نبوت دریافت، رسالت ابلاغ

مجموعه حکومت ولایی از حاج آقا قاسمیان

چهارشنبه، 19 اسفند 1388

87 دقیقه

بسم الله الرحمن الرحیم

به جهت این که این بحث ادله ولایت فقیه بحث نقلی اش تمام بشه و این استدلال صحیحه قداح تمام بشود مطالبی را عرض می کنیم. اصل صحیحه رو که خوندیم، روایت أبی البختری رو هم خوندیم. استخوان بندی استدلال به صحیح قداح رو هم گفتیم. استخوان بندی رو اگر یک بار دیگه بخوایم تکرار کنیم اینه که می فرمایند: وإن العلماء ورثة الأنبیاء. اگر علما ورثه انبیا هستند و علما هم همین منظور فقها هستند، خوب آنچه که به عنوان شان از شئون نبی هست به عالم می رسد الا ما خرج بالدلیل. از جمله شئون انبیا همین شان ولایت بر امور سلطانیه و حکومت است. این شان هم به شئون فقیه اضافه می شود الا این که دلیل خارج بکنه و دلیل هم خارج نکرده. این استخوان بندی این استدلال هست. یک اشکالاتی در این استخوان بندی وجود دارد که خودشون مطرح می کنند و جواب می دهند.

چند تا مطلب رو باید ایشان جواب دهند:

۱- مسئله ای به نام مسئله ولایت و حکومت جز مسائلی است که قابل میراث هست. منتها ورثه اون فرق دارد. مسائل مالی و مال جز چیزهایی است که مشخصا مربوط به میراث است، ورثه اون هم مشخص است که چه کسانی هستند. باید این رو امام جواب بدهند که آیا مسئله ولایت و امور سلطانیه هم جز مسائلی است که قابلیت بر میراث دارد و ورثه اون چه کسانی هستند. یعنی عملا قابلیت بر توریث دارد؟

امام جواب می دهند که دارد. می گویند از کجا می فهمیم که دارد؟ می گن این مسئله توریث و میراث یک مسئله عقلایی است. عقلا باید بگویند که این جز مواردی هست که میراث بردار باشد یا نه. عقلا هم می گویند که ولایت جز مسائلی است که میراث بردار است. مثلا می گویند که فلانی وارث فلان تخت و تاج شده، یعنی به همون معنای میراث رسیده. حالا این تاج و تخت از پدری به فرزندی می رسید شما می گفتید غلط است. بحث غلط بودن این یک مطلبی است، اینی که قابلیت بر میراث دارد یک مطلب دیگری است. از پدری به فرزندش میراثی رسیده است که به غلط به او رسیده، ولی میراث است. حتی اگر به فرزندش نمی رسید و به کس دیگری می رسید می گفتیم فلانی میراث تاج و تخت دارد. یا امیر المومنین راجع به مسئله ولایت و خلافت خودشون در اون جریان خطبه شقشقیه می گویند فَرَاَیْتُ اَنَّ الصَّبْرَ عَلى هاتا اَحْجى، فَصَبَرْتُ وَ فِى الْعَیْنِ قَذًى، وَ فِى الْحَلْقِ شَجاً! اَرى تُراثى نَهْباً.

دیدم صبر در این موضع به خرد نزدیکتر است، پس صبر کردم در حالىکه گویى در دیدهام خاشاک بود و در گلویم استخوان! مىدیدم که میراثم به غارت مىرود.

پس مسئله خلافت مسئله ای است که قابلیت در توریث دارد، حضرت می فرمایند من وارث خلافت بودم و این چپاول شد. پس در درجه اول امام جواب این نکته رو می دهند که آیا مسئله ولایت و حکومت و سلطنت قابلیت در توریث دارد یا نه، که قابلیت توریث داره. جز اموری نیست که میراث بردار نباشد.

۲- بعضی شک کردند که این علما منظور فقها هستند یا منظور ائمه اطهار هستند. من دیدم که علامه بحرالعلوم در همین معنا تردید کرده و می گویند که علما یعنی ائمه. برای این که تقویت بکنیم نظر یک کسی مثل علامه بحرالعلوم رو در این معنا، امام هم خودشون اندازه ضرب قلم یک بحثی می کنند، شما جامع الاحادیث رو باز بکنید. کافی جلد ۱ صفحه ۳۴ حدیث ۴:

امام صادق می فرمودند که «یقد الناس علی ثلاثة اصناف، عالم و متعلم و قطاع» مردم بر سه دسته صبح می کنند. عالم و متعلم و همین خس و خاشاک. قطاع یعنی گرد و غبار. « فنحن العلما و شیعتنا المتعلمون و سایر الناس قطاع»علما ماییم.

خوب می خوام استفاده بکنم از این فنحن العلما. وقتی می گه علما یعنی ائمه. اگر می گویند العلماء ورثة الانبیا یعنی این که ائمه ورثه انبیا هستند. اگر شما قائل بر همچین نظریه ای بشوید استدلال از بیخ جمع می شه. چون بحث این هست که ائمه ورثه انبیا هستند چه ربطی به مسئله فقها دارد؟ اون موقع اگر بگویید که خوب فقها هم ورثه ائمه هستند و ورثةُ الورثه ورثه. به قیاس مساوات. می گن این حرف ها دیگه مجازیه که بگیم ورثه ی ورثه ای او بگیم ورثه شخصی است. که بگیم فقها ورثه ائمه هستند ائمه هم ورثه انبیا هستند، پس فقها ورثه انبیا هستند. این حرفها دیگه می شه مجاز. از لحاظ عرفی این حرف رو نمی شه زد. خوب پس این رو باید امام جواب بدهند که العلما ورثة الانبیا منظور ائمه نیستند. جواب امام:

این سبکی که اینجا در حدیث داریم مشخص است. کسی اگر آشنا با بحث حدیث باشد و عباراتی که راجع به ائمه می گویند، می داند سبکی که برای ائمه به کار می برند این گونه نیست. هیچ موقع به این معنا نمی گویند که من سلک طریقاً یطلب فیه علماً سلک الله به طریقاً… کسیکه در راهى رود که در آن دانشى جوید خدا برای او راهی باز می کند. هیچ موقع این سبک رو برای ائمه نمی گویند. برای اهل بیت که مثلشون مثل ماه لیلة البدر نسبت به انجم دیگر هست این طور نمی گویند. بلکه سبکی که اینجا می گویند این جوری نیست. اونها به عنوان ارکان علم مطرح هستند، نمی گویند که مثل ستاره ای هستند در دست دیگر ستارگان که. می گویند مثل ستاره در دست آدمهای زمینی هستند. در مورد اونها که نمی گویند هر کس که به راه علمی برود خدا برایش راه باز می کند و منظور این اهل بیت باشند. این سبک سبکی نیست که برای اهل بیت به کار می رود. حق هم با امام است. برای ائمه از این سبک استفاده نمی کنند. منظور این علما همون فقها هستند.

عبارتی اضافه کنیم ما به اون. این فنحن العلمایی که از این سبک در بیانات تفسیری اهل بیت زیاد داریم بیان مصداق اتم گاهی می کنند. این یکی از سبک های بیان خود ائمه است که مثلا می گویند که قد افلح المومنون. این مومنون یعنی امیر المومنین. این به این معنا نیست که به معنی امیرالمومنین باشد. این من باب جری و تطبیق بیان مصداق اتم است. مصداق تمامش رو می گویند امیرالمومنین. یا می گویند یا ایها الذین آمنوا، این الذین آمنوا یعنی امیرالمومنین. می خوان بگن بالاترین یاایها الذین آمنوا یعنی امیرالمومنین. این جور نیست که بگویند علما فنحن العلما یعنی ما فقط علما هستیم. نه ما یک آدم هایی داریم که هم عالم هستند و هم متعلم مثل آقای جوادی آملی. اینها هم مقداری علم دارند و هم مقداری دارند می آموزند، علمشون تمام نیست. نمی شه در روایت گفت اینها علما نیستند. اگر در فنحن العلما می گویند این علما یعنی ائمه، این به بیان مصداق اتم هست. این اصلا یک سبک روایی است. کسی این سبک رو بشناسه می فهمه که در حقیقت بیان مصداق اتم رو می گویند و منحصر هم می کنند به خودشون. همون چیزی که علامه مفصل در تفسیر المیزان می گویند هذا من باب الجیر. گاهی اوقات حتی تطبیق می دهند به بعد از زمان نزول. دیدید در جریان زید ابن علی می گویند آیه وَجَاهِدُوا فِی اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ. ایشون مصداقی از مصادیق این آیه است. مثلا می گویند عثمان مصداق این آیه است. اینها بیان مصداق و تطبیقه.

حاضرین: اینهایی که می گویید چیز یقینی است؟ بله. کسی با سبک روایات آشنا باشه براش یقینی می شود.

حاضرین: شاید مثلا اگر اینجوری در نظر بگیریم، بعضی جاهاش این طوری هست واقعا مصادیق متعددی هم دارد. یه آیه هم هست که اینا میشن مصادیقش مثلا. ولی گاهی روایت می گه این آیه ماییم یا خدا واقعا در مورد اهل بیت استعمال کرده یا اینکه نه یه مصداق کلی گفته و اینا مثلا مصادیقش می شن.

شما بارها در قرآن می بینید که می گویند ایانا انا، منظورش ماییم. مثلا قل الامر ایانا انا. بالاخره ما دست از ظاهر آیه نمی تونیم بشوریم که. ظاهر آیه دقیقا مشخصه اولی الامر کیه. نمی گن این شانی از شئون ماست که، می گن منظور این آیه ماییم. قد افلح المومنون ایانا انا.

حاضرین: مثلا چه جوری ما می گیم مفاتیح، می گیم ناظر به باز کردن کلید وجه باز کردنش اینه. می گیم اولی الامر داره اهل بیت رو می گه واقعا حالا اینجا با این عنوان مورد خطاب قرار داده چون با این وجه ائمه کار داره. حالا اینجا چرا نمی تونیم یه شکل دیگه بگیم؟

شما دست از ظواهر الفاظ نمی تونید بشورید. مثلا منحصر کردن المومنون در امیر المومنین. داره میگه قد افلح المومنون الذین فی صلاتهم خاشعون. داره خصوصیات مومن رو می گه. منحصر کردن این در خود امیرالمومنین که درست نیست. شاهدش اینه که گفتن الذین آمنو ها ماییم. ما بسیاری از این الذین آمنو ها داریم که در جاهای بد به کار رفته. یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ آمِنُواْ یا مال مردم رو نخورید. خوب خطاب به امیر المومنین دارن می گن مال مردم رو نخور؟ این به این معنا نیست. می خوان بگن الذین آمنو ما مصداق بارزشیم. اگر بخونید روایات تفسیری ما رو می بینید که این واقعیت داره که دارند خودشون رو به عنوان تطبیق و جیر مطرح می کنند. مطمئن بشید که این یک سبک هست برای این که بگن تهش ما هستیم. شما چطور می تونید مطمئن بشید که کی چه جور صحبت می کند؟ باهاش اونقدر صحبت کنید تا ببینید ادبیات حرف زدنش چه جوریه. ادبیات حرف زدن اهل بیت رو شما می تونید توی روایات تفسیریشون ببینید که چه جوری خودشون رو مطرح می کنند به عنوان مصداق های بارز. گاهی اوقات ما از این آیه ها داریم که قرآن مخاطبش پیامبر هست. خوب پس باید قرآن رو بذاریم کنار، چون مخاطبش پیغمبره. نه این مخاطب اتمش طبیعتا پیغمبر هست. بقیه هم مخاطب هستند. کافه للناس دیگه.

