نقش مردم در حکومت های ولایی

مجموعه حکومت ولایی از حاج آقا قاسمیان

دوشنبه، 23 فروردین 1389

40 دقیقه

بسم الله الرحمن الرحیم

بحث ولایت رو از این به بعد در دو جلسه ای که در هفته داریم به این صورت ادامه می دهیم. در یک جلسه به دلایل عقلی داستان می پردازیم و در جسله دیگر مباحث دیگر رو می گیم. چون که وارد بحث عقلی که بشیم می بینید که بحث کوبیده نشده ای است و یک مقدار راجع بهش باید بحث بشه. دلیل عقلی است که خود نبوت نبی رو می خواد اثبات کنه و بعدش همون دلیل بیاد ولایت ائمه رو ثابت کنه و همون دلیل باید بیاد چیزی به اسم ولایت فقیه رو ثابت بکنه. باید ببینیم اون دلیله چیه. اون دلیل پیش بینی می شه که دلیل پر مطاعی باشه و می خوایم سرش بحث هایی بکنیم. بحث هم یک مقداری سبقه قرآنی هم داره.

حاضرین: خود امام از منظر عقلی بررسی نکردند؟

نه. منظر عقلی یک چند جمله ای بود که همون اوایل گاهی اوقات گفتند. ولی این بحث رو یک مقدار پخته تر و قرآنی تر مطرح می کنیم که زمینه ای باشه برای یک بحث از مباحث قرآنیمون.

به خاطر این که یک مقداری فاصله می افته با مباحث عادی بحث ولایت فقیه نمی رسیم به مباحث دیگه. مباحث دیگر رو با متونی که بنده گزینش می کنم و پرینت می کنم می یارم. مثل نظر آقای خویی یا نظر آقای منتظری یا نقش مردم در بخش حکومت، مثلا نظراتی که داده شده و اینها. اینها رو یک معرفی هم می کنیم. یا ادله تلفیقی بحث ولایت فقیه که از روی احکام مختلف این بحث در اومده. به هر جهت اون بحث یک بحثی خواهد بود که نوع بحث های متداولی است که البته ما عمیق تر و با دیدی نسبت به منابع و مستندات خودمون حرکت می کنیم.

پرونده دلیل نقلی رو با این ۴۰ صفحه ای که از امام خوندیم تقریبا بستیم. به دلیل عقلی و دلایل تلفیقی و مطالب پیرامون این حرف ها یک مقداری می پردازیم.

قرآنی هم همون دلیل عقلیه هست. دلیل عقلی که اسمش رو گذاشتیم نه به این معنا که پس چرا به قرآن استناد می کنیم. چون که قرآن هم همون دلیل عقلی رو بحث کرده. برای همین مستند به قرآن حرکت می کنیم، یک آشنایی هم با قرآن پیدا خواهد شد. قبل از این که وارد مبحث قرآنی بشیم یک نکته ای رو من راجع به تفاوت ولایت و وکالت به عنوان یک بحث تتمه ای بگم تا بعد وارد بحث بشیم.

ببینید انسان کارهای مربوط به خودش رو یا خودش انجام می ده و یا خودش انجام نمی ده. اون کارهایی را که خودش انجام می ده تعبیر به اصالت می شه، یعنی کارش رو اصالتا انجام می ده. اون کارهایی که کار خودش است و خودش انجام نمی دهد دو حالت دارد. ۱- وکالتا انجام می دهند. ۲- ولایتا انجام می دهند. در وکالت خصوصیاتی نهفته است:

۱-اصل در وکالت موکل است. یعنی اون کسی که وکیل از جانب خودش نصب می کند، او خودش اصل است. این اصل بودن شخص موکل این طور است که ظهورش در این است. عزل و نصب وکیل به عهده موکل است. چون که موکل اصل است می تواند وکیل رو عزل بکند.

۲-با موت موکل وکالت از بین می رود، چون که در حقیقت وکیل اوست و وقتی که موکلی وجود ندارد لذا پرونده ای به نام وکالت هم وجود ندارد.

