ماسوی الله چیست؟، یعنی یک الله و ماسوای الله؟!

مجموعه حکومت ولایی از حاج آقا قاسمیان

دوشنبه، 5 بهمن 1388

107 دقیقه

عرض به خدمتتان که بحثی که جلسه گذشته شد، تفکیک مباحث “ولایت تکوینی” ، “ولایت تشریعی” و “ولایت در تشریع” بود. عرض شد که در نهایت ولایتی که اساسا قرار است ثابت شود برای فقیه، نه ولایت تکوینی است نه ولایت تشریعی. بلکه ولایت “در محدوده تشریع” است. یعنی به عبارتی فقیه نمی تواند یک حکمی از احکام الله را عوض بکند. او پاسبان احکام الله و پاسبان دین است. این پاسبانی به این معنی نیست که می تواند احکام الله را عوض بکند. فی المثل بگوید که حج کلا دیگر نباشد!، این که مثلا حج دیگر در احکام نباشد از این به بعد، این چنین ولایتی را اصلا کسی قرار نیست ثابت بکند. و برای همین بود که آن بحث «تزاحم» مطرح شد (تزاحم در مصلحت ها و در حقیقت ها) که پیرامون مصلحت هم بحث شد.

برای اینکه بحث به جهت روال طلبگی بحث کاملی باشد و پرونده این بحث در قرآن هم روشن شده باشد (که این مباحث را باید با هم مباحثه هم بکنید) ، بحث ولایت تکوینی و ولایت تشریعی را توضیح دادیم، و گفتیم که زبان روایات این تفکیک را قائل شده اند که “اراده حتمٍ” و “اراده عزمٍ”. در حقیقت این تفکیک در روایات دیده شد، و عرض شد که اینها را چه به معنای ربوبیت تکوینی بگیرید، چه امر تکوینی، چه ولایت تکوینی، هر کدام از اینها که بگیرید (از آن طرف هم ربوبیت تشریعی، امر تشریعی و ولایت تشریعی) ، مساله این است که در قرآن این ولایت تکوینی یا ولایت تشریعی یا امر تکوینی و امر تشریعی چه جور آمده و چه جور منشاء خلط است. یعنی اینها گاهی اوقات می تواند با هم خلط شود، کما اینکه شده است. در طول تاریخ شده است. آن موقع بحث این بود و دوستان سئوال هم کردند که “ما مامور به چی هستیم؟”. ما مامور به تشریع هستیم، ما مامور به تکوین نیستیم.

آیا می تواند خدا یک چیزی را از ما بخواهد و یک چیز دیگری را اراده تکوینی کرده باشد؟ دقیقا! یعنی از ما چیزی را می خواهد و اراده تکوینی چیز دیگری را کرده است. حالا چرا از ما بخواهد؟ بخاطر اینکه ما امتحان شویم. یعنی ما مسئول وظیفه خودمان هستیم. در روایات هم این معنا آمده، اینکه خدا عباد را تدبیر می کند، شما بحار را بیاورید، جلد ۵، صفحه ۲۸۳ (از نرم افزار حدیث) ، انتهای صفحه، حدیث ۳ ، طاهر بن محمد بن یونس عن محمد بن عثمان الحروی عن الحسن بن مهاجر عن هشام بن خالد عن حسن بن یحیی عن …. بن عبدالله عن هشام بن انس عن النبی (ص) عن جبرائیل قال: «قال الله تبارک وتعالی من اهان لی ولیا فقد بارزنی بالمحاربه»، اگر کسی به ولی ای از اولیاء من اهانت بکند، در حقیقت برای محاربه اقدام کرده است و به مبارزه با من برخواسته است. «و ما ترددت عن شی انا فاعله ما ترددت فی قبض نفس المومن یکره الموت اکره مساءته و لابد منه…»

البته اینجاهای روایت ارتباطی با بحث ما ندارد ولی برای کامل خوانده شدن روایت عرض می کنم. خدا می گوید من تردید نمی کنم در چیزی که فاعلش باشم، آنچنانکه که هنگام قبض نفس مومن، او دوست ندارد بمیرد و من هم از قبض نفس او ناراحتم. گیر کردم. از یک طرف «لابد منه» و باید جانش را بگیرم، از طرف دیگر او هم مرگ را دوست ندارد. از طرف دیگر من هم چون او را دوست دارم، دوست نداشتن او را دوست ندارم. منظور روایت معلوم است؟ خدا می فرماید در چیزی تردید نمی کنم آن اندازه ای که در قبض روح مومن تردید می کنم. چرا؟ «یکره الموت»، او مرگ را دوست ندارد. دوست ندارد جان بدهد. از آن طرف هم «ولابد منه»، باید جان بدهد. و «اکره مساءته»، من هم از ناراحتی او ناراحتم. او هم دوست ندارد جان بدهد، ناچار هم باید جان بدهد. نمیشود که جان ندهد (مساءت مصدر میمی از سوء است، یعنی “بد آمدن”، اکره مساءته یعنی کراهت دارم از بد آمدن او…) «و ما یتقرب الی عبدی مثل اداء ماافترضت علیه»، بنده من نزدیک نمی شود به من چونان زمانی که واجبات را ادا می کند. آن چه را که واجب کردم بر او، «و لا یزال عبدی یبتهل الیّ حتی احبه، و من احببته کنت له سمعا و بصرا و یدا و موئلا»، او همواره ابتهال و تضرع می کند تا اینکه من او را دوست می دارم و کسی که من او را دوست داشته باشم…،

چون می دانید که فاصله است میان این که شما خدا را دوست دارید تا اینکه خدا شما را دوست داشته باشد، این عبارت قرآنی «ان الله یحب» خیلی مهم است چونکه ما خدا را دوست داشته باشیم مسئله ای نیست، خدا ما را دوست داشته باشد خیلی مهم است. برای همین دارد که «ان کنتم تحبون الله، فاتبعونی یحببکم الله» اگر شما خدا را دوست دارید آنقدر او را تبعیت کنید تا خدا شما را دوست بدارد. یعنی فاصله اینچنینی دارد
… بعد هم «کنت له سمعا»، یعنی گوشش می شوم، بصرش می شوم، دستش میشوم، موئل و جایگاه او می شوم، «ان دعانی اجبته»، اگر مرا بخواند جواب می دهم، «و ان سالنی اعطیته»، از این تکه اش مهم است. «و ان من عبادی المومنین لمن یرید الباب من العباده فاکفوا عنه لان لا یدخله عجب فیفسده». از عباد مومن من کسانی هستند که باب هایی از عبادت را می طلبند و من بر حذر می دارم آنها را از آن باب ها برای اینکه در آنها عجبی وارد نگردد که ایمانشان را فاسد کند. «و ان من عبادی المومنین لمن لایصلح ایمانه الا بالفقر»، بعضی از مومنین هستند که ایمانشان سلامت نمی شود مگر با فقر، «ولو اغنیته لافسده ذلک»، اگر اینها غنی بشوند ایمانشان فاسد می شود، «و ان من عبادی المومنین لمن لایصلح ایمانه الا بالغنی»، بعضی ها هستند که برعکس اند. «ولو افقرته لافسده ذلک». اگر فقیر بشوند ایمانشان از بین می رود. «و ان من عبادی المومنین لمن لایصلح ایمانه الا بالسقم»، بعضی ها باید مریض باشند تا ایمانشان بماند. «ولو صححت جسمه لافسده ذلک. و ان من عبادی المومنین لمن لایصلح ایمانه الا بالصحه». بعضی ها باید سالم باشند تا ایمانشان بماند. «ولو اسقمته لافسده ذلک». بعدش هم در انتها می فرماید «انی ادبّر عبادی بعلمی بقلوبهم فانی علیم خبیر». من خودم بندگان خودم را بلدم تدبیر کنم، من خودم عالم به قلبشان هستم، تدبیرشان میکنم فانی علیم خبیر.

خوب. ببینید. این می شود همان تدبیری که او در ربوبیت تکوینی مثلا بنده مومن خودش را فقیر نگاه می دارد، چرا که می داند که این باید فقیر باشد. ولی از آن نطرف می بینید که دستور به کمک سر جای خودش در دین ملحوظ است. یعنی دین دستور کمک به فقرا داده است ولی خداوند خودش این داستان را اینطور مدیریت می کند. اینهاست که باعث خلط مبحث ربوبیت های تکوینی و ربوبیت های تشریعی می شود.

یکی از حضار: تردید خدا را میشود یک مقدار توضیح بدهید!

- ببینید، این صفاتی از صفات خدا که به نوعی حاکی از نقص است، صفاتی که یک مقدار نقص در آنها می گنجد، مثل همین “تردید کردن” و امثال آن، اینها در واقع چیزهایی است که به انسان کامل می خورد. یعنی ما تردید را در مورد انسان کامل داریم. مثلا قبض ارواح توسط انسان کامل انجام می شود چرا که واسطه هر فیضی انسان کامل است و قبض ارواح هم توسط انسان کامل انجام می گیرد. موت عدم حیات نیست. «خلق الموت والحیات» یعنی خداوند هم موت را خلق کرده است هم حیات را. از آن جهت که او واسطه همه فیض هاست، واسطه فیض موت هم اوست. حالا این تردید اینجا معنا دارد، بحث این نوع از صفات، یکی از طرقش اتصال این بحث به انسان کامل است.

وقتی بحث تشبیه و تنزیه مطرح شد و خدا در مقام تشبیه که آمد، ما این چیزها را در روایات زیاد می بینیم. خدا خنده اش گرفت مثلا، خدا میخندد مثلا، نه اینکه میخنداند. «اضحک و ابکی» نه، «لقد ضحک الله من فعلکم الباری» خداوند از فعل دیشب شما خنده اش گرفت. از این دست روایات که خنده و تعجب دارد. یا مثلا آن عبارت قرآن که «فلمّا عاصفونا فانتقمنا منهم» وقتی ما را به تاسف و غم واداشتند انتقام گرفتیم از آنها. این تاسف و غم همان تاسف و غم آن انسان ولی الله است. این که چرا چنین تحلیل هایی می کنیم انشاءالله سر جایش مشخص میشود.

سوره مبارکه اسراء آیه ۱۶ را بیاورید. اینها همان امرهایی است که مشخصا امر تشریعی نیستند. «واذا اردنا ان نهلک قریه امرنا مترفیها ففسقوا فیها فحق علیه القول فدمرناها تدمیرا». وقتی که ما اراده کنیم یک قریه یا آبادی را هلاک بکنیم و اراده ما به یک چنین چیزی تعلق بگیرد، بخواهیم که این قریه را هلاک بکنیم، لازم است که نصاب فسقش بالا بیاید. یعنی باید نصابش تا یک درجه ای از فسق بالا بیاید. این نصاب فسق هم در دست مترفین است. در دست زراندوزان است و اینها هستند که میتوانند این کار را انجام دهند. «امرنا مترفیها» یک امر تکوینی می کند وگرنه هیچ وقت اینگونه نیست که پیامبر بیاید به مترفین یک امت بگوید که به دلیل اینکه خداوند قصد هلاک این امت را دارد، شما بی زحمت یک مقدار نصاب فسق را ببرید بالا تا خداوند کارش را انجام دهد! این به این معنا نیست، هیچ وقت هم نبوده. این به این معنی است که یک امر تکوینی می کنیم، یعنی اینها فسق خواهند کرد. «ففسقوا فیها، فحق علیه القول»، و در نتیجه این قول عذاب برایشان محقق می شود، «فدمرناها تدمیرا»

یکی از حضار: خدا یک موقع هست که سنتش بر چیزی قرار می گیرد ولی یک موقعی هم مجبور کرده است که این کار را انجام شود. می خواهیم ببینیم کدام است؟

- بله یعنی اساسا می خواهیم ببینیم که این امر، امر تکوینی است یا تشریعی.

یکی از حضار: در هر دوی این حالت هایی که من گفتم تکوین است. یعنی خدا آنها را مجبور کرده است که فسق کنند و آنها خودشان اختیاری ندارند.

- نه این جور نیست که هیچ اختیاری ندارد که فسق نکند، منتهای مراتب سنت خدا اینطور است. یعنی سنتش سنت اضلال آن قوم است. سنت اضلال است یعنی شرایط فسق کردن را بیشتر فراهم می کند برای اینها. این می شود آن امر تکوینی. به هر جهت امر تشریعی نیست یعنی توسط ارسال رسل و انزال کتب نمی آیند به مترفین بگویند که حالا شما فسق کنید، که آنها وقتی که چنین فسقی را انجام می دهند مستوجب ثواب باید باشند از آن جهت که حرف خدا را گوش داده اند! همین خلط است که می بینید در قرآن چند جا گزارش می شود. این است که می افتند در سنت استدراج. می افتند در سنت لایهدی ها. می افتند در سنت اضلال ها. همین طور شرایط برای اینها فراهم می شود که فسق بیشتری بکنند، درآمد بیشتر، شرایط آماده تر، فسق بیشتر. فسق بیشتر تا اینکه نصاب فسق را بالا ببرند و به اندازه نصاب هلاکت برسانند. مهم این است که تکوین است، یعنی هر دو موردی که گفتید تکوینی است. هم بیان سنن الهی و هم بحث اجبار. ولی اینجا ما اجباری نداریم، جهان باید بر سنن…

یکی از حضار: در مورد حضرت آدم ولی یک اجباری هست…

- داستان حضرت آدم در حقیقت در برزخ انجام شده است، یعنی در فاصله بین زمین و آسمان، یعنی در برزخ انجام شده. آنجا هم امرش تکوینی است. آنجا در حقیقت این سناریو از پیش تعیین شده برای عالم بوده است که باید آدم به زمین می آمده.

یکی از حضار: پس چرا توبه کرده؟

- باید توبه میکرده، دقت کنید که او از آن موقعی که به زمین می آید مخاطب «ان الله اصطفی آدم و نوحا» است، یعنی او در زمین بنده مصطفی الهی است و اودر حقیقت این خطا را در زمین مرتکب نشده است. آن بحث توبه و اینها همه اش تفاسیری دارد. بگذارید داستان حضرت آدم را بعدا بگوییم، یک وقتی که بحث انسان کامل و مراتب انسان کامل را خواستیم به لحاظ قرآنی توضیح دهیم، می شود همان داستان را مورد بحث قرار داد.

یکی از حاضران: در جایی از بحار جلد ۵ صفحه ۱۸۳ راجع به وجه جمع گفته …(نامفهوم)

- نه، من که ندیدم البته، اگر یک همچنین چیزی گفته باشد آنجا، یک وجه الجمع خیلی نرم می خواهند برایش گیر بیاورند، اگر بخواهیم قائل به حذف یک بخش هایی باشیم، این دلیل می خواهد وقتی همینطور قابل جمع کردن است. مگر امر کم داریم در قرآن به معنای امر های تکوینی؟ «انما امره اذا اراد شیئا ان یقول له کن فیکون» یعنی چه؟ یعنی خدا امر تشریعی اش کن فیکون است؟ نه. «و کان امرالله مفعولا»، این امر خدا که انجام شده یا انجام می شود این چیست؟ این امر تکوینی است.

یکی از حضار: در مورد اشیاء خیلی واضح است اما در مورد انسان ها؟

- بله، شما سوره مبارکه فصلت آیه ۱۱ را نگاه کنید. شما آسمان و زمین را می دانید تعبیرش در قرآن یعنی چه؟ یعنی کل عالم. تعبیر سماوات و الارض این یعنی کل عالم. اگر خواستید پیش از اینکه من این آیه را نشان بدهم به شما، این آیه را اول نگاه بکنید. سوره مبارکه جاثیه را بیاورید آیه ۳۶٫ این نشان می دهد که تعبیر آسمان و زمین در قرآن به چه معناست. «فلله الحمد رب السماوات و رب الارض رب العالمین». نه “رب السماوات و رب الارض و رب العالمین”، این رب العالمین بدل برای آن رب سماوات و رب ارض است. یعنی تعبیر سماوات و ارض در قرآن به معنای این آسمان و این زمین نیست، بلکه کل ماسوی الله را و کل عالم را سماوات و ارض می نامند. این تعبیر که الله نور السماوات و الارض، این دقیقا یعنی همین. یعنی الله نور عالم است، نور ماسوی الله است. این ماسوی الله تعبیرش هم به عالم می شود هم به تعبیر قرآن السماوات والارض. رازق سماوات و ارض یعنی همه آنچه که در عالم هست او رزق می دهد. ماسوی الله را او رازق است. برای اینکه شاهدش را هم بیاوریم همین آیه ۳۶ سوره مبارکه جاثیه.

