسْتَقیمٌ ( حجر۴۱) را طوری خوانده اند که انگار صراطِ عَلی مستقیم است! بعضی چیزها که توجیه های دیگر دارد. وقتی زیاد قرآن می خوانید می بینید که قرآن فُرم بیان خاصی دارد و می خواهد که داشته باشد تا فَأَمَّا الَّذینَ فی‏ قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ (۷ آل عمران) البته برخی که توجیهات دیگری دارد، مثلا اینکه چرا اسم امیرالمونین در قرآن نیست. شما می دانید که اگر اسم امیرالمومنین در قرآن بود، چه فاجعه ای می شد؟! جریان ولایت که متّکی به حضرت امیر نیست، در صورت آمدن اسمشان در همان نقطه متوقف می شد. جریان ولایت باید به صورت یک جریان پایدار معرفی می شد. حتی اگر اسم ۱۲ امام هم در قرآن می آمد باز هم این جریان در ۲۵۰ سال متوقف می شد. تازه مگر در غدیر نگفتند؟ آنها هم که غدیر را قبول دارند ولی گفتند ولایتش به معنی دوستی است. اگر کسی بخواهد کار دیگری کند، خوب می کُند. اگر اسم حضرت علی هم می آمد، در همان نقطه متوقف می شدند. ولی قرآن به طور مکرر جریان ولایت را گفته است تا این هویت بتواند تا پایان دنیا در قرآن زنده بماند. پس برخی از این متشابهات توجیهات دیگری دارد. حالا من هم برداشت خودم را از این آیه می گویم.
وَ امْسَحُواْ بِرُءُوسِکُمْ وَ أَرْجُلَکُمْ إِلىَ الْکَعْبَینْ‏
البته در إِلىَ الْمَرَافِقِ یک بحث اصولی فقهی دارد که خود مِرفق هم باید شسته شود یا نه. می گویند مقداری از مرفق هم باید شسته شود. گاهی اوقات غایت در حُکم مغیّا است. مثلا در سُبْحانَ الَّذی أَسْرى‏ بِعَبْدِهِ لَیْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى (۱ أسری) إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى یعنی دم دیواره ی مسجد الاقصی یا داخل آن؟ معلوم است داخل مسجد الاقصی هم بوده است. گاهی إلی غایت را هم می گیرد. حالا در آیه ی دیگر داریم: ثُمَّ أَتِمُّوا الصِّیامَ إِلَى اللَّیْلِ (۱۸۷ بقره) یعنی تا سر دیوار شب یا شب هم باید روزه گرفت؟ یعنی تا همان سر دیوار شب. بنابراین گاهی غایت در حکم مُغَیّا هست و گاهی هم نیست (در مورد إلی اینگونه است). پس این سوال باقی می ماند که در اینجا مِرفَق جزء مُغیّا هست یا نه؟ یعنی تا سر مِرفق یا خود مِرفَق را هم می گیرد؟ تا اینجاش دیگر تفسیر بود ولی از این به بعدش چون فقه است می گذاریم کنار. وَ امْسَحُواْ بِرُءُوسِکُمْ وَ أَرْجُلَکُمْ إِلىَ الْکَعْبَینْ‏ در اینجا وَ امْسَحُواْ بِرُءُوسِکُمْ به دلیل وجود باء ( در روایات هم همینگونه آمده است) به معنای مقداری از سَر است و نه تمام سَر. وَ امْسَحُواْ بِرُءُوسِکُمْ وَ أَرْجُلَکُمْ اینجا هم محل اختلاف با اهل تسنن است. آن ها پاهایشان را می شویند و ما مسح می کشیم. حالا ببینید کدام یک بهتر عمل می کنیم؛ أَرْجُلَکُمْ یا باید عطف به بِرُءُوسِکُمْ شود و فعلش بشود مسح یا اینکه باید عطف به أَیْدِیَکُمْ شود که فعلش می شود غَسل. خوب اینکه به نزدیک تر بخورد که بهتر است! غَسل خیلی دورتر از مَسح است. حالا إِلىَ الْکَعْبَینْ‏ تا کجاست؟ این می شود به ظهورات لفظ که ربطی به بحث های قرآنی ندارد. نظر خود حضرت آقا این است که تا مُچ؛ برخی کَعب را برآمدگی روی پا می دانند. به نظر من، نظر آقا به واقعیت نزدیک تر است زیرا برآمدگی جای خیلی مشخص تری است در پا.
