خلیفه، ولی، راوی روایات یا امام؟

مجموعه حکومت ولایی از حاج آقا قاسمیان

شنبه، 10 بهمن 1388

64 دقیقه

سوال یکی‌ از حاضرین: آیا می‌توان با توجه به فرمایش امیر المومنین (ع) مطرح کرد که چون کسانی‌ که خواهان تشکیل حکومت توسط آن حضرت بودند به عصمت امام آگاهی‌ نداشتند و صرفاً خواهان انتخاب خلیفهٔ چهارمی بودند که ادامه دهنده راه همان‌ها باشد، بنا بر این جنس حکومت امام علی‌ (ع) هم از جنس ولایت فقیه است تا از جنس حکومت حضرت رسول (ص)؟

آقای قاسمیان: به نظر میاد که نظر حضرت امام (خمینی) هم همین باشد که ما خودمان هم عرض کردیم که این‌ها امام را خلیفه میدانستند تا امام معصوم. لذا اون‌ها هم که دور حضرت علی ‌(ع) جمع شدند صرفاً به این دلیل بود که منصوب پیامبر بودند جمع شدند. این تلقی‌ با تلقی‌ که ما از ولایت فقیه داریم خیلی‌ نزدیک است. این شباهت حکومت حضرت علی ‌(ع) با ولایت فقیه در مقام اثبات هستش ولی‌ در مقام ثبوت به هر حال تفاوت‌هایی‌ هست بین حکومت معصوم و غیر معصوم.

این تفاوت در مقام ثبوت هستش ولی‌ در مقام اثبات حکومت معصوم هم به همین روش و منطق ولایت فقیه اثبات می‌شه. امام خمینی هم از نظر اثباتی‌ برخورد میکنند. که چون خدا از علمأ این قول رو گرفته بنا بر این بر علمأ واجب است که این حکومت را تشکیل دهند. ایشان خودشان را به عنوان یک عالم می‌بینند در نگاه مردم و می‌گویند که وقتی‌ حجت تمام شد باید حکومت تشکیل بشه.

ثبوتا یعنی‌ واقعا. اثباتا یعنی‌ در مقام ثابت کردن حکم. بنا بر این برای اثبات حکومت امامان هم که از طریق عصمتشون عمل نمی‌شه ، بلکه به سبک همین اثبات ولایت فقیه اثبات می‌شه.

انشألله مفصل این بحث‌ها رو بعد ها انجام میدیم و الان فقط میخوایم یک دور مرور کنیم. یک نکته هم در مورد فرمایش دوستمون، اینکه اگر کسی‌ چیزی رو بفهمه، قبول کنه ولی‌ عمل نکنه به احتمال زیاد عاقبت به خیر نمی‌شه و این عمل آثار سوی زیادی برای اون فرد به همراه داره.

ما سر “و کیف کان” بودیم. بیش از این از فرمایش امیرالمومنین (ع) در نمیاد. ولی‌ امام خمینی یه چیز دیگری‌ رو میگن. با توجه به ادلهٔ عقلی که اینجا بحث میکردن میگن که به هر حال یک اهمالی نباید صورت گرفته باشه، خدا چیزی باید تعیین کرده باشه، پس واجب است بر علمأ (فقیه عادل) بره و این حکومت رو بگیره. چون که همچین چیزی، همچین منصبی براشون تعیین شده، بنا بر این باید شرایطش رو هم فراهم کنه و این رو بگیره. اگر تونست بگیره که گرفت، اگر نتونست دست جمعی‌ میگیرن، نتونستند باز هم یک وظایفی وجود داره که از دوش اون‌ها بر داشته نمی‌شه.

عرض کردیم که بعد از تمام شدن حجّت‌ها واجب است بر یک فقیه عادل که بره و چنین حکومتی رو تشکیل بده. چون هم چین منسبی براشون تعیین شده باید تلاش بکنه که شرایطش رو هم فراهم کنه. اگر هم بعد از همهٔ تلاش‌ها موفق نشدند، یک سری وظایف هست که از عهدهٔ اونها بر داشته نمی‌شه، و همچنان باید اون وظایف رو انجام بدهند. حتی انجام اون وظایف هست که مقدمه رو برای به ثمر نشستن چنین حکومتی بر قرار می‌کنه. مثل قضاوت، تقسیم اموال (کار‌های مالی‌). حتی ولایت بر امور قضاوت رو امثال آقای خوی هم می‌پذیرند که انشألله بهش خواهیم رسید.

سوال دوستان: اینکه حضرت امیر(ع) در داستان خودشون هم قیام نکردن، آیا علتش این بود که اون سه خلیفهٔ قبلی‌ خودشون به سنن پیامبر عمل میکردن؟ آیا دلیلش این بود که مثلا یک یهودی حاکم نبود یا یک آدم کافر؟

آقای قاسمیان: حالا اونم قابل صحبت هستش. بحث در مورد اینکه چرا حضرت علی‌ (ع) در هنگام حکومت سه خلیفه قیام نکردند هم قابل صحبت است که آیا برای نگاه داشتن اصل اسلام بوده است؟ اینجا هم میتونیم بگیم مگه شاه حاکم اسلامی نیست؟ بالاخره حاکمی بوده، مسلمون هم بوده. اونم یکی‌ مثل عثمان دیگه. این بحث میتواند به اینجا منجر شود که حتی اگر جامعه ایی قوانین اسلامی داشت، باز هم برای اجرای امور نیاز به فقیه عادل وجود دارد. اگر قوانینی‌ اسلامی بود باز هم باید ولی‌ فقیه بیاد.

اصلا یکی‌ از شاون ولی‌ فقیه تعیین موضوعیت احکامه. وقتی‌ میتونه این کار رو بکنه که حکومت دستش باشه.

در زمینهٔ قوانین اسلامی و تشکیل حکومت یک سری فرض‌ها هم می‌توان انجام داد که در عمل زیاد عملی‌ به نظر نمیرسه. مثل اینکه یک پادشاهی حکومت بکنه ولی‌ در زمینهٔ کار‌های حکومتی و حتی موضوعی (اموری که شان فقیه است) هم با یک فقیه چک بکنه. . در حقیقت می‌شه فقیه این اختیار رو تفویض کرده به پادشاه. که در واقع خیلی‌ بعید به نظر میرسه در واقعیت. البته شاید بتوان گفت که چنین حکومتی با نظرات اولیهٔ حضرت امام سازگار هست.

مطلبی در مورد قضاوت، اینم اینکه اجرای حکم‌ شان ولی‌ فقیه است ولی‌ آن را به قاضی تفویض می‌کند. یک چیزایی هست که ولی‌ فقیه میتونه تفویض بکنه که بهش میرسیم.

و کیف کان…

حضرت امام در روایت به اینجا رسیدند که روایت را گفتند ما قبول می‌کنیم. از اینجا به بعد از رجال روایت فارغ می شوند و به درایت روایت می پردازند.

روایت: – «اللهم ارحم خلفائی – ثلاث مرات – قیل یا رسول‌الله و من خلفاؤک؟ قال : الذین یأتون بعدی، یروون حدیثی و سنتی فیعملونها الناس من بعدی». یعنی : پروردگارا به خلفای من رحم کن – سه بار – گفتند : ای رسول خدا خلفای تو که هستند؟ گفت : کسانی که بعد از من می‌آیند، حدیث و سنت مرا روایت می‌کنند و مردم بعد از من به آن عمل می‌کنند.

خلفای بعد از من آنان هستند که سنّت من را به مردم بعد از من یاد میدهند.

از اول به نظر دور از ذهن میاد که چنین روایتی به بحث ولایت فقیه ارتباط داشته باشه.

و کیف کان: معنى‏ خلافة رسول اللَّه (صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم) أمر معهود من أوّل الإسلام

توضیح حضرت امام: این بحث خلیفهٔ پیامبر، یک بحثیست که دارای ابهام نبوده و از صدر اسلام معنی‌ خلافت واضح بوده.

، لیس فیه إبهام، و الخلافة لو لم تکن ظاهرة فی الولایة و الحکومة، فلا أقلّ من‏ أنّها القدر المتیقّن منها

اگر خلافت ظاهر نباشه در معنای حکومت و ولایت، اشعار دارد (یک مرتبه پایین تر از ظاهر). خلیفه یعنی‌ رئیس مردم. بنا بر این در مورد معنی خلفا کسی‌ ابهامی نداشته و فقط میخواستن بدونن که این‌ها چه کسانی هستند.