یکی از حضار: رب العالمین بدل از الله نیست؟

- فلله الحمد رب السماوات و رب الارض، عالم بدل از سماوات و ارض می شود. عالمین که یک چیزی غیر از سماوات و ارض نیست که. عالم یعنی ماسوی الله. این سماوات و ارض همین عالمین است. آیه ۱۱ سوره فصلت نشانه ای از همین قول های تکوینی الهی است. «ثم استوی الی السماء و هی دخان»، بعد رفت روی آسمان در حالی که آسمان حالت گازی داشت. «فقال لها و للارض ءتیا طوعا او کرها». به آسمان و زمین گفت «اءتیا»، بیایید شما دوتا به طوع یا به کره. آن دو نگفتند که «قالتا اتینا طائعتین» چون «قالتا» است باید «اتینا طاعئعتین» باشد، چون که اینها دوتا هستند و همه چیزشان هم دارد بصورت تثنیه می آید. اما «فقال لها و للارض ءتیا طوعا او کرها قالتا اتینا طائعین» می آید یعنی همه عالم گفتند ما «طائعین» می آییم یعنی با رغبت می آییم. همه عالم می گوید وقتی دستور داده می شود با رغبت این کار را انجام می دهیم.

این چیزی جز قول تکوینی الهی نیست. چونکه در قول تشریعی این طور نیست که همه عالم با طوع می آیند. اولا همه عالم نمی آیند، ثانیا آنهایی که می آیند، یک عده شان با کره می آیند. این مثل همان «انفقوا طوعا او کرها» نیست. آنجا دارد که «انفقوا طوعا او کرها لن یتقبل». شما می خواهید به طوع انفاق کنید، می خواهید به کره انفاق کنید، آنجا ما انفاق طوعی داریم و انفاق کرهی. ولی این که عالم در پیشگاه خداوند بگوید که ما طائعین می آییم، ما همه با همدیگر می آییم، با طوع هم می آییم، یعنی چه؟ یعنی اینکه عالم در تکوین در چمبر قدرت الهی قرار گرفته. همانطور که خیال شما در شما.

حتی ببینید عرفا بحث “خیال وجودی” که می گویند منظورشان این است، میگویند عالم “خیال حق” است. عالم خیال حق است یعنی چه؟ یعنی همانطور که شما در خیال خودتان تصرف می کنید و آنچه در خیال شماست هم با طوع و رغبت این تصرفات شما را قبول می کند، مثلا شما می خواهید بزرگش کنید، کوچکش کنید، این طرف و آن طرفش کنید با طوع و رغبت اینها را قبول می کند، عالم هم خیال حق است، یعنی از او امر است از این یکون، کن فیکون. بخواهد می شود. اینطور نیست که تخلف بردارد.

یکی از دوستان یک مطلبی گفت که در عالم ماده این معنا نیست، نه، در عالم ماده هم همین معناست. منتهی این عالم چون زمان مند است، «یکون کل شیء بحسبه»، یکون هر چیزی به حسب خودش است. در آن عالمی که زمان نداریم، یکون اش در آن (لحظه) انجام می شود که این “در آن انجام شدن” هم مسامحه است، چرا که “آن” طرف زمان است. جایی که زمان نداریم “آن” هم نداریم. جایی که خط نداریم نقطه هم نداریم. آنجایی نقطه داریم که خط داریم. ما در آن عالم “آن” نداریم. ما “آن” را در این عالم داریم، و در این عالم “آن” محقق می شود. “آن” عبارتست از یک لحظه وصول. یعنی یک سنگ که برخورد می کند به دیوار، لحظه برخوردش یک “آن” است. چون “آن” خودش زمان نیست، طرف زمان است. نقطه را جایی دارید که خط دارید. آنجا چون که خط زمان را ندارید، نقطه اش را هم ندارید، طرفش را هم ندارید، در عوالم مجردات – که حالا بعدا در علوم معقول می خوانید – اینها بدء و ختمشان یکسان است. اینطور نیست که یک موقعی اینها به وجود بیایند، اینها از اول به وجود آمده اند. به همان قدمت ذات الهی اینها هم قدیم هستند.

حالا کاری به این نداریم، ولی در این عالم که یکون اش مادی است، یعنی بحث عالم ماده است و حرکت، مثلا اگر خدا بخواهد شما نسل چهارمی داشته باشید حتما خواهید داشت. بی برو برگرد، شما نسل چهارم خواهید داشت ولی خوب یکون کل شیء بحسبه، به حسب خودش است. یعنی طبق یک “روند”ی به نسل چهارم شما می رسیم. اگر هم بخواهد که شما نسل چهارم نداشته باشید قطعا نخواهید داشت. مثلا در نسل سومتان نسلتان قطع میشود. آنجا هم یکون کل شیء بحسبه است.

یک موقع مثلا می گویند انفاق کنید، ما با امثال این امرهای تشریعی آشناییم در قرآن. اقیموا الصلاه، آتوا الزکاه، اینها همه شان اوامر تشریعی حق هستند. ولی با اوامر تکوینی حق که ما خیلی برخوردی نداریم میتوان چند آیه نشان داد تا ببینید منشاء خلطی که ایجاد می شود بین مباحث تکوینی و تشریعی را. شما آیه ۲۸ سوره مبارکه اعراف را بیاورید. «و اذا فعلوا فاحشه»، وقتی یک فاحشه ای انجام می دهند، «قالوا وجدنا علیه آبائنا»، می گویند ما آبائمان را بر این یافتیم، این یک دلیل، دلیل دوم هم اینکه «والله امرنا بها»، خدا به ما امر کرده، این امر الهی است. این حرف به نظر شما حرف درستی است یا حرف غلطی؟ این حرف، حرف درستی است منتهای مراتب یک خلطی در آن اتفاق می افتد. چرا که خدا که ما را امر کرده، امر “تکوینی” کرده. ببینید که خدا چطور جواب استدلال اینها را می دهد. خداوند با یک امر تشریعی جواب می دهد: «قل ان الله لا یامر بالفحشاء»، بگو خدا هیچ وقت امر به فحشاء ندارد، یعنی امر “تشریعی” به فحشا ندارد. «و تقولون علی الله ما لا تعلمون»، و در خدا چیزی می گویید که نمی دانید.

