بسیار خوب، امروز انشالله روز اخریست که این بخش از کلام امام را می خوانیم. در انتها امام به روایات دیگری استدلال میفرمایند که اصلش همان روایتی است که مربوط به امر معروف است (فایل چهل دقیقهای آن را برای شما گذاشتیم). این روایت بر اساس استناد به آن روایت است.
چون که دیگر استدلالها یک مقداری بحثش واضح است، این روایتها را صرفاً از رویش میخوانیم. یک مقدار هم استشهاد به همان روایات شده که ما آن استشهدات را هم میخوانم، ولی من دیگر ترجمه نمیکنم چون که در آن فایل چهل دقیقهای آنها ترجمه شده. پس دیگر استدلالها را فقط میخوانیم الا آن انتها که یک نکته ایدارد که همان انتها آن نکته را میگوییم. آن مبتنی به همان فایل چهل دقیقهای امر به معروف است که امام آن حدیث را میگویند و الان دارند به آنجا استشهاد میکنند. توی این “استدلال به روایت الاخر” اولش چند روایت میگویند، بعد، میروند سراغ آن روایت که علمأ بالله به هر جهت وظیفهٔ تشکیل حکومت دارند.
این خلاصهٔ بحث است که آنها در مقابل زور و ظلم هم بایستند و این علمأ بالله هم منظور ائمه نیستند، و امام میگویند که “صدرا و ذیلا” معلوم است که منظور ائمه نیستند. امام استدلالشان این است که آنجا در آن روایت توبیخ کرده علمأ را که چرا سرسپردگی دارید نسبت به ظلمه، و این است که باید بلند شوید، قیام کنید و کار کنید. کاری که بر عهدهٔ شماست را محول کردید به دیگری و از این حرفها. دارید کاری میکنید که کاری که شما باید انجام می دادید را دیگران دارند انجام می دهند. خدا این “محبتی” که در دل دیگر انسانها نسبت به شما قرار داده به خاطر این است که امید می رود که شما دست به کار شوید.
الاستدلال بروایات أُخر
و بما ذکرنا یظهر الوجه فی دلالة روایات أُخر غیر سدیدة الإسناد،
به آن چیزی که گفته شد، دلالت روایات دیگری ظاهر می شود که سندهای محکم ندارد. البته از روایتهای قبل هم بعضی فاقد سندهای محکم بود، حالا به هر حال به زعم ایشان این طور آمده است.
۱) کما عن «الفقه الرضویّ» أنّه قال منزلة الفقیه فی هذا الوقت کمنزلة الأنبیاء من بنی إسرائیل
منزلت فقیه در این وقت مثل منزلت انبیا از بنی اسراییل است که روایات شبیه به این هم داشتیم که “علمأ امتی، افضل من علمأ بنی اسراییل” با همان نوع از استدلال که امام می فرمایند، همهٔ خصوصیات از انبیا منتقل می شود (من جمله حکومت) – حالا هر چقدر اونجا اون بحث رو قبول داشتیم اینجا هم این رو قبول داریم، اگر اونجا هم قبول نداشتیم اون بحث رو (اون نوع از استدلال را)، اینجا هم قبول نمیکنیم.
و کان موسى على نبیّنا و آله و علیه السلام و کثیر من الأنبیاء ممّن لهم الولایة على بنی إسرائیل
این روایت اخیر هم دارای همان استدلال است که موسی (ع) و کثیری از انبیا، اینهاولایت بر بنی اسراییل داشتند، بنا بر این فقیه هم دارای مقام ولایت خواهد بود.
کتاب البیع (للإمام الخمینی)،ج۲،ص: ۶۵۱
۲) و کالروایة المرویّة عن «جامع الأخبار» عن النبیّ (صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم) أنّه قال:
أفتخر یوم القیامة بعلماء أُمّتی، فأقول: علماء أُمّتی کسائر أنبیاء قبلی
من به علمأ امتم افتخار میکنم (در قیامت) و میگویم که علمأ امّت من مثل سایر انبیا قبل از من هستند. این علمأ هم مثل انبیا می مانند. باز دوباره مدل استدلال همان است که اول انجام شد (که همهٔ امتیازهای انبیا به فقها میرسد).
۳) و عن عبد الواحد الآمدی فی «الغرر» عن أمیر المؤمنین (علیه السّلام) أنّه قال العلماء حکّام على الناس و فینسخة حکماء و هی خطأ.
در کتاب غرر از امیرالمؤمنین نقل شده است که علمأ حکام بر مردم هستند، و نسخهٔ دیگری هم آمده که (به جای حکام، آمده حکما) که امام میفرمایند این دومی دارای خطا است. (شخصی از حضار نیز این روایت را چک میکند و تائید میکند که حکام آمده است). به هر جهت امام نسخه ایداشته (از مستدرک) که از حکما استفاده شده بوده.
توضیح استاد قاسمیان: معمولا این اشتباههایی که بین نسخههای مختلف می شود، بین لغاتهای شبیه به هم دیگر پیش میاید.
۴) و کروایة «تحف العقول» عن سیّد الشهداء، عن أمیر المؤمنین (علیهم االسّلام) و فیها مجاری الأُمور و الأحکام على أیدی العلماء باللَّه، الامناء على حلاله و حرامه. و هی و إن کانت مرسلة، لکن اعتمد على الکتاب صاحب «الوسائل (قدّس سرّه)» ، و متنها موافق للاعتبار و العقل
ادامهٔ روایت و استدلال: یک روایتی هست که در آن آورده شده که مجاری امور و احکام بر دستان علمأ است و اینها امنا به حرام و حلال هستند. یعنی جریان امور به دست اینها است، یعنی باید به دست اینها باشد. با اینکه این روایت یک روایت مرسله است و به عبارتی غیر قابل اعتماد است، ولی چون صاحب وسایل به این روایت اعتماد کرده است و متن روایت هم مطابق با اعتبارات عقلایی است و عقل هم این را تائید میکند. شما اگر کتاب مکاسب شیخ را که ببینید، اولین چیزی که نقل میکند و بر اساس آن شروع به توضیح دادن مکاسب میکند، آنجا هم بحث “ تحف” میکند که با اینکه “ تحف” یک کتاب وزینی نیست در کتابهای شیعه ولی متنش به متن روایتهای قابل اعتماد میخورد.