۳- محدوده اختیارات وکیل به عهده موکل است، چون که موکل اصل است. این که در چه حدودی تو وکیل منی به عهده منِ موکل است. من تعیین می کنم وکیل من چقدر اختیار داشته باشد. من تعیین می کنم وکیلم در زمینه خرید و فروش اموالم فقط وکالت داشته باشه. می تونم مع ذلک در طلاق همسرم هم به او وکالت بدهم. به هر جهت محدوده اختیاراتش به عهده موکل هست.

۴- وکیل قبل از وکالتش هیچ حقی ندارد. یعنی قبل از وکالت هیچ حقی به گردن موکل ندارد. من می تونستم تو رو به عنوان وکیلم انتخاب نکنم. کسی نمی تواند بگوید من باید وکیل تو می شدم. نمی تواند یک دعوای حقوقی بکند که من باید وکیل می شدم. من اگر بخواهم وکیل می گذارم و اگر نخواهم نمی گذارم. هر کسی را که بخواهم وکیل می کنم.

یکی از ابواب فقهی ما بحث وکالت است. در آنجا به صورتکامل این بحث های وکیل و وکالت و خصوصیات هر کدام بحث می شود که من اینجا مواردی که مورد احتیاج ما بود رو اشاره کردم.

ولایت چیست؟ اگر ولایتی نصب شده باشد، مثلا ولایت پدر بر فرزند کار مال بچه است. یعنی این پدر قرار است در اموال بچه تصرف بکند. یعنی او را گذاشتند که ولی بچه باشد در اموالش. این رو بدونید مال بچه رو نمی شه بالا کشید مثلا کادوها و هدیه هاشون رو نمی شه بالا کشید. درسته که شما ولی اون پول هستید ولی در مصالح خود بچه باید مصرف بکنید. الان دختر ما مستطیع هست. پول رو به او دادند، تو جیب من هست اما مال من نیست، مال دخترمه. او اگر مستطیع بشه واجب الحجه. باید بره حج. به شما گفتند که شما در اموال بچتون تصرف بکنید، شما ولی این اموال هستید.

طبق اصل عدم ولایتی که در گذشته براتون تبیین شد کسی نمی تواند برای خودش، خودش ولی تعیین بکند. بگوید ولی من از این به بعد فلانی باشد، اصلا این طرفی تعیین نمی شود. ولی رو باید از بالا تعیین بکنیم. هر کدوم رو که مطمئن بشیم ولی هست ولایتش ثابت می شود . اصل بر عدم ولایت است. اصل این است که جایی شک کردیم کسی ولی هست یا نه، اصل این است که ولی نیست. این مبحث سر جای خودش تبیین شد. در بحث ولی و مولی علیه اصل ولی است. بر عکس وکالت است. یعنی او نمی تواند محدوده اختیارات خودش رو تعیین بکند. یعنی یک بچه نمی تواند محدوده اختیارات پدرش رو عوض بکند. اون کسی که این قاعده رو نصب کرده محدوده اختیارات را تعیین می کند. مثلا در رابطه پدر و بچه خدا محدوده اختیارات پدر را تعیین کرده.

در مورد اختیارات تازه در اونجایی که کار مال خود بچه باشد هم خود بچه اختیار ندارد. اگر کار شخص نباشد که اصلا تخصصا از موضوع خارج است. حتی در اون موارد مشورت هم نداریم. حالا در بحث وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْر می گیم بهتون که اون امر، امر الناس است یا امر الله. اینجا وَ أَمْرُهُمْ شُورى‏ بَیْنَهُم هست. حالا بعدا دقیق می گم. اونجا اصل با ولی است و محدوده ولایت ولی ارتباطی با بچه ندارد بلکه مربوط به همون کسی است که ولایت رو نصب کرده. یعنی وقتی که با عنوان وکیل برخورد داشته باشید قواعد وکالت رو دارید. با عنوان نصب برخورد داشته باشید قواعد نصب رو دارید.

وقتی که کسی شخصی رو در جایی نصب بکند، با موت اون ناصب منصوب از بین نمی رود، مگر این که اون ناصب جدید بیاید و او رو از اون سمت لغو بکند و بگوید که تو دیگر نصب در اینجا نیستی. اگر امیر المومنین یک نفر رو در یک جایی نصب بکند، مادامی که امام حسن اون رو از اون منصب خلع نکرده او به همان شیوه باقی می ماند. در مباحث قبلی هم یک گریزی زده شد. لذا با موت و فوت کسی هم اینها از بین نمی رود.