یکی از حضار: اینجا مغالطه نشده است؟ ادعایی که آنها در تکوین می کنند خدا جوابشان را در تشریع می دهد؟

- دارد به اینها می گوید که شما مسئولیت امور تکوینی را ندارید. ببینید، این نوع از جواب در آیات مشابه تکرار می شود. الان آیات مشابه را به شما نشان می دهم، که در آیات مشابه این معنا تکرار می شود که امر تکوینی خدا چه ربطی به شما دارد؟ امر تکوینی خدا چه ارتباطی به شما دارد؟ این آیات را یادتان باشد، یاسین ۴۷٫

یکی از حضار: اینکه منظورشان تشریع نیست یعنی منظورشان این نیست که این کار، کار خوبی است…

- از روی قرینه آیات دیگری که به شما نشان خواهم داد نه، حتی اینها منظورشان این است که… نه، همین است که هست، اگر خدا نمی خواست که این طور نمی شد، خدا می خواست.
من مگر غیر اراده خدا انجام می دهم؟ شما نگاه کنید در آیات، مگر نمی گوید که «و ما تشائون الا ان یشاء الله»، یعنی شاء شما مگر از شاء خدا عبور نمی کند؟ مگر شاء شما را خدا شاء نمی کند؟ و ما تشائون الا ان یشاء الله. شما شاء نمی کنید مگر اینکه خدا شاء می کند، درست است؟ شما نمی خواهید مگر اینکه خدا می خواهد که شما این را بخواهید. پس خدا می خواهد که من این گناه را می خواهم، این حرف درستی است.

یکی از حضار: پس چرا می گوید «و تقولون علی الله ما لا تعلمون»؟

- همین، این یعنی نمی فهمید چه می گویید، حالا آیات مشابهش را هم نگاه بکنید. در این خانواده آیات گاهی اوقات می گوید «لا علی الرسول الا البلاغ»، گاهی اوقات می گوید که «ان انتم الا تخرسون»، یک حدس و گمانی می زنید، یک چیزهایی شنیده اید ولی درست نفهمیده اید. این نوع جواب ها را نگاه بکنید. سوره یاسین آیه ۴۷ را بیاورید. «و اذا قیل لهم انفقوا مما رزقکم الله»، وقتی به آنها گفته بشود که «انفقوا مما رزقکم الله»، انفاق کنید مما رزقکم الله، «قال الذین کفروا للذین آمنوا انطعم من لو یشاء الله اطعمه»، آیا ما برویم به کسی انفاق کنیم که اگر خدا می خواست خودش انفاق می کرد به او؟ «ان انتم الا فی ضلال مبین»، این حرف، حرف درستی است که اگر خداوند می خواست خودش انفاق می کرد. اگر خدا می خواست که اینها این طوری نشوند خودش انفاق می کرد به آنها، خودش به آنها می داد. مثلا بالاشهری ها می گویند خدا من را این طوری می خواهد، او را هم آن طوری می خواهد، این حرف درستی است. خدا این را پولدار می خواهد آن را فقیر می خواهد، مگر می شود غیر از این؟ به شاء تکوینی، ولی این هیچ دلیلی نیست برای اینکه شما این شاء را به تشریعی نسبت بدهید. اگر پول فقرا را هم بخورید و بگویید خدا همین را می خواسته که شما پول فقرا را بخورید،خواست خدا به شاء تکوینی بوده، ولی اینکه ارتباطی به مساله تشریع ندارد. «انطعم من لو یشاء الله اطعمه»

یکی از حاضران: آیا می شود که خداوند تکوینا چیزی بخواهد و آن انجام نشود؟

- نه، هر چیز که هست خدا خواسته، اتفاقا یکی از علائم شاء های تکوینی همین است که “هست”. یعنی هر چیز که الان هست، مورد شاء تکوینی خداست.

یکی از حاضران: یعنی آن که پولدار است درست می گوید؟

- درست می گوید، اگر پول فلانی را بالا بکشد باز هم خدا همین را می خواهد. پس بدهد هم باز خدا همین را می خواست. شاء تکوینی خدا این طوری است.

یکی از حاضران: سوره اعراف که می گوید اتقولون علی الله یعنی یک چیزی را شما دارید به خدا نسبت می دهید، خوب اینها نسبتشان را که به خدا می دهند غلط نیست، اینها میگویند خدا تکوینا…

- می گوید یک چیزی را نسبت می دهید که نمی دانید، نمی گوید که غلط است! می گوید خودتان نمی فهمید چه می گویید.