حاضرین: وقتی می گیم یا ایها الذین امنوا مصداق اتمش امام علی است از کجا می شه ثابت کرد که نحن العلما هم مشابه همون قضیه است؟

ببینید همین که شما نتوانید اطلاق دیگری بکنید کفایت می کند. شما یک سبکی از صحبت دستتون بیاد که با این سبک از صحبت نمی تونید استدلال دیگه ای بکنید. بگید که لزوما دارن خودشون رو می گویند. بالاخره عالم معنی اش واضحه یعنی چی. عالم یعنی من له العلم. دیگه از ظاهر الفاظش که نمی تونیم عدول کنیم. اینها از خود روایات در می آید. آیا عالم به معنای اون عالمی که العلم نور یقذف الله فی قلب من یشاء؟ نه. این هم نیست. ما فقط این رو نداریم که. از این سادگی در برخورد با روایت ما باید در بیایم. یک موقع است طرف یک علمی رو از یک روایت در می یاره که العلم نور یقذف الله فی قلب من یشاء. می گه آقا هر جا عالم استفاده شد در روایات یعنی این. شاهد قرآنی هم براش می یاره که انما یخش الله من عباده العلما. خوب ما همین یک روایت رو نداریم که. عالم تعابیر مختلف داره که این یکیشه. شما همین تعبیر رو بگیر بیار تو نهج البلاغه رب عالم قد قتله جهله و علمه معه لا ینفعه. چه بسیار عالمی که کشته جهلش است. یعنی عالم هست و عاقل نیست، یعنی اون نور رو نداره. پس عالم در حقیقت در بسیاری از تعابیر یعنی کسی که به تعبیری درس خونده. ائمه یک مدل حرفشون رو بیان نمی کنند. و الا این رو می شد داد به کامپیوتر از اون طرف خروجی گرفت. یک مدل بیان نمی کنند. همینی که این سبک برای شما سبک قطعی بشود که ائمه این کارها رو هم می کنند ما اینجا دعوی نداریم، می گوییم که فنحن العلما. علما ماییم. می گیم که یعنی علمای اتم یعنی اینها هستند. کسی که عالم هست و متعلم نیست. وقتی که امیرالمومنین می گوید که ما لله آیة اکبر منی، خدا بزرگتر از من نیافریده. خوب این می خواد درس خونده و متعلم چه مکتبی باشه؟ می شه عالم به علم مطلق. تو این دنیا بزرگتر از من وجود نداره. همین اهل بیت مگه سر زید ابن علی نگفتند انه عالم بلعلما آل محمد، یعنی آیا زید ابن علی هم جز ائمه است؟ منظور اینه؟ اینها رو باید با هم نگاه کرد که این تعبیر عالمی که استفاده می کنند یعنی همین درس خونده. همین فقیه.

حاضرین: و ما اخذ منا یعنی اخذ تشویق می کند که به سمتی برن دیگه. هر کی این بگیره حظ خیلی زیادی می بره.

بله دیگه . امام هم همین رو می گویند. می گن این تعبیر شایسته اهل بیت نیست و منظورشون اهل بیت نیست. کسی برود دنبال علم حظ وافر گیر اهل بیت می یاد. این تعبیر تعبیری نیست که برای اهل بیت به کار می ره. پس این هم سوال دوم و جواب.

۳- یک سوال رو مطرح می کنند. امام به عنوان بی خودترین حرفی که می تونه بیان بشه نقل می کنند سوال رو، البته سوال در جای خودش قابل تامله. بحث این است که می فرمایند کسی می تواند چنین شبهه ای بکند، بگوید العلما ورثة الانبیا اینجا وصف نبی به عنوان یک وصف عنوانی ماخوذ است. توضیحش رو می دم. یعنی العلما ورثة الانبیاِ بماهم انبیا. منظور چیه؟

یک فرقی در بحث نبی و رسول تو متون دینی ما هست. سوره مبارکه حج آیه ۵۲ رو بیارید. وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِکَ مِن رَّسُولٍ وَلَا نَبِیٍّ إِلَّا إِذَا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّیْطَانُ فِی أُمْنِیَّتِهِ فَیَنسَخُ اللَّهُ مَا یُلْقِی الشَّیْطَانُ ثُمَّ یُحْکِمُ اللَّهُ آیَاتِهِ وَاللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ.

وپیش از تو هیچ رسول وپیامبرى را نفرستادیم مگر آنکه هرگاه آرزو می کرد [اهداف پاک وسعادتبخش خود را براى نجات مردم از کفر وشرک پیاده کند] شیطان [براى بازداشتن مردم از پذیرش حق] در برابر آرزویش شبهه ووسوسه می انداخت، ولى خدا آنچه را شیطان [از وسوسهها وشبههها می اندازد] می زداید ومحو می کند، سپس آیاتش را محکم واستوار می سازد; وخدا دانا وحکیم است.

این که شیطان یک تسلطی بر انبیا دارد یا ندارد خودش یک بحثی است. ولی اجمالا چیزی که مشخصه تفنن در عبارت رسول و نبی هست. از این عبارت چند جای دیگه قرآن می بینید که از کسی یاد کردند گفتند رسولا نبیا، این رسول نبیه. یعنی هم رسول هست و هم نبی. سر جای خودش هر وقت بحث عصمت شد مشخص خواهد شد که رابطه رسول و نبی یک رابطه عام و خاص مطلقه. هر کدومش ناظر به یک جنبه هست. نبی اون حیثیتی رو می گن که پیام رو می گیره. علم رو دریافت می کنه. به این حیثیت می گن حیثیت نبوت. حیثیت رسالت حیثیتی است که ابلاغ می کنه، حیثیت پیام دهی است. هر رسولی نبی هست ولی هر نبی رسول نیست. یعنی گرفته داره ابلاغ می کنه، می تواند بگیرد و ابلاغ نکند. یعنی بگیرد نبی علی نفسه باشد. برای خودش هست. حالا که این رو فهمیدید سوال و اشکال این می شه. وقتی می گن علما ورثه انبیا هستند به حیثیت نبوت اونها دارن می گن، یعنی انبیاء بماهم انبیا. یعنی من باب این که دارن علم می گیرن، این هم مطابق با ظاهر خود روایته. بحث این است که اینها دارن علم می گیرند. یعنی وصف عِنوانی نبی اینجا ماخوذه. من الان جواب نمی دم، دارم اون رو تقریر می کنم. وقتی می گن علما ورثه انبیا هستند انبیا رو دارن مطرح می کنند. اگر می گفتند وارث رسل هستند صحبت شما درست بود. اگر می گفتند وارث عیسی و موسی هستند صحبت شما درست بود. در این صورت جهت ولایت و حکومت اخذ شده بود و می گفتیم این هم وارث. ولی قصدی داشتند از این که گفتند ورثه انبیا هستند نه ورثه رسل. از آن جهتی که اینها دارند پیام می گیرند، یعنی این وصف عنوانی ماخوذ است. در این روایت به این وصف عنوانی ائمه توجه کردند. از این جهت که دارند علم را می گیرند درست است و ما هم قبول داریم که ورثه هستند. اشکال خیلی فنی هست. این شد سوال.

حاضرین: نبی معناش این است که از خدا بگیرد؟

بحث حیثیت نبوت این است که علم بگیرد، درست است که حالا از خدا می گیرد ولی این دیگه درش اخذ نشده. نبی این است که پیام و علم می گیرد. بحث این هم نیست که پیام می دهد. اینی که از خدا می گیرد زیادت حد بر محدوده. یعنی یک چیزی است که زیادی است در این بحث. مثلا بگید پیک چیه؟ پیک اون کسی است که می گیره و می دهد. حالا از کجا می گیرد؟ معلوم است از شرکت پست می گیرد. ما می دونیم که پیام رو از خدا می گیرد. آیا در تعریف کلمه نبی این گذاشته شده که این رو دارد از خدا می گیرد؟ نه. این هم جز حدود تعریف نبی است؟ نه. اگر شما قائل بشید که حیثیت پیام گیری از خداست در این صورت کل استدلال باطل می شه. من دارم اشکال مستشکل رو براتون می گم. می گم اون دارد حیثیت پیام گیری رو می گوید. این هم ورثه انبیا می شود، پیامش رو می گیرد از خدا هم می گیرد. اصلا از خدا بگیرد، علما مگه از کی می گیرند؟ اون هم یک جوری پیامش رو از خدا دارد می گیرد دیگه. تمام این روایات می شه معدات برای این که پیامش رو از خدا بگیرد.

حاضرین: پس یک نفر عالمی که در زمان رسول الله بوده رو هم باید بهش بگیم نبی دیگه؟ می شه ورثه رسول الله. ببینید به این بخش توجه کنید که این علم می گیرد.

حاضرین: چرا این عنوان رو دارند؟

ما یک چیزیی داریم در اصول که یا می رسید یا خواهید رسید و یا این که یا نمی رسید یا نخواهید رسید. می گن تعلیق حکم بر وصف مشئر بر علیته. ببینید من یک موقع می گم اکرِم زیدا، یعنی شما زید رو اکرام کنید. یک موقع من می گم اکرم زیدا العالم، دارم می گم زید عالم رو اکرام کنید. یعنی من دارم تقریبا علت اکرام رو هم به شما می گم. اکرم زیدا لعلمه. این زید عالم رو اکرام کن. تقریبا می گم همونی که می گن مشئر به علیته. بسیاری از عبارات قرآن همین جوریه. وقتی که دارد این وصف و عنوان رو می گوید عملا دارد دلیل رو تو همون می گوید. خیلی وقتها خود ما اوصافی که می گیم همین طور هستمثلا می گیم این بچه پررو را ول کن. دلیلش اینه که پررو بازی داره در می یاره. یعنی همین وصفی که داریم می گیم و این حکم رو معلق در این وصف می کنیم، داریم عملا علتش رو هم می گیم .

این شبهه ای که وارد کرده شبهه بی ربطی نیست. امام این جوری در حقیقت له می کنه این رو. دارد گفته می شود که علما ورثه انبیا هستند این وصف انبیا بودن ماخوذ هست در این جمله. و انبیا بودن یعنی گرفتن چیزی.

علامه بر این اشکال ندارد که حیثیت نبوت و رسالت با هم فرق دارد، علامه اشاره به یک بحث روایی می کند که امام هم اتفاقا اشاره می کند. بحث خود حیثیت نبوت و رسالت یک مطلبی است، بحث نبی با رسول یک مطلب دیگه. در مورد این بعدا بحث خواهیم کرد. در روایات بحث نبی با رسول یک تفاوتی دارد. نبی کسی است که صدا رو می شنود، ملک رو نمی بیند مگر در خواب. رسول کسی است که هم در خواب می بیند، هم صدا رو می شنود و هم ملک رو می بیند. بگذارید من روال استدلال رو جلو بیام بعدا به این می رسم.

اشکال این شد که ورثه انبیا یعنی ورثه انبیا به ما هم انبیا. این شد محصل اشکال و جواب امام:

جواب امام این است که این جور دقت ها رو در این مسائل نمی شه کرد. این جواب حرف درستیه. ببینید اگر رسول در کنار نبی بیاید این تفکیک ها حرف دارد. ولی بحث انبیا وقتی که همین جور مطلق می یاد این دقت ها درش وجود نداره. شما آیه ۲۱۳ بقره رو بیارید.کَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرِینَ وَمُنذِرِینَ

مردم امت واحده ای بودند، پس [از پدید آمدن اختلاف وتضاد] خدا پیامبرانى را مژده دهنده وبیم رسان برانگیخت که بیایند اختلافات مردم را حل کنند. یعنی دقیقا اون حیثیته در نظر گرفته نشده. در عنوان انبیا حیثیت ها اخذ نشده. نگاه به این چیزها نمی شود. شاهدش همین آیه ایست که من الان خواندم. در نبی یک شانی دارید که بحث قطب عالم بودن و واسطه فیض الهی بودنه و یک بحث این است که آمده تا اختلافات مردم را حل بکند. این هم عنوانش از خود نبی استفاده می شود نه از عنوان رسل. پس این وصف های عنوانی این جوری از این دقت ها نمی شه کرد در این عبارت ها. لذا انبیایی که ما می گیم یعنی همه اون کسانی که ما بهشون می گیم انبیا. از جمله پیغمبر. به عبارتی امام این سوال رو می کند، می گویند اگر از شما این سوال رو بکنند که عالم ورثه پیغمبر هستند یا نه، مردم می گویند هستند به دلیل العلما ورثه الانبیا. یعنی به این اوصاف عنوانی کاری ندارند. یک تعبیر هم در روایات داریم فرق بین رسول و نبی که اون یک بحث دیگه ای است اصلا. این که ملک رو می بیند یا نمی بیند که اون اصلا به فقها نمی رسد و همه هم می دانند که ربطی به ارتباط فقها ندارد. این رو در روایات ما داریم، تفاوت قرآنی هم نیست. کسی هم شک نداره که اینها جز میراثی نیست که به فقها برسه. منظور از انبیا همین صد و بیست و چهار هزار پیغمبری است که داریم.

