اجتهاد و تقلید

مجموعه حکومت ولایی از حاج آقا قاسمیان

دوشنبه، 10 اسفند 1388

72 دقیقه

بسم الله الرحمن الرحیم

در بحث اجتهاد و تقلید، امام دوباره به این مقوله عمر ابن حنظه می پردازند و یک خلاء که اینجا دارد بنده از اونجا تکمیل می کنم.

درباره ی اینکه عبارت فقیه رو ایشون استفاده کردن من یه توضیحی بدم، حدود یک صفحه و خورده ای رو با همدیگر می خونیم و بعدش می یایم سراغ عباراتی که با هم داشتیم می خوندیم.

« کتاب الرسائل امام خمینی جلد ۲ صفحه ۱۰۵ »

قبل از شروع ۳ نکته رو از داخل بحث می گم و بعد شروع می کنیم به خواندن.

نکته اول: در شروع متن این عبارت را دارد: عبارت « مِمَن رَوی حدیثنا » کسی که روایت حدیث ما می کند. امام می گویند این عبارت مال کسانی است که شغلشون نقل روایت بوده. کسانی هم که این کاره بودند و شغلشون نقل حدیث بوده فقها بودند. فقهای اون دوران بودند. چون که فقاهت در اون دوره، نقل روایت بوده. حتی در اون دوره که هیچ، شما بیاید صد و خورده ای سال جلوتر به شیخ صدوق می رسید، فقاهت شیخ صدوق هم نقل روایت هست. نه این که راوی باشد ها، یعنی فقاهت در قالب نقل حدیث. روایت شناسی کارشونه. یعنی می دونه کدوم روایت درسته، کدومش درست نیست، کدام تقیه ای است و کدام نیست. اینها را می داند و به اصطلاح فقیه است. ولی خوب فقاهت در قالب نقل روایت است. امام می خواهند بگویند این عبارت منظور فقها است. منظور اینه که شغلشون روی حدیثنا است. نه این که یک کسی همین جوری چیزی گوش کرده باشد و نقل کند. ایشون هم برای همین این را می گوید: کسی که متتبع باشد این را می فهمد، و این نکته درسته.

بعضی وقتها بوده که از ائمه سوال می کردند. آنها می فرمودند چرا پیش محمد ابن مسلم نمی ری. او نقل روایت می کرده. منتها این کاره بوده. فقیهی بوده که نقل روایت می کرده. می نشسته در جامعه کوفه و مردم می آمدند از او سوال می پرسیدند و او هم جواب می داده. یا یونس ابن عبد الرحمن برای امام رضا (ع) یک همچین حالتی داشته. فقهایی بودند که می نشستند نقل روایت می کردند. اینها کسانی هستند که «مِمَن قد روی حدیثنا» هستند. نه این که بحث راوی باشد. پس روی حدیثنا مساله راوی نیست بلکه مساله فقیه است.

نکته دوم: می گویند: « نظر فی حلالنا و حرامنا » یعنی نگاه می کند در حلال و حرام. یکی بحث نظر است که یعنی صاحب نظر باشد. این باز عبارتی از عبارت فقها است. شأنی از شئون فقها است. نظر را بگذار کنار. امام یک عبارت فنی اینجا می گویند. می فرمایند بحث در حلال ما و حرام ما است نه در حلال الله و حرامه. در حلال ما و حرام ما نگاه می کنند. این کار فقیه است. کار عامی مراجعه به حلالنا و حرامنا نیست، کار عامی مراجعه به خود حلال و حرام های الهی است. نگفته نظر فی حلالٍ و حرامٍ که یعنی صاحب نظر در حلال و حرام است. گفته حلالنا و حرامنا. کسانی هستند که این حلال و حرام هایی که ما ( ائمه ) گفتیم را نگاه می کنند. شان فقیه است که نگاه در روایت بکند. وگرنه شان عامی این است که نگاه در فتوای فقیه بکند.

یک کسی می آید الغاء خصوصیت برای امام می کند. می گوید: « من نای حلالنا و حرامنا را بر می دارم، اینها که مهم نیست. مساله این است که حلال و حرام بداند.» امام می گویند نمی تونی همچین کاری بکنی. چون که جایی داری الغاء خصوصیت می کنی که اتفاقا بسیار احتمال دارد همین خصوصیت مورد نظر باشد. به احتمال زیاد همین خصوصیت اینجا معتبر است. الغاء خصوصیت با توضیحی که ساعت پیش دادیم این است که شما خصوصیت رو الغاء کنی، در جایی که خصوصیت به نظر میاد لغو باشه.

نکته سوم: مطلب دیگر بحث تناسب حکم و موضوع است. بحث این است که وقتی فهمیدیم شئون حاکم و قاضی در چه مرتبه ای است و چقدر بالاست، آیا ممکن است که امام به یک انسان عامی، ناقل حدیث یعنی همچین پستی بدهند؟ خوب نمی تونیم همچین حرفهایی رو باور کنیم. این معلوم است که فقیه است. باز دوباره می گویند که از روی تناسب حکم و موضوع می فهیم که باز منظور فقیه است و راوی نیست. این استدلال ایشون رو در این مقوله کامل می کند. حالا از روی بحث می خونیم.

فان الظاهر من قوله: «ممن روی حدیثنا» ای کان شغله ذلک و هو الفقیه فی تلک الازمنه، فان المتعارف فیها بیان الفتوی بنقل الروایة کما یظهر للمُتِتَبع، فالعامی و من لیس له ملکة الفقاهة و الاجتهاد خارج عن مدلولها.

کسی که روایت حدیث می کند از ما، یعنی این که شغلش این است. این همان فقیه در آن زمان بوده. متعارفِ در اون ازمنه، بیانِ فتوا بوده به نقل روایت. یعنی می خواستند فتوا بدهند، روایت می خوندند. ببینید همه اونهایی که به نام صاحب فتوا بودند مثل زراره، محمد ابن مسلم، یونس ابن عبدالرحمن، عبد الله ابن بکیر؛ فقهایی بودند که وقتی از اونها سوال می کردند، برای جواب دادن به سوالشون روایت می خوندند. حتی تا شیخ صدوق هم همین طور بوده. کما این که اگر کسی تتبع بکند متوجه می شود که فقهای اون دوره می نشستند روایت می خواندند. عامی که خالی از ملکه فقاهت و اجتهاد است از مدلول چنین روایتی خارج است.

و ان شئت توضیحا لذلک، فاعلم انه یمکن ان یستدل علی الاختصاص بالمجتهد و خروج العامی بقوله: « نظر فی حلالنا و حرامنا » لا من مفهوم النظر الذی یدعی انه بمعنی الاستنباط و الدقة فی استخراج الاحکام، و ان کان لا یخلو من وجه،

اگر توضیح این مطلب را خواستی بدان که ممکن است که استدلال بشود حتی بر این که مختصِ به مجتهد است و عامی خارج است؛ به این قول است که نگاه در حلال و حرام ما بکند. حتی نه از جهت لفظ و مفهوم نظر، که ادعا شده به این که منظور استنباط و دقت در استخراج احکام است و این یعنی نظر. ولو این که این حرف خالی از وجه نیست که بحث کلمه نظر رو پیش بکشیم و بگیم که نظر فی حلالنا یعنی این که صاحب نظر در حلال و حرام. می گوید حالا این رو بگذار کنار. اصلا کلمه نظر رو بگذار کنار.

بل لقوله: « حلالنا و حرامنا » فان الحلال و حرام مع کونهما من الله تعالی لا منهم انما نسببا الیهم لکونهم مبینین لهما و انهم محال احکام الله فمعنی النظر الی حرامهم و حلالهم هو النظر الی الفتاوی و الاخبار الصادرة منهم فجعل المنصب لمن نظر فی الحلال و الحرام الصادرین منهم ای الناظر فی اخبارهم و فتاویهم و هو شان الفقیه لاالعامی، لانه ناظر الی فتوی الفقیه لاالی اخبار الائمة.

بلکه به خاطر این قول حلالنا و حرامنا. با این که حلال و حرام مال خداست نه مال اینها، نسبت داده شده است به اهل بیت یعنی می گویند حلال ما(اهل بیت). به خاطر این که اونها مبین حلال و حرام هستند و اونها محل احکام الهی هستند. پس معنی نظر کردن در حلال ما و حرام ما یعنی نظر کردن در اخبار و فتواهایی که از جانب ما صادر شده. یعنی نگاه بکنه در اخبار. پس قرار داده شده منصب برای کسی که نگاه می کند در حلال و حرامی که از اهل بیت صادر شده. یعنی در اخبار ائمه نگاه می کند. این هم شأن فقیه است نه عامی. چون که عامی خودش به سراغ روایت نمی رود که. نباید هم برود. اون دوره هم نباید می رفت. این روش پذیرفته شده در اون دوره بود. عامی باید می رفت سراغ فقیه. روایاتش هست که ائمه می گفتند بروید سراغ فلانی. روایت این طور است که می گفتند اقا ما دستمون به شما نمی رسد، همیشه هم نمی توانیم از فاصله به این دوری بیاییم پیش شما. چه کار باید بکنیم؟ می فرمایند چرا نمی روید پیش محمد ابن مسلم. یک مرجعیتی قرار می دهند. این فقیه و وجیه ماست. شما بروید پیش او. عامی خودش مستقیما مراجعه نمی کند به روایت بلکه مراجعه می کند به محمد ابن مسلم. حلالنا و حرامنا کسی که شانش این باشد مراجعه کند به اخبار. البته محمد ابن مسلم این جوری نبوده که هر چی شنیده بوده مثل ضبط صوت پخش بکنه که. بذارید همین الان یک روایت رو در مورد این قضیه ببینیم. وسائل جلد ۲۷ صفحه ۱۴۴