شما آیه ۱۴۸ سوره انعام را ببینید. به مدل جواب های قرآن دقت کنید. «سیقول الذین اشرکوا»، اینها به زودی یک همچنین حرفی خواهند زد، دارد پیش بینی می کند خدا که اینها در حقیقت در بحث شرکشان یک همچنین شبهه ای رو خواهند کرد بزودی. «سیقول الذین اشرکوا» یعنی به زودی یک همچین بحثی را می کنند. «سیقول الذین اشرکوا لو شاء الله ما اشرکنا»، بزودی مشرکین خواهند گفت اگر خدا می خواست ما مشرک نمی شدیم، خدا می خواهد که ما مشرک هستیم. «و لا آباءنا»، پدران ما هم همینطور. «و لا حرمنا من شیء»، ما چیزی را تحریم نمی کردیم، خدا می خواهد اینها را. «کذلک کذب الذین من قبلهم حتی ذاقوا باسنا»، قبل از آنها هم همین طور تکذیب کردند. همین مدل. «حتی ذاقوا باسنا»، تا اینکه عذاب ما را چشیدند. «قل هل عندکم من علم فتخرجوه لنا»، بگو آیا شما علمی دارید که می خواهید برای ما رو کنید علمتان را؟ بگو که «هل عندکم من علم فتخرجوه لنا»، دقیقا مشخص است که اینها یک شبهه علمی مطرح می کنند، شما الان علمی دارید که می خواهید فتخرجوه لنا؟ رو کنید برای ما؟ «ان تتبعون الا الظن»، شما فقط از گمان تبعیت می کنید، «و ان انتم الا تخرسون»، در حدس و تخمین، در خرس و تخمین به سر می برید. «قل فلله الحجه البالغه»، بگو برای خدا آن حجت بالغه است و خدا حجتش بر شما تمام است. «فلو شاء الله لهداکم اجمعین»، اگر خدا می خواست، لهداکم اجمعین، تکوین است، لو شاء لهداکم اجمعین.

اجازه بدهید این را هم بگویم و بعد جواب سئوال های شما را بدهم. شما آیه ۱۰۷ سوره انعام را بیاورید. آن حرف را آنها می زنند، پوزشان را می زند! آن وقت خود خداوند دقیقا همین حرف را می زند! یعنی همین حرف را آنها که زدند، حالشان را گرفت. آن وقت همین حرف را دقیقا خود خدا می زند! می گوید «ولو شاء الله ما اشرکوا»، اگر خدا می خواست اینها مشرک نمی شدند. یعنی خدا می خواهد، و لو شاء الله … «و ما جعلناک علیهم حفیظا و ما انت علیهم بوکیل». باز دوباره آیه ۱۱۲ سوره انعام را ببینید، «و کذلک جعلنا لکل نبی عدوا شیاطین الانس و الجن یوحی بعضهم الی بعض زخرف القول غرورا و لو شاء ربک ما فعلوه»، اگر خدا می خواست اینها این کار را انجام نمی دادند، یعنی اگر می بینید شیاطینی از انس و جن هستند که به همدیگر وحی می کنند و زخرف القول می گویند و حرف های مزخرف به همدیگر میزنند برای فریب همدیگر، این را خدا می خواهد. اگر نمی خواست که اینها انجام نمی دادند. این از اراده و مشیت الهی نشات می گیرد. «ولو شاء ربک ما فعلوه».

یکی از حاضرین: شما “امر” تکوینی را با “شاء” تکوینی یکی کردید الان.

- هیچ فرقی نمی کند، ببینید، شاء تشریعی خدا یعنی خدا چه می خواهد. همان چیزی که در روایت داشتیم، اراده حتم و ارده عزم. یک موقع اراده عزم دارد یعنی می خواهد که در شما عزم ایجاد بکند. این می شود شاء تشریعی اش، آیا خدا می خواهد که ما نماز بخوانیم؟ بله، آیا خدا می خواهد که ما دروغ بگوییم؟ نه، خدا نمی خواهد این را، به شاء تشریعی. ولی ما دروغ می گوییم. خدا می خواسته که ما گفتیم؟ بله، میخواسته، به شاء تکوینی.

یکی از حاضرین: تفاوت بین تکوین و تشریع را نمی گویم، تفاوت بین “شاء” و “امر”…

- در آنجا هم همین است، یعنی خواست تکوینی خدا همان امر تکوینی خداست. این در حقیقت “گفتار تکوینی” خداست. قول خدا کلا اینطوری است. “به وجود آوردن” کلا قول خداست. شما در روایت حضرت امیر این طور دارید، «وانما کلامه سبحانه فعل من انشاه»، صفحه ۲۷۲، ببینید، به چه صورت گفته، «یقول لمن اراد کونه کن فیکون»، او در حقیقت کن فیکون میگوید «لا بصوت یقراء و لا بنداء یسمع»، نهج البلاغه صفحه ۲۷۲٫ نه به صوتی که کوبیده می شود، نه به ندایی که شنیده می شود. «وانما کلامه سبحانه فعل من انشاه»، کلام الهی “فعل” الهی است. فعل الهی است که در حقیقت انشا می کند و ایجاد می کند آن را. در حقیقت اصلا ببینید تمام قال الله ها، خدا این را گفت، خدا آن را گفت، مگر خدا حرف هم می زند؟ این در حقیقت اظهاری است که می کند. چرا؟ به دلیل اینکه یک بحثی در “روح معنا” هست (فقط می ترسم بیش از حد حاشیه برویم) ،ببینید، وقتی شما حرف می زنید مگر چه می کنید؟ مگر ما فی الضمیرتان را ابراز نمی کنید؟ درست است؟ خدا هم وقتی حرف می زند، ما فی الضمیرش را ابراز می کند، آنچه که در خود دارد بیرون می ریزد. پس نفس “ایجاد الهی” قول الهی است. خود ایجاد الهی قول الهی محسوب می شود. همین که ایجاد می کند یعنی چیزی که در خودش هست بیرون می ریزد. انشاءالله مفصل ترش را در همان بحث می گوییم. غرض ما نشان دادن معنای تکوینی و تشریعی، شاء تکوینی و شاء تشریعی، ربوبیت تکوینی و ربوبیت تشریعی بود. و خلطی که بین مباحث تکوینی و تشریعی می شد. پس ولایت تشریعی و تکوینی را متوجه شدیم، ولی اینها هیچ کدام محل بحث نیست بلکه “ولایت در تشریع” محل بحث است.

یک بحث دیگر اگر بخواهید تیتر بزنید به عنوان مقدمه، بحث “بالاصاله، بالتبع، بالعرض” است. این سه تا عنوان را داشته باشید که با یک گفتمان مشترک حرکت بکنیم. ببینید وقتی می گویند یم چیزی بالاصاله حرکت می کند، در حقیقت یعنی چه؟ یعنی اینکه “خودش” دارد حرکت می کند.

اگر بگویند بالتبع حرکت می کند، مثلا شما یک لوکوموتیو که یک سری واگن پشت سرش بند است را تصور کنید. لوکوموتیو اگر حرکت می کند بالاصاله حرکت می کند. اما واگن ها اگر حرکت می کنند، اینها چطور است حرکتشان؟ اینها بالتبع حرکت می کنند، درست است؟ این بالاصاله حرکت می کند، آن بالتبع، تبعیت می کند واقعا. توجه کنید که در حرکت بالتبع اسناد حرکت این واگن یک اسناد مجازی نیست بلکه یک اسناد حقیقی است، یعنی واقعا این واگن ها هم دارند حرکت می کنند. به این می گویند بالتبع. و اما بالعرض.

یکی از حاضرین: این تعابیر نسبی است؟

- نه نسبی نیست.

اما بالعرض یعنی چه؟ اگر حرکت را شما اسناد بدهید الی غیر ما هو له، در حقیقت اسنادتان یک اسناد مجازی میشود، و حرکتتان در حقیقت می شود یک حرکت بالعرض. مثلا وقتی آب داخل ناودان دارد راه می رود، شما بگویید «ناودان راه افتاد!» این حرکتی که به ناودان نسبت میدهید می شود بالعرض.
آب راه افتاد، مصداق حرکت بالاصاله است، آب خودش دارد حرکت میکند، اما «ناودان راه افتاد» این یک تعبیر بالعرضی است، یعنی این اسناد حرکت به ناودان، اسناد شیء به غیر ما هو له است، یعنی یک اسناد مجازی است، اسناد چیزی است به غیر آنچه مال اوست، حرکت مال ناودان نیست، حرکت مال آب است، مثلا میگویند «رودخانه راه افتاد»، رودخانه که راه نمی افتد، آب داخل رودخانه راه می افتد وگرنه رودخانه که بلند نمیشود راه بیفتد و برود اینطرف و آنطرف، اینکه میگویند رودخانه راه افتاد، این اسناد شیء الی غیر ما هو له است، و از همان اسناد های مجازی است، به اینجور اسنادها میگویند بالعرض، پس شد بالاصاله، بالتبع، بالعرض.
فرق بین بالتبع و بالعرض این است که در بالتبع خود اسناد حقیقی است، اسناد حقیقی داریم، یعنی واقعا واگن های پشت لوکوموتیو راه می افتند، ولی آنجا (در بالعرض) نه، آنجا واقعا راه نمی افتد، حقیقتا راه نمی افتد، یک اسناد مجازی است فقط.

از حاضرین: آن انسانی که در قطار نشسته چطور؟

- آن هم بالتبع است.

از حاضرین: اما آن فرد خودش حرکت نمی کند.

- آن مفهوم نسبی که شما پیشتر گفتید منظورتان این بود؟

از حاضرین: یک لوکوموتیورانی دارد لوکوموتیو را حرکت می دهد، او به اصالت خودش که حرکت نمی کند.

- نه، او دارد حرکت میکند و بالتبع هم حرکت می کند (لوکوموتیوران)، بالاخره نسبت به یک جایی باید حساب بکنید، مشخصا نسبت به قطار که او اصلا حرکت نمی کند، پس اگر بگویید حرکت می کند (نسبت به قطار) ، مجازا میگویید حرکت می کند، ولی اگر نسبت به ناظر بیرونی میگویید او دارد حرکت میکند، بالتبع حرکت میکند.

از حاضرین: یعنی در بالعرض اصلا حرکت…

- بله، در بالعرض اصلا حرکت نمی کند، مثل همین ناودان، مثل اینکه رودخانه راه افتاد و …

از حاضرین: بالعرض آیا فقط یک تعبیر ادبی است؟

- یک تعبیر ادبی است، بله

از حاضرین: پس چرا در اینجا بحث میکنیم؟

- اینها را میخواهم به شما بگویم که الان منظورمان را بفهمید تا در بحث ولایات یک مقداری روشن بکنیم که کدامیک از این اقسام هستند، الان شما متوجه شدید فعلا همین را؟ خوب، ببینید، در نوع واژه هایی که قرآن می آورد، اگر در قرآن تامل کرده باشید – در همین تاملات ابتدایی که تا الان کردید – و اقتضای توحید هم همین است، این است که میبینید یک چیزی را یک صفتی را همه را به خودش نسبت میدهد، وقتی که همه را به خودش نسبت داد، ضمنا در عینی که همه را به خودش نسبت داده است به دیگران هم نسبت میدهد. شما از خود وجود الهی در نظر بگیرید، شما در وجود الهی چه میگویید؟ آیا میگویید وجود الهی همه عالم را پر کرده است یا اینکه نه اینطور نیست؟

از حاضرین: وجود الهی صمدی است…

- بالاخره این وجود صمدی که شما میگویید، در حقیقت چه دارید میگویید؟ عملا میگویید که خدا توپر است و همه عالم را پر کرده است، پس مثلا این میز جایش کجاست؟

از حاضرین: درون خداست…

- درون خداست یعنی چه؟ این درون خداست یعنی مثلا مثل این معده که درون من است؟ اینجور درون بودن منظورشماست؟ ببینید، خوب دقت کنید، این بحث را خوب دقت کنید تا این تفکیک ولایت خوب مشخص بشود، خوب دقت بکنید، وقتی وجود الهی یک وجود بی نهایت و صمد است، یعنی توپر است، اگر خدا همه جا هست، آیا این وجود بینهایت و صمد، جا برای چیز دیگر هم باقی میگذارد یا نمیگذارد؟

از حاضرین: همه جا نیست خدا…

- مگر اینکه بگوییم همه جا نیست…

از حاضرین: اما تعبیر “همه جا هست” را هم در روایات داریم هم در آیات…

- اصلا کاری نداریم که در روایات و آیات داریم، آن سر جای خودش درست است، شما ببینید تصویری که از ماسوی الله دارید چیست؟ ماسوی الله یعنی یک الله و ماسوای آن الله؟

از حاضرین: اینجا عرضی می گیریم…

- یعنی این الان یک ذات است، و الله هم همان است، مثل الان رابطه بنده با کلاس، بنده بالاخره بر روی یک صندلی ای نشسته ام، این هم میشود ماسوای من، آیا ماسوی الله تعبیرش این است؟

از حاضرین: {نامفهوم}

- پس حالا بگذارید از وجود خدا دست بکشیم، این را خودتان فکر کنید، چون ما راجع به وجود خدا فعلا بحثی نداریم، ولایت در حقیقت یکی از صفات خداست که ما فعلا کار داریم، ولی واقعا همینطور است، خدا همینجا هست، آنجا هم هست، همه جا هست، به محض اینکه شما بگویید این یک تکه من هستم و خدا نیست، اگر یک همچنین حرفی را شما بتوانید بزنید، همین جا محدود کرده اید خدا را، یعنی خدا در همین نقطه محدود شده است، مثلا بگویید اینجا خداست، این یک تکه میز است، بعد می آییم، این یک تکه من هستم، اینجا هم که هواست تازه!… این که به هر جهت خدا کجاست…

از حاضرین: خدا جا ندارد…

- ببینید، بالاخره “جا ندارد” یعنی الان اینجاها خدا هست یا نیست؟ اول تکلیف این را مشخص بکنید…

از حاضرین: الان نور در این اتاق مگر فضایی را اشغال کرده است؟

- خوب، نور الان همه اینجا را اشغال کرده؟ نه، نکرده…

از حاضرین: روی اجسام را اشغال کرده…

- خوب، آیا خدا هم همینجور است؟ آیا خدا روی اشیاء را اشغال کرده؟
البته این موضوع با بحث های دقیق عقلی حل می شود، حالا برویم سراغ صفات خدا، که یک بحث قرآنی است دقیقا، شما انواع صفات را نگاه بکنید، مثلا در صفات الهی چیزی بنام قوّت، شما آیه ۱۶۵ بقره را بیاورید، چند جور مثال میزنیم که شما ببینید اینها را با هم چه جور میخواهید جمع کنید، «و من الناس من یتخذ من دون الله اندادا یحبونهم کحب الله والذین آمنوا اشد حبا لله و لو یری الذین ظلموا اذ یرون العذاب ان القوه لله جمیعا». اینها میفهمند که ان القوه لله جمیعا، قوت همه اش برای خداست…

از حاضرین: می فهمند یا…

- «و لو یری الذین ظلموا اذ یرون»، یعنی اینها میفهمند، وقتی که عذاب را ببینند، میگویند که ان القوه لله جمیعا، ببینید قوت همه اش برای خداست، وقتی که همه اش برای خداست شما با عباراتی شبیه آیه ۵۲ هود مواجه هستید، «و یا قوم استغفروا ربکم ثم توبوا الیه یرسل السماء علیکم مدرارا»، اول استغفار بکنید، بعد توبه بکنید – که توبه بعد از استغفار است- «یرسل السماء علیکم مدرارا»، آسمان بر شما فراوان ببارد، «و یزدکم قوه الی قوتکم»، که زیاد کند قوّتی را بر قوّت شما، پس معلوم است که شما هم قوّت دارید، اما ضمنا همه قوّت هم قوّت خداست، شما این رابطه را چطور جمع میکنید؟

از حاضرین: مشترک لفظی می گیریم…

- یعنی چه مشترک لفظی می گیریم؟ ببینید، آیا خداوند قدرت میدهد یعنی یک چیزی شبیه اینکه من یک سیب به شما میدهم؟

از حاضرین: چیزی شبیه حرکت واگن ها و لوکوموتیو است، واگن ها حرکت می کنند…

- اگر این معنا را بگویید که این شبیه حرکت لوکوموتیو واگن هایش است، باید بدانید که پیرامون این مجموعه محرّک شما نمیتوانید بگویید که تمام حرکت مال لوکوموتیو است…

از حاضرین: می توانیم…

- شما این را می توانید بگویید؟! اصلا نمیتوانید. نه، تمام آنچه که حرکت میکند الان مال لوکوموتیو است؟

از حاضرین: حرکت برای لوکوموتیو…

- نه، برای او نیست حرکت، مگر گفته است که علت حرکت این است؟ مگر قرآن