و قوله (صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم) الذین یأتون من بعدی‏ معرّف للخلفاء، لا محدّد لمعناها، و هو واضح.

این قسمت آخر روایت هم که اشاره دارد به آنها که بعد از من خواهند آمد، این قیدی نیست که بگوید حتما بعد از من خواهد آمد، بلکه توضیحی است بر این معنا که آنها بعد از من خواهند آمد.

تفاوت قید توضیحی و احترازی رو اگر هم نخوندین در اصول میخونید. قید توضیحی یعنی‌ اینی که فقط توضیح میده. مثل: ” وَیَقْتُلُونَ الْأَنبِیَاءَ بِغَیْرِ حَقٍّ {- سورة آل عمران – (۱۱۲)} این جوری نیست که ما قتل نبی به حق داریم و نا‌ حق. به این میگیم قید توضیحی. قید احترازی هم که اصل بر احترازی بودن قیود هست، مثل عالم عادل که یعنی‌ عالم غیر عادل نه و احتراز می‌کنید از یک سنف دیگه. اینجا هم قید توضیح ایست.

مع أنّ الخلافة لنقل الروایة و السنّة لا معنى‏ لها

اما در مورد خلافت: این خلافت برای نقل احادیث نیست، درسته که بحث ” یروون حدیثی ” به عنوان روات حدیث اسمش رو گذاشتند ولی‌ معنی‌ نمیده که بگیم خلیفهٔ نقل روایته. یعنی‌ روایت حدیث می‌کنه. چرا؟

لأنّ رسول اللَّه (صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم) لم یکن راویاً لروایاته، حتّى یکون الخلیفة قائماً مقامه فی ذلک.

چرا که آنها قرار است خلیفهٔ حضرت رسول (ص) باشند، و چون حضرت رسول (ص) راوی روایت خود نبوده است، آن خلفا هم که بعد از ایشان خواهند آمد راوی روایت صرف نخواهند بود. شما اگر یه پستی داشته باشید، اون پست رو میتونید واسش خلیفه تعیین کنید دیگه. من که راوی روایت خودم نیستم که بخوام خلیفه ایی رو بذارم واسه نقل روایت خودم.

خلیفه دقیقا در موضع مستخلف عنه می‌شینه و درهمون مقامه. من که راوی روایت خودم نیستم، اون هم پس نمی‌شه خلیفهٔ من که، اگر بحث نقل روایت من باشه. دیگه اون جوری اسمش می‌شه ناقل روایت من، نمی‌شه خلیفهٔ در نقل روایت. عبارت رو دقت کردین که امام به چی‌ گیر دادن؟ به عنوان خلیفه، که خلیفه نمیتونه صفت دیگری از مستخلف عنه داشته باشه. همون سمت رو داره. چون حضرت رسول (ص) راوی روایت خودش که نیست که براش خلیفه بذاره در این حوزه.

فیظهر من الروایة أنّ للعلماء جمیع ما له (صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم)، إلّا أن یدلّ دلیل على‏ إخراجه فیتّبع

بنا بر این باید به دنبال سمتی اطراف حضرت رسول(ص) بگردیم که ایشان آن سمت را دارند، و می‌توان بعد از آن گفت که این خلیفه هم آن سمت را دارا است. و از روایت آشکار است که هر آنچه برای پیامبر (ص) هست برای علمأ هم هست، مگر آن شاونی که برایش دلیل دیگری آورده شود. وقتی‌ پیامبر(ص) میفرماید این خلیفهٔ من است، یعنی‌ هر آنچه من دارم، خلیفهٔ من هم دارد.

فرض بفرمائید که من می‌خوام از این مدرسه برم، خلیفهٔ من آقای فلانی‌. خوب یعنی‌ هر چی‌‌ شان من اینجا داشتم اون هم داره دیگه. مگر اینکه یک دلیلی‌ خارج بکنه. این مقام حکومت و ولایت هم پس اون خلیفه داره مگر اینکه دلیلی‌ اون رو خارج بکنه. و این هم معنای نقل روایت نیست. چرا؟ به خاطره اینکه در حقیقت چون پیامبر(ص) خودش چنین سمتی نداره که (نقل روایت خودش).

البته باز دوباره مطلب رو پخته تر از این مطرح میکنند.