طهارت های ظاهری مقدمه ای بر طهارت های باطنی
وَ إِن کُنتُمْ جُنُبًا فَاطَّهَّرُواْ اگر جُنُب بودید، مبالغه ی در طهارت بکنید یعنی غُسل. فَاطَّهَّرُواْ چون در باب است و معنی اش زیاد می شود یعنی غُسل کنید. وَ إِن کُنتُم مَّرْضىَ و اگر مریض بودید أَوْ عَلىَ‏ سَفَرٍ یا در سفر بودید أَوْ جَاءَ أَحَدٌ مِّنکُم مِّنَ الْغَائطِ ؛ (غائط که الان به معنای مدفوع است) در اینجا بدین معنی نیست. سرّ اینکه این کلمات قبیحه الفاظ فراوانی دارد هم به این دلیل است که یک معنای دور از آن می گفته اند؛ چون می رفته اند در گودال، می گفتند وقتی کسی از آن گودی بیرون آمد. این معنا را با یک فاصله ای می گفتند تا کنایی باشد، بعد از تکرار تبدیل به معنای حقیقی اش میشد و بعد دوباره معنای دورتری را بکار می بردند. مثلا یک بار می گفتیم، توالت بعد مستراح بعد دستشویی! الان باز چون دستشویی یک مقدار معنایش نزدیک شده است می گویند سرویس بهداشتی! این غائط هم که گفته شده است نشان دهنده ی ادب قرآن است. در واژه ی بعد هم همین ادب وجود دارد أَوْ لَامَسْتُمُ النِّسَاءَ اگر برخوردی با نساء داشته باشید – که این را هیچ کس نگفته برخورد با نساء غُسل دارد – باز دارد با فاصله معنا را بیان می کند. فَلَمْ تجَدُواْ مَاءً پس اگر آب نیافتید فَتَیَمَّمُواْ صَعِیدًا طَیِّبًا فَامْسَحُواْ بِوُجُوهِکُمْ وَ أَیْدِیکُم مِّنْهُ دقت کنید که در اینجا هم فَامْسَحُواْ بِ دارد یعنی بخشی ازصورت را. فَامْسَحُواْ بِوُجُوهِکُمْ وَ أَیْدِیکُم که أَیْدِیکُم هم عطف است و بِ دارد یعنی بخشی از دست را. مَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیَجْعَلَ عَلَیْکُم مِّنْ حَرَجٍ خدا نمی خواهد برای شما حَرَج ایجاد کند وَ لَکِن یُرِیدُ لِیُطَهِّرَکُمْ بلکه خدا می خواهد شما را تطهیر بکند. ببینید این تطهیر هم لزوما به معنای تطهیر ظاهری نیست. زیرا اگر بگوییم وضو تطهیر است، خاک مال کردن که تطهیر نیست دیگر! بلکه خدا می خواهد طهارت هایی را در باطن ایجاد کند و این احکام شرعی این کار را می کند. این است که می گویند موقع عصبانیت بروید وضو بگیرید! نه اینکه صورتتان را بزنید به آب یخ. البته آن هم تاثیراتی دارد ولی وضو تاثیراتی مضاعف غیر از آن تاثیرات دارد زیرا این در باطن شخص طهارت ایجاد می کند. خدا اراده دارد به این وسیله شما را تطهیر کند وَ لِیُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکُمْ و رفته رفته – اینها فعل مضارع است دیگر – شما را طاهر کند و رفته رفته بر شما اتمام نعمت کند. شما خودتان هم یک فکری بکنید: بحثی که چند آیه قبل (آیه ۳) داشتیم، بحث اتمام نعمت بود. در اینجا چیز جدیدی می گوید؛ اینکه خُرد خُرد می خواهد این کار را انجام دهد و این یعنی طهارت های ظاهری منظور نیست فقط. این را به عنوان سوال در ذهنتان نگه دارید.
تله انفجاری های تاریخ اسلام
یک چیزی که در بیانات پیامبر می بینیم و در بحث تاریخ اسلام، گذاشتن تله انفجاری است. یعنی اینکه با یک بیاناتی که از پیش معلوم نیست قرار است چه رخ دهد، سخنانی را می گویند که این بیانات قرار است در زمان مناسب خودشان اثر بگذارند. مثلا قبلا پیغمبر فرمودند که « فاطِمهُ بَضعَهُ مِنّی فَمَن ءاذاها فَقَد ءاذانی وَ مَن ءاذانی فَقَد ءاذا الله » و این مثل بمب در فضای مدینه پیچید که غضب فاطمه مانند غضب پیغمبر است و غضب پیغمبر هم غضب خدا است. کسی هم نسبت به این مساله حساسیتی نداشت. خود این مطلب در زمان شیخین مانند یک تله انفجاری منفجر شد. زمانی که حضرت صدیقه ی طاهره در بستر بیماری افتادند و شیخین آمدند برای عیادت و حضرت نپذیرفتند، و این اینقدر سنگین بود که امیرالمومنین تهدید به قتل شد و آمدند به حضرت صدیقه گفتند اینها چنین درخواستی دارند و حضرت صدیقه فرمودند که « البیتُ بَیتُک و آنا أَمَتُک » خانه، خانه ی توست و من هم کنیز توام. شیخین آمدند و حضرت صدیقه پشت کردند به آنها و پرسیدند که این روایت را شنیده اید؟ گفتند: آری. فرمودند: والله من از شما غضبناکم. چنان آبروریزی شد این صحنه، که خود اهل تسنن هم این را نقل کرده اند، و برای اینکه زهر این ماجرا را بگیرند آمدند در فرآیند جعل احادیث، احادیثی را گنجاندند که مثلا حضرت صدیقه یک روزی با حضرت علی دعوایش شده بود و ایشان یه امیرالمومنین غضب کردند یا یک روز دیگر و … یعنی غضب حضرت فاطمه را لوث کردند. بعضی احادیث اصلا بوی جعل از آنها بلند است. اگر شما تاریخ حدیث را ببینید، مشاهده می کنید که معاویه بخشنامه می داد ( در کتاب علامه عسکری هست) که اگر کسی در مذمّت امیرالمومنین از پیغمبر روایت شنیده است، ایمیل کند و من در کارت بانک اش پول می ریزم! سیل احادیث به دربار شام جاری شد تا اینکه گفت بس است! خزانه را خالی کرد! یک دور دیگر گفتند که هر کس در مدح شیخین حدیثی از پیغمبر شنیده است بگوید. باز هم سیلی از احادیث جاری شد. بعضی احادیث چنان کپی کاری وحشتناکی در آن است که خنده دار است. مثلا این حدیثی که دارد « أنا مدینه العلم و علیّ بابُها » را جعل کرده اند و گفته اند: أنا مدینه العلم و ابوبکر أساسها و عُمَر حیطانها و عثمان سقفها و علی بابُها! این بی ربط فکر نکرده که کدام شهری سقف دارد؟! یا اینکه داریم « حسن و حسین سَیّدا شباب أهل الجنّه » هستند و آنها هم گفته اند که أبوبکر و عُمَر سیّدا کهول أهل الجنه هستند! یعنی سیّد پیرمردهای اهل بهشت اند. این بدبخت نفهمیده که در بهشت اصلا پیرمرد نداریم و همه جوان اند! می خواهم بگویم که برخی تله انفجاری هایی که پیامبر می گذارد و در زمانهای بعد منفجر می شوند. مثلا در زمان عثمان، ابوذر را داریم. یعنی علائمی می گذارد که راه گم نشود. پیامبر فرمودند که ما از ابوذر راستگوتر نداریم. و از همین مطلب، عصمت قولی ابوذر استنتاج می شود. در زمان عثمان، ابوذر – با اینکه از لحاظ اجتماعی آدم شاخصی نبود زیرا از قبیله ی غِفار بود که قبیله ی دزدها و قاچاقچی ها بود – به دلیل صِدق در گفتاری که از او معروف بود، شده بود بیخ ریش عثمان! عثمان او را سوار بر شتر لخت کرد و فرستاد پیش معاویه ولی معاویه هم نتوانست او را تحمل کند و دوباره فرستاد پیش عثمان. عثمان هم از او پرسید بدترین جای دنیا کجاست؟ – چون میدانست راست می گوید – گفت: ربذه. او را به آنجا تبعید کرد و به آن شکل در ربذه جان داد. در زمان عایشه و حضرت علی و معاویه، این تله های انفجاری خُرد خُرد منفجر می شوند. در زمان جنگ جمل بحث سگ های حوئب پیش می آید: زنان پیغمبر نشسته اند کنار او و بعد پیغمبر می فرمایند که بعد از من از خانه بیرون نزنید و … و یکدفعه یک جمله می گویند که: نکند سگ های حوئب بر شما پارس کنند! این جمله پخش می شود و چنان باقی می ماند که در زمان جمل وقتی عایشه در جایی صدای پارس سگ ها را می شنود می پرسد اینجا کجاست؟! – سوال را دقت کنید: سگ ها پارس می کنند و او می پرسد اینجا کجاست؟ – می گویند حوئب است و جیغش در می آید! در مورد زبیر هم همین طور بوده است. یا در زمان عمّار؛ پیغمبر خدا در جریان ساخت مسجدالنبی چون عمار حمّال خوبی بوده است و بارها را می آورده است، به شوخی به پیغمبر می گویند که اینها مرا با این بارها می کشند. بعد پیغمبر صحنه را جدی می کنند و می فرمایند: سَتقتُلُکَ فئه الباغیه . نه، تو را یک گروه ستمکار خواهد کشت! این مطلب آنقدر پخش می شود که از همان اول معلوم است که عمّار را یک گروه ستمکار می کشند. به طوری که عمّار پیر، در جنگ صفّین به هر سمتی که حمله ور می شد همه فرار می کردند! زیرا می ترسیدند که او را بکشند. وقتی سپاه معاویه عمّار را کشت، آنقدر فشار تبلیغاتی بر روی خودش آمد – همه گفتند پس اینها فئه باغیه اند! – که گفتند: نه! کسی او را کشته است که او را به میدان آورده است!
چرا این آیه در سوره ی مائده آمده است؟
این تله انفجاری ها به صورت جدّی در دین وجود داشته است تا راه ها گم نشود. ظهور این آیه در این جایگاه، که یکدفعه بحث وضو را می کند و جزء موارد اختلافی ما و اهل تسنن است و ما در ادب قرآنی اش به مراتب جلوتر از اهل تسنن ایم، شاید – نمی گویم حتما – شمّی از این موضوع باشد که کسانی که اینگونه وضو می گیرند قرآنی تر از بقیه هستند. از خود وضو مشخص شود که اینها به قرآن نزدیک ترند. اتفاقا نکته اش در بحث مسح است؛ اینهایی که پایشان را می شویند و ما مسح می کشیم و ما به مراتب نزدیک تریم به فضای قرآن. نمی خواهیم اصرار کنم چون تعبیر کاملا ابتکاری است و این به ذهن رسیده است که چرا این آیه را در اینجا می گویند، آن هم با قرائن لِیُطَهِّرَکُمْ وَ لِیُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکُمْ . تا خُرد خُرد تطهیر باطنی کند و این طهارت هاست که قدرت مساس با قرآن و حقایق آن را به وجود می آورد که لا یَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ ( واقعه۷۹) و این بحث مطهّرون در آیه ی تطهیر به اهل بیت گره می خورد. این اتمام نعمتی که در اینجا خُرد خُرد هست و جلسات قبل بحث شد که حتی احکام گوشت ها و همه ی احکام دینی در دایره ی ولایت معنای واقعیش را دارد، که آیات یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ لا تُبْطِلُوا أَعْمالَکُمْ ( محمد۳۳) و بسیاری از روایات بدان اشاره دارد که اگر کسی ولایت نداشته باشد اعمالش هم باطل است؛ نه اینکه فقهی باطل است بلکه در حقیقت خودش باطل است. روایات حج را در جلسات قبل دیدیم که می گوید تمامُ الحجّ لقاءُ الامام. این است که می گویند وارد باطن دین شوید، نه اینکه از ظواهر فاصله بگیرید بلکه با حفظ ظواهر بواطن را هم درک کنید. نماز و حج و وضو و … برای چه؟ یک عنصر مرکزی در همه ی اینها دارد موج می زند، همان عنصری که در آیه ی ۳ موج می زند و مانند نگین انگشتر در همان وسط آیه قرار دادندش . اتفاقا این وسط گذاشته شدن هویت دارد نه اینکه فقط می خواسته اند آن را حفظ کنند. من این را واقعا سیاست قرآن می دانم که در مورد آیات ولایت واقعا مانند نگین گذاری است. در روایات مکرر آمده کسی که ولایت ندارد، اعمالش قبول نیست، آن وقت ولایت هم نه به معنای محبّت داشتن چون این را که همه دارند! محبت و ارادت و واسطه ی فیض بدانند که همه دارند. بلکه یک ولایت عملی که مایه ی یأس کفار است و فقط نمی تواند ۲۵۰ سال ادامه پیدا کند. حتی تولد امیرالمومنین در کعبه حرف دارد، این به زبان حادثه صحبت کردن است. اگر تولد حضرت امیر در کعبه، صرفا یک فضیلت بود می بایستی پیغمبر هم آن را می داشت چون نمی شود که امیرالمومنین داشته باشد و پیغمبر نداشته باشد؟! تولد امیرالمومنین در کعبه یک فضیلت سیاسی است و نه یک فضیلت عند اللهی. نه قبل از فاطمه بنت أسد و نه بعد از ایشان کسی این جرأت را به خود نداده بود که در آنجا بچه اش را بزاید. زاییدن تبعاتی دارد، بعضی ها فکر می کنند که بچه همین طور به دنیا می آید! فرآیند زایمان با همه ی آنچه با آن همراه است، توی خانه ی خدا؟! خیلی عجیب است و شیعه و سنی هم آن را نقل کرده اند. فاطمه أسد هم که فرزند اولش نبوده که نداند! یعنی نماد ولایت در مرکزیت نماد توحید دارد متولد می شود. و اگر شما توحید را خوب بکاوید می بینید که از دل توحید، نبوت در می آید و از دل آن ولایت در می آید. باید هم در بیاید! وقتی شما می گویید توحید حق حاکمیت خداست، خدا حق حاکمیت خودش را چگونه باید اعمال کند؟ غیر از این است که توسط یک بشر باید این را انجام دهد؟ این آیه را ببینید که می گوید: وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِذْ قالُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ عَلى‏ بَشَرٍ مِنْ شَیْ‏ءٍ (أنعام ۹۱) اگر بگویید خدا نبی ندارد، شأن خدا را پایین آورده اید! خدا حاکمیتش را با یک آدم اِعمال می کند و با همین دلیل ولایت اهل بیت ثابت می شود. من در کلاس دانشگاه در یک بحث جدلی از توحید شروع کردم و بعد به اینجا رسیدم و بعد خیلی عادی گفتم که این تئوری خدا در ۲۵۰ سال تمام شد و قرار است بعد از این حکومت ها به شکل دموکراتیک اداره شوند! و همه این حرف را غیر واقعی دیدند. وگرنه واسطه ی فیض بودن امیرالمومنین نه در غدیر غصب می شود و نه در سقیفه غصب می شود! چون قابل نصب و غصب نیست. بلکه همین حاکمیت است که کفّار را مأیوس می کند و در سقیفه غضب شده است. بعد از ۲۵۰ سال هم همین تئوری ادامه می یابد؛ تحقق ولایت اهل بیت توسط نزدیک ترین فرد در خصوصیات علمی و عملی در معدل همین تئوری را ادامه می دهد تا فرد این حاکمیت را انجام دهد و فصل الخطاب باشد. شما دلایل امامت را که در کلام ائمه و بخصوص امام رضا که می بینید، مشخص می شود که به همان دلایل باید ولی فقیه داشته باشید. من اصلا فکر می کنم که اینجا، شبهه ی علمی نیست و حرف چیز دیگری است. و کسانی در دوران ظهور هم می توانند بایستند و مقاومت کنند که الان هم از این ولایت فقیه حمایت کرده و همه چیزشان را – مال و خون و آبرو و .. – را برای آن بدهند.
"