حضار: آیا بر اساسش فتوی هم می دهند؟
استاد قاسمیان: بستگی دارد چه کسی را سوال میکنید. مثلا آقای خوئی نوعا این کار را نمی کند. قبلا هم عرض کردم که آقای خوئی روی سند روایت بسیار حساس هستند و حتی اگر بی ادبی نباشد، یک دنده هستند. یعنی فارغ از اینکه متن چه باشد، ایشان رد میکند. حتی اگر مرسله باشد، ایشان رد میکنند. برای همین هم در مسالهٔ ولایت فقیه ایشان، حالا من متنش را برای شما از “ مصباح الفقاه “ میآورم، اگر شد که پیدا بکنم هفتهٔ بعد میآورم، که ایشان وقتی ولایت فقیه را قبول نمیکند و میگوید که حتی ولایت هم ثابت نمیشود و از این حرف ها. به خاطر این است که به سبک فقهی وارد میشوند و وقتی هم که به سبک فقهی وارد میشوند، روایت را بدون اندک تحملی اگر خدشهٔ کوچکی در سندش وجود داشته باشد، روایت را قبول نمی کند. ولی خوب از یک راه دیگر وارد می شوند. بعضیها چون کارشناس دیدن این مسائل نیستند، یک جمله از آقای خوئی پیدا میکنند و همان را مطرح می کنند که آقای خوئی نظرش در مورد ولایت فقیه مثلا فلان چیز است. در صورتی که همین آقای خوئی که اینجا گفته، فقط از امور حسبه استفاده میشود – که حالا حسبه را برای شما تعریف میکنیم – اون موقع یک جای دیگر یک حسبه ایرا در “ مستوایی” آن حسبه را تعریف میکنند که آن مستوا، مستویمعمولی نیست. انقدر گل و گشاد است که تمام امور جاریه نظام میافتد در امور حصبه و میافتد دست (در اختیار) فقیه به دید آقای خوئی.
لذا اینکه چه کسی اعتماد میکند، مهم است و روشهایی مثل آقای خوئی نمی تواند اعتماد به این روایات بکند.
سوال حضار: آیا اینها درجه بندی ندارد؟ مثلا این که امام بهش استناد کردند (در حالی که) سند حسابی ندارد.
استاد قاسمیان: حالا فرقی نمیکنه. چه کتاب باشد چه روایت. شما در بسیاری جاها این را میبینید. مثلا در خود نهج البلاغه مگر چیست؟ کدام روایت نهج البلاغه در واقع روایت مستند است؟ من به شما میگویم که اصلا علمأ به نهج البلاغه میگویند مرسلهٔ رضی.
سوال حضار: مگر برای روایت ها، سندهای جدا جدا وجود ندارد؟
استاد قاسمیان: در همانها اتفاقاً خدشه وارد است. بله اگر کسی وقت بگذارد و کار بکند، سندهای اینها را استخراج کند بله. خیلی از روایتهای مرسل قابل تبدیل به مسند هست. حالا انشالله رجالتان که راه بیفتد، نوع سند شناسی کامپیوتری که انشالله انجام میدهید با یک الگوریتمی که درست کرده ایم، بسیاری از روایت مرسل تبدیل میشود به مسند. یعنی شما با یک کار کامپیوتری در میارید این آدم اینجا افتاده است، و این که اینجا افتاده همین آدم است. شما ممکن است که روایت مرسل را تبدیل بکنید به روایت مسند، ولی فعلا این روای, روایت مرسل است. این کتاب هم کتاب مرسل است. حالا کسی در اینها هم زحمت نکشیده است. در اینها که به کنار در بد تر از اینها هم (در تفاسیر) زحمت کشیده نشده است. الان شما نوعا در روایت تفسیری ما مواجه هستید با مرسلات. یعنی نوعا روایت بی سند است، یا سندهای خوبی ندارد.
حالا یک روشی علامه طباطبایی داشتند، خیلی هم به این کار علاقمند بودند. بالاخره در روایت تفسیری ببینید ما یک حجم بالایی داریم از روایات تفسیری و آن موقع به دلیل اینکه فقها و رجالیون آمده اند روی فقه کار کردند و روی تفسیر کار نکردند اینها همین جور دست نخورده باقی مانده است. یک کار این است که برگردیم و اسناد اینها را درست کنیم. یک کار این است که، وقتی که شما بحث “ حجیت قول ثقه” را در اصول انشالله می خوانید. اونجا آنچه که حجت است، قول ثقه نیست، حدیث ” موثوق الصدور” است. یعنی اینکه شما بدانید این را گفته اند. حالا من کار ندارمچه کسی این را به من گفته. ممکن است یک بچه گفته باشد، ممکن است یک آدم غیر قابل اعتمادی گفته باشد، منتها از نوع ترکیب جمله مشخص است که این را این گفته است. یعنی شما این را میفهمید.حالا نمیخواهم اون بحث “موثوق الصدور” را اینجا باز بکنم، ولی مهم این است که شما میخواهید بفهمید که آخر دست این را گفته اند دیگر. خوب باید این را بحث بکنید که راههای رسیدن به این مطلب که این را گفته اند، آیا صرفاً این است که سند یک چیز را ببینید که مطمئن شوید که این را گفته اند؟ نمیشود متن را ببینید تا بفهمید و اعتماد بکنید که این را گفته است. که مثلا مطمئن شوید که این حرف، حرف معصوم است. مثل ” برند” و مهر و امضای معصوم دارد الان.
بسیاری از متون نهج البلاغه اینجوری است. یعنی به دلیل متن میفهمید که این را امیر المومنین گفته است. یعنی به غیر از امیر المومنین سازگار نیست چنین حرفهایی.
حضار: به هر حال با این کار یه سری چیزها به دست میاوریم و یک سری چیزها هم از دست میدهیم دیگر.
استاد قاسمیان: ببینید دقیقا همین است. یعنی شما چارهای ندارید. شما میخواهید ببینید که دو طرفش خطر دارد. یعنی همان طور که شما (خطر گرفتن روایت خطا را دارید)، این خطر هم وجود دارد که شما روایت را از دست بدهید. یعنی روایت از دست دادن هم یک خطر است برای خودش.
