علما وارثان انبیا

مجموعه حکومت ولایی از حاج آقا قاسمیان

دوشنبه، 16 فروردین 1389

65 دقیقه

صفحهٔ ۶۴۹ کتاب البیع امام، روایت “قداح” را می‌خواندیم که می‌گوید، علمأ ورثهٔ انبیا هستند. که اگر به یاد داشته باشید، استخوان بندی این استدلال این بود که وقتی‌ می فرمایند علمأ ورثهٔ انبیا هستند، هر شانی که انبیا دارند اینشان جزو شائونی است که در حقیقت به علمأ می‌رسد. بعد چند شبهه باید پاسخ داده می شد. اولی‌ اینکه منظور از علمأ امامان نیست و منظور علمأ هستند. منظور “روات احادیث” هم نیستند بلک منظور همان علمای اسلامی هستند.

اینکه سلطنت و حکومت به ارث می‌رسد یا نه هم پاسخ داده شد که قابل به ارث رسیدن است. اگر به خاطر داشته باشید بحث “ انبیا به ما هم انبیا” هم مطرح شد به عنوان یک شبهه که “ نبی به ما هم نبی” اگر این وصف عنوانی ماخوذ باشد، آن موقع تفاوتی‌ که بین نبی و رسول است پیدا خواهد شد که امام این بحث را تخصصی پاسخ دادند. و گفتند که اگر هم این بحث که “النبی اولى بالمؤمنین من انفسهم‏” به همین آیه تمسّک می‌کنیم و همان بحث اولویت از همین بحث قابل استخراج است.

و آن موقع یک شبه ‌ای مطرح شد که بحثش انجام شد ولی‌ تطبیقش داده نشد و آن بحث این است که خود این اطلاق گیری که ایشان انجام می‌‌دهند محل تامل است. امام دارند از یک اطلاقی استفاده می‌‌کنند که علمأ ورثهٔ انبیا هستند پس علمأ مطلقاً در همه چیز ورثه هستند. و این هم جز مسالهٔ سلطنت و حکومت است، بنا بر این به عنوان میراث به علمأ می‌رسد. و خودشان هم می‌‌فرمایند که اشکالعمده این شبهه است که (به دلیل اینکه) روایت مربوط به عبارت‌های “علم” است. که مثلا “ ما درهم و دینار به ارث نمی‌‌گذاریم بلکه میراث ما علم است” که البته این شبهه راهمپاسخ دادند. که منظور دقیقا درهم و دینار نبوده و فقط خواستند بگویند که‌ شان آن‌ها این چیز‌ها نیست. نه اینکه کسی‌ بخواهد تمسک کند به اینکه “ درهم و دینار به ارث نمی گذارند” به معنی این است که اینها اصلا ارث ندارند!

این مثل همین است که ما در مورد آقای بهجت می گوییم که آقای بهجت، شاگردان ایشان ارث ایشان هستند. اگر ما این گذاره را می‌‌گوییم منظور این نیست که ایشان هیچ مالی‌ ندارند یا حتی منزل ایشان به فرزندانشان به ارث نمی‌‌رسد! این از روایت استضحار نمی‌شود. که آن موقع بخواهند استفاده‌هایی‌ بکند که مثلا فدک که همین طور بوده، از این استفاده‌ها نمی‌توان کرد.

حالا یک مطلب هم در پرانتز عرض کنم که: این فدک را بعد‌ها خیلی‌ خواستند که به اهل بیت (ع) بدهند، ولی‌ خودشان دیگر قبول نمی‌کردند. این طور نبوده که فدک را نخواهند به اهل بیت بدهند. مثلا در زمان “ مهدی عباسی” در زمان عباسیان به امام (ع) گفته است که این فدک چیست که به ما می گوئید مال شماست. چون آن موقع دیگر ثروت و مملکت اسلامی بسیار بزرگ شده بود، می‌‌گفته که اندازهٔ فدک را بگو تا به شما بدهیم. امام (ع) هم فرموددند که ابعادش، از یک طرف “ دمه الجندل” است. امام کلّ محدودهٔ اسلامی را می گویند که این فدک است! از همین مثال‌ها معلوم میشود که ماجرای فدک دعوای حکومت بوده است. نه (اینکه فقط) بحث یک باغ بوده باشد.

بحث به هر جهت این است که ماجرای “علمی‌” وجود دارد. ببینید این الان درس خارج امام (خمینی) است. ولی‌ هیچ ارتباطی‌ به این ندارد که شما چقدر بحث اصول را خوانده اید. یکی‌ از تئوری‌هایی‌ که ما داریم (به عنوان استراتژی مجموعه) این است که ما بالای سر خود فقه می‌رویم (آنچه چینی‌‌ها به عنوان ” طب پا برهنه” می‌‌نامند که از اول میروند بالای سر مریض!). شما فقه را باید سر همین استظهارات یاد بگیرید. در همین استدلالات است که مبانی کار برد دارند.

ببینید این شبهه وجود دارد که با توجه به اینکه روایت معطوف به این نکته است که می‌‌گویند ما علم را به ارث می‌گذاریم، این بحث ناظر به وارثان علمی‌ انبیا باید باشد. به نوعی‌ چنین اطلاقی دارای قرینه‌ها و انصرافات‌هایی‌ است – با توضیحی که قبل از عید دادیم که اگر یادتان نمی‌‌آید دوباره آن بحث را گوش کنید – که مانع از اطلاق گیری می‌شود.

یعنی‌ اینجا نمی‌شود این را فهمید که هر آنچه به ارث می‌رسد اینجا از انبیا به علمأ ارث می‌رسد. اصلا مانع از همچین فهمی‌ است. می خواهند بگویند که علمأ چه می‌‌گیرند؟ چون وارثان علمی‌ هستند، علم می‌‌گیرند. لا اقل این است که انصراف‌هایی‌ وجود دارد که مانع از اطلاق گیری خواهد بود، اگرتعیین کنندهدر این معنا هم نباشد، دارای انصرافاتی است که مانع از این گونه اطلاق گیری است که امام انجام می‌‌دهند.

لذا این شبهه در کار امام وجود دارد، و استدلال امام را به کلی‌ خراب می‌کند، چون که پایهٔ استدلال حضرت امام بر پایهٔ همین اطلاق گیری بوده است که انجام داده اند. و اطلاق گیری بسیار رایج است، که شما در بسیاری از استدلال‌ها می‌بینید که اطلاق گیری‌ها خیلی‌ از علمأ را به زحمت می‌‌اندازد. چندین مثال آن را هم قبل از عید در فقه اگر یادتان باشد به شما گفتم. چون ریشهٔ استدلال امام بر پایهٔ همین اطلاق گیری است به نظر می‌‌آید که این استدلال تام نیست، کما اینکه خیلی‌ هاهم همین ایراد را به این استدلال وارد کرده اند.

فقط امام عملا جوابی‌ در این باب می‌‌دهند و می‌‌فرمایند که اگر این وراثت در زمینهٔ سلطنت و حکم را نگیرد آن موقع چنین روایتی نمی‌‌تواند برای امامان هم وراثت سلطانی را اثبات بکند. “ و التالی باطل، فالمقدم و مثله”. چون که این تالی باطل است، یعنی‌ امامان قطعاً این بحث وراثت سلطانی را دارند، (اینی که ما قبول داریم) پس چون امامان بحث سلطانی را دارند پس مقدمی که دیدیم هم اشتباه است.

اجازه دهید یک بار دیگر هم بحثم را بگویم. ما آمدیم و یک اشکال به استدلال امام وارد کردیم که شما نمی‌‌توانید از این روایت اطلاق گیری کنید. نتیجهٔ اطلاق چه بود؟ این بود که هر جور میراثی از جمله سلطنت و حکومت هم قابل به ارث رسیدن است. گفتیم اطلاق گیری نمی‌توان کرد چون اینجا فقط بحث علم است. ایشان فرمودند که اگر نتوانیم اطلاق بگیریم، این مقام است. آنگاه امور سلطانی و حکومت برای امامان نیز به میراث ثابت نمی‌‌شود. توضیح این مطلب این است که شما اگر نتوانید اطلاق بگیرید، در اینکه علمأ ورثهٔ انبیا هستند، درست است که منحصر در امامان نیست ولی‌ امامان را که قطعاً شامل می‌‌شوند. در اون حالت شما نباید بگویید که برای امامان هم ارث سلطنت ثابت نمی‌‌شود! ببینید امام دارند یک چنین استدلالی می‌‌کنند که در صورت عدم اطلاق گیری (این ارث) برای امامان هم ثابت نمی‌شود.

این اصطلاحی که می‌گویم را یاد بگیرید. “و التالی باطل، فالمقدم و مثله ” این یعنی‌ تالی باطل است، پس مقدم هم باطل است. پس اینکه نمی‌توان اطلاق گرفت هم باطل است. چون که می‌دانید که در “پ” آنگاه “کیو” اگر نقیض “کیو” آنگاه نقیض “پ”. و اشکالی که به این حرف امام وارد است (این است که) خوب در مورد امامان هم اثبات نکند، مگر ما می‌‌خواهیم همه چیز را از این روایت اثبات بکنیم؟!

البته امام قبلا این را جواب دادند که امور سلطانی از اموریست که قابلیت توریث (به ارث رسیدن) دارد. ولی‌ آیا اینکه این روایت می‌خواهد توریث در امور سلطانی را ثابت کند این محل بحث است. وگر نه این قابل قبول است که امور سلطانی و حکومت قابلیت در توریث دارد، ولی‌ اینکه آیا این روایت توانایی‌ اثبات این مطلب را دارد یا نه این محل بحث است.

حضرت امام می‌‌خواهند که جواب این اطلاق گیری را بدهند می‌‌فرمایند که اگر در حالت کلی‌ نتوانیم اطلاق گیری کنیم پس در مورد امامان هم نمی‌‌توانیم بگوییم. پس چون در مورد امامان می دانیم که این درست است، پس اطلاق گیری اول من هم درست است. ولی‌ ما این حرف امام را رد می‌‌کنیم! اگر این را رد می‌‌کرد حق با امام بود، ولی‌ ما می‌‌گوییم که این روایت این مطلب را ثابت نمی‌‌کند. یعنی‌ اینکه روایت در مورد مسالهٔ سلطانی اصلا نظر نداده است. اگر بخواهی‌ بحث سلطانی مربوط نه‌ امامان را از این روایت ثابت کنی‌، اصلا از این روایت ثابت نمی‌شود. ما نمی‌‌گوییم که کلا امور سلطانی در مورد امامان ثابت نمی‌‌شود بلکه این روایت نمی‌‌تواند این بحث را ثابت کند. خوب هر عقیده را که نمی‌‌توان با همهٔ روایات ثابت کرد!

ما می‌‌گوییم که این مانع اطلاق گیری است ولی‌ امام در مقابل ما چه حرفی‌ می‌‌زند؟ می‌گوید اگر اطلاق گیری نکنی‌ در مورد امامان هم نمیتوانی‌ اثبات کنی‌ و ما می‌‌گوییم که در مورد امامان با این روایت ثابت نمی‌کنیم.

حضار: یعنی‌ تالی باطل نیست؟

نه تالی باطل نیست. یعنی‌ می‌خواهید بگویید که در مورد امامان ثابت نمی‌‌کند. خب نکند، اشکالی در بحث به وجود نمی‌‌آورد. خب خیلی‌ چیزهای دیگر هم با این روایت ثابت نمی‌شود!

به هر حال امام به هر جهت یک همچین خلطی کردند. هم اطلاق گیری را اشتباه انجام دادند هم پاسخشان وارد نیست.

حتی در باقی‌ بحث‌ها هم گفتیم که چنین اطلاق گیری هایی‌ انجام شده است . حالا باز در بسیاری موارد که قبلا عرض شد اطلاق گیری وارد است، ولی‌ اینجا قرینه‌هایی‌ وارد است که اطلاق گیری را اجازه نمی‌‌دهد. شما قرینه‌هایی‌ که در جمله دارید گاهی‌ اوقات قرینه‌هایی‌ است که منظورش را مشخص می کند، که شما اصلا نمی توانید اطلاق بگیرید. حتی اگر این کار را هم نتواند بکند، ظهور قبلی‌ را خراب میکند و مانع اطلاق گیری محسوب می شود.

اینجا شما دارید که علمأ ورثهٔ انبیا هستند. شما خودتان چه چیز می‌فهمید از این بحث؟ که علمأ علم می گیرند (به ارث میبرند) دیگر. یعنی‌ علمأ وارثان علمی‌ هستند. حالا شما اگر این را نفهمید، هرگز این را هم نخواهید فهمید که همهٔ شان‌ها را به ارث می‌‌برند. یعنی‌ اینجا نقش اطلاق خراب کن را بازی‌ می‌کند. به هر جهت امام اینجا اطلاقی که می گیرند محل شبهه است، و حتی جواب ایشان هم غلط است.

البته مطالب خیلی‌ مفیدی هم مطرح می‌‌کنند که عرض شد جلسهٔ گذشته. مثل آن بحث “انما” که بحث حصر اضافی را فرمودند و ما آنجا توضیح مفصل را عرض کردیم.

حضار: این اشتباه (حضرت امام)در چه سطحی است؟

اصلاً این را شما (از من) داشته باشید که گاهی‌ اشتباهات خیلی‌ روشن از آدم‌های خیلی‌ پیچیده (سر میزند).

حضار: آیا احتمالش وجود دارد که طرف (چنین اشکال‌هایی‌ را) بفهمد ولی‌ به روی خودش نیاورد؟

حالا شاید هم ممکن باشد. مثلا در کار استدلالی آدم به جواب رسیده است و می‌خواهد دلائل را زیاد کند و از این بحث ها. این اشتباه از امام تقریبا اشتباه بدی است!

آخر ببینید (اینکه) به امور سلطانیه بگویند علم، یک مقدار دور از ذهن است. این هم که چنین کاری به علم احتیاج دارد، این یک استدلال دیگر غیر از آنکه امام انجام میدهند خواهد بود. این که دیگر استدلال به روایت نیست. شما می‌‌گویید آقا اگر کسی‌ بخواهد امور سلطانی را انجام دهد باید علمش را داشته باشد که علمش را هم این‌ها دارند. ولی‌ در نظر داشته باشید که دیگر این استدلال به روایت نخواهد بود و یک استدلال جدید خواهد بود. ببینید امام در اول بحث می گویند” الاستدلال و به صحیفه القداح”. امام دارند از این روایت استفاده می کنند. اگر نمی‌‌خواستند که به این روایت استدلال کنند می‌گفتند که این یک استدلال مستقل است و دیگر لزومی نبود که ذیل این روایت بحث کنند.

امور سلطانی ما در دین داریم، به عنوان مقدمهٔ اول. این هم باید کسی‌ بپذیرد و این نوع استدلال “به حسبه” خواهد شد. اصلا استدلال‌های از نو حسبه، استدلال‌های از همین مدل است. که بگویند اموری در شرع وجود دارد به عنوان امور سلطانیه. شارع هم به صورت مهمل راضی‌ نیست که این‌ها را قرار دهد. خب پس چه کسی‌ این امور را سر پرستی‌ کند، از میان فقیه و غیر فقیه؟ (معلوم است) فقیه. بین عادل و غیر عادل؟ (معلوم است) عادل.

حضار: آیا نمی‌توان گفت که این مقدمه‌ها واضح بوده و امام نیاورده؟

من می‌گویم که این استدلال دیگر یک نوع دیگر از استدلالاست که به امور حصبه استدلال می‌‌شود و نه استدلال به روایت. اینی که امام می‌‌خواهند بحث “ انما” در “ صحیفه بختأی” را حل کنند، می خواهند امور توریث را حل بکنند، (اینکه ما توریث در همه جا داریم راه حل بکنند). می خواهند بگویند عالم اینجا منظور منحصرآ منظور امامان نیستند، این‌ها همه نشان می دهد که ایشان دارند استدلال به این روایت می‌‌کنند.

ایشان اصلا نه همچین پیش زمینه‌ای دارند (همان استدلال‌های حصبه) و نه این کار درست است. ببینید شما هرگز نمی توانید بگویید که ما به امور سلطانیه می‌‌گوییم علم! حتی نه علم به امور سلطانیه. ببینید امور سلطانیه یعنی‌ علم به خود امور سلطانیه. یعنی‌ اینکه من بشوم سلطان (حاکم). حداکثر این از این بحث در میاید که این‌ها عالم هستند ولی‌ این استدلال امام هرگز از این بحث در نمی اید.

سوال: پس اگر ما یک چنین علمی‌ داشته باشیم به چه دردی می‌‌خورد؟

ببینید شما باز هم دارید وارد یک استدلال دیگر می شوید. آقا یک علمی‌ به علمأ رسیده است که این علم به چه درد می‌‌خورد؟ ببینید تفکیک استدلال‌ها را حد وسط استدلال تعیین می‌کند. یا در حقیقت این شد یک استدلال دیگر و آن خود یک استدلال دیگر بود.

شما که می‌خواهید بحث کنید باید عین حرف امام را بحث کنید. امام که نمی‌‌گویند این یک علم “ لاه ینفی” است، که رسیده به علمأ، پس این علم به چه دردی می‌‌خورد؟ خوب آن موقع اگر این را هم بگویند (که نگفته اند) جوابش این می شود که به آن‌هایی‌ که این علم رسیده است ولی‌ سلطان نشده اند پس این علم به چه دردی خورده است؟ بالاخره از بین این فقها یکی‌ می شود سلطان دیگر، پس برای بقیه این علم به هدر رفته است! این بحث را من از آن جهت مطرح کردم که اگر از طریق “ علم بی‌ فایده” وارد شویم باز هم جواب نمی‌‌دهد، هر چند حضرت امام اصلا از این باب وارد نشده اند.

ببینید اگر از راه استدلال شما وارد بشیم حداکثر می شود که علمأ علم به امور سلطانیه را به ارث می برند، تمام. و در آن صورت روایت بیشتر از این حرفی‌ ندارد برای زدن. ببینید روایت از کجا این مطلب را می‌گوید؟

حضار: امام می‌گوید که علمأ این توان و علم را برای سلطان شدن دارا هستند.

شما این را می گوئید یا امام این را می‌‌گوید؟ برای این حرف‌ها لزومی به این زحمت‌ها نبود! اصلا این همه زحمت نیاز نبود. ما از قبل قبول داریم که اگر بخواهد امور سلطانیه حکومت در اسلام اجرا شود، چه کسی‌ باید این‌ها را اجرا کند؟ کسی‌ که عالم باشد به امور سلطانیه. حالا عالم به امور سلطانیه چه کسانی هستند؟ خب علمأ عالم به این امور هستند دیگر. این که عرض شد خودش شد یک استدلال دیگر! اینکه این استدلال نیست! ببینید حرف در دهان امام نگذارید! استدلال امام در بحث اطلاق گیری روی بحث توریث است. وگر نه این‌ها که عرض شد را که ما همین طور قبل از بحث هم قبول داشتیم! البته تازه باید بیایید به سراغ همان بحث که عالم به امور سلطانیه آیا فقط عالم به این امورش است، که اگر این طور باشد شما باید بگویید که همهٔ مراجع در حال حاضر توان ادارهٔ جامعه دارند، چون که عالم به امور سلطانی هستند. در حالی‌ که حقیقت این است که (حتی)توانایی‌ ادارهٔ یک مدرسه را ندارند! پس باید به یاد داشته باشیم که اولویت‌ها بحث‌های جداییست.

این بحث‌ها گاهی‌ تلقی تف سر بالا هم می شود، حالا شما ببینید من این‌ها را که می‌گویم، ما در دولت اصلاحات و آن مجلس ششم معروف می‌دانید که طرحی را بردند که شهادت امام جعفر صادق (ع) را تعطیلی‌‌اش را بر دارند. یکی‌ از مراجع فعلی‌ که خیلی‌ هم مطرح است، گفت اگر این طرح تصویب شود من کفن پوش بیرون میایم! شما ببینید کاری بیخود در حال انجام شدن بود (این که چنین تعطیلی‌ را حذف کنند)، ولی‌ آن دولت و آن مجلس داشتند شخم می‌زدند اسلام را ولی‌ این علمأ هیچ کاری نمی‌کردند، حالا برای یک تعطیلی‌ جا به جا شدن می‌خواستند کفن پوش بیرون بیایند! این یعنی‌ عدم فهم اولویت ها. یعنی‌ بابت امور سلطانیه شخص باید خیلی توان بالایی‌ داشته باشد.

آن وقت همان فرد بابت دفن در فوزیه، گفتند که با شئونات علمی‌ سازگر نیست و همان‌ها اجازه ندادند که شهدا در فوزیه دفن شوند. حالا می‌بینید که در همهٔ دانشگاه‌ها شهدا دفن شده اند، فقط و فقط در قم (حوزه) دفن نشده اند! و این امر رخ داده، نه از سر سهل انگاری، بلکه از سر اینکه یک عده از علمأ نمی گذارند این اتفاق رخ دهد و می گویند که این کار با شٔونات علمی‌ منافات دارد! حالا همین فوزیه را شما اگر در زمان درسی‌ ببینید که چه وضعی دارد، اصلا آیا آنجا‌ شان علمی‌ دارد!

اینی که در بحث امور سلطانیه چه اموری لازم است که طرف قابلیت حاکم شدن و سلطان شدن را پیدا کند، برای خودش بحث دیگریست که می شود مجموعه‌ای از علوم دیگر که از راه‌های دیگر هم در می اید. می‌خواهم بگویم که از این طریق هم حتی در نمی اید. اینکه شما فکر کنید، علمأ ورثهٔ انبیا هستند، و علمأ همین‌ها که ما به عنوان عالم می دانیم، (یعنی‌ همین آقایان)، این اصلا از این بحث‌ها استخراج نمی‌شود، بلکه از یک بحث‌های دیگری در می اید.

می‌خواهم بگویم که اولا از فضای استدلال مستدل خارج نشوید. شما نمی توانید بگویید که من می‌گویم این! شما باید بگویید که امام گفته است که چنین و چنان. امام هم اطلاق گیری کرده اند و شاهد این اطلاق گیری هم اینکه می گویند “ و اما شبههٔ الاخیر” و می خواهند که این را جواب دهند. شاهد اینکه امام از روی اطلاق گیری به این نتیجه رسیده اند، تمام متن و از جمله همینشبهه که می خواهند جواب بدهند.

سوال: اگر ما فقط همین یک روایت را داشتیم، باز هم این اشکال وارد بود؟

بله اگر فقط همین یک روایت هم بود، باز هم این اشکال بهش وارد بود. چون بحث قرینه وجود دارد در روایات. ببینید اگر کلاً فقط همین بود، می شد اطلاق گیری کرد که “ العلمأ ورثه الانبیا” و السلام.

البته بعد از اینکه معلوم شد که علمأ چه کسانی هستند. یعنی‌ بعد از اینکه معلوم شد که در مورد امامان این طور صحبت نمی کنند، پس منظور علمأ هستند (همین حرفی‌ که امام زدند). اگر این بود که “العلمأ ورثه الانبیا” تمام، آن وقت اطلاق گیری مال همین جاهاست. که شما وقتی‌ که قرینه نداری، انصرافات هم نداری شما اطلاق گیری می کنی‌. درست است که باز هم مشکوک خواهد بود ولی‌ اطلاق گیری به طور کلّ برای در آوردن همین ظنون معتبره است. یعنی‌ می گوئید که من اطلاق گرفته ام، و با این اطلاق گیری قابلیت توریث هم دارد (امور سلطانی). ولی‌ وقتی‌ که کلام شما معطوف به قرائن است، یعنی‌ یا اصلا می‌گوید که علمأ ورثهٔ علمی‌ انبیا هستند، یا اگر این را هم نتواند بگوید، اقلاً خراب می کند اطلاق را. (یعنی‌ به عنوان اطلاق خراب کن می تواند کار کند!). پس اگر همچین مواردی وجود داشته باشد، شما نمی توانید اطلاق دربیاورید و وقتی‌ هم که نتوانید اطلاق در بیاورید اصل و ریشهٔ حرف زده خواهد بود. آن وقت امام میخواهند جواب این را بدهند که با هم می‌‌بینیم.

شما هم سوالت را بکن.

سوال: اول اینکه ما که گفتیم علمأ (منظور) امامان نیستند، پس این بحث هم با اشکال رو به رو است؟

استاد قاسمیان: منحصر به ائمه نیستند.

ادامهٔ سوال: دیگر اینکه مگر علمأ اعم از فقها نیست؟ چرا هست.

پس آیا یک بحثی‌ نمی‌خواهد که علمأ را به فقها محدود کنیم؟

چرا این هم لازم است و این کار را هم قبلا انجام داده اند. آنجا که گفتند علمأ منظور روات نیست، منظور امامان نیست و غیره.

آیا لازم نیست که علمأ را به فلاسفه یا دانشمندان علوم دیگر و … تفکیک کرد (در این بحث)؟

خیر ما این دسته بندی را اینجا نداریم و وقتی‌ گفته می شود علمأ منظور همین آقایان هستند که چنین علوم فهقی را خوانده اند.

ببینید خود امام هم در نامهٔ به خود آقای انصاری می گویند که من از همان اول (اگر قبول بکنیم که امام دروغ نمی‌گوید که این را قبول می‌کنیم)، با قید مرجعیت در بحث رهبری مخالف بودم. یعنی‌ ببینید الان تقریبا غیر قابل جمع است الا در یکی‌ مثل خود امام. مثلا الان بعد از مدتی‌ در خود آقا که مرجعیت با رهبری با یک نفر جمع شود در یک نقطه. یعنی‌ طرف هم مرجع باشد هم مسلط به اجتماع باشد. امام هم برای همین در همان نامه می فرمایند که من از اول هم مخالف بودم با قید مرجعیت در بحث رهبری. چرا که یکی‌ از چیز‌هایی‌ که آقای منتظری (که حالا انشالله در کتابشان هم میخوانیم) در بحث “ درایت فی‌ ولایت فقیه” بحث مرجعیت را درس می دادند. امام اعتقاد داشتند که مرجعیت لازم نیست و اجتهاد کفایت می‌کند. اجتهاد هم یعنی‌ اینکه طرف مبانی دینی را بداند و قدرت بر استنباط هم داشته باشد. لذا اینکه بعدا شرایط حاکم باید چه چیز‌هایی‌ باشد، این عالم بودن صرفاً بحث علمیش را دارد مطرح می‌کند. خیلی‌ از چیز‌های دیگری وجود دارد که باید بیاید در کنار شرط رهبری که همه‌اش خلاصه می شود در همین دو عنوان که عالم باشد (که به بحث‌های علمی‌ بر میگردد)، عادل باشد (که اینها زیر پرش خیلی‌ چیز‌ها هست که به بحث‌های عملی‌ مربوط می شود). یعنی‌ هم درست تشخیص می دهند، هم آن تشخیص درست را عمل می کند. همهٔ این‌ها به عالم عادل بر می گردد. برای همین هم بحث فقاهت کفایت میکند، و بحث افقه بودن لازم نیست.

یکی‌ از حضار: پس چرا خود آقا در جلسهٔ خبرگان سال ۷۶ گفته بودند که وقتی‌ (احتمالا قانون اساسی‌ را) برده بودند برای تجدید نظر پیش حضرت امام، امام گفته بودند که افقه بودن شرط است؟ (در خبرگان دوم)

آقای قاسمیان: چه کسی‌ همچین حرفی‌ را زده است؟

حضار: آقا خودشون گفتند.

آقای قاسمیان: من این را نشنیده‌ام و خبر ندارم. ولی‌ چیزی که مهم است این است که در نامهٔ خود امام گفتند که من از اول هم با شرط مرجع بودن مخالف بودم. اگر کسی‌ بخواهد افقه باشد طبیعتا اول باید مرجع باشد. نمی‌شود که کسی‌ افقه باشد ولی‌ مرجع نباشد که! حالا اون گفتهٔ دوستمان را باید بینیم و من اطلاع ندارم.

حالا امام اینجا یک حرفی‌ می‌‌زنند و می گویند که این “ حادم” ولایت برای فقیه نیست.

آقای قاسمیان: خب کی‌ گفته که حادم ولایت فقیه است؟ خب ما هم قبول داریم که حادم ولایت فقیه نیست. و ما اعتقاد داریم که این روایت اصلا در “ مظان” همچین بحثی‌ نیست. نه حادم و نه مثبت ولایت فقیه است. اصلا نسبت به چنین بحثی‌ ساکت است کلا این روایت. اگر از اول امام این بحث را می‌‌پذیرفتند دیگر از همان اول نیازی به این همه استدلال نبود! البته مطالب علمی خوبی در این خلال بحث مطرح شده که از آن استفاده کردیم.

ادامهٔ کلام حضرت امام: والعمدة شبهة اخرى‏، وهی أنّ احتفاف الروایة بتعظیم العلماء بأنّ‏ منسلک طریقاً یطلب فیه علماً. کذا، وأنّ الملائکة بالنسبة إلیهم کذا، وأنّ الموجودات تستغفر لطالب العلم، و أن فضلهم کذا، و بقوله (صلّى اللَّه علیه وآله و سلّم) إنّ الأنبیاء لم یورّثوا دینارا ولا درهماً، ولکن ورّثوا العلم، فمن أخذ منه أخذ بحظّ وافر ربّمایمنع عن فهم عموم التوریث «۱»،

احتفاف روایت به تعظیم علمأ (یعنی‌ روایت دارد علمأ را تعظیم می‌کند) به اینی که “ من سلک … “ می‌خواهد بگوید که بحث علم است “ کذا، … “ و اینکه ملائکه به نسبت این‌ها این چنین هستند (که مثلا بال‌های خود را می‌‌گسترند و غیره..) و اینکه موجودات برای طالب علم استغفار میکنند و این‌ها که فضلشان این چنین و آن چنان است.

وإن لم یبعد و لو لأجل المناسبات التی ذکرناها من قبل.

اینی که احتفاف روایت خلاصه مانع از عموم توریث می‌‌شود. اینی که ما عمومیت را در توریث بفهمیم که دارد امور سلطانی این را می‌‌گوید، مانع این مطلب می‌‌شود. حال اینکه امام می‌‌گویند: این مطلب بعید هم نیست ولو به خاطر مناسباتی که از قبل گفتیم، (حالا اینکه منظورشون از اینکه از قبل گفته اند چی‌ است، احتمالاً منظورشون بحث‌های قبل و روایات قبل است،) این است که علوم توریث بعید نیست اینجا – حالا این قسمت خیلی‌ هم مهم نیست بلکه استدلالشان مهم است.

ادامهٔ استدلال: “و کیف کان: لایفهم منها انحصار إرث الأنبیاء فی العلم أو الروایة

از این روایت انحصار ارث در علم یا روایت فهمیده نمی‌شود.

عربی‌: “ضرورة أنّ للنبیّ (صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم) جهات شتّى‏، ورثها الأئمّة (علیهم السّلام).

به خاطر اینکه انبیا دارای جهات مختلفی‌ هستند که ائمه آن‌ها را به ارث می‌‌برند، ببینید چه استدلالی دارند می‌‌کنند اینجا حضرت امام. می‌‌گویند، انحصار ارث را در این مطالب (علم و روایت) نشان نمی‌‌دهد، برای اینکه انبیا جهات دیگری دارند که ائمه ارث می برند.

آقای قاسمیان: اول بگویید که این چه استدلالی است؟

استدلالش این است. مگر اصلا بحث در مورد ائمه بود؟ بحث در مورد علمأ بود.

یکی‌ از حضار: اصلا قبول که اطلاق نمی‌توان گرفت ولو اینکه من می‌گویم می شود ولی‌ حالا بگذریم، ولی‌ حداقلش این است که نمی‌توان این انحصار را در آورد از این مطلب که ارث فقط در مورد علم و روایت است. چرا؟ چون ائمه که چیز‌های دیگر به ارث بردند بنابر این اگر این انحصار را بپذیریم پس روایت دروغ گفته است! این استدلال امام در اینجاست (به نظر ایشان البته).

آقای قاسمیان: این که قابل قبول است ولی‌ جوابی‌ برای اطلاق گیری اولیه امام نیست. آن اطلاق هم چنان باطل است، ولی‌ شما می گوئید که وراثت علمأ منحصر است در علم؟ خب نه این روایت این را ثابت نمی کند. یعنی‌ اگر کسی‌ بخواهد از این روایت این را ثابت بکند که وراثت علمأ منحصر است به وراثت علمی‌، این حرف هم غلط است چون این روایت این را هم ثابت نمی کند. پس این حرف که شما زدید که جواب اطلاق گیری نیست.

فقط در این صورت دارند جواب کسانی را می دهند که گفته اند که وراثت علمأ منحصرا وراثت علمی‌ است. امام جواب این‌ها را می‌داند که اینجا نمی توانید این را ثابت بکنید.

حالا این که شما گفتید – این استدلال را شما از کجا گفتید – ، امام کمی‌ پایین تر این پاسخ را می دهند.

و قوله (علیه السّلام) فی روایة أبی البختری‏ و إنّما أورثوا أحادیث من أحادیثهم لإ یراد بها لحصر، بل المراد منه أنّهم (علیهم السّلام) أورثوا العلم بدل الدرهم و الدینار، فالحصر- لوکان إضافیّ. مع أنّ «إنّما» لاتدل على الحصر

حصر از این روایت فهمیده نمی‌شود. میخواهند جواب این را بدهند که آن انحصاری که وجود دارد، ازش حصر فهمیده نمی‌شود. بلکه می خواهند بگویند علم است به جای درهم و دینار. اگر هم همچین حصری باشد حصری اضافیست.

آقای قاسمیان: که بحث از حصر اضافی را در جلسهٔ گذشته من انجام دادم و گفته شد که یعنی‌ اینکه من بگویم این‌ها اهل درهم و دینار نیستند بلکه اهل علم هستند. دیگر نفی را اثبات نمی کند. حتی “ انما” هم چنین چیزی را ثابت نمی کند. البته روایت روایت خوبی نبود در این بحث و روایت خود “ قداح “ روایت خوبی بود. ولی‌ حالا روایت هم که عبارت “ انّما” دارد، می خواهند بگویند که از این انما هم نمی‌توان چیزی در آورد.

مع أنّ «إنّما» لاتدل على الحصر، بل لاتفیدإلّا التأکید و التثبیت.

می‌خواهد بگوید که علم جزو میراثشان است، همین.

فتوهّم: أنّ هذا الحدیث مناف لما سبق و هادم للولایة ، فی غایة الفساد؛

اگر کسی‌ توهم بکند که این حدیث، منافی و حادم ولایت فقیه است، این “ فی‌ غایه الفساد”.

حال اینکه اصلا کسی‌ چنین توهمی نکرده است. امام که خود آن بحث اطلاق گیری را پاسخ نداده اند. ما می گوییم که قبول داریم که این روایت حادم ولایت فقیه نیست، ولی‌ در این مورد اصلا ساکت است.

ببینید در اینجا اطلاق گیری محل بحث و معضل بود. ببینید همیشه در استدلال‌ها به یاد داشته باشید که محور اصلی‌ و استخوان اصلی‌ بحث چیست. اینجا استخوان اصلی بحث امام اطلاق گیری بود. اطلاق گیری هم اینجا موردشبهه بود و امام آخر سر هم جواب این اطلاق گیری را ندادند. فقط می گویند که حادم ولایت فقیه نیست. خوب نیست من هم قبول دارم که نیست.

ادامهٔ کلام حضرت امام: اگر کسی‌ بگوید که این بحث حادم ولایت فقیه است پس حادم ولایت امامان هم هست.

للزوم أن یکون هادماً لوراثة الأئمّة (علیهم السّلام) أیضاً، و هو ضروریّ البطلان.

مع أنّه لا منافاة بینه و بین ما سبق؛ لأنّ الأخبار السابقة دالّة على النصب

بین این و بین ما سبق (یعنی‌ روایات قبلی‌) هم هیچ منافاتی نیست. به خاطر اینکه اخبار سابقه دال بر نصب است. یعنی‌ بحث نصب را گفتند آنجا. ولی‌ اینجا بحث این است که این‌ها ارثشان فقط علم است.

فلو لم یکن إرثه إلّا العلم و لم یورّث غیره، لکن کما أنّه جعل الأئمّة (علیهم السّلام) خلفاء ، و نصبهم للخلافة على الخلق أجمعین، جعل الفقهاء خلفاء و نصب هم للخلافة الجزئیّة.

یک استدلال جالب دیگر از امام: اصلا فرض کنید که این علمأ هیچ ارثی به غیر از علم ندارند. (یعنی‌ وارثان هیچ چیز دیگری نیستند). روایات قبلی‌ چه چیز را اثبات کرده بود؟ نصب همین علمأ را.

ببینید می‌خواهم که شما استدلال‌های امام را بفهمید. در این بحث امام خیلی‌ تند تند استدلال (های جدید) کرده اند.

الان من جای امام و شما به من جواب بدهید: اصلا گیرم که این روایت ارث غیر علمی‌ را به هیچ وجه ثابت نمیکند و فقط میراث علم را ثابت می کند. ولی‌ روایات دیگری وجود دارد که می‌گوید من همین را می‌کنم حاکم (در نصب).

حالا شما به من بگویید که چه پاسخی دارید؟

اینکه اصلا استدلال به این روایت نیست! استدلال به آن روایت است.

ببینید امام می‌‌گویند که فرض کنید که این روایت می‌گوید که علمأ فقط ارث علمی‌ می برند و ارث سلطنت و حکومت هم نمی برند. من خودم این را قبول می‌کنم. اما اگر من این را هم از شما قبول بکنم، روایات دیگری وجود دارد که می‌گوید که من همین‌ها را که فقط ارث علمی‌ می برند را به عنوان حاکم نصب می‌کنم. این حرف تا اینجا هیچ اشکالی ندارد و اتفاقاً درست هم هست. تنها مشکل این حرف این است که این دیگر استدلال به این روایت نیست، بلکه استدلال به آن روایت است. بنا بر این، این روایت اصلا بحث ولایت فقیه را ثابت نمی کند.

در حرف امام باید دقت کنید که می‌‌شود استدلال به کدام روایت. این می‌‌شود استدلال به آن روایت (که در مورد نصب بحث می‌کند نه در مورد ارث).

حتی اگر فرض هم بگیریم که ارث فقط ارث علمی‌ باشد، وقتی‌ پیامبر(ص) ائمه را جعل کرده به عنوان خلفا، به همین طریق هم سایر علمأ را به عنوان خلافت جزعیه جعل فرموده است.

حالا چون که اینجا بحث از خلافت جزعیه و خلافت کلیه مطرح است، در پاراگراف بعدی به طور خلاصه میفرمایند که فرق این دو نوع خلافت مثل فرق سلطان با نماینده‌های سلطان است. مثلا (مثل فرق) بین رئیس جمهور و استان دارها. (چون استان دار‌ها را هم رئیس جمهور تعیین می‌کند).

این‌ها استدلال هاییست که نشان میدهد ایشان از نظر نقلی قائل به همچین بحث‌هایی‌ هستند. وگر نه آن چیزی که امام(خمینی) از جهات دیگر می گویند، جای خود امام (معصوم)است. یعنی‌ این نیست که بقییه جا‌ها در مورد جایگاه منصوبین امام (معصوم) باشد. (ولی‌ به هر جهت اینجا موهن این معنا است).

اینی که می گویند حرف‌ها محکم دارد و متشابه، این است که اگر کسی‌ این بخش از کلام امام را بر داشت کند این یک بر داشت است. در حالی‌ که یک عالمه کلام امام وجود دارد که می‌گوید که (ولی‌ فقیه) جایگاه امام (معصوم) است و در همان ناحیه نشسته است. و نه اینکه در ناحیه یخلفای منصوب امام (معصوم) نشسته است. منتها اینجا دارند آن عبارت دوم را می‌‌گویند.

کما اینکه در برخی‌ موارد توهم این شده است که این‌ها (امام زمان و ولایت فقیه) در عرض هم هستند (ببینید امام دارند این را پاسخ می‌‌دهند) بحث این نیست که ولی‌ فقیه در عرض امام (معصوم) است، بلکه همه قبول داریم که منصوب امام (معصوم) است، ولی‌ بحث این است که در جایگاه امام (معصوم) نشسته است. ببینید نباید این تلقی‌ غلط بشود که حالا که در عرض نیست پس منصوب امام است و در جایگاه امام (معصوم) ننشسته است.

بحث امام (خمینی) این است که (ولی‌ فقیه) منصوب امام (معصوم) است ولی‌(در عین حال) خلیفهٔ امام (معصوم) است. چطور خدای غائب خلیفه می گذارد ولی‌ در عرض خدا نیست. در حال حاضر هم امام (معصوم) غائب هم – (چون که بحث ولی‌ فقیه کل بحثش در مورد زمان غیبت امام (معصوم) است) – جای خودش خلیفه گذاشته است به نام ولی‌ فقیه. الان امام غائب در اینجا برای ما با خدا تفاوتی ندارد. همان طور که خدا نمی تواند حکومت کند، امام غائب هم نمی تواند حکومت کند. در مورد حکومت کردن هیچ فرقی‌ بین امام غائب و خدا وجود ندارد.

اینی که منصوب امام (معصوم) است، در عرض امام (معصوم) هم نیست ولی‌ در جایگاه امام (معصوم) نشسته است. در جایگاه امام (معصوم) نشسته است به این معنا نیست الان در عرض شد! ببینید این جمله‌ها را دقت کنید که اگر از کلام امام (خمینی) شاهد آوردند، اشتباه نشود. کما اینکه انسان کامل آمده در جای خدا نشسته است در زمینهٔ حکم رانی‌ ولی‌ هرگز در عرض خدا هم نیست. انسان کامل هیچ موقع در عرض خدا نیست. اگر هم عرض باشند که ما دیگر توحید نداریم! ولی‌ انسان کامل در زمینهٔ حکم و حکومت در جای گاه خدا نشسته است. ولی‌ فقیه در عرض امام معصوم نیست، منصوب امام معصوم است، ولی‌ در جای امام معصوم نشسته.

اینها نکاتیست که باید توجه کنید. هرگز تحمل علمی‌ خود را از دست ندهید. اگر برای شما جمله آوردند بگویید که باید بروم ببینم. باید رفت کلّ متن را دید.

یک مطلبی آقای دکتر حبیبی به من می‌‌گفت که این میشه دقت یک نفر در ترجمه (چون که ایشان الان ترجمه می‌‌کنند)، می‌‌گفت که من برای اینکه یک اثر یک نفر را ترجمه بکنم، ۷۰% آثار آن طرف را می خوانم. (از فرانسه به فارسی‌) – ۷۰% آثار آن را می خواند که بداند در ذهن آن شخص چه می‌گذرد تا بتواند یک اثر از او را ترجمه کند. حالا بعضی‌‌ها هستند که همین یک اثر را هم (به طور کامل) نمی‌‌خوانند! که تاحالا چقدر امام (خمینی) گفته است که این (ولی‌ فقیه) در جایگاه امام (معصوم) است، این یک جمله را از اینجا بر می دارد و می‌گوید که نظر امام (خمینی) این است. اینجوری نیست.

ببینید اینکه امیر المومنین خلیفهٔ علی کلّ است، یعنی‌ ولی‌ مطلق به کلّ است.

بله الان هم ولی‌ فقیه ولایت دارد ولی‌ نه اینکه بر امام زمان (ع) هم ولایت داشته باشد که! یعنی‌ این طور نیست که امام زمان (ع) به دستورات آقا عمل می‌کند که!

فإذا جعل الخلافة الجزئیّة للفقهاء ، لایفهم منه إلّا أنّهم تحت سلطة الأمیر (علیه السّلام) ؛ لأنّه أمیر على الکلّ، مع أنّ التقیید عقلًا و نقلًا من أسهل التصرّفات.

امام اینجا پاسخ این مطلب را می‌‌دهند که شما این خلافت جزعیه را از کجا در آوردید؟ (یعنی‌ این قید را چطور زدید؟). امام می‌گوید که کافی‌ است شما از جا‌های دیگر فهمی‌ داشته باشید، “ تقعید” زدن دیگر خیلی‌ “ معونه” نمی‌خواهد. البته معونه نمی خواد که یعنی‌ شما باید فهمی‌ از دین داشته باشید و با آن فهمتان از دین تقعید میزنید. اینی که کردیم خلافت جزعیه، آن را کردیم خلافت کلیه، به دلیل اینکه گفتند علمأ خلفا هستند، خلفای نبی هستند (همین بود دیگر در روایت خلفا)، اینجا منظور همان خلافت جزعیه است و نه عرض امام.

می گویند (به امام) که شما چطور به این رسیدید؟ می گویند دیگر عقلا و نقلا اینجا می‌توان چنین تصرفی نمود و گفت که در عرض امام نیستند.

روایت برای استدلال بعدی، همان روایتی ست که با اینکه از نظر سند روایت مرسل است، ولی‌ از نظر متن بسیار قوی است و حتی قسمت‌هایی‌ از آن روایت در نهج البلاغه هم هست. این مشخص است که این جملات از امیر المومنین (ع) است (یعنی‌ از خود متن نهج البلاغه این در می اید که اینها جملات خود امام علی‌ (ع) باشد) – آخر برخی‌ از همان روایت‌ها هم که خوانده شد در نهج نهج البلاغه وجود دارد. حتی آن هم که از امام حسین (ع) نقل شده است می‌گوید که ناقل اصلی‌ امیر المومنین (ع) است.

و صل الالله و‌علی محمد و اله الطاهرین