شروط مقنن

مجموعه حکومت ولایی از حاج آقا قاسمیان

یکشنبه، 5 اردیبهشت 1389

85 دقیقه

بسمه تعالی

أعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین. صلوات

جهت شادی ارواح طیبۀ شهدا روح حضرت امام، همه گذشتگان ، ذوی الحقوق ، پدرو مادرمون، معلمانمون، آقای سبحانی و اساتیدشون الفاتحة مع الصلوات

قبل از اینکه متن آقای سبحانی رو بخونیم که یک مقدار هم به آیه ای که محل نظر هست ارتباط داره، این مطلب رو از قبل در بحث ادله لزوم بعثت بگیم: دوتا رهیافت اساسا به مسئله بعثت انبیا و لزوم آن هست، یک رهیافت را گاهی اوقات «رهیافت پیشینی» یا ایده آلیستی می نامند. یا به تعبیر مرحوم آقای مطهری در کتاب نبوت، رهیافت لمّی. رهیافت پیشینی یعنی چی؟: یعنی اینکه بر ضرورت نبوت بحث میکنند اصلا کاری به پدیده رآل و اینکه انبیایی اومدند یا نیومدند، یا اینکه حضور انبیا خوب بود یا بد بود و چه کار کردند، کاری ندارند. روی خود تحلیل رهیافتهای لمّی یا پیشینی هم خود تقسیم به رهیافتهایی میشه باز هم. ولی اساسش این است که پدیده ای رو می آیند که حسنش رو اثبات بکنند بلکه وجوبش رو برای خدا. که خدا با توجه به این ویژگیهایی که انسان، یا جامعه، یا … هرنوع نگاهی که میشه، خدا حسن است، بلکه واجب است بر خدا و از او توقع می رود که یک سری انسانها رو با یک سری قوانینی بفرسته. نوع رهیافتی که در کتب کلامی ما دنبال میشه، همین این نگاهه. که ضرورت داره آمدن انبیا، اصلا خارج از اینکه پدیده انبیا چه کارهایی کردند. رهیافت لمّی آقای مطهری اسمش رو میگذاره. لمّی هم میگن به دلیل اینکه در منطق بوده اینها که بحث برهان إنّی یا برهان لمّی. چیزهایی که از معلول پی به وجود علت ببرند میگن «إنّی». چیزهایی که از علت پی به وجود معلول ببرند بهش میگن «لمّی».

مثل این می مونه که شما وقتی یک دودی می بینید میگید آتشی هست. این إنّی هست یا لمّی؟: این إنی هست. یه موقع هست که شما آتشی می بینید و میگید این آتشی که اینجا هست معلومه پس یه جایی رو روشن کرده، یه دودی هم داره؛ یعنی از روی علت پی به معالیلش می بریم. به این میگن لمّی.

این یه دسته از رهیافتها. یه دسته که اخیرا تو کتب کلامی، و کلام جدیدی بحث میکنن که به عنوان رهیافتهای إنی یا پسینی ازش گفتگو میکنن در فضای رآل با عنوان رهیافت رآلیستی هم میگن- من چونکه موقعیت دلیلی که آقای سبحانی بیان کردند رو میخوام از این جهت بگم خدمتتون- فارغ از این که برخدا واجب هست یا نیست اصلا به این بحث کاری نداریم. خدا باید انبیا می فرستاد یا نباید؛ ما میایم یک پدیده خارجی رو بررسی میکنیم. و اون این است که در جهان یک سری انبیا اومدند –کار نداریم ضرورت داشته یا نه- شخصیتهای برجسته ای بودند، پیام برجسته و نابی هم آوردند، در طول تاریخ که نگاه میکنی. و جوامع خودشون رو هم به شدت تحت تاثیر خودشون قرار دادند و فرهنگ جوامع رو عوض کردند. این پدیده رآل انباست یعنی انبیا یه همچین کاری کردند فارغ از اینکه این چیز ضرورت داشته یا نداشته اصلا. این کار بزرگی که انبیا کردند، لزومی بر بشر داره که توجهی بکنند به این انبیا.

من در صدد اثباتش اینها نیستم میخوام بگم نوع نگاه به پدیده انبیا چه جوریه. یعنی انبیا با این نوع دعوتی که آوردند و تاثیراتی که گذاشتند و بررسی دعوتی که کردند، واقعا شایسته است که این بشر یک توجه و اقبالی به اونها انجام بده.خود بحث شرط پاسکال که یه بار دیگه گریزی ازش مطرح شد و سر جاش باید مطرح بشه از دسته رهیافتهای پسینی ایه که تو مباحثات کلامی ازش گفتگو میشه.

پس ما الآن دو دسته کردیم. یک دسته نظرگاههای که بحث ضرورت نبوت رو بیان میکنه، یک دسته که اصلا پدیده انبیا رو بررسی میکنه. اتفاقا خود قرآن همه ای مدل بحث رو داره. یعنی پدیده انبیا و ضرورت رسیدن به انبیا رو بررسی میکنه. از اونور خود ضرورت نبوت رو فارغ از اومدن انبیا بررسی میکنه و هر دو رهیافت رو داره. تو خود رهیافتهای پیشینی، چند دسته اقبال داریم به سمت این براهین.

شما از یک سری رهیافتهای بحث انبیا که یه سریش إنی و یه سریش لمّیه ، که یکی رو ایدآلیستی یا پیشینی و دیگری رو رآلیستی یا پسینی میگن.

از لمی ها چند مدل نوع نگاه داره. مثلا بعضیها یه رهیافت کلامی دارند که روی کرانمندی عقله-اصطلاحات کلام جدیدی-، نگاه اینه که –فارغ از بحث اثباتش- نگاه اینه که ضرورت داره اومدن انبیا، به دلیل اینکه عقل بشر ناقصه و کرانمنده و ته داره و نمیتونه با عقل خودش همه چیز رو در یابد.

یه رهیافتهای عرفانی داره که روی بحث وصول به حق است که بدون دعوت انبیا انسانی که می بایست تا افق اعلا رو بره ، منهای دعوت انبیا نمیتونه بره. و انسان باید بره و این مسیر تکامل رو طی بکنه. از کسانی که خدا رو قبول میکنن. میگن برای رسیدن به نقاط بالا احتیاج داره برای اینکه انسان کاملی بشه ، باید پیامی از جانب خدا بیاد و او رو ببره.

یه نگاههای حتی روانشناختی داره. مثل دوری از آلام و اضطرابها و اینها. میگن انسان احتیاج به دینی که از طرف خدا بیاد داره. چونکه اون چیزی که از همه بیشتر میتونه انسان رو از آلام خودش نجات بده و آلام او رو حتی برای خودش تفسیرهای خیلی خوبی بکنه، دین از همه بهتر میتونه و احتیاج به دینه. البته این تو متکلمین ما خیلی پی گیری نشده. تو قرآن باز اینها پیگیری شده. تو متکلمین مثلا کشف المراد علامه حلّی، اندازه یه کلمه مثلا گفته شده که مثلا والإذانة الخوف. آمدن انبیا برا برطرف شدن خوف در انسان. به اندازه ضرب قلمی رد شده. اخیرا به دلیل اینکه دنیا دچار اضطراب شده، این رهیافت خودش قوت پیدا کرده. و یک سری متکلمین پیگیری میکنن مسئله دین و انبیا برای رفع آلام و اضطرابها. که دردهای مارو تسکین کنه. حتی روانشناسهای به این سبک ، روانشناسهای مذهبی که وقتی درد دارید با تفسیر وحیانی از اون مصیبتها و دردها شروع میکنن تو رو روان درمانی هم میکنن

یه رهیافتهای جامعه شناسانه هم داره. که البته مقداری با کرانمندی عقل هم پوشانی داره. لزومه بعثته که ما اگه بخوایم یک جامعه داشته باشیم. که دلیل اول آقای سبحانی میگه هم اینه. تقریبا. آیه ای هم که داریم میخونیم ترکیبه. نگاه جامعه شناسانه به دین این است که اگه شما بخواید جامعه داشته باشید باید قانون داشته باشید. اگر بخواید قانون داشته باشید باید شرایط مقنن داشته باشید یعنی شما باید مشخص کنید که کی قانون بذاره و باید چه شرایطی داشته باشه. و این شرایط در کی هست اصلا. شما در بحث نگاه جامعه شناسانه به دین تیتر این آیه رو که ببینیم مشخص میشه آقای سبحانی چه مطلبی رو میخوان بگن. این کتاب با محاضراتشون اصلا قابل مقایسه نیست ها. این کتاب خیلی متقن اومدند تو بحث. نگاه کنید ادله لزوم بعثت، تیترها:

حاجه المجتمع إلی القانون الکامل.

چند مطلب رو آقای سبحانی الان میگن. یکی کشش و حرکت انسان به سمت حیات مدنی و حیات شهری. این رو اول قبول کنیم که انسان دوست داره در شهر و مجتمع زندگی بکنه. حالا این روی دوتا تئوری هست که نظرگاه قرآنیشو بعدا بررسی میکنیم: یا انسان مدنی بالطبعه که دوست داره مدنی زندگی بکنه یعنی اصلا در او گذاشتند که تو مدنی زندگی بکن. یا اینکه مستخدم بالطبعه یعنی دوست داره ادمها رو به استخدام در بیاره، چون این رو دوست داره باید به صورت مدنی زندگی بکنه. تا بتونه آدمها رو به استخدام خودش بگیره. در هر حال انسان یک کششی به سمت مدنی زندگی کردن داره. پس مقدمه اول اینکه انسان مدنی زندگی میکنه. امر دوم: در اجتماع زندگی کردن رهن در قانونه. شما باید قانون داشته باشید بدونش نمیشه. اگر اجتماعی قانون نداشته باشه نمیتونه سامان پیدا کنه. تا اینجاش تقریبا کسی مخالف جدی نداره. امر سوم: شرایط مقنن رو میگه که چه خاصیتی باید داشته باشه. قانونگذار چه خاصیتی باید داشته باشه تا بتونید شما یک قانونی داشته باشید. اول آقای سبحانی قضیه رو می پزه میگه شما نگاه کنید تو مسئله ترافیک و حل معزل ترافیک، مقنن بودن چقدر زمینه ها داره تو همین چیز جزئی. طرف باید عالم به تجارب گذشتگان باشه، کشورهای دیگه رو نگاه کنه، چقدر عرض خیابون داره. معلوم نیست زیر گذری که میزنید حجم ترافیک رو پایین میبره یا بالا. ممکنه که بالا میبرید اصلا. ممکنه این جوری شما اینجا رو کانال ورودی خروجی ماشین کردید و باید تعداد وسیله نقلیه و … داشته باشد. داره مقنن بودن در این مسئله جزئی رو میگه که از سخت ترین مشکلاته.

وقتی اینو پخت میاد شروط مقنن رو میگه، میگه شرط اول: مگه قرار نیست برای آدمها قانون بده و قانون اجتماعی برای آدمهاست، به عبارتی بعضی از موجودات هستند که مجبول در قانونهای خودشون هستند یعنی به صورت جبلّی قوانین جامعه رو ، علی رغم جامعه پیچیده ای که دارند، اجرا میکنند. مثلا شما فکر کنید جامعه زنبورها، جامعه ای است که-این بری زنبوری رو کارتونش رو دیدید؟- با تمام پیچیدگیهایی که داره ، داره توسط جبلّت خود زنبورها اداره میشه. یعنی هرکی وظیفه ی خودشو انگار میدونه چیه تو اونجا. ولی این احتیاج به قانون داره. خب اینکه میخواد قانون بذاره برای انسان باید عارف به انسان باشه یا نه؟ یعنی هرچقدر قانونگذار انسان شناختش به انسان بالاتر باشه، این همینطور قانون تکمیلتریه. اینو که کسی شک نداره. تمام علوم انسانی ما یک اصل موضوعه داره و اینکه شما با انسانی و نسبت به اینکه شما چقدر بلدی انسان رو تعریف بکنی و انسان رو چی تعریف میکنی اصلا. که بتونی براش قانون بذاری و قانون انسان بشه. اگه کسی این شرط اول رو مشکل داره بگه. باید برای این ساختمون یا هرچی که قانون میده اونو بشناسه.

شرط دوم این است که منتفع از قانون نشه. اینها با همین توضیخات اجمالی که کسی برای یک جا میتونه قانون خوب بذاره که خودش نسبت به قانون علی السویه باشه حتی المقدور. و هرچه علی السویه تر باشه شرایطش برای قانونگذاری بهتره. اگر کسی بتونه منتفع از قوانینی که میگذاره بشه، او چرخش قلمش به سمت این است که منتفع بشه. چون حب ذات و اینکه من خودم رو دوست دارم، چیزیه که اگر هر چیزی رو بتونید بگیرید نمیشه اینو از آدمها گرفت که او حب نسبت به خودش نداشته باشه. لذا میگن مقنن منتفع از قانون هرچه نباشه بهتره.

