مصلحت فدای ‏حقیقت یا بالعکس؟

مجموعه حکومت ولایی از حاج آقا قاسمیان

یکشنبه، 4 بهمن 1388

82 دقیقه

از مقدماتی که خدمتون عرض کردیم، چند تا مقدمه باید بگوییم. ولایت بر ‏تکوین و ولایت در تشریع مطلبی بود که عرض کردیم. گفتیم منظور از ولایت فقیه‏‏، ولایت به معنای سرپرستی است. ولایت درتکوین، ولایت تشریعی و ولایت در ‏تشریع. این سه را گرچه دوستان خیلی شنیدند منتهای مراتب باز دوباره برای تنظیم ‏بحث مرور می کنیم. ولایت تکوینی در کتاب آقای کدیور از آن به «ولایت ‏عرفانی» یاد می شود. من تا حالا نشنیدم که بگویند ولایت عرفانی. شاید چون درکتاب ‏های عرفانی بحث ولایت می کنند، اسمش را گذاشته ولایت عرفانی وبعدش هم گفته ‏آیا ولایت فقیه یک همچین ولایتیه؟ در کتب عرفانی ما ولایت مطلقه داریم. ولایت ‏مطلقه یعنی ولایت تکوینی های مطلقه. دقیقا اون حیطه تصرفات ولی معصوم. بعد ‏گفته آیا فقیه یک همچین ولایتی دارد؟ معلوم است که ندارد. آن ولایت تکوینی که ‏مطرح است بحثی است تخلف ناپذیر. جزو خصوصیاتش این است که تصرف در عالم ‏می تواند بکند. این نوع از ولایت، ولایتی است که مربوط به تکوین عالم ‏است و ارتباطی با تشریع ها و بایدها و نبایدها ندارد. مربوط به هست هاست. ولایتی ‏است که کلا علت بر معلول خودش دارد. یعنی علت بر معلول خودش چنین ولایت ‏هایی دارد. به اینها می گویند ولایت های تکوینی.‏

شما اگر یکی از معالیل خودتان را بتوانید در نظر بگیرید، معلول شما میز وصندلی ‏و… نیست. معلول شما همان خاطرات نفسانی شماست. همان شئون نفس ‏شماست. اگر یک موجودی را شما در ذهنتون خلق کرده باشید، شما بر آن ولایت ‏تکوینی دارید. بازگشت ولایت های تکوینی به بحث علت ومعلول است. شما در ‏خاطرات خودتون چگونه می توانید تصرف کنید؟ چه طور می توانید یک آدمی را ‏به وجود آورید؟ بزرگش کنید، کوچکش کنید. اصلا بحث این نیست که شما به او می ‏گویید فلان طور باش و او می شود. بلکه اراده ی شما همان و فلان طور بودن آن چیز همان. یعنی حتی به آن دستور نمی دهید که آن بخواهد طبق دستور شما عمل بکند. تمام وجود او در ‏چنبره ی وجود شما قرار گرفته.

اصلا این عبارت های ولایت تکوینی از آن ‏خداست. «انما امره اذا اراد شیئا ان یقول له کن فیکون» (سوره مبارکه یاسین آیه ۸۲‏‎(‎‏ این «کن فیکون» یعنی ‏شما این «کن» وجودی را که شما می گویید او می باشد، می شود. یعنی شما می گویید ‏که این طوری باشد، می شود. به این می گویند ولایت تکوینی، ربوبیت تکوینی، امر ‏تکوینی. این آیه مربوط به امر تکوینی است، مربوط به امر تشریعی نیست. این طور ‏نیست که خدا تا به ما می گوید نماز بخوان بلند می شویم نماز می خوانیم، این گونه ‏نیست. او وقتی می خواهد چیزی را در کینونت عالم به وجود آورد به وجود می آورد. به این مجموعه، به این چیزهایی که مربوط به بایدها ونبایدها نیست مربوط ‏به هست ها و نیست هاست، این کار انجام می شود. نه این که باید انجام بشود. به این ‏می گویند ولایت تکوینی. این اصطلاح را از روایات گرفتند.

پس بازگشت ولایت ‏تکوینی به علت و معلول است. پس برای داشتن چنین ولایتی صاحب آن باید در ‏محدوده علل قرار گرفته باشد. ائمه در آن علل فوقانی هستند، روحشون که در آن ‏علل هست می توانند همان تصرفات را داشته باشند. این همان وساطت فیض است‏‏. همه ی ما به نوعی واسطه در فیض هستیم، منتها این وساطت فیض تعبیرش خیلی ‏گسترده می شود.اگر شما بخواهید موجود ذهنی خود را در ذهن تان نگه دارید، مدام باید توجه ‏شما به او باشد. اگر شما یک لحظه به او توجه نکنید این طور نیست که او می ‏میرد بلکه اصلا هیچ می شود. تاثیر گذاشتن در تکوین عالم بستگی دارد به این که ‏در چه مراتبی از این تکوین قرار گرفته باشد.

وساطت فیض را مثل لوله هایی در نظر بگیرید، که لوله ها وکانال هایی از این لوله ها منشعب شده باشد. هر فیضی ‏بخواهد از ناحیه بالا بیاید باید از این لوله ها بگذرد. یک سری لوله ها، لوله ی ‏اصلی است. یعنی هر فیضی در پایین، از این لوله های اصلی آمده است. این ولایت ‏مطلقه مال همان شاه لوله های اصلی است که یک همچین تاثیری در عالم ‏دارند. ممکن است آقای قاضی وامثال اینها تو یکی از مراتب نظام وساطت فیض ‏ولایت های تکوینی قرار داشته باشند.

همین که کسی می گوید «موت باذن الله» یعنی ‏او مظهر اسم محیی و ممیت می شود. یعنی زنده می کند ومی میراند. این در حقیقت، ‏مظهریت پیدا کردن یکی از اسماء است. این همان مسیری است که می رود به ‏سمت ولی الله شدن، می رود که در مراتب انسانی کامل تر شود. می رود به سمت ‏انسان کامل شدن. «وَ إِذْ قالَ إِبْراهیمُ رَبِّ أَرِنی‏ کیفَ تُحْی الْمَوْتى‏ قالَ أَوَ لَمْ تُؤْمِنْ قالَ ‏بَلى‏ وَ لکنْ لِیطْمَئِنَّ قَلْبی‏ قالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّیرِ فَصُرْهُنَّ إِلَیک ثُمَّ اجْعَلْ عَلى‏ کلِّ ‏جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءاً ثُمَّ ادْعُهُنَّ یأْتینَک سَعْیاً وَ اعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَزیزٌ حَکیمٌ» (۲۶۰- بقره)‏

حضرت ابراهیم (ع) فرمودند: به من نشان بده می خواهم اموات را احیا کنم. نه اینکه ‏چگونه اموات احیا می شوند. می خواهم محیی شوم. کما اینکه حضرت عیسی مظهر ‏اسم محیی خداوند بود. «وَ إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّینِ کهَیئَةِ الطَّیرِ بِإِذْنی‏ فَتَنْفُخُ فیها فَتَکونُ ‏طَیراً بِإِذْنی‏ وَ تُبْرِئُ الْأَکمَهَ وَ الْأَبْرَصَ بِإِذْنی‏ وَ إِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتى‏ بِإِذْنی»‏ (مائده-۱۱۰) ‏

حضرت عیسی باذن الله احیا می کند. حضرت ابراهیم می فرماید: من می خواهم ‏باذن الله احیا کنم. خدا دستور می دهد سر چهار پرنده را ببر، بکوب، سر چهار کوه بگذار، ‏سپس بخوان. تو بخوان. نه اینکه تو بخوان من این کار را می کنم. این که دیگر نمی ‏شود مظهریت اسم، مثل دعا کردن می ماند. مثلا دعا کن اینها زنده شوند. یعنی اینکه ‏تو بخوان اینها به اسم محیی تو (البته اسم محیی مظهر اسم محیی خداوند است ولی ‏منتصب به خود حضرت ابراهیم‏‎(‎‏ جمع می شوند. کما اینکه حضرت عیسی می ‏فرمایند من این کار را می کنم. یعنی مظهر اسم خالق در عیسی(ع) خودش را دارد ‏نشان می دهد.

اینکه شهدا زنده اند یعنی این که می توانند در این عالم تاثیر ‏بگذارند. این مربوط به حیطه حیات آنهاست که حیطه ی وسیع دارند. اگر بخواهیم ‏راجع به تمام شئون و انواع واقسامش بحث کنیم می شود بحث امام شناسی، بحث جامعه ‏ی کبیره. ما راجع به ولایت تکوینی نمی خواهیم بحث کنیم، به اینها می گویند ‏ولایت تکوینی.‏ اما ولایت بر تشریع، یعنی ولی بودن برای قانون گذاری. بتوانند قانون بگذارند. مربوط به ‏بایدها ونبایدهاست. ربوبیت تشریعی، امر تشریعی و … نیز به آن گفته می شود. ‏فرق آن با ولایت تکوینی این است که تخلف پذیر است.‏

نوع سوم ولایت در تشریع، یعنی ولایتی در محدوده تشریع الهی با هر حیطه مشخص. در بحث ‏ولایت فقیه این نوع ولایت مد نظر است. او در حیطه قانونهای الهی ولایت و ‏سرپرستی خود را اعمال می کند.‏

مصلحت یا حقیقت؟

من یک سؤال از شما می کنم، آیا باید مصلحت فدای ‏حقیقت بشود یا حقیقت فدای مصلحت؟ گاهی اوقات یک مغالطه هایی است. مغالطه ‏های تیترسازی و مقابل سازی. آنقدر روی این واژه تیتر ‏سازی می شود که آدم فکر می کند چیزی به نام حقیقت مقابل مصلحت است. باید ‏ببینید عناوین به چه معناست؟ آیا اصلا مقابل همدیگر هستند یا مقابل همدیگر ‏نیستند؟

بحث تعارض با تزاحم فرق دارد. در بحث تعارض راجع به یک بحث فقهی دو نظر وجود دارد. یعنی مجتهد در ‏اصل پیدا کردن حکم دچار تردید می شود. در این حالت حکمی با استفاده از احکام ‏اولی یا ثانوی یا بالاخره حکمی مشخص می شود. اما در بحث تزاحم، دو حکم و دو ‏موضوع وجود دارد. و مکلف در مقام امتثال به وضعیتی می رسد که هر دو ‏موضوع و دو حکم بر سر راه او هستند. مثل زمانی که نامحرمی در آب افتاده و ‏نیاز به کمک دارد. نجات نفس محترمه واجب است و دست زدن به نامحرم نیز حرام است. ‏در این تزاحم ها قاعده ای است به نام «تقدیم اهم بر مهم» که اجرا می شود. در این ‏مسئله دو حقیقت در مقابل هم قرار گرفته اند، نه اینکه یک مصلحت در مقابل یک ‏حقیقت قرار گرفته باشد. مصلحت یعنی ذبح حقیقت کم اهمیت تر، در پای یک ‏مصلحت مهم تر. که یک قاعده علمی و عقلی است.

هدف وسیله را توجیه می ‏کند؟ خیر. ولی یک سری اهداف هستند یک سری وسیله های خودشان را توجیه می ‏کنند. شما می خواهید یک نفس محترمه ای را نجات بدهید. شما به نامحرم دست می ‏زنید. این هدف وسیله را توجیه می کند یا نمی کند؟ توجیه می کند. اهم، مهم را توجیه ‏می کند. در مقام تزاحم هر هدفی، هر وسیله ای را توجیه می کند؟ خیر. قضایای ‏مهمله در حکم موجبه جزئیه اند. پس منطقی اش این است که بعضی هدفها بعضی ‏وسیله ها را توجیه می کنند. ‏

ولایت فقیه در محدوده ی تشریع است و چون در محدوده ی تشریع است و تقدیم اهم ‏ها بر مهم ها در محدوده ی تشریع اتفاق می افتد، او اهم ها را با فقاهت برمی ‏گزیند. بستگی دارد که او در مسیر فقاهتش چه تقدیم های اهم بر مهم را تشخیص ‏داده باشد. این به این معنا نیست که او دارد قانون گذاری می کند یا اینکه قول خدا ‏را زیر پا می گذارد.‏

در نامه ی امام خمینی به آقای خامنه ای در صحیفه ی امام جلد ۲۰ صفحه ی ۴۵۲ آمده ‏چون که مبنای ایشان همان بحث های عقلی است و ولایت مطلقه را ادامه ی ولایت ‏رسول الله (ص) می داند به همین صورت هم می فرمایند: «باید عرض کنم ‏حکومت، که شعبه‏اى از ولایت مطلقه رسول اللَّه- صلى اللَّه علیه و آله و سلم- ‏است، یکى از احکام اولیه اسلام است؛ و مقدم بر تمام احکام فرعیه، حتى نماز و ‏روزه و حج است. حاکم مى‏تواند مسجد یا منزلى را که در مسیر خیابان است ‏خراب کند و پول منزل را به صاحبش رد کند. حاکم مى‏تواند مساجد را در موقع ‏لزوم تعطیل کند؛ و مسجدى که ضِرار باشد، در صورتى که رفع، بدون تخریب ‏نشود، خراب کند. حکومت مى‏تواند قراردادهاى شرعى را که خود با مردم بسته ‏است، در موقعى که آن قرارداد مخالف مصالح کشور و اسلام باشد، یک جانبه لغو ‏کند. و مى‏تواند هر امرى را، چه عبادى و یا غیر عبادى است که جریان آن مخالف ‏مصالح اسلام است، از آن، مادامى که چنین است جلوگیرى کند.

حکومت مى‏تواند ‏از حج، که از فرایض مهم الهى است، در مواقعى که مخالف صلاح کشور اسلامى ‏دانست موقتاً جلوگیرى کند. آنچه گفته شده است تاکنون، و یا گفته مى‏شود، ناشى ‏از عدم شناخت ولایت مطلقه الهى است. آنچه گفته شده است که شایع است، ‏مزارعه و مضاربه و امثال آنها را با آن اختیارات از بین خواهد رفت. صریحاً ‏عرض مى‏کنم که فرضاً چنین باشد، این از اختیارات حکومت است. و بالاتر از آن ‏هم مسائلى است، که مزاحمت نمى‏کنم.» (۱۶ دى ۱۳۶۶، صحیفه امام، ج‏۲۰، ‏ص: ۴۵۲)‏

اینکه امام می فرمایند حکومت مى‏تواند از حج، که از فرایض مهم الهى است، در ‏مواقعى که مخالف صلاح کشور اسلامى دانست موقتاً جلوگیرى کند. چرا موقتأ؟ تا ‏رفع تزاحم. یعنی تا رفع تزاحم می تواند این کار را بکند. اگر تزاحم برطرف شود ‏دیگر نمی تواند بگوید که من می گویم که نباید کسی حج برود. یعنی ولایت بر ‏تشریع و قانون ندارد. ولایت در تشریع دارد. ولایت فقیه در محدوده ی تشریع است ‏و با فهم اهم ها ومهم ها این کار را انجام می دهد.‏

آقای جوادی می گویند ولایت فقاهت وعدالت. یعنی با فقاهت در می آورد که من ‏باید چه کار بکنم؟ ولی ولایت دارد. این نیست که قوانین دارند یک سری حکم می کنند‏‏. فرق تعزیر با حد چیست؟ در تعزیر باید رجوع شود به حاکم. مثلأ یک نفر در ماه ‏رمضان روزه خواری کرده و یک عده شهادت دادند و آوردندش نزد حاکم که تعزیر ‏کنند. قوانین ولایت دارد یا خود شخص حاکم؟ حاکم شرع اینجا خودش ولایت ‏دارد. اصلا چرا یک نفر را آوردند که قانون را اجرا کند؟ مجری قانون از طرف ‏خداوند می آید. در بحث نبوت عام این را می گوییم که علاوه بر آن که قانون می ‏آورد، مجری قانون را هم می آورد. زیرا قانون به تنهایی هیچ ضمانتی برای ‏اجرایش وجود ندارد.‏

ماجرای غدیر، ماجرای آوردن قانون نبوده، ماجرای آوردن مجری قانون بوده ‏است. حاکم به واسطه قانون رفع اختلاف نمی کند بلکه به واسطه خودش رفع ‏اختلاف می کند.‏

آقای جوادی که می گویند ولایت فقاهت وعدالت، این تعبیر هم می تواند ولی فقیه ‏مصطلح باشد، هم می تواند تقریبأ قانون باشد. از بیانات آقای جوادی در می آید که ‏منظور ایشان شخص ولی فقیه است. ایشان می خواهند بگویند ولایت فقیه، ولایت در ‏محدوده های تشریع است. عنوان فقاهت وعدالت این معنا هم می شود که شاید ولایت ‏فقیهی نیست، ولایت فقاهت است. یعنی خود این آدم به عنوان ولی فقیه نیست، یک ‏سری قوانین اسلامی است که بر جامعه حکومت می کند. اگر فرض کنیم که تمام ‏تزاحم ها را توانستیم دربیاوریم و برای همه ی احکام رنکینگ بگذاریم. طوری شود ‏که همه بدانند ملاک اهم کدام است. اگر توانستیم یک همچین کاری در فقه بکنیم‏، اینها را همه در قانون مدون کنیم. در این صورت آیا قانون حکومت می کند یا نمی ‏کند؟ در این صورت به چه خلأهایی برخورد می کنیم. مثل یرجع الی الحاکم که به ‏عنوان حاکم دارد اعمال نفوذ می کند. دریک همچین شرایطی می خواهیم چه رأیی ‏بدهیم؟

اگر ولی فقیه داشته باشیم در محدوده ی تشریع است.‏

‏برای اینکه بفهمیم خواست تکوینی خدا با خواست تشریعی او چه فرقی در ‏روایات دارد کافی است به چند روایت توجه کنیم: «عَلِی بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ ‏عَلِی بْنِ مَعْبَدٍ عَنْ وَاصِلِ بْنِ سُلَیمَانَ عَنْ‏ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ ‏سَمِعْتُهُ یقُولُ أَمَرَ اللَّهُ وَ لَمْ یشَأْ وَ شَاءَ وَ لَمْ یأْمُرْ أَمَرَ إِبْلِیسَ أَنْ یسْجُدَ لآِدَمَ وَ شَاءَ أَنْ لَا ‏یسْجُدَ وَ لَوْ شَاءَ لَسَجَدَ وَ نَهَى آدَمَ عَنْ أَکلِ الشَّجَرَةِ وَ شَاءَ أَنْ یأْکلَ مِنْهَا وَ لَوْ لَمْ یشَأْ لَمْ ‏یأْکل.»‏ (الکافی ج : ۱ ص : ۱۵۱)‏

‏«عَلِی بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنِ الْمُخْتَارِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْهَمْدَانِی وَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ ‏الْحَسَنِ الْعَلَوِی جَمِیعاً عَنِ الْفَتْحِ بْنِ یزِیدَ الْجُرْجَانِی عَنْ أَبِی الْحَسَنِ ع قَالَ إِنَّ لِلَّهِ ‏إِرَادَتَینِ وَ مَشِیئَتَینِ إِرَادَةَ حَتْمٍ وَ إِرَادَةَ عَزْمٍ ینْهَى وَ هُوَ یشَاءُ وَ یأْمُرُ وَ هُوَ لَا یشَاءُ أَ وَ ‏مَا رَأَیتَ أَنَّهُ نَهَى آدَمَ وَ زَوْجَتَهُ أَنْ یأْکلَا مِنَ الشَّجَرَةِ وَ شَاءَ ذَلِک وَ لَوْ لَمْ یشَأْ أَنْ یأْکلَا ‏لَمَا غَلَبَتْ مَشِیئَتُهُمَا مَشِیئَةَ اللَّهِ تَعَالَى وَ أَمَرَ إِبْرَاهِیمَ أَنْ یذْبَحَ إِسْحَاقَ وَ لَمْ یشَأْ أَنْ یذْبَحَهُ ‏وَ لَوْ شَاءَ لَمَا غَلَبَتْ مَشِیئَةُ إِبْرَاهِیمَ مَشِیئَةَ اللَّهِ تَعَالَى.» (الکافی ج : ۱ ص : ۱۵۱) ‏اراده حتم یعنی اراده تکوین و اراده عزم یعنی اراده تشریعی. نهی می کند حال آنکه ‏می خواهد، امر می کند و حال آنکه نمی خواهد. یعنی تفاوت دو اراده را برای شما ‏نشان می دهد. اینها دو اراده است، با یک اراده می خواهد، با یک اراده نمی خواهد‏‏. اراده های حتم، اراده های تکوینی، بدون تخلف است. یعنی وقتی می خواهد می ‏شود. می خواهد که بخورند. خداوند دو امر دارد امرهای تکوینی وتشریعی. در ‏قرآن هم به همین صورت وجود دارد: «کانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولاً» (نساء-۴۷) که نشان ‏دهنده امر تکوینی خدا است و آیه: «أَمَرَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ إِیاهُ» (۴۰- یوسف) که ‏نشان دهنده امر تشریعی است. ‏

انسان مأمور به امر تشریعی است و به امر تکوینی کاری ندارد. مثلاً به پیامبر ‏‏(ص) گفته می شود تو این فرد را باید به امر تشریعی هدایت کنی هر چند که به آخر تکوینی او گمراه تر می شود. برخی گفته اند که سرّ اینکه پیامبر (ص) ‏فرمود: شیبتنی سوره هود این است که در آن به پیامبر امر می شود: « فَاسْتَقِمْ کما ‏أُمِرْتَ» (۱۱۲-هود).‏

در جلسه ی آینده آیات ولایت تکوینی وتشریعی وخلط ولایت تکوینی وتشریعی را ‏می گوییم.‏