شما برای همین میبینید که یکی از دغدغههای آخر عمر علامه طباطبایی این بود، که بشینید روایات تفسیری را، و اصلا حتی روایات را یک به یک بررسی و ارزیابی کنید و عرضه بکنید به قرآن. اونهایی را که متن موافق با قرآن دارند – یعنی قرآن یک همچین روایاتی را میپذیرد، همچین معارفی را میپذیرد، یا رد میکند – از رد کردن قرآن معلوم میشود اولا این روایت مردود است، و از پذیرفتن و مطابقتش هم میتوان به همچین روایاتی اعتماد کرد که این کار را خود علامهنتوانست انجام دهد ولی آقای حمیدی دارند انجام میدهند. البته خیلیمحتوایعلمیش بالا نیست اون کاری که ایشان انجام میدهند، چون من دیدم آن کار را که هنوز هم چاپ نشده است، ولی این یکی از دغدغههای علامه بوده است، من خودم جای دیگری شنیده بودم از آقای حمیدی هم پرسیدم، ایشان هم گفتند، بله این یکی از دغدغههای علامه بوده است.
ببینید به هر جهت باید این را رسید به بحث حجیت و قول ثقه. اونجا مشخص بکنید که خبر واحد (حجّت ام لا؟) در جواب این سوال شما کدام خبر واحد برایتان حجت است. و چه کسی گفته است که فقط یک مسیر شناخت حجیت یک خبر وجود دارد و آن مسیر سند است؟ مسیر شناخت حجیت خبر ممکن است متن باشد که این را گفته اند و اگر من مطمئن بشوم که این را گفته اند دیگر دغدغه ندارم. شما الان در این روایتهای به این سبک، ببینید که امام میگوید متن موافق عقل و اعتبار است. یعنی به این متن میخورد که متن درستی باشد. برای همین است که گفته شده که صدر و ذیل روایت دلالت بر این دارد. یقال علمأ بالله ائمه هستند. این هم که میگوید، قول ، یقال و امثال این، (مجهول گفته شده) یعنی میخواهند بگویند که قبول ندارند. البته من خودم نمیدونم چه کسی گفته است. من فکر کنم رفتم دیدم ولی پیدا نکردم، چون که یک خرده حرف درست به نظر نمیاید و واقعا به اینها نمیخورد که اینها ائمه باشند. یعنی توبیخ ائمه کمی دور از ذهن است.
حضار: شاید امام خودشان این را مطرح کرده اند؟
استاد قاسمیان: آخر خود امام آدرس داده اند که کسی این را گفته است.
ببینید ما الان۳ تا روایت داریم بیان میکنیم. روایت اول ربطی به آن نداشت. روایت دوم هم ربطی به آن بحث نداشت. اصل بحث امام الان که شروع میکنند با روایت ” تحف” است. همون اون روایت ۴۰، ۵۰ دقیقه است که خوانده شده.
و أنت إذا تدبّرت فیها صدراً و ذیلًا، ترى أنّ وجهة الکلام لا تختصّ بعصر دون عصر، و بمصر دون مصر،
شما به صدر و ذیل روایت که نگاه میکنی، شما میبینید که وجهه کلام مختص به هیچ زمان و مکانی نیست. دارد یک حرف کلی اینجا مطرح میکند، که اینها هم مهم است و جزو مسیر استدلال امام است. چون که ببینید خیلی وقتها شما می گوئید “ قضیه فی واقعه” هستش. مثلا ببینید در بحث همونی که در نهج البلاغه اون روایت هست که “
النساء نواقص العقول و نواقص الحظوظ و نواقص الطهارة
یک نظر این است که این روایت، روایت ” قضیه فی واقعه” است، یعنی یک جوری بیان شده که برای یک زمان خاص، مکان خاص و شخص خاص است. حالا چه شما این حرف را قبول بکنید و چه قبول نکنید، فقط میخواهد بگویم که چجوری ممکن است. اون حرف را البته بنده قبول ندارم. منتهای مراتب این حرف زده شده، که می گویند مشخص است که مربوط به جنگ جمل است. خیلی وقتها اگر میگویند شان نزولها مخصّص آیهٔ نیست در بحث قرآن شناسی، ببینید به هر حال هر آیهٔ ای تقریبا (۷۰ – ۸۰% آیات) شان نزول دارند. یعنی روی یک واقعه ای بوده است که آیهٔ نازل شده.
خوب این آیاتی که در وقایع نازل شده، آیا مربوط به وقایع است فقط یا شما میتوانید از این حرف کلی استنباط بکنید؟
من میخواهم بگویم، مواردی هست که قضیه فقط در مورد اون واقعه خاص بوده و بس. ببینید مثلا ذم و مدح بلدان مثلا از این قرار است. مثلا ما روایتهایی که در ذم و مدح بلدان آمده است، یعنی شهرها را مذمت کرده اند یا مدح کرده اند.
مثلا کوفه روایتهای متضاد این طوری دارد. بعضی روایتها کوفه را ضایع و داغون کرده. راجب بصره مثلا به همین شکل. راجع به قم هم همین جور. در مورد قم داریم که مستراح المومنین است. یعنی محل استراحت مومنین است. راجب اصفهان. میبینید این چیزهایی که ما راجع به مدح و ذم بلدان داریم، اینها میخورد به اینکه “ قضیه فی واقعه” باشد و کلانمی خواهندبگویند که جوهر این شهر یک همچین چیزی است.
گاهی اوقات حتی ممکن است امام، میخواهد به دلائلی شهر را بکوبد، دیگر به صغیر و کبیر این شهر گیر میدهد. مثل اینکه میگوید، شما آبتان هم شور است! خوب چه ربطی دارد؟ آب قم هم شور است! یعنی اینکه آب بصره شور است، این چه ربطی به این دارد که آدم این شهر را بکوبد؟ منتهای مراتب شما در جای گاه یک رهبر خطیب ببینید که دارد له و په میکند اینها را. مثل اینکه شما فرض بکنید که بر عکس این قضیه، حضرت آقا میروند شیراز می گویند لهجهٔ قشنگ شیرازیها (مردم خوش لهجه). حالا لهجه که نه چیزیست که خودشان زحمتی برایش کشیده باشند نه اکتساب کرده اند نه چیزی هست که به فرایند دینیشان مربوط شود! ولی خوب مثلا میبینید که برای حال دادن به این ملت، راجع به لهجهٔ اینها هم یک چیزی می گویند.
ببینید اینها در جواب سوال شماست. اینها مواردی است که ظهور در این مطلب دارد که آقا اینها مربوط به یک زمان و مکان خاصی است. ولی بسیاری ازشان نزولها مربوط به یک مکان و زمان خاص است ولی شما حرفهای کلی از اون برداشت میکنید. درست است که برایشان شان نزولی گفته شده است، ولی این همه قرآن همش شان نزول دارد ولی شما دارید حرفهای کلی برداشت میکنید. امام این نکته را در این ۲ خط دارند مطرح میکنند، که در اون زمان خاص گفته شده ولی یک حرف کلی است اینها. آدم حرف کلی از اینها برداشت میکند. ببینید:
بل کلام صادر لضرب دستور کلّی للعلماء قاطبة فی کلّ عصر و مصر؛ للحثّ على القیام بالأمر بالمعروف، و النهی عن المنکر فی مقابل الظلمة، و تعییرهم على ترکهما؛ طمعاً فی الظلمة، أو خوفاً منهم.
بلکه این کلامی برای در حقیقت تصویب (زدن، انشأ) یک دستور کلی است. (ضرب دستور کلی یک اصطلاح است که به کار برده می شود که یعنی قرار دادن یک دستور کلی). برای قرار دادن یک دستور کلی در هر زمان و مکانی، برای تحریک به قیام به امر به معروف و نهی از منکر در مقابل ظلمه. این کلام آورده شده تا تحریک بکند و سرزنش بکند آنها را که اگر امر به معروف و نهی از مکر را شما ترک بکنید، از روی طمع در ظلمه یا خوف از ظلمه.
در باب این امر به معروف و نهی از منکر شما این آیات را ببینید، تا بدانید که این نکته بسیار مهم است.
حضار: آیا این را میتوان گفت که امام علی به چیزی استناد کرده اندبرای سر زنش در حالی که اونها خودشان نقشی در آن نداشتند؟ (مثلا شوری آب آن شهر)
استاد قاسمیان: بله، این اتفاقاً به خلق امیر المومنین (هم)میخورد. ببینید همین آقا (مقام معظم رهبری) در مورد ریخت رایس (وزیرسابق امورخارجه آمریکا)یه اظهار نظری کرد! (وزیر خارجهٔ بد شکل آمریکا)، یعنی واقعا خدا هنر نمایی کرده بود دیگر در ریخت و قیافهٔ این آدم! این نه به دلیل اینکه فقط چهرهٔ اون آدم رو هدف قرار داده باشند. این به دلیل اینکه یک زنی است که راه افتاده است، دوره گردی میکند و این همه خباثت میکند، شما این را هم ممکن است پشت سرش بگویید. (آقا دوره گرد را به این کلینتون گفتند). نه اینها لازم است برای سرکوب.
ادامهٔ بحث امر به معروف و نهی از منکر در قرآن. یکی بیارید سورهٔ مبارکهٔ ال عمران (۱۱۰) –
کُنتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنکَرِ وَتُؤْمِنُونَ بِاللَّـهِۗ وَلَوْ آمَنَ أَهْلُ الْکِتَابِ لَکَانَ خَیْرًا لَّهُمۚ مِّنْهُمُ الْمُؤْمِنُونَ وَأَکْثَرُهُمُ الْفَاسِقُونَ
ببینید ائمه از این آیات خیلی استفاده کرده اند.
شما (مسلمانان حقیقی) نیکوترین امتی هستید که پدیدار گشتهاید (برای اصلاح بشر، که مردم را) به نیکوکاری امر میکنید و از بدکاری باز میدارید و ایمان به خدا دارید. و اگر اهل کتاب همه ایمان میآوردند بر آنان چیزی بهتر از آن نبود، لیکن برخی از آنان با ایمان و بیشترشان فاسق و بدکارند.
یعنی بسیاری از معروفها و منکرها هم ایمان به خدا لازم ندارد در بسیاری موارد. شما بهترین امّت هستید، وقتی امر به معروف میکنید، نهی از منکر میکنید و به خدا ایمان دارید.
یک آیهٔ دیگری که زیاد مورد استشهاد ائمه است، که مومنیناولیأ یههم دیگر هستند و اولین خصوصیت مومنین این است که امر به معروف نه نهی از منکر می کنند. سورهٔ مبارکهٔ توبه (۷۱):
وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاءُ بَعْضٍۚ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَیَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنکَرِ وَیُقِیمُونَ الصَّلَاةَ وَیُؤْتُونَ الزَّکَاةَ وَیُطِیعُونَ اللَّـهَ وَرَسُولَهُۚ أُولَـٰئِکَ سَیَرْحَمُهُمُ اللَّـهُۗ إِنَّ اللَّـهَ عَزِیزٌ حَکِیم
ٌ
و مردان و زنان مؤمن همه یاور و دوستدار یکدیگرند، خلق را به کار نیکو وادار و از کار زشت منع میکنند و نماز به پا میدارند و زکات میدهند و حکم خدا و رسول او را اطاعت میکنند، آنان را البته خدا مشمول رحمت خود خواهد گردانید، که خدا صاحب اقتدار و درست کردار است.
اول امر به معروف و نهی از منکر را مطرح میکند به عنوان ویژگی، تازه بعدا سایر واجبات (مثل نماز) گفته میشود. استدلال هم این است که وجود همینها باعث اقامهٔ اونها میشود. این استدلال اهل بیت است که اگر این پارامتر باشد (اول امر به معروف و نهی از منکر) نماز و زکات و اینها هم باقی میماند، وگر نه نمیماند.
ثمّ وجّه کلامه (علیه السّلام) إلى عصابة المسلمین؛ بأنّ المهابة التی فی قلوب الأعداء منکم إنّما هی بما یرجى عندکم من القیام بحقّ اللَّه، و إن کنتم عن أکثر حقّه تقصّرون، فاستخففتم بحقّ الأئمّة (علیهم السّلام) ..
ثمّ جرى فی کلامه (علیه السّلام) إلى أن قال و قد ترون عهود اللَّه منقوضة فلا تفزعون، و أنتم لبعض ذمم آبائکم تفزعون، و ذمّة رسول اللَّه محقورة، و العمى و البکم و الزّمنى فی المدائن مهملة لا ترحمون ..
إلىأن قال و بالإدهان و المصانعة عند الظلمة تأمنون، کلّ ذلک ممّا أمر اللَّه به من النهی و التناهی و أنتم عنه غافلون، و أنتم أشدّ مصیبة لما غلبتم علیه من منازل العلماء لو کنتم تسمعون، ذلک بأنّ مجاری الأُمور و الأحکام على أیدی العلماء باللَّه، الامناء على حلاله و حرامه، فأنتم المسلوبون تلک المنزلة، و ما سلبتم ذلک إلّا بتفرّقکم عن الحقّ. إلىآخرها، ممّا هی وعظ و دستور لقاطبة المسلمین، حاضرهم و غائبهم، الموجود منهم و من سیوجد.
اون موقع کلام را متوجه به گروه مسلمین میکند، اگر میبینید که محابتی که در قلوب دشمنان هست نسبت به شما، به آن چیزیست که امید میرود نزد شما در باره قیام در راه خدا. (دیگر بقیهٔ روایت را چون پیش تر معنی کردیم دیگر معنی نمیکنیم).
تا اینکه کلام امام میرسد به اینجا که، شما عهود را میبینید که منقوض است و تلاش نمیکنید و همان ترجمهای که گفته شد …
این تفرق شما از حق باعث شده که این مسئولیت شما را از شما گرفته اند (حکومت)…
و العدول عن لفظ «الأئمّة» إلى العلماء باللَّه الامناء على حلاله و حرامه لعلّه لتعمیم الحکم بالنسبة إلى جمیع العلماء العدول الذین هم أُمناء اللَّه على حلاله و حرامه، بل انطباق هذا العنوان على غیر الأئمّة أظهر؛ إذ توصیفهم (علیهم السّلام) بذلک یحتاج إلى القرینة.
حالا امام اینجا می فرمایند که، این که می گویند ائمه بعد عدول می کنند و میروند سراغ علماء بالله، (ببینید امام میخواهند بگویند که هم ائمه هستند و هم علمأ). بعد یواش یواش مطرح میکنند که ظهورش اصلا در ائمه نیست و فقط در علماست. یعنی این نوع از برخوردی که حضرت میکنند، با ائمه همچین برخوردی نمیکنند. اولش دارند این نوع از استدلالهایی را میگویند که هم این است و هم آن، و بعد میگویند که انصاف این است که فقط این باشد.
میگویند شاید برای تعمیم حکم برای همهٔ علمأ عدول که اینها علمأ بر حرام و حلال هستند. بلکه اصلا انطباق این عنوان علمأ بالله به غیر ائمه اظهر است در این روایت. چرا این بحث را دارند میگویند؟ یادتان است یک اشکالی قبلا مطرح کردند و ما هم آن اشکال را یک مقداری پختیم؟ و آن اشکال این بود، که در بسیاری جاها علمأ وقتی گفته میشود، ائمه میگویند منظور ما هستیم! به خاطر وجود اون روایات و عملا وجود اون اشکال (که آنجا هست) امام تلاش می کنند که بگویند علمأ یعنی منظور علما نه ائمه. این تلاش را در فقرات مختلف و در روایات مختلف دیدیم از امام که بگویند علمأ منظور فقها هستند نه ائمه.
البته ایشان دارند جواب اشکال یک یقال را مطرح می کنند وگر نه آدم وقتی از اول می خواند نمی فهمد که اینها ممکن است منظور ائمه باشند ولی امام این حساسیتشان به دلیل وجود اون حساسیت است که عرض شد. بعد می گویند که اینها احتیاج به قرینه دارد که ما توصیف بکنیم ائمه را به این عناوین.
و الظاهر من الخبر شموله لهم و لسائر العلماء فی العصور المتأخّرة؛ للمناسبات التی هی عامّة لجمیع الأعصار، بل لا یبعد دعوى ظهور الروایة – صدراً و ذیلًا فی غیر الأئمّة (علیهم السّلام).
و توهّم: أنّ العالم باللَّه له مقام فوق مقام الفقهاء فاسد؛
ظاهر این است که خبر هم شامل است ائمه را و هم علمأ را در اسور متاخر. به خاطر مناسباتی که اون مناسبات در جمیع آثار است – اون روایت ۴۰، ۵۰ دقیقهای – که مناسباتی دارد که فرق نمی کند آن مناسبات در زمان یا مکان خاص باشد. اینجا اصلا فرا تر می روند که روایت صدرا و ذیلا ظهور دارد در غیر ائمه.
حالا یک بحث دیگر. می گویند این بحث عالم بالله، آقا عالم بالله که منظور فقها نیستند که! تعبیر عالم هم نیست، بحث بر سر عالم بالله است. عالم بالله شما بکش برو بالا. عالم بالله که به فقیه گفته نمیشود.
حالا این تیکّه جواب این اشکال است. اینجا می خواهند این توهم را جواب بدهند که عالم بالله که خیلی بالاتر از مقام فقیه است. یک چیزی مثل عارف.
کتاب البیع (للإمام الخمینی)، ج۲، ص: ۶۵۳
و توهّم: أنّ العالم باللَّه له مقام فوق مقام الفقهاء فاسد؛ لأنّ المراد بالعالم باللَّه لیس معنى فلسفیّا أو عرفانیّاً، کما أنّه فی صدر الروایة استشهد بقوله تعالى لَوْلایَنْهاهُمُ الرَّبَّانِیُّونَ وَ الْأَحْبارُ و «الربّانی» عبارة أُخرى عن العالم باللَّه.
امام میگوید این توهم فاسد است. این که این عالم بالله مطرح شده است معنای فلسفی و عرفانی منظور نیست که (بعد بگوییم) عالم بالله یعنی عارف. همان طور که در اول روایت (به عنوان شاهد) استشهاد شده به این قول خدا که “ لولا ینهاهم ربانیون” ببینید چه استدلال قشنگی امام می کنند.
اشاره به سورهٔ مبارکهٔ مائده آیه ۶۳ – لَوْلَا یَنْهَاهُمُ الرَّبَّانِیُّونَ وَالْأَحْبَارُ عَن قَوْلِهِمُ الْإِثْمَ وَأَکْلِهِمُ السُّحْتَۚ لَبِئْسَ مَا کَانُوا یَصْنَعُونَ
چرا علما و روحانیون آنها را از گفتار زشت و خوردن مال حرام باز نمی دارند؟ همانا کاری بسیار زشت را پیشه خود نمودند.
برای همین بود که من گفتم اون روایت را باید خوانده باشید. در اول آن روایت استشهاد میکند به این آیه. چرا اینها نهی نمی کنند. یعنی دارد همینها را توبیخ میکند، و امام میگوید که ربّانی عبارت اخرای عالم بالله است. یعنی همین کسانی که در حقیقت جزو فقها هستند (البته به این قسمت هم می شود گیر داد ولی خوب حالا.) چون ممکن است که یک نفر بگوید اون احبار یعنی علمأ بالله چرا که احبارش استشهاد شده است در آن روایت. چون که اون دانشمندان یهودی را میگویند “حرب”.
من این اشکال اخیر را یک بار دیگر میگویم چون می گویند نفهمیدیم چه شد.
ببینید استدلال را متوجه بشویم. اشکال چی است الان؟ اینکه عالم بالله فقیه نیست. اگر عالم بالله منظور فقیه نباشد کلا از محل بحث خارج خواهد بود دیگر. چون ما اینجا می خوایم بحث ولایت فقیه ثابت کنیم. پس میخواهند بگویند که عالم بالله فقیه نیست و امام می گویند که فقیه است. شاهدشان چیست؟ شاهدشان این است که ببینید در ابتدای روایت وقتی که خواستند توبیخ بکنند، استشهادی کردند به آیه و در آیهٔ آمده که چرا این ربانیون و احبار نهی نمیکنند این مردم را، اون هم با زبان توبیخ. میگویند ربّانی عبارت اخرای همون عالم بالله است که درست هم است چون کسی است که منصوب به رب است. پس اینجا در خود روایت هم عالم بالله یعنی فقیه.
حالا یک نفر ممکن است بگوید که نه، استشهاد به آیه برای این است که در آیه “احبارش” است که معادل اون فقیه است. این ربانیونش معادل همون عالم بالله است که عالم بالله هم میشود غیر فقیه. تفسیر هم قاطع شرکت است. ربانیون و الحبار.
ببینید امام یک استدلال کردند و یک قیلی میتواند گیر بدهد به استدلال امام. من میخواستم که شما این گیر را متوجه بشید.
حضار: اون احبار وقتی به دانشمندای یهودی گفته میشود، چطور ممکن است که استفاده شود به عنوان فقها؟
استاد قاسمیان: خوب احبار منظور علمأ نیستند دیگر، بلکه اون ربانیونش است که علمأ هستند.
یک بار دیگر توضیح میدهم چون که میگویند نفهمیدیم. خوب دقت بکنید، اجازه بدید من برم پایه تخته. ببینید خیلی مهم نیست که ما استدلال را قبول کنیم یا اشکال را قبول بکنیم، گر چه حرف امام درست است، علمأ بالله یعنی همین فقها. ولی مهم این است که اینجا شما استدلال را متوجه بشید. اصلا از روی صدر و ذیل این روایت این فهمیده میشود که منظور عرفا نیستند به اون معنای فلسفی، که یک سری عارف بالله در یک کنج و خلوتی هستند. نه اون کسی که مخاطب این چیزها از دین است که به اون میگویند آقا شما چرا اقدام نمیکنید، مثل همین حوزه ها. به حوزهها میگویند که چرا شما قیام نمیکنید. عالم باللهیعنی همین عالم به معارف الله. تعبیر عالم بالله در معنی فلسفی یعنی کسی که غرق در توحید است. توی معنی عالم بالله یعنی عالم به معارف الله. چون که اصلا دست مایهٔ امر به معروف که توقع میرود از یک نفر، دست مایه اش این است که معارف الهی را بداند و با همین معارف الهی میرود و امر به معروف و نهی از منکر میکند. اینها نشان میدهد که حرف امام درست است. عالم بالله منظور اون معنای فلسفیش نیست و منظور همین عالم به معارف الله است. در این حرفی نیست، منتها اینجا میخواهم استشهاد را دقت کنید که یک نفر ممکن است اشکالی وارد کند.
امام میخواهند بگویند که عالم بالله یعنی فقها. این مدعا است. میگویند که ببینید شاهدش این است که در اون روایت استشهاد شده که
لَوْلَا یَنْهَاهُمُ الرَّبَّانِیُّونَ وَالْأَحْبَارُ
اول وقتی شما جدا میکنید ربانیون را از احبار یعنی اینها دو تا عنوان است دیگر. یعنی دارد میگوید که ببینید، توبیخ شده اند ربانیون و احبار. حالا شما جواب من را بدهید، این عبارت فقها نزدیک به این (ربانیون) است یا نزدیک به اون (احبار) است؟
به احبار نزدیک است نه به ربّانی، چون که حبر به معنای دانشمند یهودی است. اصلا معادل علمای ما را آنها میگویند حبر. ربانیون هم یعنی آدمهای خدایی. مثل این رزمنده ها. اینها واقعا آدمهای خدایی هستند. کسانی که خیلی بالا هستند. نه اصلا برو بالا تر مثلا انبیا که یک سری وصی داشتند.
ببینید ولی بحث این است که این ۲ عنوان وجود دارد و به علمای ما “حبر” بیشتر میخورد. اون موقع اگر کسی یک همچین شبههای را مطرح کند، یک همچین استدلالی به هم میخورد.
چون تو اون جا استشهاد شده در روایت شاید اصلا منظور احبار بوده نه ربانیون. پس واسه همین ممکن است کسی بگوید که این عالم بالله همون ربانیون هستند و باز هم منظور فقها هم نیستند.
ببینید ممکن است امام معصوم که دارد استشهاد میکند بگوید،ای عالم بالله تو باید بروی و کار را به دست بگیری. تو کی هستی؟ تو ربانی هستی. تو چون ربانی هستی پس با استشهاد به آیه باید بری و این کار رو بکنی. کاری به فقیه نداشته باشید، چون که فقیه معادل «حبر» برای ماست.
و کیف کان: فمن نظر إلى الروایة، و تعمیم وجهة الخطاب فیها، لا ینبغی له التأمّل فی ظهورها فی المقصود.
کسی که نظر در روایت بکند برایش اندک شکی باقی نمی ماند که روایت ظاهر در همین مطلب اشاره به فقها است.ای علمأ بلند شوید و قیام بکنید.
حالا از این تیکّه به بعد. ببینید ما یک سری روایاتی داریم که داریم که “«السلطان ولی من لا` ولی له»
شما این بحث ولایت فقیه امام را با شیخ انصاری مقایسه بکنید تا فرق امام را با شیخ انصاری بفهمید. یعنی دقتهایی که امام میکنند فوق آلعاده است. با اینکه شان شیخ خیلی بالاست ها، ولی امام و ما ادراک مالامام!
حالا امام میگوید، با توجه به اون روایت سلطان، بعد از اینکه فهمیدیم که شان سلطنت، شان فقیه است، حالا این روایت برایمان معنی پیدا می کنند و می فهمیم که این روایت یعنی چی. یعنی “ الفقیه ولی من لاه ولی له”. فقیهی که باید سلطان هم بشود، نه اینکه سلطان یعنی ظلمه و اینها، ولی کسی هستند که ولی ندارد! پیغمبر نمیخواهد بگوید که در حقیقت این سلطنتها و اینها مورد تائید است و حتی ولی هر کس که ولی هم ندارد هست!
و کیف کان: فمن نظر إلى الروایة، و تعمیم وجهة الخطاب فیها، لا ینبغی له التأمّل فی ظهورها فی المقصود.
و بعد ثبوت کونهم ولاة، لا مانع من التمسّک بما روی عن النبیّ (صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم) فیکتب العامّة و الخاصّة- علىما قیل من أنّه قال السلطان ولیّ من لا ولیّ له.
و معلوم: أنّ المراد السلطان العادل، و لو کان فیه إطلاق یقیّد بما مضى.
دیگر وقتی که فقیه والی شود پس این روایت سلطان هم اشکالی ندارد. معلوم است که مرادش یعنی سلطان عادل. اگر هم اطلاق شما تا به حال ازش میفهمیدید، با آنچه که گفته شد رد میشود یعنی سلطان عادل. نه هر سلطان.
فتحصّل ممّا مرّ: ثبوت الولایة للفقهاء من قبل المعصومین (علیهم السّلام)، فی جمیع ما ثبتت لهم الولایة فیه؛ من جهة کونهم سلاطین على الأُمّة، و لا بدّ فی الإخراج عن هذه الکلّیة فی مورد من دلالة دلیل دالّ على اختصاصه بالإمام المعصوم (علیه السّلام).
دیگر جمع بندی کلّ این مبحث ولایت فقیه این است که، ولایت برای فقها از قبل ولایت معصومین ثابت شد در همهٔ آنچه برای ائمه ثابت میشود برای فقیه هم ثابت میشود، از اون جهت که ائمه سلطان بر امّت هستند. یعنی هرشان این جهتی که ثابت میشود (شان اجتمایی، شان سیاسی و حکومتی) از همین جهت برای فقها هم ثابت میشود چون که آنها هم ولی هستند از قبل ائمه.
بله یک چیزهایی را باید خارج کرد از این بحث که برایش دلیل خاصی وجود داشته باشد که بگوید این مورد خاص و به خصوص مال ائمه است. مثلا مثل چی؟ مثالی که خود امام هم می زنند این است که یک نفر بگوید که من ولایت دارم زن تو را طلاق میدهم بدون موجه. بدون هیچ توجیه. البته اگر جزو تعذیرات باشد و حدود الله نباشد. چون ولی فقیه میتواند حدود را عفو کند. این جور کارهایی که امام میتواند بکند ولی فقیه نمیتواند بکند. فقیه میتواند همسر یک نفر را طلاق دهد با موجه و دلیل ولو اینکه طرف خودش نخواهد – فقیه این ولایت را هم دارد، ولی اینکه بدون توجیه یک همچین کاری را بکند این فقط در اختیار امام (معصوم) است که یک همچین کاری را بکند. پس یک چیزهایی اگر خارج شد از این خارج شد، اگر خارج نشد هم که خارج نشده است.
حالا امام (خمینی) تا این را میگویند یک حرف دیگری هم در پشتت میفرمایند که حرف مهمی است. میگویند تصور نکنید این چیزی که ما میگوییم خارج شد از تحت این قأعده، (قاعدهٔ چی بود؟ این که تمام مناصب سیاسی حکومتی امام معصوم را فقیه میگیرد الا آنچه خارج میشود )، یک همچین روایاتی است که گفته اند که آقا “ یرجع الی الامام” مثل اینکه امام (معصوم) حد میزند، یا امام فلان حکم را اجرا میکند. این تعبیر امامی که آمده است. مثلا اینکه گفته اند کسی که اقرار علیه خودش بکند “ عند الامام” نزد امام این جوری میشود. امام (خمینی) میفرماید، این چیزهایی که آمده در مورد امام (معصوم) تو تصور نکن، منظور این هاستها (این خارج شده های از قواعد)، بلکه فقیه این کارها رو هم میکند. به دلیل اینکه منظور امام در اون جاها یعنی حاکم. اینجا امامی که گفته شده همون پست سیاسی امام است که فقیه جایش نشسته است. فقیه که ما گفتیم در این جاها می نشیند، ما برای همین گفتیم که اصلا خیلی از این روایاتی داریم که مثلا شما در مورد حدود به امام رجوع کنید. یا مثلا برای تعذیرات رو چقدر بکنند.
تعزیر با حد فرقش چی بود. می گویند به امام رجوع شود یعنی به حاکم رجوع شود. یعنی اون باید بگوید که چقدر تعزیر بشود. میگوید تصور نکن من منظورم اون خارج شدهها یک همچین روایاتی است. نه اینها یعنی همون فقیه. یرجع الی الامام اینجاها یعنی همون فقیه که تو همین مناصب هم مینشیند.
و لا بدّ فی الإخراج عن هذه الکلّیة فی مورد من دلالة دلیل دالّ على اختصاصه بالإمام المعصوم (علیه السّلام).
بخلاف ما إذا ورد فی الأخبار: «أنّ الأمر الکذائیّ للإمام (علیه السّلام)» أو «یأمر الإمام بکذا» و أمثال ذلک، فإنّه یثبت مثل ذلک للفقهاء العدول بالأدلّة المتقدّمة.
ففی مثل ما ورد فی باب الحدود مراراً من ذکر الإمام کقول أبی عبد اللَّه (علیه السّلام) من أقرّ على نفسه عند الإمام. إلى أن قال فعلى الإمام أن یقیم الحدّ علیه. أو قوله (علیه السّلام) الواجب على الإمام إذا نظر إلى رجل یزنی أو یشرب الخمر أن یقیم علیه الحدّ، و لا یحتاج إلى بیّنة مع نظره؛ لأنّه أمین اللَّه فی خلقه.
می گویند بر خلاف این چیزی که وارد شده است در اخبار که “ انا الامر الکذایی با الامام، او یمرو امام به کذا” . همین اینهایی که می گویند امر کذایی به امام ارجاع می شود، امام اینجوری دستور می دهند، اینها به دلیل همیندلائل متقدمهٔ ولایت فقیه همین اینها برای فقیه عدول ثابت می شود. حالا مثال می زنند، در باب حدود به صورت زیادی تکرار شده که ” در مورد امام”، مثل اینکه کسی که بر خودش اقرار بکند بر علیه خودش پیش امام، بر امام است که حد را بر او اجرا کند (یعنی گردن امام است). اینجا امام منظور حاکم است (فقیه در همین مناصب هم مینشیند).
این هم کهبر امام واجب است وقتی که نگاه کرد به یک نفری زنا میکند یا شراب میخورد، که حد را بر او اجرا بکند، لزومی به بینه نیست، خودش که ببیند عمل میکند. احتیاجی به بیینه ندارد با وجود نظر خودش. چرا؟
چون او امین خدا نزد مردم است. امام خمینی حتی نظر دارد که این موارد هم در بر گرفته میشود. اینها خیلی حرفهای بزرگی است از امام! چون که تعبیر به امین الله در مورد (ولی فقیه استفاده میکند)، یعنی امام می خواهند بگویند اون فقیهی که ولی قرار گرفته او امین الله فی ارض هست. میخواهد بگویند در این موارد هم (حالا ما به این کار نداریم که کسی به این حرف امام ایراد کند (و بگوید ) که نه بابا ما که زیارت امین الله میخونیم واسه یککسان دیگری میخونیم) چون خودش دیده است، دیگر تمام است و احتیاج به بیینه ندارد چون او امین الله است. می گویند فقیه حتی در اینجا هم قرار میگیرد.
و کما عن أبی جعفر (علیه السّلام) إذا شهد عند الإمام شاهدان. إلى أن قال أمر الإمام بالإفطار إلى غیر ذلک من الموارد المشتملة على لفظ الإمام تکون أدلّة ثبوت الولایة من قبلهم کافیة فی إثبات ذلک للفقیه.
یا آنجا که گفته شده، وقتی ۲ نفر نزد امام شهادت بدهند، تا اینکه گفته است امام امر میکند به افطار، میگویند خود ادلهٔ ولایت فقیه به تنهایی کفایت می کرد برای اینکه همهٔ امامانش را بکنید حاکم، بکنید فقیه. خودادلهٔ اون کفایت میکرد. گذشته از این بحث که در موارد خاصی مثل بحث حدود اصلا روایاتی که وجود دارد خیلی وقتها نشان میدهد که فقط منظور امام نیست ولی ایشان می خواهند بگویند فرض کنید اون روایاتی که به طور خاص در بحث حدود نشان میدهد که منظور از امام یعنی حاکم، اصلا اونها هم نبود ما اینها رو میگفتیم. چرا؟ به دلیل اینکه ایشان در حقیقت ولایت در پستهای سیاسی (نه ولایتهای باطنی را و نه قطب علم بودن را)، را تماماً اثبات کرده و میگوید که این فقیه قائم مقام او است. مگر اینکه با دلیل خارج شود.
حضار: آیا نمیتوان گفت که اون جاهایی که امام آمده در روایت، شانی از امام (معصوم) است که به او ارجاع میشود؟ مثلا اینکه امام چون ولایت باطنی دارد و میبیند نفس اعمال رو چنین ارجاعی به اون شده است؟
استاد قاسمیان: نه اینجوری نیست. اگر یک چنین چیزهایی باشد، مثل احکام باطن و حکم به باطن کردن. که ما خیلی کم از امامان داشتیم، یعنی مثل حضرت خضر حکم کردن. که مثلا شما برو این را بکش چون که مثلا چنین میشود در آینده. اینها در روال کار ائمه و پیغمبر هم نبوده است حتی. یعنی بحث این است که من همکه بین شما قضاوت میکنم، من همبا بینات و ایمان قضاوت میکنم. منم همین جوری با رژیم حقوقی محاکم قضایی قضاوت میکنم و قضاوت من هم همین مدلی هستش.
وگر نه بسیار اندک مواردی (وجود دارد)که حکم به باطن می کردند، و از این حکم به باطن هاست. برای همین است که هنگام ظهور حضرت مهدی گفته میشود، حضرت مهدی، دیگر حکم به باطن میکند، یعنی خضری عمل میکند. اینی که مال را از دست یک نفر میگیرد، میگوید آقا این سند هم است، سند خانه (نشان میدهد که)مالمن است! ولیحضرت به او میگوید این خانه مال تو نیست. اینجوری می شود که عدالت به سرعت اجرا می شود وگر نه برود باز دوباره در روالهای قانونی و باز دوباره چه بشود و دادگاه تجدید نظر و بعد بپیچونند و به اون قاضی پول بدهند که دیگر واویلا خواهد بود.
هذا مع الغضّ عن الأدلّة الخاصّة الدالّة على الثبوت للفقیه، کما فی الحدود و غیرها.
به هر جهت اینجاها ، برای همین است که امام اینجا میگوید اینها با نظر به ادلهٔ خاصی که دلالت بر ثبوتش برای فقیه میکند. یعنی اصلا اینها رو هم نداشتیم این رو میگفتیم. ببینید امام همین را اثبات کردند، که همهٔ شئون امام (معصوم)، شئون سیاسی اجتمایی امام چه شانی دارد، همهٔ اونها رو فقیه هم دارد. همین بحث را آقائخوئی هم به یک طریق دیگری مطرح می کنند. منتها با اون دایرهٔ حسبه که آقائ خوئی می گویند. هر کار زمین مانده ایرا آقای خوئی میگوید مال فقیه است. تشکیل حکومت کار فقیه است، برای همین است که در آن پیام آقایخامنهای برای آقای خوئی، دیدید اون پیام چقدر دقیق نوشته شده بود؟ که الان می توانید پیدایش بکنید اون پیام تسلیت آقای خامنهای برای آقای خوئی را؟
در آنجا آمده که به عنوان یکی از مدافعان اصلی انقلاب. یک همچین تعبیری که مثلا از مدافعان امام.
[یکی از حضار پیام را پیدا کرد و آقای قاسمیان از ایشان میخواهد که پیام را بخواند]
برای همین است که من هی میگم آقای خوئی، چون آن طرفیا هی گیر داده اند به آقای خوئی و فکر می کنند که آقای خوئی مال اون هاست. در صورتی که آقای خوئی، چطور می شود کسی که با این مبنا که فقط بگه من ولایت فقیه را قبول ندارم بعد بیاید در نجف انقدر کمک امام بکند. یعنی واقعا از کسانی بودند که یار امام بودند.
بسم الله الرحمن الرحیم
انا لله و اناالیه راجعون
با تأسف و تأثر فراوان با خبر شدیم که عالم جلیل القدر و فقیه عظیم الشأن حضرت آیةالله العظمی آقای حاج سید ابوالقاسم خویی مرجع تقلید بزرگوار روز گذشته دار فانی را وداع گفته و به جوار رحمت حق رحلت نمودند.
"