شرط سوم که نکته خیلی محوری رو ایشون اشاره میکنن و علامه طباطبایی یه جا مفصل بحث میکنن میگن که: به فکر اصلاح باطن باشه. یعنی چی؟ : یعنی اینکه اگر قوانین در فضای مادی به صورت خشک باشه و شما تقویت نکنی بحث ناظرِ بیرونی رو، به صورتی که در پیشگاه [چیزی هستی نمیشه]. یعنی اخلاق طرف رو بالا نبری همینجوری به فکر بالا بردن قوانین باشی. یه تحقیقی در انگلیس که بابت هر دوسه نفری انگار یه دوربین مخفی دارند کرده بودند دیدند هر چقدر که تعداد دوربین ها بالاتر میره تعداد جرائم بالاتر میره. شما اگر قوانینی بدید، بحث این نیست که قانون نباید بدیدها. قانون رو باید بدید برای ظاهر قانون. ولی اگر برای او پلیس درونی از سنخ اخلاق یا هرچی نتونی بذاری، یه پلیس درونی که او رو ملزم بکنی به اجرای قوانین، و اگه نتونی برای او اخلاقشو درست کنی باطنشو نتونی درست کنی، شما در اجرای قانون موفق نیستس. خیلی عجیبه این حرفها رو خیلی پیش آقای سبحانی نوشته ، این نکته رو پرورونده الان نکته و حرف جدی ای شده و موضوع تحقیقات شده . تو زندگی خانوادگی همین جوره. تو زندگی اجتماعی همین جوره. اگه شما اخلاق طرف رو نتونی بالا ببری، نمیشه. لذا قانونی جزء قوانینی موفقه که بتونه اصلاح باطن بکنه. شرایط مقنن این است که قانونی بده که اصلاح باطن بکنه

-جز شرایط مقنن نمیشه که ، کاری که باید بکنه : بله، حالا این شرط قانون گذاری مقننه.تو این ۳ تا چیز ، میان پیگیری میکنن کی این سه تا شرط رو از همه بیشتر داره. ۱-کی اعرف به آدم با تمام پیچیدگیهاش میتونه باشه: خدا. کی ازهمه کمتر منتفع از قانونه: خدا. کی توی قانون گذاری از همه بیشتر به اصلاح باطن پرداخته یعنی برا شما پلیس درونی گذاشته، برای اینکه خلوت و جلوت شما رو براتون یکی بکنه : بازهم خدا. بحث اینه که انسان قانون لازم داره. بهترین قانونی هم که سر اینجا وجود داره قانونیه که خدا بده. چونکه او شرایط مقنن رو از همه بیشتر داره. ممکنه بگید که عقل بشر، نماینده خبرگان از بشریت، اینها میتونن قانون بدن. اینها سر جاش رد میشه. البته ایشون رد نمیکنه اما ما از سر آیه رد میکنیم. ولی اینی که عقل بشر میتواند قانون بده رو خود قرآن با صراحت به جون همیچین بحثی می افته که عقل بشر نمیتونه قانون بده. به تنهایی نمینونه بده، دست جمعی اش هم نمیتونه، هیچ جوره نمیتونه. میتونه قانون بده ، بالاخره در مقام اثبات یه چیزهایی می تونه بده ولی اون چیزی که میده قانون آدم محسوب نمیشه. اینو قرآن با صراحت بیان میکنه و رد میکنه. نه تکی و نه جمعی.

-الآن راجع به چیزی که میخوایم قانون بدیم ، راجع به یه ساحتش میخوایم قانون بدیم، باید راجع به تمام ساحاتش علم داشته باشیم؟ مثلا میخوایم برای انسان مادی، فقط تو قسمت مادیش قانون بدیم؟ : بله، چرا: به دلیل اینکه شما تفکیک اینی که این مال این ساحتشه یا مال اون ساحته و کی میگه مال این ساحته و اینکه آیا توی اون ساحت دیگه تأثیر داره یا نداره. الآن چیزی که خیلی باب شده میگن مسئله درون دینیه یا برون دینیه. به چه معنا میگن: به این معنا که به دین مربوطه یا مربوط نیست، گیرم که این تفکیک تفکیکِ درستی باشه که سرش بحثه، که آیا شما حوزه های شخصی ای برای طرف هست که به دین مربوط نیست؟ جایی داری که به دین تو مربوط نباشه؟ گیرم که همچین تفکیکی باشه کی تعیین حدود و مرزهای این رو میکنه که اینجا برون دینی یا درون دینیه. اگه بگید دین خب باشه قبول. اما اگه اینو نمیگید که دین تعیین میکنه کدوم ساحتش برون دینیه کدومش درون دینیه، در اون صورته که پس شما به دین معتقد نیستی. چرا؟ : به دلیل اینکه دین در اینجا وارد بشه. شما همین ایه معروف که ماکانَ لِمُؤمِنٍ وَ لا مُؤمِنَةٍ إذا قَضیَ اللهُ وَ رَسوله أمراً أن یَکون لَهُمُ الخِیَرَةُ مِن أمرِهِم یعنی از امور خودشون حق ندارند. یعنی مومن و مومنه نشاید که حرف بزنه تو اونجایی که خدا و رسول حرف زدند ، حتی مِن أمرِهِم نه تو امرالله. تو امر خودش نمیتنونه حرف بزنه. شأن نزول این آیه میدونید چیه؟ : ازدواج زیدبن حارثه با زینب بنت جحش. پسرخوانده پیغمبر با دختر عمه پیغمبر. وقتیکه خواستگاری میکنه پیغمبر، خب این یه غلامی بوده دیگه که آزاد میشه و بعد فرزند خوانده میشه، زینب بنت جحش یه خورده راضی نمیشه میگه حالا فکر کنم، آیه نازل میشه ماکانَ لِمُؤمِنٍ وَ لا مُؤمِنَةٍ، یعنی آیه خلاف حقوق بشر. مومن و مومنه حق نداره. پیغمبر خواستگاری کرده تو میگی میرم فکر میکنم الان؟ اینی که شما ساحت ها رو تفکیک میکنید ۱- باید دلیل داشته باشید کی این ساحتها رو تفکیک میکنه. ۲- تاثیر ساحتها رو روی ساحتهای دیگه نفی کنید. از کجا نفی میکنید. شما از کجا میدونید گناه در زلزله تأثیر داره یا نداره. از کجا میدونید صدقه تاثیر داره یا نه. از کجا میدونید تمام این غیب آدم رو شهادت آدم تأثیر داره یا نداره. شما این ساحتها رو جدا میکنید، به چه حقی؟ جدا میکنیم۱، و با چه ملاکی میگیم فلان ساحت رو فلان ساحت تاثیر نداره. شما وقتیکه بحث اقتصاد هست فکر میکنن ساحت جداست. میگن ربا که بشه فلان جور میشه. خب کی اینها رو متوجه میکنه. یه مقدار هم اینها میگم تنه میزنه به بحث کرانمندی عقل.

عقل کرانمنده و اون شبهه ای که مطرح کردیم جلسه پیش هم، این که میگید یا امر موافق عقله یا مخالف عقله. اگه موافق عقله که عقل می فهمه. اگه مخالف عقله که عقل قبول نمیکنه. این غلط بودنش کجاشه؟ : یه سوم بزرگی وجود داره که عقل اصلا راجع بهش هیچ قضاوتی نداره. و اونموقع است که شما باید تعبیر دقیقی بکنید. اینکه إنَّ لِللّهِ عَلیَ النّاسِ حُجَّتَین خدا دتا حجت داره. حُجّةً ظاهِرَةً و حُجَّةً باطنَة . أمّا الظّاهِرَة فَرُسُل و الأنبیاءِ وَ الکُتُب و أمّالباطِنَة ، عقل. این عقل نه به معنای این است که حجت تمامیه. بلکه این دوتا روایت داره میگه دو تا چیزند که با هم هماهنگند نه اینکه عقل به تنهایی کفایت میکنه. بله اگر عقل برهانی قطعی چیزی رو گفت، شرع مخالفتی باهاش نمیتونه بکنه. این همون کُلّ ما حَکَمَ بِهِ العَقل، حَکَمَ بِهِ الشّرع هه. وگرنه لسان این روایت نه اینکه شما با عقل میتوانی جامعه رو اداره بکنی، با وحی هم میتوانی. بلکه به معنای اینه که دو تا چیزند که در راستای هم و هماهنگِ همدیگه اند. اونموقع خود عقل میگه که عقل به تنهایی کفایت نمیکنه. این خودش یه حرف عقلیه و حجته. شما اگه به این رسیدید که عقل نمیتونه چونکه عقل مگه چقدر از این عالم رو میتونه بفهمه، چقدر از این عالم رو میفهمه که بگه الان این انسان رو چی. نمیدونی اصلا از کجا اومده. اینها دغدغه های بشریته که شما نمیدونی چی میشه. شما مسئله ای به نام روح رو هم نمیتونی انکار کنی. نمیشه یعنی چون جزء مسائل مجرده عقل نمیتونه تو این مسائل نفی کنه، نمیتونه هم حتی اثبات کنه. البته اثباتش هم گاهی اوقات میتونه بکنه، ولی گیرم که نمیتونه اثبات هم کنه، نفی هم نمیتونه بکنه. محسوسات شما که نمیتونه غیبی از عالم رو نفی کنه و بگید عالم غیبی نداره . این کارو که عقل نمیتونه بکنه.

اگه کسی که دین نداره نشسته ببینه ضرورت داره بر خدا که انبیا بفرسته یا نه، دیگه از قرآن برای استدلال نمیتونه استفاده بکنه، باید یه استدلال عقلی باشه : دیدگاه قرآن گفتیم فقط دیدگاهیه که داره روشن میکنه اگر خالقی داره –یعنی بعدِ بحث توحیده- این خالقه درست میگه، ما برا شناختن خود انسان میتونیم حرف خالق رو گوش کنیم ببینیم چی میگه در موردش. یعنی پس از رد کردن ِ بحث توحیده. یعنی ما نمیخوایم بگیم انبیا داریم چون خدا گفته انبیا داریم. میگیم انبیا داریم ببینیم خدا را جع به این انسان چه قضاوتی میکنه. میگه این انسانی که من آفریدم اینجوری آفریدم. تو اینجاها میشه تمسک کرد به قرآن. چونکه ما اینو قبول داریم که قرآن کتاب خداست. بحث اینکه پیغمبر داریم یا نداریم هم خیلیها قبول دارند که پیغمبر داریم؛ بحث ضرورت پیغمبره. یعنی ضرورت داره اومدنش. که وقتی گفتید ضرورت داره میتونید بگید وَإن مِن أُمَّةٍ إلّا خَلی فیهِ نَظیر. دیگه فرق نمیکنه . همه باید باشن و همه باید کتاب بیارن. یعنی همه باید پیغمبری باشن که کتاب دستشه. کتاب یعنی قانون. همه پیغمبر ها باید کتاب بیارند و محتواش هم باید یک محتوا بیشتر نداشته باشه. برا همینه که تو اون آیه و آیات مشابه نگفته وأنزل معهم الکتب . بلکه گفته و أنزل معهم الکتاب. به همان دلیلی که نور مفرده و ظلمات جمعه. به همون دلیلی که حق همیشه مفرده و . به همون دلیلی که صراط مفرده. به همون دلیل می بینید که کتاب نوعا مفرده. شم یک پیام دارید. دین داریم ادیان نداریم. این همون مسیر اصلی است که انبیا آوردند اسمش شده کتاب و همه باید با همین کتاب بیایند.

- ماکه اسلام رو قبول داریم از گزاره اسلام استفاده میکنیم که ببینیم ضرورت داره : نه، این نیست. ما تا اینجا که بحث کردیم به اسلام ارتباطی نداشت حالا آیه نه.

- روشی که پیش میریم منظوره : نه روش، ما از آیه به عنوان اینکه این قرآنه چه توضیحی خودش داده. مثلا وقتی خود آیه گفته عقل کافی نیست. ما می تونیم کد رو از قرآن بگیریم و خارج از بحث قرآن بفهمیم چرا عقل کافی نیست. برای گردوندن این دنیا. ایده میگیریم. بله.

- میشه بعد از اثبات احتمال وقوع آمدن انبیا، ضرورتش رو اثبات کنیم و بگیم حتما باید بیاد. : خب این میشه همون رهیافت پسینی. اینی که شما میخواید بگید اینا اومدن دعوت اینجوری آوردن اما صرف اومدن که ضرورت رو نشون نمیده.

- اگه بگیم اومدن میتونیم از چیزهای دیگه استفاده کنیم که چیزی رو بگیم: بله. داشتم همینو میگفتم میشه. وقتی بگید این الان پیامبر خداست که اومده و حرف خدا رو هم داره میاره، داره به عنوان خالق خود این آدم به شما توضیح میده این آدمه چه مدلیه: این ادمی که من آفریدم اینجوریه. بر پایه این حرف بزن. بستگی به این داره که کسی که جلوی شماست تا کجا رو قبول داره. مثلا بسیاری از وقتها در دانشگاه شما مواجهید با کسیکه قرآن رو قبول داره. میدونه قرآن رو خدا گفته. از این به بعد خیلی کار خوبه. یعنی شما معرفی کنید همین خدا انسان رو اینجوری توضیح داده. انسان یه همچین موجودیه الان نه اون موجودی که تو میگی. این موجود احتیاج به یه همچین چیزهایی داره. در حقیقت یه سری مقدماتشو از قرآن میشه بگیرید

- من درست متوجه نشدم. ما از شرایط مقنن میخواستیم به این برسیم که خدا قانونگذاره؟: بله، یعنی خدا فقط میتونه قانون بذاره.

- پس لزومی نداره شرایط باشه و این کارو بکنه، شرایط میتونه باشه ولی قانون نذاشته باشه: خب این اونوقت برمیگرده به اینی که خدایی که تنها کسی است که شرایط قانون گذاری داره، یه بحثهایی هست به نام لطف الهی. او شرایط قانونگذاری داره و میدونیم بقیه ندارن. او هم قانون نده برا بشریت

- … که قبول نداره لطف رو که : میگم به این بستگی داره که شما یک نفر که میتونه و یک دستگاه هست که میتونه فقط قانون بده و وقتیکه رسیدید به این این یه دستگاه هم نمیده. شما اونجاها دیگه بحث این است که واجبه بر خدا، که بده. حالا مقدمات رو ببینیم

- قبلا پذیرفته که خدایی وجود داره یانه: اینجا بله، اینو پذیرفتیم.

- عوض شد؟ یکی قرآن رو اینجوری میفهمه یکی دیگه جور دیگه. : میگم بستگی داره تا کجا اومده باشه. اگر تا اینجا اومده باشه که طرف قبول کرده باشه که قرآن کتاب خداست، از این به بعد بخواید ضرورت اینکه قوانین رو … . الان فکر می کنید ما این بحث رو که میکنیم، اسم جامعه مدنی، جامعه مدنی که میدونید تعریفش چیه: یعنی جامعه غیر ایدئولوژیک. یعنی کسانیکه جامعه مدنی رو مطرح کردند گفتند جامعه غیر ایدئولوژیک، ختی تفسیرهایی اومد که گفتند جامعه مدنی ِ مدینة النبی، گفتن جامعه مدنی نه یه کلمه کم نه یه کلمه زیاد!. نمیدونم یادتونه اون سالها رو یانه

- کی گفت: همون دولتی که این حرفها رو راه انداخت.

- کی گفت جامعه مدنی نه یه کلمه کم نه یه کلمه زیاد : خود روزنامه هاشون نوشتند. گفتند جامعه مدنی نه یه کلمه کم نه یه کلمه زیاد، نه جامعه مدینة النبی. جامعه مدینة النبی نه جامعه مدنی. یعنی جامعه غیر ایدئولوژیک نه ضد دین ها. جامعه غیر ایدئولوژیک، یعنی شما مناسبات دین و حرفهای دین رو دخالت نده در تمام تصمیم گیریها. نقش حکومتها چیه؟ شما اون دوره رو یادتون نیست. نقش حکومتها فقط داور یک بازیند. که داور بازی به کسی نمیگه تو چه جوری پاس بده پاس نده. او فقط وظیفش اینه که وسط زمین وایسه مانع از مشاجرات اینا با هم بشه که تو حوزه همدیگه نره. یعنی نقش حکومتها ارزش سازی و ارزش دهی و این چیزها اصلا نیست. نقش حکومتها این است که مثل داور بازی وایسن وسط، تو حوزه های همدیگه دخالت نکنن. فقط همین کار رو حکومت باید بکنه. اصلا این حرف دارای یک تناقض داخلی و خارجی هست.

الآن یه وقت با طرف که تو دانشگاه شما مواجه میشید میگه من قرآن رو قبول دارم ولی من قبول ندارم که یک جامعه باید ایدئولوژیک اداره بشه. که میدونید دو تا جامعه ایدئولوژیک تو دنیا داریم یکی ایرانه یکی اسرائیل. این دوتا در راس ایدئولوژیک هان. میگه من قبول ندارم باید ایدئولوژیک اداره بشه و دین در راس بیاد. من اینو قبول دارم. قانون برای این نیست که همه جنبه ها رو پوشش بده. شما وقتی مواجهید با این چیز، شما مقدماتی از تو همین دلیلها رو میتونید به طرف نشون بدید که تو اینو قبول داری، اینو، تعریف انسان رو این میکنه قبول داری؟، حالا که اینو قبول داری باید اینو قبول بکنی. ولی چارچوب اصلی استدلال همینه فقط شما برای اثبات برخی از مقدماتش آیه میاری.

نه. طرف قرآن هم قبول نداره. شما برا اثبات بعضی از چیزها مجبوری شواهد بیاری. اثبات بکنی همین معنا رو که مثلا عقل کرانمنده. عقل متوجه نمیشه. ساحتها رو نمیتونه تفکیک کنه. اینها رو با استدلال میرید. اگه طرف قرآنو قبول داره تو همین مقدمات میشه از خود قرآن استفاده کرد.حالا ما استفادمون از قرآن می بینید چه جوریه. بعضی وقتها خالقه انسانه و توضیحی میده که من این ادمه رو اینجوری افریدم از اون استفاده می شه. اینی که میگن مدنی، همین دعوایی که میگن مدنی بالطبعه یا مستخدم بالطبعه، خود قرآن یه نظری داره تو این ناحیه. اگه به جایی از استدلال این مربوط بود میشه از این آیات هم استفاده کرد. حالا ببینیم. آقای سبحانی هم انصافا تو متأخرین قلم خیلی خوبی داره. لذا از کتاب ایشون هم به عنوان قلم خیلی خوب میشه استفاده کرد

بسم الله الرحمن الرحیم. (صفحه ۲۳) تا و هناک نظریتان فی تفسیر هذه النزعة الإنسانیة، تا اینجا رو خوندیم. اینی که انسان مدنی ه دو تا تفسیر داره.

الاولى: أن الإنسان «مدنی بالطبع» فهو بدافع فطری محض یفر من الحیاة الفردیة إلى الحیاة الاجتماعیة.

به یه انگیزه و محرک فطری محض، از حیات فردی فرار میکنه به سمت حیات اجتماعی. این رو هم بدونیدها، علی رغم اینکه هی بحث شبهه رو میکنیم چونکه شبهه کار شیطونه اصلا، منتها میدونید وَ إنَّ کَیدَ الشَّیطانِ کانَ ضَعیفا، کید شیطان هم ضعیفه، در مقابل این حرفهایی که ما با قدرت داریم، چیزهایی که اونا دارند بسیار ضعیفه. فقط زخرف القوله، یوُحی بَعضُهُم إلی بَعضٍ زُخرُفَ القَول غُرورا، که در حقیقت حرف مزخرفِ زر اندود ممکنه باشه، ولی محتوای این، زرورقش باز شه بسیار حرف پرت و پلاست. و ساده باهاش میشه درگیر شد. یعنی یک اقتداری تو مسائل کلامی و عقیدتی مون ما داریم انصافا که شما فکر نکنید وای شبهات بنیان برافکن. این حرفها نیست. اگه کسی شبهات براش خیلی بنیان برافکنه معلومه اعتقاداتو نمیدونه. که اینقدر شبهه براش بنیان بر افکن شده. هر یه چیزی که بهش میگن که مثلا روح ما نداریم، انسان روح نداره چونکه مثلا یه دونه امپول به آدم تزریق میکنن عصبانیتش میشه آرامش. این یه شبهه بنیان برافکن براش میشه اصلا به هم میریزه. معلومه اعتقادات خیلی کار نکرده.

اینو مطمئن باشید در مقابل حرف حق، چونکه این چیزهایی که از اعتقادات میخونید دیگه، حقیقی ترین حرفهای اعتقادیه. شما یه موقع یه حرفهای خیلی دارای احتمالات و اینکه ایا این هست آیا نیست رو با شک می خونید، یه موقع هست حرفهایی رو بررسی میکنید که جزء پیامهای اصلی انبیا است اینها دیگه فکر نکنید توش صد تا شبهه وجود داره. شما همین شبهات رو بیارید زرورقش رو باز کنید می بینیدکه بر میگردید به حرفهای بسیار سخیف. اینو جدی عرض میکنم خدمتتون. حرفهای بسیار بسیار سخیف و سطح پایین. حالا در روندش هم شما در این مسائل به خصوص مسائلی که جز مسائل اصلی دینه، دین اصلا اینهاست، فقط زخرف القول هستند.

والثانیة: أن الإنسان «مستخدِم بالطبع»، یمیل إلى استخدام کلِّ شیء فی الطبیعة لصالح غرائزه ومتطلِّبات فطرته،

استخدام میکنه و میل داره به استخدام هر چیزی در طبیعت برای منافعِ غرائزش. صالح تعبیر جدیدیه اینجا به کار میبره، لصالح غرائزه یعنی برای منافع غرائزش.

ولا یمکنه تحقیق هذا الدافع إلى الإستخدام إلا بالتشکل فی إطار الحیاة الإجتماعیة.

و تحقیق ِ این دافع و انگیزه ممکن نمیکنه او رو به استخدام، یعنی نمیتونه استخدام کنه مگر اینکه تشکل در چارچوب حیات اجتماعی باشه. میگه برای رسیدن به اون انگیزه باید حیات اجتماعی داشته باشه و در چارچوب حیات اجتماعی میتونه آدمها رو مستخدم خودش بکنه وگرنه که نمیتونه

ولولا وفاء التعاون مع أبناء نوعه ـ المستلزم للحیاة الإجتماعیة ـ بإشباع میله للاستخدام، لظلّ حلیف الغابات والکهوف.

اگر وفاء تعاون با ابناء نوعه نبود، که اونو به اشباع میلش میرسوند، این میرفت هم پیمان جنگلها و غارها میشد. یعنی زندگی اجتماعی رو ول میکرد. ولی چون تعاون با ابناء نوعه او رو میتونه به این استخدام برسونه این کار رو میکنه. از استخدام طبیعت تا استخدام بقیه چیزها رو میکنه. طبیعت رو به استخدام میگره و چیزهای دیگه رو هم دوست داره به استخدام بگیره

وعلى کل تقدیر، لا مفر للإنسان عن الحیاة الإجتماعیة سواء لکونه مدنیاً بالطبع أو مستخدماً بالطبع.

انسان مفری نداره از حیات اجتماعی، حالا یا مدنی بالطبعه یا مستخدم بالطبعه. بالاخره این کار رو میکنه.

الأمر الثانی: الحیاة الإِجتماعیة رهن القانون.

حیات اجتماعی در رهن قانونه.

إن حاجة المجتمع إلى القانون ممّا لا یُرتاب فیه، وذلک لأن الإنسان مجبول على حب الذات،

به خاطر اینکه انسان مجبول به حب ذاته. مجبول یعنی در جبلّتشه. یعنی یه حالت فطری ای شده براش.

وهذا یجرّه إلى تخصیص کل شیء بنفسه من دون أن یراعی لغیره حقاً.

و این حب ذاتش یه جوریه که دوست داره همه چیزو تخصیص بده به خودش بدون اینکه حق دیگران رو مراعات کنه.

ومن المعلوم أن الحیاة الإجتماعیة بهذا الوصف تنتهی إلى التنافس والتشاجر بین أبناء المجتمع،

معلومه که حیات اجتماعی به این وصف، منتهی میشه به رقابت و تشاجر و مشاجره ی بین ابنا. یعنی این جوری میشه که هر کی بخواد هی سهمی رو بکشه به طرف خودش.

وتؤدی بالتالی إلى عقم الحیاة وتلاشی أرکان المجتمع.

و مؤدی میشه نتیجه میده به عقیم شدن و از بین رفتن حیات و متلاشی شدن مجتمع.

فلأجل ذلک لا یقوم للحیاة الإجتماعیة أساس إلا بوضع قانون دقیق ومحکم ومتکامل، یقوم بتحدید وظائف کلِّ فرد وحقوقه،

اساسی برای حیات اجتماعی باقی نمی مونه مگر قانون دقیق و مجکمی باشه که یقوم بتحدید وظائف کل فرد و حقوقه. که قائم بشه به مشخص کردن وظائف هر فرد و حقوق هر فرد. چه وظایفی داره چه حقوقی داره یه قانون کامل میخواد.

ویشرِّع الحدود والقیود الّتی یجب تحرک الجمیع من خلالها.

و تشریع بکنه حدود و قیودی که تحرک جمیع واجب است از لابلای اونها. یعنی مردم از لابلای اون قوانین و حدود و قیود باید حرکت کنند. معنی هاش که واضحه

الأمر الثالث: شرائط المقَنِّن

إن وضع قانون ولو للقضایا والمشاکل الجزئیة،

وضع قانون برای قضایا و مشکلات جزئی،

یعدّ من أصعب الأمور فی مقام التحقیق، ولا یقوم به إلا أماثل رجال المجتمع

در مقام تحقیق از اصعب اموره. و قیام نمیکنه به اون مگر اماثل الرجال، رجل نمونه آدمهای تاپ و نمونه.

الذین تجتمع فیهم مؤهلات عالیة من العلم والخبرة.

که درشون جمع شده باشه شایستگی های عالی از علم و خبره. یکی از کلمات اشتباهی که ما استفاده میکنیم همین مجلس خبرگانه. خبره به معنای تجربه است به معنای آدم خبره نیست. این که میگیم آدم خبره. خبره بهش میگن خبیر ، جمعش هم میشه خبراء. یا خَبِر هم میشه. ولی ما اصلا خبِره نداریم به معنای اون آدمه. خِبره یه مصدره. برا همین عربی ها هم به مجلس خبرگان میگن مجلس الخُبَراء. خبراء هم جمع خبیره. ما خبره به این معنا نداریم. خبره به معنای تجربه است. اصلا در مقابله. خُبرویت به معنای تجربه داریم. ولی خبره به معنای اون آدم نداریم. این الان استفاده درست از کلمه خبره است ها نگاه کنید: الذین تجتمع فیهم مؤهلات عالیة من العلم والخبرة.

یعنی دارای شایستگی های عالی ای از علم و تجربه باید باشه.

ولکی تقف على حقیقة ما ذکرنا نضرب مثالا لبعض القضایا:

و برای اینکه واقف بشی به حقیقت چیزی که گفتی چند تا مثال میزنیم.

إنّ مشکلة أزمة السیر،

این کلمات شیک جدیده. عزمه از ریشه عزم هم هست. عزمة الاقتصادیه یعنی بحران اقتصادی. عزمه السیر یعنی بحران ترافیک. مشکل عبور مرور.

إنّ مشکلة أزمة السیر من أعسر المشکلات الّتی تعانی منها المجتمعات المدنیة الحدیثة،

از اعسر و سخت ترین مشکلاتی که به زحمت می افته از اون، مجتمعات شهرهای جدید. تعانی از عنا و اینها به معنای خستگی و زحمت انداختن و اینا. داشتیم ریشه شو تا حالا. یاد بگیرید عربی تون این باشه. این خیلی عربیه

ویٌعَدّ حلُّها من الامنیات الکبرى لسکانها والقائمین علیها.

اصطلاحات از همین کتاب یاد بگیرید. و شمرده میشه حلش از آرزوهای بزرگ لسکانش و قائمین علیها یعنی همون رؤساش.

فلو قامت مدینة تعانی من هذه الأزمة بتشکیل لجنة مهمتها وضع قانون وضوابط کفیلة بحلّها، فلا بد أن تتوفر لدى أعضاء هذه اللجنة، المعرفة والخبرة اللازمین لتحقیق هذه الغایة،

اگر یه مدینه ای یه شهری قیام بکنه که از این مشکل رنج می بره. اگه قیام بکنه به تشکیل یک لجنه به معنای کمیته ای، که مهمة و مسئله اش وضع القانون و الروابط کفیلة بحلها. که مسئلش قانون و ضوابطی که متکفل وضع این مسئله باشه. ناچارند که باشه در نزد اعضای این لجنه ، معرفت و خبره. تا این مسئله رو حل کنن.

فلا بد أن تکون مطلعة على عدد شوارع المدینة ومقدار سعتها،

پس باید مطلع باشند بر تعداد خیابونها و مقدار وسعتش.

وکیفیة ارتباطها، وعدد الوسائط النقلیة الّتی تجوبها،

و اون وسایل نقلیه ای که جواب میده اونو.

کذالک المرکز الاقتصادیة والحیویة فی المدینة،، ومراکز الکثافة السکانیة،

همچنین مراکز اقتصادی و حیاتی در شهر رو باید بدونن. و مراکز کثافة السلطانیة. و مراکز تمرکز و تراکم جمعیتی رو باید بدونه. کثافة در مقابل لطافته. مثل شما دیگه. میگن انسان یه موجود کثافتیه چون که متراکمه. در مقابل جن و اینها که میگن لطیفه.

ومراکز المواقف العامة للسیارات، ومقدار سعتها وضیقها،

و مراکز و جایگاه عمومی خودروها. اون مقدار وسعت و ضیقش.

وکذلک الوعی الثقافی لدى الناس.

همچنین اون مقدار ظرفیت فرهنگی که اون آدمها دارند. وعی یعنی حفظ.

الداعی إلى رعایة النظام والتخطیطات، والتعرف ایضاً على خبرات السابقین والمخططات الّتی طّبقت فی المدن الاخرى

که انگیزه برای رعایت نظم و مرزبندی هاست. یعنی اون خط کشیها. و تعرف و شناسایی باید بکنند تجارب سابقین رو. و مرزبندیهایی که در شهرهای دیگه انجام میشه اون تجارب رو هم بدونن.

إلى غیر ذلک من الشروط اللازمة لوضع قانون وخطة وافیة بحل الإزمة. والجهل بواحد منها فضلا عن جمیعها، موجب للفشل وعدم نجاح القانون

از شروط لازمه برای وضع قانون و خطه به معنای همون مسیر و اینها که بحران حل شه. و جهل به یکی از اینها فضلا عن جمیعها یکی از اینها رو نداره قانون پیروزی نمیشه.

فإذا کان هذا الموضوع الجزئی بحاجة إلى علم وخبرویة بهذا الحد حتى یُجْعَلَ له قانون کافل لحل أزمته، فکیف یجعل القانون للمجتمعات البشریة المنتشرة فی أصقاع الأرض، والّتی تتباین من حیث الظروف الجغرافیة والعادات والتقالید، یکون متناوِلاً لجمیع جوانب الحیاة؟!

اگه در یه موضوع جزئی اینقدر حاجت به علم و خبرویت به این حده تا این که قرار داده بشه یه قانونی که متکفل حل این بحران بشه، چه جوری قرار داد میشه یه قانون برا مجتمعات بشری که منتشرند در اصقاء الأرض. اینها یی که از همدیگه اند این تفاوت حتی ظروف جغرافیایی آدابشون. عادات مردم و تقالیدشون فرق داره. اصقاء یعنی نواحی. چه جوری. چه جوری میتونه متناول شه و برسه به جمیع جوانب حیات.

لا ریب أن جعل قانون کهذا یحتاج إلى توفّر شروط وشروط، تخرج قطعاً عن طاقة الإنسان مهما ترقّى فی درجات العلم. والیک ثلاثة من أُمهات تلک الشروط.

این محتاج بودن شروط زیاد است. از طاقت انسان خارجه هر چقدر هم در درجات علم بالا بره. من حالا سه تا از شروطش رو به شما بگم.

الشرط الأول: أن یکون المقنّن عارفاً بالإنسان

إنّ أول وأهم خطوة فی وضع القانون، معرفة المقنِّن بالمورد الّذی یضع له القانون، کما أشرنا إلیه فی المثال المتقدم. وعلى ضوء هذا لا بد أن یکون المقنّن عارفا بالإنسان: جسمِهِ وروحِهِ، غرائزه وفطریاته، وما یصلح لهذه الأمور أو یضُر بها، وکلما تکاملت هذه المعرفة بالانسان، کلما کان القانون ناجحاً وناجعاً فی علاج مشاکله وإبلاغه إلى السعادة المتوخاة من خلقه ووجوده فی هذا الکون.

باید این عارف به انسان باشه، جسم و روحش و غرائز و فطریاتش. و اون چیزی که صلاحیت برای اینها داره ، و اون چیزی که ضرر داره. تمام مضرات جسم و روحش و غرائز و فطریاتش و تمام منافعش رو بدونه. و هر چقدر این معرفت به انسان کامل بشه، قانون ناجح و مفید (ناجع) در علاج مشکلاتش و رساندن او به سعادت مورد انتظار ( متوخّات- از توخّی) از خلقتش و وجودش در این عالم باشه.

ومَثَلُ المقنِّن فی هذا المقام، مَثَلُ الطبیب، کلما کانت معلوماتهُ حول المریض جسمِهِ وروحِهِ وظروفِهِ المحیطة به، کاملةً، کما کانت الوصفة مفیدةً وناجعة فی قَلْعَ المرض.

هرچقدر که معلومات در مورد مریض جسمش و روحش و جایگاهی که هست( ظروفه المحیطه به، تو چه شهری هست، گرمه سرده) ، نسخه مفید و ناجع در قلع و کندن مرض میشه

وهناک وجهة أُخرى لاقتضاء طبیعة التقنین، المعرفة الکاملة بالانسان، وهی أن الإنسان خُلِقَ مع غرائز جامحة لا تعرف لإرضائها قاعدة ولا حدّاً. ومن المعلوم أن تعطیل هذه الغرائز بالکلیة ینتهی إلى الفناء، کما أن اطلاق عنانها یؤدی نفس النتیجة. فالطریق الأوسط، کبح جماحها على حد یتم لصالح الإنسان الفرد أولاً، وصالح المجتمع ککلّ ثانیا.

ووجود داره یه جهتگیری دیگری برای اینکه طبیعت قانون گذاری اقتضاء دارد. این مفعول مصدر اقتضائه. میدونید چه جوری خونده میشه: و هناک وجهة أخری لقتضاء طبیعة التقنین، یه جهتگیری دیگری وجود داره برای اینکه اقتضا دارد طبیعت تقنین، چه چیز را: المعرفة الکاملة با الأنسان. خب این جهتگیری دیگه چیه؟ یه جهتگیری دیگه که معرفت کامل باید باشه: انسان خلق شده با یه غرائز سرکشی که برای ارضاء اون قاعده و حدی رو نمیشناسی. یعنی یه آدم با غرائز سرکشی، هیچ قاعده و حدی هم نداره. اگه بگی تمام غرائزش تعطیل بشه که منتهی به فناش میشه. کما أن اطلاق عنانها یودی نفس النتیجه، اگه مطلق العنان بشه ، اون هم همین نتیجه رو میده منتهی به فنا میشه. کبح به معنای لگام کشیدنه. سرکشی اون رو لگام میزنه و لگام اونو میکشه. جماح (سرکشی). این طریق اوسط لگام میزنه سرکشی رو. به حدی که تمام میشه و به نتیجه ای میرسه برای منافع فرد انسان. اولا این حدود برای فرد آدمه بعدش هم برای اجتماع.

ومن هذا یتبین أن من یرید أن یقنِّن لصالح المجتمع، یجب أن یکون عارفاً بالإِنسان عرفاناً کاملاً، واقفا على زوایا روحه وأعماق ضمیره وخصوصیات بدنه وطاقاته، وما یرجع إلیه بالصلاح أو الفساد.

از اینجا روشن میشه کسیکه اراده بکنه برای منافع مجتمع بخواد تقنین بکنه ،

الشرط الثانی: أن لا یکون المقنِّن منتفعاً بالقانون

وهذا الشرط بدیهی، فإن المقنن إذا کان منتفعاً من القانون الّذی یضعه، سواء کان النفع عائداً إلیه أو إلى من یمت إلیه بصلة خاصة،

. مقنن منتفع به قانون نباید باشه. (متّ = کشید موت به معنی مرگ نیست این از متت هست.) یاد بگیرید اینجوری اگر خواستید بنویسید، بنویسید. خود آقای سبحانی به دلیل اینکه توی نجف نگارش تمرین میکرده اصلا، و می رفته به استاد نشون میداده و رفع میکرده توی آقایون از همه قلمشون فنی تره تو عربی. یا عائد به خودشه یا عائد به کسیکه با یه رابطه خاصی به سمت خود او باز هم کشیده شده. یعنی رابطه قرابت و خویشاوندی به سمت خودش داره. اعضای خانواده خودشه.

فإنّ هذا القانون سیتم لصالح المقنِّن لا لصالح المجتمع، ومثل هذا القانون ناکب عن الحق، متردّ فی مهاوی التفرقة والتمییز، ونتیجته الحتمیة الظلم والإجحاف.

این قانون تمام خواهد بود ..یعنی به نفع مقننه نه به نفع مجتمع. مثل این قانون از حق روگردانه و فرو افتاده است. متردّ از ریشه رَدَیَ هست. این متردّیٌ هست که میشه متردٍّ. به معنای هلاک. مهاوی هم از هوا و اینا. که داریم وَاالنَّجمِ إِذاَ هَویَ. مهاوی اسم مکانش به معنی پرتگاه. این فرو افتاده در پرتگاههای تفرقه و تمییز (به معنای تبعیضه. تمییزالعنصرید داشتیم تبعیض نژادی). و نتیجه حتیمش ظلم و اجحافه. اجحاف هم یعنی ستم.

فالقانون الکامل لا یتحقق إلا إذا کان واضعُهُ مجرّداً عن حب الذات وهوى الإنتفاع الشخصی .

قانون کامل باید اینجوری باشه.

شرط سومش رو هم بخونیم تطبیقش رو خدا رو بذاریم بعدا.

الشرط الثالث: إصلاح الباطن

إن للعقیدة دورها وأثرها فی اختیار الفعل وانتخابه وکلُّ ما یصدر من الإنسان من فعل أو ترک فهو ولید عقیدته وتفکیره فالمؤمن بالله وشرائعه یسعى للإتیان بأعمال یرضی بها ربَّه، کما أنّ الملحد والکافر به وبشرائعه یسعى إلى الأعمال الّتی فیها رضى غرائزه ومتطلبات نفسه.

برای عقیده نقش و اثر زیادی است در اختیار و انتخاب فعل. یعنی عقیده نقش داره در اختیار افعال. هر چیزی که از انسان از فعل و ترک صادر میشه، مومن بالله و شرایع خدا، سعی میکنه برای آوردن اعمالی که راضی میکنه به اون پروردگارش رو. کما اینکه ملحد و کافر به خدا و شرایع خدا سعی میکنه در اینکه اعمالش مطابق رضای غرائز ومتطلبات نفس خودش باشه.

والقانون مهما بلغ فی درجات التکامل، لا یکون ناجحاً ومفیداً إلا إذا کان فی جوهره وصمیم ذاته، ضمانات لأجرائه وتجسیده فی الحیاة.

قانون هر چقدر که در که در درجات تکامل بره قانون قانون متکاملی باشه، این حرف خیلی حرف آس ایه ها اینها باید بعدا یه موقع…. ، مگر اینکه در جوهر همین قانون ؛ خیلی مهمه نه در قانون بلکه چیزهایی که شما همینجوری میگی به عنوان حرف، تو خود اون یه ضمانت اجرایی بذاری. و مجسد کردنش در حیات.

- خود قانون ضمانت اجرایی خودش باشه نه اینکه یه چیزی جدا براش باشه: خب دیگه من هم همینو گفتم!

وبضم هاتین المقدمتین إلى بعضهما یتضح أن الضمان الکامل لإجراء القانون لا یتحقق إلا بتوجه المقنن إلى إصلاح الباطن مع إصلاح الظاهر، ولا یکون نظره محصوراً بوضع الضوابط المادیَّة الجافّة.

با این دو مقدمه واضح میشه که ضمان کامل برای اجرای قانون، پس باید همونجور که اصلاح ظاهر میکنه اصلاح باطن بکنه. و نظرش رو محسور نکنه به وضع ضوابط خشک مادی. باید اصلاح باطن بکنه که ضمانت اجرایی ِ این قوانین بشه.

فالقانون الکامل یبتنی على إیجاد عقیدة وإیمان بالغیب، وبقوة قاهرة کبرى، تراقب الإنسان فی لیله ونهاره وفی حیاته الشخصیة وعلاقاته الإجتماعیة، بالإضافة إلى ایجاد التنظیمات المادیة لمراقبة أعمال الفرد الظاهریة.

قانون کامل مبتنی است بر ایجاد عقیده و ایمان به غیب. قانون کامل یه همچین قانونیه.