این وصف های عنوانی به این صورت ماخوذ نیست. پس استدلال امام کامل می شود الا یک شبه ای که وارد می کنند که امام سعی می کنند جواب بدهند که حالا چقدر در جواب موفقند یا نه و فیه تامل. شبهه این است که جدی ترین شبهه هم هست:

۴- امام در پایه ی این کار از یک اطلاق گیری استفاده کرد و اون این که وقتی که می گویند ورثه انبیا هستند و هر شانی شانی دارد یعنی این که هر چیزی که لهم ینطلق الیهم. یک اطلاق گیری این جوری کرد. و الاطلاق مذله الاقدام العلما. اطلاق گیری جایگاهیست که پای علما را می لغزاند. کسی خدشه وارد بکنه در چنین اطلاق گیری هایی که بگه هر چیزی.

من اون مثال صاحب جواهر رو برای شما زدم. کسی که یرید ان یتزوجها گفته بریم نگاه کنیم گفتن اشکال نداره نگاه کنید. گفته پس کلش رو نگاه کنیم. و بعد صاحب جواهر با یک بیان تندی گفته به این معنا که خرفت هر کسی غیر این نظر بده. چون که من اطلاق گیری کردم. و حال آن که همون جا اشکال کردن به ایشان که یک انصرافاتی وجود داره تو اینجا. یه انصرافاتی وجود داره که می گن بریم ببینیم یعنی همون چیزایی که عمده می شه دید. موی او رو می شه دید؟ آره می شه، نه این که بری در حمام نگاه کنی. این رو اشکال به او کردن. صاحب جواهر هم خیلی با مخالف شدید برخورد می کنه.

این رب یمکن هم همین طوره، کسی با قرائن در روایت چنین اشکالی بکنه با توجه به این که یک انصرافاتی وجود داره. اینجا منظور اینه که علم اینها رو می گیره. یعنی وارث علم است. روایت هم داره همین رو می گه. یعنی بحث این رو داره می گه که اینها احادیث از خودشون به جا گذاشتند. یک ادامه ای به این چسبوندند که تو صحیح بخاری هم وجود داره. می گوید ما ترکناه و هو صدقه. که فدک رو از دست ائمه گرفتند. اونجا دارد می گوید ما درهم و دینار به جا نمی گذاریم یعنی ما اهل درهم و دینار نیستیم. ما مثلا رئیس های دنیاداری که بخوایم تاج و تختی به جا بذاریم از خودمون نیستیم. ما علم به جا می ذاریم. ما از خودمون احادیث به جا می ذاریم. ما اهل به جای گذاری یه همچین حرفهایی هستیم. روایت هم که داره همین رو می گه. اینجا انصرافات ذهنی وجود داره، که البته بارها بحث انصراف رو با شما کردیم.

در اصول اطلاق گیری که می کنن می گن مقدمات حکمت باید کامل باشه تا اطلاق گیری بشه کرد. از جمله مقدمات حکمت این است که انصرافات ذهنی وجود نداشته باشه. شارع در مقام بیان باشه و …

انصرافات ذهنی یعنی چی؟ یعنی این که عرف یک چیزی رو می فهمه از این. این رو می گیره یه قدر متیقنی که مانع از این اطلاق گیری های شما می شه. مثل این که در امروز می گیم بسیج، می گیم سپاه، ما یه انصرافات ذهنی از این کلمات داریم. اگر می گویند که مسئولیت این قضیه با سپاه است کسی نمی گوید سپاه یعنی کلا هر چیزی که با هم جمع می شن و یک کار گروهی با هم می کنند، پس این هم سپاه رو می گیره هم ارتش رو می گیره هم بسیج رو و … نه. گرچه ممکنه در لغت نامه دهخدا بری معنی اون یک چیز دیگه باشه، اما منظور ما اون نباشه. یا مثلا همون مثال یرید ان یتزوجها انصرافات ذهنی وجود داره که می گن آقا ما می تونیم بریم ببینیم شخص رو، انقدر بین قدر متیقن در مقام تخاطب وجود داره. انقدر بین سائل و امام قدر متیقن وجود داره که ما همه رو که نمی تونیم ببینیم، همین چیزهایی که امکان دیدنش هست رو می شه دید یا نه. سوال همینه. همین رو داشته سوال می کرده. اگر کسی اینجا ادعای انصراف بکنه و بگه ما انصرافات ذهنی داریم و این ادعا ادعای معقولی باشه که اینجا به نظر می یاد معقوله، مانع از اطلاق گیری می شه و اگر اطلاق گیری شما نتونید بکنید کل ریشه حرف از پایه زده می شه. و شما نمی تونید بگید ورثه انبیا است پس ورثه همه چیز انبیا است. خود روایت داره ورثه علمی رو می گه. چیزهای دیگه رو دفع نمی کنه ها اما داره این رو می گه. شما می بینید که انصرافات مانع اطلاق گیری هست.

امام سعی می کنند که جواب بدهند، حالا جواب ایشان رو می بینیم ولی این جواب به نظر می یاد جواب کاملی نیست. البته مستشکل در داخل این یک اشکالی می کند که امام جواب اون رو هم می دهند و اون جواب درستیه. و اون این است که:

علی الخصوص انّما اومده. کدوم انما رو می گن؟ وإنما أورثوا أحادیث من أحادیثهم. فقط اینها حدیث ارث می ذارن. امام می گن این حرف رو دیگه نزن. این انما ازش این حرفها در نمی یاد که بگه فقط انبیا از خودشون حدیث به جا می ذارن. اگه این رو بگید یعنی هیچ چیز دیگه ای به ارث نمی ذارن. امام این رو جواب می دن. اشکال رو یک بار دیگه می گم. این است که در روایت به صورتی که از أبی البختری است گفته شده وإنما أورثوا أحادیث من أحادیثهم. یعنی اونها ارث می ذارن فقط احادیثشان را. اگر این حرف باشه که اونها فقط احادیث به جا می گذارند این دیگه زیرآب بقیه رو می زنه. یعنی مال و حکومت و ولایت و… کلا را نفی می کند. امام جواب این رو میدن و این جواب یک جواب فنی است و درست است.