حاضرین: این کلمه ای که امام اینجا گفته « ای کان شغله روایه الحدیث ذلک» من فکر می کنم امام می گن که ادراک، ادراکه، شغل هم شغله، بعد می آن می ندازن به اینکه پس فقیه، ولی اکه از اول می فرمودن که اینا فقیه هستند و روایت حدیث به عنوان یه صفت بارزی که جامعه اینا رو به این صفت بشناسه و بهترین علامت برای اینکه فقها رو به مردم نشون بدن. شغل شون یعنی کار غالبشون همین بوده.

منظورشون همینه. شغلشون منظور اینه که کار غالبشون همین بوده. می گویند از این که ممن روی حدیثنا می گن این عبارت متفاهمی است که یعنی کسانی که این کاره هستند. در واقع شغلشون این است که روایت می گویند به انسانها که اینها اتفاقاً در اون دوره فقها بودند.

می گویند که اینها که حدیث ما رو نقل می کنند یک عده آدم به خصوص بودند که مشخص بودند. اینها هم همون فقها بودند. نگاه کنید به وسائل الشیعه جلد ۲۷ صغحه ۱۴۴ حدیث ۳۳۴۳۸

وعن محمد بن قولویه ، عن سعد بن عبدالله ، عن أحمد ابن محمد بن عیسى ، عن عبدالله بن محمد الحجال ، عن العلاء بن رزین ، عن عبدالله بن أبی یعفور ، قال : قلت لأبی عبدالله ( علیه السلام ) : إنه لیس کل ساعة ألقاک ، ولا یمکن القدوم ، ویجیء الرجل من أصحابنا فیسألنی ، ولیس عندی کل ما یسألنی عنه ، فقال : ما یمنعک من محمد بن مسلم الثقفی ، فانه سمع من أبی ، وکان عنده وجیها .

گفتم به ابی عبدالله: ما هر وقت شما رو نمی بینیم، هر موقع هم نمی تونیم بیایم پیش شما، یک نفر می آید از ما سوال می کند و تمام اون چه که سوال می کند را ما نمی دانیم. فرمودند: چه چیزی از محمد بن مسلم ثقفی مانع است ( چرا پیش محمد بن مسلم ثقفی نمی روید؟) اون از پدر من شنیده، و نزد ما وجیه است. یعنی یک فقیهی وجود دارد به نام محمد بن مسلم ثقفی. اصلا انسانهای کثیر الروایة که از امامان روایات زیادی دارند برای نقل کردن از فقهای اون دوران بودند. یکی از طرق شناختن فقهای اون دوره همینه. یعنی معلومه زیاد با امام بوده. حالا برگردیم در بحث خودمون.

و دعوی الغاء الخصوصیة عرفاً ( مجازفة محضة ) لقوة احتمال ان یکون للاجتهاد و النظر فی الاخبارهم مدخلیة فی ذلک، بل لو ادعی احد القطع بان منصب الحکومة و القضاء بمالهما من الاهمیة و بمناسبة الحکم و الموضوع انما جعل للفقیه لاالعامی لیس بمجازف.

یک نفر بیاد بگوید ما الغاء خصوصیت می کنیم این گزاف محض است. به خاطر این که احتمال دارد که برای اجتهاد و نظرِ در اخبار مدخلیت وجود داشته باشد. شما نمی تونی خصوصیت را الغا کنی. بلکه اگر احدی ادعا بکند، قطعِ به این که منصب حکومت قضا با این همه اهمیتی که در آن وجود دارد و به مناسبت حکم و موضوع، این برای فقیه قرار داند و نه برای عامی ( اگر کسی چنین حرفی را بزند ) گزاف نگفته.

و یمکن الاستدلال بقوله: «عرف احکامنا» من اضافة الاحکام الیهم کما مربیانه و من مفهوم عرف، فان عرفان الشیء لغة و عرفاً لیس مطلق العلم به بل متضمن لتشخیص خصوصیات الشیء و تمییزه من بین مشترکاته، فکانه قال: انما جعل المنصب لمن کان مشخصاً لاحکامنا و ممیزاً فتاوینا الصادرة لاجل بیان الحکم الواقعی و غیرها مماهی معللة و لو بمونة التشخیصات و الممیزات الواردة من الائمة علیه السلام لکونها مخالفة للعامة او موافقة للکتاب،

و این استدلال هم ممکن است با این بیان که: احکام ما را بشناسد. (باز دوباره احکام رو اضافه کردن به خودشون، نگفتند احکام الله بلکه گفتند احکامنا.) احکام ما را بداند اینم همون جور که بیانش گذشت در حلال و حرام. از مفهوم عرف هم دارند استفاده می کنند. یک شی را لغتاً و عرفاً مطلق علم نمی گویند عرفان. می گویند برای اینکه متضمن تشخیص خصوصیات، تمییز دادن بین مشترکات و.. باشد. انگار که گفتند که قرار داده شده باشه منصب برای کسی که تشخیص بدهد احکام ما رو و تمییز بدهد فتواهای صادره از ما را که کدامش می خواهند حکم واقعی رو بگویند یا چیزهای دیگر می خواهند بگویند که مریض است و مشکل دارد برای مثال تقیه ای است. ولو این که این ها را با تشخیصات و ممیزاتی تشخیص بدهد که این ممیزات از طرف خود ائمه الغا شده باشد. مثل این که مخالف با سنی ها باشد. از خوب بودن یک روایت بعدا می بینید که با روایات سنی ها مخالف باشد. موافق قرآن باشد و … با این مشخصات و ممیزات بخواهد تشخیص بدهد. اگر بخواهد یک چیزی را تشخیص بدهد که مثلا این حدیث بهتر از دیگری است، این بالاتر از این یکی است، حکم واقعی این چیست و … این کارها می شود عرف و کار فقیه هم هست.

و معلوم ان هذه الصفة من مشخصات الفقیه و غیره محروم منها و (با الجملة) یستفاد من الفقرات الثلاث التی جُعلت معرفةً للحاکم المنصوب ان ذلک هو الفقیه لاالعامی.

این از مختصات کار فقیه است و غیر فقیه هم از همچین کاری محروم هستند. از این فقرات سه گانه استفاده می شود که اونها قرار داده شدند معرفتی برای حاکمی که نصب شده که این همان فقیه نه عامی.

یک قسمت دیگر هم دارد که خیلی مهم است و اون این است که می فرمایند: گفتند در اون عبارت عمر بن حنظله در انتها می گوید که اگر این دو نفر را ما انتخاب کردیم و این دو نفر در حدیثشان با هم اختلاف کردند کدام رو بگیریم؟ که می گویند همونی که اعدل و افقه است. امام این نکته رو هم یک توضیحی می دهند. می فرمایند:

و یدل علی المقصود قوله فیها: « و کلاهما اختلفا فی حدیثکم » فان الظاهر من الاختلاف فیه هو معناء لا فی نقله و هو شان الفقیه؛ بل الاختلاف فی الحکم الناشی من اختلاف الروایتین لا یکون نوعاً الامع الاجتهاد ورد کل منهما روایة الآخرو لیس هذا شان العامی، فتدل هذه الفقرة علی ان المتعارف فی تلک الازمنة هو الرجوع الی الفقیه.

همین قول دلالت می کند بر این که: «هر دو در حدیث اختلاف کردند» امام می فرمایند اختلافی که اینجا مد نظر است اختلاف در معنای حدیث است نه در خود حدیث، که این اختلاف در معنای حدیث هم، باز هم کار فقیه است. بلکه حتی اختلاف در حکم که ناشی از اختلاف در دو روایت باشد این هم حلش احتیاج به نوعی از اجتهاد دارد. از عامی که برنمی آید حل تعارضات دو روایت بکند.

و یدل علیه ایضاً قوله:« الحکم ما حکم به اعدلهما و افقههما » و قوله فیما بعد: « ارأیت ان کان الفقیهان عرفا حکمه من الکتاب و السنة » فان المستفاد من جمیع ذلک کون الفقاهة مفروغاً عنها فی القاضی و لا اشکال فی عدم الصدق الفقیه و الافقه علی العامی المقلد.

گفتند اگر در روایت اختلاف کردند چه؟ فرمودند حکم همونی است که اعدل و افقه حکم می کند. اگر دو فقیه حمشون رو از کتاب و سنت می دانستند( فرض خود امام هم فقاهت است، می فرمایند افقهما. بعدش هم باز می گویند اگر دو تا فقیه مشکل پیدا بکنند )

و صدق نمی کند فقیه و افقه و .. بر عامیِ مقلد، یعنی عامیِ مقلد، فقیه افقه گفته نمی شود.

این بحثی است که امام می خواهند بگویند این ممن روی حدیثنا و نظر فی حلالنا و حرامنا و عرف احکامنا این راوی حدیث رو منظورش نیست. به قرائن مختلف این رو می گن. می خوان بگن که منظور فقیه است. پس اگر ولایتی ثابت شود ولایت فقیه ثابت می شود و روایت راوی ثابت نمی شود.

استشهاد بمشهورة ابی خدیجة

این صرفا یک استشهاد است، استدلال نیست ها. ( استشهاد است برای همون مطلبی که بالا گفتند. مطلب بالا این بود که هم قضا قاضی و هم قضا والی. ایشون غیر این که به یک آیه اشاره کنند که نشان بدهند که در معنای قضا، جای تامل است که هم قضای قاضی را بگیرد و هم قضای والی را بگیرد. حالا برای این یک استشهاد می کنند به روایتی که شما ممکن است همین سوالی که ایشون کرد که شما در قرآن یک عبارت قضا دارید، می بینید و این را تسری می دید به کل فرهنگ روایات که اگر گفتند قاضی یعنی چی؟ شما که نمی تونید همچین کاری بکنید. می گوید که شما بیاید در همین روایت مشهور ابی خدیجه ببینید این معنا رو که قاضی رو می گویند و شما ببینید که چه جوری قل می خورند و می روند یک چیز دیگر رو می گویند. قاضی ازش مشخص است که معنای خود حاکم رو هم می دهد. روایتی است که شهرتش زیاد است و سندش خوب نیست. )

بل یمکن الاستشهاد بأن المراد من القضاء المربوط بالقضاة غیر ما هو مربوط بالسلطان بمشهورة أبی خدیجة، قال: بعثنی أبو عبد الله (علیه السلام) إلى أصحابنا، فقال: قل لهم: إیاکم إذا وقعت بینکم خصومة أو تدارء فی شیء من الأخذ والعطاء أن تحاکموا إلى أحد من هؤلاء الفساق. اجعلوا بینکم رجلاً قد عرف حلالنا وحرامنا، فإنی قد جعلته علیکم قاضیاً، وإیاکم أن یخاصم بعضکم بعضاً إلى السلطان الجائر.

استشهاد برای این که مراد از قضایی که ربط به قضات دارد غیر چیزی که ربط به سلطان دارد را می شود استشهاد کرد به روایت ابی خدیجه. گفت: ابو عبدالله من را به سراغ اصحابم فرستاد. به اونها بگو: بر حذر باشید وقتی بینتون یک خصومتی ایجاد شد و اختلافی در داد و ستد پیدا کردید بروید سراغ یکی از این فاسقان. قرار بدهید مردی را که حلال و حرام ما را بداند. من اون رو بر شما قاضی قرار دادم و بر حذر باشید از این که مخاصماتتون رو ببرید پیش سلطان جائر.

فإن الظاهر من صدرها إلى قوله (علیه السلام): قاضیاً هی المنازعات التی یرجع فیها إلى القضاة، ومن تحذیره بعد ذلک من الارجاع إلى السلطان الجائر وجعله مقابلاً للأول بقوله (علیه السلام): وإیاکم الخ هی المنازعات التی یرجع فیها إلى السلطان لرفع التجاوز والتعدی لا لفصل الخصومة.

شما از اول روایت حساب بکن تا قوله قاضیا… ( یعنی این قسمت و ایاکم بذار کنار) یعنی اگر این قسمت آخرش نبود ما می گفتیم این همان منازعاتی است که به قضات ارجاع می شود، و می گه تا قاضی هاش حساب بکن (از این تیکه به بعد حساب بکن) اینجا بحث عواملی است که ارجاع می شود به قاضی. قسمت ادامه اش رو حساب بکن از اون تحذیر می کنند ( بر حذرند ) که پیش سلطان جائر بروند. یعنی کی گه نه پیش قاضی برو نه پیش سلطان. این ها تا اونجا منازعاتی که به سلطان ارجاع داده می شود، برای رفع تجاوز و تعدی به سلطان مراجعه می شود نه برای فصل خصومت. فصل خصومت کار قاضی است، قاضی هم خودشون تعیین کردند و بعدش هم می گن سراغ سلطان جائر نرو. استدلالشان به مفوله عمرر ابن حنظله تمام شد. یک اشکالی رو می خوان جواب بدن فقط.

الشبهة الأولى:

ثم قد تنقدح شبهة فی الاذهان بأن أبا عبد الله (علیه السلام) فی أیام امامته إذا نصب للامارة أو القضاء شخصاً أو اشخاصاً کان أمده إلى زمان امامته، وبعد وفاته وانتقال الامامة إلى من بعده یبطل النصب وانعزل الولاة والقضاة.

این تنقدح یک اشتباه مصطلحی است که در زبان آخوندها هم هست. این به معنای اثر گذاشتن است. خود قدح به معنای ضرر زدن و آسیب است. اما این همان اثر گذاشتن است. در این قدح دیگر انقدح نداریم. اینجا هم اگر بخوایم درست باشه باید بگیم ثم قد تقدح شبهه…

یک شبهه ای در بعضی از اذهان اثر می گذارد. خلاصه ی این شبهه این است که می گویند: امام جعفر صادق قبول شد، یک فقیهی را ولایت و حکومت بهش داد و او را نصب کرد. امام صادق به رحمت خدا می رود، موکل به رحمت خدا می رود. خوب وکیل هم از منصب خودش عزل می شود. یک همچین شبهه ای که گفتند فقط امام صادق این را گفته. ایشان هم جواب می دهند نه این طور نیست. امام بعدی می تواند عزل بکند اما این جور نیست که اگر خودش بمیرد مناصب هم عزل بشوند.کما این که روش عقلا در حکومت داری همین است. این جوری نیست که اگر یک رئیس جمهور عوض شود تمام مادون عوض بشود که. البته الان می شه. ببینید نفر بعدی که آمد می تواند عوض بکند اما حتما که عزل نمی شه. مثل این باشه که بگیم فلان مسئول فلان اداره چون که رئیس جمهور عوض می شه و بعد طبیعتاً وزیر عوض می شود این هم عوض بشود که. همه ادارات دولتی باید عوض بشوند. درستش این است که همه سر جای خودشون هستند و رئیس جمهور جدید می تواند وزرا را عوض کند و وزرا می توانند رئیس تدارات را عوض کنند و همین طور به پایین.

حالا بذارید از روش معنی کنیم: یک شبهه ای در بعضی از اذهان اثر می گذارد. اگر برای امارت و قضاوت شخص با اشخاصی را تعیین کردند مدت ریاستش تا زمان خودشان است و بعد از وفات نصب باطل است و ولاه و قضات همگی منعزل می شوند. یعنی لزوم به عزل ندارند، همه منعزل شده اند.

الجواب:

وفیها مالا یخفى، فإنه مع الغض عن أن مقتضى المذهب أن الامام امام حیاً أو میتاً وقائماً أو قاعداً أن النصب لمنصب سواء کان نصب الولاة أو القضاة أو نصب المتولی للوقف أو القیم على السفهاء والصغار لا یبطل بموت الناصب، فمن الضروری فی طریقة العقلاء أن مع تغییر السلطان أو هیئة الدولة ونحوهما لا ینعزل الولاة والقضاة وغیرهم من المنصوبین من قبلهم، ولا یحتاجون إلى نصب جدید، نعم للرئیس الجدید عزل من نصبه السابق وتغییره، ومع عدم تبقی المناصب على حالها.

جواب: این اشکال مخفی نیست. اولا از این که امام امام است، چه زنده و چه مرده و چه قائم و قاعد. غیر از این هم نصب منصب با مردن ناصب باطل نمی شود.(بعضی جاها را معنی نمی کنم چون که خیلی واضح است.) این حق رئیس جدید است که عزل کند کسانی را که قبلا بودند.

وفی المقام لا یعقل هدم الأئمة اللاحقین (علیهم السلام) نصب الامام أبی عبد الله (علیه السلام)، لأنه یرجع اما إلى نصب غیر الفقهاء العدول وارجاع الأمر إلیه ـ فمع صلاحیة الفقهاء العدول کما یکشف عنها نصب أبی عبد الله (علیه السلام) إیاهم لا یعقل ترجیح غیرهم المرجوح بالنسبة إلیهم علیهم ولو کان عدلاً امامیاً، وقد تقدم أنه کالضروری لزوم کون الوالی عالماً بالقوانین، والجاهل لا یصلح لهذا المنصب ولا لمنصب القضاء ـ أو إلى ارجاعهم إلى ولاة الجور وقضاته، وهو ظاهر الفساد، کالاهمال لهذا الأمر الذی یحتاج إلیه الأمم، ولا یعقل بقاء عیشهم إلا بذلک، فمن نصبه الإمام علیه السلام) منصوب إلى زمان ظهور ولی الأمر (علیه السلام).

در این مقام معقول نیست که مردم نصب شده به وسیله امام را بخواهند خراب کنند. یا این که بخواهند فقهای غیر عادل نصب بکنند، تا حالا می گفتیم امام چون امامند فقهای عادل نصب کرده اند. اینهایی که فقهای عادل رو عزل کرده اند می خواهند فقهای غیر عادل را نصب کنند و امر رو ارجاع دهند به غیر فقهای عادل یا غیر فقیه. با نصب شدن فقهای عدول توسط ابی عبدالله صلاحیت اونها کشف می شود. با صلاحیت فقهای عادل معقول نیست فقهای غیر عادل را ترجیح بدهند، حالا منِ امام رضا مثلا نصب کنم کسی رو غیر فقهای عدول. حالا در زمانی که فقهای عدول هستند. غیر مرجوح رو، غیری که نه راجحه، بلکه مرجوح است رو، یعنی این که پایین تر از اونها را بر اونها قرار دهد.

معقول نیست ترجیح غیر فقهای عدول که پایین تر هستند بر فقهای عدول. حتی اگر عادل امامی باشند ولی فقیه نباشند. این صحبت گذشت که ضروری است که والی عالم به قوانین باشد. و جاهل حق این منصب و منصب قضا را ندارد.

ببینید می گویند امام بعدی آمده این منصب را خراب کرده، چه کسی را می خواهد بگذارد اینجا؟ یا راضی شده به غیر فقهای عدول و یا راضی شده به سلاطین جور. غیر فقهای عدول که معنی ندارد بر فقهای عدول ترجیح پیدا بکنند. یا باید ارجاع داده باشد به ولاة و قضاة جور و این عجب ظاهر الفسادی است. کما این که اهمال این امر ضروری که امم بهش محتاجند این ظاهر الفساد است. اصلا معقول نیست بقاء زندگی مگر به همین بحث. پس کسی که منصوب شده در زمان امام علی علیه السلام، منصوب است تا زمان ظهور ولی امر علبه السلام.

مضافاً إلى أن من الضروری فی الفقه ان نصبه باقٍ، ولا زال تمسک الفقهاء بمقبولة عمر بن حنظلة لاثبات منصب القضاء للفقهاء، کما ان من فهم منها الأعم استدل بها لذلک، وهذا واضح.

مضافا این که ضروری در فقه این است که نصب اونها باقی می ماند و از بین نمی رود، کما اینکه مقبوله عمربن حنظله برای اثبات منصب قضاوت برای فقها بهش قابل تمسک است و بهش استناد می کنند. (کسی نمی گه که امام نصب را به هم زده پس اگه چیز دیگه ای هم از مقبوله ی عمربن حنظله اثبات بشه، اون هم اثبات می شه) کما اینکه اگر کسی هم مطلب اعم بفهمه از مقبوله عمر بن حنظله، یعنی هم قضا بفهمه هم امور سلطانیه، این استدلال می کنه به مقبوله. و این واضح است.

الشبهة الثانیة:

وهنا شبهة أخرى، وهی أن الإمام (علیه السلام) وإن کان خلیفة رسول الله (صلى الله علیه وآله) وولی الأمر، وله نصب الولاة والقضاة لکن لم تکن یده مبسوطة، بل کان فی سیطرة خلفاء الجور، فلا أثر لجعل منصب الولایة لأشخاص لا یمکن لهم القیام بأمرها، واما نصب القضاة فله أثر فی الجملة.

شبهه ای دیگر: امام ولو این که خلیفه و رسول الله هست و ولی امر هست و چنین حقی دارد که نصب ولاة و قضاة کند. ما قبول داریم که چنین حقی دارد. دست بسته است، دستش باز نیست که. در سیطره خلفا جور است. شما می گویی والی را نصب می کند. چه اثری دارد امام والی نصب کند؟ این که قاضی نصب می کنند فی الجمله یک اثری دارد لاقل. اثر فی الجمله اش چیه؟

من یک اشکال دیگر می خواهم بگم. شما می گی امام منصب قضا و منصب والی نصب می کند من می خوام بهت بگم این کار رو نمی کنه. به چه دلیل؟ به دلیل این که این کار لغوی است. مگر امام دست بسته می تواند در اون زمان ولی نصب می کند؟ امام این کار را نمی کند.

الجواب:

وفیها ـ أنه مع وجود أثر فی الجملة فی جعل الولایة أیضاً کما لا یخفى، فإن جعل المرجع للشیعة یوجب رجوعهم إلیه ولو سراً فی کثیر من الأمور، کما نشاهد بالضرورة ـ أن لهذا الجعل سراً سیاسیاً عمیقاً، وهو طرح حکومة عادلة إلهیة، وتهیئة بعض أسبابها حتى لا یتحیر المتفکرون لو وفقهم الله لتشکیل حکومة إلهیة، بل و زائداً على الطرح بعث لهم إلى ذلک، کما هو واضح.

حالا ببینید امام چطور وارد می شوند، اینها است که امام رو از بقیه متمایز می کنه ها؛ اینهاست که در کتب فقهی نمی بینید. هر چی راجع به ولایت فقیه هست رو الان کسی این حرف رو بزنه کاری ندارد. این حرفها رو اون دوره زدن خیلی کار دارد. اینهاست که امام رو امام کرده.

معنی کنیم: کی گفته اثری ندارد جعل ولایت؟ فی الجمله یک اثری دارد. جعل مرجع برای شیعه موجب رجوع ملت به اومی شود، ولو به لحاظ سری می آیند با مراجع خودشون در امور صحبت می کنند. یعنی یک جور حکومت در حکومت تشکیل می دهند. یک سر سیاسی عمیقی در همین جعل والی وجود دارد. در همون جایی که امام دست بسته است، دارد طرح حکومت عادل الهی می کند و بعضی از اسبایش رو آماده می کند. دارن اسباب رو آماده می کنن برای این که حکومت رو بگیرن. برای این که متفکرون متحیر نشوند. اگر خدا توفیقشون داد که تشکیل حکومت الهی بدهند یهو گیج نشن که حکومت الهی باید چطور باشه. نه تنها دارند طرح حکومت الهی رو مشخص می کنند بلکه دارند انگیزه ایجاد می کنند که برید حکومت اسلامی ایجاد کنید.

ولقد تصدى بعض المتفکرین لطرح حکومة وتخطیطها فی السجن لرجاء تحققها فی الآتی، ووفق بعضهم لذلک حتى فی عصرنا، فالرسول (صلى الله علیه وآله) عین خلفاء بخصوصهم، وهم الأئمة الأطهار (صلوات الله علیهم)، وفی نصبهم و تعیینهم مصالح: منها تحقق أمة عظیمة بلغت فی الحال بحمد الله إلى عدد کبیر جداً، بل الغالب فی العظماء من الأنبیاء وغیرهم الشروع فی الطرح أو العمل من الصفر تقریباً.

بعضی از متفکرین در زندان طرح حکومت رو تئوری کردند، به امید این که در آتی تشکیل بدهند. بعضی ها هم حتی در عصر ما موفق شدند از این کارها بکنند. پس رسول خلفاء رو به خصوص نصب کرده اند با این که کار نیوفتاد دست ائمه با این حال در تعیین اینها یک مصالحی بود. چه مصالحی بود؟ یک امت شیعه درست بکنند با یک عدد زیاد برای این که یک موقعی حکومت ها رو بگیرند.

فهذا رسول الله (صلى الله علیه وآله) قد قام بالرسالة ولم یؤمن به فی أول تبلیغه إلا طفل صغیر السن عظیم الشأن وامرأة جلیلة، ولکن قام بأعباء الرسالة ونشر الدعوة عن عزم راسخ وإرادة قویة وقوة قدسیة غیر آیس عن حصول مقصده، وجاهد وتحمل المشاق طیلة حیاته حتى بلغ الأمر إلى أن نشر الإسلام فی العالم، وبلغت عدة المسلمین فی الحال قریباً من سبعمائة ملیوناً، وسیزید إنشاء الله، والله غالب على أمره.

مگر پیغمیر قیامش را با چی شروع کرد؟ پیغمبر قیامش رو شروع کرد یک بچه حضرت علی (ع) عظیم الشان و حضرت خدیجه ایمان آوردند. ولیکن قیام کردند به آماده سازی رسالت و نشر دعوت الهی از عزم راسخ و اراده ی قوی و قوه قدسی، هیچ موقع هم از حصول مقصد نا امید نشدند و مجاهده و تحمل کردند در مدت حیاتشان. رسید تا این که اسلام در عالم منتشر شد و هفتصد میلیون مسلمان شدند. و افزایش پیدا کنند انشالله و خدا بر هر امری غالب است.

وأبو عبد الله (علیه السلام) قد أسس بهذا الجعل أساساً قویماً للأمة وللمذهب بحیث لو نشر هذا الطرح والتأسیس فی جامعة التشیع وأبلغه الفقهاء والمتفکرون إلى الناس ولاسیما إلى الجوامع العلمیة وذوی الأفکار الراقیة لصار ذلک موجباً لانتباه الأمة والتفاتهم إلیه، وخصوصاً طبقة الشبان، فلعله یصیر موجباً لقیام شخص أو أشخاص لتأسیس حکومة إسلامیة عادلة تقطع أیادی الأجانب من بلاد المسلمین، واللازم على علماء الأعلام والمبلغین (أیدهم الله تعالى) أن یقوموا بهذا الأمر الحیوی ویزیلوا الیأس من قلوبهم وقلوب الطلاب والمحصلین وسائر الناس، فأنه مبدأ الخمود والعقود عن الوصول إلى الحق.

امام صادق(ع) تاسیس کردند با همین جعل یک اساس قویمی رو برای امت و مذهب. به صورتی که اگر انتشار پیدا کند این طرح و این تاسیس در مجتمعات تشیع و حرفش در اجتماعات زده شود و به مردم بگویند که اسلام یک همچین طرح سیاسی دارد علی الخصوص در مجامع علمی و به کسانی که دارای افکار بلند هستند، موجب بیداری و ملتفت شدن امت می شود و خصوصا طبقه جوانها. و موجب قیام شخص یا اشخاصی برای تاسیس حکومت اسلامی عادل می شود. این حرفها را در فقه پیدا نمی کنید. این که آقا می گن شجاعت در فهم این هست ها. لازم بر علما اعلام و مبلغین این است که قیام بکنند به این امر حیاتی.

و صل الله علی سیدنا محمد و آله طاهرین