علم به قانون الهی و عدالت دو صفت والی

مجموعه حکومت ولایی از حاج آقا قاسمیان

شنبه، 10 بهمن 1388

76 دقیقه

بسم الله الرحمن الرحیم

گفتیم یک دور ۴۰ صفحه حضرت امام را نگاه بکنیم ببینیم این بحث را حضرت امام چطور ساماندهی می کنند. بعد از این بحث هایی که فرمودند و شاهدی برای بحث های خودشونم از روایات دارن اقامه می کنند، ادامه چند روایت مانده بود. بعدش هم یک مطلبی در مورد والی می گن و بعد وارد بحث ادله ولایت فقیه می شن. از دید حضرت امام ادله بحث ولایت فقیه ادله نقلی است. گرچه که اینجا یک سری بحث های عقلی و بحث های تلفیقی کردند ولی مرادشون ادله نقلی است. بعد هم خواهید دید که ادله نقلی نقل می کنند و بحث می کنند.

کتاب البیع امام- جلد۲- صفحه ۶۲۲

بسم الله الرحمن الرحیم. و فی نهج البلاغة فرض الله الإیمان تطهیراً من الشرک ـ إلى أن قال ـ والإمامة نظاماً للأمة

و در نهج البلاغه: خداوند ایمان را جهت پاک شدن از شرک واجب نمود و امامت را برای نظام و نظم امت

و فی خطبة الصدیقة (سلام الله علیها): ففرض الله الإیمان تطهیراً من الشرک ـ إلى أن قالت ـ والطاعة نظاماً للملة، والإمامة لمّاً للفرقة

و در خطبه حضرت صدیقه: طاعت را خدا قرار داده برای نظام پیدا کردن ملت، و امامت را برای پیوستگی فرقه ها. (لم به معنای حالت پیوستگی و چسبندگی است)

حاضرین: «اکلا لما» چطور؟

اون هم بله یعنی دسته جمعی. یعنی یک جا. لم، کلا به معنای جمع شدن و پیوسته شدن است.

الی غیر ذلک مما یدعو علی لزوم البقاء الولایة و الریاسة العامة

روایت دیگری هست که بر لزوم بقاء ولایت و ریاست عامه اشاره دارد. یعنی ریاست عامه لازم است.

ثم بعد ما وضح ذلک یبقى الکلام فی شخص الوالی، ولا اشکال على المذهب الحق فی أن الأئمة والولاة بعد النبی (صلى الله علیه وآله) سید الوصیین أمیر المؤمنین وأولاده المعصومین (صلوات الله علیهم أجمعین) خلفاً بعد سلف إلى زمان الغیبة

هیچ شکی در این مذهب حق وجود ندارد که ائمه و ولاة بعد از نبی اینها هستند. اینها ولاة تعیین شده و منصوب شده به حضرت نبی هستند. پشت به پشت هم تا زمان غیبت. (این خلفا بعد سلف یک عبارت/اصطلاح است)

فهم ولاة الأمر ولهم ما للنبی (صلى الله علیه وآله) من الولایة العامة والخلافة الکلیة الإلهیة.

و آنچه که از ولایت عامه و خلافت کلیه الهی برای نبی هست برای آنها هم هست. هر شأنی نبی در این موضوع دارد همان شأن را امام هم دارد. شاید منظورشون بحث های تکوینی باشه. اون قسمت، بحث های مربوط به شیعه هست که باید سر جای خودش حل شود.

أما فی زمان الغیبة فالولایة والحکومة وإن لم تجعل لشخص خاص، لکن یجب بحسب العقل والنقل أن تبقیا بنحو آخر

این ولایت و حکومت با این که برای شخص خاصی نبوده لکن به یک نحو دیگری باید باشد.

امام اینجا پراکنده گویی زیاد دارن یعنی باز رجوع می کنند به بعضی از دلایل عقلی بحث. قرار شد بخوانیم که در فضای بحث حضرت امام قرار بگیریم.

لما تقدم من عدم إمکان إهمال ذلک

در زمان غیبت مطلب ولایت فقیه را نمی توانند اهمال کنند و کنار بگذارند.

لأنهما مما تحتاج إلیه الجامعة الإسلامیة.

به این دلیل که ولایت و حکومت چیزهایی است که جماعت اسلامی به آنها احتیاج دارند.

وقد دلّت الأدلة على عدم إهمال ما تحتاج إلیه الناس، کما تقدم بعضها

ادله هم گذشت بر عدم اهمال آنچه که در حقیقت، مردم به آن احتیاج دارند.

ودلّت على أن جعل الإمامة لأجل لمّ الفرقة، ونظام الملة، وحفظ الشریعة وغیرها، والعلة متحققة فی زمن الغیبة ومطلوبیة النظام وحفظ الإسلام معلومة لا ینبغی لذی مسکة إنکارها.

امامت را اصلا برای چی قرار داده اند؟ برای پیوستگی این افتراق ها و برای نظام ملت و حفظ شریعت و… گذاشته اند. حالا اگر این طور است همین علت در زمان غیبت هم وجود دارد. اینها دلایل مدل عقلی محض است. و مطوبیت نظام و حفظ اسلام این هم یه چیز معلومی است که باید بالاخره در نظامی اسلامی وجود داشته باشد. اگر یک مقداری شعور داشته باشد شایسته نیست انکار بکند. ( مسکه به معنای یه خورده ، یک مقداری ) معمولا داریم که مسکة من العقل یعنی یه بهره ای از عقل برده باشه.. (امام از کسانی هستند که جزم نظر علمی می دهند مثل علامه طباطبایی. اینا هیچ لطمه ای به اون تواضع واقعی خودشون نمی زند.)

ما یعتبر فی الوالی

آنچه که درباره والی معتبر است.

فنقول: إن الحکومة الإسلامیة لما کانت حکومة قانونیة بل حکومة القانون الإلهی فقط

ببینید اینجا اشاره داره به جلسه اول. به جای این که بگوید حکومت قانونی، می گوید بلکه فقط حکومت قانون الهی.

فانما جعلت لاجل اجرا القانون

فقط قرار داده شده برای این که قوانین الهی پیاده شود.

و بسط العدالة الاهیه بین الناس لابد فی الوالی من صفتین

برای توسعه عدالت بین مردم والی ۲ صفت باید داشته باشد.

هما أساس الحکومة القانونیة، ولا یعقل تحققها إلاّ بهما إحداهما العلم بالقانون، وثانیتهما العدالة

اینها اساس حکومت قانونی است و بدون این دو صفت اصلا تحققش معقول نیست. در این موضوع بحث های عملی و نظری باید با هم دیده شود.۱- علم به قانون الهی ۲- عدالت .

حاضرین: حصر عقلی دارد؟

البته تمسک به ادله هم می کنند. می گویند: تمام ویژگی هایی که برای والی بیان می شود را که جمع کنیم بر می گردد به ۲ نکته: یکی این که بداند چه کار می کند. در مقام دوم دانسته اش را بتواند اجرا بکند. این می شود خصوصیات والی و اینها رو هم می شود برگردوند به حصر عقلی. در حقیقت یکی در عقل نظری یکی در عقل عملی است. اینها یکی در مقام فکر و یکی در مقام عمل هست. دیگه از اینها که بیشتر نداریم.

حاضرین: ممکنه اصلا عدالت نداشته باشد؟ در این صورت چطور؟

خودش باید عدالت داشته باشد. خودش باید شخصی باشد که به جهت عملی عادل و به جهت نظری دانا است. باید یک سری خصوصیات را هم خودش داشته باشد. مثلا بر اساس روایت حضرت امیر، نباید بخیل یا ترسو باشد. اینها ویژگی هایی است که والی بتواند تطبیق اجرایی بدهد. یک مطلبی را حضرت آقا مطرح کردند. بحث شجاعت در فهم که علما باید آن را بسط بدهند. اصلا بحث های معرفت شناسی چطور شکل می گیرد. بحث های شناخت، چه ارتباطی به روحیات انسان دارد. برای مثال خود اجتهاد هم احتیاج به یک روحیه شجاعانه دارد، اگر کسی شجاع نباشد در اجتهادش و در مساله علمی اش تاثیر می گذارد. این غیر ریاضیات هست. شما می خواهید قانون بنویسید. صرف دانستن الفبای عربی و متون دینی نیست. شناخت در فضای روحی انسان تاثیر می گذارد، این که چطور متن را بفهمد. لذا این موارد جز شرایط خود علمیت هم هست. یعنی برای اجتهاد باید انسان شجاعی باشد. البته این موارد نظر بنده است. ولی بازگشت اینها به حصر عقلی می رسد. برخی بعضی موارد را زیاد کرده اند. اما بالاخره تمام اینها بر می گردد ذیل دو مورد ۱- بداند. ۲- بتواند محقق کند.

حالا هر چه که نیازمند این دو مورد هست این شروط رو هم باید داشته باشد. شخصی ممکن است شأن علمی بسیار بالایی داشته باشد اما توانایی اداره یک دبیرستان را هم نداشته باشد. این شخصی که نمی تواند این کار را بکند طبیعتا والی مسلمین نمی تواند باشد. وقتی بحث عدالت می شود اینها اصلا حتی بحث عقلایی هم هست. ( یک موقع بحث مخالفت با هوی است و یک موقع سیانت نفسانی است. در اطلاعات ولی باید طوری باشد که او را نتوان دور زد. نفس قوی داشته باشد که وقتی یک سری اطلاعات به او می دهند خودش بتواند اطلاعات دیگری هم بگیرد. هستند آقایانی که خیلی در مراتب تقوا هستند اما یک بچه می تواند فریبشان دهد. این شخص «مخالفا لهوی» هست ولی «سائلا لنفسه» نیست . این را من به خاطر ارتباطی که داشتم عرض می کنم.)

یک موقع هست که به کسی نیاز دارید تا رئیس یک نظام جنگی باشد. او باید یک قابلیتی داشته باشد. اینجا قرآن سر قضیه جالوت و تالوت مطرح می کند که او قوی و مکین است. بحث قوی بودن فرمانده سپاه مهم است. یک موقع خزانه دار می خواهید که قرآن مطرح می کند یوسف را که او حفیظ علیم است. هر جا صفت مربوط به خودش را لازم دارد. این آیات را در قرآن نگاه بکنید.

آیه ۵۴ و ۵۵ یوسف می فرماید: وَقَالَ الْمَلِکُ ائْتُونِی بِهِ أَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسِی فَلَمَّا کَلَّمَهُ قَالَ إِنَّکَ الْیوْمَ لَدَینَا مکِینٌ أَمِینٌ «۵۴»

و پادشاه گفت او را نزد من آورید تا وى را خاص خود کنم پس چون با او سخن راند گفت تو امروز نزد ما با منزلت و امین هستى

قَالَ اجْعَلْنِی عَلَى خَزَآئِنِ الأَرْضِ إِنِّی حَفِیظٌ عَلِیمٌ «۵۵»

در جریان حضرت یوسف وقتی او می خواهد خزانه دار حکومت شود ملک به او می گوید تو امروز نزد ما مقامی بلند داری و در کارها امین هستی. خود یوسف هم می فرماید من چنین خصوصیاتی دارم. حفیظ وعلیم هستم. می دانم کجا هزینه کنم وعدالت هم دارم. دیگر قوی بودن خزانه دار مطرح نیست. اشخاص را باید در ملاک ها سنجید. بادجه دار بانک لازم نیست اعلمیت مجتهد را داشته باشد. او باید بر اساس شرایط عقلایی یک شخص دست پاک باشد.

در آیه ۲۴۷ بقره بیان می کند «بسطة فی العلم و الجسم» او که می خواهد بجنگد باید علم داشته باشد. مشخص است که باید علم نظامی داشته باشد نه این که به فرض مجتهد باشد. باید بسیار قوی و نیرومند باشد و علم نظامی داشته باشد.

سوره نمل آیه ۳۹: [سپس] گفت اى سران [کشور] کدام یک از شما تخت او را پیش از آنکه مطیعانه نزد من آیند براى من مى‏آورد

قَالَ عِفْریتٌ مِّنَ الْجِنِّ أَنَا آتِیکَ بِهِ قَبْلَ أَن تَقُومَ مِن مَّقَامِکَ وَإِنِّی عَلَیهِ لَقَوِی أَمِین «۳۹»

کسی که می خواهد تخت بلقیس رو بیاورد می گوید من این کار را چون قوی ام می توانم بکنم. امانتم دارم که تخت بلقیس را، حتما با خودم بیاورم. این صفاتی که گفته می شود همه حکمت دارد.

إحداهما العلم بالقانون، وثانیتهما العدالة ومسألة الکفایة داخلة فی العلم بنطاقه الأوسع

مساله توانایی خواندن و نوشتن داشتن داخل مساله علم است به پهنای وسیعش. (نطاق خود به معنی کمربند است ولی بنطاق الاوسع پهنای وسیع می شود)

ولا شبهة فی لزومها للحاکم أیضاً، وإن شئت قلت: هذه شرط ثالث من أسس الشروط.

شبهه ای نیست که باید کتابت و سواد خواندن نوشتن هم داشته باشد. اگر خواستی این را هم بگذار شرط سوم. معلوم هست که دارند این موارد را هم ذیل اون دو عنوان جمع می کنند. گفته شده که والی یکی از شرایطش این است که کتابت داشته باشد. حالا ایشون می فرمایند که این شرط زیر شرط علم قرار می گیرد. اصل داستان این است که بداند و بتواند .

و هذا مع وضوحه ـ فإن الجاهل والظالم والفاسق لا یعقل أن یجعلهم الله تعالى والیاً على المسلمین

کسی که ظالم و جاهل است معقول نیست ولاة مسلمین بشود. (اشاره ای به دلیل عقلی کرده اند.)

وحکاماً على مقدراتهم وعلى أموالهم ونفوسهم مع شدة اهتمام الشارع المقدس بذلک،

با کوشش شارع مقدس به این موضوع، یک همچنین انسان هایی را بر مقدرات اموال و انفس بگذارند.

ولا یعقل تحقق إجراء القانون بما هو حقه إلاّ بید الوالی العالم العادل ـ دلّت علیه الأدلة اللفظیة،

معقول نیست که اجرای قانون آنچنان که حقش است انجام شود مگر به دست یک والی عالم عادل که ادله ما برهمین موضوع دلالت می کند.

ففی نهج البلاغة لا ینبغی أن یکون الوالی على الفروج والدماء والمغانم والأحکام وإمامة المسلمین البخیل فتکون فی أموالهم نهمته

پس امام در نهج البلاغه می فرمایند : شما مىدانید که حاکم بر نوامیس و جان و اموال و احکام نباید بخیل باشد تا در گردآورى مال مسلمانان به نفع خود حریص باشد. در واقع اگر انسان بخیلی باشد در اموال حرص می زند.

ولا الجاهل فیضلهم بجهله، ولا الجافی فیقطعهم بجفائه، ولا الحائف للدول فیتخذ قوماً دون قوم،

و نباید جاهل باشد تا با جهلش مردم را گمراه کند، و نباید ستمکار باشد تا آنان را به ستم خود از حقوقشان محرومنماید، و نباید در وحشتاز دست بهدست شدن دولتها باشد تا قومىرا بر قوم دیگر ترجیح دهد. یک خائف للدول هم در نهج البلاغه داریم که به معنی نترسیدن از انقلاب ها است.( حائف یعنی ستم نکند )

یا اگر گردش ها چه مالی و غیر مالی خواست به دست دیگران برسد او بخواهد ستم کند که نرسد.

ولا المرتشی فی الحکم فیذهب بالحقوق ویقف بها دون المقاطع، ولا المعطل للسنة فیهلک الأمة

و نباید رشوهگیر در حکم و داورى باشد (چه بحث قضا و چه بحث صدور احکام) تا حقوق مردم را از بین ببرد و در رساندن حق به صاحبش توقف نماید، و نباید تعطیلکننده سنّت پیامبر باشد تا بهاین سبب امّت را دچار هلاکت کند.

فترى أن ما ذکره (ع) یرجع إلى أمرین: العلم بالأحکام والعدل. وقد ورد فی الأخبار اعتبار العلم والعدل للإمام (علیه السلام)،

پس می بینی آنچه که ذکر شد راجع به دو امر است: ۱- علم به احکام. ۲- عدل. کلا همه چیز را ذیل این دو عنوان می شود آورد. در اخبار هم بحث علم و عدل امام(ع) آمده.

وکان من المسلمات بین المسلمین منذ الصدر الأول لزوم علم الإمام والخلیفة بالأحکام، بل لزوم کونه أفضل من غیره، وإنما الخلاف فی الموضوع

بین مسلمین هم از صدر اسلام همین بوده که امام یا خلیفه امام باید عالم باشد و افضل از غیر باشد. اختلافی که بوده فقط در موضوع بوده. (اینکه چه کسی باشد! بحث سر تشخیص مصداقش بوده)

کما انه لا خلاف بین المسلمین فی لزوم الخلافة، وإنما الخلاف فی جهات أخر، ولا زال طعن علمائنا على من تصدى للخلافة بأنه جهل حکماً کذائیاً.

کما این که بین مسلمین در لزوم خلافت هیچ تردیدی نبوده. در جهات دیگر اختلاف داشتند. طعنه علمای ما به متصدیان حکومت و خلفا این بوده که فلان حکم را نمی داند. از همین طعنه معلوم می شود که این مسلم بوده که باید خلیفه مسلمین دانا و عالم باشد. افضل باید باشد.

وأما العدل فلا ینبغی الشک فی أحد المسلمین فی اعتباره، فالعقل والنقل متوافقان فی أن الوالی لابد وأن یکون عالماً بالقوانین وعادلاً فی الناس وفی إجراء الأحکام.

اما عدل. عقل و نقل توافق دارند که در اجرای احکام باید عالم به قوانین و عادل در مردم باشد. هر دو شرط رو پس دارند می گویند.

وعلیه فیرجع أمر الولایة إلى الفقیه العادل وهو الذی یصلح لولایة المسلمین إذ یجب أن یکون الوالی متصفاً بالفقه والعدل،

پس امر ولایت برمی گردد به فقیه عادل که صلاحیت ولایت مسلمین رو داشته باشد. زیرا که والی باید متصل به فقه و عدل باشد.

فالقیام بالحکومة وتشکیل أساس الدولة الإسلامیة من قبیل الواجب الکفائی على الفقهاء العدول.

حالا بحث وجوب بر اینها رو می گوید. می گوید اگر یک همچین چیزی واجب است کسانی که این خصوصیات رو دارند باید اقدام به تشکیل حکومت کنند. (این همون بحثی است که گفتم. از یک بحث عقلی می توانیم انشعاب بحث های فقهی را داشته باشیم. با یک دلیل عقلی دارد ساماندهی می کند یک بحث ولایت فقیه را. می بینید که دلایل نقلی را تا اینجا نگفتند و بعد یک حکم فقهی از داخلش در می آورند.)

فإن وفق أحدهم لتشکیل الحکومة یجب علی غیره الاتباع، وإن لم یتیسّر إلاّ باجتماعهم یجب علیهم القیام مجتمعین،

اگر یکی از آنها موفق شد حکومت را تشکیل دهد بقیه باید تبعیت بکنند. اگر میسر نشد الا با اجتماعشان، پس باید با یکدیگر قیام کنند و حکومت را تشکیل دهند. این یک واجب کفایی است. این قضیه گرچه به بحث شورای رهبری صراحت ندارد اما موهم آن هست. در واقع کل بحث این طور است: مساله تشکیل حکومت اسلامی است. اگر یک نفر توانست تشکیل دهد که هیچ برای همه واجب الاتباع است. اگر نشد، برای مثال مرجعیت پخش شده و تقسیم شده بود و نیاز بود که همه این مراجع بیایند تا نظام تشکیل شود خوب این کار را باید بکنند تا این نظام اسلامی تشکیل شود. (در مسائل علمی یک سری بحثها اصلا مطرح نیست بعد به مرور زمان مطرح می شود. الان که فلسفه می خوانیم یک بحثی که سریع بهش می رسیم اصل اصالت وجود است. اگر می گویند که مشائین نظرشان بر اصالت وجود است این یعنی از روی حرف هایی که تا به حال زده اند چنانچه این مساله برای مشائین زده می شد. قائل بر اصالت وجود می شدند. بحث شورای رهبری هم به همین شکل است. این بحث طرحی نیست که آن موقع به ذهن امام رسیده باشد. یک مساله در بستر زمان طرح می شود. اینی که الان بگوییم این ظاهر است بر معنای شورای رهبری یک همچین چیزی نیست. به همین دلیل می گویم موهم بر شورای رهبری است. یعنی چنانچه مساله شورای رهبری رو در این زمان برای امام طرح می کردیم امام نظرشون بود که اگر یک نفر نشد شورای رهبری تشکیل شود. این مدلی که امام می گویند این است که هر جوری شده حکومت اسلامی باید تشکیل شود. اگر شد یک نفر و اگر نشد جمع.

ولو لم یمکن لهم ذلک أصلاً لم یسقط منصبهم وإن کانوا معذورین فی تأسیس الحکومة،

اگر اصلا نتوانستند تشکیل دهند منصبشان دیگر از بین نمی رود فقط در تاسیس حکومت معذورند. یعنی در این بخش فقط معذورند. در بخش های دیگر باید وظیفه خود را انجام بدهند. لذا می گویند که فقیه عادل در بخش های دیگر باید نظارت کند.

حاضرین: اگر کس دیگری این منصب حکومت را بگیرد غاصب است؟ بله. وقتی این منصب رو فقط مخصوص فقیه عادل می دونند او غاصب است.

اگر مومن عادل بخواهد تشکیل بدهد چطور؟ او باید تشکیل دهد. او غاصب نیست. یک موقعی هست که مومن عادل نمی تواند به فقیه عادل بدهد. خوب در این صورت خودش باید این کار را انجام دهد.

ومع ذلک کان لکل منهم الولایة على أمور المسلمین من بیت المال إلى إجراء الحدود بل على نفوس المسلمین إذا اقتضت الحکومة التصرف فیها

همه آنها ولایت بر امور مسلمین دارند از بیت المال گرفته تا اجرای حدود. یعنی حکومت تشکیل نمی دهند اما این کارها را انجام می دهند. بلکه ولایت بر نفوس مسلمین هم دارند اگر حکومت بر تصرف نفوس مسلمین اقتضا کند. یعنی اگر لازم باشد بر امور مسلمین تصرف کنند، انسانها را به کشتن بدهند تا حکومت را بگیرند باید این کار را بکنند.

فیجب علیهم إجراء الحدود مع الإمکان، وأخذ الصدقات والخراج والأخماس، والصرف فی مصالح المسلمین وفقراء السادة وغیرهم وسائر حوائج المسلمین والإسلام، فیکون لهم فی الجهات المربوطة بالحکومة کل ما کان لرسول الله والأئمة من بعده (صلوات الله علیهم أجمعین).

بر آنها در صورت امکان اجرای حدود واجب است. صدقات و خراج و خمس و مالیات و… را اگر می توانند باید بگیرند و در جهت مصالح مسلمین و فقرا سادات و بقیه و دیگر حوائج مسلمین مصرف کنند. ( این در حالتی است که حکومت تشکیل نداده اند ولی می خواهند کارهایی از حکومت رو که می توانند انجام دهند. اصلا حکومت در حکومت یعنی این. یعنی خراب کردن حکومت سر کار )

پس هر ویژگی که در زمینه مربوط به حکومت برای رسول الله (ص) و ائمه (ع) هست برای فقیه عادل هم هست. حال که این را گفتیم شما فکر نکنید که رتبه اش شد هم رتبه انبیاء! نه، این مربوط به یک شأن است. این شأن، شأنی نیست که عصمت و ولایت مطلقه الهی و ولایت تکوینی بخواهد.

ولا یلزم من ذلک أن تکون رتبتهم کرتبة الأنبیاء أو الأئمة (ع) فإن الفضائل المعنویة أمر لا یشارکهم (علیهم السلام) فیه غیرهم.

لازم نیست با انبیاء و ائمه (ع) هم رتبه شوند. بقیه با انبیاء و ائمه(ع) اصلا مشارک نیستند. اونها ستارگانی هستند در دست انسان های زمینی. کسی بهشون نمی رسد.

فالخلافة لها معنیان واصطلاحان: أحدهما الخلافة الإلهیة التکوینیة، وهی مختصة بالخلّص من أولیائه کالأنبیاء المرسلین والأئمة الطاهرین (سلام الله علیهم)، وثانیهما المعنى الاعتباری الجعلی، کجعل رسول الله (صلى الله علیه وآله) أمیر المؤمنین (علیه السلام) خلیفة للمسلمین، أو انتخاب فلان وفلان للخلافة. فالرئاسة الظاهریة الصوریة أمر لم یعتنِ بها الأئمة (علیهم السلام) إلاّ لإجراء الحق، وهی التی أرادها علی بن أبی طالب (علیه السلام) بقوله على ما حکی عنه: والله لهی أحب إلی من إمرتکم مشیراً إلى النعل التی لا قیمة لها

پس خلافت ۲ معنا دارد: ۱- خلافت الهی تکوینی که مختص به اولیا خاص خدا مثل انبیاء و ائمه طاهرین (ع) است. ۲- یک معنای اعتباری جعلی. مثل جعل امیر المومنین برای خلافت مسلمین به وسیله پیامبر (ص) یا انتخاب فلان و فلان برای خلافت.ائمه هیچ اعتنایی به این قضیه نداشتند مگر برای اجرای حق. آنگونه که از حضرت علی (ع) نقل شده با اشاره به کفشی که هیچ قیمتی ندارد فرمودند: این لنگه کفش از امیری شما برای من محبوب تر است.

وفی نهج البلاغة فی الخطبة المعروفة بالشقشقیة: أما والذی فلق الحبة وبرأ النسمة لولا حضور الحاضر وقیام الحجة بوجود الناصر وما أخذ الله على العلماء أن لا یقارّوا على کظة ظالم ولا سغب مظلوم لألقیت حبلها على غاربها، ولسقیت آخرها بکأس أولها، ولألفیتم دنیاکم هذه أزهد عندی من عفطة عنز.

و امام علی در نهج البلاغه در خطبه شقشقیه می فرمایند: به خدایى که دانه را شکافت، و انسان را به وجود آورد، اگر حضور حاضر، و تمام بودن حجت بر من بهخاطر وجود یاور نبود، و اگر نبود عهدى که خداوند از دانشمندان گرفته که در برابر شکمبارگى هیچ ستمگر و گرسنگى هیچ مظلومى سکوت ننمایند، دهنه شتر حکومت را بر کوهانش مىانداختم، و پایان خلافت را با پیمانه خالى اولش سیراب مىکردم، آنوقت مىدیدید که ارزش دنیاى شما نزد من از آب بینی بز کمتر است! (کظه به معنی بسیار خوردن است، در حدی که انسان ترش کند.)

وأما مقام الخلافة الکبرى الإلهیة فلیس هیناً عنده، ولا قابلاً للرفض والإهمال وإلقاء الحبل على غاربه

دارد ۲ مقام را مقایسه می کند. یک مقام جعلی ظاهری و یک مقام خلافت کبری الهی. مقام خلافت کبری الهی یک مطلب ساده ای نیست و خیلی هم برای ایشان مهم است. و این مطلب براشون قابل اهمال نیست. یعنی مطلبی که خلافت کبری است و چه در مقام تشریع و چه در مقام تکوین به آنها سپرده اند. اون حکومت ظاهری بیخود است به این انسی ندارند ولی به این شکل هم نیست که قابل اهمال باشد.

فللفقیه العادل جمیع ما للرسول والأئمة (علیهم السلام) مما یرجع إلى الحکومة والسیاسة

برای فقیه عادل جمیع آنچه که برای رسول و ائمه است از آنچه که راجع است به حکومت و سیاست همش برای فقیه هم هست.

ولا یعقل الفرق، لأن الوالی ـ أی شخص کان ـ هو مجری أحکام الشریعة والمقیم للحدود الإلهیة والآخذ للخراج وسائر المالیات والمتصرف فیها بما هو صلاح المسلمین،

فرق معقول نیست، این والی هر کسی که می خواهد باشد. این مجری احکام شریعت و مقیم حدود الهی است و خراج و سایر درآمد های الهی را می گیرد و هر گونه صلاح مسلمین باشد در آنها تصرف می کند.

فالنبی (صلى الله علیه وآله) یضرب الزانی مائة جلدة والإمام (علیه السلام) کذلک والفقیه کذلک

و اینها ربطی به نبی و امام و فقیه ندارد. نبی ۱۰۰ ضربه می زند و امام هم ۱۰۰ ضربه و فقیه هم. فقیه آمده که حدود را اجرا کند، سیاست را اجرا کند، خب فقیه هم همین کار رو می کند.

ویأخذون الصدقات بمنوال واحد، ومع اقتضاء المصالح یأمرون الناس بالأوامر التی للوالی، ویجب إطاعتهم.

و همه مثل هم صدقات را جمع آوری می کنند و اقتضاء مصالح مردم می کنند، چه امام و چه فقیه امر کنند به مصالح باید اطاعت کنید.

حاضرین: چجوری می خواهیم بگیم ویژگی هایی که حاکم دارد فقط مربوط به نیازهایی است که مردم دارند؟ شاید یک سری نیازهایی باشد که مردم وضعیتشون الزام نمی کند ولی لازم است که حاکم اونها رو هم داشته باشد؟ چیزی که اینجا مطرح شده فقط مربوط به نیازهایی است که مردم دارند و وقتی پیامبر و امام نیستند ولی فقیه باید انجام بدهد!

جواب: پس کلا چه کسی باید انجام بدهد؟ یا باید کلا بگیم اهمال در قوانین داشته باشد. بحث این است که در زمان غیبت امام حکومت باید چگونه باشد. دقیقا تمام خصوصیات امام رو در مورد سیاست و حکومت باید داشته باشد منتها نه در نصاب امام. اتفاقا بعدا در دلیل نقلی همین ثابت می شود. در بحث های تاریخی هم خواهیم دید . در حکومت امام علی (ع) و امام خمینی و آقای خامنه ای مردم تفاوتی احساس نمی کنند. از جهت مردمی خیلی تفاوتی احساس نمی شود. کما این که در ترازوی تاریخ بگذارید حکومت امام علی (ع) یک حکومت کاملا نا موفق بوده. وجود اساس نامه های بسیار معجزگون که غیر قابل نفی هم هست. مثل نامه به مالک، مثل حکومتداری ها. ولی در تراز تاریخ اصلا این طور نیست. مردم به شدت بدتر از مردم ما بودند. ولاة به شدت بدتر از ما بودند و شرایط سیاسی داخلی به شدت متشنج تر از شرایط ما بود. کسانی که الان سر ۴ تا قضیه گیر می کنند در زمان ظهور هم گیر می افتند. در واقع در زمان ظهور هم خیلی ها گیر خواهند کرد! اون موقع هم کلی چرا پیش می یاد و دشمنی از اصحاب الاجتهاد شروع می شود. حالا من می خوام بهتون بگم دلیل عقلی دلیلی است که وقتی راه بیوفتد دلیل تمام شرایط امام هم برای ولی فقیه ثابت خواهد شد.

قصد داریم یک دور این نظریه رو بخونیم. بالاخره امام مجری این نظریه است. کسی که این نظریه مال ایشان نیست ولی مجری بحث است. یک دور سر تا ته بحث ولایت فقیه رو بخوانیم ببینیم نظرشون چی بوده. قبل از این که به جزئیات وارد شویم یک دور یک لایه تمام بحث را جلو بریم. ببینیم نظر امام، آیت الله خویی و… چه بوده و چه تفاوت هایی داشته و…

ولایة الفقیه فی الروایات

ادله نقلی ولایت فقیه

فولایة الفقیه ـ بعد تصور أطراف القضیة ـ لیست أمراً نظریاً یحتاج إلى برهان، ومع ذلک دلت علیها بهذا المعنى الوسیع روایات نذکر بعضها:

ولایت فقیه بعد از تصور دو طرف قضیه، بحثی نیست که احتیاج به برهان داشته باشد. ( البته این بدیهی، اون بدیهی نیست که در فلسفه مطرح می شود. و الا اصلا استدلال نمی شود برایش کرد) با این حال یک سری روایات وسیعی داریم که بعضی را ذکر می کنیم.

فمنها ـ ما أرسله فی الفقیه

این اولین دلیل استدلال به حدیث مرسله فقیه است. مرسله حدیثی است که از میانه سندش کسی افتاده. (این اولین گیر آقای خویی بوده، با حدیث مرسله هیچ میانه خوبی ندارد و می گذارد کنار)

مرسله فی الفقیه یعنی مرسله ای که در کتاب من لا یحضره الفقیه شیخ صدوق آمده. این یک اصطلاح است.

قال: قال أمیر المؤمنین (علیه السلام): قال رسول الله (صلى الله علیه وآله): اللهم ارحم خلفائی، قیل: یا رسول الله ومن خلفاؤک ؟ قال: الذین یأتون من بعدی یروون عنی حدیثی وسنتی. رجال کل یغایر الآخر کما وأن محالّ نقل الحدیث متفرقة، فذکر فی خلال ما یقرب من مائتی حدیث، وزاد فی آخره فیعلّمونها الناس من بعدی. وعن معانی الأخبار بسند رابع غیرها نحوها

امیر المومنین فرمودند پیامبر فرمودند: خدایا خلفای من را ببخش. گفت: خلفای تو چه کسانی هستند؟ فرمودند: کسانی که بعد از من می آیند و حدیث و سنت من را نقل می کنند. الان امام شروع می کنند موقعیت حدیث رو توضیح می دهند. امام خمینی می فرمایند این روایت مرسله در عیون الاخبار با سه سند مختلف نقل شده. تمام رجال این سند با هم فرق دارند. محل نقل این حدیث در عیون الاخبار با محل نقلش در فقیه متفاوت است. این حدیث در نزدیک به ۲۰۰ تا حدیث به این سبک آمده (که مقداری معانی متفاوتی دارند.) در آخر عیون الاخبار یک همچین چیزی آمده که به مردم بعد از من یاد بدهند. و در معانی الاخبار( این کتاب هم مال صدوق است) در یک سند چهارمی که غیر از این هاست شبیه این را نقل کرده اند.

وعن المجالس بسند مشترک مع الرابع فی أواخره، وفی آخره ثم یعلّمونها

و در مجالس( مجالس همین کتاب معالی است.) با سند مشترکی با سند چهارم و در آخرش ثم یعلمونها آمده

وعن غوالی اللئالی نحوها، وفی آخرها أولئک رفقائی فی الجنة وغیره

دارند سند های حدیث رو در کتاب های مختلف ذکر می کنند.

فهی روایة معتمدة لکثرة طرقها، بل لو کانت مرسلة لکانت من مراسیل الصدوق التی لا تقصر عن مراسیل مثل ابن أبی عمیر

پس این یک روایت معتمد است. به خاطر این که طرقش متفاوت است. اگر هم مرسله باشد مرسله های صدوق کم از مرسله های ابن ابی عمیر ندارد. ( مرسله ابن ابی عمیر را قبول می کنند. به دلایلی که در کلاس رجال می خوانید مرسله ابن ابی عمیر مرسله مسندی است. او آنقدر آدم مطمئنی بوده که مرسله هایش هم مطمئن است.)

فإن مرسلات الصدوق على قسمین: أحدهما ما أرسل و نسب إلى المعصوم (علیه السلام) بنحو الجزم کقوله: قال أمیر المؤمنین (علیه السلام) کذا، وثانیهما ما قال: روی عنه (علیه السلام) مثلاً، والقسم الأول من المراسیل المعتمدة المقبولة.

مرسلات صدوق دو قسم است: ۱- گاهی اوقات نسبت داده به معصوم به صورت جزم مثل قال امیر المومنین و… ۲- گاهی اوقات گفته شده که نقل شده از یک معصوم. قسم اول از مراسیل معتمد و مقبول است. پس امام روی هم رفته می فرمایند که من این روایت را با این که مرسله است قبول می کنم. چون مال صدوق است و مرسله صدوق کم از ابن ابی عمیر ندارد و صدوق هم دو نوع مرسله دارد که اولی آن مقبول است