تو اصول بحث حصر اضافی هست. من الان این بحث رو مختصرا توضیح می دم. یه حصر داریم به نام حصر حقیقی، یه حصر داریم به نام حصر اضافی. حصر حقیقی اونجایست که شما می گید فقط یعنی فقط بدون هیچ چیز دیگه ای. در این اتاق کی بیاد؟ فقط ایشون بیاد. این می شه حصر حقیقی. حصر اضافی یعنی در مقابل با یک دسته دیگر می گن فقط این، نه این که کلا بگم فقط این. یه مثال قرآنی بزنم: ما در مورد صفات پیغمبر داریم که ایشون این جوری هست که انما انت منذر. تو فقط منذر هستی. انما انت مذکر، تو فقط مذکری. شما اگر مفهوم حصر حقیقی رو از این برداشت کنید می شه چی؟ یعنی پیغمبر فقط منبری است. هیچ شان دیگه ای ندارد. یعنی فقط وظیفه اش این است که پیام بدهد. نه وظیفه اش تعلیم و تربیت است، نه تبیین احکام، نه تفسیر آیات، نه حکم و امور سلطانی و نه هیچ چیز دیگه ای به جز مذکر بودن. بعضی ها وقتی با این جور انماها برخورد می کنند شروع می کنند یک داستان قرآنی هم ذیلش درست کردن. یعنی پیغمبر رو در می یارن ازش یه منبری. در واقع محصور فیه انما آخره. یعنی تو فقط مذکری نه این که فقط تو مذکری.

ما چیزی داریم به نام حصر اضافی. این رو از کجا در آوردیم؟ این رو از بیانات عرف در آوردیم. ۲ تا چیز رو وقتی می خوان با هم مقایسه کنند در مقام مقایسه می گن تو فقط اینی. فَذَکِّرْ إِنَّمَا أَنتَ مُذَکِّرٌ، لَّسْتَ عَلَیْهِم بِمُصَیْطِرٍ (۲۱و۲۲ غاشیه) می گن تو مصیطر نیستی، تو مذکری. نمی تونی به زور اونها رو با ایمان کنی. در مقابل این دو فعل می گن تو مذکری. وگرنه پیغمبر شئونشون در قرآن این است که وَیُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ. لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیْهِمْ، وظیفه تفسیر آیات به عهده پیغمبر هست. لِتَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ بِمَا أَرَاکَ اللّهُ، وظیفه حکومت بر عهده پیغمبر هست. فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرِینَ وَمُنذِرِینَ، بشارت و انذار بر عهده ایشون هست. اینی که می گن انما انت مذکر می خوان بگن لست علیهم بمصیطر. همین رو می خوان بگن. به اینها می گن حصر اضافی.

حالا امام این جواب فنی رو به ایشون می دن که دیگه انما رو نگو. این در مقابل درهم و دینار اومده و یک حصر اضافی است. می خوان بگن اینها اهل درهم و دینار نیستن. اهل احادیث و علم هستند.

حاضرین: انصراف نداره به حصر حقیقی اگه حصر بیاد ربطی به قیم بودنش نداره ؟

نه، این رو باید عرف بفهمه. آیا وقتی یک همچین کلامی می گوید، دارد در مقابل درهم و دینار می گوید یا این که ما هیچ مالی نمی ذاریم؟ یعنی به بچه هامون هیچ ارثی نمی رسه به همین دلیل. از درهم و دینار شما این رو می فهمید که ما اهل درهم و دینار نیستیم. ممکنه آقای خامنه ای بگن طلبه که اهل پول نیست، منم یه طلبه. یعنی این که هیچ چیزشون مثل ابا مال خودشون نیست یا این که طلبه دنبال پول نیست. خیلی ملتزم به الفاظ نباید باشیم. باید بفهمیم متن رو. این که بگیم درهم و دینار ندارند یعنی واقعا درهم و دینار ندارند که درست نیست.

حاضرین: برخوردمون عوض نمی شه؟ این قدر با متن اینجوری برخورد می کنند؟

اینجایی که اطلاق گیری می کنند همین معضل به وجود می یاد که خیلی با دقت اطلاق گیری می کنند. اون جا هم واقعا حدیث یعنی ما اهل درهم و دینار نیستیم. به عرف بدید همین رو می فهمه. این رو نمی فهمه که ما اصلا پول تو جیبمون نیست. این جور نیست که اگه بگن ارث پیغمبر چیه یاد پول بیوفتیم. این طوری نیست که مثل شاد یاد کاخ سعدآباد بیفتیم. بگن پیغمبر یاد احادیث ایشون و نهج الفصاحه و سنن النبی و اینها می افتیم. یعنی یاد طاق ها و قصرها و این جور چیزها نمی افتیم اصلا. وقتی می گن ما از خودمون این ها رو به ارث می ذاریم یعنی ما این جوری هستیم. این فرمایش رو امام جواب می دن و به حصر اضافی می گیرند. می گن این حرفها از این انما در نمی یاد. ولی اون جواب اطلاق گیری رو که کسی می گوید این اطلاق یک انصرافاتی دارد. که علامه بحرالعلوم من می دیدم در حقیقت لغت انصراف رو حتی ایشون به کار برد. این انصرافات دارد اینجا و اطلاق گیری نمی تونیم بکنیم. امام یک جوابی می دهند که ما متن رو می خونیم تا برسیم به جواب امام. تا سر صفحه ۶۴۷ خوندیم.

ومن الضروری أن هذه أمر قابل للانتقال والتوریث، ویشهد له ما فی نهج البلاغة: أرى تراثی نهباً. فعلیه تکون الولایة أی کونه أولى بالمؤمنین من أنفسهم فیما یرجع إلى الحکومة والامارة منتقلة إلى الفقهاء.

ضروری این است که این امر قابلیت انتقال و توریث دارد، و شهادت می دهد برای این او آنچه که در نهج البلاغه آمده: دیدم که میراثم به غارت و چپاول رفت. ولایت الویت دارد به مومنین از نفس هاشان به آنها در آنچه که راجع است به حکومت و امارت منتقل می شود به فقها. پس این به فقها منتقل می شود.

نعم ربما یقال: إن المراد بالعلماء الأئمة (علیهم السلام)،کما ورد نحن العلماء و فیه مالا یخفی. ضروره انه مع عدم القرینه یکون نقض العلما ظاهرا فی الفقها غیر الائمه فراجع ما ورد فی العلما و العالم و العلم. مع ان قوله علیه السلام فی صحیحه القداح من سلک طریقا یطلب فیه علما لا ینطبق علی الائمه علیهم السلام بضروره هو قرینه انه غیر الائمه

گفته شده که کما این که وارد شده مراد از علما ائمه هستند. اشکالی دارد که بر کسی پوشیده نیست. علما بدون هیچ قرینه ای ظاهر است در فقها نه در ائمه. به بحث العلما و عالم و علم مراجعه کنید( تا ببینید این ها بدون قرینه منظور فقهاست.که ما توضیح بیشتری دادیم بر مبنای بحث مصداق اتم که فنی تر است.) به اضافه اینکه در صحیحه القداح این وارد شده که هر کسی طریقی برود که در آن طلب علم میکند، به ضروره این حرفا منطبق با ائمه نیست و آن قرینه ای است بر اینکه اینها غیر ائمه اند.

کما أن قوله فی ذیل روایة أبی البختری: فمن أخذ بشیء منها فقد أخذ حظاً وافراً لا ینطبق علیهم (سلام الله علیهم) بضرورة، فحینئذ یکون قول (علیه السلام): فانظرواً علمکم هذا عمن تأخذونه. فإن فینا أهل البیت الخ. أمراً متوجهاً إلی العلماء بأن علمهم لابد وأن یؤخذ من معدن الرسالة حتى یصیر العالم بواسطته وارثاً للأنبیاء، ولیس مطلق العلم کذلک، أو متوجهاً إلى الأمة بأن یأخذوا عملهم من ورثة الأنبیاء أی العلماء، وکیف کان لا شبهة فی أن المراد بهم فقهاؤنا (رضوان الله علیهم وأعلى الله کلمتهم).

همان طوری که در ذیل روایت ابی البختری آمده که: به ضروره بر آن ها (ائمه) این تعبیری که کسی که از آن ها چیزی بگیرد خیلی حظ زیادی برده است منطبق نیست. در این هنگام این قولی که می گوید که نگاه بکنید به علمتون که از کی می گیرید که در میان ما اهل بیت یک بطونی هست که فلان و فلان. این ۲ حالت داره (یا این فانظروا داره به علما و فقها میگه ای فقها نگاه کنید علمتون رو دارید از کی می گیرید! برید از ائمه بگیرید یا داره به مردم میگه ای مردم نگاه کنید که علمتون رو دارید از کی می گیرید برید از علما بگیرید. می خواد بگه به هر جهت علما فقهان نه ائمه) امری که متوجه علما است که می گوید باید علمتون رو از معدن رسالت بگیرید تا اینکه به واسطه آن وارث انبیا شوید؛ نه اینکه مطلق علم بشه وارث انبیا؛ یا امری که متوجه امت است که برید علمتون رو از ورثه انبیا بگیرید؛ و هر جوری که باشد علما یعنی فقها.

وأوهن منه ما قیل من أن وراثة الأنبیاء بما هم أنبیاء لا تقتضی إلا تبلیغ الأحکام، فإن الوصف العنوانی مأخوذ فی القضیة، وشأن الأنبیاء بما هم أنبیاء لیس إلا التبلیغ.

و این ضعیف ترین حرفی است که زده شده (همین وصف ماخوذ عنوانی) اینی که این وراثت انبیا از اون جهت که انبیا هستن این فقط اقتضای تبلیغ احکام دارد پس این وصف عنوانی ماخوذ در قضیه است و شان انبیا از آن جهت که انبیا هستند چیزی جز شان تبلیغی نیست (فقط تبلیغ و هیچ کار دیگه ای ندارند) ولی کسی که بحث وصف عنوانی رو میگه؛ میگه من حیث نبوه که نبوت یعنی گرفتن پیام. به این حیثت میگن نبوت.

نعم لو قیل: إنهم وارث موسى وإبراهیم (علیهما السلام) مثلاً صح الوراثة فی جمیع ما لهم، وذلک لأن هذا التحلیل خارج عن فهم العرف، ولا ینقدح فی الأذهان من هذه العبارة الوراثة من موسى و عیسى وغیرهم، سیما مع إتیان الجمع فی الأنبیاء، فإن الظاهر منه إرادة أفرادهم، ویکون العنوان مشیراً إلیهم لا مأخوذاً بنحو الموضوعیة.

بله اگر مستشکل اشکال بکند که اینها ورثه موسی و ابراهیم اند مثلا، این وراثت در جمیع آنچه براشون هست صحیح است؛ (جواب امام) و این تحلیل خارج از فهم عرف است و در اذهان این عبارت شکل نمی گیرد که وقتی می گن انبیا منظور همین عیسی و موسی رو می گن دیگه و علی الخصوص وقتی جمع انبیا رو بگن؛ ظاهر اراده افراد این هاست نه وصف عنوانی. یعنی می خوان بگن مشیر به افراد یعنی میگن علما ورثه موسی و عیسی و هود و پیغمبر و … اینهان نه اینکه وصف عنوانی نبی را شما ماخوذ بگیری بگی که الان اشاره به اون وصف داره میشه. نه، مشیر به افرادش است نه با اون انبیا موضوعیت داشته باشد.

ولو سلمنا ذلک فلا شبهة فی أن ما ثبت لعنوان النبی (ص) فی الکتاب والسنة لابد وأن یورث، وقد قال الله تعالى: {النبی أولى بالمؤمنین من أنفسهم، ونحن لا نرید إلا إثبات وراثة هذا المعنى، إذ فیه جمیع المطالب، وهذا واّضح وجداً.

و اصلا گیرم که شما به این وصف عنوانی نبی گیر دادین، نبی رو قبول دارین؟ یه آیه براتون میخونم النبی اولی باالمومنین من انفسهم. ریشه این جواب این است که نبی در اطلاعات معمولی که می گن، به معنای نبی به ما هم انبیا نیست اصلا، در مقابل رسل که به کار می ره یک کاربرد خاصی داره. برای همین در اون آیه فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرینَ وَ مُنْذِرین که اختلافات مردم رو حل کنن گفتیم. نبی اگر خالی به کار برود، دقت نبی بما هم انبیا اصلا درش نیست. اون نبی برای خودش یک اطلاق خاصی دارد. امام دارد ضربه فنی آخر رو در این زمینه می زند که می گوید: اگر این نبی خیلی عنوانش اذیتت می کند، حرفت رو می پذیریم. باز هم مگر نداریم النبی اولی بالمومنین من انفسهم؟ خوب این جوری هم به نتیجه می رسیم. اصلا گیرم که بپذیریم این وصف های عنوانی ماخوذ رو. قبول داری که هر چه عنوان نبی باشد به ارث می رسد؟ وقتی این رو ثابت کنیم همه چی رو باهاش ثابت کردیم دیگه. اگر وصف النبی اولی بالمومنین من انفسهم رو قبول کنی من دیگه همه چیر رو ثابت کردم.

کما أن عنوان الرسول والنبی فی متفاهم العرف واحد وإن ورد الفرق بینهما فی الروایات بأن النبی یرى فی منامه ویسمع الصوت ولا یعاین الملک، والرسول یسمع الصوت ویرى فی المنام ویعاین الملک. ولا شبهة فی أن الوراثة لیست فی هذا المعنى الذی فی الروایات، ضرورة أن الفقهاء لم یکن منزلتهم کذلک، فحینئذ إذا ثبت شیء للرسول ثبت للفقیه بالوراثة، کوجوب الإطاعة ونحوها، فلا شبهة من هذه الجهة أیضاً.

عنوان رسول و نبی در متفاهم عرف واحد است و یک فرقی در روایات راجع بهش گفتند. نبی کسی است که صدا رو می شنود، ملک رو نمی بیند مگر در خواب. رسول کسی است که هم در خواب می بیند، هم صدا رو می شنود و هم ملک رو می بیند. ( یعنی فرقش در بیداری دیدن است) شکی نیست که وراثت در این معنا راجع به فقها نمی گویند و فقها همچین منزلتی ندارند. این چیزی که مراد روایت است همین نبی مامور به ابلاغ است. نبی که می گن یعنی همین موسی و عیسی و پیغمبر. اگر چیزی برای رسول ثابت بشود برای فقیه وراثت است. مثل وجوب اطاعت و نحوه آن.

حاضرین: اگر این جوری پیش بره کلا هیچ جا اطلاق گیری نمی تونیم بکنیم!

نه این جوری نیست. در انصرافات، انصراف باید یک چیزی بشه که فهم عرف قبول می کنه. نه این که یک سری احتمالات باشه. عرف های متفاوت داریم. برای همین است که اجتهاد کار سختی است. برای همین اطلاق گیری می شه. باید ببینیم در عرف خودشون چه چیزی جز انصرافات خودشون بوده. برای همین است که تاریخ پیوسته و در ارتباط با روایات ماست. مسائل بسیار پیش پا افتاده ای یک زمانی به جهت تاریخی مهم شده و متفاهم عرفی شده. اگر در آن زمان پیغمبر می گفتند ریش هاتون رو رنگ کنید، همه می فهمیدند یعنی چی. ریش هاتون رو رنگ کنید یعنی خودتون رو شبیه یهودی ها نکنید. چون که یهودی ها ریش هاشون رو رنگ نمی کردند. اگر کسی کار تاریخی نکنه وقتی که وارد روایت بشه، می گه معنی این روایت استحباب رنگ کردن ریش است. حال آن که اگر در اون فضا باشد معنای درست رو متوجه می شود. برای همین امیر المومنین می گن: الان که دین باز شده و حوزه دین گسترده شده دیگه هر کسی می خواد رنگ کنه و هر کسی نمی خواد رنگ نکنه. ضرورت کار تاریخی و فهم فضای اون موقع خیلی مهمه. مثلا سر محث خروج بالسیف چرا اومدیم یک بحث تاریخی کردیم؟ برای این که شما متوجه بشید امام وقتی این حرف رو می زنند دقیقا چه منظوری دارند. لذا یک کار کامپیوتری نمی شه کرد. باید رفت در همان زمان انصرافات رو در آورد. باید چنبره زد روی روایات. یعنی اونقدر روایت خونده باشید و در روایات با ائمه زندگی کرده باشید و منطق حاکم بر کلامشون رو فهمیده باشید که حتی اگر نتونی استدلال بکنی بازم بگی این نیست. بتونی بگی این انصراف در این معنا ندارد. یک سری جاها هم اختلاف می شود.

حاضرین: یک عالمی با یک عرفی یک حکمی صادر کرده، دقیقا یک عارف دیگر در همون زمان یک حکم دیگر صادر کرده!

بحث یک منطقه دیگه نیست. کسی نمی تونه بگه مرحوم صاحب جواهر آدم کمی است که. کنار صاحب جواهر یک نفر دیگه می گه این چیزی که آقای صاحب جواهر دارن یک همچین اطلاق هایی می گیرند، این اطلاق ها گرفته نمی شود. همین ها می شه که فهم ها با همدیگر فرق می کند. وگرنه می شد برنامه کامپیوتری ریخت و نتیجه در آورد. می گن من با توجه به فضای روایت و با توجه به مدت زمانی که در جامعه اسلامی اینها زندگی کردم این حکم رو می دم. درباره قرآن هم همین طور است. بعد از ۲۰ سال خدا می گه الم یعلم… یعنی شما این رو هنوز نمی دونی؟؟ این همه گفتم نمی فهمی؟؟ یک وقتی میخواد یک چیز جدیدی رو بگه. می گه علموا… می گه بدانید که فلان. یک مدت مثلا باید بیانات امام حسین رو بخونید. روایات ایشون رو بخونید و در بیارید مدل تکلم امام حسین(ع) چجوریه. اینها می شه فقه، وگرنه اگر اجتهاد همین چیزها بود من مجتهدم. اون اجتهاد ناب پوس انداختن لازم دارد. ۵۰ سال در بیانات ائمه سیر کنی و نفس بکشی تا مجتهد بشی. شما الان تازه در مقام فهم هستید. تازه در فهم هم چقدر نورانیت برای انسان ایجاد بشه و آدم به نورانیت بیانات اهل بیت رو بفهمد مهم است.

وظیفه شما طلبه این است که اذا رجو الیه لعلهم یحذرون. باید مردم رو بترسونی. یعنی مردم از جهنم بترسن. نه این که شما یک مشت درس تو ذهنتون تلنبار کنید و استفاده نشه. عالم اون است که وقتی میگه مردم رو از دوزخ و جهنم و این چیزها بترسونه. این تقوا لازم دارد. پیغمبر وقتی که درباره جهنم صحبت می کردند صورتشون سرخ می شد، مثل این که دارن بیم می دن از این که یک لشکر جراری دارد حمله می کند. این جوری که آدم بخواد بترسونه و به تقوا دعوت کنه، باید با این مبنا تنفس و زندگی بکند، خودش از جهنم بترسد و ملت رو هم از جهنم بترساند.

وصل الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین