ولایت و حکومت امری موروثی است!

مجموعه حکومت ولایی از حاج آقا قاسمیان

یکشنبه، 16 اسفند 1388

74 دقیقه

بسم الله الرحمن الرحیم

من اول سه چهار تا مطلب درباره قسمت قبل عرض می کنم.

مطلب اول در بحث عمر ابن حنظله محتوای اصلی و فشار استدلالی در این بود که غیر حکم قاضی حکم والی رو می گیره، ولی به یک نکته ای باید توجه کرد: اسلام اساسا توی رفتار و توجیح معارف به اون عملیاتی بودن معارف نگاه می کند. یعنی معارف رو در قالبی ارائه می ده که عملیاتی هم باشه. در ولایت اهل بیت هم این بحث شد. مثلا شما آیات اولیه ای که راجع به اهل بیت می بینید بحث مودت است. اول باید مودت اهل بیت رو به دست آورد تا به پذیرش ولایتشون رسید، وگرنه نمی شه. اگر خود مودت اهل بیت و ذوی القربی درست بشه، رفته رفته زمینه ها می تونه برای پذیرش ولایت درست بشه. از اول یهو با چیزی به نام ولایت اهل بیت شروع نمی شه.در همین بحث هم رگه هایی واقعا دیده می شود، فلیرضوا به حکماً بعدش انی جعلتُ علیکم حاکما. باید به این روال دقت کرد.

در زمانی که مبسوط الید نیست امام. سرِ سیاسی عمیقی که امام دارند ازش یاد می کنند همین است. ببینید در زمانی که امام مبسوط الید نیست چطور می توان اصلا به پدیده ای به نام ولایت فقیه رسید؟ چطور می توان به حکومت اسلامی رسید؟ شما در مقدمات قضیه باید اول این رو به عنوان حکم لااقل قبول کنید. در پذیرش حکمیت او گاهی اوقات خیلی از مشکلات حل می شه. شما نگاه کنید در همین قضایای اخیری که اتفاق افتاده. شما اصلا ولی فقیه در نقش ولی هم نه، در نقش قول فصل هم نه، در حد نقش فلینظر به حکما ( انقدرشو که همه قبول دارند تو مقوله عمر ابن حنظله) اگر فقط حساب کنیم. اگر همین قدرش هم اتفاق می افتاد خیلی اتفاقهای دیگه نمی افتاد. یعنی اندازه حکمیت می شد قبول کرد که بابا ایشان بالاخره حرفشان یک حکم است، مقوله عمر ابن حنظله هم پشتوانه اش. کسی اگر ولایت رو هم نگوید، حکمیت رو که می گوید. مقام قاضی بودن رو که می گوید. ولو اینکه شما انی قد جعلت و علیکم حاکما را کنار بگذاری. راه رسیدن به خیلی از این حاکمیت ها پذیرش حکمیت ها است. یعنی از اونجاها شروع می شه تا حاکمیت ها خودشو بتونه جا بندازه. طبیعتا برای پیش یکی حکمیت بردن، آدم باید از خودش مایه بذاره و خودشو یکم بیاره پایین. لذا باید به این قضیه توجه بکنیم که به جهت عملیاتی، خود پذیرش حکمیت ها زمینه حاکمیت ها رو درست می کنه.

مطلب دوم این است که نظام هایی که تحت نظام اسلامی، رژیم های حقوقی دنیا رو می پذیره و خودش رو پیشِ دادگاه لاهه می بره، اینها باید در یک افق سطح بالاتری نگاه بکنند. اگر نظام های اسلامی به جای این که مشکلات خودشون رو پیش دادگاه های بین المللی ببرند، پیش خودشون ببرند « فلیرضوا به حکما» همین چیزی که تحت عنوان کنفرانس های اسلامی به وجود اومد، اگر پیش اینها ببرند وهمه هم به این حکمیت رضا بدهند شما می بینید که رفته رفته نظام استکبار ضعیف می شه. این ادامه همان سر سیاسی عمیقی است که یک نظام رو به یک نظام اسلامی و حاکمیت رو به حاکمیت اسلامی تبدیل می کنه. دنیا رو هم می تونه تبدیل کنه به یک دنیای اسلامی. رفته رفته اون نظام های استکباری کم می شه. هیچ بعید ندونید.

خدا وقتی می خواد به تخریب بیاد جلو که از در و دیوار و سقف پنجره که نمی یاد که. « فاتی الله بنیانهم من القواعد فخضع علیهم السقف من فوقهم» این وعده قرآن است. اگه بیاد، اول فنداسیون ها رو خراب می کنه. می زنه فنداسیون ها رو خراب می کنه یهو می بینید که « فخضع علیهم السقف من فوقهم» یهو بنیان کلش می ریزه. همون جوری که بنیان پهلوی ریخت، بنیان شوروی ریخت و… بنیان نظام های استکباری کلاً در این فرایند می پاشه که بیاد این سر سیاسی عمیق رو مورد نظر قرار بده، به جای این که هی برن حکمیت های خودشون رو پیش دادگاه های بین المللی ارائه بدن، حکمیت های خودشون رو پیش خودشون ارائه بدن. حالا مثلا ایران که به عنوان علم شیعی اسلام هست، گروه های لبنانی و فلسطینی و… حکمیتشون رو ایران قرار بدن. حالا هر جایی که در حقیقت به عنوان شاخص اسلامی قرار گرفته. اگر این اتفاق بیفتد، می بینید که دادگاه لاهه و اینها همشون خود به خود تضعیف می شه. این کاری بوده که اهل بیت با حکومت های وقت خودشون انجام دادن. برای تضعیف اونها یک چیز علل بدلی درست کردن و بعد اون مثل خوره افتاده به جون اون حکومت که بعد ۱۴۰۰ سال بعد باید جواب بده. جواب های مختصری داده تحت عنوان مرجعیت شیعه در طول تاریخ و یک جواب خیلی بزرگش تو انقلاب خودمون گرفت. ولی خوب جواب سبک مرجعیت شیعه رو همون کاری است که ائمه کردند.

مطلب سوم این روایت «من مات و لم یعرف امام زمانه مات میته جاهلیه» که همه را خیلی به زحمت می اندازه که این یعنی چی؟ کسی که بمیرد و امام زمان خودش رو نشناسه به مرگ جاهلی مرده. آیا بحث این است که شناسنامه او رو بدونه؟ یا نه این یک ادبیات دینی است. من چند تا مثال براتون می زنم تو این ادبیات. اینی که می گن من مات و لم یعرف امام زمانه یعنی امام زمانش رو به رسمیت نشناسه، نه این که امام زمانش رو شناسنامه ای نشناسه. در زمان ائمه دانشمندانی بودند که شاگردان خودِ مکتب امام جعفر صادق علیه السلام بودند، اینها امام زمانشون رو به رسمیت نمی شناختند. نه این که اسم و کنیه و مادر پدرشو شرایط ظهور رو … بدونه. اینها نیست.

در بسیاری ادبیات های قرآنی اینها رو داریم، شما فقط به صرف کلمه اش دقت نکنید. مثلا داریم که در بحث سمِع که به معنای شنیدن، گاهی اوقات همین چیزی که ما تو عرف خودمون استفاده می کنیم تو قرآن هم همین ادبیات وجود داره. مثلا گفتیم به حرفمون گوش نداد. این گوش نداد نه این که نشنید بلکه به معنی قبول نکرد هست. اینی که داریم در قرآن « انک سمیع الدعا» خدا سمیع هر چیزی هست. گوش دادن اینجا معنی نمی دهد. این سمیع الدعا یعنی این که قبول بکند. اینی که اهل معنا می گن طرف رسید به مقام سمع الله لمن حمده مال همینه. یعنی خدا شنید از او و خدا قبول کرد از او. کسی که اهل حمد الهی باشه خدا ازش حمد می شنوه. خدا حرف شنووی داره. همین تعبیر حرف شنوی که ما داریم. یا راجع به قضه منافقین، وقتی که در سوره منافقین می گوید ( البته منظورش از طرف مومنین است که به پیغمیر می گن) می گه اینها یک جوری حرف می زنن که وقتی حرف می زنن تو گوش می دی. یعنی شما قبول می کنید. پیغمبر رو که می گن حکایتش جداست. ایشون از لحن قول هم اینها رو می فهمه. مثل این که اگه پشت دیوار کسی حرف بزنه می فهمیم زنه یا مرده، بچه است یا بزرگساله، عصبانی یا آرامه و … فی لحن القول می فهمیم. خدا نسبت به منافقین به پیغمبر می گه «و لتعرفنهم فی لحن القول» تو که اینها رو تو لحن قول می شناسی، ولی خطاب به جامعه ایمانی می گه «و ان یقولو تسمع لقولهم» اینها که حرف می زنند تو به حرفشون گوش میدی. یعنی اینها اینقدر به قول قرآن مردوا علی النفاق هستن. مردوا علی النفاق یعنی فوق تخصص نفاق. یعنی کار کرده روی نفاق، که وقتی حرف می زنن تو گوش می کنی.

ببینید این نوع ادبیاتی که ما داریم در ادبیات های دینی که این به سادگی نگاه نکنید. در تحلیل نهایی «من مات و لم یعرف امام زمانه مات میته جاهلیه» یعنی این که امامش رو به رسمیت نمی شناسه. حالا با این مقدمه اگر واقعا این استدلال های امام، که این شان نماینده ورثه انبیا است، جز وراث امام زمانه؟ اون وقت اگر کسی به این رسمیت نمی ده در حقیقت به امام زمان رسمیت نمی ده. یعنی اگر واقعا این تیکه رو قبول کنیم که این جز وراث است کما این که می خوان توی صحیح قداح همین رو بحث بکنند که فقیه، ولایتی که پیدا می کنه جایگاهش جایگاه همون معصوم است و اون خلافت کلی الهی هم نیست. اگر این رو به رسمیت نمی شناسه این امام رو به رسمیت نمی شناسه و اگر امام رو به رسمیت نمی شناسه به مرگ جاهلی مرده. حالا تا خدا چه جوری معامله می کنه با آدمها سر جای خودش. ما خدا نیستیم، قسیم الجنه و النار هم نیستیم. ولی این است که اگر کسی در این جایگاه قرار گیرد، به رسمیت شناختن آن جایگاه مهم است و اگر کسی این رو به رسمیت نمی شناسه همونیه که می گن الراد علیه کالراد علینا. اینها دیگه جزو واضحات خود مقوله عمربن حنظله بود. الراد علیه الراد علینا و هو علی حد الشرک بالله. (الرارد= رد کردن)

حاضرین: از عبارت یعرفه امام زمانه، چرا به رسمیت شناختن امام معنا کردید؟ خود عنوان امام زمان، اطلاق به این داره که امام بداند او را. بعد تازه کسی که امام را می داند و به رسمیت می شناسد حالا تازه بره بشناسه؟

یکی ممکنه بپرسه منظور از شناخت امام زمان چیه؟ دو تا تعبیر می شه کرد. یکی این که من شناسنامه امام زمان رو بشناسم. مثل این که بگن الان امام زمان کیه، بگیم ایشون. دوم این که بگیم من مقام امامت رو بشناسم. مثل این که اینها اوعی مشیة الله هستند و … آیا این حدیث «من مات و لم یعرف امام زمانه مات میتة جاهلیه» در این زمینه نازل شده که بخوان زمینه امام شناسی رو بگن؟ یا این که بگن امامت امام رو بپذیرید. شما ایشون رو به عنوان امام به رسمیت بشناسید، یعنی امام رو به امامت گرفته باشه.

حاضرین: آخه اینجا می گه امام زمانه، امام زمان خودش. خوب این جوری کسی که سنی هم هست و ائمه ما رو خوب میشناسه به درد نمی خوره. چون امام زمانه نیست بلکه امام زمان شیعیانه. هر چقدر به رسمیت بشناسه این همونه.

بله.

حاضرین: در بحث عمربن حنظله می گه ینظران…. ، اولش که امام جواب می دن، بعد در بین جواب ضمیر ها عوض می شن. یه توضیحی بدید لطفا؟

این سبک ادبیات قرآنی و روایی ما است که می خوان ملتفت بشن که این بحث اون دو نفر نیست بلکه بحث جمع هست. در همون آیاتی که با همدیگه دیدیم « ثُمَّ اسْتَوى‏ إِلَى السَّماءِ وَ هِیَ دُخانٌ فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِیا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً قالَتا أَتَیْنا طائِعینَ» سپس به آفرینش آسمان پرداخت، در حالى که بصورت دود بود؛ به آن و به زمین دستور داد: «به وجود آیید(و شکل گیرید)، خواه از روى اطاعت و خواه اکراه!» آنها گفتند: «ما از روى طاعت مى‏آییم(و شکل مى‏گیریم)! می گه ما به آسمان و زمین خطاب کردیم ائْتِیا ( شما دو تا بیاید). و بعدش قالَتا أَتَیْنا طائِعینَ، نه این که بگه طائِعتینَ. حالا تو متن قرآن ما خیلی حساس تریم. اما توی همین مطلب هم یک چنین چیزی داریم. می گه فلیرضوا به حکما ( همه به حکمیت این راضی بشن). یعنی می خواد بگه مال دو نفر نیست. اگه راجع به مناظره بین دو نفر نبود بلکه بین چند تا گروه بود، اون هم فلیرضوا به حکما بود. بعدشم نمی گه انی قد جعلته علیکما حاکما، بلکه می گه قد جعلت علیکم حاکما. یعنی فقط بحث مناظره دو نفر نیست. باید همه راضی بشن. ممکنه دعوای دو نفر نباشه و دو گروه باشه، خوب اونجا اقتضا داره که جمع به کار ببرن و بگن فلیرضوا( همشون باید راضی بشن).

حاضرین: وقتی داره درباره مناظره بین دو نفر می گه که باید همه راضی بشن، یعنی یه جوری داره اینو می گه که بر جامعه شیعه لازم است که اینارو از نظر اجرایی هم کمک بکنه تو این قضیه. یعنی این که اگه یکیشون قبول نکرد اینا برن اونو مجبور کنن که این کارو انجام بده. تو رضایت به حکم، در مورد بقیه چه جوریه وقتی دعوا بین دو نفر دیگه هست. وقتی می گه اینا به عنوان حاکم هستند و بقیه قبول کنند، یعنی این که اینا یه جور برن تو مقام اجرایی؟ یعنی در مورد بقیه چگونه جواب می ده؟

امام اونجا گفتن ممکنه بین دو گروه باشه، خوب اونجا که نمی گن فلیرضیا که، می گن فلیرضوا. یعنی همه باید رضایت بدن. این جوری نیست که دو تا رهبر فقط رضایت بدن. ملت پشت سرشون هم باید رضایت بدن. اینجا دیگه باید همه راضی باشن. همه باید تن بدن به رضایت به عنوان حکم.

مطلب چهارم ارتباط به مقوله نداره. نسبت به اون مطلبی که از روایات باب خروج بسیف قبل از قیام قائم خوندیم، مرحوم حاج آقا مصطفی تو رساله ولایت فقیهشون می یارن. من یک صفحه فرمایش ایشون رو می خوام از رو بخونم. حاج آقا مصطفی در یک صفحه اون روایت رو جمع بندی کردند. ایشون خیلی آدم دانشمندی بوده. ایشون دیگه روایت رو کامل نمی یارند، اما در موردش توضیح می دن. البته ما کامل کاملش رو خودمون دیدیم دیگه. این کتاب تحت عنوان ثلاث الرسائل توسط مرکز تنظیم و نشر چاپ شده. سه تا رساله ایشون رو با هم چاپ کرده که جلد اولش ولایت فقیه است. صفحه ۶۳ رو بیارید.

ایشون یک بابی دارند که از ص ۶۰ شروع می شه. الجهة الخامسة: حول بعض الروایات التی ربما تدل على اختصاص الحکومة والبیعة بالأئمة المعصومین (حکومت اختصاص به معصومین دارد)

نعم فی الباب المزبور آنفا من الوسائل طائفة من الأخبار تحتوی على الردع عن القیام بالسیف، وقضیة إطلاقها المنع عنه حتى للدفاع عن الحق وهذا ضروری البطلان، مع ما فی سند بعض منها ودلالة البعض الآخر، فراجع وتدبر.

در باب گذشته (همون بابی که ما هم خوندیم) طائفه ای از اخبار هست که شامل ردع و ترد از قیام با شمشیر است. مقتضای اطلاق اون روایات منع از قیام با شمشیر است حتی برای دفاع از حق. یعنی اگر بخواهید اطلاق اون روایات رو بگیرید که گفته هر قیامی قبل از قیام قائم محکوم به شکسته و… که می شه منع از قیام به سیف ولو این که بخواهید از حق دفاع کنید. چون که استدلال بسیاری تو اون روایات اطلاق روایت هست. هر کسی استدلال کنه بر منع گرفتن شمشیر در دست، خوب داره به اطلاقش تمسک می کنه. میگه گفته هر قیامی قبل از قیام قائم، زیاده فی مکروهنا. مقتضای اطلاق آن، منع از قیام به سیف است ولو اینکه شما بخوای دفاع از حق بکنی. و این به ضرورت باطل است. یک همچین چیزی از محتوای دین که شما کلا بشین تا بزنن توی سرت، و هر جور بخوای قیام به سیف بکنی خلاصه تو مردودی، این حرف قطعا باطل است. با وجود اون چیزی که در سندش هست و بعضی ها مشکل سندی دارند. بعضی ها هم دلالت اون چنینی ندارند. (آن طور که شما می گویید دلالت ندارند) خوب بود این که در دلالتش چه مشکلی داره باز می شد. اتفاقا بحث ما این بود که دلالت اون روایات مربوط به چه وضعیتی است. آقا مصطفی متعرض نشده نسبت به دلالت اون روایات.

حاضرین: خب مثلا اگر بگیم گفتن که این با این دلیل خارج شد!

خوب با دلیل چقدرش داره خارج می شه؟ میزان دلالت اون روایت رو باید خارج بکنی، بقیه اش هر چقدر موند. کسانی که می گن کلا مطلقش رو می گن. می گن مطلقا قیام بالسیف قبل قیام مشکل داره. اینها به امام راجع به جنگ هم ایراد می گرفتند! آخه شما نگاه کنید برای جنگ هم ایراد می گرفتند. جنگ تحمیلی که دیگه دفاعه! مشکل این نیست که بگن فقط در زمینه دفاع اشکال نداره، یعنی می گن اگه تو حکومت جور باشی و بهت حمله بکنن از خودت دفاع کن، اما حکومت اسلامی تشکیل نده. این رو می خوان بگن دیگه. حالا اگه قائل نداشته باشه می شه هذا اول کلام. باید ببینیم چه مواردی رو باید خارج بکنیم از تحت اطلاق دیگه. شما اگه قبول کردید پدیده حکومت اسلامی و تشکیلش رو، خوب این رو هم از تحت اطلاق خارج می کنید. اگر قبول کردیم که حکومت باید دست فقیه باشه این رو هم خارج می کنیم.

اگر اصلا تو اطلاق گیری شک کردید، دیگه نمی تونید تمسک به اطلاق بکنید. این در فرضیه که شما اطلاق گیری اول بکنید و بعدا شروع بکنید به کسر کردن. اگر از اون اول نتونید اطلاق گیری بکنید، یعنی شما روایات رو بررسی کردید و دیدید این روایاتی که می گن این کارو نکنید منظورشون اینه که به نام مهدویت این کار رو نکنید، یا نه ما اصلا شک کردیم راجع به نام مهدویت این کار رو نکنید یا نه کلا. در این بحث چه عموم باشه و چه اطلاق باشه فرقش در بحث تقیید و تخصیص است. فرق دیگری ندارد.

اطلاق گیری رو تو اصول خوندید، باید اطلاق گیری محرض بشه، بعدا شما تقیید بزنید دیگه. شما اول باید بتونید اطلاق گیری کنید. سر بحث انصراف یادتون هست که بحثی رو گفتم. اگر انصرافی داشته باشه شما نمی تونید اطلاق گیری بکنید. یعنی انصرافات ذهنی وجود داشته باشه که مانع از اطلاق گیری شما بشه، شما نمی تونید اطلاق گیری بکنید. بگید اطلاقش رو دارم، عمومش رو هم دارم و حالا بخوام بحث مخصصات و مقیداتش رو پیش ببرم. در اینجا وقتی که می یاید دلالت ها رو بررسی می کنید و کار دلالی می کنید، متوجه می شید که اطلاق هم مشکوکید داشته باشه. وقتی شما مشکوک بشید به خود اطلاق، دیگه نمی تونید اطلاق گیری بکنید.

حاضرین: چه جوری مشکوک بشیم؟

از رو خود دلالت روایات. الان ما روایات رو خوندیم، شما نسبت به این که این الان داره کلا قیام ها رو رد می کنه و یا نه، این داره یک قیام های نوع خاصی رو رد می کنه مشکوک شدید. حتی اگر مسجل نشه و فقط مشکوک بشید هم دیگه نمی تونید اطلاق گیری بکنید. شما مشکوک شدید که این روایات داره نوعی از قیام های خاص رو می گه نکنید، یعنی قیام به نام مهدویت نکنید. کسی به نام مهدویت قیام نکنه. قیام هایی رو که یک عالم آل محمد (ص) انجام داده، این رو می گن اتفاقا خوبه و ما هم تائید می کنیم.

حاضرین: هر اطلاقی بالاخره شکی درش هست!

شک های عقلایی. شک در یک حدیش هست که مخربه و مانع اطلاق گیریه. مثل همین انصرافات. اگر انصرافات ذهنی وجود داشته باشه مانع اطلاق گیریه. بحث مقدمات حکمت در مقام بیان و … رو خوندید؟ یک موقع است که شک می کنید در مقام بیان هست یا در مقام بیان نیست. اگر احراض نکنید در مقام بیان باشه این شک ها مانع اطلاق گیریه، اطلاق رو خراب می کنه. اطلاق گیری یک کار اصول عملی نیست که. فرق بین اصول عملی و اصول لفظی هست. مثل این که من شک کرده باشم که مثلا دستم نجس شده یا نشده، هر جوری هم شک کردم مهم نیست. حساب می کنم می گم نشده. معامله است. اطلاق گیری جز اینها نیست. جز اصول عملیه نیست ، جز اصول لفظیه هست. همه چیزهایی که در بحث لفظیه می بینید رو از تو عرف در آوردن و به شما میدن. چیز جدیدی نداره. عرف این جوری می فهمه که داره کل قیام های قبل از قیام های قائم مردود اعلام می شه. می گه نه، همچین چیزی معلوم نیست اینجا. لااقل مشکوکه همچین اطلاق گیریی. اصلا اطلاق نداره، ایشون داره مماشات می کنه. خلاصه این حرف ضروری البطلانیه. حالا بقیشو بخونیم.

ثم إن عصر الخلفاء الجائرین کان یقتضی جعل هذه الأخبار، لاخماد النار المشتعلة ضدهم، وهذا الأمر مما هو الواضح البارز من الأول إلى عصرنا هذا

عصر خلفاء جاهلین اقتضا داشته که چنین اخباری رو جعل بکنن، برای این که آتش های مشتعل ضد خودشون رو خاموش بکنند، از اول تا همین عصر خودمون همه کار می کنن تا آتش روشن در سینه ها که بر ضد استکبار هست رو خاموش بکنن و یک روایت بذارن جلوشون و بگن که مثلا خودتون تو صحیفه سجادیه این رو دارید. این رو چه کسی می تونه متوجه بشه؟ کسی که زیاد روایت خونده باشه و از تاریخ اسلام مطلع باشه. به راحتی می تونه بگه مما هو الواضح. قیافه رو نگاه بکنه می تونه بگه از اونها نیست. خیلی وقتها جعلی درست می کنن برای این که زیر پای انقلاب ها رو بزنن.

وهو مقتضى کید الکیدة ومکر المکرة، وأی کید أحسن من ذلک، حتى أورث سکوت أعلام الشریعة فی العصور المختلفة، وأوجب التردد فی الأمر والشک فی الوظیفة ؟ !

اینها مقتضی کید و مکر مکاران هست، چه مکری می خوای بهتر از این، تا این که موجب سکوت بزرگان شریعه بشه در اصول مختلف. و موجب تردد در امر و شک در وظیفه بشه؟!

وهذه الأیادی ربما نهضت لاخفاء المسألة علیهم، باستراق الأحادیث التی تحث المسلمین ضدهم. هذا، ولو سلمنا صدور مثلها عنهم ( علیهم السلام ) فجهة الصدور واضحة، وهی التقیة من هؤلاء الجائرین الظالمین، فإنهم ( علیهم السلام ) کانوا متهمین بتطلب الرئاسة وجلب الناس إلى أنفسهم للحکومة الحقة، وما کان ذلک بمجرد الوهم والخیال، بل کانوا یرون ذلک منهم ( علیهم السلام ) فی شتى النواحی الشتى حسب بعض الآثار والتواریخ.

و این ایادی و دستان تبهکار گاهی اوقات بلند می شه تا این مسئله رو اخفا بکنه. با دزدین احادیثی که مسلمین رو بر ضد اونها بر می انگیزاند. اگر تازه قبول کنیم که اینها رو ائمه گفته باشن، جهت صدور آن واضح است، تقیه. چرا؟ (اینجا یک بحث تاریخی می کنن تو چند سطر. این بحث چند کتاب مطلبه) به دلیل این که ائمه متهم بودن که طلب ریاست می خوان بکنن و می خوان مردم رو به خودشون جلب بکنن، برای این که حکومت حقه تشکیل بدن. این وهم و خیال نبود، در مناطق مختلف این کارها رو می کردن. آثار و تواریخ نشون می ده که اونها چنین کارهایی می کردن. برای همین بوده که حکومت وقت هم روشون حساس شده بوده و اونها مجبور به یک سری تقیه های این جوری بودند. حالا یک بحثی که قراره ارائه بشه، نقش همین پدیده های تقیه ای در استنباط احکامه. مدل های مختلف جوابی که حتی اینها تو احکام می دادند. خیلی هم در تاریخ فراوانه. اگر کسی بحث تاریخی و بحث تقیه رو در ائمه نداند، در کار فقهی به اشتباه می افتد.

فبالجملة: لا یمکن العثور على تلک الآثار واللبیات الواضحة حذاء هذه الأخبار المخدوشة من جهات کثیرة، ولو لم یکن بسط الکلام فی المقام خروجا عن وضع الکتاب والباب، لدخلت المسألة من بابها وأوضحتها حقها، کی لا یبقى بعد ذلک شبهة عند أحد من المنکرین، فنرجو لله تعالى أن یوفقنی لذلک، فإنه خیر موفق.

نمی شه به این آثار و عقلیات واضح دست زد، در مقابل این اخبار مخدوش. به عبارتی شما چرا این رو اطلاق می گیری، محکمات دین رو اطلاق بگیر و ببین چیزی جلوش هست یا نه. چهار تا خبر داری که سنداش مشکل داره، دلالش هاش واضح نیست، اطلاق گیری هاش معلوم نیست. در مقابل این طائفه از اخبار، دست به محکماتمون نمی زنیم. اگر بسط کلام ما را از مقامی که درش هستی خارج نمی کرد، وارد می شدم و یک توضیح حق می دادم که هیچ شبه ای دیگه برای احدی از منکرین باقی نمونه. این هم جمله ای از آقا مصطفی که انصافا مصطفی امید آینده اسلام بود. شادی روح حضرت امام و دو تا فرزندش، علی الخصوص آقا مصطفی یه صلوات مرحمت بفرمایید.

معلوم نیست که ایشون شهید شده باشن یا فوت کرده باشن. هر اتفاقی می تونه یک الطافی درش باشه. امکان داره یک بلایی سر شما بیاد و حس کنید جز الطاف خفیه الهیه. یعنی خیلی وقت ها پیشامدهایی که در زندگی شما به وجود می یاد می تونه لطفی درونش باشه، حتی در امور قهریه خودش یک لطف هایی پنهان می کنه.« وَ لَکُمْ فِی الْقِصاصِ حَیاةٌ یا أُولِی الْأَلْبابِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُون» خلاصه خدا داروی تلخی می ده. داروها که همه شیرین نیست. حالا شهید هم نشده باشن چیزی از ارزش های ایشان کم نمی کنه. وارد بحث های فقهی هم که می شن خیلی ممتع و با تسلط به فقه چهار مذهب و شاهد آوردن از فقه مالکی و … و در انداختن اینها با هم، می بینید که واقعا یک آدم حسابی بوده آقا مصطفی. این جوری نبوده که دو تا روایت رو نگاه کنه و یک چیزی بگه. واقعا هر چیزی که ایشان نوشته خیلی دقیق بوده، گرچه غیر کامل بوده. مثلا نگاه می کردم دیدم تو نیت همه خیلی صحبت کرده باشن ۵۰ صفحه هست. اما ایشون ۱۵۰ صفحه صحبت کردن. برداشتن آنقدر فروع مختلف رو با ذهن جوال و با ذهنی که افراض می تونه بکنه، بررسی کردن و مسلط به منابع اهل تسنن. به هر جهت مردی بوده و خیلی ارادت به والد داشته.

البته این جوری نیست که هر چیزی که گفتن رو بشه گفت که تقیه بوده. یک ردیف مسائل خاص رو تقیه می کردند. گاهی اوقات سر کار گذاری های اصحاب مختلفشون رو می بینید. رد پاهاش هست. یکی می یومده یه سوالی می پرسیده و امام یک جوابی می دادند. یک نفر دیگر می یاد و همون سوال رو می پرسه، امام یک جواب دیگه می دن. همون آدم شاکی می شه، میگه چرا جواب مختلف میدید. می گن کسی که داره بینتون تفرقه میندازه خود چوپانتونه. من نمی ذارم شما روی یک مسئله یکهو متفق بشوید، و بعد بهتون گیر بدن. یعنی کار سیاسی داشتن می کردن ائمه تو اون دوره. ما فکر کردیم ائمه یه گوشه نشستن و رساله می دادن بیرون. داشتن جامعه شیعه رو اداره می کردن. اون دوران طبیعتا چیزی مهمتر از احکام وجود داره و اون حفظ جامعه شیعه است. حتی یک نفر به فرموده امام رفته یک حکم بیخود رو انجام داده، خوب مجریه. باید هم همین طور باشه.

استدلال صحیح قداح رو جلو بریم. در این استدلال ایشان روایت رو کامل نمیارن ولی خوب ازش استفاده می کنن. خوبه که کاملش رو نگاه بکنبم. کافی جلد ۱ صفحه ۳۴ رو بیارید. سند این روایت چهار تا سنده که همه طرقش هم صحیح هست. همشون آدم های حسابی هستند. روایت رو بخونیم.

مُحَمّدُ بْنُ الْحَسَنِ وَ عَلِیّ بْنُ مُحَمّدٍ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ وَ مُحَمّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمّدٍ جَمِیعاً عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمّدٍ الْأَشْعَرِیّ عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ مَیْمُونٍ الْقَدّاحِ وَ عَلِیّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ حَمّادِ بْنِ عِیسَى عَنِ الْقَدّاحِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللّهِ ص مَنْ سَلَکَ طَرِیقاً یَطْلُبُ فِیهِ عِلْماً سَلَکَ اللّهُ بِهِ طَرِیقاً إِلَى الْجَنّةِ وَ إِنّ الْمَلَائِکَةَ لَتَضَعُ أَجْنِحَتَهَا لِطَالِبِ الْعِلْمِ رِضًا بِهِ وَ إِنّهُ یَسْتَغْفِرُ لِطَالِبِ الْعِلْمِ مَنْ فِی السّمَاءِ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ حَتّى الْحُوتِ فِی الْبَحْرِ وَ فَضْلُ الْعَالِمِ عَلَى الْعَابِدِ کَفَضْلِ الْقَمَرِ عَلَى سَائِرِ النّجُومِ لَیْلَةَ الْبَدْرِ وَ إِنّ الْعُلَمَاءَ وَرَثَةُ الْأَنْبِیَاءِ إِنّ الْأَنْبِیَاءَ لَمْ یُوَرّثُوا دِینَاراً وَ لَا دِرْهَماً وَ لَکِنْ وَرّثُوا الْعِلْمَ فَمَنْ أَخَذَ مِنْهُ أَخَذَ بِحَظٍّ وَافِرٍ

۱- محمد ابن حسن ۲- علی ابن محمد از سهل ابن زیاد، این ۲ تا سند. ۳- محمد ابن یحیی از احمد ابن محمد، و همه اینها از جعفر ابن محمد اشعری و او از عبدالله ابن میمون قداح، این سه تا سند اینجا تکمیل شد. ۴- علی ابن ابراهیم از پدرش و او از حماد ابن عیسی و او از قداح گرفته. ۴ تا سند داره این روایت که هر ۴ تا هم جز سندهای صحیح هست.

که رسول خدا(ص) فرمود: کسیکه در راهى رود که در آن دانشى جوید خدا او را به راهى سوى بهشت برد، همانا، فرشتگان با خرسندى بالهاى خویش به راه دانشجو فرو نهند ( طالب علمی که برای رضای خدا طلب علم می کند و یا این که ملائکه راضی هستند به علمی که او دارد کسب می کند.) و اهل زمین و آسمان تا برسد به ماهیان دریا براى دانشجو آمرزش طلبند و برترى عالم بر عابد مانند برترى ماه شب چهارده است بر ستارگان دیگر و علما وارث پیامبرانند زیرا پیامبران پول طلا و نقره به جاى نگذارند بلکه دانش بجاى گذارند، هر که از دانش ایشان برگیرد بهره فراوانى گرفته است.

حالا مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز، وگرنه آدم می گفت که در منابع خودشون چه چیزهایی هست. خودشون وقتی به عصمت الله الکبری حضرت صدیقه رو قبول دارند، حالا وحدتِ و مصلحت نیست گفته بشه. البته این بحث های آکادمیک سر جای خودش می تواند محفوظ باشد.

یک روایت مشابه این داریم که امام از اون مشابه یک استفاده ای می کنه و اون رو هم کامل نمی یارن. اون در صفحه ۳۲ همین کتاب هست. این روایت معروف است به ابی البختری. روایتی است که به خاطر خود ابی البختری از نظر سندی ضعیف است. ولی به هر جهت چون که یه استفاده هایی می کنن ازش، خوبه که کامل روایت رو ببینیم.

مُحَمّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ مُحَمّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِی الْبَخْتَرِیّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ ع قَالَ إِنّ الْعُلَمَاءَ وَرَثَةُ الْأَنْبِیَاءِ وَ ذَاکَ أَنّ الْأَنْبِیَاءَ لَمْ یُورِثُوا دِرْهَماً وَ لَا دِینَاراً وَ إِنّمَا أَوْرَثُوا أَحَادِیثَ مِنْ أَحَادِیثِهِمْ فَمَنْ أَخَذَ بِشَیْ‏ءٍ مِنْهَا فَقَدْ أَخَذَ حَظّاً وَافِراً فَانْظُرُوا عِلْمَکُمْ هَذَا عَمّنْ تَأْخُذُونَهُ فَإِنّ فِینَا أَهْلَ الْبَیْتِ فِی کُلّ خَلَفٍ عُدُولًا یَنْفُونَ عَنْهُ تَحْرِیفَ الْغَالِینَ وَ انْتِحَالَ الْمُبْطِلِینَ وَ تَأْوِیلَ الْجَاهِلِینَ

امام صادق علیه السلام فرمود: دانشمندان وارثان پیمبرانند براى اینکه پیمبران پول طلا و نقره به ارث نگذارند و تنها احادیثى از احادیثشان بجاى گذارند هر که از آن احادیث برگیرد بهره بسیارى بر گرفته است. پس نیکو بنگرید که این علم خود را از که میگیرید ( در مقابل اون روایاتی که می گه انظر الی ما قال و لا تنظر الی من قال، ما قال رو نگاه کن من قال رو نگاه نکن چنین این رو هم داریم اتفاقا )، زیرا در خاندان ما اهل بیت در هر عصر جانشینان عادلى هستند که تغییر دادن غلو کنندگان و بخود بستگى خرابکاران و بد معنى کردن نادانان را از دین برمى‏دارند.

استدلال امام یک استخوان بندی داره و چند تا شبه و جواب در این عبارت صحیحه قداح هست. استخوان بندی نظر امام تقریبا شبیه به همون چیزی است که ایشون درباره بحث خلیفه می گن. و اون این است که می گن این علما ورثه انبیا هستند. چند تا چیز رو ایشون در سوالهاشون حل می کنند. اولا این که منظور از علما فقها هستند، در مقابل این که منظور ائمه باشند. چون که نظری است که می گه العلما ورثه الانبیاء بحث ائمه رو داره می گه. به هر جهت در حد یک شبهه ای وجود داره. امام پاسخ این رو می پردازند بهش. اگر که قبول کنیم منظور از علما فقها هستند، می گن که انبیاء چه شغلی دارند؟ چه کاره هستند؟ انبیاء هر کاری داشته باشن به وراث منتقل می شه، مگر این که چیزی باشه که جلوی اون رو بگبره و بگه که این مورد منتقل نمی شه. بگه مثلا خلافت های کلی الهی منتقل نمی شه. دلیل بیاره که فلان چیز منتقل نمی شه. حالا امام باید شبهه هایی رو پاسخ بدن، در هر صورت استخوان بندی استدلال امام همینه. در مقابل خلیفه هم تقریبا همین استدلال رو می کردند.

یه سوالی که باید جواب بدن این است که آیا مگر مسئله ولایت و حکومت، قابل ارث و میراث است؟ ایشان نظرشون این است که بله، قابلیت ارث و میراث دارد. علما هم منظور فقها هستند نه ائمه. ورثه انبیاء هستند هم یعنی این که هر چیزی که هست منتقل می شه، مگر این که دلیلی داشته باشه که منتقل نشه. هر چی اشکال اونجا داشته باشید، اینجا می یاد. اطلاق گیری می شه کرد یا نه، انصرافاتی داره یا نه، در مقام بیان هست یا نه یعنی مراد کلام رو می خواد اینجا بگه یا نه. خلاصه الکلام هو الکلام. هر چه اونجا داشته باشید، اینجا همون اشکالات می یاد. منتها به مراتب یک سری اشکالات امام اینجا مطرح می کنن که جواب اونها رو می دن. یعنی اشکالات فنی خیلی خوبی تو همین صحیحه مطرح می شه که جوابش رو می دن. الان همین اولش رو با هم می خونیم که لب استدلال حضرت امامه.

ومنها ـ صحیحة القداح عن أبی عبد الله (علیه السلام) قال: قال رسول الله (صلى الله علیه وآله): من سلک طریقاً یطلب فیه علماً سلک الله به طریقاً إلى الجنة ـ إلى أن قال ـ وإن العلماء ورثة الأنبیاء، إن الأنبیاء لم یورثوا دیناراً ولا درهماً، ولکن ورثوا العلم، فمن أخذ منه أخذ بحظ وافر. و قریب منها روایه ابی البختری مع اختلاف فی التعبیر.

خوب روایت رو می گن، و نزدیک به این روایت، روایت ابی البختری است، با یک اختلافی که در تعبیر هست.

وقد وقع سهو فی قلم النراقی (قده) فی العوائد حیث وصف روایة أبی البختری بالصحة مع إنها ضعیفة، ولا یبعد أن یکون مراده صحیحة القداح وعند الکتب وقع سهو من قلمه الشریف.

در کتاب عوائد یک سهوی در قلم آقای نراقی اتفاق افتاده. گفته روایت صحیحه ابی البختری، در حالی که روایت ابی البختری ضعیف است. احتمالا مرادش صحیحه قداح بوده که اشتباها گفته صحیحه الی البختری. ( چون که این صحیحه به دلیل خود ابی البختری ضعیفه. به دلیل این که کاملا آدم ضعیفیه. مجهول هم نیست ها، کاملا ضعیفه. فاسد المذهب، جاعل حدیث و … بوده. آدم خوبی به جهت روایت نیست. ) این که می گیم راوی ضعیفه به این معنی نیست که همه حرف هاش بیخود باشه ها، بلکه ما نمی تونیم استناد بکنیم به آن، همین. گاهی اوقات باید مبنا انتخاب کرد. شاید مبنای متخصصی این باشد که اگر آدمی فاسد المذهبه و غلو می کنه، در همون راستای همون حرف نباید قبول کزد. نه این که چون این آدم فاسد المذهبیه تو هیچ چیز دیگه ای قبولش نکنیم. حتی اینها بر می گرده به اخلاقیات طرف. شما ممکنه یک نفر رو به جهت سیاسی قبول نداشته باشید، برای همین به جهت کارشناسی علمی بهش گیر می دید. چه ربطی به هم دارند؟ شخص دارد نظر علمی می دهد، نظر سیاسی که نمی دهد. اگر نظر سیاسی داد قبول نکن، گاهی اوقات ماها به جهت اخلاقی تربیت نشدیم. وقتی به جهت اخلاقی این جوری نیستیم دستمون از خیلی چیزهای دیگه کوتاه می شه. اگه کلا آدم دروغ گوییه خوب می خوره به همه چیز، ولی اگر فاسد المذهبه و … باید ببینیم تو چه راستایی داره نظر می ده. مثلا طرف از فرق دیگر شیعه هست و یا این که اهل غلو هست. این که یک روایت نقل می کنه درمورد نماز چه ربطی به این خصوصیت دارد که بگیم چون غلو می کند پس حدیثی که نقل می کنه بیخوده! اگر یک موقع راجع به اهل بیت یک حرفی زد شما قبول نکن. البته ابی البختری کلا آدم خوبی نیست، کلا روایت هاش خوب نیست. حالا کلا منظور امام اینه که صحیحه ابی البختری نیست بلکه صحیحه قداحه. قسمت استدلالی امام اینیه که الان می خونیم.

ثم إن مقتضى کون الفقهاء ورثة الأنبیاء ـ ومنهم رسول الله (صلى الله علیه وآله) وسائر المرسلین الذین لهم الولایة العامة على الخلق ـ انتقال کل ما کان إلیهم إلا ما ثبت أنه غیر ممکن الانتقال، ولا شبهة فی أن الولایة قابلة الانتقال کالسلطنة التی کانت عند أهل الجور موروثة خلفاً عن سلف.

مقتضی این که فقها ورثه انبیا باشند هر چیزی که برای اونها هست برای اینها هم باشد. ( به جمله داخل خط تیره هم دقت بکنید) الا چیزهایی که انتقالش ممکن نیست. شبهه ای نیست که ولایت عامه بر خلق و نه ولایت کلی الهی یک امر قابل انتقالی است. مثل سلطنتی که موروثی می رود. مثلا می پرسند وارث این تخت و تاج کیه؟ می گن ایشون وارث این تخت و تاجه. تخت و تاج و امور سلطنتی و ولایت بر عامه خلایق رو ایشون جز مسائل موروثی و قابل انتقال می دونند، با توضیحی که بعدا می دم. الان فقط داریم استخوان بندی اول کلامشون رو می گیم.

وقد مرّ أنه لیس المراد الولایة هی الولایة الکلیة الإلهیة التی دارت فی لسان العرفاء وبعض أهل الفلسفة، بل المراد هی الولایة الجعلیة الاعتباریة، کالسلطنة العرفیة وسائر المناصب العقلائیة، کالخلافة التی جعلها الله تعالى لداود (ع) وفرّع علیها الحکم بالحق بین الناس، وکنصب رسول الله (صلى الله علیه وآله) علیاً (ع) بأمر الله تعالى خلیفة وولیاً على الأمة.

مراد از ولایت، ولایت کلیه الهی نیست. یعنی خلیفه الله منظور نیست. که لسان عرفا بر آن دور می زند و بعضی از اهل فلسفه. بلکه مراد ولایت جعلی اعتباری است. مثل سلطنت عرفی و سایر مناصب عقلایی. مثل همون خلافتی که خدا برای حضرت داوود قرار داد و گفت در بین مردم با حق حکم کن. مثل نصب کردن رسول الله به امر خدا که علی (ع) خلیفه و ولی در امت است.

ولایت و خلافت کلیه الهی نه قابل عزل و نه قابل نصب است. امام علی این ولایت رو دارد و کسی نمی تواند اون رو عزل یا نصب کند. این که پیامبر(ص) اومدن در غدیر نصب کردند همون خلافت جعلی است و نه خلافت کلی الهی.

حاضرین: پس حضرت داوود (ع) ولایت کلیه الهی نداشتند؟ اینجا بحثش نیست. در جلسه قبل گفتم دیگه. فرق بین انی جاعل فی الارض خلیفه با یا داوود انی جعلناک خلیفه فی الارض، نه این که فی الارض خلیفه. شاهدش هم اینه که فحکم بین الناس بالحق. یعنی بحث این است که او رو می خوان حاکم بین مردم بکنند. سر امیر المومنین هم همین هست. وقتی که می گن تو غدیر جعل شد، بحث ولایت جعلی است. مگر ولایت کلیه الهی قابل جعله؟؟ همین غصب شد. همین موضوع که گفتن تو ولایت جعلی در بین مدرم داشته باش غصب شد. وگرنه ولایت کلیه الهی و واسطه فیض و… که قابل غصب شدن نیست.

و صل الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین