انواع سه گانه استدلال در باب ولایت فقیه

مجموعه حکومت ولایی از حاج آقا قاسمیان

یکشنبه، 27 دی 1388

77 دقیقه

فرمایش جلسه گذشته این بود که در تحریر محل نزاع قرار شد بحث حکومت اسلامی مطرح بشه و سعی در بساطت این مفهوم و تفکیک اون از جمهوری اسلامی عرض شد. چه اون فرمایش رو کسی بپذیره چه نپذیره که جمهوری اسلامی اصلا یعنی چه. سر محتوای این عبارت دعوای دراز دامنی وجود دارد. نظری که اونجا ابراز شد این بود که جمهوری اسلامی چیزی بیشتر از حکومت اسلامی نیست. حالا چه اینکه کسی این نظر رو بپذیره چه نپذیره ارتباطی به اصل تیتر بحث ما با عنوان حکومت اسلامی نداره. اگر رابطه مردم با نظام در حکومت های ولایی مشخص شد که چیه ادعا بر اینه که جمهوری اسلامی هم همونه.

در انتهای جلسه هم یکی از دوستان جمله ای از امام در جواب گزارشگری در فرانسه خواند که موید همین مطلب بود. که ما حکومت اسلامی می خواهیم و به آرای مردم هم توجه می کنیم. من نمی خوام از اول بگم که درست اینه ها. ولی نظر من اینه و بعدا بحث می کنیم.

این که به آرای مردم توجه می کنیم هم یه جور مدرن شده مشورت و امروزی شده ی آن است که در حکومت نبی اسلام هم بوده. طبیعتا رای گیری الان، همون مشوررت در مدینه ای است که شاید به اندازه ی یک روستای بزرگ بوده و میامدند همین جوری نظرشون رو به نبی می گفتند و الان رای گیری می شود.

اگر این مشخص شد که جمهوری اسلامی یک واژه ای است که می تواند در آن ابهام باشد ازش می گذریم. اما کتاب حکومت ولایی آقای کدیور، فصل دوازدهم هست: ولایت و جمهوریت. در این فصل که حدود ۱۸ صفحه است، ایشون برمی داره مختصات حکومت جمهوری رو اول می گوید. اصلا تیتر دارد. می گوید: «حضرت امام خمینی قدس سره در معرفی جمهوری اسلامی چندین بار به این مهم تصریح کردند که جمهوری به همان معنا که در همه جا جمهوری است مثل سایر جمهوری ها.»

این جمله رو از امام گرفته و اون موقع گفته است که نظام جمهوری نوعی زمامداری و حکومت جامعه است که در عرف عصر ما حکومتی است با مختصات ذیل و هفت تا مختصه برای اون فهرست کرده.

- (یکی از حاضرین): از امام گفته این هفت تا رو؟

- نه دیگه اینها رو از خودش گفته و ارجاع داده به دکتر ابوالفضل قاضی، حقوق اساسی و نهادهای سیاسی.

بعد گفته «حضرت امام به صراحت جمهوری های نوع سوم را مردود شمرده اند (سلطنتی) واضح هم هست که مرادشان از جمهوری جمهوری سوسیالیستی هم نیست. با توجه به سازگاری بسیاری از ضوابطی که برای جمهوری اسلامی در پاریس اعلام فرمودند، تردیدی باقی نمی ماند که مراد از جمهوری در همه جای دنیا با عنایت به سرزمینی که این نظریه در آن ابراز می شد (فرانسه) نوع اول از جمهوری است (جمهوری دموکراتیک)». یعنی این هفت تا خصوصیت مال جمهوری دموکراتیک است. تیتر اولش پس مختصات حکومت جمهوری بود.

تیتر دومش اینه: «مقایسه حکومت ولایی با حکومت جمهوری». خوب طبیعی است که چنین مختصاتی با حکومت ولایی بسیار مشکل داره. فلذا تعارض های حکومت ولایی با جمهوری اسلامی رو به ده عنوان می رسونه. و تصریح هم می کند که: «با عنایت به ده ممیزه حکومت ولایی و جمهوری این دو حکومت اگر قرار باشد ضوابط هر دو واقعا پیاده شود سازگار نیستند بلکه متعارض اند.»

روند بحث هم البته کاملا منطقی است. کاملا هم منطقی است. تیتر سوم این است: «طرق جمع حکومت ولایی و جمهوری اسلامی». طبیعتا باید برود سراغ جمع بین المتعارضین. طریق اول تصرف در ولایت فقیه است که نظر خود ایشونه. طریق دوم تصرف در مبانی جمهوریت است. طریق سوم جمع طولی ولایت فقیه. همون بحث مرحله ی گذار بودن جمهوری اسلامی برای آنکه بعدا برسد به حکومت اسلامی. به هر جهت تعارض کاملا جدی است.

این همون بحث نشون دادن تعارض جدی و کامل بین بحث حکومت های ولایی و بحث جمهوری اسلامی است. و لذا اگر قبلا تعجب کردید که کسی بیاید و جمهوری اسلامی را به جمهوری بعلاوه ی اسلامی تقسیم کند، حالا اصلا تعجب نکنید و این اتفاق زیاد افتاده و طبیعی است که کارش به تعارض می کشد. نظریه ای که ما داشتیم نظریه ماده و صورتی است. نه حتی جمع و ترکیب های شیمیایی. مثل آنکه آب مجموع، نه اکسیِژن است و نه هیدروژن. ولی این نظریه که مختار خود بنده هست و سرش هم می ایستم و نظریه ابتکار خودمون هم هست نظریه ی جنبه های ماده و صورتی است که صورت هر آنچه ماده دارد در خودش دارد. یعنی همه ی آنچه در مبانی جمهوریتی که توی جمهوری اسلامی مطرح است باید باشه، داخل خود اسلام هست. بعدا موضوعی به عنوان شهروند در مبنای بحث هست و چک و چونه های نقش مردم اونجا زده می شود و می توانیم تصور کنیم که نظر امام چه بوده است.

- (یکی از حاضرین): حالت سوم؟

- حالت سوم این بود که حالت تاخیری باشه و بگیم یکیش قبل تر است و یکیش بعدتر. یعنی بگیم امام که جمهوری اسلامی رو مطرح کردند می خواستند حکومت اسلامی رو مطرح کنند ولی جمهوری اسلامی رو به عنوان دوره گذار مطرح کردند. ولی ایشون در اولی دست می بره و تصرف در «ولایت انتصابی مطلقه فقیه» می کند و این نوع رو ایشون می پسندد.

برای اینکه موقعیت ورود ما در بحث واضح بشه این رو بگیم که در کتابها که بررسی می کنید، ولایت فقیه سه جور دلیل داره و از اینها خارج نیست. یک مدل بحث های عقلی به صورت کلی است. دومی بحث های عقلی غیر محض سومی بحث های نقلی محض. من هر کدام از اینها را صرفا معرفی می کنم و راجع بهش بحث نمی کنیم. که شما بدونید و حواستون باشه که از یک نوع از دلیل نپریم تو یکی دیگه.

یک دسته دلایل نقلی محض است، یعنی دقیقا به سبک فقهی. در کتب فقهی ما می آیند روایات و آیات رو کنار هم می گذارند و برداشت فقهی می کنند، که ما آیا ولایت فقیه داریم یا نه. یا اینکه حوزه اون مطلقه است یا مقیده. یا در مقام افتا و قضا است یا بالاتر از اینه؟ سند رو بررسی می کنند که دچار ضعف سند نباشد و تمام اون روند فقهی خودش رو طی می کند. این سبک، سبک نقلی و فقهی محض است و نوعا کتب فقهی ما وقتی در این بحث وارد شده اند، این نوع از استدلال را کنار نگذاشته اند و حتی اگر چیزهای دیگری داره این نوع از استدلال رو هم حتما در کنارش داره.

نوع دیگر حالت عقلی است، منتهی محض نیست و حالت غیر محض است. به عبارتی دلایل تلفیقی است. بررسی احکام مختلفی است که بی برو برگرد توی مسائل فقه ما جاری است. حدود، تعزیرات، شهادات، داوری ها، روابط بین الملل، بحث حج و جماعات. آوردن چیزهایی است که جزو شئون فقیه است که او باید از مواد قوانین اسلامی بپذیرد و مسئولیتش به عهده او است. که اون موقع می روند سراغ در آوردن اینکه لازمه اجرای چنین احکامی وجود چیزی است به نام ولایت فقیه، با یک حیطه خاصی که باید ولایت داشته باشد. مثال این سبک همین کتاب چهار جلدی بسیار قیم و زیبای آقای منتظری «دراسات فی ولایت الفقیه و فقه الدولت الاسلامیه» است. اصلا مدل ورود به بحثش همین است که ایشان در موارد متعددی احصا کردند که اگه فقیه اینه اینه اینه لازمه اش اینه که حکومت اسلامی باید وجود داشته باشه و باید یک فقیه چنین و چنان در راس قرار بگیره. این نوع ورود به بحث که عملا در آوردن لوازم و استخراج کردن آنهاست، سبک دومی برای بحث ولایت فقیه است. این کتاب واقعا کتاب خوبی است و ان شاالله به آن خواهیم پرداخت.

خیلی هم مستوفات بحث می شه و همه ی موارد رو تقریبا ایشون میاره. احکام بی برو برگردی که در اسلام وجود داره و لازمه اجرای اونها ولایت فقیه است. این بحث الان بحث طلبگی است و حالا اینکه آقای منتظری که خودش نمی دونم چی و اینها، نداریم. این کتاب خیلی هم کتاب خوبیه. باید البته حواستون باشه که اگر لازم شد حتی برای نقد کردن، یکی از کتب ضاله رو باید می خوندید، این رو آشکار نکنید. چون ممکن است در بقیه ای که اون رو دست شما می بینند اثر سوء داشته باشه. (این دیگه البته بحث ما نیست ولی ایشان در یادداشت چاپ چهارم که در اولش خورده تقریبا فحش می ده به حکومت ولایی و بعدش کتاب رو تقدیم می کنه به امام خمینی. این می دونید یعنی چی؟ یعنی که عمرا حکومت ولایی نظریه امام باشه. اینی که شما هر چی از دهنت در میاد به حکومت ولایی بگی و بعدش «این کتاب ناچیز رو به محضر کسی که بزرگترین درسش عزت و اخلاص بود و مهم ترین میراثش جمهوری اسلامی است و کریمانه انتقاد را هدیه الهی می داند یعنی استاد اساتیدم امام خمینی تقدیم می کنم.»

یعنی داره تلویحا می گه عمرا نظر امام حکومت ولایی نبوده است. یعنی اگه این رو به خود امام می داد احتمالا امام محکم می کوبید توی فرق سرش..)

بحث سوم اصلا یک بحث عقلی محض است که انسان در رفتار فردی خودش و ابعاد اجتماعی خودش احتیاج به قانونی داره که مصون از خطا باشه. دوم، احتیاج به مجری قانون داره که حاکمی باشه عادل و چه و چه که بیاید و قوانین را اجرا کند. چون که این برهان عقلی است، این برهان ظرفیت دوام و تمام خصوصیات نقلی رو داره و در زمان خود نبی، تبدیل می شه به اصل نبوت عام و تطبیق می شه روی یک آدم. همین در زمان امام اصل امامت رو درست می کنه و در زمان غیبت حضرت حجت هم همین برهان وقتی میاد پایین یه چیزی به نام ولایت فقیه رو اثبات می کنه. من الان نمی خوام بگم که چه جوری اثبات می کنه. دارم مدل ورود به بحثش رو می گم. اختلافات در بین این سه زمان و این سه تا یعنی نبوت و امامت و ولی فقیه البته هست. خصوصیاتی که برای ولی فقیه اثبات می شود فرق دارد با امام و نبی.

به هر جهت صحبت سر این است که خدایی که حکیم است و چه هست و چه هست، برای دوره غیبت هم فکری کرده است و پرونده قضیه حکومت رو مختومه اعلام نکرده و چیزی برایش گذاشته. این مدل نوع سوم بحث و استدلال است. این که می شنوید که ولایت فقیه ادامه نبوت و امامت است در این نوع سوم از استدلال است.

ما در ترتیب بحث مون اول عقلی محض رو وارد می شیم. سپس بحث تلفیقی که درآوردن احکام و لوازم این احکام است رو می گیم و سپس در نقلی محضش وارد می شیم. خود امام ورودشون به بحث، باز همین عقلی محض است و کاملا بدیهی می انگارند و می چسبانند به بحث امامت.

من صرفا می خواستم فعلا این دلایل رو خارج از اینکه درست است یا غلط معرفی کنم. شما اگر دیدید کسی گفت ولایت فقیه به دلایل نقلی قابل اثبات نیست خیلی چیز عجیبی نیست. اتفاقا همین امروز صبح داشتم این رو پیدا می کردم که مثلا آقای خویی در کتاب «مصباح الفقاهت» نظر شریف شون این است که هیچ دلیل نقلی قابل اعتنایی در بحث ولایت فقیه نداریم. و ایشون یک فقیه است و بلد است با این ادله چگونه کار کند. اون هم با مبنای سخت گیرانه ای که ایشان دارند. ایشان در کار سندی بسیار دقیق هستند و به راحتی هر چیزی را قبول نمی کنند. ولی عملا در مدل دوم از این بحث که دلایل تلفیقی است، در بحث جهاد با کفار و مدیریت جهاد با کفار می آیند می گویند به «ای وسیله کان» یعنی حتی بمب اتم. هر وسیله ای که داره دشمن باهاش می زنه ما هم می زنیم. مدیریت فقیه رو در این جریان و ولایت او را در این جریان تعریف می کنند. این جوری نیست که بگیم اگر یک فقیه به این دلیل قبول نداره پس کلا به هیچ دلیلی قبول نداره. نه خیر، ممکنه به دلایل دیگر قبول داره. کما اینکه داریم می بینیم فقها یک چنین برخوردی کردند.

- (یکی از حاضرین): اگر که از یک طریقی ولایت فقیه اثبات نشه، به نظر می رسه امتیازات اون نوع هم از دست می ره. یعنی برای همین ولایت فقیه رو هر کس با یه دایره از اختیارات قبول خواهد داشت، بسته به اون نوع از این انواع استدلالی.

- همین طوره. ببینید. کلا شما تابع دلیلی هستید که پیش می رید. توی مباحث خود امامت هم همین جوریه. شما دلایل نقلی ای که برای امامت میارید یه شئونی از امام را اثبات می کند و دلایل عقلی که میارید چیزهای دیگر رو اثبات می کند.

- (یکی از حاضرین): خدا هم همین طوره؟

- نه. دلیل نقلی برای خدا معنی نداره. برای خدا که نمی شه دلیل نقلی آورد (شوخی: از حضرت عباس می شه، خنده جمع) سر صفات خدا چرا، ولی سر اصل خدا نه. نمیشه دلیل نقلی آورد. ولایت فقیهی که دلایل تلفیقی اثبات می کنه یه مرزی از ولایت فقیه رو اثبات می کنه و ولی فقیه آن یک چیز است و آنی که از بقیه راه ها اثبات می شود چیز دیگر است با مرزهای دیگری.

- (یکی از حاضرین): تعارض دارد با هم؟

- تعارض که نه، ولی بعضی وقت ها نسبت اقل و اکثر با هم دارند. ولایت فقیهی که مثلا دلایل عقلی محض اثبات می کنه در آن ولی فقیه در سطح خیلی عالی تری است. در امامت هم همین جوری است. دلایل کف رو اثبات می کنه. دلایل عقلی نبوت یک عصمتی رو اثبات می کنه و چیزی که اثبات می کنه خیلی پایینه. ولی دلایل نقلی داره خیلی بالاتر از اون رو اثبات می کنه. شما اگر بخواهید بین اینها جمع کنید که پایینی رو نمی گیرید. کف مقام اینه. این قدرش باید باشه. راجع به بقیه اش هنوز دلایل نقلی داره پیش می ره.

مثلا الان ما معصوم نداریم. این که دلیل عقلی نداره. یا کسی نمی تونه بگه الان ما معصوم نداریم به فلان دلیل. کسی نمی تونه بگه آقای بهجت معصوم نیست. بحث عصمتی که در مورد ائمه هست سطح خاصی است. کسی می تونه بگه حضرت عباس یا حضرت زینب معصوم نیست؟

مثلا درباره آقای جوادی شما الان باید بدونید که ایشان چه جوری بحث می کنه. معمولا عقلی محض است. یعنی مشرب ایشون اینه که ورود کاملا عقلی می کنه. مشرب ها و ذوق های مختلف هست. خود آقای منتظری، هم استدلال های نقلی رو گفتند، هم تلفیقی رو.

- (یکی از حاضرین): اگر بحث عقلی و بر مبنای عقل باشه اختلاف ها قاعدتا کمتر می شه.

- نه، اصلا این طوری نیست. این همه کتاب با استدلال عقلی داریم و کلی با هم تفاوت دارند. این تقسیم سه گانه در حقیقت ناشی است از این که یا نقلی محض است یا نه. توی اون “یا نه” اش یا عقلی محض است یا نه. برای همین از این سه تا نه بیشتر است نه کمتر و از اینها خارج نیست.

من می خوام بگم که از کجا می خوام شروع کنم. می خوام بحث رو از نبوت عام شروع کنم به عنوان دلیل عقلی و اون رو اگر بشکافیم مشخص می شه رابطه اش با مردم چیه و ولایی هست یا نیست و غیره.

یه چیزی می خواستم بعدا بگم. توی همین کتاب یه واکنشی ایشون نشان داده که انگار از کیسه امام یه چیزی به عنوان ولایت فقیه خارج شده و بعدا توسط آقای منتظری مبانی آن درست شده و تهیه شده. مثلا امام آورد. من این رو درست کردم، آقای جوادی آملی اونش رو درست کرد. تصریح جمله به جمله نشده ولی وانمود شده که امام ولایت فقیه رو از کیسه خودش درآورد. حال آنکه ولایت فقیه سابقه ای به قدمت خود فقه دارد.

بحث ولایت دو شق است در معارف ما. یکی ولایت بر محجورین و یکی ولایت بر عقلا. اینها در دوجای فقه و معارف ما بحث می شه. یک ولایت بر محجورین داریم. یعنی بر کسانی که رشید نیستند. یا مرده اند یا دیوانه یا بچه یا شبیه این عناوین. این نوع از ولایت در “کتاب الحجر” فقه وجود داره. اگر بی سرپرست است و اگر مشکل دارد و اینها. خلاصه اش سرپرستی محجورین

قسم دیگر که مصطلح ولایت فقیه است ولایت بر عقلا است و لازمه آن اصلا حجر نیست. اینها در مباحث اجتهاد و تقلید، در کتاب البیع، در امر به معروف و نهی از منکر، در کتاب جهاد بحث می شود. یکی از چیزهایی که آقای کدیور به وفور در کتابش گفته است که اگر بگم در ۴۰۰ صفحه ۲۰۰ دفعه گفته اغراق نگفتم، این است که ایشون مثلا فرمودند: «راه اول همان تصرف در مبانی ولایت فقیه است. مراد از ولایت، ولایت شرعی نیست که اعم من وجه از حکومت باشد و به معنای نوعی حکومت مبتنی بر محجوریت مردم.»

این معنا که مردم محجور نیستند، مردم رشیدند. اینها خودشون می دونند، دیوونه نیستند و اینها، این معنا بارها و بارها در کتاب تکرار شده. این سبک از استدلال رفته رفته به مردم بر می خورد. مردم حس می کنند نکند قالب حکومت ولایی بر این است که مردم محجور و دیوانه اند که این سبک حکومت های ولایی رو می پذیرند. و این معنا به شدت تکرار شده.

مثلا همین ولایت ائمه بر مردم را و نبی بر مردم را هیچ گاه ملازم با حجر مردم نگفته اند. ملازم با عقل مردم است و نوع خاصی هم ارتباط دارند، ولی در هر کدام از اینها ارتباط بخصوصی با مولی علیهم داره. در مدل ولایت بر عقلا، تحریک عقلا است بر کاری ودر ولایت بر محجورین، ورود به کار این محجور است اصلا بدون اذن او. پس مطلب ولایت فقیه رو اگر کسی خواست در منابع اسلامی دنبال کند، بحثش در کتاب الحجر نیست.

بله، اگر معنای حجر خیلی رقیق بشه که یعنی همه ی انسانها محجورند و نیازمند به وحی هستند و عقل شون کفایت برای شناخت مسیر را ندارد، قابل قبول است. سلسله جلیله انبیا هم که اومدند به همین دلیل اومدند. به دلیل محجوریت رقیق مردم نه محجوریتی که به اونها اجازه و قدرت تصرف در امور شخصی خودشون را هم نمی ده.

- (یکی از حاضرین): کتاب البیع که فرمودند نشان از این دارد که بیشتر بحث سر عقلی غیر محض است و نحوه نگاه. چون بیشتر بحث ها اونجا کارکردی است.

- بله احسنت. کتاب های فقهی ما نمی پردازند به بحث عقلی. چون جایگاه این نیست. اونها معمولا دو راه دیگر رو پیش می گیرند. کما اینکه کتاب آقای منتظری هم همین است و دراسات الفقه است و بحث های فقهی است و اصلا به دلایل عقلی محض نمی پردازند. البته خیلی وقت ها به صورت پنهان لا به لای مطالب یک چیزهایی گفته می شود.

- (یکی از حاضرین): اگر محجوریت رو هی رقیق کنیم به نظرم بیراهه است. چون آخرش در میاد که همه محجوریم. اون موقع آدم نمی تونه ذاتا بپذیره که حالا یه آدم دیگه که اون هم حجر رو دارد، بیاد و به بقیه ولایت داشته باشه.

- نه. چون که یک ولایت هایی بعدا تعریف خواهد شد به نام ولایت های بذات و بالعرض. می ترسم هی بحث تو بحث بشه. این که می گید توهم درستی است. منتها چون اون ولی فقیه ای که اثبات خواهد شد نه ولایت تکوینی دارد و نه ولایت تشریعی دارد، بلکه ولایت در تشریع دارد حل می شود. چون که سه نوع از ولایت هست که باید مجزا تعریف بشود. من نمی خوام الان وارد بشوم. ولی به این معنا که خودش مصدر قانون گذاری نیست و قانون ها از او منتشی نمی شود.

- (یکی از حاضرین): یکی از دلایل خاتمیت این رو می گن که قبلا مردم محجور بوده اند ولی از یه جای به بعد مردم به یک سطحی از درک و شعور رسیدند که دیگه لازم نبود، پس پیامبر خاتم است.

- نه، این جوری نیست و به محجوریت مردم نیست. بحث خاتمیت رسل این نیست که مردم الان از محجوریت خارج شده اند. بر همه ی انسان ها از حضرت آدم تا هر جایی که بریم اون دلیل و نیاز به وحی، حاکم بر همه هست و همواره باید وحی الهی باشه. برای اینکه چه و چه و چه، که الان نمی خواهیم بگیم. آیه ۲۱۳ سوره بقره است که بعدا می گیم.

یکی دیگر از خلط هایی که ایشان مرتکب می شوند این است که کلامی بودن رو به یک معنای دیگری می گیرند. در جلسات بعد می گویم.

عمده بحث ما استدلال هایی است که شده. انتخاب آیه ۲۱۳ سوره بقره اتفاقا به دلیل این است که اونجا مرحوم علامه خودی نشان داده است. در تفسیر المیزان خیلی جاها معلوم نیست که صاحب المیزان کیه و فرق المیزان با سایر مفسرین چیه. یه جاهای خاصی است، که یکی ذیل همین آیه است، که ایشان حدود ۵۰ صفحه ای قلم فرسایی کرده است و مطالب خوبی آورده است.

نکته اینه که اونهایی که دلیل عقلی کار کرده اند خیلی کم اند. خود آقای جوادی هم در کتاب ولایت فقیه شون خیلی توی پرداخت دلیل عقلی این جور نبوده که پر و بال بریزند و خیلی موطع بحث کنند. نه اینکه قبول ندارند، ولی خیلی خلاصه و اینهاست. که حالا شاید داب شون این بوده که کوتاه باشه. نمی دونیم.

در بحث ولایت با توجه به این تفکیکی که کردیم وارد حیطه مبنای عقلی بحث خواهیم شد. با این مقدمه که ولایت در اسلام چند جور معنا داره. قرآن رو بیارید. من می گم شما نگاه کنید. یکی از معانی مهم ولا به معنی محبت و مودت است که موسوم به ولای محبت هم هست. اگر می گن شما اولیا هم باشید، یا اینکه اولیا فلان کسان نباشید، یعنی شما رابطه محبت و مودت برقرار نکنید و اونجا استعمال به معنای سرپرستی نداره.

شما آیه ابتدای سوره ممتحنه رو بخونید. «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَعَدُوَّکُمْ أَوْلِیَاء تُلْقُونَ إِلَیْهِم بِالْمَوَدَّةِ». می بینید که می گه ای مومنین، شما اینها رو اولیا خودتون انتخاب نکنید. که شما القای مودت بکنید برای اینها. ممکنه معانی دیگری در ضمن این باشه ولی برای نشان دادن اینکه مودت، یکی از معانی هست، این کف است. این بحث مودت و محبت در قرآن یک بحث کاملا جدی است که منشا ولاهای دیگر همین این است. چون که شما اگر مودت و محبتی نسبت به کسی داشته باشید، این اگر عمیق بشود، رفته رفته تبدیل به سرپرستی می شه. شما اگر به شدت علاقه مند به کسی باشید که خیلی از شما به جهت فکر و اندیشه و چه و چه برتر است، کم کم سرپرستی می شه. ممکنه خودش هم ندونه که تحت عبودیت و ربوبیت اوست و او برنامه دهی می کند برای او.

رابطه یک نفر با معلم خودش یا با پدر خودش. روابطی با دولت های خیلی ابرقدرت، اگر دوستانه و ملاطفت آمیز بشود، رفته رفته تحت مدیریت می رود. بحث فرعون و طاغوت و اینها هم یک واقعیت بالا و پایینی دارد. اساسا این هنر دین است که وقتی می خواد بحث اهل بیت رو جا بندازه از بحث مودت فی القربی شروع می کند و این گزاره در نوع خودش به شدت عجیب است. یعنی مزد رسالت رو از اول تعریف می کند به اینکه فک و فامیل های ما رو دوست داشته باشید. ذوی القربی یک حالت اعم داره. این دید خیلی مهم است که شما خودتون رو مخاطب آیه حساب کنید. می گن که این ذوی القربای ما رو دوست داشته باشید به عنوان مزد رسالت. این هم برای کسی است که شاء ان یتخذ الی ربه سبیلا. کسی که می خواد راهی به سمت خدا باز بکنه، باید ذوی القربای ما رو دوست داشته باشه. نظامی که در اون قبیله حاکم است و عملا روابط بر اساس نظام های قبیله ای شکل می گیره، و هست و نیست اش بر این اساس است، در اونجا می گن ذوی القربای ما رو دوست داشته باشید. از همین جا به جهت اون اقتدار سیاسی قبیله بنی هاشم و به صورت خاص ذوی القربای پیامبر، که دارای یک اقتدار هستند، این خودش رفته رفته تبدیل می شه به سرپرستی. خود تیره بنی هاشم مقتدران مکه اند و کار دست اینهاست. اگر کسی بخواهد با اینها ولای محبت برقرار کند خواه ناخواه تحت سرپرستی اینها می رود.

توی انذارها هم همینه. انذارها با انذر عشیره شروع می شه. ما الان نظام قبیلگی نداریم ولی اونجا اولین نقطه ای که می شه تبلیغ رو آغاز کرد اینه. عشیره اصلا آن است که هم پیمان همدیگر هستند، نه اینکه نسبت های رحمی با هم دارند. اونها اگر روی کاری هم قسم بشوند تمام است. این که دستور خداوند این است که انذر عشیرتک الاقربین، ریشه کار توی این مودت هاست.

آیات سوره مبارکه توبه رو ببینید. آیه ۲۴ سوره توبه. «قُلْ إِن کَانَ آبَاؤُکُمْ وَأَبْنَآؤُکُمْ وَإِخْوَانُکُمْ وَأَزْوَاجُکُمْ وَعَشِیرَتُکُمْ وَأَمْوَالٌ اقْتَرَفْتُمُوهَا وَتِجَارَةٌ تَخْشَوْنَ کَسَادَهَا وَمَسَاکِنُ تَرْضَوْنَهَا أَحَبَّ إِلَیْکُم مِّنَ اللّهِ وَرَسُولِهِ وَجِهَادٍ فِی سَبِیلِهِ فَتَرَبَّصُواْ حَتَّى یَأْتِیَ اللّهُ بِأَمْرِهِ». اگر اینها بخواد محبوب تر باشه، پدرت، زنت، قبیله ات، دفتر تجاریت، مسکنی که بهش رضایت دادی، حالا مثلا درست، شغلت، اگه بخواد از خدا و رسول و جهاد در راه اونها محبوب تر باشه، شما منتظر باش تا امر خدا برسه.

به عنوان تکمله آیات سوره مجادله رو هم ببینید. آیه پایانی است اگر اشتباه نکنم. آیه ۲۲٫ «لَا تَجِدُ قَوْمًا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الْآخِرِ یُوَادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَلَوْ کَانُوا آبَاءهُمْ أَوْ أَبْنَاءهُمْ أَوْ إِخْوَانَهُمْ أَوْ عَشِیرَتَهُمْ أُوْلَئِکَ کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمَانَ وَأَیَّدَهُم بِرُوحٍ مِّنْهُ». می گه اصلا کسی که ایمان به خدا داشته باشه، تو نمی یابی که مواده کنه با کسی که محاده می کنه. یعنی کسی که حدود خودش رو از خدا جدا می کنه و حدود گذاری دو جانبه می کنه. خدا حدود الله داره و اینها هم حدود دارند برای خودشون. حدودی که با خدا فرق داره. تو نمی یابی که همچین چیزی رو بتونه دوست داشته باشه. می بینید که روی بحث محبت و مودت قرآن تاکید فراوان می کنه که درسته که محبت دست شما نیست و یک چیز غیر اختیاری است ولی مبادیش دست شما هست. این میشه ولایی که به نام محبت است. و بسیار هم مهم است. حتی نسبت به اهل معصیت و اینها، ما امر شدیم که نگاه بکنیم با چهره های در هم کشیده. من امروز ظهر به دوستان عرض کردم که پیغمبر می دونید کشتی گیر بوده اند و زیاد کشتی می گرفته اند. پیغمبر یه موقع توی یه دره ای رفتند که معروف به زور و اینها بود گفتند کشتی بگیریم. گفتند چی می دی اگر برنده شدیم. پیغمبر می گن یه دونه گوسفند می دم. کشتی می گیرند و پیغمبر می زنندش زمین. بعد می گه دوباره. می گه چی می دین؟ می گن یه گوسفند دیگه. دوباره می زنندش زمین. بعدش می گه خلاصه اعرض علی الاسلام. اسلام رو عرضه کن.

نه این واقعا هست. بعضی ها یک گیرهایی در وجودشون هست که اون باید مرتفع بشه. من خودم هم دیدم که مثلا طرف اهل موسیقی است. بعدش فکر می کنه که آخوندها حتما یه آدم های دیگه ای هستند. بعد می بینه ما داریم آواز می خونیم بعد میاد جذب می شه. انگار هیچ چیزی نبوده و یه گیری بوده و برطرف شده. خیلی وقت ها این بحث سهم های مولفه قلوبهم که می دادند، برای این بوده که از جهت روانی به یه نفر تاثیر بگذارند. می گفتند ائمه صاحب السرار اند. سره سره، کیسه کیسه سکه می گذاشتند در خونه شون که این حالت های روانی این آدم ها رو بگیرند و تبلیغات منفی رو خنثی می کردند. نه اینکه با چهار تا سکه می شه کسی رو خرید. بلکه با این چهار تا سکه عملا می شه اون وضعیت روانی او رو بر هم زد.

اگر بخواهید راجع به خود کلمه «ولی» حرف بزنیم و بحث رو تکمیل کنیم، ولی یعنی دو تا چیز پشت سر هم اومدن. تعبیر اولیا الله یعنی چی؟ مگه خدا هم دیگه ولی داره؟ برو با ولیت بیا و اینها؟! این یعنی کسانی که بلافاصله پشت سر خدا حرکت می کنند. یعنی واسطه ای هم بینش نیست. «الا ان اولیا الله لا خوف علیهم و لا هم یحزنون». به معنای پشت سرش تعقیب کردن بی درنگ.

دو نوع ولا دیگه داریم که ما منظورمون ولا نوع سوم است یعنی سرپرستی. ولای دیگر ولای نصرت است که آیات پایانی انفال این معنی رو بیان می کند. آیه ۷۲٫ «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُواْ وَهَاجَرُواْ وَجَاهَدُواْ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ فِی سَبِیلِ اللّهِ وَالَّذِینَ آوَواْ وَّنَصَرُواْ أُوْلَئِکَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاء بَعْضٍ وَالَّذِینَ آمَنُواْ وَلَمْ یُهَاجِرُواْ مَا لَکُم مِّن وَلاَیَتِهِم مِّن شَیْءٍ حَتَّى یُهَاجِرُواْ وَإِنِ اسْتَنصَرُوکُمْ فِی الدِّینِ فَعَلَیْکُمُ النَّصْرُ». معلومه که بحث نصرت در قالب اون ولاها خوابیده که لااقل معنای نصرت رو می گیره.

ولای به معنای سرپرستی که مد نظر ما این شق از ولاست، شما نمی توانید آن را از آیات «انما ولیکم الله و رسوله» کمک بگیرید. چرا؟ چون اونجا اصلا خودش محل دعواست و دعوای ما با اهل تسنن سر همین معنای ولا هست. اونا می گن این ولا همون ولای محبت است و قبول ندارند. آیه ۲۸۲ بقره که طولانی ترین آیه قرآن است داره که «فَإن کَانَ الَّذِی عَلَیْهِ الْحَقُّ سَفِیهًا أَوْ ضَعِیفًا أَوْ لاَ یَسْتَطِیعُ أَن یُمِلَّ هُوَ فَلْیُمْلِلْ وَلِیُّهُ بِالْعَدْلِ». که اینها همین ولای بر محجورین است. اگر کسی خودش نمی توانست حقوق مالیش رو بنویسد، فلیملل یعنی املا کنه و بنویسه. ولیش به عدل بنویسه. این دیگه بلا تردید همین ولی به معنای سرپرستی است نه اینکه رفیقش بنویسه. این آیه نشان دهنده اون معناست.

یا عبارت دیگر آیه «فلا یسرف فی القتل و من قتل مظلوما فقد جعلنا لولیه سلطانا». که این عملا ولایت بر مرده است، که باز دوباره در کتاب الحجر است. کسی که مظلومانه کشته بشه. این ولایت ها به معنای سرپرستی است. «ولی دم» به معنای رفقای مرده که نیست. اجمالا می خواستیم نشان دهیم که این معانی را برای ولایت داریم. سر این سه معنی هم بین ما و اهل تسنن کوچکترین اختلافی نیست. قبول دارند که ولایت به معنای سرپرستی هم داریم.

ان شاالله بحث رو با تدارک بحث نبوت عام شروع می کنیم. انشاالله که خدا قلب ما رو به معارف نورانی قرآن و اهل بیت منور بگرداند به برکت صلواتی بر محمد و آل محمد.