مطلب دیگر این است که ولی نسبت به مولی علیه حق دارد ولو این که حقش را بهش ندهند. یعنی فرض بکنید که بچه ای باشد که در سنین کودکی گردن کلفت است، نمی گذارد پدر ولایتش رو اعمال بکند. پدر ولایت بر بچه دارد ولو این که ولایت را به او ندهند. لذا در بحث ولایت، ولی حق و حقوقی دارد اما در بحث وکالت حق ندارد. این محدوده وکالت و ولایت است. این نیست که من چه چیزی می خواهم که الان او ولی من باشد یا نباشد. به مردم ارتباطی ندارد. نتیجه این که اگر چیزی به نام ولایت فقیه با عنوان ولایت اثبات شده باشد، او از کانال دیگری منصوب است و در واقع منصوب کس دیگری است، نماینده و وکیل ملت نیست.

لزومی ندارد ما خودمون رو تحمیل به نظر غربی ها بکنیم. بسیاری از چیزهای ما مبنایی متفاوتی دارند. حالا نمی فهمند و در ادبیاتشون تعریف نشده، خوب نشده باشه. بیایند یاد بگیرند ما چجوری داریم فکر می کنیم. مبنای حکومت های دموکراتیک بر اصالت مردم هست و مردم از جانب خودشون وکیل و رئیس تعیین می کنند و محدوده وکالت او رو هم برایش تعیین می کنند، تمام قوانین هم نظر جمعی مردم تعیین می کند، یعنی اصل توده هستند. اگر چیزی به اسم حکومت ولایی وجود داشته باشد، در حکومت های ولایی حیطه اختیارات او رو مردم تعیین نمی کنند، او ولی بر مردم هست. هیچ به مشورت و غیر مشورت و این چیزها ربط ندارد. مشورت و شورا رو سر جای خودش بحث خواهیم کرد که در چه اموری می تواند مشورت کند و یا مشورت نکند.

یک چیزهایی هست که حکم الله هست و اصلا لزومی ندارد در اونها با مردم مشورت بشود. لزومی ندارد یعنی اصلا در اون جاها مشورت نمی شود. مثلا فرض بفرمایید چیزهایی که جز تعاریف دینی است، مثلا مال در اسلام سه دسته است، خوب مردم فکر می کنند ۲ دسته است، فکر می کنند مال یا برای خودشان است و مال شخصی است و یا مال ملت است. اما اسلام این طور فکر می کند: مال ۱- یا مال شخصی است، ۲- یا مال ملت است و ۳- یا مال مکتب است. ذخایر زمین، نفت و … جز اموال مکتب است. صاحب مکتب در مواردی که خودش می داند خرجش می کند. صاحب مکتب غایب است، این شئون می رسد به دست ولی فقیه. البته اگر محدوده ولایت او این رو تعیین کرده باشد مال می رسد دست او و او در مصارف مکتب صرف می کند. حالا مصارف مکتب می تواند مصارف مردم هم باشد، ممکن است لبنان باشد و یا … در واقع به مردم ارتباطی ندارد.اصلا مؤلفة قلوبهم و … اگر حتی در مساله ولایت این تعیین شد مثلا مشورت با مردم. همون طور که آقای منتظری در دراسات فی ولایه الفقیه و فقه الدولت الاسلامی این مطلب رو می گن. می گن که حاکم باید با مردم مشورت بکنه ولی لزومی نداره به حرف مردم گوش بکنه، در مشورت کردن خودش یک مصلحتی وجود داره. ایشون خودشون می گنا! خیلی جالبه. حاکم مثل پیغمبر (ص) باید با مردم مشورت بکند ولی اصلا لزومی ندارد گوش بدهد به حرف مردم. اصلا اساس حکومت های ولایی روی حرف اکثریت مردم نمی چرخه، حالا تو بحث مشورت مردم متذکر می شیم.