و توهّم: أنّ المراد من «الخلفاء» خصوص الأئمّة (علیهم السّلام)، فی غایة الوهن

اگر کسی‌ فکر بکنه که منظور از این خلفا امامان معصوم هستند که بعد از حضرت رسول (ص) می‌‌آیند، حرف درستی‌ نزده و از این حرف دور از معنا تر و چرت تر نمی‌شه زد. البته این حرف از سبک‌های مغالطه هستش. یکی‌ از انواع مغالطه است. مثلا من میگم سه تا نظر هست دو تاش که قدیمیه! می‌بینید که این خودش بر چسب زدن به موارده! البته ایشون دلیل میارن.

فإنّ التعبیر عن الأئمّة (علیهم السّلام) ب «رواة الأحادیث» غیر معهود ، بل هم خزّان علمه تعالى‏، و لهم صفات جمیلة إلى‏ ما شاء اللَّه، لا یناسبها الإیعاز إلى‏ مقامهم (علیهم السّلام) ب «أنّهم رواة الأحادیث».

امام در ادامه میفرمایند: چون به امامان معصوم مرسوم نیست که عنوان روات احادیث داده شود.این‌ها خزانهٔ علم رسولند و این‌ها صفات جمیله رو دارند

بل لو کان المقصود من «الخلفاء» أشخاصهم المعلومین، لقال: «علیّ و أولاده المعصومون (علیهم السّلام)» لا العنوان العامّ الشامل لجمیع العلماء.

و اگر پیامبر(ص) مقصودش امامان بود، میفرمودند علی (ع)‌ و فرزندانش و چنین عنوان کلی‌ – روات احادیث – را نمی‌ فرمودند.

کما أنّ احتمال الاختصاص بالراوی و المحدّث دون الفقیه «۱»، أوهن من السابق

و اما احتمال اختصاص به راوی و محدث از احتمال اول هم دور از ذهن تر است. اگر کسی‌ فکر بکنه که منظور محدثین هستند و نه فقیه، این احتمال از اولی‌ هم بد تره.

أمّا بالنسبة إلى‏ ما ذکر فی ذیله بالطرق الکثیرة- و هو قوله (صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم)

فیعلّمونها الناس من بعدی‏، فواضح؛ لأنّ المحدّث و الراوی لیس دوره تعلیم سنّة رسول اللَّه (صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم)، إلّا إذا کان فقیهاً مثل الکلینیّ و الصدوقین و نظائرهم قدّست أسرارهم؛

دلیل حضرت امام: چرا که محدث و راوی نقش تعلیم سنت ندارند، مثل کلینی و صدوقین، اینها مقام تعلیم سنت ندارند. حرف امام اینه که کسی‌ که عالم نباشه و فقط یک چیزی شنیده و می‌خواد نقل کنه که ‌شان تعلیم نداره. که بگن که این خلیفهٔ من هستش و باید تعلیم بده.

فإنّ الراوی محضاً لا یمکنه العلم بأنّ ما روى‏ هو سنّة رسول اللَّه (صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم) أم لا،

اون که علم نداره به این مطلب که کدوم حدیث در چه موقعیت آورده شده و اصلا این سنت رسول هست یا که نیست! راوی فقط مثل ظبط سوت می مونه و تعلیم حدیث و استخراج معنی‌ کار عالم است.

إذ کثیر من الروایات الواردة عن المعصومین (علیهم السّلام) لم تصدر لبیان الحکم الواقعی؛ لکثرة ابتلائهم بولاة الجور.

خیلی‌ از روایات معصومین برای بیان حکم واقعیی‌ نیومده که. چون ایشان اکثرا گرفتار حاکمان ظالم بودند. خیلی‌ از حرفاشون تقیّه ایی بوده. اینکه ما مسئولیت تربیت و تعلیم رو بسپارسیم به محدث این اصلا درست نیست. مسئولیت برای عالمه.

کتاب البیع (للإمام الخمینی)، ج‏۲، ص: ۶۳۰

و لیس لنا طریق إلى‏ سنّة رسول اللَّه (صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم) و روایاته إلّا من قبل الأئمّة الهداة (علیهم السّلام)، و الروایة من غیر طریقهم فی غایة القلّة.

ما طریق رسیدنمان به سنت رسول خدا، بیشترش از طریق امامان هستش. یعنی‌ شما می‌خوای سنت رسول خدا رو بفهمی باید از طریق امامان بفهمی که اونا هم مبتلا بودند به ولات جور. مگر از طریقی که از زمان خود پیامبر بودند و از اون طریق روایت کردند سنت رسول خدا رو بفهمی وگر نه کسانی‌ که اومدند سنت رسول رو نقل کردند عمده از طریق امامان بودند در مکتب شیعه.

و أمّا بالنسبة إلى المرسلة التی لیس لها هذا الذیل

اما نسبت به آن مرسلی که اون ذیل رو نداره، چندین احتمال داده میشود.

فلأنّه مع إمکان أن یقال: إنّ هذه الجملة سقطت، إمّا من قلم المصنّف رحمه اللَّه تعالى‏، أو النسّاخ؛

اون ذیل در اون متن جا افتاده باشد. (مرحوم صدوق) یا از قلم نویسنده‌های بعدی افتاده باشد، چرا که همواره بین احتمال جا افتادن یک جمله و اضافه شدن یک خط، احتمال اول برتری دارد. مثل اینکه من وقت خوندن یک نوشته ممکنه خط جا بندازم، این احتمال خیلی‌ قوی تر از اینه که خط اضافه بکنم. البته حتی حذف یک جمله هم خلاف اصل است.

فإنّ فی دوران الأمر بین زیادة جملة و سقوطها یکون الثانی أولى‏، لغایة بعد الأوّل، و زیادة وقوع الثانی عند الاستنساخ

ولی‌ با اینکه میتونیم این احتمال رو بدیم که این جمله حذف شده، اصلا این مطلب رو هم بذار کنار. درایت حدیث هم به عنوان یک درس مستقل میخونید ولی‌ اصولش همین اصول عقلیست.

و إن کان هو أیضاً خلاف الأصل فی نفسه لا شکّ فی أنّ المطلوب من بسط السنّة، هو بسط سنّة رسول اللَّه (صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم) و روایتها، لا ما ینسب إلیه و لو کان کذباً و على‏ خلاف سنّته.

و اما در بحث درایتی، اگر از این مطلب هم بگذریم و اون روایاتی که ذیل را هم ندارد مورد توجه قرار دهیم، در مورد بست سنت، هدف بست سنت رسول خدا(ص) بوده، آیا حضرت رسول (ص) از راوی حدیث انتظار بست سنت داشتند؟ که درست و نا‌ درست رو همش رو بخونه؟ آیا آدم غیر متخصص ازش انتظار بست سنت وجود داره؟

و الذی یتیسّر له إحراز السنّة، و علاج المتعارضین بالموازین التی قرّرت فی محلّها؛ ممّا وردت عنهم (علیهم السّلام) و غیر ذلک، و تشخیص المخالف للکتاب و السنّة عن الموافق لهما، هو المجتهد المتبحّر و المحدّث الفقیه، لا ناقل الحدیث کائناً من کان.

راوی که شاید علم به روایت هم نداشته باشد یا اصل را از جعل تشخیص نده! آدم غیر متخصص اجازه نقل حدیث نداره. باید حدیث توسط عالم تعلیم داده شود. نه کسی‌ که هر چیز که کذب هم باشه رو بیاد تعلیم بده. اون کسی‌ که بخواد احادیث متعارض رو علاج بکنه، بست سنت بده، تشخیص احکام بده، کسی‌ که بخواد همهٔ این عملیات رو انجان بده باید مجتهد متبحر باشه.

مع أنّ مناسبة الحکم و الموضوع ترشدنا إلى‏ ذلک

تازه مناسبت حکم و موضوع هم ما رو به این مطلب ارشاد می‌کنه. به استدلال حضرت امام و حکم عقل چنین کسی‌ که می‌خواهد نقل حدیث کند و سنت رسول خدا را پیاده کند، باید عالم و مجتهد فقیه باشد.

فإنّ منصب خلافة رسول اللَّه (صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم) و الولایة من قبله، لا یعقل أن یکون لرجل عامّی غیر ممیّز لأحکام اللَّه تعالى‏؛ بمجرّد حکایة أحادیث، فهو کالمستنسخ للأحادیث.

حتی اگر این قسمت هم نبود، به حکم عقل کسی‌ که بخواهد ولایت از قبل رسول خدا پیدا بکند، نمیتواند این کار را به صرف نقل حدیث انجام دهد.

اصلا عنوان خلیفه معقول نیست به صرف نقل حدیث اون بشه خلیفه. حکومت که به صرف نقل حدیث انجام نمی‌شه. چون کسی‌ که نقل روایت می‌کنه مثل اون کسانی‌ بوده اند که احادیث رو مینوشتند (احتمالاً چون هم متن رو میفهمیدند هم خط خوبی داشتند). اهمیت بحث از اینجا مطرح میشه که در این زمینه گروهی از فقها هستند که این بحث را به راوی حدیث گرفته اند، مثل مرحوم آقای خوی و محقق اصفهانی.

و قد یتوهّم: أنّ لازم جعل الخلافة للفقهاء کونهم فی عرض الأئمّة (علیهم السّلام)، و سیجی‏ء دفعه «۱» بعد ذکر الروایات.

خلاصهٔ کلام حضرت امام در این زمینه:

  1. خلافت دارای معانیه واضحی است: یعنی‌ به معنی‌ حکومت و ولایت است
  2. این‌ها صرفاً مربوط به امامان معصوم نیست بنا به دلایلی که عرض شد
  3. این‌ها راویان حدیث هم نیستند.

بنا بر این باید بپذیریم که این ها همین فقها هستند که بعد از حضرت رسول (ص) می‌آیند برای مقام خلافت.

فقط اینجا یک شبهه پیش می اید که امام آن را مطرح می‌‌کنند و آن هم این است که اگر فقها را خلیفهٔ حضرت رسول (ص) بگیریم آنها را در عرض ایشان قرار دادیم.

امام می فرمایند این مطلب هم قابل رد شدن هست. بعد از گفتن همهٔ اون احادیث این مطلب رو مطرح میکنند. (در صفحهٔ ۶۵۰)

یعنی‌ پیش بحث‌هایی‌ دارد که باید مطرح بشود.

اینجا استدلال به روایت اول به پایان رسید.

پایان روایت اول.

اگر کسی‌ نتواند تشخیص اخباری گری تند رو، که یعنی‌ هر چی‌ نقل می‌شه رو بپذیره و روایت میکنه، که البته این همهٔ بحث اخباری گری نیستا! اخباری گری در مقابل اصولی گری که انشألله یه مقدماتی رو خود من در مورد این بحث ها، راجع به این فراز و فرود‌هایی‌ که چطور این تفاوت‌ها شروع شد، انشألله کلاس‌های اصولتون که تموم بشه من خودم مطرح می‌کنم.

می‌خوام یک بار اول اصول بیاد دستتون، که اصول چیه، بعد یه مقدمهٔ مفصلی راجع‌ به اینکه اصول از کجا شروع می‌شه، چه دوره هایی‌ براش طی‌ شده، بعد این‌ها در مقابل اخباری‌ها چه کردند.

اینجا منظورشون این است که اجمالا، یه چیز در بیاد مثل فقهای خودمون.

سوال حضار: به نظر میرسه شیخ انصاری که اینطور فتوا دادن؟

آقای قاسمیان: باشه، ما بحث فتواش رو کاری نداریم. قبلش بالاخره ما مجتهد داشتیم یا نداشتیم؟

حضار: یعنی‌ کسی‌ رو داشتیم که ادّله رو بگیره و …

استاد قاسمیان: بله، پس چی‌. از زمان شیخ مفید و شیخ طوسی، شما همین ‌ها رو می‌بینید. که در حقیقت میاد روایت رو نگاه میکنه، کار میکنه و یه اصولی به کار میبره. شما وقتی‌ که تدوین کتاب اصول دارید از شیخ طوسی به نام «عده الاصول». شما وقتی‌ تدوین علمش رو اون موقع دارید، کار بردش رو قطعاً قبلش دارید.

و از زمان خود امامان اصلا مبانیش گفت شده. مثلا اخبار العلاجیه، مال امام صادق (ع) هستش، (که برای حل اختلاف بین دو روایت متناقض هستش)، یعنی‌ میرسیدن به چیزایی که احتیاج داشتند به اخبار العلاجیه، که تعارض رو علاج بکنند، یعنی‌ مبانیش از اون موقع تقریر شده بوده. لذا میخوان بگم که ناقل حدیث این کار‌ها رو نمیکنه، اون کسی‌ که بست سنت به عهدهٔ اوست، و مقام خلافت رو میتونه از پیامبر بپذیره که خلافت معناش معلومه یعنی‌ چی‌، این فقیه عادله.

سوال حضار: من استدلال حضرت امام رو نفهمیدم که در واقع پیامبر(ص) نمی‌تونه خلیفه واسه نقل حدیث بذاره، چون خودش ناقل حدیث نیست. خوب در واقع این استدلال در صورتی‌ درست بوده که خودشون بخوان برای شان بالاتری خلیفه بذارند. ممکنه یه شان پایین تری گذاشته باشند، و یا حتی همون شان رو با قیودی واسش گذشته باشند.

استاد قاسمیان: نه ببینید، امام استدلالش اینه که خلیفه منظور در مورد نقل حدیث نیست. خلیفه منظورش همون ولایت و حکومته. ضمن اینکه گفتن که خلیفه معنیش مشخصه، ضمن این میخوان بگن اگه کسی‌ فکر کرده، معنای خلیفه یعنی‌ خلیفه در نقل حدیث، باطله. اصلا به ناقل حدیث که نمیگن خلیفه که. عنوان خلیفه اصلا نمی‌تونه به ناقل حدیث بار بشه.

سوال حضار: و بعد گفتند که همهٔ شاون پیامبر(ص) این ناقل حدیث هم داره؟

استاد قاسمیان: نه بابا، اصلا قسمت اول همش واسه اینه که این‌ها ناقل حدیث نیستند دیگه. حالا شما میتونید این قسمت رو مباحثه کنید که آیا ما میتونیم به ناقل حدیث بگوییم خلیفه یا نه؟ اولش میگن که آقا خلیفه که معنیش معلومه چیه‌. ولی‌ حالا اگه یه نفر اومد گفت که خلیفه منظور در نقل حدیثه، نه خلیفه در ولایت و حکومت، خلیفه در نقل حدیث، به قرینه‌های بعدیش که میگن، یروون حدیثی اولا میگن که عنوان خلیفه برای ناقل اصلا مرسوم نیست. ضمن اینکه مگه ناقل حدیث خلیفهٔ پیامبره؟ مگه پیامبر(ص) خودش ناقل روایته که این می‌شه خلیفه در نقل روایت؟ اصلا عنوان خلیفه رو شما عمرا نمیتونی‌ روی ناقل روایت بذاری.

سوال حضار: بیاییم به جای اینکه معنای خلافت رو ثابت بگیریم و با ناقل حدیث بازی کنیم، ناقل رو ثابت بگیریم و با معنای خلافت بازی کنیم.

استاد قاسمیان: نه دیگه، این بخشش رو می بندند به این دلیل که معنای خلافت واضح بوده.

حضار: خوب معنای ناقل حدیث هم معلومه.

استاد قاسمیان: خوب آره دیگه، میگن ناقل حدیث نیست دیگه.

حضار: اگر خلیفه رو به معنای عام نگیریم، و فقط به این معنا بگیرم که حدیث نقل میکنند؟

استاد قاسمیان: میگم آخه شما باید بگید که این می‌شه خلیفه در نقل حدیث دیگه؟ به اون دلایلی که گفتیم نمی‌شه چنین گفت.

حضار: مگه اون روایت که میگه، علمأ ورثهٔ انبیا هستند، حتما باید یه چیزی بهشون ارث برسه؟ نه میگن انگاری که بهشون ارث میرسه. اینم می‌شه گفت که کسی‌ که از من حدیث نقل کنه، انگاری خلیفهٔ ماهستش.

استاد قاسمیان: اتفاقا اون ورثهٔ انبیا هم، جزوه استدلال‌هایی‌ هستش که حضرت امام اینجا میگن. حالا تو روایت بعدی میاد. اونجا هم استدلال همینه. اونجا هم داره که ما درهم و دینار نمیذاریم. اونجا دقیقا معنای ورثه درسته فقط ورثهٔ علم انبیا هستند. یعنی‌ همینجوری که پیامبرها عآلمند این‌ها هم عآلمند. بیشتر از این هم تو اون روایت در نمیاد. و همون جوری که یک شانی‌ برای انبیا ثابت می‌شه، یک شانی‌ هم برای علمأ ثابت می‌شه. این می‌شه استدلال اول.

حضار: شما مثال زدید که خودتون مشکات رو درست کردین و اداره می‌کنین و اگر خلیفه بذارید اون هم اینجا رو اداره میکنه. همین بحث هم در مورد حضرت رسول وجود داره دیگه؟

استاد قاسمیان: احسنت. یعنی‌ عنوان خلیفه ها. ببینید، عنوان خلیفه یعنی‌ هر منصبی که، این داره اون هم داره. الا اون قسمت‌هایی‌ که خارج می‌شه. حالا، بنده یک مشکاتی درست کردم، اون خلیفه هم همین این مشکات رو قراره اداره کنه، نه اینکه بیاد یک مشکات درست کنه.

اون می‌شه اون قسمت‌هایی‌ که خارج می‌شه. یه چیزایه دیگه هم از‌شان خلیفه خارج می‌شه. ممکنه مثلا بنده علاقه به علوم عقلی دارم، دارم درسای علوم عقلی میدم. اینجا یه سری سمت‌های مدیریتی دارم. یک سری هم دارم تدریس می‌کنم. در تدریسی که می‌کنم، نفر بعدی که میاد ممکنه علاقه به این جور علوم نداشته باشه، یا اصلا علومی نخواد تدریس بکنه. اون‌ها هم خارج می‌شه.

معلوم می‌شه که آقا ایشون داشته واسه مدیریت اینجا خلیفه تعیین میکرده. که طبیعتأ اون مدریت باید یه جوری باشه که مدیر یک حوزهٔ علمیه باشه نه مدیریت یک کار گاه! نه اینکه بگم ما یک اکبر آقایی داریم دم مغازه که واقعا مدیر قابلیه، خوب هیچ موقع اون رو که من نمیزارم واسه مدیریت اینجا. باید طبیعتأ قابلیت‌های مدیریت حوزهٔ علمیه رو داشته باشه. این‌ها یک سری مسائل عقلاییه.

الان وقتی‌ که میگه خلیفه، ما که نمیتونیم معنای جدید واسش بذاریم که. به امام نمیگن راوی حدیث، به راوی حدیث هم نمیگن خلیفه. امام خمینی میگن که شما می‌خوای اسم راوی حدیث رو بگذاری خلیفه. من از همین شروع می‌کنم. مگه خلیفه جانشینی بر سمتی از مستخلف عنه نیست؟ میریم سراغ مستخلف عنه. مگه پیغمبر ناقل روایاته؟ پس اسم اون دیگه نمی‌شه خلیفه، می‌شه راوی روایت. چون تو مستخلف عنه چنین عنوانی وجود نداره شما هیچ وقت نمیتونید عنوان خلیفه رو براش بذرید.

بله یک نفر که ناقل روایت پیغمبره بگه این خلیفهٔ من، مثل آقای قاضی مثلا در امر طریقت، آقای قوچانی رو اجازه طریقت دادند. که این درسته. یا یکی‌ بگه این اجازه نقل روایت داره. یعنی‌ چی‌ اجازه نقل روایت؟ یعنی‌ من چون که اجازه نقل روایت دارم، این اجازم رو میدم به کس دیگه چون من خودم اجازه نقل روایت دارم. اینجا عنوان خلیفه معنا داره، ولی‌ خلیفهٔ برای پیغمبر به عنوان ناقل روایت، این عنوان اصلا معنا نداره چون پیغمبر راوی حدیث نیست.

این می‌شه درایت حدیث که عملا دارن مفاد احادیث رو میفهمند. خلیفه رو معنیش رو مشخص میکنند. روات حدیث رو معلوم میکنند. میگن به امامان نمیگن روات حدیث (دارن باب‌های استدلال رو میبندند که اگه کسی‌ گفت امام بگیم به اینا نمیگن امام). اصلا این روایت به راوی حدیث نمیخوره، چرا؟ به خاطر اون ذیل “ فیعملونها الناس

اونم اصلا نبود، بحث عقلی و تناسب حکم و موضوع این متلن رو اثبات میکنه.

ببینید این می ‌شه معنای درایت در حدیث. با اینکه اولش آدم به نظرش نمیاد اصلا روایت ربطی‌ به ولایت فقیه داشته باشه. ولی‌ به هر حال با تدبیر در متن معنیش رو یک مقداری مشخص می‌کنن. این استدلال رو اگه درست بفهمید، استدلال به روایت بعدی سریع پیش میره. چون که معنای نزدیکی‌ داره به این روایت.