شما می خوای بگی حاکم ملزم به رای اکثریت است، یعنی رای اکثریت اصل است و او فرع است، پس این می شود وکالت. برای همین است که نه به صورت صوری بلکه به صورت واقعی می بینید که آقای خامنه ای ۲ تا رای می دهد. ۲ تا حق رای دارد. یک رای می دهد به شخص حقی خودش و یک رای می دهد به کل ملت. یعنی درست است که به دلیل مصالحی امام و آقا تنفیذ کردن. ولی ماجرای تنفیذ قرارداد صوری نیست بلکه قرارداد این است که منِ حاکم اسلامی مطیع رای اکثریت نیستم. قرار نیست مطیع رای اکثریت باشم. اینها حالا تو بحث مشورت و شورا و نقش مردم در حکومت های ولایی مورد تامل قرار می گیرد. ولی بدونید که مطابق با رای اکثریت عمل کردن با اساس حکومت های ولایی مختلف است. یعنی ملزم نیست که مطابق رای اکثریت عمل بکند. اینها رو خود آقای منتظری محکم توی کتاب دراسات آوردن که حاکم لزومی ندارد به حرف مردم گوش بکند. اصلا قاعده حکومت های ولایی این طور است. پس حکومت های ولایی با حکومت های دموکراتیک در اساس فرق دارد. شما تکلیف این رو با خودتون حل بکنید، اونجا اصل موکل است ولی اینجا ولی است. محدوده اختیارات ربطی به مردم ندارد کما این که محدوده اختیارات پدر بر بچه به خود فرزند ارتباطی ندارد. اگر واقعا نصب امام صادق(ع) این جوری باشد که هر کاری که من در محدوده سیاسی اجتماعی دارن می کنن فقیه همین کار رو می کند( اگر رسیدیم و قبول کردیم) به هر جهت دیگه داره برای ما یک محدوده های مشخصی رو وضع می کند.

وکالت در مباحث فقهی خودمون هم همین جوریه. این باب هایی که تو فقه هست همین جوره. من شما رو اطلاع دادم برای این که ابواب ولایت این جوریه و ابواب وکالت این جوریست. در واقع اطلاعات فقهی بهتون دادم. اصلا ولایت بر هر چیزی، کلا عنوان ولایت. هر کسی در هر محدوده ای که عنوان ولایت رو ثابت بکند. مال همینه که ولایت به معنای رهبریه دیگه. هر کی از عنوان ولایت استفاده می کند و شما می پرسید این عنوان یعنی چی به شما می گه یعنی این. این یک حقیقت فقهیست. اون ثابت شده. من چیزی رو الان نخواستم ثابت کنم فقط دارم شما رو از دو تا حقیقت فقهی بی برو برگرد اطلاع می دم که تو فقه ما عنوان ولایت یک همچین خاصیتی دارد و عنوان وکالت یک همچین خاصیت هایی. اصلا عنوان ولایت. چه ولایت بر محجورین باشد و چه ولایت بر عقلا باشد. من فقط بری شما مثال زدم برای این که بدونید ولایت چجوریه. نخواستم بگم چون ولایت بر محجورین این جوریه پس ولایت بر عقلا هم این جوریه.

برای امام ها همین طور بوده. یا نصب می کردن یا وکیلشون بود. مثلا وکلایی داشتن که اینها اموال رو جمع می کردن و می رسوندن به امام. با شهادت امام اون وکالتش باطل است اصلا. ولی وقتی یک نفر رو بر حکومت جایی منصوب می کردناو بعد از شهادت منصوب میمانده. عنوان وکالت با عنوان نصب فرق دارد. نصب در یک منصب حکومتی قواعد خودش رو دارد و این است که با موت ناصب از موضع خودش خلع نمی شه. یکی از اشکالاتی که به روایت عمر ابن حنظله شد جوابش همین این بود دیگه. که مستشکل می گفت گیرم که امام صادق(ع) نصب کرد یک همچین کسی رو. خوب این با شهادت امام از بین می رود. امام جواب دادن کی گفته نصب از بین می ره؟ وکالت از بین می رود اما نصب از بین نمی رود. نگفتن که این وکیل من است که، گفتن انی قد جعلته علیکم حاکما. این اسمش وکالت نیست. بله اگر امام کاظم(ع) به نظر مبارکشون می رسید که اصلا همچین سیستمی به درد نمی خورد آن را لغو می کردن. اونوقت نصب از بین می رفت. ولی وکالت اگر عقد وکالت باشد با شهادت موکل منعزل می شه خود به خود. چون که وکیل امام است، امام هم الان نیست پس وکیل معنی ندارد.

مثلا فرض بفرمایید که یک نفری شخصی رو متولی موقوفات بکند، با از بین رفتن و مردن واقف، متولیِ موقوفات از بین نمی رود، مگر این که واقف بعدی او رو عزل بکند از اونجا. به این نمی گن وکیل طرف. مهم قصد هایی است که از انتخاب داشتند. گاهی در نظرشان نصب بودهو گاهی وکالت. این که من او را دارم وکیل خودم می کنم. مثلا وکیل حساب بانکی شما. این بحث نصب نیست یا متولی جایی نیست. او فقط وکیل شماست. شما بمیرید مال می رسد به ورثه، وکیل هم هیچ حقی ندارد و هیچ ربطی هم ندارد که بخواهد نظر بدهد راجع به چیزی. شما در دفتر خانه عقد وکالت می نویسید. اما وقف نامه ها دیگه عنوان وکالت ندارد و تمام ویژگیهاش فرق داره.

اگر واقعا امام کسی رو به چیزی منصوب کرده باشند و در واقع فهم عرفی از کاری که امام کرده اند بحث نصب باشد، خوب طبیعتا به آقای خامنه ای بر می گردد.

اگر تعبیری به نام سازمان وکالت تعبیر متداولی شده یک سری از آن درست است، چون که وکلای مختلفی داشتند مثلا برای جمع کردن پول ها و … که خیلی وقتها امام بعدی طرف روعزل می کردن. یعنی یک نصب مجدد می کرد به وکالت. یعنی یک وکالت جدید انجام می داد. در بعضی از حوزه ها ممکن است اصلا وکالتی نبوده باشد. امام نصب می کرده، مثل قضاوت یک منطقه، وکیلِ امام نبوده. برای قضاوت یک منطقه او نصب شده بوده. لذا امام بعدی فقط باید رضایت می داده. چون ما این مشکل رو نوعا تو ائمه نداریم، فقط مواردی داریم که خود وکیل یا اون منصوب سوتی می شه از اون امام به این امام که اموال امام دستش بوده و خوب مال هم دست یک نفر باشد مگر به همین راحتی می تواند تحویل بدهد به امام بعدی و تحویل نمی داده. مال ها رو بالا می کشیده و امام هم عزلش می کردند. یک همچین مواردی بود ولی می خوام بگم عنوان سازمان وکالت در مورد ائمه فقط بحث عنوان وکالت نبوده. چیزهای دیگری هم بوده.

این یک مختصری بود از بحث تفاوت هایی که دو عنوان وکالت و ولایت در فقه ما دارد. طبیعتا اگر چیزی به عنوان ولایت فقیه داشته باشیم با وکالت فقیه زمین تا آسمون با هم فرق دارند. یعنی چه رای انتصاب وجود داشته باشد که نظر امام خمینی است و یا قائل به انتخاب باشیم که نظر آیت الله منتظری است که حالا من معرفی خواهم کرد براتون، به هر حال هر کدوم که باشه عنوان ولایت عنوانی است که با وکالت فرق دارد. متفاوتی است که با هم جمع نمی شن.

برای همین راجع به حکومت های ولایی اگه بخواهید صحبت کنید و راجع به ولایت فقیه صحبت کنید بگردید و نقش مردم رو پیدا کنید. اشکال ندارد، ما همه چیمون غیر معمول است و متداول دنیا نیست. خوب این هم روش. یعنی اگر همه دنیا وکیل و رئیس جمهور تعیین می کنند ما معنای رئیس جمهورمون یک چیز دیگه است. حکومت در ما یک معنای دیگر می دهد. حالا نقش مردم یک چیز دیگه هست. خوب بشینیم اون رو بحث بکنیم. نه این که از یک عنوان های جعلی مثل مردم سالاری دینی استفاده کنیم که اصلا نمی دونم چی هست. حالا آقا درستش کرد و دینی رو اضافه کرد وگرنه مردم سالاری بود. یعنی کردنش دینی برای این که خرابش کنند. چون که ما عنوان مردم سالاری نداریم. مردم سالاری همون دموکراتیک هست دیگه. ما همچین عناوینی نداریم.

بحث قرآنی رو نمی تونیم شروع بکنیم فقط آیه ۲۱۳ بقره رو بیارید و در این آیه یک تاملی بفرمایید.

کانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرینَ وَ مُنْذِرینَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْکِتابَ بِالْحَقِّ لِیَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ فیمَا اخْتَلَفُوا فیهِ وَ مَا اخْتَلَفَ فیهِ إِلاَّ الَّذینَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَیِّناتُ بَغْیاً بَیْنَهُمْ فَهَدَى اللَّهُ الَّذینَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فیهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ وَ اللَّهُ یَهْدی مَنْ یَشاءُ إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقیمٍ (۲۱۳ )

مردم(در آغاز) یک دسته بودند؛ (و تضادى در میان آنها وجود نداشت. بتدریج جوامع و طبقات پدید آمد و اختلافات و تضادهایى در میان آنها پیدا شد، در این حال) خداوند، پیامبران را برانگیخت؛ تا مردم را بشارت و بیم دهند و کتاب آسمانى، که به سوى حق دعوت مى‏کرد، با آنها نازل نمود؛ تا در میان مردم، در آنچه اختلاف داشتند، داورى کند. (افراد باایمان، در آن اختلاف نکردند؛) تنها(گروهى از) کسانى که کتاب را دریافت داشته بودند، و نشانه‏هاى روشن به آنها رسیده بود، به خاطر انحراف از حق و ستمگرى، در آن اختلاف کردند. خداوند، آنهایى را که ایمان آورده بودند، به حقیقت آنچه مورد اختلاف بود، به فرمان خودش، رهبرى نمود. (امّا افراد بى‏ایمان، هم چنان در گمراهى و اختلاف، باقى ماندند.) و خدا، هر کس را بخواهد، به راه راست هدایت مى‏کند. (۲۱۳)

مردم یک امت واحده بودند که حالا این رو بعدا می گم. این راجع به بحث بعثت انبیا است از نظرگاه سیاسی اجتماعی. نه راجع به فلسفه بعثت انبیا از زاویه وساطت فیض عالم. دو بحث ما راجع به انبیا داریم. یکی این است که اینها قطب عالمند، ولایت و خلافت کلیه الهی دارند، رابطه زمین و آسمان به دست اینها است، مشیت الله هستند و الی آخر. می شه زیارت جامعه کبیره( البته همش نه). یکی هم این است که شما ضرورت وجود وحی و رهبری در اسلام از زاویه خود رهبری رو بحث بکنید.آیا آمدن پیامبران از دید ما یک تفریح هست کلا یا یک چیز پیشرفته ایه یا فرض بفرمایید اصلا ضرورت داره؟ یعنی آمدن پیامبران کلا از دید قرآن و منابع که به عنوان یک برهان عقلی می تونیم بهش فکر بکنیم یک ضرورت است؟ یعنی می شود زندگی کرد در جامعه و جامعه ای ترتیب داد بدون وحی؟ ضرورت دارد یا ضرورت ندارد؟؟ این یک بحث دارد. بحثی که جای خودش در فلسفه دین و اینها بسیار بحث مهمی هم هست. شما جامعه ای رو بدون وحی می تونی اداره کنی یا نمی تونی؟ حالا با وحی خشک و خالی اداره می کنی یا با آدمی که می یاد کنار این وحی اداره می کنی؟ این هم یک نظر دیگه هست که دنیا داره بر اساس همین اداره می شه.

حاضرین: منظورتون اینه که در چهارچوب اسلام اداره بشه یا نه؟

نه بحث وحی هست. این جوری نیست که بگیم اداره کردیم و اداره شد. مهم اینه که یه باغ وحش داره اداره می شه یا یه جامعه اسلامی داره اداره می شه. خلاصه وجود انبیا ضرورت دارد یا ضرورت ندارد. این آیه در حقیقت استخوان بندی این مطلبی که الان گفتیم است که باید این آیه را با آیات دیگه نگاه کنیم تا در بیاد.

وصل الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین